در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
چهارشنبه

۲۰ بهمن ۱۳۸۹

۲۰:۳۰:۰۰
39460

نگاهی به خوانش مستنصر میر از داستان حضرت یوسف در قرآن

عنوان كتاب مشهور مستنصرمير «ادبيات قرآن» است. تلقي قرآن به مثابه يك اثر سرشار از ظرائف ادبي و دقائق بلاغي، قدمتي ديرينه در جهان اسلام دارد. قول به اعجاز كلامي ق



عنوان کتاب مشهور مستنصرمیر «ادبیات قرآن» است. تلقی قرآن به مثابه یک اثر سرشار از ظرائف ادبی و دقائق بلاغی، قدمتی دیرینه در جهان اسلام دارد. قول به اعجاز کلامی قرآن از مبانی کلامی تمامی فرق مسلمین به حساب می آید و رد این اعتقاد، اگر با توجه به لوازم و تبعات آن بیان شود، می تواند موجبات تجدید شهادتین را برای گوینده فراهم آورد. نگاه نخستین به عنوان کتاب مستنصیرمیر، ذهن بیننده آشنا با علوم قرآنی را به قرن ها پیش می برد و این تصور را ایجاد می کند که قرار است اثری همچون «کشاف» یا «الاتقان» را البته با نثری امروزی در این کتاب بیابد. اما مطالعه این کتاب، به ویژه مقاله نخست آن (پیوستگی سوره: تحولی در تفسیرقرآن درقرن بیستم) گواه آن است که مستنصرمیر فردی آشنا با ادبیات و نظریه ادبی جدید بوده و تلاش می کند تا این بار ادبیات قرآن را نه با معانی و بیان و بدیع، بلکه بر اساس معیارهای امروزی تر نقد ادبی مورد بررسی قرار دهد.
درخوانش مستنصرمیر، حکایات، روایات، گفتگوها، انذارها، تبشیرها، تشبیه ها و سرانجام قصه های قرآن تماما به منزله یک کل ارگانیک و به مثابه یک اثرادبی همراه با محتوایی غنی مورد برسی قرار گرفته است. مستنصرمیر با آنکه دل در گرو اسلام دارد اما نگاه فاصله گذارانه ای را که از یک پژوهشگرانتظار می رود به درستی رعایت کرده و نثر علمی - تحلیلی خود را مغلوب قلم فرسایی های شاعرانه در ذکر محسّنات قرآن نمی نماید.
پیش از بیان شواهدی از کتاب مستنصرمیر و توضیح مبسوط شیوه قرآن پژوهی وی، نگاهی به اقسام نقد در ادبیات امروز خواهم داشت تا ضمن مرورشیوه های مختلف خوانش یک اثر ادبی، ازهمین معبر وارد کتاب مستنصر میر شده و رویکرد وی را در برسی « قصه حضرت یوسف در قرآن» مورد برسی قرار دهم.
امروزه در دانش نقد ادبی، گونه های مختلفی از نقد وجود دارد؛ اما در این میان، سه روش متفاوت مورد توجه ماست :
1) توصیف همدلانه
2) نقد تحلیلی
3) نقد تفسیری(1)
در روش نخست، فرض بر این است که منتقد نسبت به مخاطب عام از اشراف و اطلاع بیشتری نسبت به اثر برخوردار است. طبیعی است که چنین منتقدی تلاش می کند با رویکردی همدلانه به شرح و بسط ظرائف ساختاری و محتوایی اثر بپردازد و آنچه را مخاطب ندیده به او گوشزد نماید. پیداست که این نوع نقد مخاطب را به تعمق بیشتر دراثر دعوت می کند و مخاطب عام نیز با گوش سپردن به توضیحات منتقد تلاش می کند تا رفته رفته به تحصیل نگاهی عمیق تر نسبت به فرم و محتوا بیندیشد و قدرت خوانش متامّلانه را در خود پرورش دهد.
اما در شیوه دوم نقد، فرض منتقد بر این است که نقد دارای اصول و ضوابطی مشخص، غیر شخصی و قابل دفاع است. به گونه ای که منتقد، خود تسلیم این ضوابط از پیش تجویزشده است و می باید تلاش کند تا عیار اثر را در محک قواعد بسنجد و میزان تبعیت متن از ضوابط مورد انتظار را برملا کند. این نوع نقد شباهت بسیار زیادی به « فرمالیسم ادبی» دارد و مبانی نظری خود را نیز از پیش فرضهای فرمالیسم اقتباس کرده است.(2)
در روش سوم، که همان نقد تفسیری است، منتقد در پی زنده کردن دوباره اثر البته با خوانشی امروزی و مخاطب پسند است. در این نوع نقد تلاش می شود تا اثردر دل خواننده امروزی واردشده و توجه او را به خود جلب نماید. در این روش منتقد در پی ارائه ترجمانی جدید از اثر است و برای ارائه این ترجمان ناگزیر به افشای تعلقات فکری و هستی شناسانه خود می باشد. در واقع در این نقد تلاش می شود تا متن به گونه ای خوانده و فهمیده شود که به کار تایید گفتمانی از پیش پذیرفته شده بیاید و مجوز و مویدی برای دیدگاه فلسفی منتقد فراهم آورد. روشن است که تمرکز این نوع نقد برروی محتوای اثر خواهد بود و نقد از نوع سوم دقیقا در نقطه مقابل نقد از نوع دوم (نقد تحلیلی) قرار می گیرد که با شیوه ای فرمالیستی به خوانش متن یا اثر ادبی می پردازد.(3) با این توضیحات به سراغ کتاب مستنصر می روم تا ضمن بررسی خوانش ادبی او از قرآن، به ویژه داستان حضرت یوسف، شیوه نقد او را نیز بر اقسام سه گانه نقد منطبق سازم.

مستنصرمیر در مقاله «قصه یوسف در قرآن» در ابتدا ضمن بیان طرح داستان به شرح کوتاهی از درهم تنیدگی عناصر این داستان و طریقه عرضه عنصر نمایشی آن می پردازد:

«قصه با لحنی نمایشی آغاز می شود و حال و هوایی ایجاد می کند که مدام از طریق توالی سریع صحنه های منطقا مرتبط به هم حفظ می شود»(4)

این یک نقد تحلیلی و یک شیوه فرمالیستی در خوانش یک متن است. تمرکز مستنصرمیر به نحو تام و تمام بر روی طرح داستان و توالی منطقی داستان برمبنای این طرح است. در این بخش نویسنده هیچ اشاره ای به محتوای قصه ندارد و تلاش نمی کند هیچ شرح و تفسیر محتوایی از آن عرضه کند:

«درمجموع، طرح قصه یوسف خیلی درهم بافته است، در این قصه الگویی برای حوادثی که آن را می سازند، وجود دارد وعنصرنمایشی قوی ای توجه خواننده را جلب می کند.»(5)

دشوار می توان پذیرفت که مستنصرمیر بدون بهره مندی از نظریه جدید ادبی توانسته باشد چنین خوانشی را از ساختار داستانی این سوره ارائه دهد. این عبارات، در نگاه اول، تردیدی باقی نمی گذارد که این نویسنده امروزی، قصد خوانشی فرمالیستی از سوره یوسف را دارد. اما توجه نویسنده به مضامین سوره ذهن ما را اندکی از فرمالیسم دور می کند. مستنصرمیر اصلی ترین مضمون سوره را«تحقق اجتناب ناپذیر اهداف خدا» می داند.(6) اما در شرح و تفسیر این مضمون با رویکردی درونی و شاید بتوان گفت فرمالیستی به شرح این پیام می پردازد ودر تفسیراین پیام، ازرجوع به متنی غیر از قرآن ویا حتی ازرجوع به سوره های دیگر قرآن خودداری می کند تا مضامین این سوره درهمین سوره و درهمین داستان تفسیر شود.
این نوع بیان مضمون، ذهن ما را دوباره به فرمالیسم نزدیک می کند. اما نه یک فرمالیسم محض که تمام توجهش به ساختار متن باشد بلکه یک نوع فرمالیسم تفسیری که در جای خود به شرح محتوای کلام نیز می پردازد.
می توان ادعا کرد که مستنصر میر قصد ارائه تفسیر ندارد اما این را نیز نمی توان انکار کرد که توجه او به مضامین سوره، پسوند و لقب فرمالیست محض را از مقابل نام او حذف کرده است. او نه قصد این را دارد که با ارائه مستنداتی خارج از داستان و خارج از قرآن و یا حتی خارج از سوره به یک نقد تفسیری دست بزند و تفسیری تازه بر قصه یوسف بنویسد و نه مایل است اسیر روایت و شخصیت و گفتگو و تعلیق و کشمکش و... شود و یک نقد تحلیلی و فرمالیستی تمام عیارعرضه کند.
