بسم الله الرحمن الرحیم
انسان به روايت قصص
· بحث دربارۀ گونه شناسي قصه هاي قرآن است. بر اساس تحقيقي، 116 داستان در قرآن وجود دارد. برخي از سوره هاي قرآن از ابتدا تا انتها، داستان است که گويا سورۀ نوح و يوسف چنين است. کمتر جايي از قرآن ديده ميشود که يک داستان مستقل يا بخشي از يک داستان نباشد. پس در اينکه در قرآن، داستان وجود دارد، ترديدي نيست.
· سخن از ارتباط پديدۀ ايراني شدۀ رمان غربي و سابقۀ رمان و داستان در گذشتۀ ايران و حکايت هاي ادبيات داستاني تاريخ ايران از يک سو، با قصه هاي قرآن از سوي ديگر است. آيا قصه هاي قرآن، داستان کوتاه است؟ داستان بلند يا رمان است؟ حکايت يا خاطره است؟ يا هيچ گونه ارتباطي با اين انواع ادبي ندارد؟
· کلمۀ قصه و ريشۀ قصص بارها در قرآن به کار رفته است:
نحن نقصّ عليک احسن القصص.[1]
اين کلمه به معناي پي گرفتن و به راه افتادن دنبال چيزي است. در رمان و داستان نيز اصل کشش و جاذبه است که از مهمترين معيارهاي ادبيات داستاني است. به اعتقاد من، رمان با کشش مساوي است. هر چيز ديگر اگر در خدمت اين عنصر باشد و به آن کمک کند، مي تواند در تعريف رمان بگنجد؛ اگر نه با رمان بيگانه است و مخل به تعريف آن است.
· امروزه خلق آثار ادبي و هنري مي تواند در جاودانه ماندن و انتقال انديشه از نسلي به نسلي و تداوم انديشه، موثر باشد. به اعتقاد من، رمان از ديگر هنرها و گونه هاي ادبي، مانند سينما، شعر، فيلمنامه و خاطره تأثير بيشتري دارد. رمان، قابل ترجمه است. اما شعر چنين نيست؛ زيرا مأموريت آن چيز ديگري است. ممکن است نقش آن برانگيختن احساس باشد. به نظر ميرسد انتقال انديشه از کشوري به کشور ديگر، از مأموريت هاي شعر به شمار نيايد؛ زيرا شعر به محض ترجمه شدن، فرو مي ريزد. در ترجمۀ شعر، حس و حال زبان اصلي از بين ميرود.
· دليل تأکيد بنده بر رمان، نقش اصلي آن در انتقال انديشه، از نسلي و کشوري به نسل و کشوري ديگر و تداوم انديشه در آن است. دليل ديگر، حوادث و فراز و فرودهاي تاريخ ايراني و اسلامي ماست که مي تواند دستمايۀ رمان حادثهاي باشد و نيز انديشه هايي که مي تواند منبع خلق رمان انديشه باشد. روابط علي و معلولي ميان انديشمندان و مردم عادي، در گفتوگوهاي متفاوتشان است که مي تواند بسترساز رمان انتقال انديشه باشد. اين مواد در تاريخ و فرهنگ ما به قدري زياد است که مي توان گفت ما سرمايۀ رمان کم نداريم. مشکل اين است که افراد به سراغ آموزش و فراگيري شيوه هاي خلق رمان نرفته اند. ما حادثۀ جنگ هشت ساله با عراق و انقلاب اسلامي را از سر گذراندهايم. کدام رمان در اين دو موضوع نوشته شده که تصوير کنندۀ واقعيتهاي انقلاب يا دفاع مقدس باشد و توانسته باشد حق مطلب را ادا کند؟ با اين دو حادثه که قابل درس دادن به تمام دنياست و با وجود قالبي به نام رمان که بزرگ ترين عامل انتقال انديشه و هنري کردن انديشه است، چه کرده ايم؟
· رمان رگه هاي هنري را در انديشه مي دواند و آن را پديده اي هنري و قابل عرضه مي گرداند. انديشه تا با اين تار و پود آميخته نشود و تنها به صورت مقاله و سخنراني باشد، ماندگار و فراگير نميگردد. انديشه، حادثه و تحول اجتماعي زماني فراگير و مردمي مي شود که در قالبي عامه پسند به نام رمان ارائه شود.
· اگر بتوانيم تعريف و ارتباطي ميان قصه هاي قرآن و قصه و رمان به معناي امروزين آن ترسيم کنيم، آيا مي توانيم تعابير ديگري به جاي رمان به کار ببريم تا از جنس آن چيزي باشد که قرآن به آن قصه مي گويد؟ آيا مي توان چنين چيزي گفت؟ بنده پاسخي نمي دهم.
· در سال هاي 1968 تا1970از ميان صد رمان برتر دنيا، ده رمان برتر انتخاب شد و چند تن از کارشناسان ادبيات داستاني آنها را از حيث رعايت نظريات ادبيات داستاني غرب، بررسي کردند. تمامي رمانهاي برگزيده از بهترين و مشهورترين رمان ها هستند و به بيشتر زبان ها ترجمه شده اند؛ اما پر از اشتباهات بزرگ در شخصيت پردازي، توصيف صحنه و...هستند. اين رمان ها با وجود اين اشتباهات بزرگ، جاذبه و کشش خود را حفظ کرده اند.
· ما از نظر فرم موفق نيستيم؛ ليکن اين امکان وجود دارد که با رمان، مفاهيم خودمان را عرضه کنيم. ما هزار سال پيش، در شاهنامه، بهترين رمان را به شعر داشته ايم که از نثر، بسيار دشوارتر است؛ اما افسوس که اکنون يک رمان جهاني که به زبان هاي مختلف ترجمه شده باشد و بدرخشد، نداريم. اين مربوط به تنبلي ماست. ما به اندازۀ کافي، از انديشه، درونمايه، موضوع و محتوا برخورداريم که اگر بخواهيم، مي توانيم رمان هاي جهاني خلق کنيم؛ اما واقعيت چيز ديگري است.
· اگر قرار بود سينما و تلويزيون جاي رمان را بگيرند، بايد تيراژ کتاب ها در جهان پايين مي آمد؛ اما هنوز هم کتاب جايگاه خود را دارد و مردم بيشتر از رمان ايده مي گيرند. هنوز در کشور ما، تصوير سينمايي پديدهاي رايج نيست و در حد صفحۀ مانيتور يا تلويزيون رواج دارد. اگر رماني خوب نوشته شود و خواننده با شخصيت هاي آن ارتباط روحي برقرار کند و حس همذات پنداري با قهرمان و برخي شخصيت هاي فرعي پيدا کند، گمان مي کند خودش داستان را پيش مي برد و با داستان زندگي مي کند. اين ارتباط فزايندۀ خواننده با رمان، تأثير ماندگارتري نسبت به فيلم بر جاي مينهد. گاهي از فيلم ها تأثيراتي آني مي بينيم که اصطلاحاتي را ميان مردم رواج داده اند؛ اما کمي بعد، چيزي از آنها باقي نمي ماند. از سريال سال هاي دور از خانه (اوشين) که خيلي هم فراگير بود، چه باقي مانده است؟ اما آنکه رمان مي خواند، با آن زندگي مي کند.
· قرآن مدعي تدريس نظريۀ ادبيات داستاني نيست. قرآن براي هدايت آمده است و در اين راه، از انواع روش ها استفاده مي کند؛ روش هاي مستقيم، مانند نصيحت و روش هاي غيرمستقيم، مانند قصه و حکايت. داستان هم از روش هاي هدايتگري قرآن است. تاکنون هم روش داستاننويسي جداگانه اي به نام روش داستان گويي قرآني معرفي نشده است؛ اما روش داستان نويسي ايراني تدوين شده است و در آن آمده است که بر خلاف عنصر جاذبه که در رمان هاي غربي، بيشتر به معناي جاذبۀ جنسي است، در داستان ها و حکايات قديم ايراني، مانند شاهنامه، از اين جاذبه استفاده نمي شود. مي توان گفت که مسلمانان چنين داستان گفته اند يا نوشته اند؛ اما نمي توان گفت اين روش داستان نويسي اسلامي است.
· از نظر بنده، داستان ها و حکايات قرآني در تعريف امروزين، داستان و رمان هستند؛ در تحقيقي، موارد اشتراک قصه هاي قرآن و ادبيات داستاني امروزين، جمع آوري شده است که ثابت مي کند در قصه هاي قرآن، قواعد ادبيات داستاني رعايت شده است. چون شخصيت اصلي و فرعي دارند و در آنها، شخصيت پردازي ديده مي شود. در داستان حضرت يوسف، شخصيت اصلي يوسف است و يعقوب، برادران يوسف و به ويژه برادر کوچکترش که نقشي خاص دارد، عزيز مصر و همسرش، زنان مصري، زندانيان هم بند يوسف و ديگران، شخصيت هاي فرعي هستند. همچنين در داستان حضرت موسي (ع) که تقريباً قرآن را پر کرده است، شخصيت هاي فرعي بسياري داريم. از جمله مادر و خواهر موسي، فرعون و همسرش، هارون، سامري، شعيب و دخترانش و ... که همۀ اينها از عناصر داستان مدرن است.
· عنصر ديگر شخصيت پردازي در نظريات ادبيات داستاني امروز، سفيد و سياه نبودن شخصيت هاست. شخصيت نبايد مطلق باشد. شخصيت يوسف در قرآن، نوراني محض نيست. آنجا که يوسف خواب هم بندهايش را تفسير مي کند، از يکي از آنها مي خواهد که نزد پادشاه او را يادآوري کند. اين بخش خاکستري شخصيت يوسف است. يا در مورد يعقوب، آمده که صبر ايوب ندارد و از حزن، چشمش کور مي شود يا ميان برادران يوسف، عده اي سياه و يکي خاکستري است که جلوي کشتن يوسف را مي گيرد و پيشنهاد مي دهد که او را در چاه بيندازند. در مورد موسي هم آمده که سه بار عهدش را با عبد صالح خدا مي شکند، طاقت نمي آورد، اعتراض مي کند و در آخر هم از سوي او رانده مي شود. يا وقتي عصا را مياندازد و عصا اژدها ميشود، ميترسد. ابراهيم نيز از خدا مي خواهد که چيزي به او نشان دهد که قلبش اطمينان پيدا کند. دربارۀ مريم هم آمده که در راه خدا صبر ندارد و آرزوي مرگ مي کند. البته اينها جدا از بحث عصمت انبياست و نبايد آن را در تکنيک هاي داستان نويسي دخالت داد.
· از ديگر تکنيک هاي داستان نويسي، بيان غيرمستقيم و نشان دادن به جاي گفتن است. مثلاً دربارۀ يوسف آمده که وقتي از مجلس زنان عبور کرد، آنان دستشان را بريدند. اين بهترين شيوه براي بيان زيبايي يک مرد است. يا ترتيبي که يوسف در تعبير خواب هم بندهايش رعايت مي کند، سنجيده حرف زدن او را مي فهماند. همچنين براي بيان قوي بودن موسي، بيان ميشود که مشتي به آن مرد زد و او مُرد. کسي که ميخواهد علم يعقوب به تعبير خواب را بگويد، تعبير را از زبان او بيان مي کند يا از زبان يعقوب دل نگرانياش را تنها به يوسف ميگويد که او را بيش از ديگران دوست دارد.
· در پايان، به عنصر تعليق اشاره ميکنيم. آن که براي نخستين بار، داستان يوسف را مي خواند، در پي آن است که دريابد، آيا برادران يوسف مي توانند او را همراه خودشان ببرند؟ آيا او را مي کشند؟ آيا از چاه نجات مييابد؟ آيا تسليم دسيسۀ همسر عزيز مصر مي شود؟ آيا از زندان بيرون مي آيد؟ آيا يعقوب، يوسف را خواهد ديد؟ آيا يوسف مي تواند کشور را اداره کند؟ همۀ اينها از موارد تعليق است.
· نظر ديگري مي گويد که قصه هاي قرآن، داستان يا رمان با تعريف امروزين آن نيست. از موارد افتراق رمان و داستان امروزين با قصه هاي قرآن، عنصر خيال است که ستون فقرات رمان و داستان است؛ اما در قصه هاي قرآن ديده نمي شود.
· من به يگانگي فرم و محتوا در قصه هاي قرآن معتقد نيستم و مي گويم که ميتوان از قصه هاي قرآن، در سطح بالاتري داستان توليد کرد و آن را در قالب فراتري بيان کرد؛ زيرا چنانکه گذشت، قرآن ادعاي داستانگويي ندارد و اين کسر شأن قرآن نيست. ادبيات داستاني مي تواند از قرآن نکات خوبي برداشت کند.
· اينکه ما يک رمان جهاني نداريم، دليل نمي شود بگوييم که ساختار رمان غربي توانايي انتقال ذهنيت ما را ندارد و با فضاي ما همخواني ندارد؛ زيرا ما حتي درون کشور خودمان هم داستان خوبي در زمينۀ انقلاب و جنگ نداريم و چيزي براي کشورهاي شرقي و اسلامي که به فرهنگ ما نزديک هستند، عرضه نکرده ايم. بهتر است به جاي اقتباس مستقيم از قصه هاي بارها گفته و شنيده شدۀ قرآن، به صورت داستان، رمان، فيلم و تئاتر، از آنها در آثار هنري الهام بگيريم.
نویسنده :دکتر مجتبي رحماندوست
منبع : ماهنامه رواق هنر و اندیشه ،شماره پنجم
Ps147