در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
شنبه

۱۳ فروردین ۱۳۹۰

۱۹:۳۰:۰۰
41730

چالش‌هاي تعريف هنر

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

بسم الله الرحمن الرحیم

 

چالش‌هاي تعريف هنر                              

درآمد

ساليان سال، تعريف افلاطون از هنر، تنها تعريفي بود که براي شناسايي هنر از غير هنر، به آن رجوع مي‌شد. با ظهور عصر آوانگارد و تلاش هنرمندان براي شکستن ديوارهايي که به محدود کردن هنر در يک چهارچوب نظري خاص مي‌انجاميد، نظريه‌پردازان نيز براي ارائة تعريف‌هاي جامع‌تر دست به کار شدند و اين تلاش‌ها تا زمان حاضر ادامه دارد.

مقالة حاضر در يک جمع‌بندي بسيار مختصر و با بياني ساده، به بازنگري تعاريف هنر با رويکرد تاريخي، مي‌پردازد که از ابتدايي‌ترين تعاريف (تعريف افلاطون) آغاز مي‌شود و تا تعاريف تولستوي، کروچه و کلايوبل که تعاريف سنتي هنر به شمار مي‌روند، ادامه مي‌يابد. پس از آن شاهد ظهور تعاريف کارکردگرا و رويه‌گرا در دهة 1960 هستيم. اين تعاريف نيز دچار اشکالاتي است که به خودي خود، راه را براي ارائة تعريف‌هاي جديدتر باز مي‌کند. روند تعريف هنر در دهة 1970، به آرتور سي دانتو و ديگر نظريه‌پردازاني مي‌رسد که تاريخ هنر را بخشي از ويژگي‌ تعريف هنر به شمار مي‌آورند؛ اما اين‌گونه تعاريف نيز خالي از اشکال نيست و اين مسئله موجب شد، برخي در صدد برآيند تا تعاريف کارکردگرا و رويه‌گرا را با تعاريف تاريخي هنر تلفيق کنند و در واقع، نوعي تعريف تلفيقي ارائه دهند؛ ولي اين تعاريف نيز با معضل نسبيت عالم هنري روبه‌رو شد. جورج ديکي و نظريه‌پردازاني که به رويکرد او معتقد بودند، با طرح نظرية نهادي، در پي رفع اين مشکل برآمدند. بدين سان، معضل تعريف هنر همچنان تا پايان دهة 1990، به عنوان يک مسئلة بغرنج، در ميان فيلسوفان هنر باقي ماند.

تعريف و مقصود از آن

تعريف مي‌تواند شکل‌هاي متنوعي به خود بگيرد؛ براي نمونه، اشاره به مثال‌ها، بر شمردن همة مواردي که در موضوعي، تحت يک اصطلاح قرار مي‌گيرد يا اين‌که چگونه يک اصطلاح به کار برده مي‌شود. يکي از انواع تعريف که گاهي تعريف ذاتي[1] يا حقيقي[2] ناميده مي شود، به مثابه ابزاري تحليلي، قدرت خاصي دارد. تعريف حقيقي از الف، مجموعه‌اي از ويژگي‌ها را به گونه‌اي شناسايي مي‌کند که هر الف، تمامي آن ويژگي‌ها را دارا باشد؛ ويژگي‌هايي که مجموعه‌اي را تشکيل مي‌دهد و تنها الف‌ها آن مجموعه از صفات و ويژگي‌ها را دارا مي‌باشند. تعريف حقيقي، ويژگي‌هايي را که هر يک براي الف بودن چيزي لازم است، معين مي‌کند و همچنين مشخص مي‌سازد که کدام يک از ويژگي‌ها براي الف بودن آن چيز کافي است. به عبارت ديگر، تعريف الف، چيزهايي را که الف‌ها و فقط الف‌ها به طور مشترک دارند، مشخص مي‌کند. مثلاً زن بيوه کسي است که شوهرش را از دست داده و هنوز ازدواج نکرده است. در اين صورت، سه شرط لازم وجود دارد که با هم براي بيوه بودن يک زن کافي است.

در اين‌جا بي‌درنگ بايد نکات متعددي را در نظر گرفت. گاهي ممکن است يک شخص بتواند الف‌ها را شناسايي کند و به آن‌ها اشاره کند، بي‌آن‌که تعريف کند چه چيز شيء را الف مي‌سازد. مثلاً ممکن است فردي در نتيجة آشنايي با طيفي از موارد ويژه، بر مفهومي کاملاً مسلط شود؛ مردم مي‌توانستند آب را ـ بسيار پيش‌تر از آن‌که علم، ساختمان مولکولي بنيادين آب را فاش سازد ـ با موفقيت شناسايي کنند. در مقابل، کسي که تعريف الف‌ها را مي‌داند، ممکن است نتواند با کمک آن تعريف، در يک وضع عادي يا ـ از اين‌که بگذريم ـ در موارد سخت و حتي در تعريف مواردي معمولي، دعوايي را بدون مناقشه فيصله بدهد. براي مثال، من مي‌دانم طاس کسي است که تمامي يا بخشي از پوست سر او عاري از مو باشد؛ در حالي که هنوز هم دربارة يک شخص خاص مطمئن نيستم که بتوانم او را طاس بنامم يا ممکن است بدانم برگ عبايي[3] گونه‌اي از گياهان است که به وسيلة برگ‌هاي سپر مانند تمييز داده مي‌شود؛ ولي با اين وجود، قادر به تعريف يک گياه برگ عبايي به معناي دقيق کلمه نباشم. به هر روي، نيازي نيست که تعريف ذاتي يک شيء[4] روشن کند ‌که چگونه و چرا آن شيء براي ما مهم است. اين امر حتي در تعريف مواردي که انسان‌ها ابداع کرده‌اند تا نقش مهمي در زندگي اجتماعي آنان بازي کند، صادق است. مثلاً در قانون، رانندگي با سرعت غير مجاز به تجاوز از حداکثر ميزان تعيين شده براي طي مسيري معين تعريف شده است؛ اما اين تعريف دربارة اين‌که چرا وضع چنين محدوديت‌هايي براي ما اهميت دارد يا چرا به شعارهايي مانند سرعت مي‌کشد توجه مي‌کنيم، چيزي نمي‌گويد. اين ملاحظات به اين معني نيست که تعاريف هميشه بي‌فايده يا ملال‌آور هستند، بلکه نشانگر آن است که انتظار زياد از يک تعريف اشتباه است. اگر نظرية غيرحکايي صدق[5] که براساس آن، قضية برف سفيد است صادق است تنها وقتي که برف سفيد باشد مأيوس‌کننده است؛ چه بسا به اين دليل است که آنچه از راه تطابق يک شيء با واقع فهميده مي‌شود، بسيار ملموس‌تر از آن‌ چيزي است که مي‌توان به وسيلة تعريف آن شيء به دست آورد.

تعاريف اولية هنر

در گذشته، هنر به روش‌هاي گوناگوني تعريف شده است؛ تقليد[6] يا محاکات[7]، وسيله‌اي براي انتقال احساسات[8] ، بيان شهودي[9]  و فرم معني‌دار[10]. در مقام قضاوت، اين تعاريف، تعاريف ذاتي به شمار نمي‌آيند. تعريف هنر به دو شيوه ناقص است؛ 1ـ از راه ثبت يک ويژگي که همة آثار هنري واجد آن نباشند، 2ـ از طريق شناسايي مجموعه‌اي از ويژگي‌ها که منحصر به آثار هنري نيستند. به نظر مي‌رسد، نظريه‌هاي مذکور در هر دو مورد با شکست مواجه شده‌اند. برخي آثار هنري در موسيقي و نقاشي، انتزاعي[11] هستند و از چيز ديگري تقليد يا محاکات نمي‌کنند. برخي آثار هنري به عمد از بيان احساس اجتناب مي‌کنند؛ در حالي که برخي ديگر فاقد فرم معني‌دار هستند. علاوه بر اين، ويژگي‌هايي که به عنوان معّرف پيشنهاد شده‌اند، به آثار هنري اختصاص ندارند. عکس‌هاي فوري در تعطيلات آخرِ هفته، تقليدي از مجموعه‌هاي بصري است که عکس‌ها تصوير مي‌کنند؛ اما آثار هنري نيستند. بسياري از چيزهايي که احساس را منتقل مي‌کنند يا بيان شهودي احساسات پديدآورندگان خود هستند يا فرم معناداري را به نمايش مي‌گذارند، آثار هنري نيستند. براي نمونه، آگهي‌ها در انتقال و بر انگيختن احساس موفق هستند. نوحه‌سرايي مي‌تواند بيان شهودي اندوه باشد. ترتيبي که علايم راهنمايي و رانندگي در تعيين مسافت بر طبق آن به دنبال يکديگر قرار مي‌گيرند، فرم معناداري را به نمايش مي‌گذارند؛ اما هيچ کدام هنر به شمار نمي‌آيند.

شايد چنين اعتراضاتي موجه نباشد. براي نمونه، اگر معني‌دار بودن موسيقي و نقاشي انتزاعي، مورد پرسش قرار گيرد، مي‌توان چنين دليل آورد که اين آثار، احساسات را بازنمايي مي‌کنند يا تقليد از الگوها و ساختارهاي زيربنايي رويّة تجربيات ما را تشکيل مي‌دهند. اگر چه حل تمامي نارسايي‌هاي اين نظريه‌ها آسان نيست؛ اما در حقيقت، پيشگامان اين تعاريف اغلب به تعقيب چنين موضوعاتي تمايل نداشته‌اند و اين نشانگر آن است که هدف آنها از ارائة اين ديدگاه‌ها تلاش براي تشخيص ذاتي ـ که همة آثار هنري و تنها آثار هنري را به نمايش بگذارد ـ نبوده است، بلکه در عوض کوشيده‌اند، ملاک‌هايي ارائه دهند که آثار هنري بايد چگونه باشند يا در صدد تفکيک و توجه دادن به ويژگي‌هاي متمايز، مضموني، بارز، مهم يا ارزشمند آثار هنري يا فرم‌هاي هنري بوده‌اند.

آيا تعريف هنر ناممکن است؟

با شکست رويکردهاي سنتي، ممکن است اين پرسش مطرح شود که آيا هنر، قابل تعريف است؟ موريس وايتس[12] استدلال مي‌کند که آثار هنري از طريق رشته‌اي از شباهت‌هاي خانوادگي[13] به هم پيوند خورده‌اند؛ نه با کمک نوعي ذات که از تعريف حقيقي (ذاتي) به دست آمده است. ايراد اين ادعا اين است که هر چيزي مشابه هر چيز ديگري است يا مي‌تواند به گونه‌اي در نظر گرفته شود که شباهت داشته باشد. بنابراين، استناد به شباهت‌ها وحدت و تماميت هيچ مفهومي را بيان نمي‌کند. وايتس هم‌چنين پا فشاري مي‌کند که تعريف‌ها فقط براي مفاهيم بسته و تغيير ناپذير به کار مي‌روند و اين بدان معناست که هنر با دو ويژگي متغير بودن و قابل پيش‌بيني نبودنش، نمي‌تواند تعريف شود. اين ديدگاه نيز قانع‌کننده نيست. نوع غذاهايي که من تا به حال خورده‌ام گسترش مي‌يابد و گاهي مواردي غير عادي و جديد به آن افزوده مي‌شود؛ اما آن‌چه تغيير مي‌کند، اعضاي آن نوع است؛ نه مشخصه‌هاي تعريف آن. اين مي‌تواند نقش يا نتيجة جوهر تغيير ناپذير هنر باشد که بسياري از نمونه‌هاي آن خلق شده‌اند تا در برخي جنبه‌ها بديع[14] باشند. وايتس تأکيد مي‌کند که وقتي به آثار هنري مي‌نگريم، هيچ ويژگي مشترکي براي تمامي کارهاي هنري نمي‌يابيم. نظر وايتس در اين باره درست است؛ اما نتيجه اين نيست که هنر غير قابل تعريف است، بلکه اثبات مي‌شود که خواص[15] تعريف، غير قابل درک و نسبي است.

اگر ديدگاه اخير صحيح باشد، سنتي که مي‌کوشد هنر را براساس خواص زيبايي‌شناختي تعريف کند، به بيراهه رفته است؛ در حالي که اين خواص زيبايي‌شناختي به مثابه ويژگي‌هايي که از خود اثر به دست آمده و مطلق تصور شده‌اند و مادامي که شخص ناظر، داراي ذوق باشد و نگرش مناسب روان‌شناسانه‌اي مبتني بر فاصله گرفتن از نظر اتخاذ کند، قابل درک هستند.

تعاريف از دهة 1960 به بعد

بيشتر تعاريف پيشنهاد شده در اواخر قرن بيستم، خواص نسبي پيچيده‌اي را به مثابه امر ذاتي براي ماهيت هنر، شناسايي مي‌کنند. در يک طبقه‌بندي مناسب، تعاريف اخير به کارکردي[16] و رويّه‌اي[17] تقسيم مي‌شوند. کارکردگرايان استدلال مي‌کنند که هنر براي تأمين غرضي طراحي شده است و فقط چيزي اثر هنري است که در نيل به هدفي که هنر براي آن طراحي شده، موفق باشد. کارکردگرايان همان‌گونه که انتظار مي‌رود، در عمل، دربارة هدف هنر اختلاف‌نظر دارند؛ اما خط مشي مشترک پيشنهادي آنان اين است که کارکرد هنر تأمين يک تجربة زيباشناختي لذت‌بخش است. در مقابل، رويّه‌گراها اعتقاد دارند که تنها چيزي اثر هنري است که طبق شيوه يا قاعده‌اي در خور ساخته شده باشد؛ قطع نظر از اين‌که چه مقدار، هدف هنر را تأمين مي‌کند. هنر ممکن است در آغاز کارکردي باشد؛ اما تاريخ متعاقب هنر نشان مي‌دهد که مفهوم هنر به شکلي رويّه‌گرا عمل مي‌کند. (به همين ترتيب، مفهوم مالکيت خصوصي، کارکردهاي فردي و اجتماعي مهمي دارد؛ اما کم و بيش رويه‌هاي غير شخصي و عرفي تعيين مي‌کنند که چه کسي چه چيزي را و چه هنگام مالک است.)

ديدگاه ديگر که از جانب مونرو سي. بردزلي[18] ارائه شده است، يک تعريف کارکردگراست؛ يک اثر هنري يا تنسيق شرايطي است که در نظر گرفته شده تا به لحاظ ويژگي زيبايي‌شناسانة برجسته‌اش، يک تجربة ارزشمند زيباشناختي فراهم آورد يا به طور اتفاقي، ترتيبي (آرايشي) است که به طبقه يا نوعي از ترتيب‌مندي تعلق دارد که آن طبقه يا نوع به طور خاص، قصد شده تا اين قابليت را داشته باشد. در حالي که کارکردگرايي، ارزش اساسي هنر را در ماهيت آن مي‌داند، تعاريف رويّه‌گرايان به کلي توصيفي و غير ارزشي‌اند. مشهورترين مثال از يک تعريف رويّه‌اي روايت نهادي[19] جرج ديکي[20] است. او در تعريف نخست خود  اثر هنري را براساس دو شرط تحليل مي‌کند؛ اول، اين‌که يک شيء مصنوع باشد؛ دوم، اين‌که مجموعه‌اي از جنبه‌هاي صلاحيت بررسي از سوي نمايندگان عالم هنر به آن اعطا شده باشد. تا آن زمان، در تعريفي که ديکي، جرح و تعديل و در سال 1984 پيشنهاد کرده بود، بيشتر بر ماهيت اجتماعي هنر تأکيد مي‌شد؛ اول: هنرمند کسي است که آگاهانه در ساخت يک اثر هنري مشارکت مي‌کند. دوم: اثر هنري نوعي شيء مصنوع است که براي ارائه به عالم هنر همگاني خلق شده است. سوم: همگان مجموعة اعضاي عالم هنري را ‌گويند که تا حدي، از آمادگي درک موضوعي که به آنان ارائه شده، برخوردارند. چهارم: عالم هنر به معناي تمامي نظام‌هاي عالم هنر است. پنجم: نظام عالم هنري چهارچوبي براي ارائة اثر هنرمند به عالم هنر همگاني است. عالم هنر زمينه‌اي تاريخي و اجتماعي است که از شيوه‌ها و سنت‌هاي متغير هنري ، ميراث آثار هنري، اهداف هنرمندان، نوشته‌هاي منتقدان و غيره تشکيل شده است. چنان که پيداست، تعريف اخير ديکي دوري است و معمولاً تصور مي‌شود که اين دور در تعريف اشتباه است؛ اما او اين دور را به مثابه بازتابي درست از ماهيت متغير هنر مي‌داند.

در تعريف هنر، ضرورتي نداردکه رويکردهاي کارکردگرا و رويه‌گرا در مقابل يکديگر قرار گيرند. من هر کدام را بر پاية يک شرط ضروري که در اين تعاريف، اساسي تلقي‌شده، توصيف کرده‌ام؛ اما مي‌توان گفت، چيزي اثر هنري است که هر دو جنبة کارکردي و رويه‌اي، را تأمين کند. با اين وجود، بسياري از هنرهاي آوانگارد[21] که عادات، شيوه‌ها و سنت‌هاي هنري را در مخالفت با نسلي از آثار زيباشناسانة دوست‌ داشتني به کار مي‌گيرند، هر دو رويکرد کارکردگرا و رويه‌گرا را تحت فشار قرار مي‌دهند. يک دليل براي اين که کارهايي مانند آثار هنري حاضر و آمادة[22] مارسل دوشان[23] مورد بحث و جدل جدي است، آن است که اين آثار تصورات ريشه‌دار ما دربارة ماهيت هنر و غرض از آن را به چالش اساسي کشانده ‌است. چرا آثار دوشان به مثابه اثر هنري پذيرفته شده‌اند؟ يک دليل مي‌تواند اين باشد که اين آثار با اقتضائات نظرية نهادي تطابق دارند. زيرا يک هنرمند مشهور آن را خلق و در امتداد ديگر کارهاي هنري ارائه‌کرده است و تاريخ‌دانان هنري دربارة آن به بحث و بررسي پرداخته‌اند و... .

کارکردگرايي بايد به اين اعتراض‌ها پاسخ دهد که  مشکل بتوان کارکردي واحد يا فراگير يافت که همة آثار هنري آن را بالقوه تأمين کند. اگر همة آثار هنري بر مبناي نظرية کارکردگرايانه، به قدري موفق باشند که بتوان آنها را هنر تلقي نمود، وجود آثار هنري خيلي بد توجيه‌پذير نخواهد بود.

اين نظريه در طرد بسياري از آثار که به لحاظ فلسفي جذاب هستند و اغلب آنها به طور گسترده هنر به شمار مي‌آيند، گرايشي محافظه‌کارانه داشته است؛ اگرچه آن‌چه را که در مورد اسلافشان ارزشمند تلقي مي‌شده، به چالش کشيده ‌است. افزون بر اين، تعريف کارکردگرايان، آثاري را که به وضوح انتظار مي‌رود در مقابل کارکرد زيباشناختي، کارکردي اجتماعي، تشريفاتي يا آموزشي داشته باشند، در بر نمي‌گيرد. البته بيشتر هنرهاي غير غربي و هنر مورد پسند عامه کارکرد زيباشناختي ندارند.

رويه‌گرايي با انتقادهايي روبروست؛ به نظر نمي‌رسد، عالم هنر به اندازة کافي نهادينه شده باشد تا ساختاري از قوانين و مراجع شايسته پديد آورد و توضيح دهد چگونه منزلت اجتماعي هنر بدان اعطا مي‌شود و اگر بر مهارت و دانش هنرمند بيش از نقش نهادي و صلاحيت او تأکيد شده، روشن نيست که شيوه‌هاي اجتماعي پديد آوردن هنر به چه اندازه متمايز هستند تا نشان دهند، چه چيزي آثار هنري را از محصولاتي در ظاهر، شبيه فعاليت‌هاي فرهنگي متمايز مي‌کند. افزون بر اين، رويه‌گراها آثار هنرمندان منزوي يا آثاري بيرون از حدود عالم هنر، مانند گلدوزي را به رسميت نمي‌شناسند.

تعاريف به لحاظ تاريخي انعکاسي[24]

آرتور سي دانتو[25]  استدلال کرده است که يک اثر نمي‌تواند اثر هنري باشد، مگر آن‌که در درون عالم هنر در نتيجة تاريخ پيشين ساخت هنري، هم نزد عموم و هم نزد هنرمندي مفروض، جايي براي آن مهيا شده باشد. پيکاسو مي‌توانست با نقاشي کردن کراواتش، اثر هنري پديد آورد؛ اما سزان در خلق يک اثر هنري، همانند آن‌چه پيکاسو پديد آورده، موفق نخواهد بود. ديدگاه‌هايي شبيه اظهارات دانتو توجه فيلسوفان را به وابستگي منزلت اجتماعي يک اثر هنري به زمينة[26] تاريخي ـ هنري خلق و ارائة آن اثر، جلب کرد و به نوبة خود، به تعاريفي انجاميد که با تعاريف پيشين شباهتي نداشت. اين امر رويکرد فرآيندي را که براساس آن، تاريخ هنر بخشي از ويژگي تعريف هنر به شمار مي‌آيد، تأييد مي‌کند. من اين گونه تعاريف را به لحاظ تاريخي انعکاسي مي‌نامم؛ اگر چه به صورت ساده تاريخي[27] نيز ناميده مي‌شود.

تعاريف به لحاظ تاريخي انعکاسي اين فرم بازگشتي را دارند: فقط چيزي اثر هنري است که در نسبتي مناسب با نسل‌هاي پيشين هنري‌اش قرار بگيرد. وقتي آثار هنري با اين شرايط در سمت چپ معادله قرار بگيرد چنين تعاريفي مبتلا به دور باطل نمي‌شود. زيرا آثار هنري خاصي که در پي تعريف آنها هستيم، غالباً از آثار هنري تعريف شده‌ قابل تفکيک هستند. آثاري که در پي تعريف آنها هستيم، در حال تحصيل منزلت اجتماعي هنر در زمان حال هستند؛ در حالي که آثار هنري ديگري که اين آثار با آنها به روشني ارتباط يافته‌اند، پيشتر به منزلت اجتماعي هنر دست يافته‌اند. به عبارت ديگر، هنر زمان حال از خلال ارتباط با هنر گذشته تعريف مي‌شود.

اين نوع تعريف شامل برخي آثار نمي‌شود؛ آثاري که براي نخستين بار پديد آمده‌اند و هيچ نمونة قبلي ندارند. براي تکميل هر تعريفي از اين نوع، بايد گزارشي دربارة اين‌که به لحاظ زماني، چگونه اولين آثار هنري چنين شکلي پيدا کردند، به اين تعاريف ضميمه شود. من در اين مورد بحث کرده‌ام که پافشاري بر اين‌که آثار هنري ابتدايي مي‌توانند به معناي دقيق کلمه، به اين عنوان مقيد باشند (چنان که لوينسون، به آن معتقد است) يا اين‌که آثار هنري اوليه به نحو عطف به ما سبق، به منزلت اجتماعي هنر نايل مي‌شوند (همان‌گونه که توسط کارني، پيشنهاد شده) پذيرفتني نيست. تصور اين‌که آثار هنري اوليه بر حسب کارکردشان، هنر به شمار آيند، باورپذيرتر است و همچنين کارکرد مربوطه با ويژگي‌هاي زيبايي‌شناسانه و لذتي که از آن مي‌بريم، بيشتر در ارتباط است (نه آن‌ گونه که در تعريف کَرول، قصد شده) تا با ويژگي‌هاي پيچيده و ظريف بازنمايي، بيان احساس و ابلاغ که در آثار هنري بعدي بروز يافته است.

پيشنهاد من دربارة اين‌که فقط چيزي اثر هنري است که در نسبت مناسبي با آثار پيشين قرار گيرد، يک تعريف قابل قبول نيست. زيرا اين پيشنهاد دربارة ماهيت نسبتي که معِّرف هنر است، چندان روشنگر نيست؛ به جز اين‌که نشان مي‌دهد، اين تعريف، شامل پيوندي است، ميان کانديداهاي موجود و آثار هنري متداول. بيشتر نظريه‌پردازان موافق هستند که اين نسبت (خويشاوندي) شکل‌هاي متنوعي را به نمايش مي‌گذارد؛ ارجاع، تکرار، شرح و بسط يا تکذيب؛ اگر چه در محتواي اين نسبت، با يکديگر اختلاف دارند. راه‌هاي گوناگوني وجود دارد که مي‌توان اثر هنري موجود را به اسلاف آن پيوند داد و هر يک از اين راه‌ها به تعريفي متفاوت مي‌انجامد.

از ديدگاه جرالد لوينسون[28] اثر هنري آن است که به يکي از شيوه‌هاي صحيحي که آثار هنري گذشته هنر تلقي مي‌شده‌اند، لحاظ شود. او مي‌پذيرد که ممکن است قصد هنرمند به گونه‌اي ارجاعي، مبهم باشد. به عبارت ديگر، آن‌چه به دليل تلقي خاصي مطلوب است، آنگاه که آن تلقي از طريق آثار هنري قديمي‌تر باشد، هنر خواهد بود؛ گرچه انسان از اين حقيقت آگاه نباشد. جيمز.د. کارني[29] بر آن است که نامزد فعلي براي اثر هنري براساس سبکي که دارد، با آثار هنري پيش از خود مربوط است. در نظر کارني سبک هنري شامل طرحي کلي براي انتقال محتوا و انتخاب‌هايي خاص دربارة موضوع مورد بحث، مواد و رويکردهاست. نوئل کَرول[30] پيوند اثر هنري موجود با هنر گذشته را مانند قرار داشتن در روايتي مي‌داند که هر دو را در بر گيرد. اين روايت بايد دقيق باشد و حوادث بعدي را به گونه‌اي که گويا بر آمده از حوادث قبلي است، توضيح دهد. همچنين شخصي که به ارزيابي قابل فهمي از متن تاريخي هنر دست يافته است، بايد به مثابه روشي مناسب براي رسيدن به هدف، به انتخاب مجموعه‌اي از افعال يا جايگزين آنها بپردازد؛ به گونه‌اي که گويا مصمم است آن را در نسبت با اهداف عملي مهم و قابل فهم تغيير دهد. اگر چه کَرول انکار مي‌کند که طرح پيشنهادي او يک تعريف است؛ اما من آن را يک تعريف مي‌انگارم. زيرا همان ساختار کلي تعاريف پيشنهادي لوينسون و کارني را داراست.

هر يک از اين نظريه‌ها بارها مورد انتقاد قرار گرفته و از آنها دفاع شده است. (براي بحث در اين موضوع، به صورتي غير از آن‌چه پيشگامان اين تعاريف ارائه کرده‌اند، مراجعه کنيد به ديويس[31]، استيکر و ديکي.) پيش از بحث در زمينة شرح تعاريف خاص، توجه شما را به آن‌چه مشکل نسبيت عالم هنري مي‌نامم، جلب مي‌کنم که با اين رويکرد عام در تقابل قرار دارد. اين رويکرد وجود يک سنت ادامه‌دار را بديهي مي‌انگارد؛ انبوهي از آثاري که به لحاظ فرهنگي و تاريخي، با يکديگر هماهنگ و با اثر تازه پديد آمده به طرز مناسبي مرتبط است. به عبارت ديگر، چنين نظريه‌هايي هنر را به عالم هنري مربوط مي‌سازند. اما [روشن است که] در ساخت آثار هنري، بيش از يک عالم هنري و بيش از يک سنت وجود دارد. همان گونه که عوالم هنري مستقل بسياري پديد آمده است، چه بسا فرهنگ‌هاي متمايزي نيز باشند که آثار هنري خودشان را توليد مي‌کنند. بيشتر نظريه‌هاي به لحاظ تاريخي انعکاسي بسيار تنگ‌نظرانه هستند؛ به گونه‌اي که گويي تنها يک عالم هنري وجود دارد. اين رويکرد با تمرکز متعصبانه‌ بر بافت غربي هنر که در آن هنر عالي[32] پديد آمده، هنر نازل[33] و هنر غير غربي را ناديده مي‌گيرد.

از سوي ديگر، اگر اين نظريه وجود عوالم هنري متعدد را بپذيرد، در معرض اين اشکال خواهد بود که ناقص است. با تعميم اين نظريه، مي‌توان گفت که آنچه اثر هنري را مي‌سازد، پيوند مناسب و به لحاظ تاريخي انعکاسي ميان آن اثر و آثار قبلي خلق شده همان عالم هنري است؛ چه عالم هنرِ متعاليِ غربي باشد، چه عالم هنرِ قبيله‌اي آفريقايي که هنرمند در آن به فعاليت مي‌پردازد. حتي اگر اين پيوند در عوالم هنري متمايز و در زماني معين و به گونه‌اي متفاوت تحقق يافته يا تأديه شده باشد. براي توصيف ماهيت عوالم هنري، نظريه‌ها مي‌توانند به الگوي عمومي اين پيوندها که به نحو مشترک در آن سهيم هستند، اشاره کنند؛ اما ن

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد