بسم الله الرحمن الرحیم
صاحبدلان
درآمد
تا چند سال پيش، روش معمول سيما براي ماه مبارك رمضان اين بود كه درامي خانوادگي يا پليسي و مانند آن، با تغيير فضا و اصلاح برخي جزئيات، به داستاني براي پخش در ماه مبارك تبديل مي شد يا سريالي طنز براي سرگرمي و تفريح مخاطب پخش مي گرديد؛ ولي در چند سال اخير، تلويزيون با جسارتي قابل تحسين، به سراغ سوژههاي برخاسته از مفاهيم ديني رفته است. اين جسارت، با توجه به نبود پيشينة مناسب در پرداختن به اين گونه سوژهها، قابل تقدير و تحسين است. اقبال مردمي هم حاكي از رضايت عمومي از اين رويكرد جديد است. البته ممكن است در اين راه، مشكلات و خطاهايي هم باشد؛ ولي مشق نانوشته مسلماً بي غلط خواهد بود. ورود به اين صحنههاي پرمخاطره از سوي دست اندركاران محترم، اعم از مديران، نويسندگان و كارگردانان، بدون در نظر گرفتن نتيجة آن، بر دوش كشيدن بار سنگيني است كه موجب سپاسگزاري هر شخص منصفي خواهد بود.
گزيده اي از نكات مثبت سريال
سريال صاحبدلان از فيلمنامهاي قوي و جذاب برخوردار است و نويسندة محترم در ارائة داستاني جذاب و پرمايه و ترسيم شخصيتهايي قوي و تنظيم ديالوگهايي پركشش، موفق عمل كرده است.
كارگردان محترم نيز به خوبي توانسته است، كاري جذاب و پركشش ارائه كند. ايشان در انتخاب بازيگر، گرفتن بازيهاي خوب و پرداخت شخصيتهاي جذاب، كاملاً موفق عمل كرده است. بايد از چنين كارگرداناني كه با وجود تمام مخاطره هاي اين سوژههاي دشوار، تمام اعتبار خود را بر سر دست گرفته و به استقبال آن ميروند، تقدير و تشكر به عمل آيد. محمد حسين لطيفي در اين كار، ثابت كرده است كه كارگرداني قوي و قابل اعتماد، در عرصة مضامين مذهبي است.
در اين سريال، شخصيتهايي جذاب چون محمود و شاهين كم نيستند؛ ولي به خصوص ميتوان از شخصيت خوب دينا ياد كرد كه هم شخصيتي به ياد ماندني است و هم اينكه حجاب اين شخصيت ميتواند گامي در ترويج حجاب اسلامي در جامعه باشد. به علاوه، نويسنده و كارگردان محترم در ارائة طنزي زيرپوستي، در قالب شخصيت هايي چون محمود و دستيار حشمتيان خوب عمل كرده است.
گزيده اي از اشكالات سريال
اين سريال نيز مانند هر سريال ديگري، خالي از اشكال نيست كه اميدواريم در بررسي اين اشكالات، به خطا نرفته و از جادة انصاف خارج نشويم؛ اما اگر چنين شد، اين هم مشقي است كه بي غلط نخواهد بود.
داستان اين سريال، اقتباسي از قصص قرآني است به لباس امروزين. نويسندة محترم سعي كرده داستانهاي متعدد قرآني، همچون داستان فرعون و موسي، يونس و قومش، داستان يوسف و برخي داستانهاي ديگر را در قالب شخصيتهاي امروزي بازگويي كند. از اين رو، قبل از ورود به بحث، چند روش از روشهاي گوناگون امروزي كردن يك قطعة تاريخي را بررسي ميكنيم تا هنگام ورود به اصل بحث، مقصود، به خوبي منتقل شود.
چند روش در اقتباس از تاريخ، براي يك كار امروزي
روش اول: يك شخصيت داستاني را با تمام خصوصيات فردي، از تاريخ برش دهيم و به امروز بياوريم. براي مثال، رستم را با همان شخصيت تاريخي و همان مركب و سلاحها و تفكرات، به زمان جنگ امروزين بياوريم و اين شخصيت بخواهد براي جنگ به مرزهاي جنوبي برود و با همان سلاحهاي خاص خود، در خط مقدم حاضر شود. اين روش بي شك، به هجو شخصيت منجر خواهد شد؛ زيرا شخصيت، در فضا و دوره و مناسبات خاص خود معني ميدهد و در فضايي ديگر، با تمام خصوصيات قبلي، مضحك خواهد شد.
روش دوم: از شخصيت تاريخي يك الگو بگيريم و سپس طبق آن الگو، شخصيتهاي امروزي را در ظرف امروزي بسازيم. براي مثال، مسيح يك شخصيت تاريخي دارد؛ ولي ميتوان گفت مسيح نمونة انساني شفادهنده است كه براي رهايي قومش از گناه فدا شده است_البته به روايت مسيحي_ اين الگو را ميتوانيم در زمان معاصر، با رعايت سايز و تمام روابط امروزين تكرار كنيم. مانند فيلم دالان سبز. در اين نوع برداشت از تاريخ، نه تنها فيلمساز سعي نميكند تمام جزئيات تاريخي را تكرار كند، بلكه تمام نشانههاي ظاهري را حذف مي کند تا مخاطب، با تجربة ماجرايي با تمام محدوديتها و ابعاد امروزي، به اين كشف برسد كه اين داستان، مثالي از فلان داستان تاريخي و اين شخصيت، مثالي از فلان شخصيت تاريخي است. به اين صورت است كه شخصيتهاي تاريخي الگوهايي خواهند شد كه در تمام اعصار، قابل تكرار هستند.
مثلاً در داستان حضرت يوسف(ع) براي اينكه شخصيتي چون يوسف داشته باشيم، بايد از خود بپرسيم كه چه چيز ماية اساسي شخصيت يوسف است. احتمالاً به اينجا خواهيم رسيد كه جواني زيباست كه به جهت محبت پدر، مورد حسادت برادران است و به چاه ميافتد و سپس به اوج ميرسد. يا اينكه جواني زيباست كه دعوت به حرام مي شود، پاكدامني ميورزد و به زندان ميافتد. به اين صورت، ما در طول تاريخ، يوسفهاي متعدد خواهيم داشت و حكمت بازخواني تاريخ همين الگوگيري است. اين گونه برداشت از تاريخ، موجب ميشود تا همان جا ماية اصلي داستان و شخصيت، در داستاني امروزين تكرار شود. بايد با يادآوري آن واقعة تاريخي، بار ديگر آن تجربة تاريخي را نو و به روز كنيم. البته نكتة مهم در اين روش، آن است كه
1. نكات اصلي شخصيت ماجراي تاريخي را گرفته و به الگو تبديل كنيم؛
2. در انتقال آن واقعه به امروز، حد و اندازة امروزين را رعايت كنيم. به گونه اي كه بدون در نظر گرفتن آن واقعة تاريخي، ماجرا و شخصيتها منطقي و خودبسنده باشند.
روش سوم(روش كار در اين سريال):به نظر ميرسد نويسندة محترم سريال صاحبدلان، روش ديگري در اقتباس و حكايت امروزين از قرآن داشته است. به اين صورت كه داستاني تاريخي را با شخصيتهاي تاريخي و اكثر ابعاد و جزئيات، در قالب شخصيتهاي ماجرايي امروزين بازآفريني كرده است. براي مثال، خليل مثالي از موسي، جليل مثالي از فرعون، دينا مثالي از هارون و يوسف، عهديه مثالي از آسيه، رامين مثالي از مؤمن آل فرعون و هابيل، شاهين مثالي از قابيل است. به همين صورت، ماجرا هم تقريباً از ماجراي تاريخي كپي شده است؛ يعني خليل_موسي _ بر اثر رؤيا_ نوعي الهام و وحي_ كنجكاو مي شود و سپس به خلاف كاري برادر پي ميبرد. سپس با مشكلات زيادي، به خانة برادر_ دربار فرعون_ مي رود و در رويارويي با برادر، به لكنت ميافتد. دينا_ هارون_ به او كمك مي کند. جليل_ فرعون_ از او طلب معجزه مي کند. او عهديه را شفا ميدهد و پس از اتمام حجت، به جهت عدم وفاي به عهد جليل و به استناد رؤيا و الهامات ديگر، وعده به عذاب ميدهد. در ضمن، از برادر ميخواهد تا قوم مؤمن را_ عهديه و رامين_ را با او بفرستد.
اين تكرار ماجرا با تمام جزئيات و تكرار شخصيتها با تمام جزئيات، مانند اين است كه يك واقعة تاريخي را با تمام شخصيتهاي تاريخي، از جاي خود قيچي کنيم و به زمان امروز بياوريم يا اينكه آن واقعه عيناً به زمان حاضر كپي شده باشد.
مشكل اساسي در اين سريال، از آنجا ناشي شده كه هنگام كپي آن ماجرا به امروز، توجه نشده كه اندازة ماجراها و روابط آنها بسيار بزرگ است و در اندازة كوچك امروزي جاي نميگيرد. براي مثال، در درگيري ميان فرعون و موسي، فرعون، پادشاه مملكتي وسيع و صاحب يكي از تمدنهاي آن روز روي زمين و قدرت مطلق مصر آن روزگار است؛ به گونهاي كه ادعاي خدايي ميكند و كسي هم قدرت حرف زدن ندارد. موسي(ع) كليمِ خداوند متعال است. او به همراه هارون، براي رهانيدن قوم بني اسرائيل قيام كردهاند و در اين راه، با آوردن معجزههاي گوناگون، بر تفرعن فرعون پيروز مي شوند و قوم بني اسرائيل را به سلامت، از نيل عبور ميدهند. در قصة ما، درگيري دو برادر بر سر حقوق چند نفر انگشت شمار، مانند آقاسيد غفور و بهادري است كه جليل كلاه آنها را برداشته است. براي اين درگيري، نيازي به الهام اذهب الي فرعون انه طغي نيست. شركت و خانة جليل نيز دربار آنچناني نيست و براي اثبات حق اين دو و افرادي مثل آنها، نيازي به محاجه نيست كه فيل از ديوار بيرون بيايد و سقف برداشته شود. خليل براي اثبات حقانيت خود، نيازي به ارائة كرامت و شفاي بيمار قطع نخاعي ندارد. آن گاه به فرض ارائة كرامت، نميتوان آن را اتمام حجت تلقي كرد كه بعد از آن، آمادة نزول عذاب باشند. اگر هم عذابي بر جليل نازل شود، در حد و اندازهاي نيست كه خليل، بر ديوارهاي خانة خود چوب و الوار بكوبد.
در مقابل، هنگامي كه نويسندة محترم با الهام از داستان هابيل و قابيل، تقابل بين شاهين و رامين را بنا كرده است، اين تقابل به خوبي جا مي افتد و آن را باور ميكنيم؛ چرا كه در اصل ماجرا، تقابل دو برادر به دليلِ حسد يك برادر به برادر ديگر است. اين ماجرا عيناً در مورد شاهين و رامين مصداق مي يابد و از اين جهت، اين دو ماجرا در اندازه هم هستند و مشكلي نيز پيش نميآيد.
قصة گم شدن دينا هم به نوعي، قرينه سازي قصة يوسف (ع)است. اين بخش در برخي موارد، نچسب به نظر ميرسد و از کار بيرون ميزند؛ ولي خانة حشمتيان و رابطة آقا و خانم حشمتيان با دينا كه به نوعي، قرينه سازي خانة عزيز مصر و وقايع آن است، به دليل نزديك بودن اندازههاي هر دو ماجرا، به خوبي پرداخت شده است و آنجا که نويسنده و كارگردان به ما اجازه ميدهند، خود، اين قرينه را كشف كنيم، از ظرافتهاي به كار رفته لذت ميبريم. اگرچه در همين قصه هم قرينه سازي بين يك زن و حضرت يوسف (ع)جاي سؤال، تأمل و تأسف دارد.
به دليل رعايت نشدن اندازه ها، در كپي كردن ماجراي تاريخي در فضايي امروزين، كل فضاي داستاني به گونهاي لي لي پوتي است! دنياي آدمهاي لي لي پوتي اي كه اداي آدم بزرگ ها را در ميآورند. جليل اگرچه سعي ميكند، اداي جملات و رفتار فرعون را درآورد؛ ولي واقعاً در حد و اندازة او نيست و ما او را به عنوان مثالي از فرعون، باور نميكنيم. خليل هم آدم كوتولهاي است كه در اندازة پيامبران الهي نيست. از اين رو، هنگامي كه سعي ميكند پيامبرگونه وعظ كند يا رفتاري پيامبرگونه داشته باشد، نچسب است. او نه تنها در اندازة يك پيامبر الهي نيست، بلكه در حد يك عارف اهل مكاشفه هم نيست. او حداكثر مردي عامي، خشكه مقدس و اهل سجاده است كه ممكن است گاهي چيزهايي ببيند؛ ولي نه توان تفسير آن را دارد و نه ميتواند در روابط پيچيدة اجتماعي، بازيگري خوب باشد. او زماني كه از پاي سجاده بلند مي شود و ميخواهد حركتي اجتماعي انجام دهد، دچار لغزش ميشود. او پيرمردي عابد و سجاده نشين است كه به دليل عدم درك درست از دين، عرصة زندگي را بر خود و اهل خانه تنگ كرده است و به دليل همين عدم تناسب و عدم توانايي، در موارد زيادي مضحكه مي شود و به ساده دلي متهم ميگردد.
دينا و رامين در جاي جاي فيلم، عمل او را ساده دلانه تفسير ميكنند. در موارد متعددي، رامين از خليل ميخواهد كه مبادا سادگي كند و به خانة آنها بيايد كه وضع را از آنچه هست بدتر كند. در عمل هم ميبينيم كه رفتن او به ديدار برادر، وضع را بدتر ميكند. چنان كه پس از جلسة محاجه، خليل خود را پيرمردي ساده، احمق و خرفت معرفي ميكند. در صورتي كه اگر در حد و اندازة يك عارف بالله ميبود، نمي بايست با اندك ناملايماتي، درهم بشكند و خود را خرفت بنامد.
ميان روزه خواري علني نهادينه شده در خانوادة جليل و حجاب مناسب عهديه و همسر دكتر نيز تناقضي آشكار وجود دارد. جليل از پدري مؤمن و متدين و خانوادهاي اهل سيادت است. بنابراين، نميتوان تظاهر او را به فسق و كفر باور كرد و او را در جايگاه فرعون قرار داد.
آنچه اشكال اين سريال را گسترش ميدهد، آن است كه نويسندة محترم مي خواهد در يك سريال با شخصيتهاي محدود و روابط مشخص، چندين داستان قرآني را با روابط مختلف حكايت كند. غافل از آنكه هر داستان مناسبات خاص خود را دارد و با مناسبات، روابط و پيام داستان ديگر كه ساختارش براي بيان آن ساخته شده، متفاوت است و جمع تمام اين داستانها و شخصيتها در يك ساختار، منجر به آشفتگي و به هم ريختگي ميشود. براي مثال، خليل شخصيتي است كه هم مثالي است از موسي و هم يونس. حضرت موسي نمونة شخصيتي است كه براي نجات قوم خود قيام ميكند و آنان را از دست فرعون نجات داده، از نيل به سلامت عبور ميدهد و دشمنانش دچار عذاب شده، غرق ميشوند؛ ولي يونس نمونة پيامبري است كه به قوم خود پشت كرده، آنها را نفرين ميكند. قوم نجات مييابند و خود او دچار مصيبت ميشود.
حال اگر خليل را مثالي از موسي فرض كنيم كه چون موسي عمل ميكند، ديگر نميتواند مثال و بازنمايي از حضرت يونس باشد. اگر او نمونة حضرت موسي باشد، بايد قوم خود را نجات دهد و دشمنانش دچار عذاب شوند؛ ولي اگر نمونة حضرت يونس باشد و عمل او مثل يونس باشد، بايد به قوم خود پشت كند و مصيبت بر خودش نازل شود و جمع اين دو نشايد.
تحليل شخصيت خليل
1. خليل شخصيتي متناقض است:
خليل از ابعادي گوناگون و متناقض برخوردار است كه جمع آنها در يك شخصيت، آن را بدل به كاريكاتور كرده است. او پيرمردي ساده دل است كه عقل معاش ندارد و در جمع و جور كردن خانوادة خود و رفع نياز آنها عاجز است. او در روابط اجتماعي، به راحتي گول ميخورد _ مانند فروش مغازه به كمتر از قيمت خود كه دينا مانع او ميشود_ او در تحليل مسائل اطراف خود، نياز به دينا، دختري دانشجو و جوان دارد. در عين حال، او پيرمردي سجاده نشين و اهل ذكر و احتياط است؛ ولي از نوع عوامانه، نه از جرگة علما. او در مرتبهاي والاتر، اهل الهام و مكاشفه است و در پلهاي بالاتر، آنچنان به خود اطمينان دارد كه در محاجه با برادر، قرآن را بر سر عهديه ميگيرد و دعايش مستجاب ميشود. پس مستجاب الدعوه نيز هست. او در مرتبهاي بالاتر، رفتاري چون انبيا دارد؛ چرا كه طبق الهام و كشف خود، عمل و حركت ميكند، ديگران را ارشاد ميكند، پس از استجابت دعا، آن را اتمام حجت تلقي مي کند و بر اساس اتمام حجت و نيز نشانههايي از خواب خود، ديگران را به عذابي دردناك وعده ميدهد.
2. خليل در ارزيابي خود دچار مشكل است:
خليل، چون در جاي خود ننشسته است، انساني ساده دل به نظر مي رسد كه بر اثر پارهاي مشكلات رواني، دچار مشكل مي شود. بر اساس رؤيا ها، الهامات و مكاشفاتي كه معلوم نيست رحماني است يا شيطاني، مسئوليت انذار ديگران را بر عهدة خود ميبيند و مردم را از عذابي كه به زودي گريبان گيرشان ميشود، ميترساند. در واقع، شخصيت خليل بسيار نزديك به مدعياني است كه نه به جهت فريب، بلكه به جهت اينكه امر بر آنها مشتبه شده است، شروع به بشارت و انذار ميكنند. آنان دانسته يا ندانسته، ادعايي همچون انبياي الهي دارند، براي خود رسالتي قايل هستند كه با تمام وجود، براي اداي اين رسالت ميكوشند و ديگران را بر اساس آنچه به آنها الهام ميشود يا ديدهاند، مورد خطاب قرار ميدهند. اين گونه افراد تصوري از الهامات و مكاشفات شيطاني ندارند و هر آنچه ميبينند و ميشنوند را عين حق ميدانند. انعكاس چنين داستاني در جامعه، مبلغ رشد و توسعة مدعيان دروغين و دكان داران مريدپروري است كه باب الهام و مكاشفه را بر خود باز مي بينند و با ادعاهاي رنگارنگ، مردم را به مريدي خود ميخوانند و نيز پرورش ساده دلاني است كه به جهت عوام بودن، خود را صاحب مقامات ديده، ديگران را به پيروي از خود ميخوانند.
3. خليل، ساده دلي خشكه مقدس است، با خشونت ذاتي:
در سراسر فيلم، نوعي خشونت موج ميزند؛ از تيتراژ گرفته كه با فضاهاي بسته و غل و زنجير شروع ميشود تا روابط شخصيتها. به نظر ميرسد اين خشونت به بازتاب كنش شخصيت اصلي، يعني خليل در فضاي فيلم بر ميگردد.
خليل، عارفي اهل دل و لطيف كه همه چيز را از رحمت الهي ميداند، نيست. او خشكه مقدسي ساده دل است كه همه چيز را از دريچة شريعت مينگرد. او در انجام شريعت، نگاهي تنگ و سخت گيرانه، توأم با احتياط هايي عوامانه دارد. از اين رو، بيش از جاذبه، دافعه دارد. بازتاب نگاه خشك و خشن خليل را ميتوان در فراري دادن محمود از دين و گريهها و انزواي اكرم ديد.
به اين جهت است كه او بيشتر به عذاب الهي مينگرد تا به رحمت الهي. او در تفسير رؤياي خود نيز چنين است. او رؤياي خود را به سرنوشت شوم و گرفتارياش تفسير ميكند. ديناست كه پدربزرگ را به نشانههاي رحمت الهي متوجه ميكند. او در رؤيا زنجير را ميبيند؛ ولي باز شدن آن را نميبيند. او در خواب، كشتي دور از دريا را ميبيند كه نشانة عذاب الهي است. روياي او نمودي از وجود خشن اوست.
او براي ديگران، بيشتر جنبة انذاري دارد تا تبشيري. او همه را از عذاب الهي ميترساند و كمتر به رحمت خداوند اميدوار ميكند.
مخاطب به طور طبيعي، از چنين شخصيتي دور مي شود و اين همه خشونت و احتياط عوامانه را در شريعت بر نميتابد و از آن فاصله ميگيرد. هم از اين روست كه اگر دين را در قالب شخصيتي چون خليل عرضه كنيم، مردم از آن دين دوري ميجويند. چنان كه سرنوشت محمود چنين بود. محمود، مولود طبيعي چنين فضايي در خانة خليل است. او درمواجهه با پدر، در ديالوگي بسيار گويا، اظهار ميدارد:
من نماز نميخونم. روزه هم نميگيرم. شش، هفت ساله كه نه نماز ميخونم، نه روزه ميگيرم. دزدي هم ميكنم. هر چي هم خدا گفت بكن، نميكنم. خوب شد. اگه مسلموني به اينه، همون بهتر كه كافر بمونم. بذار همه بفهمند كه يك عمر عبد و عبيد بودن، راستي راستي يعني چه. مگه غير از اينه که حق اين زن بيچاره و حق اين نوة دو دوزه بازت رو زير پا گذاشتي كه مثلاً حق الناسِ يك عده از خدا بي خبر رو از گردنت واكني؟ براي اينكه بري اون دنيا، با حورياي بهشتي بشكن بزني كه ما جستيم. گور پدر زن و بچه كرده.
دينا بر اين خوف گرايي بيش از حد خليل تأكيد ميكند و به پدربزرگ ميگويد:
ببخشيد پدربزرگ، خوف بدون رجا، دور از جون، خرفتي ميآورد.
به طور خلاصه، جهان فيلم كه انعكاس كنش شخصيت اول داستان، خليل است، جهاني خشن، عبوس و گرفته است. به اين جهت، كارگردان به درستي فهميده است كه فيلم را در هر قسمت، با فضايي عبوس از باد، باران، بلم و زنجير شروع كند تا هر بار، بر خشونت ذاتي متن تأكيد كند.
رفتار شخصيتها با هم نيز از اين جهان خشن بي بهره نيست. شاهين پس از برپايي جلسة محاجه، عمو را قرآن به دست، چون جامهاي چركين، به بيرون پرت ميكند. رامين تلاش ميكند پدر را به دادگاه بكشد و شاهين برادرش را ميكُشد. محمود هم دايم سخن چيني ميكند. در اين جهان داستاني، اگر عشقي هست، يا عشق نافرجام شاهين به ديناست يا دعواي عشقي شرم بار پدر و پسري بر سر يك زن.
4. خليل شخصيتي خودبسنده نيست:
او به تنهايي نه تفسير درستي از اطراف خود دارد و نه ميتواند تعاملي درست با پيرامون خود داشته باشد. كافي است تصور كنيم كه دينا را از متن خارج كردهايم. آن گاه خليل در تفسير رؤيا دربارة خود، به افراط خواهد رفت و در ارتباط با ديگران، با مشكل مواجه خواهد شد. او نه عقل معاش دارد و نه عقل تعامل با ديگران.
5. رجوع به الهام و كشف، به عنوان مرجع عمل:
خليل در اين داستان، به جاي اينكه در رفتار و اعمال خود، به دين رجوع كند، به الهام و مكاشفة خود تكيه ميكند. اساس و مبناي انذار به عذاب الهي، رجوع به خواب و الهام خود است. او يك پيامبر خود بسنده است و نه از سر رجوع به شريعت، بلكه به جهت رجوع به الهام خود _ كه اذهب الي فرعون و... را ميشنود_ به سوي برادر حركت ميكند.
مبناي داستان كه ديدن گرفتاري خود است، ناشي از رؤيايي است كه خليل ديده و در درستي آن نيز شك نميكند. چنان كه انذار به عذاب، ناشي از تفسير او از خواب خود است و الهامي كه به او شده و به قول خودش، سفر يونس نبي برايش آمده است.
زماني كه جليل از خليل، مدرك ميخواهد كه او مال مردم و به خصوص سيدغفور و بهادري را خورده است، او به مكاشفة خود رجوع ميدهد. او در جواب دينا هم به مكاشفه رجوع ميكند و ميگويد، ديده است. پس منشأ عمل او، رؤيا، الهام و مكاشفهاي است كه همه را عين حقيقت ميپندارد. بدين جهت است كه ميتوان گفت، فيلم به مخاطب آدرس غلط ميدهد.
البته نويسندة اين سطور به رؤياهاي صادقه و مكاشفات اهل دل اعتقاد دارد؛ ولي همة اين رؤياها، الهامات و مكاشفات، منشأ رحماني ندارد؛ صحت و سقم اين گونه مكاشفات و رؤياها، با رجوع به حجج شرعي كه همان آيات و روايات است، معلوم ميشود؛ اين الهامات و مكاشفات و رؤياها نه براي شخص حجت آور است و نه براي ديگران و نميتواند ملاك عمل واقع شود؛ براي تشخيص رحماني يا شيطاني بودن اين الهامات، به كسي نياز است كه در دين، اعم از علوم نقلي و عقلي و علوم توحيدي، مجتهد باشد. ملاك عمل مؤمنان، الهام و مكاشفة معصوم است كه الهامي بدون خطا و اتمّ است. ديگران بايد به اين كشف و الهام اتم رجوع كنند و هر راهي جز اين، راهي است كه از خطا، اشتباه و تلبيس ابليس لعين، مصون نخواهد بود.
به اين جهت، در متن، نوعي اجتهاد بر اساس رؤيا، الهام و مكاشفة خود كه همه درست پنداشته ميشود، ديده ميشود كه بسيار خطرناك است.
چند نكتة ديگر
1. جاي اين سؤال وجود دارد که قرآني كه در سريال وجود دارد، چه فرقي با ديگر قرآنها دارد كه چنين عجيب و غريب است و چرا زماني كه وارد خانة خليل ميشود، او به الهامات جديدي دست مييابد. آيا او تنها با همين قرآن مي تواند شفا دهد تا موجب شود اكرم به چشم خاصي به او بنگرد و عرض حاجت به اين قرآن ببرد؟ آيا قرآن نياز دارد عدهاي شهادت دهند كه اين كتاب براي هدايت آمده است و آن را مهر كنند؟ شايد در ذهن نويسندة محترم نكتهاي بوده كه در سريال نيامده است؛ ولي اگر نكتة خاصي در بين نباشد، مطلب اول تشويق به خرافهگرايي است و نكتة دوم نوعي توهين به قرآن تلقي ميشود.
2. معلوم نميشود چرا خليل براي پيدا كردن دينا، به تكاپو نميافتد. شايد به او الهام شده كه سرنوشت دينا همچون سرنوشت يوسف (ع) است و او بايد يعقوب وار صبر كند؛ ولي يعقوب (ع) دست کم 40 سال در فراق يوسف (ع) گريه و بي تابي كرد.
4. برآيند سريال آن است كه عمل به قرآن، همراه است با فقر و فلاكت و خشونت، چنان كه در زندگي و عمل خليل ميبينيم.
5. به جهت نارسايي ساختمان داستان و ماجراها، نويسندة محترم مجبور شده قرينهها و تشبيههاي متن را در ديالوگها تصريح كند.
6. نهاد خانواده در فيلم، نهادي از هم گسسته است. خانوادة خليل خانوادهاي از هم پاشيده است و محمود برادرزادة خود را به چاه مياندازد. در خانوادة سيد جليل، جليل هيچ علاقهاي به عهديه ندارد و در پي خوش گذرانيهاي خود است. رقابت عشقي شرم آوري بين پدر و پسر ديده ميشود، يك برادر برادر ديگر را ميكشد و دكتر، داماد خانواده، هيچ احترامي نزد زن و خانوادة همسرش ندارد. خانوادة حشمتيان هم خانوادهاي گرم توصيف نشده است. از اين جهت، هيچ الگوي اخلاقي كه تماشاگر بتواند به آن رجوع كند، وجود ندارد و اساساً هيچ شخصيت تام و كاملي كه بتوان به عنوان الگو به او رجوع كرد، در متن نيست.
7. در صورت آمارگيري از توهينها و تمسخرها و ضرب المثلهاي غيراخلاقي، در تكيه كلامهاي بكار رفته در ديالوگهاي فيلم، ميتوان گفت اين يكي از معدود سريالهاي چند سال اخير بوده که از بيشترين الفاظ غير اخلاقي بهره برده است. در اين استفاده سخاوتمندانه! تفاوت چنداني بين شخصيتهاي مثبت و منفي نيست. به طوري كه سيد خليل نيز دينا را هندجگر خوار و خضر راه خود را حرمله مينامد. درست است كه در شب قدر هم عدهاي به فسق و فجور يا بطالت ميگذرانند؛ ولي تصوير چنين صحنه هايي به صورت گسترده و ارائة چهرهاي سياه از شب قدر و پخش آن از سيماي جمهوري اسلامي، جاي تأمل دارد.
8. روز عيد كه روز جود و رحمت و بركت الهي است و همه در انتظار رحمت الهي هستند، در فيلم به عنوان روزي كه همه منتظر نزول عذاب الهياند، به تصوير كشيده شده است.
تقريباً يك سوم پاياني داستان، بر محور وعدة عذاب خليل دور ميزند؛ ولي در پايان داستان، خبري از عذاب نيست. دينا در پايان داستان ميگويد، طي دو سال گذشته، بسيار فكر كرده كه عذاب چه بوده است و به اين نتيجه رسيده كه عذاب همان فقدان يكي از اولياي الهي و رفتن او از ميان مردم بوده است. اگر اين توجيه دينا را بپذيريم، پس تفسير خليل در تعيين نوع عذاب، بايد اشتباه با