در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
دوشنبه

۱۶ اسفند ۱۳۸۹

۲۰:۳۰:۰۰
40305

شبیه نامه امامزاده حضرت محمد تقی (ع)

داشتم «فرد»هاي تعزية رودهن1 را رونويسي مي‌كردم. ناگهان ذهنم متوجه امام‌زاده محمدتقي(ع) ـ مدفون در رودهن ـ شد: «آيا مي‌توانم تعزية اين امام‌زادة واجب‌التعظيم را بسرايم؟» با ترس و نگراني قلم را بر كاغذ چرخاندم.

پیشگفتار:
داشتم «فرد»هاي تعزية رودهن1 را رونويسي مي‌كردم. ناگهان ذهنم متوجه امام‌زاده محمدتقي(ع) ـ مدفون در رودهن ـ شد: «آيا مي‌توانم تعزية اين امام‌زادة واجب‌التعظيم را بسرايم؟» با ترس و نگراني قلم را بر كاغذ چرخاندم:
«بارالها، من رضايم راضي‌ام بر آن تو...» چشمة عشق از عمق روحم مي‌جوشيد، كلمات به صورتي موزون، در كنار هم قرار مي‌گرفت ـ خود تعزيه‌خوان بودم و هستم ـ پس مي‌سرودم و مي‌خواندم.
سال‌ها پيش، آن هنگام كه در پي هويتم، هر نقطه و نكتة تاريخي رودهن را مي‌كاويدم، در كتابي خطي؛ به زندگي و پيشينة امام‌زاده محمدتقي(ع) هم نگاهي انداخته بودم. تصوير آن ـ كتاب خطي‌اي كه از اداره اوقاف و امور ‌خيريه شهرستان گرفته بودم ـ مقابل چشمانم بود؛ اساس موضوع شبيه‌نامة امام‌زاده محمدتقي(ع) را بر پايه مطالب اين كتاب استوار كردم2، اما از شيوه‌ها و سنت‌هاي شبيه‌خواني نيز بر آن افزودم؛ آن‌چنان‌كه منافي اصل واقعيت و اصول تعزيه‌خواني نباشد، به جهت آنكه اين مجلس تعزيه، در صورت اجرا، دچار يكنواختي و ملال‌آوري نشود، تغيير سريع، اما منطقي صحنه‌ها را، مد نظر قرار دادم،‌ البته مي‌دانم كه
صد نكته غير حسن ببايد كه تا كسي
مقبول طبع مردم صاحب‌نظر شود
اما
قلم را آن زبان نبود كه سرّ عشق گويد باز
وراي حد تقرير است شرح آرزومندي
ضمن قدرداني و تشكر از استاد گران‌مايه،‌ جناب آقاي دكتر جابر عناصري براي نگارش مقدمه، همكاري و راهنمايي‌هاي ارزندة ايشان و قدرداني از آقاي اسماعيل حاجي‌آخوندي، براي مطالعه و ارائه نظر در اين خصوص، اين شبيه‌نامه را به ساحت مقدس امام‌زاده محمدتقي(ع) تقديم مي‌كنم.
همچنين خود را بي‌نياز از نظرهاي شما نمي‌دانم. بسيار خوشوقت مي‌شوم، هرگاه كه شبيه‌نامه امام‌زاده محمدتقي(ع) به سكوي تعزيه‌خواني ‌رود، من نيز تعزيه‌نشين (بيننده) آن باشم.
بارالها به حق پيغمبر
به علي آن كنندة خيبر
ده عطيه به شاعر و كاتب
رحمتت را ايا رب و صاحب
اصغر شيرمحمدي‌


اين مصيبت چون ندارد انتها
‌‌‌هرچه گويم،‌ گفته‌ام از ابتدا
مقدمه:
در طيّ زمان، سپري شدن لحظات زندگي انسان‌ها، همواره با سوز و سوگ همراه بوده است. در اين قلمروِ ميدانِ وسيع سوگ و سوگواره و سوگواري و به ماتم‌نشيني ـ تو گويي ـ تذكار و يادآوريِ همان نكته برجستة حرمان و غم گمگشتگي انسان از نيستان ازلي است و ماتمزدگانِ عرصة بيت‌الحزن‌ها ـ هميشه ايّام‌ ـ به تطبيق زندگيِ خود با كُهن‌سرمشق‌هاي حيطة جانبازي پرداخته و به گفتار و رفتار و به حُزن و اندوه، ماتم‌سراي صحنه ماتمكده‌ها شده‌اند.
در اين طريق، توصيف ماجراي دلباختگي و سربازي گُزيده مردان و زنانِ مُجسَّم در قاب آيينة علمداري و ازجان‌گذشتگي و پيمانه‌نوشانِ‌ زهر بلايِ غَدّاران و مكّاران دلسپردة به فرجام دنيوي و اجر مادّي و منصب و مقام صُوري، نيازمند اشراف و تسلّط به حوادث زندگي اين سرمشقان سالك طريقت عشق و حقيقت است تا در قالب سخنوري و لطّافي و بازگويي لحظه به لحظة حيات پُروقار اما عجين گشته با سوگ و الم بزرگواران را در قالب نظم و به‌ويژه نثر بازگو كنند.
مسلماً، عرصة تاخت‌وتاز چابك‌سواران هَنگامه‌گو، تماشايي‌تر و غم‌آواز و ضرب‌آهنگ و خشم‌آهنگ شخصيّت‌هاي موافق و مخالفِ حاضر در صحنه،‌ گيراتر و همراهيِ وزن و رديف و قافيه، در عرصة كلام با شرح احوالاتِ‌ جان‌باختگانِ ميدان بلا هيجان‌آور است. علي‌الخصوص شاعر در مقام وقايع‌نگار ماجرا، هم بايد لطافت گفتاري را در نظر بگيرد و هم ملاحتِ احساس و عاطفه را عيان سازد. مخصوصاً آنجا كه از رخسار اين غمنامه‌ها كمتر پرده برداشته شده، شاعر سرودن اشعار مجالس غريبه و مهجور را وظيفة خود مي‌داند تا در كنار نُسخ بارها سروده‌شده از سوي شاعران متعدد و با عطف نظر به موضوع خاص، اينك زمينه و مجلسي جديد بيافريند و در سرودن شبيه‌نامه، با الهام از سبك و سياق قديميِ شبيه‌نامه‌سرايي، به ابداع و ابتكار دلنشين دست يابد.
سراينده شبيه‌نامة امام‌زاده محمّدتقي (مُدفّن در رودهن)، يعني آقاي اصغر شيرمحمدي، به اخلاص و بي‌ريايي و صرفاً با تكيه به ظرايف و دقايق ايماني و احساسي،‌ يادگاري موجه و نوبرانه‌اي دلپسند در قلمرو شبيه‌نامه‌سرايي آماده كرده است.
گواهي مي‌دهيم كه در چهارچوب پژوهش ژرفانگر، برگُزيدنِ‌ موضوع بكر، هماره، مورد توجّه و از اهمّ مسائل تحقيقي است. اين شبيه‌نامه نيز از اين نكته‌سنجي سود برده و مجلسي جديد آراسته شده تا مستمعان و ناظران كلام و رفتارِ‌ شبيه‌خوانان، از متن شبيه‌نامه‌اي نوين، مستفيض و مستفيد شوند.
تسلط سُراينده شبيه‌نامه بر شناخت وقايع، الحق، مورد تحسين است و درخور التفات. هرچند گاهي طولاني بودن مكالمه‌ها و تك‌گويي درازمدّت شبيه‌خوانان ـ براي شنوندگان و حاضران در مجلس، حوصله افزون‌تري مي‌طلبد، اما توضيح و توصيف دقيق حوادث، موجب چنين برداشت و ارائه وقايع گرديده است. و مي‌توان ضمن اجرا نسبت به تعديل مصرع‌ها و ابيات اقدام كرد. من شخصاً به دليل مطالعة دائمي نُسَخ شبيه‌خواني و آگاهي از تعدد نسخه‌ها، سعي آقاي اصغر شيرمحمدي را مدّ نظر دارم و مي‌دانم كه زحمات فراوان در تنظيم و تحرير اين شبيه‌نامه متحمل شده‌اند.
نهايت اينكه هر قدم مثبتي جهت حفظ و نگهداشت روش‌هاي مرضيّة شبيه‌خواني، گامي است در راه اشاعة اين هنر مقدّس و بازنمودن رنج انسان از آدم تا بني‌آدم.
مُسلّم است كه برداشتن گام‌هاي آغازين در يك راهِ پُرخطر ممكن است با لغزش‌هايي توأم باشد كه اظهار نظر صاحب‌دلان پس از قرائت و رؤيت اين مجلس، راهگشاي مفيدي براي سراينده خواهد بود.
اشاره مي‌كنم كه خوانندگان ارجمند صرف مطالبِ مندرج در اين شبيه‌نامه را ملاك نهايي كارايي اين مجلس محسوب نفرمايند. ضمن اجرا، با توجه به اداي كلام و هماهنگي آن با موسيقي و تلوّن رنگ‌ها در لباس‌ها و جلوه‌گري عواطف و احساسات شبيه‌خوانان و برقرار كردن رابطة همدلي با مخاطبان، نتيجة نهايي، حاصل خواهد شد.
من براي اين سرايندة ارجمند و كاتب شبيه‌نامه امام‌زاده محمّدتقي، آرزوي موفقيت در ادامة بازسرايي مجالس ديگر تعزيه را از درگاه خداي آفرينندة صحنه لم يزليِ‌ سور و سوگ خواستارم.
جابر عناصري
(تهران، سوم دي‌ماه يكهزار و سيصد و هشتاد و پنج شمسي)

فهرست اسامي شبيه‌خوانان:
(فرد)‌هاي موافق:
1. حضرت رسول(ص) غايب
2. حضرت امام‌ رضا(ع)
3. حضرت امام‌زاده محمدتقي(ع)
4. حضرت امام‌زاده هادي(ع)
5. حضرت امام‌زاده ابراهيم(ع)
6. قاصد
7. مؤذن
8. اباصلت
9. غسّال
(فرد)هاي مخالف:
1. مأمون
2. غلام مأمون
3. جاسوس
4. حسنك صباح قزويني
5. شبابي ريي
6. سياه‌كوش سمناني
7. سهراب ابن سفين ابن عبدالملك مروان، قاتل امام‌زاده محمدتقي‌(ع)

امام رضا:
بارالها، من رضايم، راضي‌ام بر آن تو
بسته‌ام بيعت ازل بر حكم و بر فرمان تو
حكم‌ كردي روز ديرين تا كه آيم شهر طوس
پس‌ وفا كردم به عهدم آمدم ني با فسوس
از كنار گنبدالخضراي ختم‌المرسلين
من ندا دادم به امت مي‌روم از اين زمين
در ميان ترك‌ قوم و خويش و قبر جد خويش
مي‌برفتم با فغان، وادي به وادي قلب ريش
من ندا دادم به امت كاين «ولايت» قلعه است
قلعه‌اي محكم كه فرماندار آن پيغمبر است
چون نديدم ياري از مردم خداي مؤمنين
لاجرم احياي دين بود و صلاح شرع و دين
شد قبولم بيعت مأمون بي‌اصل‌ و نصب
من شدم والي بر عهد آن شرير بي‌ادب
عهد كردم بر ولايت‌عهدي مأمون دون
تا نباشم بر حكومت رهبري از چندوچون
لكن اي رب عظيم اي باعث لوح و قلم
من امام امت جدم رسول‌الله بُدم
پس تمامي اهل طوس و اهل ايران از وفا
روي كردند بر من محزون و بي ‌يار و نوا
آن نماز عيد فطر و آن نياز آب خوش
جملگي نوميد كرد مأمون را از خواب‌ خوش
حاليا بنموده قصد جان من اي ‌مهربان
نامه‌اي بايد فرستم سوي شهر و ياوران
قاصدي خوانم امين تا جانب شهر نبي
گويد او از حال من بر امت و آل علي
قاصد اي قاصد بيا يك دم به ياري در برم
نامه‌ام بفرست برِ ياران محزون از غمم
نامه‌ام باشد سراسر شرح حال و اتفاق
مي‌رسان آن را به سرعت با غرور و اشتياق
قاصد:
كه ‌اي امام رضا من فداي آن رقمت
به نون و والقلم حق فداي آن قلمت
دعا نما تو برايم به حق خالق جان
كه تا ادا بنمايم وظيفه را به چسان
امام رضا:
برو اي قاصد محزون سوي شهر و ديار من
بده تو نامه‌ام را در مدينه نزد يار من
برو بادا خدا پشت و پناهت اي نكوبنياد
دعاي سينه‌ريشان دو عالم حرز راهت باد
قاصد:
نامة سلطان خوبان مي‌برم
بر مدينه شرح هجران مي‌برم
نيست در عالم خدايي جز خداوند رحيم
نيست معبودي جز آن قادر حي و حكيم
مي‌روم اي حي سبحان و عظيم
جانب شهر مدينه ‌اي رحيم
نامة مولا علي موسي‌الرضا
مي‌برم سوي مدينه ‌اي خدا
نيست حافظ بر كسي غير از خدا
بر من اي رب‌العظيم ياري نما
مؤذن:
(اذان گويد)
قاصد:
خدايا آفتاب آمد دوباره نور پيدا شد
اذان آيد به گوشم گوييا حاجت مهيا شد
ببايد تا كه خوانم من نمازم را در اين‌ صحرا
كه شكر خالق ‌يكتا به اين حاجت پذيرا شد
(بعد از نماز)
كجايي ‌اي ‌رضاي من‌ بدان بر عهد‌ خود هستم
رساندم نامه‌ات را در مدينه من به‌پا هستم
به اميد دعاهاي تو‌ اي مولاي مظلومان
روم اندر ميان خلق و خوانم نامه‌ات‌ الان
محمدتقي:
اي خداوند كريم ‌اي باعث روز شمار
يا اله العالمين اي خالق ليل و نهار
اي كه باشد نام تو پاك از بيان كافران
اي كه ‌باشي در دو عالم ملجأ درماندگان
صانع ديان و دين اي شهريار كامكار
مانده‌ام در غربت روي رضا با حالِ‌ زار
در كنار گنبد جدّم رسول عالمين
دارم اندر حسرت وصل رضا حالي غمين
اي خدا كن چاره‌اي بينم دمي من روي او
هست اندر دل مرادم ديدة محبوب او
اي خدا حاجت روا كن مصلحت بنما عيان
يا علي موسي‌الرضا از دوري‌ات دارم فغان
هادي:
الهي‌ اي خداي من خداي بي‌نياز من
تويي راحم تويي ارحم خداي دلنواز من
به ره‌گم‌كردگان كوي حق نوري و مأوايي
بر من نازنين ربم چراغ و نور دل‌هايي
علي ‌موسي‌الرضا اندر بلاد طوس بس‌ تنهاست
غريب جد خود باشد تو با اويي ‌نه او تنهاست
وليكن شوق وصل او زند بر قلب من آتش
ميسر كن وصال او منه بر قلب من داغش
قاصد:
اي شما اهل مدينه از صغير و از كبير
اي كه باشيد از نسب بر رتبة كوثر بصير
اي ولايت‌پيشگان حضرت ختم‌المبين
اي شما اولاد مولامان اميرالمؤمنين
قاصدم من آمدم از شهر طوس
تحفه‌اي آورده‌ام از شهر طوس
اي ولايت‌پيشگان اين نامه از مولا رضاست
خوانم اينك بر شما اين نامه از بهر شماست
(نامه را باز مي‌كند، نمي‌خواند؛ گريه مي‌كند)
محمدتقي:
چرا اي قاصد نالان نخواني نامه را بر ما
چرا گرياني‌ اي ‌قاصد بيان كن شرح هجران ‌را
ايا قاصد بيان كن نامة مولا بلا تأخير
بكن تعجيل قادر دل كند نور خدا تأثير
قاصد:
اي وارثان دين نبي شرح‌ نامه مختصر است
رضا به فتنة مأمون فتاده در خطر است
نوشته آنكه بدانيد زادگان امام
كه شب ‌به ‌تيغ و سپر، در كمين آن ‌‌سحر است
محمدتقي:
اي وا مصيبت اي فغان
هادي:
اي دادوبيداد اي امان
محمدتقي:
اللّه فغان از جور كين
هادي:
امداد خيرالمرسلين
محمدتقي:
دنيا به هجران آمده
هادي:
مولا به افغان آمده
محمدتقي:
اي‌ دادوبيداد الامان
هادي:
يا صاحب‌العالم فغان
محمدتقي:
تنها بمانده در بلا
هادي:
چون يوسف كرببلا
محمدتقي:
هل من ناصر از دوباره باز آمد شد
جاري ز طوس و ز لب مولا شد
اي وارثان دين رسول و نبي مدد
اي وارثان خون حسين علي مدد
رفته رضا به طوس و تا كربلا حسين
برگو كجاست قاسم گلگون‌قبا حسين
مولايمان غريب‌ و بي‌كس و تنهاست ياوران
بايد رويم سوي وي از خرد و از كلان
ابراهيم:
بايد اين خيل و حشم را رهبري برنا بود
از مدينه تا به ايران ظلم بي‌پروا بود
بر دوازده هزار و ششصد و اندي نفر
رهبري بايد بسي غرا و بس دانا بود
هادي:
بايد اينك رفت بر سوي حرم بهتر بود
اندر آن مأوا رسول‌الله هم رهبر بود
ما همه يك‌يك سلام و تهنيت بر او كنيم
هر كه را پاسخ بيايد از نبي رهبر بود
محمدتقي:
السلام‌ عليك يا رسول‌الله
ابراهيم:
السلام عليك يا حجة‌الله
هادي:
السلام عليك يا جدا يا نبي‌ اله
رسول غايب:
و عليكم السلام يا ذريتي و يا ولدي
يا ابراهيم
ابراهيم:
جان من قربان تو اي جد والااقتدار
رهبرم بنموده‌اي بر نسل خود اي كامكار
ياري‌ام بنما به ياري علي موسي‌الرضا
تا كه گردم بر حريمش رهسپار و جان‌نثار
محمدتقي:
وقت بيعت آمد و فصل شهادت باز شد
راه رحمت اين زمان بر سوي ما آغاز شد
جملگي بيعت نماييد رهبر و مير سپاه
موسم دلدادگي بر عاشقان دمساز شد
تعدادي از امام‌زادگان:
