فاصلهها چه بیرحمانه تو را از من میگیرند و
دستان پر از ظلمت شب
یاد بارانیات را با من تنها میگذارند.
صداقت لحظات خورشیدی با تو بودن را
به کدامین گنج عشاق باید فروخت
ستارههای چشمکزن خیال با تو بودن را
به کدامین آسمان امید باید به امانت سپرد
نمیدانم، دیگر هیچ نمیدانم
جز بغضی که در گلویم چنگ میاندازد
و قطره شبنمی که امشب نیز راه را برای سیل اشکم باز میکند.