خشکیده است در گذر روزگارها
شور هزار رود در این شورهزارها
بی-دار ماندهای و تو را خواب دیدهاند
در بامدادهای مهآلود، دارها
وقت بهار بود ولی باز هم زمین
چرخید بر خلاف قرار و مدارها
بختش سیاه بود سپیدار و دار شد
تا سهم ما چه باشد از این گیر و دارها
جنگی نماندهاست مگر جنگ زرگران
خو کرده دست تیغ به نقش و نگارها
ما ماندهایم و چشم و دلِ رو به قبلهای
ای قبله قبیله چشم انتظارها!