بسم الله الرحمن الرحيم
بحران معنا در دين و هنر
در حالي كه حوزههاي علميه و كليساها علاقهي وافري به آثار هنري نشان دادهاند، مطالعات آكادميك در بارهي دين و آثار هنري، در برخي محافل مورد انتقاد قرار گرفته است. در سال 1990، آكادمي آمريكايي دين3، سازمان پژوهشي اصلي استادان ممتاز دين در كالج و دانشگاه، بخش آثار هنري، ادبيات و دين آن را براي بازانديشي در بارهي آينده آن موقتاً تعطيل كرد، كه بنا به اقوال، موجب بروز تنشها و مخالفتهايي در خلال بازنگري منظم و برنامهريزي شده اين بخش شد. اين نهاد از هنگامي كه AIR در 1964 آغاز به كار كرد، پيوسته به وظيفهي خود عمل ميكرد.
چه ميتوان در بارهي اين اختلاف كرد؟ چرا مطالعات دين و هنر (كه مقصودم از هنر، همهي حوزههاي هنر، از جمله ادبيات است) درست زماني كه در حوزه مورد ستايش قرار ميگيرد و رسماً اعلام ميشود، در آكادمي زير سؤال ميرود. سال بازانديشي AIR (كه زمينهساز اعطاي اختيار پيشين به اين بخش براي 1991 و سالهاي پس از آن بود) در بارهي وضعيت مطالعهي ميانرشتهاي4 دين و هنر، چه چيزي را آشكار ساخت؟
انسان نميتواند با قطع نظر از تاريخ پيدايش نسبتاً متأخر اين عرصه به عنوان يك مبحث دانشگاهي، نزاعهاي ذكرشده اخير را دريابد. دين و هنر، بدين معنا يك «عرصه» است كه شخص تنها از دهه 1950 ميتواند آن را در مؤسسههاي آموزش عالي دكتري مطالعه كند و براي آموزش آن در كالجها، موقعيتهاي مناسب پيدا كند. اما ردّ آن را ميتوان در پايان قرن نوزدهم پيدا كرد، در آن هنگام كه منتقدان فرهنگي متنفذ - كه در ميان آنها ماتيو آرنولد5 پيشتاز بود - توجه انتقادي را به هماهنگي عميق ميان دين و هنر جلب كردند و اينگونه پيشبيني كردند كه، به تعبير مشهور آرنولد، «شعر جايگزين بيشترين آنچه كه هماكنون بهعنوان دين قلمداد ميشود، خواهد شد». آرنولد گمان ميكرد كه تنها شعر ميتواند به مسيلهي بياعتقادي گستردهي جامعهاش به دين، كه ظهور علم تجربي جديد بدان دامن زد، بذل توجه كند. نوع بشر «براي تغيير زندگي براي خود، آرام كردن خود، ثبات بخشيدن به خود» به هنر و بهويژه شعر نيازمند است.
اگر به هنر قداست بخشيده شد، به همينگونه نيز به دين، هنرشناسي بخشيده شد. به گفتهي جورج سانتايانا6، «همهي آموزههاي مسيحي، تنها هنگامي كه به شعر تبديل شوند، مذهبي و سودمند هستند.» در اينجا داستاني جذاب و گفتني - كه ممكن است ما را از زمينهي بحثمان بسيار دور سازد - در بارهي بحرانهاي حجّيت كتاب مقدس7 و باور مسيحي از يك طرف و پيدايش رمان و رشد تاريخ هنر و نقد ادبي از طرف ديگر وجود دارد. همانگونه كه تري ايگلتون8 اظهار ميدارد، چندان مبالغه نيست اگر گفته شود كه رشد پژوهشهاي انگليسي معلول شكست دين در اواخر قرن نوزدهم است.
