در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
دوشنبه

۱۵ فروردین ۱۳۹۰

۱۹:۳۰:۰۰
41871

صاحبدلان

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

صاحبدلان                               

درآمد

تا چند سال پيش، روش معمول سيما براي ماه مبارك رمضان اين بود كه درامي خانوادگي يا پليسي و مانند آن، با تغيير فضا و اصلاح برخي جزئيات، به داستاني براي پخش در ماه مبارك تبديل مي شد يا سريالي طنز براي سرگرمي و تفريح مخاطب پخش مي گرديد؛ ولي در چند سال اخير، تلويزيون با جسارتي قابل تحسين، به سراغ سوژه‏هاي برخاسته از مفاهيم ديني رفته است. اين جسارت، با توجه به نبود پيشينة مناسب در پرداختن به اين گونه سوژه‏ها، قابل تقدير و تحسين است. اقبال مردمي هم حاكي از رضايت عمومي از اين رويكرد جديد است. البته ممكن است در اين راه، مشكلات و خطاهايي هم باشد؛ ولي مشق نانوشته مسلماً بي غلط خواهد بود. ورود به اين صحنه‏هاي پرمخاطره از سوي دست اندركاران محترم، اعم از مديران، نويسندگان و كارگردانان، بدون در نظر گرفتن نتيجة آن‏، بر دوش كشيدن بار سنگيني است كه موجب سپاسگزاري هر شخص منصفي خواهد بود.

گزيده اي از نكات مثبت سريال

 سريال صاحبدلان از فيلمنامه‏اي قوي و جذاب برخوردار است و نويسندة محترم در ارائة داستاني جذاب و پرمايه و ترسيم شخصيت‏هايي قوي و تنظيم ديالوگ‏هايي پركشش، موفق عمل كرده است.

كارگردان محترم نيز به خوبي توانسته است، كاري جذاب و پركشش ارائه كند. ايشان در انتخاب بازيگر، گرفتن بازي‏هاي خوب و پرداخت شخصيت‏هاي جذاب، كاملاً موفق عمل كرده است. بايد از چنين كارگرداناني كه با وجود تمام مخاطره هاي اين سوژه‏هاي دشوار، تمام اعتبار خود را بر سر دست گرفته و به استقبال آن مي‏روند، تقدير و تشكر به عمل آيد. محمد حسين لطيفي در اين كار، ثابت كرده است كه كارگرداني قوي و قابل اعتماد، در عرصة مضامين مذهبي است.

 در اين سريال، شخصيت‏هايي جذاب چون محمود و شاهين كم نيستند؛ ولي به خصوص مي‏توان از شخصيت خوب دينا ياد كرد كه هم شخصيتي به ياد ماندني است و هم اينكه حجاب اين شخصيت مي‏تواند گامي در ترويج حجاب اسلامي در جامعه باشد. به علاوه، نويسنده و كارگردان محترم در ارائة طنزي زيرپوستي، در قالب شخصيت هايي چون محمود و دستيار حشمتيان خوب عمل كرده است.

 

 

گزيده اي از اشكالات سريال

اين سريال نيز مانند هر سريال ديگري، خالي از اشكال نيست كه اميدواريم در بررسي اين اشكالات، به خطا نرفته و از جادة انصاف خارج نشويم؛ اما اگر چنين شد، اين هم مشقي است كه بي غلط نخواهد بود.

داستان اين سريال، اقتباسي از قصص قرآني است به لباس امروزين. نويسندة محترم سعي كرده داستان‏هاي متعدد قرآني، همچون داستان فرعون و موسي، يونس و قومش، داستان يوسف و برخي داستان‏هاي ديگر را در قالب شخصيت‏هاي امروزي بازگويي كند. از اين رو، قبل از ورود به بحث، چند روش از روش‏هاي گوناگون امروزي كردن يك قطعة تاريخي را بررسي مي‏كنيم تا هنگام ورود به اصل بحث، مقصود، به خوبي منتقل شود.

