در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
یکشنبه

۱۴ فروردین ۱۳۹۰

۱۹:۳۰:۰۰
41757

شرحی بر خشونت

بسم الله الرحمن الرحيم   شرحي بر خشونت                                 &nbs

بسم الله الرحمن الرحیم

 

شرحي بر خشونت                                            

 

بگذاريد همين ابتداي كار، تكليفمان را با ترجمة نام فيلم روشن كنيم:

تاريخ خشونت، تاريخچة خشونت، تاريخي از خشونت، تاريخچه اي از خشونت يا...ترجمه ها مثل هميشه مختلف هستند. گويا با ديدن كلمة History همه پرتاب شده اند به دنياي تاريخ! اما كمي بايد دقيق تر بود. در دنياي پزشكي اصطلاحي وجود دارد به نام History of Taking كه اصل و اساس تشخيص و درمان بيماري ها را تشكيل مي دهد. در ترجمة اين اصطلاح حياتي آورده اند: شرح حال گيري! و اين بدان معناست كه بيمار از آنچه بر سرش آمده است، شرحي مي دهد، از نشانه هاي درد و ضعف مي گويد و از زمان آغاز آنها، طول مدت بيماري و...آن گاه پزشك مي ماند و اين علامت ها[1] و نشانه ها[2] تا بر اساس آموخته هايش، تشخيص و درمان بيماري را آغاز كند.

به نظر مي رسد ترجمة صحيح A History of Violence را بايستي از ترجمة همين عبارتHistory of Taking گرفت: شرحي بر (از) خشونت. اگر چه ترجمة بر كه معمولاً کلمة on براي آن به كار مي رود، كمي ناخوشايند است؛ اما چه بر و چه از، اين ترجمه را مي توان بيانگر همة جهان بيني فيلم دانست. ديويد كراننبرگ در فيلم شرحي از خشونت، مي خواهد تنها شرحي از آنچه رخ داده است را براي مخاطب بيان كند. او نمي خواهد تاريخي كامل از خشونت پنهان در زندگي آمريكايي - و در كل، زندگي مدرن امروز - را ارائه كند كه اگر اين چنين تعهدي داشت، نمي توانست و نمي بايست در فيلمي نود دقيقه اي، آن را بيان كند. در واقع، او تنها علايم يك بيماري مزمن را بيان مي كند كه سال هاست تن رنجور زندگي بشري را آلوده است و شايد اين ترجمه با آنچه براي ما به نمايش در مي آيد، نزديكي بيشتري داشته باشد.

برگرديم به اول کلام:

هميشه بيماران درست نمي گويند. آنان خيلي وقت ها اطلاعات مفيدي را به گمان اينکه بي ارزش هستند، بروز نمي دهند. روز آغاز درد را جابه جا مي گويند، بعضي علامت ها را به روي خود نمي آورند و... . برخي دچار اين مشكل روحي هستند كه مي كوشند با فراموش كردن علامت هاي بيماري و نگفتن آن به پزشك، به خود دلداري دهند كه دچار بيماري بدي نيستند. گاه حتي وقتي مي فهمند وضعشان خراب است، باز هم نمي خواهند بيماري شان به طور دقيق تشخيص داده شود كه نكند بيماري مهلكي باشد و بفهمند تا آخر خط راهي نمانده است. اين تأخير انداختن[3] در همة ابناي بشر وجود دارد؛ وقتي در مواجهه با فاجعه[4] سعي مي كنند آن را نپذيرند, انكار كنند و از تمامي مكانيسم هاي دفاعي خود سود ببرند تا با حقيقت حتمي رو به رو نشوند. سال هاست مردم جهان - كه بيشتر منظورمان مردم آمريكاست - با اين بيماري روان پريشانه درگير هستند؛ خشونت و مدت هاست علايم آن را مي بينند؛ كشتار در مدرسة كلمباين به دست تعدادي نوجوان محصل آمريكايي، انفجار در مركز تجارت جهاني در ُاكلاهما از سوي سربازي آمريكايي، آمار رو به افزايش خشونت و تجاوز در ميان جوانان و... آنان مي کوشند نپذيرند چه بلايي دارد بر سر اين تن رنجورشان مي آيد؛ زيرا با درك آن بايستي به فكر درمان باشند. پس براي دفع خشونت، به دامان سلاح پناه مي برند و از همه خنده دارتر، با ساخت فيلم هايي چون سكوت بره ها، قاتلين بالفطره و... هياهو مي كنند كه آري، مي دانيم چه رخ داده است؛ اما همة اينها تنها براي انكار است؛ انكار آنچه رخ داده است.

كراننبرگ در فيلم خود، مي کوشد تنها به پاره اي از علايم اين بيماري بپردازد. خشونت، امروزه به كسب و كار عده اي تبديل شده است و عجيب تر آنكه در ساخت بازي هاي كامپيوتري و پرداخت صحنه هاي فيلم هاي سينمايي، مردم مشتاقند خشونت بيشتري ببينند تا بپذيرند آن فيلم به واقعيت نزديك تر است. گويي پذيرفته ايم خشونت در زندگي ما، در حد صد در صد است و بايستي فيلم ها نيز اين گونه باشند تا باور پذير گردند. اسباب بازي مورد علاقة كودكان سلاح هاي پلاستيكي است كه اين روزها هر چه بيشتر به مدل هاي واقعي شان شبيه مي گردند؛ خشونت از بدو تولد!

 

بعضي فيلم ها تنها تصاويري زيبا هستند كه تو را از دنياي اطرافت لحظه اي - ولو نود دقيقه - غافل مي كنند و بعد... هيچ؛ اما بعضي ديگر از همان ابتدا تو را وادار به تفكر مي كنند. همنشيني توأمان لذت و تفكر غايت صنعتي است كه سينما مي خوانندش! هرچه كارگردان و فيلمنامه نويس كار بلدتر باشند، هيچ يک بر ديگري پيشي نمي گيرد كه اگر گرفت يا مي شود تاركوفسكي يا باليوود! همه چيز از همان سكانس آغازين – يا به اصطلاح فيلم نامه نويسان، طلوع تصوير - شروع مي شود:

هيچ صدايي جز بال زدن سنجاقك ها و نواي جيرجيركان به گوش نمي رسد. همه چيز در سكوتي محض فرو رفته است. تمام كادر را يك درب و رديفي از آجرهاي خوش رنگ ديواري پر كرده است. در زير اين هجمة سكوت، چه خبر است؟

دو مرد؛ يكي پير ( استفان مك هاتي) و ديگري جوان ( گرِگ بريك) از درون ساختماني بيرون مي آيند. يكي به رسم مأموران كفن و دفن، لباسي سياه پوشيده و ديگري مانند بسياري از جوانان، لباسي ساده و معمولي به تن دارد، با چهره هايي درهم و برهم، در حالي که هر دو به نظر خسته مي آيند. فنون سينمايي به كمك آفرينش اين صحنه آمده و علاوه بر ترسيم فضايي آرام، تراولينگ آرام دوربين از مقابل آن ديوار كه بازيگران را دنبال مي كند، بر آرامش فضا مي افزايد.

يكي از آن دو سوار ماشين مي شود و باز هم خيلي آرام مي راند تا رفيق خود را سوار كند. ديالوگ هايي كه بين آن دو رد و بدل مي شود، بي نهايت عادي است. هيچ موسيقي اي در صحنه وجود ندارد و حروف سفيد رنگ عنوان بندي، در گوشة كادر مي آيند و مي روند كه مبادا اين آرامش به هم بخورد.

همه چيز از همين جا شروع مي شود. ديويد كراننبرگ با چنين آغازي، در صدد است به ما بفهماند آرامشي كه مي بينيم، پوشالي است و پشت آن در و آجرهاي خوش رنگ و زير اين سكوت، جنايتي رخ داده است كه براي ديدنش بايستي همراه مرد جوان وارد ساختمان شويم تا شاهد قتل عامي باشيم كه انجام گرفته است.

اوج خشونت، در همان ابتداي فيلم به نمايش گذارده مي شود.مرد جوان كه به قصد برداشتن آب به داخل ساختمان رفته است - حتي نيم نگاهي هم به اجسادي كه تا چند لحظة قبل به نفس كشيدن آنها پايان داده است، نمي كند - با دختري گريان و ترسان روبرو مي شود كه به ظاهر از اين جنايت جان سالم به در برده است. در كمال خونسردي، اسلحه اش را بيرون مي کشد و دختر را مي كُشد! فصل آغازين با صداي شليك گلوله اي پايان مي يابد.

تشخيص اينكه قرار است اين فيلم تا انتها با ما حرف بزند، ديگر سخت نيست. اگر چه فيلم، تمام حرف هايش را در پي تصاوير خويش مخفي كرده است تا ما از آنچه به نمايش در مي آيد، لذت ببريم و بعد فكر كنيم به انتظاري كه بر باد مي رود. با ديدن همة آن آرامش نخست فيلم، اينک انتظار چه چيز را داريم؟ در پايان چه مي بينيم؟

حكايت تفاوت آنچه انتظار داريم با آنچه رخ مي دهد، در كل اثر مشهود است. تام استال (ويگو مورتنسن) مردي است بي نهايت آرام - اين را از ظاهر آرام و حركات بي نهايت آهسته اش مي توان برداشت كرد - و پدري مهربان كه قرار نيست هيچ چيز را به هيچ كس تحميل كند- در ابتداي فيلم و دور ميز صبحانه، تام مي خواهد از سر مهرباني و رأفت پدرانه، براي فرزندش مقداري بيسكويت در شيرش بريزد. فرزند مانع مي شود و او بدون آنكه بر مهرباني خود اصرار ورزد، دست هايش را به علامت تسليم بالا مي برد و بي هيچ حرفي، اختيار ريختن يا نريختن بيسكويت ها را به فرزند مي سپارد - حتي هنگامي كه با هجوم آن دو قاتل ابتداي فيلم به مغازه اش روبرو مي شود - پيش از آنكه کار به زد و خورد خونين بعدي بکشد - فقط به قصد جلوگيري از تنش و درگيري- به رغم پايان ساعات كاري اش- حاضر مي شود براي آن دو قهوه درست كند.

ترسيم چنين سيمايي از يك مرد، و در كنارش همسري مهربان و فرزنداني آرام تر - به ياد بياوريم لحظاتي را كه فرزند بزرگش، جك (اشتون هولمز) از درگيري با دو هم كلاسي شرورش خودداري مي كرد - تنها يك روي سكة چنين زندگي ايده الي است.

اما تام استالِ آرام، تاريخچه اي از خشونت دارد كه گمان مي کند از آن گريخته است. تار و پود دنيا آن چنان به هم پيوسته است كه اگر روزي اين پيوستگي بر هم زده شود، اين بي نظمي تا بي نهايت ادامه خواهد يافت. تام نيز مي بايست تاوان خشونتي را که روزگاري مرتکب شده بود، بپردازد. اگر چه ابتدا در سيماي يک قهرمان، به قصد دفاع از خود و همكارانش، آن دو قاتل را به قتل مي رساند و سپس در سيماي يک جنايت كار، دست به قتل تبه کاران مقابل خانه اش و بعد برادرش (ويليام هارت) مي زند. شايد فيلم، پاسخي تصويري باشد براي اين شبهة بشري که اگر انساني ده ها سال قبل، كسي را كشته و اينک گذر عمر او را پير كرده و جاي ميلياردها سلول پيشين او را ميلياردها سلول تازه گرفته باشند، آن انسانِ جنايت كار قبلي ديگر وجود فيزيولوژيک ندارد و فردي جديد پديد آمده كه دستان عدالت، حق مجازات او را ندارد!

ديويد كراننبرگ و فيلمنامه نويسش به زيركي به اين ادعا پاسخ مي دهند كه اگر چون جويي كيوزاك خود را در بيابان نابود هم كني و بشوي تام استال و در نقش پدر مهربان خانواده اي فرو روي، جامعه اي كه سال ها با تو زيسته و خانواده اي كه براي خود ساخته اي، باز هم به تو به چشم قاتل و جنايت كار خواهند نگريست.

 

اين فيلم دقيقاً از نظمي سخن مي گويد كه با هر جنايت و خشونتي به هم مي ريزد و پيامد هاي آن تا مدت ها ادامه خواهد داشت؛ بي نظمي اي كه ضد حيات است و شايد همين فلسفة و لكم في القصاص حياه باشد. تام استال مجبور مي شود براي پاك كردن تمام گذشتة خود و محو تاريخ پر از خشونت زندگي خويش، برادرش را به قتل برساند و دست به كشتاري بي نهايت خونسردانه بزند تا شايد آرامش پيدا كند- آرامشي در پس خشونت!- و اين نوع کسب آرامش، همان الگوي نوين آمريكايي است-کسب آرامش در پس تجارت آزاد اسلحه!- كه هر خانوادة آمريكايي، آزاد است اسلحه اي داشته باشد.

در صحنه اي از فيلم، تام استال كه ماشين جنايت كاران را ديده و به گمان خويش، آنها را در حال رفتن به سمت خانة خود مي يابد، از مغازه اش بيرون مي زند تا هر چه سريع تر - با آن پاي لنگ - خود را به همسر و فرزندانش برساند. كراننبرگ در اين صحنه - هنگام خروج تام استال از مغازه - با حركت كرين، شهر را كه در سكوت و آرامش فرو رفته است، به تصوير مي كشد. نمايي سوررئال از شهري که مي بايست در آن ساعات روز، شلوغ باشد. کراننبرگ در پس اين بازسازي مصنوعي، به كنايه، آرامش حاكم بر جامعه و بي خبريش از اتفاقاتي كه در حال وقوع است را به تصوير مي كشد. آرامش دروغيني كه حتي مأموران حفاظت امنيت را هم فريفته است. پليسي كه مدام تأكيد مي كند شهرشان شهري آرام با مردماني خوب است؛ اما در همين شهر، در كمتر از يك هفته، چنين كشتاري رخ مي دهد. کراننبرگ مي گويد:

 آن ها در جايي زندگي مي كنند كه شبيه به يك شهر كوچك بي عيب و نقص آمريكايي است. آنقدر بي عيب و نقص كه هراس آور مي شود. چيزي كه آن را هراس آور مي سازد تا اندازه اي كوشش براي برقرار نگه داشتن ظاهر بي عيب و نقص آن است. از اين نظر شبيه به روستايي در ديزني ورلد است و بيانگر احساساتي كه من دربارة فانتزي آمريكا نسبت به گذشتة خودش دارم.[5]

دقيقاً هراس آور بودن اين شهر، در همين نکته نهفته است که بي خبري و تمايل به آن و از طرفي تلاش براي بي خبر نگاه داشتن مردمان چنين شهرهايي که برنامة غير قابل توقف سياست مداران آمريکايي و غربي است،راه را براي رسيدن به يک آرامش کاذب و در پي آن راه افتادن چنين حمام هاي خوني هموار مي کند.

 

فيلم، خشونت موجود در زندگي آمريكايي را در همة ابعادش نشان مي دهد. در صحنه اي از                        فيلم - كه در نسخة نمايش داده شده از سيما، حذف گرديده است - تام پس از آنكه در پي حمايت كلامي همسرش، از پرس و جوهاي پليس رهايي مي يابد، با او به زد و خورد مي پردازد و روي پله ها و در موقعيتي كاملاً خشونت آميز، درگير رفتاري محبت آميز! مي شود. گويي در مهربانانه ترين عمل بشري هم بايستي خشونت عريان آمريكايي را ببينيم. خود کراننبرگ در اين مورد مي گويد:

اولين صحنة روابط خصوصي آن ها به تيپ و افرادي مربوط مي شود كه دلشان مي خواست باشند. هر يك به سراغ تيپ خاصي مي رود كه با نشانه هاي خود به يك اسطوره تبديل شده است:يكي تشويق كنندة تيم هاي ورزشي مي شود(ادي) و ديگري ورزشكاري با عضلات پيچ در پيچ(تام). آمريكا دائماً در دورة نوجواني به سر مي برد. اما مورد دوم بيشتر با واقعيت سر و كار دارد. ادي چيز ترسناك و در عين حال جذابي در تام مي يابد و با واكنشي كه نسبت به او نشان مي دهد، پس زده مي شود. فيلم به طور كلي دربارة آن است كه خانواده، فقط وقتي واقعي مي شود كه خشونت وارد زندگي افرادش شود.[6]

 

كراننبرگ در تصوير كردن خشونت، دست و دل بازانه رفتار مي كند. او با توجه به نام فيلم، زيركانه به ما مي فهماند همة خشونت سبوعانه اي كه شاهدش هستيم، تنها شرحي كوچك و بخشي اندك از همة آن چيزي است كه وجود دارد. آن گاه ما مي مانيم و اين سنجش عقلي كه اگر اين خشونت عريان تنها بخش اندكي است از آنچه هر روز جريان دارد، پس همة خشونت چيست؟

صحنة شليك تام استال به سر برادرش، در ميزانسن و دكوپاژ به گونه اي ترتيب داده شده تا آنها را چشم در چشم تصوير كند و بعد، تاکيد بر بيرون ريخته شدن محتويات جمجمة برادر تام از پشت سرش يا صحنة غوطه ور شدن صورت متلاشي شدة قاتل سياه پوش در خون، در مغازة تام يا صحنة فرو رفتن خنجر مرد سياه پوش در پاي تام استال يا صحنة شليك گلوله به دختربچه در ابتداي فيلم يا صحنه هاي زد و خورد جک با دو همكلاسي خود و به تصوير كشيدن تمام جزئيات خشونت موجود در اين لحظات، همگي قصد فهماندن اين معنا را دارند كه اين فقط بخشي از خشونت در حال وقوع است... با تمام هولناكي اش... و با تمام عرياني اش.

فيلم بي آنكه از رعايت اصول دراماتيك و سرگرم كننده غفلت كند، رسالت خود را در جاي جاي فيلم يادآور مي شود. از ديدگاه فيلم، خشونت موجود در جوامع نسل به نسل منتقل خواهد شد؛ انتقال بي نظمي ناشي از پارگي پيوندها. در صحنه اي از فيلم، دو همكلاسي جک وقتي او را در حال گفت و گو با دوستش مي بينند، به قصد آزار و اذيت او ماشين خود را به سمت آن دو هدايت مي كنند؛ اما در وسط خيابان، با ماشين دو قاتل ابتداي فيلم - که اندکي بعد، توسط پدر تام به قتل مي رسند - برخورد مي كنند.

لحظة خيره شدن هر چهار تن در چشم يكديگر كه با صبر و حوصلة هدفمند کراننبرگ در به تصوير کشيدن آن همراه است، تنها بيانگر يك مسئلة دردناك است؛ گويي در آينده، اين دو نوجوان نيز سرنوشتي محتوم چون آن دو قاتل خواهند داشت و فرزند تام هم سرنوشتي چون پدر خويش... و روزي او نيز مانند پدرش بايستي دو قاتل ديگر را - كه مي توانند هم كلاسي هايش باشند - به قتل برساند.

در جايي از فيلم - وقتي بالاخره پسر در پس همة تحقيرها، تحملش به سر مي آيد و آن دو هم كلاسي اش را زير مشت و لگد مي گيرد - در رجوع به خانه، در پاسخ به اعتراض پدرش كه مي گويد:

ما مشكل خودمون رو با زدن مردم حل نمي كنيم.

با تمسخر پاسخ مي دهد:  

ما مشكلمون رو با كشتن مردم حل مي كنيم!

كنايه اي كه پدر را مجبور مي كند به صورت او سيلي بزند.

 اين انتقال خشونت كه گويي براي خود، ژني ساخته و پرداخته کرده و روي كروموزومي به وديعه نهاده است، همان وحشتي است كه بايد از ديدن چنين آثاري براي ما حاصل شود؛ وحشت از ماندگاري خشونتي كه مدام خونش با خون ديگري شسته مي شود و انتقال آن به نسل بعدي که گفته اند:

                خون به خون شستن محال آمد، محال!

فيلم شرحي بر خشونت، به شکلي غريب، زيبايي شناسي نابي از خشونت به ما نشان مي دهد که در نقطة مقابل پندهاي اخلاقي آن است.در سراسر فيلم، ما از خشونتي که در حال جريان است لذت مي بريم و از آن جالب تر انتظاري است که براي وقوع چنين فاجعه اي مي کشيم.مانند زماني که منتظريم تام از تصفيه حساب خونين با برادرش،سربلند بيرون بيايد يا لحظاتي که از ديدن صورت غرق در خون قاتل سياه پوش ابتداي فيلم خرسند مي شويم.و اين همه در حالي حاصل مي شود که کراننبرگ با پرداخت هر چه خشونت بارتر اين صحنه ها، ما را در دامي هولناک مي اندازد،دام لذت بردن ناگزير از ديدن اين تصاوير و اصول اخلاقي ضد خشونتي که هر روز آن ها را براي خود،خانواده و جامعه مان تبليغ مي کنيم.

آري! جز در مواجهه با قتل عام ابتداي فيلم که تنها زمان اندوهگين شدن ما از ديدن خشونت است،در باقي لحظات، از ديدن کشتار خونسردانة آدمهاي بدِ! قصه لذت مي بريم که شايد حتي به خاطر انجام چنين رسالتي به تام و امثال او با ديدة احترام هم مي نگريم.کراننبرگ هم سعي مي کند از همين ضعف ما در ديدن خشونت هاي مقدس! استفاده کند و در پرداخت خشونت هاي رخ داده در فيلم، بيشترين سليقه،واقع گرايي و دست و دلبازي را به خرج دهد.خود او مي گويد:

رفتن به سراغ انفجارات و تصادفات كار راحتي است اما چنين خشونتي ، خشونتي نيست كه مردم را بر آشوبد. آشفته ترين نوع آن، همين خشونت صميمانه است كه با نابود كردن جسم انسان سر و كار دارد.من براي ساختن اين فيلم به DVD هايي نگاه كردم كه در مغازه ها فروخته مي شود و به شما ياد مي دهد كه چگونه كساني را بكشيد كه در خيابان به شما حمله مي كنند بدون آن كه نيازي به استادي در هنرهاي رزمي داشته باشيد...تخريب جسمي، كار كثيفي است و اين مسئله چيزهاي خاصي را با خود به همراه دارد.نمي توانيد از حركت آهسته استفاده كنيد. يا از برش زدن هاي بي اندازه و يا نشان دادن وقايع به صورت مكرر از پنج زاوية مختلف؛ اين بيل را بكش يا شهر گناه نيست. خشونت از درون فيلم مي آيد و از شخصيت بيرون كشيده مي شود.[7]

تعارض اين لذت، با آموزه هاي ديني مسيحيت-که سال هاست در گوش مردم غرب خوانده مي شود- که اگر به سمت راست صورتتان سيلي زدند، سمت ديگر آن را جلو بياوريد،نشان دهندة عمق تناقض و تنشي است که بر روح انسان، چنگ مي اندازد.فيلم، گويا تماشاگر را با اين پرسش، رها مي کند که اگر خشونت، آن گونه که انسان هاي اين فيلم و در عالم واقع، همة انسان ها تلاش مي کنند آن را بد و زشت جلوه بدهند، هست پس چرا در تمام لحظه هايي که شاهد وقوع اين خشونت هستيم از لذتي مداوم سرشاريم.کما اينکه ديدن صحنه هايي مانند عده اي که در حال زد و خورد هستند و جمعي در حال تماشا و لذت بردن-حتي در ايران خودمان- براي ما صحنه اي غريب و بيگانه نيست.مي توان مدعي بود از زماني که قابيل از سر حسادت و خودخواهيف اولين خشونت عالم را رقم زد، پذيرش اين امر-خشونت-به عنوان يکي از اعضاي خانوادة بشري حتمي شده است. 

 

فيلم به حماقت مزمن جامعه هم اشاره مي کند. تام استال هر چه تلاش مي كند پاك شدن خود از گذشته اش را به ديگران بفهماند - بيش از همه به همسرش - آنها از پذيرش اين مهم سر باز مي زنند و شايد تنها راه خلاصي از دست وجدان جامعه - كه تنها در پي محكوم كردن افراد است تا درک علت رفتار آن ها - توسل به دروغ باشد. مانند هنگامي که در مواجهه با پليس، به دروغ، منكر وجود هر مسئله اي در زندگي گذشتة خود مي شود. دردناک تر آنکه همسري كه سال ها با تام زندگي كرده، هنگامي كه با كشتار مقابل خانه روبرو مي شود -كه رنگ و بوي دفاع از خانواده را دارد تا تصفيه حساب عده اي تبهکار - مانند همة انسان هاي اطرافش، تام را محكوم مي کند و او را در شرايطي که بيشترين احتياج را به او دارد - در بيمارستان - ترك مي كند و تنها در پايان فيلم، آن گاه كه تام پس از كشتار گذشته اش - برادر و مزدورانش - باز مي گردد، در جمع خانواده پذيرفته مي شود. اين گونه مي توان دريافت كه چگونه جامعه، بي توجه به همة مصالح انساني، فرد را بي تفكر مي بلعد و اينکه چگونه يك فرد در پس اين همه تحقير - از جانب همسر و فرزندش - به ماشين كشتار تبديل مي شود. کراننبرگ در اين مورد مي گويد:

مردم اين روزها مي گويند: ما به قهرمان احتياج داريم، اما به نظر مي رسد كه هيچ كس نمي خواهد بپرسد،چرا؟ آخر براي چه؟ مسلّماً در آمريكا اشتياق به قهرمانان وجود دارد و البته اشتياق به اين که هر گاه چنين قهرماني ظهور كند، نابودش كنند. نااميدي از يافتن ايده آلي كه خود را به آن بياويزند و در عين حال جنون و خشمي كه آن ها را وادار مي كند مشاهير خود را تكه تكه كنند.[8]

 در هر صورت، فيلم كراننبرگ با ظرافت تمام - بي آنكه در ورطة شعار زدگي مرسوم بيفتد - انتقادي نرم و البته با چاشني خشونت! به نوع زندگي در حال جريان مردم جهان روا مي دارد. زندگي اي كه زير ظاهر آرامش، خشونتي مهيب و هولناك در جريان است و اين مهم را خود مردم كشوري كه چنين آثاري در آن توليد مي شود، بيشتر درك مي كنند. آنجا که ويگو مورتنسن، بازيگر دانماركي تبار فيلم هنگام اكران فيلم در ژاپن، در مصاحبه با خبرنگاران مي گويد:

آنها كه فيلم را ديده اند، خيلي راحت مضمون آن را به ايالات متحده و خشونت موجود در اين جامعه يا شايد سياست خارجي اين كشور پس از حادثة يازده سپتامبر 2001 ربط مي دهند.[9]

اگر چه مي توان برداشت ديگران - در اينجا، مردم آمريکا و ساير ملل اروپايي - از فيلم را نوعي فرافكني[10] دانست. گويي مردمي كه مخاطب اين فيلم هستند، در مواجهه با اثري كه خشونت موجود در زندگي آنها را به تصوير كشيده است، آن را فقط به ايالات متحده نسبت مي دهند. گويي بقية جهان در صلح و آرامش به سر مي برد. بدين سان، مي توان ادعاي اصلاح گري چنين فيلم هايي را به خيالي خام تعبير كرد. اينها تنها مشتي فيلم هستند که در بهترين حالت، عريان كنندة بيماري هاي مزمن جوامع خود هستند. پايان سخن آن که:

اين همان چيزي است كه به ويگو مي گفتم ـ كه از نظر سياسي، بسيار هوشمند و فعال است ـ زماني كه مي خواستم او را به بازي در فيلم، ترغيب كنم- فيلم با آن كه آشكارا سياسي نيست- اين سؤال را با توجه به وضعيت بشر به ميان آورد كه : آيا زندگي به اين شيوه اجتناب ناپذير است؟ آيا راهي براي خروج از چرخة خشونت وجود ندارد؟ اما در سطحي ديگر، ملتي هم با تاريخي از خشونت داريم. اين موضوع مخصوصاً در همين روزها كه كيسه هاي مخصوص حمل جسد از عراق باز مي گردد جلب نظر مي كند: چقدر خشونت؟ چقدر سرباز لازم است تا آن شهر  كوچك و حصارهايش سر جاي خود باقي بماند؟[11]

 

در مواجهه با آثاري كه پشت دوربين آن، كارگرداني انديشمند ايستاده و قرار است حامل پيام هاي ارزشمند باشند، توسل به جرح و تعديل، بايد با دقتي مضاعف صورت گيرد؛ چرا كه حذف هر سكانس يا هر فريم چنين آثاري، بدون در نظر گرفتن اين مهم، به از بين رفتن بخشي از مفاهيم ناپيداي فيلم منجر مي گردد. متأسفانه به رغم انتخاب خوب دوستان سينما يك در پخش اين اثر، در جرح و تعديل رويه اي لحاظ شد كه جز با پسوند بي تدبيري نمي توان از آن ياد کرد.

در حالي كه كراننبرگ تمام سعي خود را مي کند كه در همان سكانس اول - در حدود يك دقيقة ابتدايي فيلم - با به تصوير كشيدن آرامش و كرختي حاکم بر فضا، تضادي بسازد با خشونتي كه در پشت اين آرامش رخ داده است، ناگهان با يك فيد نا به جا - دست رنج دوستان مميّز سينما يكي - مواجه مي شويم و از آن بدتر صحنة رو در رويي همكلاسي هاي جك با دو قاتل ابتداي فيلم است كه اين مواجهة مهم - با توجه به بار معنايي آن - باز هم در نهايت بد سليقگي، دچار مميزي مي شود.

به اين هنر نمايي ها اضافه كنيد حضور سكانسي نصفه و نيمه را كه هر عقل سليمي، حذف آن را مي پسندد. اشارة ما به سكانسي است كه اِدي، همسر تام (ماريا بلو) در پي او مي رود تا به دور از هياهوي بچه ها و به ياد ايام نوجواني، شبي را با او تنها بگذراند! به محض آن كه ماشين آن دو، وارد جاده مي شود، مميز عزيز! مي توانست كاتِ محترم را لحاظ كند؛ اما به طور بي سابقه اي، بخشي از سكانس بعدي را هم - كه به طور كامل داراي بار اِروتيك است و به خلوت زن و شوهري آن ها مي پردازد – براي بينندگان محترم نگه داشته است؛ صحنه اي كه تام در حال مرتب كردن رختخواب است!

دست و دل بازي- بَسط- در نمايش اين صحنه، با قبض در مميزي و حذف بي مورد آن سكانس هاي حساس جور در نمي آيد. به اينها اضافه کنيد حذف لحظة شليك گلوله به دختر بچه را در ابتداي فيلم، در حالي که در نسخة اصلي، جز صداي شليك گلوله كه به از خواب پريدن دختر تام، كات مي شود، چيزي به نمايش در نمي آيد.

حذف زد و خورد فرزند تام با هم كلاسي هايش و عدم نمايش بيرون ريختن مغز برادر تام و... را شايد بتوان با توجه به خشونت زياد توجيه كنيم؛ اما اين نوع هنر نمايي هاي را خير! به نظر مي رسد حضور يك منتقد دلسوز در كنار عزيزان مميز لازم است تا مشخص کند چه چيزهايي بايد بماند و چه چيزهايي نه!

مهم بودن زمان پخش، نبايست به مهملي براي قلع و قمع بي تدبيرانة فيلم هايي چنين ارزشمند تبديل شود.که اگر چنين گردد آن گاه اعتباري که با نمايش اين آثار براي رسانة همگاني به دست خواهد آمد به راحتي از دست مي رود.

 

نویسنده : سید حمیدرضا قادری

منبع : ماهنامه رواق اندیشه ،شماره سه

Ps147

 

 

فيلم شناسي:

شرحي بر خشونت ((A History of Violence

كارگردان: ديويد كراننبرگ

فيلمنامه: جاش السون

برداشتي آزاد از رماني گرافيكي (كاميك بوك) نوشتة جان واگنر و وينس لاك (سال 1997)

بازيگران: ويگو مورتنسن، اد هريس، ماريا بلو، اشتون هولمز، هايدي هيز، استفن مك هاتي و گرگ بريك

مدت زمان نسخة اصلي: 94 دقيقه  

منتخبِ دومِ بهترين فيلم هاي 2005 جهان، در فهرست بيش از 200 منتقد برجستة جهان، از جمله جاناتان روزنبام، كنت توران، اندرو ساريس و...



[1]. Symptomes

.[2] Signs

[3] .Delay

[4] . Grief

[5] .اندرو، جف.ساسان گلفر.روزنامة شرق.25 دي ماه 1384.

[6] .همان.

[7] .همان.

[8] .همان.

[9] .روزنامة شرق،9 اسفند 1384

[10] . در بيان مكانيسم هاي دفاعي انسان، فرافكني(Projection Mechanism) و نسبت دادن آنچه توسط خود فرد پديد آمده است به ديگران، يكي از راه هاي خلاصي از شر عذاب وجدان است.

[11] .اندرو،جف.ساسان گلفر.روزنامة شرق،25 دي ماه 1384.

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد