یخچال آب سرد پر از یخ
لم داده بود کُنج خیابان
ره میسپرد تشنه و خسته
شاعر قدمزنان و پریشان
شاعر میان قحطی مضمون
گویا رسیده بود به بنبست
یخچال آب سرد به او داد
یک کاسة طلایی و... یک دست
سر زد میان آینة آب
یک صید دست و پا زده در خون
یک کشتی نشسته به صحرا
یک کشته فتاده به هامون
گل کرد یک تغزّل خونین
مثل عطش میان دو لبهاش
آن کاسة طلایی... یک دست
شد آفتاب روشن شبهاش
ره میسپرد تشنهتر از پیش
شاعر میان نمنم باران
یخچال آب سرد پر از یخ
لم داده بود کنج خیابان...