انتظارم را به گلبرگ شقایق مینویسم؛
تا بهاران باز روید؛ باز گوید.
بر تنِ خیسِ هزاران قطره قطره
آبِ باران مینویسم؛
تا شود بَر دشتها جاری و آنگه
راه جوید؛ باز گوید.
بَر شمیم عِطر یاس و شبنمِ سردِ شبانگاهان نویسم؛
تا طلوعِ صبحدم با عِطر آن
بیدار گردد باز گوید
انتظارم را به نِی، نیزار و انبوه نِیستانها نویسم؛
تا که هر دَم با نِی و با نای، هم آواز گردد؛ باز گوید
انتظارم را به دل با اشکهایم مینویسم؛
تا شُکوهِ شِکوِه را
با راز گوید؛ باز گوید...