 

چند روش در اقتباس از تاريخ، براي يك كار امروزي

 روش اول: يك شخصيت داستاني را با تمام خصوصيات فردي، از تاريخ برش دهيم و به امروز بياوريم. براي مثال، رستم را با همان شخصيت تاريخي و همان مركب و سلاح‏ها و تفكرات، به زمان جنگ امروزين بياوريم و اين شخصيت بخواهد براي جنگ به مرزهاي جنوبي برود و با همان سلاح‏هاي خاص خود، در خط مقدم حاضر شود. اين روش بي شك، به هجو شخصيت منجر خواهد شد؛ زيرا شخصيت، در فضا و دوره و مناسبات خاص خود معني مي‏دهد و در فضايي ديگر، با تمام خصوصيات قبلي، مضحك خواهد شد.

 روش دوم: از شخصيت تاريخي يك الگو بگيريم و سپس طبق آن الگو، شخصيت‏هاي امروزي را در ظرف امروزي بسازيم. براي مثال، مسيح يك شخصيت تاريخي دارد؛ ولي مي‏توان گفت مسيح نمونة انساني شفادهنده است كه براي رهايي قومش از گناه فدا شده است_البته به روايت مسيحي_ اين الگو را مي­توانيم در زمان معاصر، با رعايت سايز و تمام روابط امروزين تكرار كنيم. مانند فيلم دالان سبز. در اين نوع برداشت از تاريخ، نه تنها فيلمساز سعي نمي‏كند تمام جزئيات تاريخي را تكرار كند، بلكه تمام نشانه‏هاي ظاهري را حذف مي کند تا مخاطب، با تجربة ماجرايي با تمام محدوديت‏ها و ابعاد امروزي، به اين كشف برسد كه اين داستان، مثالي از فلان داستان تاريخي و اين شخصيت، مثالي از فلان شخصيت تاريخي است. به اين صورت است كه شخصيت‏هاي تاريخي الگوهايي خواهند شد كه در تمام اعصار، قابل تكرار هستند.

 مثلاً در داستان حضرت يوسف(ع)  براي اينكه شخصيتي چون يوسف داشته باشيم، بايد از خود بپرسيم كه چه چيز ماية اساسي شخصيت يوسف است. احتمالاً به اينجا خواهيم رسيد كه جواني زيباست كه به جهت محبت پدر، مورد حسادت برادران است و به چاه مي‏افتد و سپس به اوج مي‏رسد. يا اينكه جواني زيباست كه دعوت به حرام مي شود، پاكدامني مي‏ورزد و به زندان مي‏افتد. به اين صورت، ما در طول تاريخ، يوسف‏هاي متعدد خواهيم داشت و حكمت بازخواني تاريخ همين الگوگيري است. اين گونه برداشت از تاريخ، موجب مي‏شود تا همان جا ماية اصلي داستان و شخصيت، در داستاني امروزين تكرار شود. بايد با يادآوري آن واقعة تاريخي، بار ديگر آن تجربة تاريخي را نو و به روز كنيم. البته نكتة مهم در اين روش، آن است كه

 1. نكات اصلي شخصيت ماجراي تاريخي را گرفته و به الگو تبديل كنيم؛

2. در انتقال آن واقعه به امروز، حد و اندازة امروزين را رعايت كنيم. به گونه اي كه بدون در نظر گرفتن آن واقعة تاريخي، ماجرا و شخصيت­ها منطقي و خودبسنده باشند.

 

روش سوم(روش كار در اين سريال):به نظر مي‏رسد نويسندة محترم سريال صاحبدلان، روش ديگري در اقتباس و حكايت امروزين از قرآن داشته است. به اين صورت كه داستاني تاريخي را با شخصيت‏هاي تاريخي و اكثر ابعاد و جزئيات، در قالب شخصيت‏هاي ماجرايي امروزين بازآفريني كرده‏ است. براي مثال، خليل مثالي از موسي، جليل مثالي از فرعون، دينا مثالي از هارون و يوسف، عهديه مثالي از آسيه، رامين مثالي از مؤمن آل فرعون و هابيل، شاهين مثالي از قابيل است. به همين صورت، ماجرا هم تقريباً از ماجراي تاريخي كپي شده است؛ يعني خليل_موسي _ بر اثر رؤيا_ نوعي الهام و وحي_ كنجكاو مي شود و سپس به خلاف كاري برادر پي مي­برد. سپس با مشكلات زيادي، به خانة برادر_ دربار فرعون_ مي رود و در رويارويي با برادر، به لكنت مي­افتد. دينا_ هارون_ به او كمك مي کند. جليل_ فرعون_ از او طلب معجزه مي کند. او عهديه را شفا مي‏دهد و پس از اتمام حجت، به جهت عدم وفاي به عهد جليل و به استناد رؤيا و الهامات ديگر، وعده به عذاب مي‏دهد. در ضمن، از برادر مي‏خواهد تا قوم مؤمن را_ عهديه و رامين_ را با او بفرستد.

 اين تكرار ماجرا با تمام جزئيات و تكرار شخصيت‏ها با تمام جزئيات، مانند اين است كه يك واقعة تاريخي را با تمام شخصيت‏هاي تاريخي، از جاي خود قيچي کنيم و به زمان امروز بياوريم يا اينكه آن واقعه عيناً  به زمان حاضر كپي شده باشد.

مشكل اساسي در اين سريال، از آنجا ناشي شده كه هنگام كپي آن ماجرا به امروز، توجه نشده كه اندازة ماجراها و روابط آنها بسيار بزرگ است و در اندازة كوچك امروزي جاي نمي‏گيرد. براي مثال، در درگيري ميان فرعون و موسي، فرعون، پادشاه مملكتي وسيع و صاحب يكي از تمدن‏هاي آن روز روي زمين و قدرت مطلق مصر آن روزگار است؛ به گونه‏اي كه ادعاي خدايي مي‏كند و كسي هم قدرت حرف زدن ندارد. موسي(ع) كليمِ خداوند متعال است. او به همراه هارون، براي رهانيدن قوم بني اسرائيل قيام كرده‏اند و در اين راه، با آوردن معجزه‏هاي گوناگون، بر تفرعن فرعون پيروز مي شوند و قوم بني اسرائيل را به سلامت، از نيل عبور مي‏دهند. در قصة ما، درگيري دو برادر بر سر حقوق چند نفر انگشت شمار، مانند آقاسيد غفور و بهادري است كه جليل كلاه آنها را برداشته است. براي اين درگيري، نيازي به الهام اذهب الي فرعون انه طغي نيست. شركت و خانة جليل نيز دربار آن‏چناني نيست و براي اثبات حق اين دو و افرادي مثل آنها، نيازي به محاجه نيست كه فيل از ديوار بيرون بيايد و سقف برداشته شود. خليل براي اثبات حقانيت خود، نيازي به ارائة كرامت و شفاي بيمار قطع نخاعي ندارد. آن گاه به فرض ارائة كرامت، نمي‏توان آن را اتمام حجت تلقي كرد كه بعد از آن، آمادة نزول عذاب باشند. اگر هم عذابي بر جليل نازل شود، در حد و اندازه‏اي نيست كه خليل، بر ديوارهاي خانة خود چوب و الوار بكوبد.

 در مقابل، هنگامي كه نويسندة محترم با الهام از داستان هابيل و قابيل، تقابل بين شاهين و رامين را بنا كرده است، اين تقابل به خوبي جا مي افتد و آن را باور مي‏كنيم؛ چرا كه در اصل ماجرا، تقابل دو برادر به دليلِ حسد يك برادر به برادر ديگر است. اين ماجرا عيناً در مورد شاهين و رامين مصداق مي يابد و از اين جهت، اين دو ماجرا در اندازه هم هستند و مشكلي نيز پيش نمي‏آيد.

قصة گم شدن دينا هم به نوعي، قرينه سازي قصة يوسف (ع)است. اين بخش در برخي موارد، نچسب به نظر مي‏رسد و از کار بيرون مي‏زند؛ ولي خانة حشمتيان و رابطة آقا و خانم حشمتيان با دينا كه به نوعي، قرينه سازي خانة عزيز مصر و وقايع آن است، به دليل نزديك بودن اندازه‏هاي هر دو ماجرا، به خوبي پرداخت شده است و آنجا که نويسنده و كارگردان به ما اجازه مي‏دهند، خود، اين قرينه را كشف كنيم، از ظرافت‏هاي به كار رفته لذت مي‏بريم. اگرچه در همين قصه هم قرينه سازي بين يك زن و حضرت يوسف (ع)جاي سؤال، تأمل و تأسف دارد.

به دليل رعايت نشدن اندازه ها، در كپي كردن ماجراي تاريخي در فضايي امروزين، كل فضاي داستاني به گونه‏اي لي لي پوتي است! دنياي آدم‏هاي لي لي پوتي اي كه اداي آدم‏ بزرگ ها را در مي‏آورند. جليل اگرچه سعي مي‏كند، اداي جملات و رفتار فرعون را درآورد؛ ولي واقعاً در حد و اندازة او نيست و ما او را به عنوان مثالي از فرعون، باور نمي‏كنيم. خليل هم آدم كوتوله‏اي است كه در اندازة پيامبران الهي نيست. از اين رو، هنگامي كه سعي مي‏كند پيامبرگونه وعظ كند يا رفتاري پيامبرگونه داشته باشد، نچسب است. او نه تنها در اندازة يك پيامبر الهي نيست، بلكه در حد يك عارف اهل مكاشفه هم نيست. او حداكثر مردي عامي، خشكه مقدس و اهل سجاده است كه ممكن است گاهي چيزهايي ببيند؛ ولي نه توان تفسير آن را دارد و نه مي‏تواند در روابط پيچيدة اجتماعي، بازيگري خوب باشد. او زماني كه از پاي سجاده بلند مي شود و مي‏خواهد حركتي اجتماعي انجام دهد، دچار لغزش مي‏شود. او پيرمردي عابد و سجاده نشين است كه به دليل عدم درك درست از دين، عرصة زندگي را بر خود و اهل خانه تنگ كرده است و به دليل همين عدم تناسب و عدم توانايي، در موارد زيادي مضحكه مي شود و به ساده دلي متهم مي‏گردد.

 دينا و رامين در جاي جاي فيلم، عمل او را ساده دلانه تفسير مي‏كنند. در موارد متعددي، رامين از خليل مي‏خواهد كه مبادا سادگي كند و به خانة آنها بيايد كه وضع را از آنچه هست بدتر ‏كند. در عمل هم مي‏بينيم كه رفتن او به ديدار برادر، وضع را بدتر مي‏كند. چنان كه پس از جلسة محاجه، خليل خود را پيرمردي ساده، احمق و خرفت معرفي مي‏كند. در صورتي كه اگر در حد و اندازة يك عارف بالله مي‏بود، نمي بايست با اندك ناملايماتي، درهم بشكند و خود را خرفت بنامد.

ميان روزه خواري علني نهادينه شده در خانوادة جليل و حجاب مناسب عهديه و همسر دكتر نيز تناقضي آشكار وجود دارد. جليل از پدري مؤمن و متدين و خانواده‏اي اهل سيادت است. بنابراين، نمي‏توان تظاهر او را به فسق و كفر باور كرد و او را در جايگاه فرعون قرار داد.

آن‏چه اشكال اين سريال را گسترش مي‏دهد، آن است كه نويسندة محترم مي خواهد در يك سريال با شخصيت‏هاي محدود و روابط مشخص، چندين داستان قرآني را با روابط مختلف حكايت كند. غافل از آنكه هر داستان مناسبات خاص خود را دارد و با مناسبات، روابط و پيام داستان ديگر كه ساختارش براي بيان آن ساخته شده، متفاوت است و جمع تمام اين داستان­ها  و شخصيت‏ها در يك ساختار، منجر به آشفتگي و به هم ريختگي مي‏شود. براي مثال، خليل شخصيتي است كه هم مثالي است از موسي و هم يونس. حضرت موسي نمونة شخصيتي است كه براي نجات قوم خود قيام مي‏كند و آنان را از دست فرعون نجات داده، از نيل به سلامت عبور مي‏دهد و دشمنانش دچار عذاب شده، غرق مي‏شوند؛ ولي يونس نمونة پيامبري است كه به قوم خود پشت كرده، آنها را نفرين مي‏كند. قوم نجات مي‏يابند و خود او دچار مصيبت مي‏شود.

 حال اگر خليل را مثالي از موسي فرض كنيم كه چون موسي عمل مي‏كند، ديگر نمي‏تواند مثال و بازنمايي از حضرت يونس باشد. اگر او نمونة حضرت موسي باشد، بايد قوم خود را نجات دهد و دشمنانش دچار عذاب شوند؛ ولي اگر نمونة حضرت يونس باشد و عمل او مثل يونس باشد، بايد به قوم خود پشت كند و مصيبت بر خودش نازل شود و جمع اين دو نشايد.

تحليل شخصيت خليل

 1. خليل شخصيتي متناقض است:

 خليل از ابعادي گوناگون و متناقض برخوردار است كه جمع آنها در يك شخصيت، آن را بدل به كاريكاتور كرده است. او پيرمردي ساده دل است كه عقل معاش ندارد و در جمع و جور كردن خانوادة خود و رفع نياز آن‏ها عاجز است. او در روابط اجتماعي، به راحتي گول مي‏خورد _ مانند فروش مغازه به كمتر از قيمت خود كه دينا مانع او مي‏شود_ او در تحليل مسائل اطراف خود، نياز به دينا، دختري دانشجو و جوان دارد. در عين حال، او پيرمردي سجاده نشين و اهل ذكر و احتياط است؛ ولي از نوع عوامانه، نه از جرگة علما. او در مرتبه‏اي والاتر، اهل الهام و مكاشفه است و در پله‏اي بالاتر، آن‏چنان به خود اطمينان دارد كه در محاجه با برادر، قرآن را بر سر عهديه مي‏گيرد و دعايش مستجاب مي‏شود. پس مستجاب الدعوه نيز هست. او در مرتبه‏اي بالاتر، رفتاري چون انبيا دارد؛ چرا كه طبق الهام و كشف خود، عمل و حركت مي‏كند، ديگران را ارشاد مي‏كند، پس از استجابت دعا، آن را اتمام حجت تلقي مي کند و بر اساس اتمام حجت و نيز نشانه‏هايي از خواب خود، ديگران را به عذابي دردناك وعده مي‏دهد.

 2. خليل در ارزيابي خود دچار مشكل است:

خليل، چون در جاي خود ننشسته است، انساني ساده دل به نظر مي رسد كه بر اثر پاره‏اي مشكلات رواني، دچار مشكل مي شود. بر اساس رؤيا ها، الهامات و مكاشفاتي كه معلوم نيست رحماني است يا شيطاني، مسئوليت انذار ديگران را بر عهدة خود مي‏بيند و مردم را از عذابي كه به زودي گريبان گيرشان مي‏شود، مي‏ترساند. در واقع، شخصيت خليل بسيار نزديك به مدعياني است كه نه به جهت فريب، بلكه به جهت اينكه امر بر آنها مشتبه شده است، شروع به بشارت و انذار مي‏كنند. آنان دانسته يا ندانسته، ادعايي همچون انبياي الهي دارند، براي خود رسالتي قايل هستند كه با تمام وجود، براي اداي اين رسالت مي‏كوشند و ديگران را بر اساس آنچه به آنها الهام مي‏شود يا ديده‏اند، مورد خطاب قرار مي‏دهند. اين گونه افراد تصوري از الهامات و مكاشفات شيطاني ندارند و هر آنچه مي‏بينند و مي‏شنوند را عين حق مي‏دانند. انعكاس چنين داستاني در جامعه، مبلغ رشد و توسعة مدعيان دروغين و دكان داران مريدپروري است كه باب الهام و مكاشفه را بر خود باز مي بينند و با ادعاهاي رنگارنگ، مردم را به مريدي خود مي‏خوانند و نيز پرورش ساده دلاني است كه به جهت عوام بودن، خود را صاحب مقامات ديده، ديگران را به پيروي از خود مي‏خوانند.

 3. خليل، ساده دلي خشكه مقدس است، با خشونت ذاتي:

 در سراسر فيلم، نوعي خشونت موج مي‏زند؛ از تيتراژ گرفته كه با فضاهاي بسته و غل و زنجير شروع مي‏شود تا روابط شخصيت‏ها. به نظر مي‏رسد اين خشونت به بازتاب كنش شخصيت اصلي، يعني خليل در فضاي فيلم بر مي‏گردد.

 خليل، عارفي اهل دل و لطيف كه همه چيز را از رحمت الهي مي‏داند، نيست. او خشكه مقدسي ساده دل است كه همه چيز را از دريچة شريعت مي‏نگرد. او در انجام شريعت، نگاهي تنگ و سخت گيرانه، توأم با احتياط هايي عوامانه دارد. از اين رو، بيش از جاذبه، دافعه دارد. بازتاب نگاه خشك و خشن خليل را مي‏توان در فراري دادن محمود از دين و گريه‏ها و انزواي اكرم ديد.

  به اين جهت است كه او بيشتر به عذاب الهي مي‏نگرد تا به رحمت الهي. او در تفسير رؤياي خود نيز چنين است. او رؤياي خود را به سرنوشت شوم و گرفتاري­اش تفسير مي‏كند. ديناست كه پدربزرگ را به نشانه‏هاي رحمت الهي متوجه مي‏كند. او در رؤيا زنجير را مي‏بيند؛ ولي باز شدن آن را نمي‏بيند. او در خواب، كشتي دور از دريا را مي‏بيند كه نشانة عذاب الهي است. روياي او نمودي از وجود خشن اوست.

 او براي ديگران، بيشتر جنبة انذاري دارد تا تبشيري. او همه را از عذاب الهي مي‏ترساند و كمتر به رحمت خداوند اميدوار مي‏كند.

 مخاطب به طور طبيعي، از چنين شخصيتي دور مي شود و اين همه خشونت و احتياط عوامانه را در شريعت بر نمي‏تابد و از آن فاصله مي‏گيرد. هم از اين روست كه اگر دين را در قالب شخصيتي چون خليل عرضه كنيم، مردم از آن دين دوري مي­جويند. چنان كه سرنوشت محمود چنين بود. محمود، مولود طبيعي چنين فضايي در خانة خليل است. او درمواجهه با پدر، در ديالوگي بسيار گويا، اظهار مي‏دارد:

من نماز نمي‏خونم. روزه هم نمي‏گيرم. شش، هفت ساله كه نه نماز مي‏خونم، نه روزه مي‏گيرم. دزدي هم مي‏كنم. هر چي هم خدا گفت بكن، نمي‏كنم. خوب شد. اگه مسلموني به اينه، همون بهتر كه كافر بمونم. بذار همه بفهمند كه يك عمر عبد و عبيد بودن، راستي راستي يعني چه. مگه غير از اينه که حق اين زن بيچاره و حق اين نوة دو دوزه بازت رو زير پا گذاشتي كه مثلاً حق الناسِ يك عده از خدا بي خبر رو از گردنت واكني؟ براي اينكه بري اون دنيا، با حورياي بهشتي بشكن بزني كه ما جستيم. گور پدر زن و بچه كرده.‍

 دينا بر اين خوف گرايي بيش از حد خليل تأكيد مي‏كند و به پدربزرگ مي‏گويد:

ببخشيد پدربزرگ، خوف بدون رجا، دور از جون، خرفتي مي‏آورد.

به طور خلاصه، جهان فيلم كه انعكاس كنش شخصيت اول داستان، خليل است، جهاني خشن، عبوس و گرفته است. به اين جهت، كارگردان به درستي فهميده است كه فيلم را در هر قسمت، با فضايي عبوس از باد، باران، بلم و زنجير شروع كند تا هر بار، بر خشونت ذاتي متن تأكيد كند.

 رفتار شخصيت‏ها با هم نيز از اين جهان خشن بي بهره نيست. شاهين پس از برپايي جلسة محاجه، عمو را قرآن به دست، چون جامه‏اي چركين، به بيرون پرت مي‏كند. رامين تلاش مي‏كند پدر را به دادگاه بكشد و شاهين برادرش را مي‏كُشد. محمود هم دايم سخن چيني مي‏كند. در اين جهان داستاني، اگر عشقي هست، يا عشق نافرجام شاهين به ديناست يا دعواي عشقي شرم بار پدر و پسري بر سر يك زن.

4. خليل شخصيتي خودبسنده نيست:

او به تنهايي نه تفسير درستي از اطراف خود دارد و نه مي‏تواند تعاملي درست با پيرامون خود داشته باشد. كافي است تصور كنيم كه دينا را از متن خارج كرده‏ايم. آن گاه خليل در تفسير رؤيا دربارة خود، به افراط خواهد رفت و در ارتباط با ديگران، با مشكل مواجه خواهد شد. او نه عقل معاش دارد و نه عقل تعامل با ديگران.

5. رجوع به الهام و كشف، به عنوان مرجع عمل:

 خليل در اين داستان، به جاي اينكه در رفتار و اعمال خود، به دين رجوع كند، به الهام و مكاشفة خود تكيه مي‏كند. اساس و مبناي انذار به عذاب الهي، رجوع به خواب و الهام خود است. او يك پيامبر خود بسنده است و نه از سر رجوع به شريعت، بلكه به جهت رجوع به الهام خود _ كه اذهب الي فرعون و... را مي‏شنود_ به سوي برادر حركت مي‏كند.

 مبناي داستان كه ديدن گرفتاري خود است، ناشي از رؤيايي است كه خليل ديده و در درستي آن نيز شك نمي‏كند. چنان كه انذار به عذاب، ناشي از تفسير او از خواب خود است و الهامي كه به او شده و به قول خودش، سفر يونس نبي برايش آمده است.

زماني كه جليل از خليل، مدرك مي‏خواهد كه او مال مردم و به خصوص سيدغفور و بهادري را خورده است، او به مكاشفة خود رجوع مي‏دهد. او در جواب دينا هم به مكاشفه رجوع مي‏كند و مي‏گويد، ديده است. پس منشأ عمل او، رؤيا، الهام و مكاشفه‏اي است كه همه را عين حقيقت مي‏پندارد. بدين جهت است كه مي‏توان گفت، فيلم به مخاطب آدرس غلط مي‏دهد.

 البته نويسندة اين سطور به رؤياهاي صادقه و مكاشفات اهل دل اعتقاد دارد؛ ولي همة اين رؤياها، الهامات و مكاشفات، منشأ رحماني ندارد؛ صحت و سقم اين گونه مكاشفات و رؤياها، با رجوع به حجج شرعي كه همان آيات و روايات است، معلوم مي‏شود؛ اين الهامات و مكاشفات و رؤياها نه براي شخص حجت آور است و نه براي ديگران و نمي‏تواند ملاك عمل واقع شود؛ براي تشخيص رحماني يا شيطاني بودن اين الهامات، به كسي نياز است كه در دين، اعم از علوم نقلي و عقلي و علوم توحيدي، مجتهد باشد. ملاك عمل مؤمنان، الهام و مكاشفة معصوم است كه الهامي بدون خطا و اتمّ است. ديگران بايد به اين كشف و الهام اتم رجوع كنند و هر راهي جز اين، راهي است كه از خطا، اشتباه و تلبيس ابليس لعين، مصون نخواهد بود.

 به اين جهت، در متن، نوعي اجتهاد بر اساس رؤيا، الهام و مكاشفة خود كه همه درست پنداشته مي‏شود، ديده مي‏شود كه بسيار خطرناك است.

 چند نكتة ديگر

 1. جاي اين سؤال وجود دارد که قرآني كه در سريال وجود دارد، چه فرقي با ديگر قرآن‏ها دارد كه چنين عجيب و غريب است و چرا زماني كه وارد خانة خليل مي‏شود، او به الهامات جديدي دست مي­يابد. آيا او تنها با همين قرآن مي تواند شفا دهد تا موجب شود اكرم به چشم خاصي به او بنگرد و عرض حاجت به اين قرآن ببرد؟ آيا قرآن نياز دارد عده‏اي شهادت دهند كه اين كتاب براي هدايت آمده است و آن را مهر كنند؟ شايد در ذهن نويسندة محترم نكته‏اي بوده كه در سريال نيامده است؛ ولي اگر نكتة خاصي در بين نباشد، مطلب اول تشويق به خرافه­گرايي است و نكتة دوم نوعي توهين به قرآن تلقي مي‏شود.

2. معلوم نمي‏شود چرا خليل براي پيدا كردن دينا، به تكاپو نمي‏افتد. شايد به او الهام شده كه سرنوشت دينا همچون سرنوشت يوسف (ع) است و او بايد يعقوب وار صبر كند؛ ولي يعقوب (ع) دست کم 40 سال در فراق يوسف (ع) گريه و بي تابي كرد.

 4. برآيند سريال آن است كه عمل به قرآن، همراه است با فقر و فلاكت و خشونت، چنان كه در زندگي و عمل خليل مي‏بينيم.

5. به جهت نارسايي ساختمان داستان و ماجراها، نويسندة محترم مجبور شده قرينه‏ها و تشبيه­هاي متن را در ديالوگ‏ها تصريح كند.

 6. نهاد خانواده در فيلم، نهادي از هم گسسته است. خانوادة خليل خانواده­اي از هم پاشيده است و محمود برادرزادة خود را به چاه مي‏اندازد. در خانوادة سيد جليل، جليل هيچ علاقه‏اي به عهديه ندارد و در پي خوش گذراني‏هاي خود است. رقابت عشقي شرم آوري بين پدر و پسر ديده مي‏شود، يك برادر برادر ديگر را مي‏كشد و دكتر، داماد خانواده، هيچ احترامي نزد زن و خانوادة همسرش ندارد. خانوادة حشمتيان هم خانواده‏اي گرم توصيف نشده است. از اين جهت، هيچ الگوي اخلاقي كه تماشاگر بتواند به آن رجوع كند، وجود ندارد و اساساً هيچ شخصيت تام و كاملي كه بتوان به عنوان الگو به او رجوع كرد، در متن نيست.

 7. در صورت آمارگيري از توهين‏ها و تمسخرها و ضرب المثل‏هاي غيراخلاقي، در تكيه كلام‏هاي بكار رفته در ديالوگ‏هاي فيلم، مي‏توان گفت اين يكي از معدود سريال‏هاي چند سال اخير بوده که از بيشترين الفاظ غير اخلاقي بهره برده است. در اين استفاده سخاوتمندانه! تفاوت چنداني بين شخصيت‏هاي مثبت و منفي نيست. به طوري كه سيد خليل نيز دينا را هندجگر خوار و خضر راه خود را حرمله مي‏نامد. درست است كه در شب قدر هم عده‏اي به فسق و فجور يا بطالت مي‏گذرانند؛ ولي تصوير چنين صحنه هايي به صورت گسترده و ارائة چهره‏اي سياه از شب قدر و پخش آن از سيماي جمهوري اسلامي، جاي تأمل دارد.

 8. روز عيد كه روز جود و رحمت و بركت الهي است و همه در انتظار رحمت الهي هستند، در فيلم به عنوان روزي كه همه منتظر نزول عذاب الهي­اند، به تصوير كشيده شده است.

تقريباً يك سوم پاياني داستان، بر محور وعدة عذاب خليل دور مي­زند؛ ولي در پايان داستان، خبري از عذاب نيست. دينا در پايان داستان مي­گويد، طي دو سال گذشته، بسيار فكر كرده كه عذاب چه بوده است و به اين نتيجه رسيده كه عذاب همان فقدان يكي از اولياي الهي و رفتن او از ميان مردم بوده است. اگر اين توجيه دينا را بپذيريم، پس تفسير خليل در تعيين نوع عذاب، بايد اشتباه با

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد