دیگر تو را میان بادیه ها
سوار بر اسبى سپید
یا میان خیمه اى
کنار چشمه دورترین بید
باور نمى کنم
تو حالا در کنار منى
در همین شهر
که آدمهایش هر شب
سهم خود را از آسمان
همراه با زباله ها دور مى ریزند
و تمام آبى دریا را
میان قوطى کنسرو مى خشکانند
و مریمهایش
زیر نخلهاى معصیتى درد مى کشند
که خرمایى به بار نمى آورد
و کودکان این درد
نه در گهواره
که تا آستان گور آیتى تلاوت نمى کنند
و چقدر موسى
میان جویهاى سرگردان
بى گهواره اى
باور نمى کنم
میان بادیه ها باشى
سوار بر اسبى یال برافراشته در باد
وقتى که دستهاى شهر
در انتظار گهواره و خرما
آسمان و دریا
بى تاب است!