هنوز سکوت مبهم تو
از حریم پنجره
تجاوز نکرده
هنوز،
تکرار لحظههای سبزت
قطره، قطره
بر غریبی سایهها نمیگرید
تا، بشوید
بُهت رنگین غصههایم را
چه میشد، میآمدی!
چرخی میزدی
بر قلب گر گرفتهام
بر شانههای خستهام
که جایی برای طلوع خورشید ندارد.
چه میشد، میآمدی
سکوت پنجره را
با اشارهای میشکستی
و پشیمانی پیشانیام را
با آبشار صمیمیت میشستی
انتظارم
تا شانههای تو میرسد
چه میشد
عقربهها را کنار میزدی
سوار بر بال نسیم
کوچههای غربت را در مینوردی
تا خاطرات کهنه
با آمدنت
خیس خیس شود
تا آن روز
من سکوت چشمان پنجره را
رسوا
نخواهم کرد.