در دفتر گل، ورق ورق گوهر بود از اشك، سرانگشت نگاهم تَر بود چيزي كه به من توان زاري مي‌داد قنداقة خونـين عــلي‌اصغــر بــود
در دفتر گل، ورق ورق گوهر بود
از اشک، سرانگشت نگاهم تَر بود
چیزی که به من توان زاری میداد
قنداقة خونـین عــلیاصغــر بــود