اگر بخواهیم رویکرد مستنصرمیر را در یکی از وجوه سه گانه نقد که در ابتدای این نوشتار شرح دادیم قرار دهیم، تصور می کنم بتوان خوانش او از داستان حضرت یوسف در قرآن را نوعی «توصیف همدلانه» دانست. البته فردی که این توصیف را ارائه می دهد نویسنده ای نیست که در حال و هوای یکصد و اندی سال قبل و بی خبر از توسعه دانش ادبی باشد، بلکه قرآن پژوهی است که متن مورد بررسی اش را به خوبی می شناسد و به روشنی می داند که هدف اصلی داستان های قرآن نه سرگرم ساختن مخاطب، بلکه راهنمایی او در جهت نیل به سعادت است. در کنار این توجه، مستنصرمیربه خوبی می داند که قواعدی که باید مخاطب را جذب یک داستان و گوش او را آماده شنیدن آن نماید در داستان حضرت یوسف به درستی رعایت شده است. از همین جاست که این نویسنده تلاش می کند تا دو جنبه فرم و محتوا را با هم ببیند ودر نگرشش تعادل میان آنها را حفظ کند. به نظر می رسد که در این پارادایم، فرم گرایی محض ما را درگیر درماجرای «نوک انگشت و هلال ماه می کند» و مخاطب را درتماشای نوک انگشت متوقف می سازد. درنقطه مقابل، تفسیرهای عریض و طویل ازداستان (به خصوص ارائه نمونه های فراوان خارج از متن) نیز جنبه های ادبی داستان و محتوای متمرکز ماجرا را تحت الشعاع قرار می دهد و لذت درک زیباشناسانه اثر را ازخواننده سلب می کند.
تمام این مناقشات در گذشته های نه چندان دور میان حامیان فرمالیسم و پیروان تفسیراتفاق افتاده است و شاید هنوز هم ادامه داشته باشد. (7) راه علاجی که فیصله دهنده این مشکلات باشد را عده ای با عبارت « فاصله زیباشناختی» بیان کرده اند. فاصله ای که هر خواننده و مخاطب و منتقد ومفسری با رعایت آن می تواند از فرم و محتوای اثرادبی، لذت یکسانی ببرد و از جنبه های هنری و مضمونی آن به یک اندازه بهره مند گردد.

منابع:

1) دانشنامه زیبایی شناسی، ویراسته بریس گات و دومینیک مک آیورلویس، ترجمه گروه مترجمان، تهران،انتشارات فرهنگستان هنر،چاپ سوم،زمستان 1386
2) نورتروپ فرای، تحلیل نقد، ترجمه صالح حسینی، تهران، انتشارات نیلوفر، چاپ اول 1377
3) رامان سلدن، راهنمای نظریه ادبی معاصر، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، چاپ اول 1372
4) مستنصرمیر،ادبیات قرآن،ترجمه محمد حسن محمدی فر،انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب،چاپ اول پاییز1387 صفحه 176
5) همان، صفحه 178
6) همان، صفحه179
7) جاناتان کالری، نظریه ادبی، ترجمه فرزانه طاهری، تهران، نشر مرکز، چاپ اول 1382

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد