برخیز و بیا تو ای بت ترسا
بر این لب خشک من لبتر، سا
از گشت مترس و خیز در گلشن
با من به صفا و گشت، بی ترس، آ
از پنجرة دلم رخی بنما
آنگونه که از درخت بر موسا
بنشین، بنشان غبار غم از دل
از گسترة دلم تو غم فرسا
من خاک فسردهام به من بگذر
چون باد بهار، چون دم عیسا
بتخانه شده جهان بیا، بشکن
بتهای زمانه را خلیل آسا
رفته است به خواب غفلت این دنیا
نبهّنا بالغدو والامسا1
ای آنکه تو ماه آل یاسینی
ادریس منا! و خضر و الیاسا!
در آینة دلم تجلّی کن
چون ماه درون برکه، ای شب سا
یک ره دم خانة فقیران هم
بگذر چو همیشه با گل یاس، آ
بر ما بگذر چنانکه از ما هم
دل می شکند چو شیشه، الماسا!
چون بشمارم کرامت و فضلت
ای لطف تو بی حساب و بی احصا
یک نیم نظر به جانب ما نیز
ای گردش چشم تو مرا «یاسا»2
آسایش من تویی، تو ای غایب
یک لحظه کنار ما بیا، آسا
من قصد قصیدهام نبود، اما
عشق تو کشیدهام بدین اقصا
صد بار درود حق ترا بادا!
ای دل تو امام خویش بشناسا
مغرور مشو به خویش و تقوایت
رو قصه بخوان ز پیر «برصیصا»3
برخیز و بیا که عاقبت این دل
خواهد شود از غم تو «منبثّا»4
مگذار مرا به حال خود اینک
دنیای دلم شده است «وانفسا»
تا اینکه وجین کنی گناه از دل
از بهر درو بیا و با داس، آ
پینوشتها:
1. روز و شب ما را آگاه کن.
2. «یاسا»: قاعده، قانون.
3. بََرصیصا: راهبی بود از بنی اسرائیل که 60 ، 70 سال زهد ورزید و عبادت کرد و در مقابل شیطان مقاومت؛ اما در آخر شیفته زنی شد و با او درآمیخت و چون زن آبستن شد برای پنهان کردن گناه خود او را کشت و در زیر درخت صومعه خود دفن کرد.
4. مُنبَثّا: پراکنده شده، متلاشی شده، «فکانت هباءً منبثّا»، سورة واقعه، آیة 6: مثل غبار پراکنده شده.