ما، بدون پشتيباني از تلفيق آرنولدي9 دين و زيباييشناسي، ممكن است به هرحال شمّ زمينهسازي آن را ارج بنهيم، بدينمعنا كه، ميان دين و هنر روابط مهمي وجود دارد: جهتگيري هر دو به سمت معنا است، و هر دو به ارزشهاي انساني جهاني ميپردازند - كه هر دو براي انسان ضروري است. نكته ديگر آن كه، دين و هنر در گفتمانهاي بسيار مشابه سهيماند. هر يك عمدتاً از طريق داستان، تشبيه، نماد و برنامه به فعاليت ميپردازند. اما اين شيوهي بيان پيوند آندو ممكن است تا حدي براي آنان كه هنر را تا حد جايگزين دين ارتقا دادهاند، عجيب بهنظر رسد، زيرا آن نشاندهندهي آگاهي در بارهي هدف هنر و نيز در بارهي زبان دين و هنر است كه هنوز به نقد يا دين شكل نبخشيده بود. صرف نظر از اين آگاهي و روششناسيهاي پروبال يافتهي آن، نقد ادبي و دين، در تلاشهاي خود براي ايجاد هماهنگي، بدينسو جهتگيري دارند كه هنر را در دين مضمحل سازند (آرنولد) يا دين را در هنر (سانتايانا).
آنچه در نيمهي قرن و يا ميان آرنولد و سانتايانا و رشتههاي اوليه دكتراي دين و هنر رخ داد، دقيقاً اين گرايش به هدف هنر، زبان و شكل آن بود. نتايج آن را ميتوان، ولو بهطرز بسيار سطحي، با ملاحظه اولاً ظهور مكتب صورتگرايي10 و نقد جديد و ثانياً پيدايش هرمنوتيك خلاصهگيري كرد.
اگرچه صورتگرايي در تاريخ هنر و نقد نوين در ادبيات، تا حدي متمايز هستند اما داراي تعهدي مشترك بر اين امر هستند كه كار هنري را جداً در چارچوب خود آن در نظر بگيرند. از جنبهي تاريخ هنر، اين به معناي دقت توصيفي و تحليلي نسبت به دادههاي بصري11 نقاشي است و نبايد صرفاً به طبقهبندي آن بر حسب مكتب و سبك اكتفا كرد. در ادبيات، قرايت دقيق متن، شيوهاي فراهم ميآورد كه در فراسوي دو اشتباه تنزلآفرين12 حركت كنيم: 1) كار را صرفاً سند تاريخي يا اجتماعي و بدين ترتيب نمونهاي از آنچه «مردان بزرگ» انديشيده يا گفتهاند، در نظر بگيريم 2) معناي شعر را در وراي متن و در نيّت مؤلف جستوجو كنيم. هم صورتگرايي و هم نقد جديد طرح خود براي عطف توجه به خود نيّت، رشتهي پيوند معناي غيرقابلبيان13 آن ميدانستند.
اما ميان اين دو، تفاوت مهمي وجود دارد كه نميتوان آن را پوشاند. در حالي كه صورتگرايان از پيكرنگاري14 به عنوان ورود به منبع بيربط به اشكال محض تشكيل دهندهي نمود اجتناب ميورزند، منتقدان جديد از آغاز از ايماژ و نماد استقبال ميكنند. در واقع، از نظر منتقدان جديد، هنر شاعري زبان نمادين است و شعر، تصويري كلامي15 است. آنان نيز با كاربرد اصول تفسيري شكل گرفته براساس مصلحتهاي نظري مخالفت كردند، اما صراحت نسبي آنان نسبت به منبع بيروني - و نيز توفيق سياسي آنان در آكادمي - بدين معنا بود كه مطالعه دين و ادبيات تا حدي زودتر از مطالعهي دين و هنرهاي تجسمي توسعه يافت.
در اين اثنا، در خط اصلي آيين پروتستان، واكنش كلامي به اصطلاح ناتواني دين در دنياي مدرن دو شكل عمده داشت: الهيات انجيلمدارانه16 كارل بارت و الهيات وجودشناختي يا دفاعيهپردازانه 17 پل تيليش. اگر بارت الهيات را به خدامحوري بنيادين18 فرا ميخواند، تيليش ويژگي ملازم و وجودشناختي آن را باز مييابد. به همراه تيليش، الهيات به شيوهاي براي صورتبندي مجدد و پاسخ به پرسشهاي بنيادين هستي ما مبدل ميشود، و هدف ان اين است كه براي تمايل به عينيت عقلاني19 از يك طرف و ذهنيت تخيلي 20 از طرف ديگر راهي پيدا كند. از طريق روش ارتباط، پرسشهاي وجودشناختي ناشي از وضع ناگوار بشري با جوابهاي كلامي برگرفته از وحي پاسخ داده ميشود.
اين وابستگي متقابل پرسش وجودشناختي و پاسخ كلامي خود نشانهي عقل كل21 است كه «اصل عام وحياني در دين و فرهنگ» است و به معناي دقيق كلمه، ريشهي خداگردان22 واحد آنها است. بنابراين خلاء عاطفياي را كه تيليش سرنوشت فرهنگي دورهي مدرن ميداند، ميتوان به لحاظ كلامي خلايي مقدس23 و شعار وجودشناختي24 هدف غايي تلقي كرد. هنر و دين هر دو ريشه در عقل كل دارند، و زبان هر دو نمادين است؛ زيرا نمادها، خواه ديني خواه زيباييشناختي، سطوحي از حقيقت را بر روي ما ميگشايند كه در غير اين صورت بر ما مستور هستند و ابعادي از روح ما را بازميگشايند كه در پيوند با آن حقيقت هستند.
يكي از دلايل اين امر كه نقد ادبي و الهيات فرهنگي يكديگر را شريك گفتوگويي ثمربخش يافتند، محوريت نماد در الهيات تيليش و نقد نوين است. به بركت روش ارتباط، كار معمول دين و هنر هرگز به امور زيباييشناختي با محتواي روشن ديني محدود نبوده است، زيرا حتي مبهمترين و مأيوسكنندهترين متنهإ؛'' را ميتوان به عنوان شرح معناي غايي قرايت كرد. تيليش خود در بحثهايش از نقاشي اكسپرسيونيستي25 به شعار «دين و هنر» عمل كرد. وي در ميان شكلهاي فرهنگي به وضوح به هنرهاي تجسمي علاقه داشت، و از اينرو خود وي به پروراندن شاخهاي ديگر از رشتهي تخصصي دوسويه26 ياري ميكرد. اين پيوند روش انتقادي و الهياتي راه را براي بررسي دقيق صدها شيوه باز كرد كه در آن، هنر داراي ابعاد ديني است و دين به نحو زيباييشناختي بيان و تجربه ميشود.
با اين حال هر دو رويكرد دربردارندهي گرايشي ويژه براي تكيه بر تلفيق آرنولدي بودهاند. صورتگرايي در ادبيات و هنرهاي تجسمي با بذل توجه جدي به پرستش، هدف مستقلي را اتخاذ كرد، و هدف هنر را به يك نوع بتواره27 دگرگون ساخت. در ارتباط با الهيات، مدعاها و وضوح صدق مسيحيت بدان اندازه تضعيف شد كه به ناچار آثار هنري، الگويي اساسي را براي درك آن مدعاها فراهم ساختند. نماد همواره در خطر گسسته شدن از تاريخ بود.
اگرچه تحليل صوري فضايي را براي بررسي علمي دين و هنر پديد آورد، اما اين پروژه بزودي بنيان نظري28 مناسب را در هرمنوتيك جستجو و پيدا كرد. هرمنوتيك29 با نوآوري تيليش بيشتر سازگار بود، نه تنها بدين دليل كه آن، نقش خود را به عنوان تفسير كتاب مقدس ايفا كرد، بلكه بدين خاطر كه خواننده يا بيننده را به معناي اثر ارجاع ميداد.
در درك اثر هنري بهعنوان پديدهي زباني30 و پديدهي تصويري31، هرمنوتيك هانس گيورگ گادامر32 و پُل ريكور33، تمايل صورتگرايان براي جلوهدادن «معنا» به صورت يك امر ايستا را نقد كردهاند. براساس دور هرمنوتيكي34 [گادامر]، متن زمينهساز نوعي گفتوگو يا مواجهه با خواننده/ بيننده است، و مانند همهي گفتوگوها، اين گفتوگو ادعاهايي را در برابر مخاطب خود مطرح ميسازد. قطعنظر از توضيح صرف معاني «عيني» نهفته در متن مستقل، تفسير، به تعبير ريكور عبارت است از «فرآيندي كه بهواسطه آن شيوههاي جديد بودن و انواع جديد زندگي منكشف ميشود و به شخص، قابليت جديدي براي شناخت خود ميبخشد.» ريكور، در نقد گونهگون35 و گستردهي خود در بارهي متنهاي كتاب مقدس و نيز سكولار به راحتي از قرايت دقيق36 نمادها بهسوي تأمل نظري سير ميكند و از رهگذر آن، به مدت يك نسل تمام [يعني، حدوداً سي سال] شيوهاي مفهوماً عالمانهتر از آنچه تاكنون بهكار گرفته شده بود، براي پيوند دادن دين و هنر طراحي ميكند.
در اينجا به سؤال نخستين خود بازميگردم: چرا پژوهش در بارهي دين و هنر، با فرض كمكرساني و تأثيرگذاري فكري آن، اينك زير سؤال رفته است؟ پاسخ اين است كه صرف چندرشتهاي بودن و ارتباط تفكيكناپذير37 آن با مسايل تفسير، امروزه آن را در كانون مهمترين مباحث علوم انساني قرار داده است. اين بحث و گفتوگو، كه در اثر پيدايش «هرمنوتيك راديكال» (تعبيري برگرفته از سخن ژان كاپوتو38 و دربرگيرندهي ساختشكني39 و نيز نقد سياسي) مورد تأكيد قرار گرفت، در بارهي پيوند كامل اين عرصه با «نماد» و «معنا» است. هرمنوتيك راديكال اين ادعا را مطرح ميكند كه دين و هنر پيوستگي نزديكتري بيش از آنچه تحقق مييابد يا در شُرُف تحقق است، با خاستگاههاي قرن نوزدهم خود دارد. اگرچه پيشرفتهاي جديد در نقد و دين، از راه ممكنسازي تمايزات نسبي ميان دين و هنر، فضايي را براي كار ميانرشتهاي40 فراهم ساخت، اما اين كار را در چارچوبي بنيادين آميخته با پيشفرضهاي اثباتنشده به انجام رساند.
پروژه ساختشكني با نشان دادن اين امر كه هر متن داراي معناهاي متعدد ديگري غير از «مدلول» مطابقي آن است، «معنا» را نسبي ميسازد. ساختشكنان، با بررسي سطوح متن، همهي انواع روابط آوايي و خطي41 كه از تقدم فرضي42 «معنا» ميكاهد، به كنار مينهند. مشكل هرمنوتيك گادامر و ريكور (و پيش از آنان، نقد نوين) اين است كه آنان، وحدت مضموني43 يا نظام معنايي متن را ميپذيرند. اين وابستگي متن به قانون معنا بر عليه متن عمل ميكند و نقش آزاد دلالتهاي44 آن را محدود ميسازد.
هرمنوتيك راديكال ساختشكنان، با روشن ساختن اين نكته كه چقدر زبان امري متغيّر45 است، گامهايي جدي بر ضد نظريههاي سنّتي خاصي از معنا برداشتهاند. اگر زبان صرفاً ابزاري بود كه ما آن را به كار ميبريم تا محيطي كه در آن زندگي ميكنيم (اگر زبان صرفاً ابزار مورد استفادهي ما بود نه محيط زندگي ما) اين امر كمابيش نگرانكننده بود. ادعاي زبان براي ارايهي تجربهي دروني و توصيف چگونگي حقيقت آن، مطابق با تمايل ما به نوعي «كلمه» يا «حقيقت» غايي است تا در آن همهي تجربهها را مدللّ سازيم. اين ادعاي تيليش كه دين و هنر در يك عقل حاكم مطلق46 ريشه دارند، صرفاً ادعايي در بارهي «معنا» است كه ساختشكني به دنبال توضيحخواهي آن است.
مفاد اين پيشفرضهاي اساسي يا گستردگي كاربرد آنها، نقدي قانع كنندهتر است و البته، به موضع شخص در مباحثهي جاري بستگي دارد. برخي ساختشكني را منكر وجود همهچيز بجز گفتمان ميدانند؛ ديگران با اشاره به اين امر كه معاني حالتهاي زبان، نمادها و رسوم ناآگاه اجتماعي هستند، معاني را نسبي و متكثر ميسازند.
نكته آخر آن كه ميتوان ميان ساختشكني و نقد ادبي، كه هرمنوتيك مورد ترديد و سنّتيتري را اعمال ميكند، تشابه خانوادگي مشاهده كرد. آن به دنبال جداكردن معناي آشكار سخن است تا ويژگي اعتباري و مسلكي معاني پنهان آن را نمايان سازد. از آنجاكه نشانههاي زباني، اموري تاريخي و قراردادي فرهنگي هستند، هنگامي كه زبان به جاي عطف توجه به دلبخواهي بودن خود، خود را به صورت طبيعي ارايه ميكند، وضعيت قطعي ممكن است در قالب بيان آنچه كه حقيقي و هميشگي است، مفروض شود. اين پنهانسازي قرارداد فرهنگي بهعنوان ويژگي اشيا طبيعيسازي واقعيت اجتماعي - كار ايديولوژي است، كه به سبب روابط قدرتمند پذيرفته ميشود.
ادبيات (همسان دين)، از اين ديدگاه، يك ايديولوژي است، همراه با ژرفترين روابط با قدرت اجتماعي. بهعنوان مثال، چه نوع ستمهايي در رمانهاي با سبك واقعگرايي سنّتي بيان ميشود، و هنگامي كه فيلسوف اخلاق مينويسد «وحدت شخصيت مانند يكپارچگي نمايان رماني خوب است»، چه نوع «معنا» قداست مييابد؟ برخي از مسايلي كه نقد سياسي مورد بحث و سؤال قرار ميدهد، عبارتند از: معيارهاي ادبي، هنري و ديني؛ تفاوتهاي هنر به اصطلاح متعالي و مبتذل؛ پذيرش انواع خاصي از گفتمان داراي جايگاه ممتاز؛ و امور جنسيت، نژاد و طبقه.
اگرچه ساختشكني و نقد سياسي هر دو، شكلهاي متعادلتر هرمنوتيك را مايهي غناي گفتمانهاي تخصصي و كمالبخش (بيشتر مرتبط به تمثال نه تمثالشكني) قلمداد ميكنند، اما هر يك ديگري را به اندازهي كافي بنيادين نميدانند. از نظر ساختشكنان، نقد سياسي هنوز هم در دام اومانيسم قديمي گرفتار است؛ در اين ميان، در نظر آنان كه به نقد ايديولوژي ميپردازند، نقش ساختشكني در ارتباط با عدم تعيّن [معناي] متن47، بيش از حد شبيه شعار «هنر براي خاطر هنر» سوداگران قديمي است.
در پايان قرن گذشته، آرنولد از هنر به عنوان راه حل زوال مشهود دين جانبداري كرد: «اعتقادي نميتوان يافت كه به لرزه نيافتاده باشد، عقيدهي جزمي معتبري نيست كه مورد ترديد قرار نگرفته باشد، سنّت پذيرفته شدهاي وجود ندارد كه در معرض زايل شدن نباشد.» همچنان كه ما به پايان قرني ديگر نزديك ميشويم، برخي در فرهنگستان، هرمنوتيك راديكال را آخرين گام در آن فرآيند زوال ميدانند، اما از نظر ديگران، آن مقدمهي تولدي دوباره است. اين دين و هنر دوباره حيات يافته، زبان غالب را مورد سؤال قرار ميدهد، به سؤالات «عمق»، «معنا» و «غايت»48 با احتياط نزديك ميشود و با شخص يا چيزي كه در درون يا بيرون گفتوگو حكم كند، هماهنگ ميشود. اعتباربخشي پيشين AIR به بخش هنر، ادبيات و دين، دعوتي براي پيگيري گفتوگو است.
پينوشت:
The Crisis of Meaning in Religion and Art .1
Barbara DeConcini .2
American Academy of Religion .3
interdisciplinary study .4
Matthew Arnold .5
George Santayana .6
bibilcal authority .7
Terry Eagleton .8
Arnoldian conflation .9
Formalism .10
مكتب صورتگرايي، ملهم از فلاسفهي خردگرا و نمايندهي جنبههاي تعقلي اثر روشنگري بود. بنابر اين مكتب، معناي اثر هنري/ادبي را نه در نيّات آگاه و يا ناخودآگاه آفرينندهي آن بلكه در خود اثر و وابستگيهاي ساختاري و شكلي عناصر تشكيل دهندهي اثر بايد يافت. پيشروان صورتگرايي بر اين باور بودند كه دسترسي به نيّات اصلي آفرينندهي اثر نه ممكن است و نه مطلوب. بدين ترتيب نقد و تفسير استوار و داراي اعتبار منوط به بازنمودن اين شكلها و ساختارهاست.
optical data .11
reductive fallacies .12
unparaphrasabte meaning .13
iconography .14
verbal icon .15
kerygmatic theology .16
existential or apologetic theology .17
radical God-centeredness .18
rationalized objectivity .19
romantic subjectivity .20
Logos .21
theonomous root .22
sacred void .23
existential cry .24
25. مكتب اكسپرسيونيسم، ملهم از جنبش فلسفي رمانتيك و نمايندهي جنبههاي رمانتيك عصر روشنگري اروپا بود. بر اساس اين مكتب، هنر - آنگونه كه افلاطون و ارسطو هنر و ادبيات را تقليد و نسخهبرداري از دنياي واقعي ميدانستند - فقط تقليدي از يك واقعيت بيروني نيست، بلكه بياني از يك حقيقت دروني است. هنر راستين در واقع همان بينش دروني و غليان عاطفي هنرمند است. هنرمند در آثار خود احساسات و عواطفي را بيان ميكند كه به سهم خود، بيننده، خواننده يا شنونده را برميانگيزد. بدين ترتيب بهترين راه تفسير و نقد اثر هنري/ادبي، شناخت نيّات اصلي آفرينندهي اثر است.
interdiscipline .26
fetish .27
theoretical underpinnings .28
Hermeneutics .29
واژهي هرمنوتيك از منظر ريشهشناختي برگرفته از فعل يوناني hermeneuein به معناي اظهار، تبيين، ترجمه و تفسير گرفته شده است. هرمنوتيك امروزه در شاخههاي متنوعي از معرفت مانند فلسفه، الهيات، تفسير، نقد ادبي و علوم اجتماعي نقش محوري و خاص دارد. كاربرد جديد هرمنوتيك از قرن هفدهم توسط فردريك شلايرماخر (1834-1768) بنيانگذار هرمنوتيك نوين آغاز شد. اين رهيافت نوين كه به «هرمنوتيك عام» موسوم است در صدد ارايهي روشي براي فهم و تفسير است كه شاخههاي متعددي از علوم تفسيري را پوشش ميدهد. پس از شلايرماخر، ويلهلم ديلتاي (1911-1833) در قرن نوزدهم، دامنهي هرمنوتيك را تا حد زيادي گسترش داد و از آن به عنوان مبنايي براي علوم انساني در مقابل علوم طبيعي ياد كرد؛ هرمنوتيك وي در واقع، روششناسي علوم انساني بود. در قرن بيستم، شاهد ظهور رهيافتي فلسفي در هرمنوتيك هستيم. شخصيت كليدي اين رهيافت در قرن بيستم مارتين هايدگر (1889-1976) است. از نظر وي، هرمنوتيك بايد از سطح روششناسي و معرفتشناسي ارتقاء يابد و در موقعيت فلسفه قرار گيرد و به خدمت درك معناي هستي درآيد.
language-event .30
image-event .31
Hans-Georg Gadamer .32
هانس گيورگ گادامر، متفكر آلماني لهستانيالاصل (2002-1900) و از شاگردان برجسته هايدگر است. آراي هايدگر دارد. هرمنوتيك فلسفي گادامر با دو گرايش سخت به مقابله برميخيزد: 1) سنّتهاي رمانتيك ايدهآليسم آلماني 2) گرايش پوزيتويستي نسبت به علوم تجربي و انساني. از نظر گادامر تفسير يك متن مشروط به شرايط تاريخي زماني است كه خواننده و منتقد در آن زندگي ميكنند؛ وي به دخالت دوسويهي ذهن مفسر و خود اثر در ساماندهي محصولي به نام «فهم» و «تفسير» معتقد است. او اين ديدگاه خاص را در قالب تعبير «امتزاج افقها» ابراز ميكند؛ يعني فهم، حاصل امتزاج افق معنايي مفسر با افق معنايي اثر است. بدينترتيب همهي معاني با تاريخمندي نشاندار شدهاند. در اين صورت نميتوان حكم كرد كه كدام تفسير در زمان گذشته يا در زمان حال درست است، زيرا هر گونه حكمي در اين باب مشروط به شرايط تاريخي زمان و در معرض بازنگري در زمانهاي آينده است. در نگاه هرمنوتيكي گادامر،كشف نيت ناب مؤلف مورد توجه نيست.
Paul Ricoeur .33
hermeneutical circle .34
nuanced criticism .35
close reading .36
inherent concern .37
John Caputo .38
deconstruction .39
interdisciplinary work .40
phonic and graphic relationships .41
assumed priority .42
thematic unity .43
significations .44
unstable affair .45
theonomous Logos .46
textual indeterminacy .47
ultimacy .48
مؤلف: باربارا دكونسيني
مترجم: حميد بخشنده
منبع : سایت مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما