در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
شنبه

۱۳ فروردین ۱۳۹۰

۱۹:۳۰:۰۰
41731

به سوي نظريه اي باز، پيرامون شخصيت

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به سوي نظريه اي باز، پيرامون شخصيت

 

يك نظرية قابل قبول راجع به شخصيت بايد گستردگي را حفظ كرده و با شخصيت ها به عنوان موجوداتي مستقل و نه به عنوان كاركردهايي صرف از طرح و توطئه برخورد كند. استدلال چنين نظريه اي بايد اين باشد كه مخاطب، شخصيت را طبق مدركي كه در يك ساختار اصلي اظهار و يا تلويحاً بيان شده و به واسطة گفتار و از طريق يك رسانه _ هر نوع از آن _ منتقل شده بازسازي مي كند.

ما چه چيزي را بازسازي مي كنيم؟ يك جواب ابتدايي بايد نقطة شروع باشد: اين كه شخصيت ها چه شكلي هستند، در حالي كه شكل به طور ضمني مي رساند كه خصوصيات فردي آنها نامحدود و مشروط به غني سازي ها و گمانه زني ها، تصاوير ذهني و تجديد نظرهاست البته محدوديت هايي وجود دارد. منتقدان به درستي با گمانه زني هايي كه از مرزهاي داستان فراتر مي رود و يا در جستجوي جزئيات غير ضروري يا بيش از حد عيني است، مخالفت مي كنند. در اين جا شناخت مطلوب آن نوع شناختي است كه عميق باشد، نه اين كه به طور غير منطقي وسيع بوده و يا هيچ جهت خاصي نداشته باشد؛ اين گونه دريافت به واسطة تجربه در زندگي و هنر، غني مي شود، نه با خيالبافي هاي بي بند و بار. يك سفر به دوبلين مطمئناً به ما كمك مي كند صفت خاصِ ناتواني را كه جويس به ساكنان آن نسبت مي دهد درك كنيم و ملاقات با يك دختر از طبقة كارگر دوبلين، حتي در سال 1978، از شخصيت و گرفتاري هاي اِوِلين شناخت عميق تري به ما مي دهد. ما به طور دقيق تري به خصلت هايي كه جا انداخته ايم و يا دربارة آن ها ترديد داشته ايم پي مي بريم. ما از چگونگي گيرافتادن به روشي كه مشخصاً ايرلندي است آگاه خواهيم شد، رگه هاي مذهبي، روابط خانوادگي، احساس گناه، تركيب هاي احساسي اي كه زندان را تبديل به جايي راحت مي كند- مانند حس شوخ طبعي در پدرش که با به سر گذاشتن كلاه مادر، سعي در خنداندن بچه ها داشت- و الي آخر. من هيچ وقت در ايرلند نبوده ام، امّا مي دانم كه اگر رفته بودم، آن نوع عجيب شق و رق راه رفتن پدر اِوِلين برايم قابل درك تر بود. روايت، پديد آورندة يك دنياست و از آن جايي كه اين دنيا چيزي به جز يك تجسم نيست، ما آزاد هستيم كه آن را با هر تجربة خيالي يا واقعي كه كسب مي كنيم تكميل نماييم. با اين وجود ما به طريقي مي دانيم كه در چه زماني بايد دست از حدس و گمان بكشيم.

آيا ارنست سيگار مي كشيد؟ رنگ موهاي اِوِلين چه بود؟ واضح است كه مرزي وجود دارد كه گمانه زني ارزشمند و سطحي را از هم جدا مي سازد. امّا اگر ما بايد انتخاب كنيم، بياييد به جاي كنار گذاشتن استنتاج هاي بالقوه غني و حدس و گمان، راجع به شخصيت ها، ريسك كرده و خطر نامربوط بودن آن ها را بپذيريم.

ما اين موضوع را كه شخصيت ها به چه شكل هستند بازسازي مي كنيم. امّا اين روند چيست؟ ارتباط ميان شخصيت واقعي و داستاني چيست؟ لغت نامه فلسفه([1])]60[ تعريف كوتاهي از شخصيت به ما ارائه مي دهد:

تماميت خصلت هاي رواني كه يك شخصيت فردي يا خود را مشخص مي كند. نگاه كنيد به: خود.

اگر تكرار كلمه اي را كه قرار است در متنِ تعريف، تعريف شود ، و ارجاع به خود را بر نويسنده ببخشيم، تعريفي را كه از همه بيشتر براي اهدافمان سودمند است در آن مي يابيم:

چگونگي بي مانندي و استمرار در طول تغييرات.... كه هر شخص به واسطة آن خودش را من مي خواند، و به تمايز ميان خودها مي انجامد، همان طور كه در كلماتي چون خودم، خودت و خودش تلويحاً بيان مي شود، و غيره.([2])

مفاهيمي كه احتياج به بررسي دقيق دارند عبارتند از: تماميت، خصلت هاي رواني و بي مانندي... كه به تمايز ميان خودها مي انجامد.

دربارة تماميت در اين تعريف دو سؤال پيش مي آيد:

 1ـ ذات اين تماميت چيست؟ آيا اصلاً اين تماميت در ادبيات قابل حصول است؟ پر واضح است كه نه. تماميت يك برداشت نظري است. حدي است كه هيچ گاه نمي توان به آن رسيد؛ افقي است كه ما با اميد به داشتن بلوغ فكري و احساسيِ رو به رشد به سوي آن حركت مي كنيم.

 2ـ آيا ]اين[ تماميت به گونه اي سازمان يافته است؟ آيا يك مجموعة غايت شناسانه ]62[ يا صرفاً مجموعه اي انبوه شده ]63[ است؟ اين سؤال نياز به تأملي همه جانبه دارد: در حال حاضر، يك نظرية باز بايد احتمالاً براي هر دو حالتِ محتمل دليل بياورد. در حقيقت مواردي از هر دو در تاريخ ادبي رخ مي دهد.

امّا راجع به خصلت ها: آيا شخصيت به خصلت هاي رواني محدود مي شود؟با روي گرداندن از فلسفه مي بينيم كه روان شناسان عموماً اين لفظ را محدود نمي كنند. به نظر مي رسد هيچ دليل خاصي براي اين كه ما در مورد شخصيت هاي داستاني اين كار را بكنيم وجود نداشته باشد. خصلت چيست؟ آيا بهترين نام براي كمترين حدي از خصيصة شخصيت داستاني است؟ سودمندترين تعريفي كه من يافته ام تعريف جي پي. گيلدفورد]64[ است:

هر طريق قابل تشخيص و نسبتاً پايداري كه در آن يك فرد با ديگري فرق مي كند.([3])

گوردون دابليو. آلپورت]65[ يك توصيف روان شناسانة كلاسيك از خصلت ارائه داده است. چهار ويژگي از هشت ويژگي اي كه او ذكر كرده براي نظرية روايي مهم به نظر مي رسند:

1ـ خصلت از يك عادت، عام تر و كلي تر است... ]يك[ سيستم بزرگ... از عادات مستقل. اگر بتوان عادت مسواك زدن يك نفر را نشان داد... كه به عادت تسلط او بر يك مغازه دار ربطي ندارد، امكان اين كه يك خصلت مشترك وجود داشته باشد كه هر دو عادت را در برگيرد وجود ندارد؛ امّا اگر بتوان نشان داد كه عادت تسلط بر يك مغازه دار به عادت خلاص شدن از دست نگهبانان به وسيلة بلوف زدن مربوط است، مي توان پنداشت كه خصلتي مشترك از شخصيت وجود دارد كه اين دو عادت را در بر مي گيرد.....

2ـ وجود يك خصلت ممكن است به صورتي تجربي و يا آماري تثبيت شود... براي فهميدن اين كه يك فرد داراي يك خصلت است لازم است كه عكس العمل هاي مكرري دال بر آن از او داشته باشيم كه اگر چه لزوماً در نوع خود پايدار نيستند، ولي با اين حال تابعي دائم از يك عامل تعيين كنندة زير ساختي به نظر مي رسند.

3ـ خصلت ها فقط تا حدودي نسبت به يكديگر مستقل هستند... ]به عنوان مثال[ در يك بررسي، ارتباط پيشرفت با برون گرايي 39%، ارتباط تفوق با محافظه كاري 22% و ارتباط شوخ طبعي با بصيرت 83% بود... .

4ـ كنش ها يا حتي عاداتي كه با يك خصلت متغايرند نمي توانند دليلي بر عدم وجود آن خصلت باشند... ممكن است انسجام هاي متضادي، يعني خصلت هاي متناقض در يك شخصيت واحد، وجود داشته باشند... در هر شخصيتي مواردي از كنش ها وجود دارند كه به خصلت هاي موجود ربطي ندارند و محصول محرك و نگرشِ همان لحظه هستند.([4])

همان طور كه توصيف خصلت به عنوان سيستم بزرگي از عادات مستقل به نظرية روايي كمك مي كند، متمايز ساختن خصلت و عادت نيز امري بسيار سودمند است. ممكن است روايت ها عادات را به صورتي موشكافانه مورد بررسي قرار ندهند، امّا مطمئناً از مخاطب خود اين توانائي را مطالبه مي كنند كه بتوانند عادات مشخصي را به عنوان نشانة وجود يك خصلت تشخيص دهد: اگر يك شخصيت دائماً دست هايش را مي شويد، زميني را كه تميز است با زمين شوي، تميز مي كند و ذرات غبار را از روي مبلمانش پاك مي كند، مخاطب ملزم مي شود كه خصلتي چون وسواسي را آشكارا تشخيص دهد.

تداوم نسبي يك خصلت، امري مهم است. مخاطبانِ روايت، تحليل هاي آماري انجام نمي دهند؛ بلكه دليل هاي آنها دلائلي تجربي است. و اين ديدگاه كه خصلت ها عموماً با يكديگر تداخل پيدا مي كنند، حداقل براي روايت هاي كلاسيك، مهم است. اين نظريه به مفهومي از تداوم واقع نمايانة]78[ شخصيت ها كمك مي كند كه پاية داستان يا حداقل پاية داستان كلاسيك است. اين نقطه نظر كه كنش ها و حتي عادات ممكن است با يك خصلت، مغاير باشند و در يك شخصيت مورد نظر ممكن است خصلت هاي متضادي به صورت ذاتي وجود داشته باشند، كاملاً براي نظرية مدرن دربارة شخصيت، لازم و حياتي است. اولين نكته اين مطلب را توضيح مي دهد كه چگونه شخصيتي كه ذاتاً شرور است ممكن است عملي پاك و با فضيلت انجام دهد، مانند والمونت در ارتباط هاي خطرناك]79[؛ و دوّمين نكته، شخصيت هاي چند بعدي و پيچيده را توجيه مي كند، مانند هملت يا لئوپولد بلوم.

حال به سراغ بخش ديگري از تعريف ارائه شده از شخصيت در لغت نامة فلسفه مي رويم؛ بي مانندي... كه به تمايز ميان خودها مي انجامد: بديهي است كه يك نظرية كلي پيرامون شخصيت، مستلزم چنين ملاكي است. ما بايد صرفاً نام شخصيت هاي معيني - مانند اوتلو، تام جونز، هيتكليف، دوروتا بروك، آقاي ميكابر، جولين سورِل، مارچ هير، اوگي مارچ - را به خاطر بياوريم تا اذعان كنيم كه اين اسامي به تنهايي بيشتر از نام آشنايان و يا دانش جويان سابق مان براي ما آشنا هستند. حتي در جايي كه احتمال فراموش شدن خصلت هاي يك شخصيت وجود دارد، درك ما از وحدانيت و بي مانندي آن ها به ندرت تحليل مي رود.

پرداختن به اين امر كه چگونه خصلت ها براي خود نام هايي كسب مي كنند جالب است. و در نتيجه معلوم مي شود كه آن ها هم از لحاظ فرهنگي كد گذاري شده اند. روان شناسان معتقدند كه:

گرايش هر دورة اجتماعي اي اين است كه خصوصيات انسان را با نظر به استانداردها و علايق خاص زمان خود توصيف كند. معرفي نام - خصلت ها را مي توان از لحاظ تاريخي تا حد زيادي دنباله رو اين اصل ثبات فرهنگي _ و نه روان شناسي_ دانست. احتمالًا انسان ها در طي دوران متمادي، خصوصياتي چون فداكاري، شفقت و بردباري را از خود نشان داده اند، امّا اين مفاهيم تنها زماني در معاني امروزي خود به ثبات رسيدند كه كليسا از آن ها ارزش هايي مسيحي ساخت كه مورد تأييد و داراي دقت بيان بودند.([5])

منابع ديگري براي نام خصلت هاي ما عبارت اند از: نجوم (گشاده رو؛ محزون)، طب منسوب به گالن]80 [(خوش خلق، بي احساس)، نهضت اصلاح دين (صادق، متحجر، متعصب، مطمئن به خود)، نوكلاسيسيزم (از خود راضي، بي عاطفه، دهاتي)، رمانتيسيزم (افسرده، بي تفاوت، دو دل)، روان شناسي و روان كاوي (درون گرا، روان رنجور، اسكيزوئيد) و غيره. اين ها به وضوح توجه نشانه شناسان را به خود جلب مي كنند. اين مقولات نيز مانند تمام سؤالات مهم فلسفي ممكن است از دورنماهاي كاملا متضادِ واقعيت گرايي و نام گرايي]81[ مورد توجه قرار گيرند. رويكرد واقع گرايي بر اين تصور است كه اين اصطلاحات از هر منبعي كه بر گرفته شده باشند:

اموري مطلق و جهاني]82[ هستند كه وجودي جدا از رويدادهاي خاص و فردي دارند.([6])

رويكرد ديگر _ نام گرايي_ معتقد است خصلت ها نام هستند و نه چيزي بيش از آن و لزوماً هيچ هماهنگي اي بين سمبل هاي زبان شناسي و امور مطلق جهاني وجود ندارد. اين رويكرد در حقيقت مي گويد چنين امور مطلقي اصلا وجود ندارند.([7]) واقع گرايان اين گونه استدلال مي كنند كه همين حقيقت، كه نام گرايان مي توانند نام ها را به عنوان القاب گستره اي از شباهت هاي شناخته شده در نظر بگيرند... صحت عيني امور مطلق جهاني  را اثبات مي كند.... آنها از لحاظي به هم شبيه هستند، و درست از اين لحاظ است كه امر مطلق جهاني هم خود پايدار مي ماند.([8])

با اين وجود نام گرايان به درستي به اين درك رسيده اند كه نام هاي متعلق به خصلت ها علامت هايي هستند كه به صورت اجتماعي ايجاد شده اند و به هيچ وجه القاب كامل و عالي براي آن چه كه از لحاظ مادي در اعماق طبيعت در حال رخ دادن است نيستند. نام خصلت ها خودشان خصلت نيستند.([9])

اين بررسي اندك دربارة عقيده روان شناختي نمايان گر اين است كه نظريه پرداز روايت، ممكن است به صورتي قابل توجيه به كدگذاري غني نام خصلت ها كه به واسطة تاريخ در زبان روزمره جاي داده شده اند اتكا داشته باشد. مجموعة نام ها دقيقاً براي ژانري مناسب است كه داراي مخاطبي است كه اشخاص را از لحاظ فرهنگي _ و در نتيجه وابسته به زبان_ يعني به شيوة حقيقت نما، تحليل مي كند. روان شناس اذعان مي دارد كه نمي تواند نام هايي بهتر از نام هاي سنتي ارايه دهد و با فرانسيس بيكن اتفاق نظر دارد:

مسئلة گرايش هاي انسان، يكي از آن اموريست كه در آن گفتمان افراد، خردمندانه تر از كتاب ها در نظر گرفته مي شود؛چيزي كه به ندرت اتفاق مي افتد.

و لادويچ كليگز ]85[ مي گويد:

زبان، در بصيرت، ناخودآگاهانه از ذكاوت با هوش ترين متفكر پيشي  مي گيرد. ما ادعا مي كنيم هر كس استعداد مناسب داشته باشد صرفا بايد لغات و عباراتي را كه با روح انسان سر و كار دارند بررسي كند، راجع به آن بيش از تمام خردمنداني كه از اين كار غفلت ورزيده اند بداند و شايد هزار بار بيشتر از آن چه كه به واسطة مشاهده، ابزار و تجربه براي انسان مكشوف شده است بلد باشد.([10])

بنابراين به دلايل روايي، يك خصلت ممكن است همان طور كه در تمام داستان _ قلمرو خود_ يا قسمتي از آن ادامه پيدا مي كند، به عنوان صفتي روايي و خارج از طبقه بندي بومي يك ويژگي شخصي يك شخصيت، در نظر گرفته شود. دقيقا همان گونه كه ما رويداد را در سطح داستاني، يك گزاره تعريف مي كنيم_ انجام دادن يا اتفاق افتادن _ مي توانيم خصلت را هم به عنوان صفت روايي تعريف كنيم كه به فعل ربطي روايي - هنگامي كه جايگزين گزارة متعدي و معمولي روايي مي شود - گره مي خورد. البته لزومي ندارد صفت فعلي حقيقي نمايان شود_ و در روايت هاي مدرن اين گونه نمي شود_ امّا چه مطرح شود يا نشود در درون ساختار پيچيدة متن وجود دارد. به عنوان مثال در اِوِلين هيچ واژه اي مانند خجالتي يا ناتوان ظهور پيدا نمي كند، ولي پر واضح است كه ما براي درك روايت به اين خصلت ها پي مي بريم و خواننده هايي كه به دنبال درك موضوع هستند نيز همين كار را مي كنند. بنابراين خصلت ها در سطح داستاني وجود دارند: در حقيقت تمام گفتمان، به عمد طوري طراحي شده كه باعث شكل گيري آن ها در ذهن آگاه خواننده شود.

تعريف خصلت روايي به عنوان يك صفت، كه به دنبال آن به عنوان يك ويژگي شخصي تعريف مي شود، ممكن است بسيار سؤال برانگيز و يا صرفا رد و بدل كردن نام ها باشد. امّا اين كار به نحو مؤثري بر فعاليت بين روايت و مخاطب تأكيد مي كند. مخاطب بر روي آگاهي خود از كُدي كه در دنياي واقعي براي خصلت وجود دارد اتكا مي كند. تعداد اين كُدها بسيار فراوان است.([11]) ما به هنگام نام گذاري، خصلتي را شناسايي مي كنيم كه در فرهنگ بازشناخته شده است. در عين حال نظرية روايي، احتياجي به تمايزهايي كه روان شناسان بين فضايل و رذائل اخلاقي، زمينه هاي رفتاري، شيوه هاي نگرش، انگيزه ها و... قائل مي شوند، ندارد. اگر تمام دغدغة ما اين باشد كه بدانيم شخصيت ها چگونه اند، مي توانيم همة ويژگي هاي شخصيتي اي را كه نسبتا پايدار هستند به طرزي موقتي و سرهم بندي شده با هم يكي كرده، به عنوان خصلت در نظر بگيريم. فكر نمي كنم اين كمك گرفتن از مخاطب و كُدِ (متعلق به) خصلت، باعث غفلت از نتيجه شود. بلكه بر عكس، وظيفة تصميم گيري، پيرامون برداشت از شخصيت را در اين معامله روايي به آن طرفي مي دهد كه آن ]شخصيت[ را به وجود آورده، و با رضايت كامل، بررسي ساز و كارهاي قضاوت را به ديگران محول مي كند: نظريه پردازانِ قائل به واكنش خواننده، تأويل گرايان و يا هر كس ديگر.

من واژه هاي سنتي مانند خصلت را با آگاهي كامل از اين امر به كار بردم كه اين الفاظ ممكن است قديمي و منسوخ به نظر برسند و در نتيجه در نظريه اي كه تظاهر به نويي و باريك بيني مي كند مشكوك جلوه كنند. دليل هاي من نسبتاً ساده اند. اول اين كه الفاظ جديد تنها بايد زماني معرفي شوند كه ترجيحات عقلي جديدي آن ها را ايجاب كند. تاجايي كه از مخاطب روايت انتظار مي رود كه شخصيت ها را درست همان طور كه مردم واقعي را درك مي كند، بشناسد، كلمه هايي چون خصلت و عادت كاملا قابل قبول اند و من هيچ دليلي براي معرفي كلمات مترادف و نسبتا مرموز نمي بينم. كافي است با اضافه كردن لفظ روايي يا داستاني، روايت را از يك نمونة زندگي واقعي، متمايز ساخت تا به ما ياد آوري كند كه سر و كار ما با سازه هاي هنري است، نه با واقعيت هاي روان شناختي و البته اين كه با اين وجود، ما اين سازه ها را از طريق اطلاعات روان شناختي اي درك مي كنيم كه كُدگذاري شده اند و محصول زندگي روزمرة ما و تجربة ما از هنر هستند.

شخصيت: صيغگاني]88[ از خصلت ها

من با وقوف كامل بر اين كه خصلت ممكن است پديدار شود؛ يعني دير يا زود در روند داستان آشكار شود يا اين كه محو شده يا با خصلت ديگري جايگزين شود يا به عبارت ديگر گسترة آن پايان يابد، قاطعانه و با اين كه اين ايده، ابتكار شخص من نبوده، از درك شخصيت به عنوان صيغگاني از خصلت ها دفاع مي كنم:

خصلت به معناي خصوصيات نسبتا پايدار يا دائمي.

خصلت خجالتي بودن پيپ پس از ارثي كه مي برد، تبديل به تكبر مي شود و سرانجام در ادامه بعد از اين كه راجع به منبع خوش بختي خود مطلع مي شود، خصلت هاي او به تواضع و قدرداني تغيير مي كنند. در عين حال بايد خصلت ها را از پديده هاي روان شناختي اي كه داراي دوام كمتري هستند، مانند احساسات، خُلقيات، افكار، انگيزه هاي زودگذر، نگرش ها و از اين قبيل، متمايز ساخت. اين ها ممكن است با خصلت ها مطابقت داشته و يا نداشته باشند. اليزابت بنت هم با وجود اين كه ذاتا فرد خوش قلب و خوبي است در لحظاتي دچار تعصب مي شود. از طرفي ديگر، اضطراب شديدي كه قهرمان داستان گرسنگي نات هامسون از خود بروز مي دهد، صرفا به عنوان يك اغراق، توجه ما را به خود جلب مي كند؛ اضطرابي كه با يك گرايش پايدار و كلي به احساسات عميق و شادي رومانتيك، از سوء تغذيه ناشي شده است. دوره هاي گذراي جنون كه گرسنگي موجب آن ها شده بيش از اين كه از لحاظ نوع، با خصلتِ تعهد احساسي قهرمان متفاوت باشند، از نظر درجه با آن تفاوت دارند. امّا شايد حالت ها و احساسات گذرا همان چيزي باشند كه ارسطو از آن به عنوان Dianoia، فكر، ياد مي كند، كه در واقع همان چيزي است كه در لحظه اي خاص از ذهن شخصيت مي گذرد، نه خلق و خوي اخلاقي كلي او؛ همان چيزي كه مناسب و متناسب با آن موقعيت است، نه خصوصيتي پايدار و هميشگي. به معناي دقيق كلمه، اين فكر مربوط به Topoi است؛ خطوط كلي بحث و حقايق كلي اي كه كاملا مستقل از شخصيت وجود دارند.

نظرية جانشيني پيرامون شخصيت، گروه خصلت ها را به گونه اي مجازي به عنوان مجموعه اي عمودي در نظر مي گيرد كه سلسله رويدادهايي را كه در بردارندة طرح و توطئه هستند قطع مي كند. با اين وجود تفاوت مهمي ميان اين عقيده و نظرية موجود، راجع به صيغگان در تحليل زبان شناسي وجود دارد. در زبان شناسي ساختاري، اعتقاد بر اين است كه يك آيتم ـ كلمه، تك واژ و يا هر چيز ديگرـ در يك جايگاه تعيين شده واقع مي شود؛ در غياب يا در حقيقت، در تقابل با كل ديگر آيتم هايي كه مي توانسته اند به صورت بالقوه فضايي را كه او اشغال كرده، پر كنند. بنابراين:

گربه                              

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد