در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
یکشنبه

۱۴ فروردین ۱۳۹۰

۱۹:۳۰:۰۰
41758

هنر قدسي

بسم الله الرحمن الرحيم   هنر قدسي                                  &nbs

بسم الله الرحمن الرحیم

 

هنر قدسي                                                                   

سال‌هاست مانند بسياري چيزهاي ديگر، بحث و نظرورزي در باب هنر به روش و شيوۀ متفکران غربي، در اين آب و خاک رواج يافته است. اين مهم في نفسه بار منفي ندارد؛ ولي اگر نتوانيم گفتماني مبتني بر واقعيت هاي موجود خودمان بر اسلوب انديشه‌ورزي ها در باب هنر بنا کنيم، اتفاقي که مي افتد چندان خوشايند نخواهد بود و اگر يار شاطري نشود، به يقين بار خاطري اساسي در روند هنرورزي در اين آب و خاک خواهد شد.

نمي دانم چقدر با نويسندۀ اين سطور موافق هستيد که ورود اين بحث ها به حوزۀ روشنفکري ايران، محصول تلاش هاي آن زائر غربي، هانري کُربَن است که با عشق و علاقه اي بيش از حد متعارف، تلاش کرد ميراث کلاسيک فلسفه و انديشۀ اسلامي را به نوعي روزآمد و بر مبناي نيازها و رويکردهاي جديد به جهان، باز تعريف کند. اينکه چقدر در اين امر موفقيت کسب کرد، بحثي ديگر است. هدف از ذکر اين مقدمه، آن است که نشان دهيم مباحث و نظراتي که در خصوص نظريه هاي هنري، از منظري ديني يا قدسي در طي چند دهۀ اخير، در فضاي فکري ايران مطرح شده است، ريشه در کجا دارد.

با توجه به اين مقدمه، بد نيست به نمايندگان شاخص اين حرکت، به طور فهرست وار اشاره کنيم و نقدي نيز بر تلاششان وارد نماييم. همراه يا پيشتر از کُربَن، کساني چون فريتهوف شوان، تيتوس بورکهارت، سيد حسين نصر و از نسل جديدتر کساني چون رضا داوري، غلامرضا اعواني، محمد رضا جوزي، محمد رضا ريخته گران و... هستند. اين فهرست شامل عدۀ قابل ملاحظه اي از متفکران صاحب منزلت در جامعۀ ايراني است ـ فارغ از اينکه شايد در ميان تمام روشنفکران، جايگاه خاصي نداشته باشند ـ و در همين عداد، غالب آنان جزو کساني هستند که به نوعي، ارادت خاص مريد و مرادي نسبت به مرحوم فرديد نيز از خود بروز مي دهند. جالب توجه آنکه فرديد جزو اولين مخالفان کُربَن و سيد حسين نصر در ايران بوده است و به کربن اتهام صهيونيست بودن و عامل استعمار غربي وارد مي کرده است؛ اما کساني که مدافعان تفکر فرديد  شناخته مي شوند، هانري کربن را مي ستايند و تفکرات او را ترويج و تبليغ مي کنند!

هدف از اين نوشتار، بررسي اثري است که در همين راستاي فکري تأليف شده و از قضاي روزگار، بسيار نازل و بي کيفيت است.

هنر قدسي کتابي است تأليف مجتبي الهامي(مطهري)، فرزند استاد بزرگوار، علامۀ شهيد مرتضي مطهري(ره). اين اثر در 276 صفحه به رشتۀ نوشته درآمده است.كتاب داراي بخش هاي مختلفي است كه بخش هاي مختلف كتاب عبارتند از:

گوهر هنر؛هنر و زيبايي؛هنر و دين؛هنر و خيال؛هنر و علم؛هنر و سمبوليسم؛ويژگي هنر قدسي؛ اين کتاب آن گونه که از نام آن پيداست و خود نويسنده هم در مقدمة آن ذکر کرده است، رسالۀ تخصصي يا كارشناسي ارشد!؟ نويسندۀ محترم است و به نحو قابل ملاحظه اي، به تقريرات درسي استاد اعواني وابسته است. نگارنده در بررسي بخش اول اين كتاب، با دو اشکال اساسي روبرو گرديد:

1. اشکالات موجود در شكل(فرم) ارائۀ اثر؛

2. اشکالات موجود در محتوا و پيامي که اثر در صدد انتقال آن است.

اشکالات شكلي

مسلماً هر تحقيق علمي، آن هم در سطح حوزه هاي آکادميک، نيازمند مقدمات و زمينه چيني‌هايي‌است:

1. ارائۀ اغراض و مقاصدي که نويسنده و پژوهشگر در تحقيق و تلاشش پيگيري مي کند؛

2. روش و شيوه اي که بر اساس آن، نويسنده اطلاعات و منابع موجود را دسته بندي مي کند و آن اغراض و مقاصد را پيگيري مي نمايد؛

3. نتيجه گيري که مي بايست در پرتو تمسک به مراحل بالا حاصل شود.

البته در اين ميان، نکاتي وجود دارد که در همان چند بند، به طور ضمني مستقر هستند؛ مانند تهيۀ منابع و مراجع دست اول و فراغت از پيش داوري و پيش انگاري در طي تحقيق. البته نه به اين معنا که پژوهشگر، عقل خود را تعطيل کند و هر چه خواند و شنيد، بدون تأمل به آنها متمسک گردد. نکتۀ ديگر اينکه نويسنده، مفاهيم کليدي و اساسي اي را که در طي تحقيق و پژوهش، به کار خواهد گرفت، به وضوح و روشني بيان و معين کند.

اين مسائل شمه اي از آن چيزي است که موجب مي شود تحقيقات و پژوهش ها صورت و رنگ و بوي علمي و دانشگاهي بگيرند؛ ولي در اين حوزه ها، رسالۀ برادر عزيز، مجتبي مطهري فاقد خصايص لازم است. در اينجا، به برخي از ايرادات شكلي اين رساله اشاره مي شود:

·   در تحليل اطلاعات، وحدت رويه وجود ندارد.

·   فرض اوليۀ کتاب کاملاً  مخدوش و غير شفاف است.

·   منابع و مراجع مورد استناد آن، در خور اثري پژوهشي، آن هم در اين سطح از تخصص دانشگاهي نيست.

·   تسلط و آگاهي بر تمام جوانب موضوع مورد پژوهش، در اين کتاب ديده نمي شود.

·   حريت و آزاد انديشي لازم براي پرداختن به موضوع و تحليل و دسته بندي اطلاعات وجود ندارد.

·   در ارائة نقل قول ها، بر خلاف شيوۀ شايستۀ يک تحقيق و پژوهش علمي، کاملاً ناشيانه عمل شده است.

· نويسندة محترم هيچ گونه تخصصي از رشته ها و شاخه هاي مختلف هنري، از جمله موسيقي، شعر، سينما، تئاتر، خط و نقاشي ندارد و صرفاً با مطالعات بيش و کم خود در آثار درجۀ دوم در زمينۀ تحليل هنر، گمان برده شايستگي لازم براي اظهار نظر در خصوص انواع هنرها و نظريه پردازي هنري را کسب کرده است.

· کتاب حاضر در نوع جمله بندي‌ها، به شدت دچار لکنت و آشفتگي است و معلوم نيست اين امر ناشي از نا آگاهي نويسنده بوده است يا بي توجهي ويراستار کتاب.

· نقل قول ها از انديشمندان بزرگ غربي متناقض به نظر مي رسد. در جايي از کتاب، ارسطو يا افلاطون نقد مي شوند و در جايي ديگر، ديدگاه ها و تأملات آنان مورد استناد قرار مي‌گيرد و با گفتار ايشان، به نحو اثباتي برخورد مي‌شود.

در همين فهرست، بسياري ديگر از نکاتي را مي توان گوشزد کرد که به فرم و نحوۀ ارائۀ اثر بسيار لطمه زده و از اعتبار علمي و دانشگاهي آن کاسته است و اين همه، تنها بخش کوچکي از معضلاتي است که مي توان در حوزۀ شكلي به آن اشاره کرد!

اشکالات محتوايي

از مهم ترين اشکالات محتوايي اثر، درهم‌آميختگي مفاهيم مختلف آن است و اينکه هيچ گونه وحدت رويه اي در به‌کارگيري جملات و کلمات وجود ندارد. نويسندۀ محترم، عنوان کتاب را هنر قدسي نهاده است؛ در حالي که در بسياري از نقاط کتاب، معادل هاي ديگري را به کار برده که به اين طريق، نوعي تشويش در تعبير به وجود آمده است؛ واژه ها و ترکيباتي چون هنر ديني، هنر معنوي، هنر انساني، هنر اسلامي و...

اکنون چه سنخيت و هم آوايي ميان اين گونه مفاهيم مرکب مي توان سراغ گرفت؟ کساني که با مطالعات حوزۀ دين شناسي، آشنايي اندکي دارند، به خوبي مي دانند که واژۀ قدسي، دست کم بعد از کساني چون رودولف اتو و مير چا الياده، ديگر در حوزۀ فرهنگي خودمان، آن معنايي را که امروزه براي آن تعريف مي شود، ندارد. در نزد ايشان، قدس و مقدس به مفهومي مترادف با تنزه الوهي و تنزهي مبتني بر امساک و خشوع، نقل معنا يافته اند و در اين تعبير، واژۀ هنر قدسي نمي تواند به هنر ديني، اسلامي و... اطلاق شود؛ چه بار حقوقي و معنايي که به همراه خود دارد، با سرشت معناي واژه هايي چون هنر ديني متفاوت است؛ ولي متأسفانه نويسندۀ محترم بدون در نظر گرفتن اين تمايزات و اختلافات، بر معنايي پاي مي فشارد که با اصل فرضيه متفاوت است و تنقيح کافي و شايسته اي هم از نوع استعمال مورد نظرش ارائه نمي‌دهد. از اين ها گذشته، اشکال اساسي تري به لحاظ محتوايي وجود دارد و آن اينکه نويسندۀ محترم در هر فصل، وحدت رويه را از دست مي دهد و فارغ از اينکه در فصول پيشين، چه چيزي را ارائه کرده است، همان داده ها را تکرار مي کند و در تناقض گرفتار مي‌آيد که نقل قول از ارسطو و افلاطون، نمونه اي ساده از اين گونه اهمال کاري ها است و نشان مي دهد نويسندۀ محترم هر فصل کتاب را در شرايطي متفاوت و با فاصلة زماني زيادي نسبت به فصل قبل، به رشتۀ تحرير درآورده است.

براي آنکه در دام کلي گويي گرفتار نشويم، به ذکر نمونه هايي از ايرادات اثر خواهيم پرداخت و پي‌جويي باقي ايرادات را به مخاطب عزيز واگذار مي کنيم.

نگارندۀ محترم کتاب با ارجاع به نقل قولي از استادش، دکتر اعواني، مي نويسد:

در عين حال، نگارنده اين نوشته را چنان که حضرت استاد در مقدمه اشاره نموده اند، گامي مهم در معرفي و شناساندن هنر قدسي مي داند.[1]

جالب و در عين حال، تأسف انگيز است که نويسنده همان طور که پيش از اين ذکر شد، کتاب و تحقيق خود را داراي جايگاه و مقامي اين چنين تلقي مي کند. در جاي ديگري از ديباچه، ادعاهاي ديگري نيز ديده مي‌شود:

البته لازم به يادآوري است که هنر قدسي ـ ادبيات عرفاني، به ويژه عرفان حافظ و مولانا، بدون شناخت حکمت ذوقي، به ويژه حکمت متعاليه و عرفان ابن عربي ميسر نيست.[2]

تحقيق دربارۀ صحت و سقم اين حکم نيازمند جمع آوري و ارائۀ ادلۀ مختلفي است که نويسندۀ محترم نمي تواند در طول کتاب ارائه کند و در نتيجه حکمي است بدون زمينه هاي لازم و لذا قابل خدشه و نقد؛ در حالي که در يک پروژۀ تحقيقي، نبايد ادعاهايي را طرح کرد که براي آن ادله‌اي ارائه نشده است. در ادامۀ همين فقرات، نويسنده به جاي واژۀ هنر قدسي، هنر ديني را جايگزين مي سازد:

هنر ديني از بهترين موضوعات و معارف در كلام جديد است كه همچون عرفان و ادبيات عرفاني تاريخ اسلام و تاريخ تمدن و هنر و حكمت الهي  و توحيد مي تواند ما را به شناخت دقيق فرهنگ تمدن ديني و سرّ آن راهنمايي كند.[3]

نگارندۀ محترم، وحدت سياق استفاده از کلمات و ترکيبات را رعايت نکرده و بدون هيچ توجه و مقدمه اي، قدسيت را مترادف با ديني بودن مي گيرد؛ در حالي که اختلافات اين دو مفهوم به راحتي قابل بررسي و بيان است؛ ولي نويسندۀ محترم به اين تفکيک ها توجهي نمي کند.

در فصل اول، اشتباهاتي در جمع بندي ها به چشم مي خورد:

هر جا کاوش هاي تاريخ تمدن و باستان شناسي، نشاني از تمدن و فرهنگي بشري و تجليات آن کشف مي کند و...[4]

مي بينيد که کاوش به تاريخ تمدن باستان شناسي نسبت داده شده است که به لحاظ ترکيب، جمله اي کاملاً غلط است و بايد از واژه اي چون باستان شناسان استفاده شود، نه تاريخ تمدن يا باستان شناسي.

در جايي ديگر، با يک حکم بلاتکليف ديگر رو به رو مي شويم:

کالبد هنر و ادبيات به خاطر انسي که با فرهنگ الهي و سنتي دارد، جلوه و نمود معنوي و انساني يافته است. اين دريافت از هنر در ادبيات فارسي و عرفاني، به ويژه در زبان حافظ و مولانا، تجلي بارزتري از خود به نمايش گذارده است.[5]

اولاً معلوم نيست ريشه هاي اين عقيده و ادلۀ اثبات کنندۀ آن کجاست که هنر و ادبيات به خاطر انس و الفتي که با فرهنگ الهي و سنتي دارد، جلوه و نمود انساني يافته باشد. در ضمن، فرهنگ الهي با فرهنگ سنتي وحدت تام ندارد که اين چنين، با واو عطف به هم وصل شده و هم رديف قرار گرفته اند. نکتۀ ديگر اينکه نويسندۀ محترم نظرش به شعر حافظ و مولوي است و آن‌گاه از اين دو مثال، يک حکم کلي استنباط مي کند و به تمامي شاخه هاي هنري تسري مي دهد که به لحاظ روش تحقيق، صحيح نيست که فرد با يک استقرا، آن هم اين قدر ناقص، يک حکم کلي صادر کند.

در صفحات ديگري از فصل اول، تعاريفي از هنر، به نقل از متفکران بزرگ غربي عنوان مي شود، آن هم به اندازۀ شش يا هفت کلمه و بعد دربارۀ آنها داوري صورت مي گيرد؛ در حالي که حق آن است که زمينة اين آراي نهايي، حداقل تا حدي براي مخاطب باز شود تا مخاطب هم بتواند با توجه به آن مقدمات پي برد که نتيجۀ نهايي به دست آمده، همان‌گونه که مؤلف محترم مورد نقد قرار داده، نقد پذير بوده است يا نه. به هر حال، اين روش عملي است کاملاً غير علمي و فاقد توجه و دقت يک پژوهشگر و نويسندۀ محقق.

همچنين نگارندۀ محترم در ارائۀ افکار افلاطون چنين مي‌نويسد:

 افلاطون ماهيت هنر را در زيبايي مي داند... ؛ اما اين جلوه و نمود زيبايي هنري از درون اثر هنري سر چشمه مي گيرد، نه بيرون. اصولاً در آثار هنري، محور زيبايي جنبۀ ذاتي و دروني آن است. ماهيت هنر در زيبايي است و زيبايي امري باطني است. محور زيبايي و جمال در هر اثر هنري، به جنبۀ انتظام و نظم دروني اثر بازمي‌گردد، نه جنبۀ عيني و بيروني آن.[6]

اين تلخيص آراي افلاطون تعبير ديگري از نظريه اي است که اثر هنري را غايتي در خود فرض مي کند و محور زيبايي را در جنبۀ نظم و انتظام دروني آن مي‌جويد. به عبارت ديگر، با اين تقرير، افلاطون جزو کساني است که غايت هنر را زيبايي مي دانند و چون زيبايي ماهيت و ذات هنر است، لذا غايت هنر، هنر مي شود؛ در حالي که نگارندۀ محترم، فارغ از اين نتيجه گيري غلط، در فصل ديگر کتاب مي گويد:

افلاطون نظريۀ هنر براي هنر را نفي مي کند. به هر حال، افلاطون براي اينکه به نظرية (مُثُل) ايده معتقد است، نظريۀ هنر براي هنر، در فلسفۀ او جايي ندارد. [7]

بدين‌سان، دقيقاً بر خلاف آراي پيشين، نويسندۀ محترم، افلاطونِ ديگري را عرضه کرده است که به‌کلي به لحاظ ماهيت تفکري، متفاوت از افلاطون سابق است.

در بخش چهارم از بخش اول کتاب، اشکالات شكلي فاحشي در کار مؤلف محترم بروز يافته است؛ به نحوي که تقدم و تأخر آرا و انديشه ها اصلاً رعايت نشده و لذا در بخش هايي، دچار نوعي آشفتگي در نوشتار گرديده است. براي مثال، نويسنده ابتدا هايدگر را تحليل مي‌کند، بعد به سراغ کانت و افلاطون مي‌رود و از افلاطون به جهان مدرن پرش مي‌کند؛ در حالي که بايد ترتيب به نحوي رعايت مي شد که در ابتدا، افلاطون مورد بررسي قرار مي گرفت و سپس کانت و هايدگر و دوران مدرن بررسي مي شدند. اين به هم ريختگي يکي از نتايج خود را در بخش افلاطون نشان مي دهد که نويسندۀ محترم در بخشي که به معرفي کانت و نقش او در تئوري هنر براي هنر مي‌پردازد، ناگهان در فصل افلاطون، اين گونه آغاز مي کند:

افلاطون نظريۀ هنر براي هنر را نفي مي کند.[8]

 و معلوم نيست آيا کانت بوده که قبل از افلاطون، تئوري هنر براي هنر را طرح کرده و افلاطون بر ضد آن موضع گرفته است يا پيش از افلاطون، متفکراني بوده اند که قايل به نظريۀ هنر براي هنر بوده اند.

آن‌گاه معلوم نيست با کدام پشتوانۀ تحقيقي، اين نتيجه گرفته مي‌شود که:

دانته، شکسپير، حافظ، مولانا، جامي و عطار جان‌هايشان را از رسوبات و آلودگي هاي ذهني و رواني عبور داده و شفاف و خالص و تطهير گشته اند و انسان‌ها را به بطن انوار و معاني عالم حُسن سير مي دهند.[9]

نمي دانم چرا دانته و شکسپير را در ليست عارفان و صوفياني چون مولوي و عطار و جامي بايد ذکر کرد. مگر دانته يا شکسپير شاگردان مکاتب صوفيۀ ايراني بوده اند که حالا صيقل يافته و توانسته اند آثار بزرگي خلق کنند يا دربارۀ آنها کتاب هايي وجود دارد که نشان دهندۀ زهد و ورع و صوفيگري آنها بوده است يا جذبه و شور الهي در آنها افتاده که ناگهان به اين مرتبه و منزلت رسيده اند؟ جالب است که همين دانتۀ بزرگ، پيامبر مکرم اسلام را در دوزخ ترسيم مي کند و پيروان او را نيز از دوزخيان به شمار مي آورد. حال اين را مقايسه کنيد با برخورد عطار يا مولوي با حضرت موساي کليم و عيساي صديق و... . معلوم نيست بايد تا چه زماني، شاهد اين التقاط‌ها و درهم‌آميزي هاي بي ربط با يکديگر باشيم.

نمي خواهم بيش از اين، با تطويل بيهودة مطلب و غلط گيري هاي فاحش، بر اوراق اين مقال بيفزايم و به همين چند نمونۀ کوتاه بسنده مي کنم؛ اما در خاتمه، بايد اين نکته را يادآور شد که در بدو هر گونه حرکتي در مسير تدوين نظريه اي در باب هنر يا هنر قدسي، بايد پرسش هايي اساسي طرح کرد که در ضمن پاسخ به آنها، بتوان به حد و مرز يک تئوري قابل قبول دسترسي پيدا کرد. اينکه به يک شوق و شور آني تصميم بگيريم در باب هنر نظريه پردازي کنيم، کار چندان پسنديده اي نيست، بلکه اين عمل بيش از هر چيز، نياز به تفحص و جستجو در ميان مصنوعات و يادگاري هاي تاريخي و موشکافي و تحليل آنها دارد و در مرحلۀ بعد، تلاش در جهت تدوين يک نظريۀ هنري.

نویسنده : مصطفي مرشدلو

منبع: ماهنامه رواق هنر و اندیشه ،شماره پنجم

Ps147

 

 



1.مجتبي مطهري(الهامي).هنر قدسي.انتشارات اطلاعات.تهران.1385ص16.

2.همان.ص14.

3.همان.ص14.

4.همان.ص21.

5.همان.ص22.

6.همان.ص36.

7.همان.ص43.

8.همان.ص43.

9.همان.ص46.

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد