بسم الله الرحمن الرحیم
به کجا چنين شتابان؟
فلسفۀ نظام مقدس جمهوري اسلامي و نهادهاي فرهنگساز آن چيزي نيست مگر تلاش براي رسيدن به اهداف عاليۀ نظام اسلامي در عرصۀ فرهنگ و هنر و در اين راه، بايد اسلام مادۀ اساسي همۀ برنامه ريزي ها و برنامه سازي ها باشد. اسلام به مدد سال هاي سال، فقاهت مسلمانان و اجتهاد مؤمنان داراي هزاران برنامۀ ريز و درشتِ تدوين شده و مکتوب است که نياز هر بشري را براي ساخت و پرداخت روحش، برآورده مي کند و در اين ميان، مهم چشمان جستوجوگر ما و دستان نيازمند ماست؛ تا چه حد از اين درخت تناور بهره بريم.
ساخت و پخش سريال هاي مذهبي که دارنده و دربرگيرندۀ معارف الهي هستند، يکي از مهمترين دغدغه هاي جديد صدا و سيماست که در چند سال اخير، حجم گسترده اي از اين برنامه هاي سرگرم کننده، در ماه مبارک رمضان و ايام محرم، براي عموم مردم پخش مي شود. سؤالاتي که امسال و در پي ديدن بيش از چهار سريال با محتواي مذهبي، از شبکه هاي اول، دوم، سوم و پنجم، به ذهن هر بيننده اي خطور مي کند، اين است که هدف صدا و سيما از ساخت اين سريال ها چيست؟
جاي بحث نيست كه شاد ساختن توده هايي که در طول سال، به دليل بي تدبيري ديگر مديران ـ البته مديران غيرفرهنگي و غيرهنري ـ دچار دغدغۀ معيشت شده اند و در کشاکش سختي روزگار، تن به افسردگي مي دهند، بسيار نيکوست. خاصه آنکه اين مهم، در ماه مهماني خدا صورت مي گيرد تا اين ماه را از فضاي عرفان زدۀ دهۀ شصت و تلقي غم بار بودن رمضان در آورد و از آن، در ذهن آدميان ـ به ويژه کودکان که ماه رمضان براي ايشان شيرين تر است ـ جشن بزرگي ترسيم کند. همانند اتفاقي که در ساير کشورها ي اسلامي، به خصوص مالزي، سنگاپور و... هر ساله، در اين ايام مبارک رخ مي دهد و مردم با شادي و شعف، به استقبال ماه ريزش گناهان مي روند. خوب به ياد داريم فضاي کسالت بار و غم انگيز ماه رمضان را در سال هاي ابتدايي دهۀ شصت که در آن، برنامه اي با اجراي جناب آقاي عليرضا نوري زاد ـ با نام شب هاي رمضان ـ و يکي دو برنامۀ مفصل حفظ و قرائت قرآن، تنها برنامه هاي قابل ديدن تلويزيون بود. از آن دوران، تنها يک جزء جدايي ناپذير و تکرار شدني و صد البته دوست داشتني باقي مانده که همان نواي ربنا و تواشيح اسماي الهي است؛ اما از چند سال قبل، شيوههاي تهيۀ برنامه براي ايام ماه رمضان تغيير کرده و پخش سريال، از جمله امور عادي اين ماه شده است. در اين ميان، شايد هيچ سالي به اندازۀ سال 1385 مملو از سريال هايي با موضوع صد درصد ديني نبوده باشد. بهانۀ اصلي اين نوشتار پخش سريالي به نام آخرين گناه از شبکۀ دوم است.
معرفت
با يک نگاه ساده به يک سريال، مي توان فهميد كه آن سريال، تنها قصد سرگرم کردن مردم را دارد يا در كنار آن، قصد انتقال مفهومي را نيز دارد؛ آخرين گناه از دستۀ دوم است؛ سريالي که از همان نخستين قسمت که نه، درست از همان عنوان بندي ابتدايي خود، با نواي طبل، ني و کمانچه و به مدد سياه و روشني تصاوير و مردي در حال سوختن يا مناجات، مي خواهد به مخاطب بفهماند که بايست در ميان هياهوي جنگ و دعواهاي دراماتيك فيلم، به دنبال درك ديگرگونه اي از مفاهيم باشد. اين مهم از دو سال پيش، توسط شبکۀ دوم که به تدريج، در اين زمينه سِمَت پيشکسوتي يافته است، با پخش سريال کمکم کن، ساختۀ قاسم جعفري و سپس سريال او يک فرشته بود، ساختۀ عليرضا افخمي آغاز شد و امسال وارد سومين سال خويش گرديد. آخرين گناه، ساختۀ جناب آقاي سهيلي زاده از سريال هاي موضوعمحور است؛ يعني موضوع ملتهب و حساسي دارد که به تنهايي قابليت جذب مخاطب را دارد؛ به گونه اي که تنها به کار گرفتن اندکي ذوق و استعداد توسط نويسنده، مي تواند براي منتقدان و بينندگان، لحظات خوشي را مهيا كند.
بي شک، آنان که دستي در عالم نوشتن داستان و فيلمنامه دارند، آگاهند که برخي مضامين و موضوعات آن قدر ملتهب هستند که اگر نويسندۀ داستان يا فيلمنامه با آنها روبرو شود، بي درنگ با قلم دست به يقه ميشود و کاغذهاي سفيد بي شماري را سياه مي کند. اشکال سريال آخرين گناه دقيقاً از همين نقطه شروع مي شود. به يقين، موضوع چشم برزخي بسيار جذاب و مهم است.کافي است نگاهي دقيق به اطراف خود بيندازيم و خيل مردمي را ببينيم که به دنبال مسائل ماورايي هستند. در سالهاي اخير، به مدد تبليغات شفاهي، ماهوارهها ، روزنامهها و كتابها، علايق عرفاني ـ بخوانيد ماورايي ـ مردم سراسر جهان و به تبع آن ايران، رو به افزايش نهاده است.با نگاهي به فروش سرسامآور رمان كيمياگر، نوشتۀ پائولو كوئيلو يا ترجمه هاي مختلف مثنوي معنوي مولوي در جهان مي توان ميزان اين استقبال را درك كرد. رواج هر روزۀ فرقه هاي مختلف عرفاني و اهل رياضت، با آموزه هاي مختلف ، آن هم در كشور خودمان، حكايت از گرايش شديد مردم، به ويژه جوانان، به اين نوع مسائل دارد. بر اساس آمار غير رسمي، در تهران بيش از هزار فرقه، با آداب و رسوم خاص خود، فعال هستند. ترويج رسوم صوفيگري نيز از آفات جديد عقيدتي ماست. رواج عرفان هاي شرقي و غربي، رفتارهاي صوفيمآبانۀ جديد، گعده ها و مرام هاي مذهبي خاص، گسترش پديدۀ دکتر نباتي و... نشان دهندۀ نياز دروني جامعه است؛ نيازي که همۀ طبقات فکري جامعه را فرا گرفته است؛ تحصيل کرده و بيسواد. در اين ميان، وظيفۀ ما چيست؟ بيترديد، اگر موضوع چشم برزخي با کمي توضيح پيرامون مفهوم آن، به يک نويسندۀ هاليوودي ارائه شود، با چنان اشتياقي آن را به مرحلۀ ساخت و توليد مي رساند که باورکردني نخواهد بود. در نهايت، با توجه به امکانات وسيع و عجيب صنعت فيلمسازي هاليوود، محصول برآمده از آن ديار، اگر شبيه ماتريکس ها يا کنستانتين و جن گيرها نباشد، کمتر از آن نيز نخواهد بود. در واقع، تعجيل در نوشتن متني براي توليد از موضوعي که قابليت هاي دراماتيک و اقبال عمومي دارد و خودش بذاته ملتهب و تماشاگر زاست، بدون بنمايۀ معرفتي قدرتمند، از موضوع زيبا، پرکشش و معنوي چشم برزخي، هماني را خواهد ساخت که بيش از سي روز شاهد آن بوديم.
البته مي دانيم كه تلاش براي تبديل مفاهيم اسلامي، به ويژه اين مفاهيم خاص و ارزشمند، در راستاي اهداف عالي هنر و فرهنگ و براي افزايش فهم، درك و شعور مردم صورت مي گيرد. به خصوص آنكه پرداختن به موضوعاتي چون برزخ، چشم برزخي، مرگ و زندگي پس از مرگ، نويدبخش انقلابي در نمايش آثار معرفتي در سيماي ماست. همين كه سيما در ساخت سريال هاي تلويزيوني، از دايرۀ تنگ و البته تكراري موضوعات نخ نما شدۀ سابق بيرون آمده، خود جاي خوشحالي بسيار دارد و اگر به اين مجموعه تلاش ها، تدبير مناسبي افزون گردد، محصول به دست آمده بي شك، قابل استفاده براي هر دو طبقۀ عوام و خواص جامعه خواهد بود. در اين مجال، جاي طرح چند سؤال است که بازي گرفتن ذهن با طرح اين سؤالات، خود به معناي پيمودن نيمي از راه است:
تلقي سازندگان سريال آخرين گناه از چشم برزخي، چه ميزان با حقيقت آن در آموزه هاي اسلامي ـ و به خصوص مکتب تشيع ـ هم خواني دارد؟ کارشناسان مذهبي چه تأثيري در نگاه فيلم نامه نويس و کارگردان به اين موضوع خاص داشته اند؟ و از همه مهمتر؛ اين كارشناسان در چه مرحله اي به کار پيوستهاند؟ از ابتداي نوشته شدن فيلم نامه يا در آخرين روزهاي ارسال اثر براي پخش، به جهت رفع تکليف!؟ هدف از ساخت سريال دربارۀ اين موضوع چيست؟ آيا اصولاً دارا بودن چشم برزخي حُسن است؟ و حرف آخر اين كه آيا هر موضوع جذاب ديني بي توجه به داشته هاي رسانه اي ـ چه سيما و چه سينما ـ قابل ساخته شدن است؟
رسيدن به جواب اين سؤالات در توان نگارنده و مجال ضيق اين نوشتار نيست؛ اما به اختصار، بايد گفت که بر خلاف آنچه با شنيدن اصطلاح چشم برزخي، به فکر يک فرد غيرمطلع خطور مي کند، چشم برزخي از پايين ترين مراتب عرفان و سير و سلوک است که نبايست به قطب يا هدفي در تهذيب نفس بدل شود و اين درست بر خلاف آن چيزي است كه بعد از ديدن سريال، براي مخاطب عام حاصل مي گردد. از همه مهم تر، اصولاً اين پديده در بيان عالمان و عارفان، يک فرصت است نه نعمت. در شرح حال بسياري از عالمان آمده که در پس يافتن چشم برزخي و ديدن باطن اعمال انسان ها، زندگي و امرار معاش بر ايشان دشوار گرديد و لذا از خداوند طلب برداشته شدن اين فرصت را کرده اند. از سوي ديگر، رسيدن به همين حد خفيف و اذلّ از عرفان الهي، نيازمند سير و سلوک خاصي است. مشابه آنچه احتمالاً استادِ فرهاد مودت، با بازي جمشيد مشايخي طي کرده بود؛ زيرا همۀ هدف خداوند حكيم از اعطاي اين فرصت گرانسنگ و البته خطير ـ چشم برزخي ـ به انسان ها، سپاس از طي مراحل ابتدايي مسير تقواست و اين سنت الهي است. در حالي که به دست آوردن اين توفيق ـ چشم برزخي ـ از راه پيوند مادي قرنيۀ چشم، خنده دار، باطل و صد درصد هاليوودي است. ضعف معرفتي سريال از همين نقطه آغاز مي شود و خانه بر پاي بستي ويران و کج بنا نهاده مي شود. البته بر اساس منطق درام، عرصۀ محدود يك سريال محل توضيح بايدها و نبايدها به مخاطب نيست؛ زيرا مخاطب به محض اينكه سريال را در مقام وعظ و خطابه ببيند و احساس كند سريال تبديل به كلاس درس شده است، عطاي آن را به لقايش خواهد بخشيد. پس هيچ منتقد فهيمي از مجموعۀ عوامل يك سريال، به خصوص نويسندگان آن توقع ارشاد و راهنمايي رو و آشكار مخاطب را ندارد كه براي نمونه، به مردم گفته شود چشم برزخي يك فرصت و امتحان الهي است و... ، بلكه خود قصه و توان فيلمنامه نويس به همراه ميزان تأمل نويسنده و كارشناس مذهبي در پرداخت اثر، مي تواند براي انتقال مفاهيم مورد نظر كفايت كند. از بين بردن قداست و اعتبار محتوايي اين موضوع ـ چشم برزخي ـ آن هم با ساخت سريالي که مانند بسياري از مجموعه هاي ماه رمضان، با تعجيل و تأخير در فراهم آوردن متن و امکانات ساخت همراه بوده است، جز از بين بردن سوژه اي مناسب، عايدي ديگري براي مردم ندارد. اين تعجيل در ساخت سريال، در مورد سريال نسبتاً خوب كمكم كن نيز منجر به چند پاره شدن آن شده بود.
در اين ميان، از نكتۀ بسيار مهمي هم غفلت مي شود و آن اينكه اين داستان ها، به هيچ عنوان مناسبتي نيستند. اين تلقي رايج و البته غلط موجب شده که ديدن اين سريال هاي محتوامحور فقط محدود به ماه رمضان شود و در عمل، از جنبۀ تكرار و انذار آنها كاسته شود. بي شك، وقتي مسئله اي جزو مسائل مهم و مورد ابتلاي جامعه است، پرداختن به آن، زمان و مكان نمي شناسد. وقتي به گواهي روابط عمومي سيما، پس از ديدن سريالي چون كمكم كن، گروه بسياري از مردم در تماسهاي خود، ابراز مي كنند که با ديدن اين سريال، مفهوم نزديك بودن مرگ و زندگي پس از آن را درك كرده اند، پس چه دليلي وجود دارد كه نمايش اين آثار محدود به يك زمان خاص شود؟
بايد به اين مهم توجه داشت که فرق رسانۀ ملي ايران با رسانه هاي غربي چون CNN ، BBC و... در اين است که ما موظف به نشر فرهنگ حقيقي اسلام هستيم و نبايست تنها سرگرم کردن مخاطب برايمان مهم باشد؛ خاصه اگر موضوعي با اين درجه از اعتبار و اهميت روبه رويمان قرار گيرد. نياز مردم ما مانند نياز مردم عقب نگاه داشته شدۀ غرب ـ از جهت فكري ـ نيست. اين نياز سنجي از مخاطب، اصل اوليه در هر برنامه ريزي و برنامه سازي است.
براي بينندۀ ايراني، بيان موضوع چشم برزخي فرصتي گران سنگ است جهت نشان دادن مسير رسيدن به اين فرصت. مخاطب ما در جامعۀ امروز، نيازمند فهم چرايي و راه رسيدن به تقوا و زهد الهي است، نه اينکه چشم برزخي چيست؟ که آن هم ثمره اش قتل و خونريزي است. البته مي توان اذعان داشت که عده اي از مردم از وجود اين مقوله ناآگاهند؛ ولي پس از آگاهي از وجود چنين مسئله اي، موضوع، جذابيت خود را براي مخاطب از دست مي دهد و جاي آن را پرسشهاي بيشمار مخاطب مي گيرد كه فايدۀ اين توانايي چيست؟ چرا خداوند اين توان را تنها به عدۀ خاصي از بندگانش عطا مي كند؟ و ... . صد البته همگي اين پرسشها اساسي است. در واقع، رسانۀ ملي پرسش را ايجاد مي كند و بعد، بدون بررسي كارشناسانه، مخاطب را به حال خود رها مي كند.
يك پيشنهاد:
مي توان چنين تصور كرد كه در حالت مطلوب، رسانۀ ملي بايد به جاي پخش پشتصحنه هاي بي فايده و تكراري اين سريال ها، اقدام به تشكيل جلسات بحث و بررسي بازتاب طرح اين موضوعات و پاسخ به شبهه هاي پيش آمده در اذهان مردم كند. بدينسان، رسانۀ ملي هم به وظيفۀ سرگرمكنندگي خود عمل كرده و هم در يك مرزبندي آشكار با رسانه هاي غربي، به نشر فرهنگ صحيح اسلامي پرداخته است. و اين يعني جمع بين فرم و محتوا.
در اين ميان، خود اثر شامل نقض غرضي آشكار است. در حالي كه با توجه به موضوع انتخاب شده و شعارهاي مطرح شده، هدف سريال، آشنايي مخاطب با باطن اعمال گناه آلود خويش است تا براي نمونه، دريابد رباخواري كه بليۀ امروز جامعۀ ماست يا چشم چراني، حسادت و... چه اثري بر او مي گذارند، ليکن بيننده به شدت درگير داستاني دراماتيك مي شود که اصل قضيه را از دست مي دهد. به اين مسئله اضافه كنيد اين نكته را كه پخش سريالي چون صاحبدلان از شبکۀ اول سيما، عملاً مخاطبان سريال آخرين گناه را هم جذب کرده و به اين شکل، ته ماندۀ احتمال تأثير گذاري اين سريال را نيز از بين برده بود.
در فيلم هفت، ساختۀ متفكرانۀ ديويد فينچر، با هفت گناهي روبرو هستيم که بيشتر آنها از مورد ابتلاترين گناهان جامعۀ آمريکايي است؛ شهوت، تنبلي، غضب، شکم پرستي و... . در سريال آخرين گناه، تدبير درستي در انتخاب گناهان ديده نميشود. اگر چه در اين ميان، شهوت و رباخواري انتخاب هايي بهجا هستند ـ که متأسفانه پرداخت بدي دارند ـ ولي پرداخت گناهاني چون حسادت، آن هم در حد نازل دعواي دو مرد بر سر يک زن يا فتنه انگيزي، آن هم در حد ماجراهاي ساختگي اين سريال يا خيانت در امانت که مصداق بارز آن رفتار بهروز است، بسيار سطحي صورت گرفته است. کافي است گشتي در جامعۀ امروز ايران بزنيم تا عمده ترين گناهان جاري را کشف کنيم:
رباخواري، شهوت، بخل، حسادت، ريا، خوردن حق مظلوم و يتيم، خيانت در بيت المال، عدم پرداخت خمس و زکات، فتنه انگيزي در جامعه از راه سياست، دروغ، غضب، اعتياد، سکوت در برابر حق، بدعت و ... كه وجه مشترك همۀ آنها داشتن بُعد اجتماعي قويتر است.
رسيدن به اين گناهان رايج، نيازمند اندكي تأمل و مشاورۀ گروه نويسندگان با يكديگر در مجالي وسيع بود كه متأسفانه تعجيل در ساخت اثر، آن را ابتر كرده است.
آيا همين فهرست کوتاه از گناهان، نمي تواند معيار ساخت يک اثر هنري شود تا طرح هر يک تلنگري به جامعۀ خواب زدۀ ايراني باشد؟ آيا طرح مسئلۀ شهوت در همين حدي است که در سريال تصوير شده است؛ اينكه فردي را با چشم هاي روشن و زيباي خدادادي، در حال ديد زدن زنان نشان دهيم؛ آن هم زناني که اغلب آنان ريگي در کفش دارند. آيا اين مصداق دقيق و رايج شهوت راني است؟ آيا مصاديقي بهتر چون روسپي گري، چشم چراني هاي بين مديران و منشي ها، تجاوز به عنف، مشروب خواري، خريد و فروش فيلم ها و عکس هاي مبتذل و در موردي جديد و البته فاجعهبارتر، پخش فيلم زندگي خصوصي مردم، وجود نداشته است؟ فيلم هفت که سريال آخرين گناه اقتباسي آزاد و صد البته بي ربط از آن اثر ارزشمند است، در مورد گناه شهوت، روسپي گري را که مصداق بارز شهوت راني در جامعۀ آمريکاست، نشانه رفته بود. شناخت جغرافياي محل پخش اثر، مهم ترين نياز سريال سازي است.
دقت داشته باشيم كه مردم، چه بخواهيم يا نخواهيم، از ديدن اين فيلمها، براي خويش آينه عبرت مي سازند. اکنون كه با اين ميزان از تأثير پذيري روبرو هستيم، آيا بهتر نيست در پرداخت و نمايش آثارمان، دقتي مضاعف به خرج دهيم؟
در مورد ساير گناهان مطرح شده در فيلم نيز همين سخن جريان دارد و سريال نتوانسته در حد مطرح سازي گناهان، مخاطب را همراه کند؛ مگر در مورد غيبت کردن و خوردن دست توسط آن منشي خوش اشتها که البته چيز جديدي نيست و سال ها قبل، در سريالي ديگر از همين شبکه، به تصوير کشيده شده بود.
به فيلم هفت اشاره شد. بهتر است از آن نمونۀ بِكر به مورد مهمي هم اشاره شود كه در همتاي ايراني شده اش، رعايت نشده بود. هر چه در آن فيلم، ارتباط تنگاتنگ دو افسر پليس ـ يکي سياه، يکي سفيد؛ يکي پير، يکي جوان؛ يکي با تجربه و يکي عجول ـ به پيشبرد قضيه و افزايش بار محتوايي آن کمک مي کرد، در سريال آخرين گناه، کمترين ارتباطي، بين دو شخصيت اصلي فيلم، يعني روحاني و فرهاد مودت نمي بينيم و حتي در معدود صحنه هايي هم که با يکديگر روبهرو مي شوند، بيشتر حالتي از تخاصم دارند تا تفاهم و همين امر مانع انتقال مفاهيم و معاني مابين آن دو مي شود. در واقع، روحاني فيلم هيچ گاه در قواره هاي يك ناصح جلوه نمي كند. کافي است به خطابه هاي سطحي روحاني بر منبر شب قدر ـ همان ايامي که در فيلم، بر سر مردم قرآن بود و در همان حال، جوشن کبير مي خواندند! ـ و در صحنۀ آخر، لحظۀ نشانه روي هاي متقابل رؤيا اکرمي و فرهاد مودت دقت کنيم.
پرداخت
با توجه به اينکه بار اصلي اين سريال، بر دوش محتواي آن بود و مي توان گفت، فرم سريال مي بايست در خدمت محتواي آن باشد، پرداخت دقيق سريال چه در عرصۀ نوشتار، يعني فيلمنامه و چه در مرحلۀ کارگرداني، مي توانست سريال را موفق و آبرومند سازد؛ اما ضعف فراوان فيلم نامه ـ که عملاً از مسير اصلي خود خارج شده و به دام يک درام نخ نما شدۀ پليسي افتاده بود ـ به همراه پرداخت بدتر کارگردان از همين متن ضعيف، ته ماندۀ خلاقيت سازندگان را هم به باد داد.
آنچه از فيلمنامۀ سريال آخرين گناه ـ با وجود موضوع جديد و ملتهب و کار نشده اش ـ در ذهن مخاطب باقي مي ماند، تنها ديالوگ هاي ضعيف، مصنوعي، اغراق شده و پر از کلمۀ بازي رؤيا و فخار است كه هيچ تناسبي با گفتار و رفتار روزمرۀ مردم نداشت. به اينها بيفزاييد اغراق تصنعي در پرداخت شخصيت فخار با آن ظاهر مذهبي را که گويا قرار بود نمايندۀ انسان هاي رياکار يا تبهکاران متظاهر به شرع باشد و البته تبديل او به يک آلکاپون ايراني؛ در حالي که در فيلم نامه براي چنين تغيير شخصيتي، مصالح لازم در نظر گرفته نشده بود.
از ديگر ايرادهاي وارد بر سريال، نمايش ناقص باطن گناهان است. براي بعضي گناهان، به طور ثابت از جلوه هاي ويژۀ کامپيوتري که در آن گرگي در حال غرش کردن يا زوزه کشيدن است، استفاده شده بود. در حالي که براي بيان حالات بسياري از گناهان، دو امر مشابه وجود ندارد. به نظر مي رسد عدم توان سازندگان در طراحي گرگ، سگ و خوک ـ که هر سه حيوان جزو تصورات باطني اعمال هستند ـ موجب شده بود به همان گرگ سگ نما يا سگ گرگ نما بسنده کنند. جالب آنکه سازندگان سريال با تشخيص درست فقر بصري مخاطب ايراني در زمينۀ ديدن اين نوع جلوه ها، در هر قسمت براي نگاه داشتن مخاطب، يک چشم برزخي رو مي کردند ـ آن هم به مدد قرنيۀ با تقواي جناب فرهاد مودت! ـ تا بيننده از صرافت دنبال کردن اين اثر نيفتد. اين در حالي است که به اعتراف سازندۀ جلوه هاي ويژۀ سريال ـ رضا فخاريه ـ اثر به صورت روزساخت، براي ساخت جلوه هاي ويژه و تمهيدات بصري به وي رسانيده مي شده است و اين خود حکايت از عدم توجه به اين مقوله اساسي دارد:
اگر مي خواستيم درست کار کنيم، بايد شش ماه وقت مي گذاشتيم، در صورتي که ما فقط دو ماه کار کرديم. بعضي وقت ها صبح، يک قسمت سريال را به من تحويل مي دادند که رويش جلوه هاي ويژه بگذارم و براي پخش در ساعت شش، آماده اش کنم[1].
بازي بد روحاني فيلم که به وضوح، ناآشنايي او با لباس روحانيت، در حركاتش موج مي زد، از ديگر نقاط ضعف سريال بود. قرار بود علي دهکردي ـ به نقش روحاني فيلم ـ مورگان فريمن قضيه باشد و حميد رضا پگاه ـ براد پيت اين هفت ايراني!
توجيه نشدن درست بازيگر براي رفتار کردن به سان يک روحانيِ منبري، از نوع رفتار و گفتار او، به خصوص هنگام مواجهه با شخصيت زن منفي فيلم ـ ندا ـ به روشني پيداست؛ جايي كه او از رعايت حداقل هاي مرسوم و پذيرفته شدۀ طلبگي هم غافل يا ناتوان است. به نظر مي رسد دو فيلمنامه نويس سريال هيچ تلاشي براي تعميق شخصيت ها يا تحقيق پيرامون نمونه هاي حاضر و آمادۀ آن در جامعه ـ به خصوص روحاني فيلم ـ نکرده اند. براي نمونه، صحنه اي که روحاني فيلم بر بالاي منبر در شب هاي قدر، وعظ مي کند يا تلاش وي براي هدايت فرهاد مودت، فاقد هر گونه لطافت لازمۀ اين موقعيتهاست و بيشتر به بيانات کشيش هاي پير فيلم ها و سريال هاي کلاسيک تاريخ سينما شباهت دارد. فاجعهبارتر از همه، سکانس آخر سريال بود؛ آنجا که روحاني، هنگام دوئل ناخواستۀ فرهاد مودت و رؤيا حضور دارد و به خطابه اي قرّا در ذم خشونت مي پردازد.
ضعف شخصيت پردازي در مورد ساير بازيگران، از جمله شخصيت بهرام ـ آرش مجيدي ـ که معلوم نيست به چه علت، به ناگهان راه حسادت به فرهاد مودت را طي مي کند، بيشتر خودنمايي مي كند.
اگر سريال هايي چون گرگ ها (داود مير باقري)، سلطان و شبان (داريوش فرهنگ)، روزي روزگاري (امرالله احمد جو)، هزاران چشم (کيانوش عياري)، دوران سرکشي (کمال تبريزي)، کاکتوس (محمد رضا هنرمند) و مانند آن به توفيق دست مييابند، مي تواند به سه دليل باشد :
1. داستان پر کشش (در تمامي نمونه هاي بالا)؛
2. ديالوگ هاي ماندگار (به خصوص در کاکتوس و روزي روزگاري)؛
3. تأثير مثبت بر ديدگاه منتقدان و مخاطبان (در تمامي نمونه هاي بالا).
اگر بر معيار بودن اين سه دليل به توافق برسيم، بايد گفت سريال آخرين گناه بهرغم داشتن موضوعي جذاب و جالب، زمان پخش مناسب، آن هم در اولين فرصت بعد از افطار و تبليغات شفاهي و تصويري خوب، فاقد هر سه معيار بوده است و در نتيجه، سريالي شکست خورده به شمار ميآيد؛ سريالي که پس از سي روز زندگي مردم با آن، هيچ ديالوگ شنيدني يا سکانس ماندگاري از خود در ذهن مخاطب باقي نمي گذارد و آن چنان واکنش سرد منتقدان را در پي دارد که گويي اصلاً پخش نگرديده است.
حاصل آنكه
آنچه در پايان اين نوشتار، بايد در ذهن خوانندۀ محترم باقي بماند، آن است که شناخت مسير و فراهم آوردن لوازم پيمودن آن، از مهم ترين نيازهاي رسيدن به مقصد است. صرف داشتن موضوع يا سوژهاي ناب و حمايت مادي و معنوي نمي تواند ما را به مقصد برساند؛ همان گونه که در سريال آخرين گناه چنين بود و در آينده نيز بارها و بارها، در سريالها و توليدات مشابه چنين خواهد شد. البته نمي توان منكر وجود سليقۀ نويسندگان يك اثر شد و قرار هم نيست يك اثر سينمايي يا يك سريال تبديل به مانيفست نظام شود يا بار تمام معارف ديني را به دوش بكشد. در اينجا، سخن از حالتي ايدهآل است كه گوشۀ چشمي به اين وضعيت عالي، مي تواند ما را در دست يافتن به حداقل ها ياري كند.
نویسنده : سيد محمدحسين نيازمند
منبع : ماهنامه رواق هنر و اندیشه ،شماره پنجم
Ps147