مي‌كنم بيعت تو شاهد باش در روز جزا
خالق واحد تويي اي كردگار ماسوا
ابراهيم:
خدايا رهبرم كردي بر اين خيل نبي‌اصلان
كه بايد راحمم ‌گردي بر اين درد و بر اين ا‌فغان
خدا از جد من تا اين ‌زمان مظلوم و غمناك‌اند
به دست قوم بي‌دينان بدآيين ناپاك‌اند
خدايا خون ما ريزند گه در كربلا گه طوس
الهي داد ما بستان از اين قوم دغا در طوس
الهي ذكر و هم فكر دلم دائم خودت باشي
خوران‌ بر من ‌تو فيض‌ آن ‌شهادت‌ گر رضا باشي
لباس عزم پوشيدم شدم آماده ‌اي غفار
به روز واقعه بستانم از قوم عدو اقرار
هادي:
بر رهيد اي راهيان كوي دوست
چون وداع اهل بيت و يار و دوست
خوش بود اينك شما نيت كنيد
بر وداع دوستان همت كنيد
محمدتقي:
اي اهل وفا وعده ديدار سر آمد
مرغ دل من باز به پرواز درآمد
بايد كه رويم سوي رضا آن مه تابان
كاين امر حبيب است نشود روي بگردان
هادي، ابراهيم، محمدتقي:
جدايي در بر ما سخت باشد
ولي اين سرنوشت و بخت باشد
جدايي سهل باشد از غريبي
الهي هيچ‌كس تنها نبيني
ابراهيم:
دوستان همرهم آييد كه وقت سفر است
موسم دلبري و دلبُري از قومِ دد است
هادي:
مي‌رسد حال به گوشم ز سما بانگ رحيل
بايد آنك ببرم حربه بر اين قوم بخيل
محمدتقي:
به اشك چشم رضا و به غربتش صلوات
به حكمت علوي، عزت نبي صلوات
ابراهيم:
زنيد طبل و دهل اي گروه طبالان
ببايد آنكه رويم اينك از همين سامان
جاسوس:
سخت شور محشري اندر مدينه پا شده
گوييا مأمون دون اندر زمان رسوا شده
گر همين خيل و حشم وارد شود بر شهر طوس
كاخ دولت خم شود خاكش رود بر آبنوس
بايد اينك مطّلع سازم من از اين واقعه
بلكه گيرم خلعتي ز عباسيان بي‌واهمه
مي‌روم ‌تندي ‌و ‌چالاك‌ اين ‌زمان بر سوي طوس
مطّلع گردانمي‌ مأمون دون در پاي‌بوس
مأمون:
منم مأمون اميرالمؤمنين اندر جهان دون
بود خنگ خلافت مركب از آنِ من ملعون
ز اقبال رضا باشم هميشه در فغان، اكنون
چه سازم اي دريغ و آه، زين اقبال ناميمون
چو ريزم ‌خون او ‌را ‌عرش ‌از هم‌ واژگون گردد
نريزم گر، شكوه من به عالم سرنگون گردد
زوال و درد بر بنياد تو اي بخت و اقبالم
الهي دولتم را تيره كن اما نما شادم
جاسوس:
سلامم بر تو بادا اي غلام بدشعار دون
نهان‌ دارم به نزد خود يكي پيغام بدمضمون
بخواهم ديدن مأمون كه گويم سرّ ناميمون
عنايت‌ كن ‌حمايت ‌كن كه گيرم من قرار اكنون
به اين ‌حد مي‌كنم آگه‌ تو ‌را از چند هم‌ از چون
كه آيم از مدينه با دو صد افسون سوي مأمون
غلام مأمون:
به فرمان خليفه شد مدينه شهر پُراخبار
قرار از پيش صادر شد مكن سستي قدم بگذار
خليفه آمده اين مرد از سوي مدينه در برت اكنون
پيامي دارد او مكنون به مضمون است ناميمون
مأمون:
بيان كن مرد جاسوس اين زمان سرّ گرانت ‌را
بگير از من تو خلعت وآن زمان پي ‌گير راهت را
جاسوس:
نامه‌اي آمده از سوي رضا بر حرم پاك نبي
تا كه نزدش بروند از گل و از خاك نبي
تو بدان آنكه سراسر همه اولاد علي
در ره‌اند بر سرت آيند نه خفي بلكه جلي
اي خليفه اگر ايشان برسندت بر سر
مي‌شود واقعة خيبر دوم ديگر
مأمون:
نيك سرّي فاش كردي بر من اي مردود دون
گير از من خلعتت را زودتر مي‌شو برون
جاسوس:
چه خوش خلعت بود از تو ايا مأمون بداختر
خدا عزت دهد بر عمر و كاخ و دولت و دفتر
مأمون:
بياور اي غلام اين دم برايم يك قلمداني
كه تا انشا نمايم سوي ياران راز پنهاني
غلام مأمون:
بگير از من اميرا اين قلمدان سليماني
نگارش كن تو فرمانت كه باشد حكم سلطاني
مأمون:
سلامم بر شماها، اي سه تن ياران سلطاني
تو اي صباح قزويني، شبابي هم تو سمناني
بدانيد اين سخن البته اي ياران بي‌ايمان
كه انبوهي ز اولاد ائمه سوي اين سامان
مراد خود نموده قصد ملك طوس بر رأيند
به ياري علي موسي‌الرضا اندر شتاب و سخت پابندند
اگر ايشان رسند اندر ديار طوس اي ياران
خلافت مي‌شود ساقط در اين سامان از اين عنوان
نبايد يك تن از ايشان قدم در طوس بگذارد
وگرنه خشم من عمر شما در طوس بگدازد
ببايد راه ايشان را ببنديد اي ستمكاران
نهال عمر ايشان را بكاريد اندر اين سامان
غلام من بيا يك دم به نزدم ليك بي‌تأخير
بگير از من تو اين مكتوبه و فرمان ‌نما تأثير
غلام مأمون:
به فرمانت ايا شاه جهان‌گيران بدآيين
رسانم نامه‌ات را من بلا تأخير اي بي‌دين
مأمون:
ايا شيطان‌صفت فكرم سياست كرده‌اي ذكرم
به قصد قدرت و مكنت به هر راهي بود فكرم
بكشتم من برادر را زنم تكيه خلافت را
زدم تكيه خلافت را بديدم قدرت مولا
رضا آن دُر بي‌همتا ولي و والي و والا
كشاندم از مدينه سوي طوس و كردمش اولا
به آن اميد بستم دل كه او سازم همي رسوا
بگويم اينكه گويد من امامم بر همه اصحاب
خلافت بهر چه كرده قبول از من ايا احباب
ولي من بس غلط كردم كه او را همدمم كردم
چه ظلم و بد جفا كردم خودم كردم به خود كردم
يمينم هست يارا و يسارم هست مال او
ولي دل‌هاي مردم هست يا روحم نواي او
سياست هرچه كردم من بشد بر رتبه‌اش افزون
ببايد كشتنش اين دم همين اكنون من مأمون
بريزم سم زهرآگين درون جام بدآيين
خورانم حضرت او را به صد زاري من بي‌دين
بخوان او را غلام من بخواهم ديدنش اين دم
بگو آيد به نزد من به هر شكلي ولي اين دم
غلام مأمون:
به فرمانت روم اين دم خليفه جانب آن شير
رسانم من پيامت را به فرمانت بلا تأخير
امام‌ رضا:
نمايم حمد تو اي خالق و مشكل‌گشاي من
كه تو رب مني اي نازنين رعنا خداي من
شوم من مات و مبهوت جمال بي‌مثال تو
كه من‌ عبدم به روز و شب خداي‌ رهنماي من
تويي معبود و هم داناي حال اين حزين اي‌ رب
بخواهم ديدنت هر دم خداي دلگشاي من
كه فرزندم بمانده در مدينه بي ‌انيس و يار
رسان او را به وقت وصلت اي زيبا خداي من
بدانم چون تو داني تا دم ديگر شهيد قوم كين گردم
الهي امتم را عفو كن يا رب خداي من
روم در سجده‌ات اكنون به شوق وصل نيكويت
الهي اي رب زيبا و هم نيكولقاي من
الا يارب الا يارب الا يارب

غلام مأمون:
گشا در را به روي من ايا فخر رب دادار
كه دارم من پيامي از خليفه سويت اي غم‌خوار
امام رضا:
بيا داخل غلام و قاصد مأمون
بدانم من پيامت را ولي انشا نما اكنون
غلام مأمون:
اين بود فرمان مأمون دغا فخر زمان
زودتر بشتابي اي آقا نزدش اين زمان
امام رضا:
تأمل كن بيندازم عباي جد خود بر دوش
بيايم همرهت سوي خليفه بي‌جهت مخروش
غلام مأمون:
بر تو بادا اي خليفه صد سلام و صد درود
بيش بادا عمر تو اي شاه دين با وجود
آمده اين دم برت مولا علي موسي‌الرضا
امر فرما تا چه سازم اي شه نيكولقا
مأمون:
خود مي‌روم به سويش رويم كنم به رويش
زهري دهم به كامش با زور تيغ برّا
سلامم بر تو بادا اي پسرعم و حبيب من
نشين يك دم كنار من شنو دردم طبيب من
بياور اي غلام اينك همان جام نكوآيين
به جا آور تو آيين پذيرايي ايا بي‌دين
الا فرزند پيغمبر به قربان وفاي تو
دو صد مأمون فداي حكمت و روح و لواي تو
همين جام نكوآيين سيمين‌رو كه مي‌بيني
بباشد اندر او آب انار ترد و شيريني
بنوش از آنكه غم را مي‌ربايد از تن و از سر
بنوش از آنكه من گويم ز حال خوش‌تر و بهتر
امام رضا:
ندارم ميل بر آب انار اي ظالم بدكيش
بدانم راز زهرت را در اين جام اي به دل صد ريش
مأمون:
بدان اي زادة زهرا به ميل تو نه كار آيد
تو داني و خدا داند كه عمر تو به سر آمد
بياييد اي غلامان خبيث زشت‌بنيادم
كشيد اين لحظه بر روي رضا تيغ گهربارم
خوري گر جام زهر من شهيد و سرنگون گردي
وگرنه تيغ آتش‌بار من را رهنمون گردي
به اجدادم به اسلافم به شيطان نكوجاهم
نخواهم زنده برگردي از اين وادي خون‌بارم
امام رضا:
اي خداوند كريم و چاره‌ساز
وقت وصلت آمده‌ اي غم‌نواز
بين كه اجبارم كنند اين قوم بي‌دين اي خدا
مي‌خورم اين جام زهرآگين فدايت اي خدا
بسم‌الله الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
(بر مي‌گردد به خانه)
اي اباصلت حزين اي يار من
كار من اتمام گشت آخر رسيده كار من
دان اباصلت آنكه مأمون دغا
كرده اجبارم به خوردن از جفا
اين خبر را بعد من بر امتم اعلام كن
بعد در خاكم كن و جان در ره اسلام كن
بعد من بر امتم اين را بكن اعلام جار
اينكه فرزندم بود مولاي امت برقرار
روم ز شوق كنون در بر رسول‌الله
اقول و اشهد ان لا اله‌ الا الله
اباصلت:
عزيزان داد و بيداد از غريبي
كه صد آه و دو صد داد از غريبي
الا اي خلق اسلام و مسلمان
رضا را كشته است مأمون دوران
تن پاكش ببايد خاك گردد
كه روحش جانب افلاك گردد
نوحه:
(تابوت مي‌آورند، شبيه امام ‌رضا(ع) خود مقابل تابوت راه مي‌رود و نوحه‌خواني مي‌كند)
اي رضا رضا جانم جان ما فداي تو
جان ما فداي آن روي همچو ماه تو
اي دو صد فغان و آه اينكه كشته شد مولا
از جفاي اين مأمون اين خليفة اعدا
اي رضا رضا جانم جان ما فداي تو
جان ما فداي آن طفل بي‌پناه تو
(صحنه شهادت امام رضا(ع) تمام مي‌شود، همه از صحنه خارج مي‌شوند، امام‌زادگان وارد مي‌شوند)
محمدتقي:
اي امام هشتمين اي نور چشم مصطفي
وي سرور قلب و جان هر دل بي‌اقربا
ابراهيم:
آيم اين دم در برت اي زادة خيرالنسا
كن دعا بر حال ما، ماه دل فخر دو جا
هادي:
اي امام هشتمين وصل تو بر ما شد طلب
اي صد افسوس و فغان اندر خيال و در تعب
ابراهيم:
نزديك شد وصال و فراقش تمام شد
اي همرهان به ديدة من يك پيام شد
در دوردست آنچه ز ايران هست عيان
ناميده‌اند سارقمش اهل اين مكان
محمدتقي:
به نور چشم محمد حضرت رضا صلوات
هادي:
به احترام و جلال محمدي صلوات
(از صحنه خارج مي‌شوند. مخالفان وارد مي‌شوند)
شبابي ريي:
اي لشكر گزيدة من اي مواليان
اي اسپه خليفة من اي دلاوران
دانيد و بشنويد كه آل علي كنون
خواهند بگذرند از اين وادي جنون
اما پيام آمده از مير مؤمنان
بر ترك اين عمل زشت همچنان
بايد شويم منقطع راه اوليا
مأمون شود بر اين عمل دون بسي رضا
برزن تو مطربا همه طبل و نقاره را
افكن تو شورشي ز زمين در پس سما
صباح قزويني:
آمده فرمان ز مأمون دغا بر سوي ما
حكم او جاري است ورنه تيغ باشد روي ما
اينكه راه جمله اصحاب علي را سد كنيم
خون به دل زهراي اطهر جملگي ما بد كنيم
من اميرم بر ديار و ملك ايراني كنون
مي‌كنم لبريز خون اين وادي دارالجنون
من نه بگذارم كه اولاد امير‌المؤمنين
پاي بگذارند در كاخ خلافت زين زمين
آه اي خنياگرانم دف زنيد
طبل با كوس گران بر كف زنيد
سياه‌كوش سمناني:
اكنون روم اندر سفر حكم خليفه بدسير
بايد كه راه طوس را بنديم يك سر، سربه‌سر
بايد ز مولازادگان يك تن نماند در ميان
مقطوع گردد راهشان با نيزه يا گرز گران
طبال برزن طبل را با شور و حال نينوا
بربط‌زنان و دف‌زنان با غرش كوس از قفا
السلام اي مير و ميران سپاه شاه گردون‌اقتدار
از چه رو غم بر دل آورديد و دل باشد فكار
مي‌ندانيد مانده از اسلاف يك رسمي به جا
وآنكه در هر جنگ فرزند رسول مصطفي
مي ‌به جا و خم به جا و ساغر سيمين به جا
حاليا تو مي‌ بياور ساقي گلگون‌قبا
جام زرين پر نما از مي، تو از ما دل ربا
شبابي ريي:
ساقي سيمين‌بناگوش حزين و كامكار
كم نما شورش نه اين دم بل دمادم مي بيار
جام شيرين پرنما از آن مي ‌اهل ختن
پس تو اي صباح قزويني ز بزم آور سخن
مطربا ساغر بياور شور شيرين ساز كن
نغمه از افشاري آور بعد از آن بس ناز كن
صباح قزويني:
مي‌ خورم آتش بيندازم به جان اهل دين
خون ايشان است در اين ساغر اي اهل يقين
مي‌ خوريد از آنكه مأمون را خلافت واقفيد
از اميران سپاه و از دليري واهبيد
اي اميران سپاه شاه مأمون خرميد
مي ‌خوريد الان الا تا به آخر مي‌ خوريد
ساقيا پر كن ز مي تو جام مينارنگ را
مطربا در شورش آور طبل و كوس و زنگ را
محمدتقي:
هر دم به مدينه مصطفي را صلوات
هادي:
بر كشته تيغ كين علي را صلوات
ابراهيم:
ملك عرب تمام شد اي نور ديدگان
پيغام مي‌دهد ز لشكري از دور ديدگان
گيرم به نام صلح از احوالشان خبر
آييد همرهم همگي جمله پشت سر
السلام اي حارسان ملك ايران اي شهان
مي‌رسيم ما از مدينه سوي ايران اين زمان
ما ز اولاد اميرالمؤمنين باشيم عيان
مي‌رويم در نزد مولامان رضا فخر زمان
سياه‌كوش سمناني:
اي جوان خوش‌كلام خوب‌روي مه‌لقا
شبابي ريي:
تو بشو آگه ز فرمان خليفه برملا
صباح قزويني:
حكم گشته از خليفه شاه مأمون اين زمان
سياه‌كوش سمناني:
منقطع سازيم ره، اي جمله مولازادگان
شبابي ريي:
گر كنيد اصرار بر حرف و نظر يا رأيتان
سياه‌كوش قزويني:
تيغ‌ها گردد هويدا رأس نيزه رأستان

ابراهيم:
اي قوم جفاجوي خطاكار بدانيد
ما آل رسوليم به هركار بدانيد
در مكتب ما خون حسيني همه پيداست
ياري به رضا، شاه غريبان، هدف ماست
ما را به هدف هيچ خلل راه نباشد
اين سلسله را شوق شهادت صله باشد
گر سد ره ما بشويد اي سپه دون بداختر
اينجا بشود خيبر و ما نيز چو حيدر
گر راه دهيد اي سپه زشت خطاكار
بر ما بشود فتح مبين قاعده كار
شبابي ريي:
اي تو سمناني نظر كن اين جوان كامكار
كاين چنين گويد سخن اندر ميان اي نابكار
دانمي باشد ز اولاد اميرالمؤمنين
كاين چنين راند سخن از خيبر و فتح‌المبين
سياه‌كوش سمناني:
راست مي‌گويي تو اي سلطان لشكر مير ري
خبط كردي اي جوان در نزد لشكر داد هي
اي جوان نازنين خوب‌روي مه‌لقا
دانمي داني ز وصف ابن‌ملجم بر‌ملا
من چو ملجم تيغ زهرآگين بكوبم بر سرت
تا كه در افواه پيچد گريه‌هاي مادرت
محمدتقي:
اي لعين بن لعين اي كافر مردود دون
اي كه هستي از طريق حق تو مردود و زبون
گر تو بودي داخل دين رسول‌المرسلين
اين‌چنين بر ما نمي‌گفتي سخن شوم لعين
ليك مي‌دان اي ضلالت‌پيشه كافرشعار
اين زمين را كربلا و اين سپه را جان‌نثار
شوق وصل حضرت موسي‌الرضا مقصود ماست
اندر اين ره گر شهادت هم رسد مطلوب ماست
انقطاع از اين ره دارالجنون اكنون رهيد
يا كه خيل اين سپه را حكم بر خنجر دهيد
صباح قزويني:
شما اي وارثان دين ختم‌المرسلين و ساقي كوثر
كه هستيد اندر اين دوران امير و باني دفتر
گذشتن زين زمين بر حكم مأمون‌الرشيد دون
محال است اين محال است اين نگردد حكم او گردون
بود هم تيغ و هم نيزه به دستان سپه معلوم
علم‌هاي كبود و زرد باشد در ميان مفهوم
كه ما از بهر جنگ و آتش و خون آمديم اينجا
نه بگذاريم زينجا ره بريد بر ملك طوس اصلا
شما را مدعا گر رفتن طوس و رضا باشد
جواب ما به اين گفتارتان شمشير و خون باشد

هادي:
اي جماعت حجت از ما بر شما اتمام شد
نوبت جنگ آمد و بر ما جهاد اقدام شد
قصد ما بر رؤيت و ياري مظلومان رضاست
وصل اين مقصود گر با ضرب تيغ است اين رواست
پيرو و دين محمد اي سپاه زشت‌خو
جنگ از قوم عدو بايد شود اول شروع
صباح قزويني:
اميران نوبت رزم آمد و محشر نمايان شد
كه مولازادگان شاه دين مظلوم دونان شد
فروكوبيد طبل جنگ لشكر از پس و پيش
به حكم شاه مأمون دغا غوغا هويدا شد
ابراهيم:
هر كه باشد عاشق روي علي
بركشد از دل صداي يا علي
شبابي ريي:
يك تن از ايشان نبايد زنده ماند اي سپاه
جملگي بايد ز ضرب تيغ كين گردند تباه
سياه‌كوش سمناني:
حملة سخت و دگرگون سوي اين فرقه مغموم بريد
آتش تفرقه در جنگ بر اين فرقه مظلوم زنيد
صباح قزويني:
اي دليران سپاه كفركيش
جنگ بس مغلوبه شد اينك به پيش
ابراهيم:
اي برادر مانده‌ام تنها بيا دادم برس
محمدتقي:
جز خداوند مبين بر ما نباشد دادرس
هادي:
اي تقي جان دشمن آمد از يسار
محمدتقي:
من يمين دست سپاهم راه بر سويم بيار
ابراهيم:
اي برادر لشكر اعدا ز حد افزون شده
هادي:
سعي در اين جنگ مغلوبه به ما ملعون شده
محمدتقي:
اينك اي ياران ز هم واحد شويد
ابراهيم:
يك به يك از هم ولي جاهد شويد
سياه‌كوش سمناني:
اي اهل سپاه و لشكر دون
اكنون شده نوبت شبيخون
شبابي ريي:
تازيد بر ايشان همگي جمله به يك بار
مقتول نماييد به تيغ و تبر و دار
صباح قزويني:
تعقيب نماييد هم كوه به كوه دشت و بيابان
بر قتل همه خسته‌دلان بر مثل مرغ خوش‌الحان
ابراهيم:
اي نور ديدگان دل مرتضي علي
اما كنون كه جنگ به ما مقتضي بري
راهي شويد سوي ديار رضا به آه
واحد و يا كه جمع ولي جمله منجلي
(موافقان و مخالفان صحنه را ترك كنند)
محمدتقي:
اي خداوند مبين تنها شدم در جنگ كين
يا امام‌المرسلين درمانده‌ام حالم ببين
يا رسول‌الله تفرق حاصل آمد در همين دشت بلا
از غم موسي‌الرضا و دشمن آيد از قفا
مقصدم بد شهر طوس و مطلبم ديدار يار
در مدينه اهل بيتم چشمشان در انتظار
اي خداوندا روم اين راه را با صد فسوس
تا شوم بر مقتل موسي‌الرضا من پاي‌بوس
سهراب:
مي‌روم با حكم مأمون دغا در جست‌وجو
تا كه جان گيرم ز اولاد علي بي‌گفت‌وگو
گر كنم اجراي حكم آن امير محترم
خلعت از زر مي‌ستانم جاي من گردد نكو
محمدتقي:
اي اله العالمين اين ره كه باشد پيش رو
رودهن نامش بود زيبا و سر تا سر نكو
مي‌روم از رودهن سوي علي موسي‌الرضا
تا كه گرد مقتلش گريم نماييم گفت‌وگو
سهراب:
اي بخت خليفه بكن الحال تو ياري
مقصود چرا گشته به من از همه عاري
اندر طلب وصل يكي زآن همه اولاد پيمبر
ناكام نمانم به هدف اي شه عالي
محمدتقي:
خداوندا غمي ديرينه دارم
غم وصل رضا در سينه دارم
خروج از گنبدالخضرا نمودم
به دل وصل رضا ساكن نمودم
مدينه اهل بيتم انتظار است
ز دوري تقي در اضطراب است
نه وصل روي يار آمد به فالم
به وصل روي مادر دل ندارم
خداوندا غمم از حد فزون شد
به چشمم چشم‌ساري لاله‌گون شد
خوش است اينك براي استراحت
نمايم در كنارش من فراقت
چه آبي وه چه آب خوش‌گواري
كه بر حال حسين آيد به زاري
حسين‌ زار من اندر بلا شد
علي موسي‌الرضا غربت عطا شد
بنالم روز و شب من زين مصيبت
مصيبت وامصيبت وامصيبت
سهراب:
مي‌رسد بر چشم من آبي و مردي ملتهب
صوت غم‌بارش به گوشم مي‌دهد هر دم تعب
شايد اما اين حزين و اين غمين و دل‌فكار
از پي جنگ آمده اينجا و هست اندر فرار
بايد اينك با درايت همدمش گردم همي
پرسم از احوال زارش ممتحن گردم دمي
بلافاصله:
خوش‌گوارا آب و هاموني است اي مرد حزين
محمدتقي:
شد حسينم كشته از بهرش به صد آه قرين
سهراب:
از چه رو نالي و گريي در كنار چشمه‌سار
محمدتقي:
شوق ديدار رضا دارم ولي اي صد فكار
سهراب:
از كجا آيي به من برگو تو اي زار و غريب
محمدتقي:
از مدينه شهر پيغمبر ايا مرد غريب
سهراب:
گو تو از نام و نسب بر من الا اي دل حزين
محمدتقي:
باشم از اولاد نور هفتمين اي دل‌غمين
سهراب:
هيچ داني مقصد و مطلوب من اي دل‌فكار
محمدتقي:
يا تو در جنگي، يا از جور كين اندر فرار
سهراب:
من خودم از اهل جورم جان تو صيد من است
محمدتقي:
اي جفاگستر شهادت دان كه آيين من است
سهراب:
اي تقي هستي تو از اولاد زهرا و جلالت‌ شأن توست
ليك مي‌دان خلعت مأمون و زرهايش مرا در آرزوست
مي‌ستانم جانت اي فرزند خيرالمرسلين
مي‌روم آن گه سوي مأمون و خلعت اي غمين

محمدتقي:
اي لعين بن لعين اي كافر مردود دون
اي كه گشتي از طريق مرتضي اينك برون
از مدينه تا به ملك طوس باشم در فراق
وصل ياران و شهادت باشدم بس اشتياق
مي‌نمايم حرب و جنگ بر تو لعين بي‌حيا
يا شهادت يا سعادت مي‌شوم فخر دو جا
بود مقصودم نمايم ياري موسي‌الرضا
وصل او شايد شود بر من عطا روز جزا
هركه باشد از محبان علي موسي‌الرضا
سر دهد بانگ علي مولا مدد با صد نوا
هم رضا باشد حسين و هم حسين باشد رضا
بركشيد ياران ز جان بانگ حسيني برملا
سهراب:
تيغ كين من مي‌زنم بر پيكرت اي دل‌غمين
تا رسي تو بر شهادت من رسم بر تخت و زين
محمدتقي:
من ندارم اندر اين عالم فغاني اي خدا
آرزويم بود باشم در صف كرببلا
شد به من قسمت كه اندر وصل اولاد حسين
بر ره موسي‌الرضا باشم شهيد اي ماه عين
اهل بيتم منتظر اندر مدينه مانده‌اند
مشهدم شد رودهن آنان كه در ره مانده‌اند
من غريبم كس ندارم همدمي اي ذوالجلال
مي‌رسان بر اهل بيتم يك دمي صبر و قرار
سهراب:
مي‌زنم من تيغ كين را از قفا بر پيكرت
مي‌ستانم جان ز تو گريد به حالت مادرت
محمدتقي:
بارالها به حق پيغمبر
به علي آن كنندة خيبر
ده عطيه به «اصغر»3 تائب
رحمتت را ايا رب و صاحب
روم ز شوق كنون جانب رسول‌الله
اقول اشهد ان لا اله ‌الا الله
سهراب:
من كه نامم هست سهراب و پدر سفين باشد اين عيان
جد من باشد به نام عبدالملك مروان بدان
قاتلم بر زاده زهرا به صد آه و فسوس
مي‌رسانم مژده‌اش را زين زمين بر ملك طوس
مي‌روم با صد شتاب اين لحظه بر سوي امير
تا كه گيرم خلعت و باشم به دنيا دستگير
غسّال:
اي چرخ دورنگي تو عجب قائله داري
مظلوم‌كشي بس كه به دل جاهله داري
مأمون دغا زهر جفا داد به مولا
گرديد رضا از تعب زهر به عقبا
بايد كه روم در دل اين كوه و خرابات
گويم همه‌كس را ز غم دار مكافات
مقتول عدو گشتي و مشهود خدايت
اي جان همه در طلب روي چو ماهت
مولاي زمان اي سبب فخر دو عالم
در ماتم تو اي شه ذي‌شان چو نالم
مظلوم زمان اي شه مظلوم رضا جان
جانم به فدايت شه مظلوم رضاجان
اي جان و دلم بر تو فدا شاه غريبان
گرديده دلم در طلب وصل تو حيران
اي عزيزان در مكان اينك غريبي مرده است
بي‌نصيبي در ره موسي‌الرضا گرديده است
بايد اينك در زمين خاكش كنيم
جان، نثار عشق دلدارش كنيم
ز آنكه از اولاد ختم‌المرسلين
باشد و فخرش بود بر اين زمين
ليكن اي حضار مجلس اي بهان
لعنت حق بر عدو اندر جهان

پي‌نوشت:
1. براي آگاهي از تاريخ رودهن به كتاب تعزيه‌نامه، تأليف اين‌جانب، از انتشارات آواي نور، مراجعه نماييد.
2. تصوير آن قسمت از كتاب را كه مربوط به امام‌زاده محمدتقي(ع‌) است در صفحه‌هاي بعد مشاهده نماييد.
3. منظور نام سراينده اين مجلس شبيه‌خواني است. (تعزيه‌نامة امام‌زاده محمدتقي‌(ع).

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد