در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
شنبه

۱۳ فروردین ۱۳۹۰

۱۹:۳۰:۰۰
41719

زیبایی‌شناسی به روايت کانت

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

بسم الله الرحمن الرحیم

 

زیبایی‌شناسی به روايت کانت                      

درآمد

نوشتة حاضر یکی از بحث‌هایی است که در گروه مبانی نقدِ خانة هنر و اندیشه دربارة هنر و زیبایی صورت گرفته است. این مباحث به مناسبت طرح دیدگاه فرمالیسم و نوفرمالیسم دربارة هنر و زیبایی مطرح گردیده است.

مجموعة این بحث‌ها با افلاطون شروع می‌شود و تا کانت و نیچه و كروچه ادامه می‌یابد. بدون شک کانت یکی از قله‌های بحث زیبایی و هنر در تاریخ فلسفه هنر است. سعی در ارائۀ نظامی منسجم در حیطة زیبایی‌شناسی و هنر و آن‌گاه نظامی منسجم بین سه نقد او از ویژگی‌های تفکر کانت است.

نظرات او دربارة هنر و زیبایی در سومین نقد او، نقد قوة حکم مطرح شده است و مطالب این نوشته برگرفته از همین کتاب است.

این کتاب به دلیل پرداختن به مباحث مهمی در حیطۀ زیبایی‌شناسی به صورتی منسجم هم‌چون تحلیل امر زیبا به لحاظ کیفی و کمی، غایی و جهتی، نسبت بین حکم زیبایی شناختی و مفهوم خلق الهامی اثر، نسبت بین خلق اثر با ذوق و نبوغ، نسبت بین زیبایی در هنر و زیبایی در طبیعت و بحث‌های اساسی دیگر که تأثیر آن در ادامة جریان زیبایی‌شناسی در فلسفه هنر غرب قابل ردیابی است کتابی درخور تأمل و بررسی است.

این نوشتار به برخی دیدگاه‌های کانت نظر داشته است. اما نقد و بررسی همگی آنها موکول به مجال و همتی دیگر است.

 

از نگاه کانت، هنر زیبا شبیه طبیعت است. اما با این وجود زیبایی در هنر غیر از زیبایی در طبیعت است و اساساً اثر هنری غیر از معلومات طبیعی هستند. هنر با این‌که از نظر ماهوی از طبیعت متمایز است باید به گونه‌ای باشد که عاری از قواعد تحکمی به نظر آید که گویی محصولی از طبیعت صرف است.[1]

به عبارت دیگر هنر باید به گونه‌ای باشد که ما در مواجه شدن با آن متوجه باشیم که یک اثر هنری است نه یک امر طبیعی. اما در عین حال هنر باید در نظر ما شبیه طبیعت جلوه کند. نکتة دیگر این‌که:

زیبا چیزی است که در داوری صرف خوشایند است؛[2]

و این داوری همان حکم و قوة حاکمه است یعنی نه در تأثر حسی یا از طریق یک مفهوم. به عبارت دیگر در مواجه با یک امر زیبا به این حکم می‌کنید که خوشایند است اما این حکم شما راجع ‌به خوشایندی امر زیبا نه ناشی از تأثر حسی که در امر مطبوع[3] بود و نه از طریق انتقال مفهوم است که در اینجا مفهومی رد و بدل نمی‌شود.

هنر همیشه قصد معینی برای ایجاد چیزی دارد، اما اگر این چیز تأثر حس صرف یا چیزی صرفاً ذهنی باشد که باید قرین لذت گردد، محصول مزبور در عمل داوری فقط توسط احساس، حسی خوشایند واقع می‌شود.[4]

یعنی ما با حس‌مان می‌گوییم این خوشایند است.

و نیز اگر قصد، متوجه ایجاد عینی معین باشد و بخواهد عین و چیزی را ایجاد کند و اگر این عین به وسیلة هنر تحقق یابد عین مزبور فقط از طریق مفاهیم، خوشایند می‌شود.[5]

در هر دو صورت هنر در عمل، صرف داوری خوشایند واقع نمی‌شود. یعنی صرف حکم و داوری برای شما خوشایندی ایجاد نمی‌کند. در اولی با تأثیر حسی و در دومی با تعبیر به مفاهیم است که برای شما خوشایند می‌شود.

بنابراین غایت‌مندی در محصول هنر زیبا گرچه قصدی است  اما نباید قصدی جلوه کند؛ یعنی هنر زیبا باید مثل طبیعت به نظر آید.[6]

و همانندی آن با طبیعت به دلیل دقت‌های لازم در رعایت قواعدی است که محصول، فقط طبق آنها می‌تواند همان چیزی بشود که باید باشد؛ البته بدون تکلّف.[7] به عبارت دیگر هنر با طبیعت نسبتی دارد و شبیه طبیعت است و شباهتش با طبیعت با دقت‌های لازم در رعایت قواعدی است که اثر ساخته می‌شود. البته در این دقت‌ها نباید تکلف باشد؛

یعنی بدون این‌که هیچ اثری از اینکه قاعده‌ای پیش چشم هنرمند قرار داشته و قوای ذهنی او را مقید کرده مشهور باشد.[8]

اثر هنری قواعدی دارد و قوای ذهنی هنرمند را مقید کرده است. اما این قواعد نباید در اثر خودش را نشان دهد.

از نظر کانت چیزی که اثر هنری را می‌سازد، صورت و شکل آن است حتی غایت‌مندی‌ای که در هنر در نظر گرفته می‌شود غایت‌مندی در صورت آن است. او می‌گوید:

غایت‌مندی در صورت آن در هنر باید عاری از قواعد تحکمی به نظر آید که گویی محصولی از طبیعت صرف است.

یعنی وقتی به آن نگاه می‌کنید یک امر واقعی به نظر می‌آید. وی می‌گوید:

زیبایی طبیعی، چیزی زیباست [یعنی شما وقتی از زیبایی طبیعی حرف می‌زنید صحبت از این است که چیزی هست که زیباست] اما زیبایی هنر تصوری زیبا[9] از یک چیز است.[10]

در واقع در هنر یک باز نمود وجود دارد. اگر Representation را بازنمایی معنا کنیم، زیبایی هنری می‌شود بازنمودی از شیء خارجی، اما اگر تصور، معنا کنیم، می‌شود تصوری زیبا از چیزی؛ در واقع تصور محض؛

دربارۀ زیبایی طبیعی، نیازی نیست قبلاً مفهومی از این‌که عین مزبور چگونه چیزی باید باشد، داشته باشیم یعنی لازم نیست غایت مادی را بشناسیم، بلكه صورت آن، بدون شناخت غایت، به خودی خود در داوری، خوشایند است.[11]

در اینجا هم کانت دوباره زیبایی را به صورت و شکل برمی‌گرداند. به عبارت دیگر در زیبایی طبیعی نباید و لازم نیست هیچ غایتی را در نظر گرفت و همان صورت صرف، در داوری خوشایند است. اما در زیبایی هنری، چون هنر، همیشه غایتی را در علت و در علیتش پیش‌فرض می‌گیرد باید قبلاً مفهومی از آنچه شیء باید باشد، در شالوده آن موجود باشد. در یک اثر هنری، کثرتی وجود دارد. این کثرت یک تعین درونی دارد و آن تعین درونی، غایت آن است. از هماهنگی کثرت در چیزی با تعین درونی آن چیز کمال آن چیز[12] به وجود می‌آید و باید در داوری دربارة اثر هنری غایت آن را در نظر گرفت. به عبارت دیگر خالق اثر هنری، در هنگام خلق اثر، مفهومی در ذهنش داشته است. این اثر چون غایت دارد، مفهوم دارد؛ مفهومی از آنچه شیء باید باشد و هماهنگی کثرات در چیزی با تعین درونی آن به مثابه غایت کمال آن چیز است. به بیان دیگر اگر آن کثرات با آن تعین درونی هماهنگی داشتند، می‌گوییم کامل است. اما اگر با این کثرات آن غایتی که در نظر داشته هماهنگ نباشد، می‌گوییم ناقص است و کامل نیست.

از نظر کانت گرچه در داوری دربارة زیبایی طبیعی مانند زیبایی اسب هم غایت عینی در نظر گرفته می‌شود اما در این صورت دیگر داوری، صرفاً زیبایی شناختی نیست و حکم غایت شناختی، شالوده و شرط حکم زیبایی شناختی قرار می‌گیرد[13]؛ یعنی شما در یک امر طبیعی و در یک زیبایی طبیعی یک غایتی را در نظر می‌گیرید، بنابراین از حکم زیبایی‌شناختی طبیعی جدا شده‌اید. مانند اینكه می گویید این زن زیباست، یعنی طبیعت در شکل او غایات چهرة زنانه را به زیبایی نمایش داه است.[14] یعنی آنچه که باید باشد...

کانت بر این اعتقاد است اکثر داوری‌هایی که از زیبایی طبیعی می‌شود داوری‌های زیبایی‌شناسانة محض نیست بلکه داوری غایت‌شناسانه هم در آن وجود دارد. می‌توان نتیجه گرفت که:

زیبایی، محصول توجه و درک تنها صورت و فرم است نه مفهوم.

هنر زیبا، هنر نبوغ

از نظر کانت، هنر زیبا از نبوغ بر می‌خیزد. نبوغ، یک امر طبیعی و استعداد فطری است نه اکتسابی که طبیعت از طریق آن به هنر،  قاعده می‌دهد. نبوغ در انسان، قواعد هنر را می‌سازد. هنر، آموزشی و اکتسابی نیست، بلکه ذاتی و موهبتی است.

از نظر کانت نبوغ، یک استعداد ذهنی فطری است که طبیعت از طریق آن به هنر، قاعده می‌بخشد. او می‌گوید:

از این روست که خالق محصولی که آن را مدیون نبوغ خویش است خود نمی‌داند ایده‌‌هایش چگونه در او پیدا شده‌اند؛ و نیز قدرت آن را ندارد که چنین ایده‌هایی را به میل یا از روی نقشه تدبیر کند و در قالب دستورالعمل‌هایی به دیگران انتقال دهد.[15]

به بیان کانت چنین امری می‌تواند در ریشة واژة نبوغ هم ریشه داشته باشد:

محتمل است که واژة نبوغ مشتق از genius یعنی آن روح مخصوص هدایت‌کننده و پاسدارندة شخص باشد که از بدو تولد به او داده می‌شود و این ایده‌های اصیل از الهامات آن ناشی می‌شوند.[16]

بر طبق این دیدگاه، هنر اساساً یک امر شهودی است. بنابراین نمی‌توانیم از طریق قواعد، هنر را یاد بگیریم. برای همین طبیعت از طریق یک عده افراد برگزیده که نبوغ در آنها وجود دارد به هنر، قاعده می‌دهد و هنر زیبا، هنر نبوغ است. کانت می‌گوید:

هر هنری مستلزم قواعدی است که بر پایة آنها در وهلة اول محصولی... ممکن تصور می‌شود.[17]

یعنی نمی‌شود هنر، بدون قاعده باشد و ما براساس همان قواعد است که حکم و داوری می‌کنیم. پس هنر زیبا از قاعده‌ای که مبنای آن یک مفهوم باشد مشتق نمی‌شود و متکی بر مفهومی نیست.[18]

به همین رو خود هنر زیبا نمی‌تواند قاعده‌ای را تعریف و تعیین کند و از سوی دیگر هیچ محصولی بدون قاعده قبلی نمی‌تواند هنر نامیده شود. در نتیجه طبیعت باید در فاعل یعنی هنرمند، این قواعد را اعمال کند. نبوغ، قاعدة معینی ندارد؛ یعنی قابلیتی است که نمی‌توان آن را طبق قاعده‌ای فرا گرفت.

حتی دانشمندانی که اختراعات و اکتشافات انجام داده‌اند نابغه نیستند. مثلاً نیوتون که قاعده‌ای را کشف کرد بعد از او کسان دیگر قواعد او را یاد می‌گیرند و بعد از کشف، به اندازة نیوتون به فیزیک نیوتونی آشنا می‌شوند. اما هیچ کس نمی‌تواند از طریق تعلم به نبوغ نابغه دست پیدا کند. بنابراین:

1. نبوغ، اصیل است؛ یعنی تقلیدی نیست. اما به اعتقاد او همة اصیل‌ها لزوماً خوب نیستند. می‌شود مهملاتی درست کرد که اصیل هم باشند و هیچ کس تا به حال نتوانسته باشد آنها را درست کند.

2. برای فرار از مهملات اصیل، محصولاتش باید الگو و نمونه باشند. آنها نباید تقلیدی باشند، بلکه خود به مثابة معیار یا قاعدة داوری برای دیگران به کار روند. قاعده باید از عمل یا محصول انتزاع شود. بنابراین هنرمندِ دیگر در مواجهه با اثر هنری یک نابغه، آن را به مفهوم، تقلیل نمی‌دهد بلکه به عنوان یک الگو از آن استفاده می کند و ایده می‌گیرد. هنر مکانیکی هنر صرفاً کوشش و یادگیری است و هنر زیبا، هنر نبوغ است. البته هیچ هنر زیبایی نیست که در آن عنصری مدرس (مکانیکی) قاعده‌مند که شرط ذاتی هنر است وجود نداشته باشد. زیرا برای هر اثر هنری باید غایتی تصور کرد، در غیر این صورت محصول، تصادف می‌شود نه اثر هنری. بنابراین قاعده‌ای برای آن باید در نظر گرفت و برای فعلیت بخشیدن به غایت، قواعدی که شخص قادر به عدول از آن نیست لازم است. نبوغ، ماده‌ای غنی فراهم می‌کند که پرداخت کردن آن و صورت آن نیازمند قریحة مدرسه‌ای است.[19]

در هنر زیبا هنرمند ذوقش را به کمک نمونه‌های متعدد از هنر یا طبیعت پرورش می‌دهد... و پس از کوشش بسیار، ... صورتی را که راضیش می‌کند، پیدا می‌کند.[20] در نتیجه این صورت نه محصول الهام یا نتیجة جهش آزادانة قوای ذهنی، بلکه حاصل روندی کُند... برای متناسب ساختن این صورت با اندیشه، بدون لطمه زدن به آزادی بازی قوای [ذهنی] خویش است.[21]به عبارت دیگر گونه‌ای ترکیب بین الهام و یک عمل استشعاری و آگاهانه صورت می‌گیرد که علاوه بر این که هنرمند نبوغ دارد ذوق را هم به کمک نمونه‌های متعدد از هنر پرورش می‌دهد. این کار هم یک روند کندی دارد که تلاش بسیاری می‌طلبد.

اما ذوق، قوة داوری است نه مولد[22]

بنابراین محصول آن، هنر زیبا نیست بلکه هنر سودمند و مکانیکی یا حتی مربوط به علم است. یعنی ذوق این چنینی از هنر زیبا فاصله می‌گیرد و به هنر مکانیکی نزدیک می‌شود. بنابراین در هنر زیبا بیشتر نبوغ داریم اما در هنر غیر زیبا یا همان هنر مکانیکی، بیشتر ذوق داریم.

قوۀ متخیله

در ایده‌های زیبایی شناختی این قوة متخیله است که عمل می‌کند. این ایده اولاً مفهومی نیست و در نتیجه با هیچ زبانی قابل بیان نیست. ایدة زیبایی‌شناختی شهودی است؛ یعنی:

تصوری از سوی قوة متخیله است.[23]

در امر مطبوع، تصوری که وجود دارد از محسوسات و تأثرات حسی گرفته می‌شود و اما اینجا تصور ما شهودی است. آنجا از حواس کمک می‌گرفتیم اما اینجا از قوای متخیله کمک می‌گیریم. و ایدة عقلی با مفاهیم سر و کار دارد.

قوة متخیله به مثابة قوة شناخت، مولد[24] است.

چون هنر بر اساس تعریف کانت یک امر تولیدی است پس این قوه به آفرینش طبیعی دیگری بر پایة موادی که طبیعت واقعی به او اعطا می‌کند،[25] می‌پردازد.

کانت تصورات قوة متخیله را ایده می‌نامد. در واقع ایدة زیبایی‌شناسانه، محصول قوة متخیله و به نحوی شهودی است. و شهودی که او می‌گوید همان ایده‌های زیبایی‌شناختی است که قوۀ متخیله، شهود و ادراک می‌کند. از نظر کانت زیبایی امری شهودی است و اساساً درک زیبایی با شهود کار دارد، اما امر عقلی با مفاهیم سر و کار دارد و شهود هم به وسیلة قوة متخیله صورت می‌گیرد. به خلاف عقل که با قوة فاهمه صورت می‌گیرد.

ایدة زیبایی‌شناختی به کمک قوة متخیله می‌خواهد به نمایش مفاهیم عقل ـ ایده‌های عقلی ـ نزدیک شود تا به آنها ظاهر واقعیتی عینی را ببخشد[26] و ادعا کند که این ایده‌های زیبایی‌شناختی در واقع یک واقعیت عینی هستند، اما این طور نیست.

شاعر، ایده‌های عقلی مثل دوزخ، ابدیت و... را صورت محسوس می‌دهد... و با کمک قوة متخیله که با بازی عقل برای رسیدن به یک حداکثر رقابت می‌کند؛ از محدوده‌های تجربه فراتر می‌رود و چنان صورت محسوس کاملی به آنها می‌بخشد که هیچ نمونه‌ای در طبیعت برایش یافت نمی‌شود.[27]

بنابراین قوة متخیله بر روی بعضی از ایده‌های عقلی کار می‌کند و از آنها ایده‌های زیبایی‌شناختی درست می‌کند و البته به این ایده‌های زیبایی‌شناختی به گونه‌ای صورت محسوس می‌دهد که ما در طبیعت برای آن نمونة کاملی پیدا نمی‌کنیم. کانت، شعری از پادشاه فرانسه ـ فردریک کبیرـ را به عنوان نمونه نقل می‌کند. این پادشاه یک ایدة عقلی داشت که احساس جهان وطنی او بود و آن را با قوة متخیله بیان می‌کند:

آری در آرامش و بی‌افسوس، جهان را ترک می‌گوییم

و عالم را پر از کردار نیک خود برجا می‌گذاریم.

بدین گونه خورشید در پایان سیر روزانه‌اش

پرتوی ملایم در افق آسمان می‌گستراند

و آخرین شام‌هایی که به هوا پرتاب می‌کند

واپسین نفس‌هایی هستند که به عالم، تسلیم می‌کنند.

اینجا قوة متخیله را به تصور یک تابستان پیوند می‌زند و شماری از احساس‌ها و تصورات ثانوی را دامن می‌زند که هیچ بیانی برای آنها یافت نمی‌شود.[28] مثال دیگر این‌که:

خورشید سر می‌زند آن‌گونه که آرامش از فضیلت بر می‌خیزد.

این آرامش از فضیلت برخوستن در توضیح بامداد است:

وقتی انسان فقط در خیال خود، خود را به جای مردی با فضیلت قرار می‌دهد انبوهی از احساس‌های والا و آرام‌بخش و چشم‌اندازی بی‌مرز از آینده‌ای سعادتمند را در ذهن می‌پراکند که هیچ بیانی که با مفهومی معین متناسب باشد قادر به وصف آن نیست.[29]

یعنی سر زدن خورشید از قوة فاهمه است اما برخاستن آرامش از فضیلت، کار قوة متخیله است.

برای همین در نظر کانت قوای ذهنی‌ای که وحدت آنها هنر را می‌سازد، قوة متخیله و قوه فاهمه‌اند. چیزی که هست این است که در فلسفه و در شناخت، قوة متخیله مطیع فاهمه است و تابع محدودیت متناسب با مفهوم آن است.[30] اما در زیبایی‌شناسی، قوة متخیله آزاد است تا حتی ناخواسته فراسوی چنین توافقی با مفهوم، مصالح غنی و پرداخت نشده‌ای برای فاهمه فراهم کند.[31] بنابراین در اینجا قوة فاهمه تابع تخیل است و این تخیل است که بالش آزاد است و به هر جایی که بخواهد پر می‌زند. این ترکیب بین فاهمه و متخیله هم در این شعرها وجود دارد. به این معنا که یک ایدة عقلی و یک چیزی را که فاهمه با آن سر و کار دارد می‌گیرد و بعد قوة متخیله روی آن کار می‌کند.[32]

محصول یک نابغه... نمونه‌ای برای تقلید نیست، ... بلکه میراثی است برای یک نابغة دیگر که احساس اصالت ویژه‌اش را در او بیدار می‌کند.[33]

یعنی مواجهه با آثار دیگر برای کسانی که هنرجو هستند، اگر نبوغی در آنها باشد، آن نبوغ در مواجهه با این اثر هنری بیدار می‌شود. نبوغ به قوة متخیله وابسته است اما ذوق به قوة حاکمه و در اثر هنری هم ذوق کار می‌کند و هم نبوغ؛ اولی موجد هنر با روح و دومی موجد هنر زیباست. قوة حاکمه کارش هماهنگی آزادی قوة متخیله با قانون‌مندی فاهمه است. کسی که ذوق داشته باشد، قوة حاکمه‌اش خوب کار می‌کند و کسی که نبوغ داشته باشد، قوة متخیله‌اش خوب کار می‌کند و هنر در واقع ترکیبی از ذوق و نبوغ است. اگر هنر نبوغ صرف باشد، در آزادی بی‌قانون که قوة تخیل خواهد داشت چیزی جز لاطائل ایجاد نمی‌کند و این قوة حاکمه (ذوق) است که آن را با فاهمه هماهنگ می‌سازد. ذوق، انضباط یا تربیت نبوغ است[34] و هنر باید هر دو را داشته باشد.

حاصل آنكه

1. امر زیبا آن چیزی است که متعلق رضایت ذوق یا قوة داوری قرار گیرد. یعنی آن چیزی را که ذوق ما نسبت به آن رضایت پیدا می‌کند زیبایی نام می نهیم. البته این رضایت، نه حسی است و نه عقلی؛ بلکه رضایت، احساسی است. بنابراین در امر زیبا با احساس سر و کار داریم و آن امر زیبا رضایتی برای قوة حاکمة ما ایجاد می‌کند و به تعبیر دیگر رضایتی برای ذوق ما ایجاد می‌کند. این در سویة مخاطب اثر هنری است اما در سویۀ خلق اثر هنری، هم ذوق کار می‌کند و هم نبوغ. در امر زیبا قوة متخیله به همراه فاهمه فعال است.

زیبایی در بیان کانت امری صرفاً ذهنی است. زیبایی، ما به ازای خارجی ندارد. پس به خلاف بحث نقد اول که ما با امور عینی کار داشتیم ـ در آنجا هم کانت ایده آلیست بود و بیان می‌کرد که ما تصور از امر عینی را داریم و خود امر عینی را نداریم ـ در اینجا تصوری از امر ذهنی داریم، نه تصوری از امر عینی. بنابراین زیبایی، ما به ازای خارجی و عینی ندارد.

زیبایی با احساس انسان سر و کار دارد البته احساس لذت یا ألَم.[35] زیبایی برای انسان شناخت ایجاد نمی‌کند.

حکم زیبایی‌شناختی یا اساساً زیبایی یک امر مشاهدتی و شهودی در مقابل امر نظری یا عملی است. حکم زیبایی یک امر شهودی است.

این که کانت می‌گوید رضایتی که از امر زیبا حاصل می‌شود بدون علاقه است، منظور او از علاقه، علاقة حسی در امر مطبوع یا عقلی در امر خیر است و اگر نه می‌توان گفت که امر زیبا علاقة احساسی دارد.[36]

2. کانت، هنر را به معنای ساختن می‌گیرد. او می‌گوید:

هنر متمایز است از طبیعت، همان‌طور که ساختن متمایز است از عمل کردن یا کار کردن.[37]

او انواع خاصی برای هنر در نظر می‌گیرد. در تعریف او نسبت بین هنر و زیبایی، عام و خاص من وجه خواهد شد؛ یعنی هر هنری واجد زیبایی نیست. طبق تقسیم کانت هنر شامل هفت هنر آزاد می‌باشد و همچنین هنر مکانیکی و هنر زیباشناختی، و هنر زیباشناختی یا مطبوع است و یا زیبا.

او در تعریف هنر مكانیكی می گوید:

]هنر مكانیكی، هنری است[ که با شناخت یک عین ممکن مطابق است و صرفاً برای فعلیت بخشیدن به آن، اعمال لازم را انجام می‌دهد.[38]

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد