مشتاق جمال همچو ماهش، هستیم
محتاج نگاه گاهگاهش هستیم
عمریست که بستهایم بر روزنهها
چشمی که یقین کند به راهش هستیم
٭ ٭ ٭
سالی گذرد بیتو مرا روز؛ بیا
جان سوخت، تو ـ ای شعلة جانسوز! ـ بیا
لبریز شده کاسة صبرم، جانا
ای از همه غایب ای دل افروز، بیا
٭ ٭ ٭
ما شیفتة زلف سمن سای توییم
دل دادة قامت دل آرای توییم
هرچند فسردهایم در باغ حیات
دل خوش به ظهور سرو بالای توییم