بسم الله الرحمن الرحیم
سیصد
درآمد
نمایش فیلم 300 و پیامدهای آن خانۀ هنر و اندیشۀ مركز پژوهش های اسلامی صدا و سیما را بر آن داشت تا با همكاری دانشكدۀ صدا و سیمای قم همچون بسیاری از نهادهای فرهنگی ایران جلسۀ نمایش و نقد و بررسی این فیلم را با حضور آقایان حسین معززی نیا ـ استاد تاریخ سینما و كارگردان ـ و منوچهر ولی نعمتی ـ استاد زبان تخصصی دانشكدۀ صدا و سیما و پژوهشگر ارشد صدا و سیما ـ برگزار كند. بی تردید تفاوت نگاه دو منتقد محترم به فیلم و هیاهوهای اطراف آن این جلسه و سخنان بیان شده در آن را از دیگر جلسات مانند آن كه این روزها از رسانۀ ملی شاهد هستیم متفاوت و البته خواندنی كرده است.
ولی نعمتی: دربارۀ فیلمی چون سیصد، می توان از منظرهای گوناگونی بحث كرد. درصد بیشتر این فیلم به صورت مجازی، یعنی با استفاده از تمهیدات کامپیوتری و رایانه ای ساخته شده است. این فیلم در طول 60 روز ساخته شده است؛ آن هم با كمترین تحقیقات مسئولانه دربارۀ تاریخ حقیقی وقایع فیلم. مستند این فیلم برگه های کارتونی فرانك میلر بوده است. كارتون هایی كه جنبۀ تاریخی و مستند ندارد و تنها برای سرگرمی است. مخارج این فیلم حدود 60 میلیون دلار بوده است؛ یعنی چهار برابر بودجه ای که برای یک سال سینمای ایران اختصاص مییابد. تولید این فیلم یک سال پیش تمام شده بود؛ اما آن را اکران نکردند تا بحث هایی چون انرژی اتمی، مسائل لبنان و غیره پایان یابد. آنگاه با توجه به هدفی که داشتند، این فیلم را در سراسر جهان ارائه كردند؛ آن هم درست در آستانۀ نوروز كه یك سنت مهم ایرانی بر جای مانده از گذشته و دارای كاركردهای فرهنگی و تاریخی مهم است.
سه روز بعد از نمایش فیلم در برخی کشورها، مانند آمریکا، یونان، تایوان، سنگاپور و مالزی، فروش آن به مرز 70 میلیون دلار رسید؛ یعنی این فیلم بی هویت و بدون مبنای تاریخی و علمی، در عرض سه روز، توانست ده میلیون دلار بالاتر از خرجی که برایش شده بود، تنها در بخشی از جهان، فروش کند. به یقین، اگر همین طور ادامه پیدا کند، صفرهای مقابل این رقم بسیار بیشتر خواهد شد. نکتۀ جالبی که کمتر گفته شده، این است که همزمان با این فیلم، فیلم دیگری نیز در هالیوود، دربارة خشایار شاه ساخته شد، با نام شبی با پادشاه. در آن فیلم، خشایار شاه بسیار مدبر، موجه و مهربان نشان داده شده است؛ زیرا او همسری یهودی اختیار کرد و کاخی در کاخهای پارس، به نام او و برای او ساخت و از یهودیان رفع حصر کرد. در آن فیلم، از خشایار شاه بسیار ستایش شده است.
از این پرداخت دوگانه چه نتیجه ای می توان گرفت؟ می توانیم چنین برداشت كرد كه اگر شما با اسرائیل کنار بیایید، چهرة شما موجه است. در غیر این صورت، چهره هایتان را به شكل فیلم سیصد نمایش می دهیم.
برای مقابله با این گونه فیلم ها چه باید كرد؟ آیا باید فیلم ساخت؟ بهتر است پیش از این كارها، بیشتر و البته عمیق تر، به وضع خودمان بنگریم. ما از نام خشایار برای نامیدن سرایدار یك سریال تلویزیونی استفاده کردیم. اكنون چرا از اینکه غریبه ای این کار را کرده، ناراحت میشویم؟
البته پخش این فیلم به گونه ای انسجام و همفکری جهانی علیه نابخردی دست اندرکاران سینمای هالیوود انجامید. این انسجام هم در ایرانیان خارج از كشور دیده شد و هم در میان روشنفكران غیر ایرانی كه با تمدن ما آشنایی داشته اند، رخ داد.
در این مدت، دربارۀ محتوای توهین آمیز فیلم سخنان زیادی گفته شده است. اكنون به برخی از این ابتكارات هالیوودی! می پردازیم.
در این فیلم، نه تنها به ایرانی ها، بلکه به خود یونانی ها نیز توهین شده است؛ آنگاه كه یونانی ها بر خلاف عرف دیپلماتیك، همۀ سفیران ایران را در چاه می اندازند. این خود نماد وحشیگری است. مورد دیگر موبدان یونانی فیلم هستند كه رشوه گیر دربار ایرانند و در پس پرده، ایرانیان سكه هایی را به موبدان طرف مشورت شاه یونان می دهند تا او را از جنگیدن با سپاه ایران باز دارند و به او بگویند كه اكنون زمان مناسبی برای جنگ با ایران نیست.
یونانیان فیلم به یكدیگر هیچ اعتمادی ندارند و در تمامی سطوح، به یكدیگر خیانت می كنند. زمانی هم که به محاصرۀ ایرانیان درمیآیند، گوژپشتی که روزی طردش كرده بودند، سپاهیان ایران را راهنمایی میكند تا بر اسپارت ها پیروز شوند. آن هم در برابر مشتی مواهب دنیوی!
پرداخت ایرانیان فیلم هم شاهكار! اصلی فیلم است. برای نمونه، سازندگان نشان می دهند كه كوچك ترین اطلاعاتی دربارۀ گارد یا سپاه جاویدان ندارند. ایشان گمان كرده اند كه جاویدان به معنای عمر دراز است؛ در حالی كه ایشان افسران قدرتمندی بوده اند كه اگر كسی از ایشان در جنگها از بین می رفت، بدون از دست رفتن زمان، دیگری جایش را می گرفت. از این رو، چون هیچ گاه از شمار ایشان كم نمی شد، جاویدان نامیده شدند؛ اما متأسفانه در فیلم، با نقاب هایی موحش به نمایش در می آیند.
دربارۀ رنگ آمیزی و طراحی لباس های سپاه ایران، بیشتر با طرح های تیره و پوشش عربی و مغولی رو به رو هستیم و در سوی دیگر میدان، سربازان رنگارنگ اسپارتی را می بینیم كه هم در چهره و هم در رنگ پوست، بیشترین قرابت را با نژاد ایرانی دارند.
در صحنه هایی از فیلم، تل عظیمی از اجساد ایرانیان نمایش داده می شود. جالب آنكه سربازان اسپارت از آن كوه كشته، برای سركوب سربازان ایرانی استفاده می كنند و آن تل عظیم كشته ها را بر سر آنان آوار می كنند. این مسائل نشان می دهد که فیلمساز با الفبای جنگ هم آشنا نبوده است. استراتژی و شناخت ایرانیان از جنگ زبانزد خاص و عام بوده است و وقتی ایرانیان از بهترین سلاح ممکن استفاده می کردند، اسپارتها چگونه می توانستند با شمشیر و نیزه آن همه آدم بکشند؟ با توجه به ضربه های زده شده برای كشتار آن همه انسان، آیا مفاصل کتف و آرنج اسپارت ها دارای لولای آهنی بوده كه توانسته این همه دوام آورد؟!
زمانی که پادشاه اسپارتها با خشایارشاه رو به رو می شود، از گفتوگوی تمدن ها صحبت می کنند. در این گفتوگو، پادشاه ایران به پادشاه اسپارتها می گوید که ما نقاط مشترکی داریم و می توانیم با گفتوگو به توافق برسیم. او می گوید: من با دیدن شما و نحوۀ جنگتان، فکر کردم که بهتر بود با زنهایمان به جنگ با شما می آمدیم، نه با سربازهایمان! چرا كه زنها از شمشیرهای ما کمتر از شلاق های شما می ترسند. معنای این حرفها چیست؟ هم اکنون که یونسکو پذیرفته بنیانگذار گفتوگوی تمدنها ایران بوده است، بیان این موضوع در چنین فیلمی بسیار مسخره به نظر می رسد.
وقتی هخامنشیان بر هر کشوری كه پیروز می شدند، زنان، کودکان و پیرمردان آن قوم را در انتخاب دین آزاد می گذاشتند، آوردن اسرای اقوام دیگر به جنگ با یونانیان چه معنا و مفهومی دارد؟
چگونه خشایار شاه به پادشاه اسپارت ها اجازه می دهد این چنین رجز بخواند:
از بس ایرانی کشته ام، زانوهایم درد می کنند و نمی توانم در برابر شما زانو بزنم.
دیالوگ هایی این چنین مضحك بیشتر در سریال های دقیقه ای دویست تومان رایج است.
در دوران هخامنشی كه تک خدایی رایج بوده است، چگونه ممكن است كسی خود را خدای خدایان بخواند. در ایران باستان، هیچ شاهی نمی گفت كه من خدای خدایانم. دلیل استفاده از این دیالوگها، شاید برای ایجاد تضاد دینی میان ایرانیان و پیروان سایر ادیان بوده است.
با هر ضربه ای که ایرانیان می خورند، خون زیادی ریخته می شود؛ ولی در مورد لشکر اسپارتها این گونه نیست و آنان هیچ آسیبی نمی بینند. اگر هم یکی از ایشان کشته می شود، مانند مجسمه های امروز یونان می ایستد و پس از چند لحظه می افتند؛ ولی ایرانیان دسته دسته در لابهلای ملات دیوار قرار می گیرند.
نکتۀ دیگر استفاده از فیل و کرگدن در برابر سپاه اسپارتها است؛ در حالی که در سپاه هخامنشی، فیل نبوده است و فیل مختص هندوستان بوده است. بگذریم! من در بخش دیگری از سخنانم، به اعتراض هایی كه به این فیلم شده خواهم پرداخت.
معززی نیا: خدمتتان عرض کنم که حداقل ذهنیت من از مضامین سینما، نقش رسانه و ماهیت تمدن غرب، با نگاه و نوع مواجهه ای که این روزها دوستان منتقد دارند، به کلی متفاوت است. تصورم این است که بحث های مطرح شده به نتیجۀ خاصی نمی رسد و بخش عمده ای از زمانی که می توان در آن فیلم ساخت، به حواشی ای پرداخته می شود که نیازمند به اثبات نیست؛ یعنی ارزش بحث كردن ندارد. من تکلیفم را از همین ابتدا روشن میکنم؛ اگر میگویید که این فیلم به تاریخ وفادار نیست، از نظر من این موضوع هیچ اهمیتی ندارد. با این تصور، بعید است بتوانم در این مدت کم، صحبت هایم را بیان کنم؛ زیرا بحث ها بسیار دشوار است و فضای عمومی کشور ایجاب می کند که بحث ها، چنان كه جناب آقای ولینعمتی بیان كردند یا دیگر دوستان ما در برنامه های رنگارنگ رسانه ای پی می گیرند، پیش برود. اکنون نیز بحث دربارۀ این فیلم شبیه نوعی مواجهه با امپریالیسم جهانخوار شده است که بخشی از کشور در این مواجهه شریک هستند و احساس می کنند آمریكا می خواسته از طریق این فیلم، به تمدن پارسی لطمه بزند یا علیه ما توطئه كند. در چنین جوی، نمی دانم بحث های من می تواند تأثیرگذار باشد یا اینکه مرا هم از لشکر دشمن فرض خواهید كرد!
واقعیت این است که این بحثهای تاریخ شناسانه ربطی به اصل موضوع ندارد. ما باید سینما را بشناسیم؛ کاری که البته نمی کنیم. داستانی که توسط سینما بیان می شود، اقتضائات و شکلی دارد که با دیگر هنرها و فنون متفاوت است. امروز به بهانۀ نقد فیلم سیصد، حرف هایی نقل می شود که به لحاظ مبنای سینمایی، کاملاً غلط است و این منحصر به دو یا سه جلسه هم نیست. همین چند شب پیش، میزگردی با حضور آقایان اكبر عالمی و طالب زاده در مورد فیلم سیصد، از تلویزیون پخش شد. من این دو نفر را از نزدیک می شناسم و به آنها ارادت دارم؛ ولی آنها به کلی اطلاعات غلط سینمایی ارائه دادند و حرف هایی زدند که نشان داد اصلاً در جریان اوضاع و احوال سینمای 5 یا 10 سال اخیر جهان نیستند. استدلال هایشان را با اطلاعات کلی و حتی غلط و فقط با نوعی هیجان پیش می بردند. در رسانه نباید اطلاعات غلط سینمایی به مردم داد. در همان نشست، گفته شد كه فیلم سیصد با فروش چشمگیر خود، در کنار فیلم مصائب مسیح و ماتریکس، جزو سه فیلم پرفروش این دهه شده است. این حرف هیچ مبنایی ندارد. اولاً فیلم سیصد تنها 200 میلیون دلار فروخته است. ثانیاً مصائب مسیح از پرفروش ترین فیلم های این دهه نیست و جزو 10 یا 15 فیلم پرفروش است. ماتریکس هم جزو اینها نیست. پرفروش ترین فیلمهای این دهه ده فیلم دیگر است! سیصد حتی به فروش آنها نزدیك هم نشده است. ما حق نداریم چون یک جریان سیاسی شروع شده، هر چیزی را به هم بدوزیم. آقای عالمی در سراسر آن برنامه داشت برای منِ بیننده، دایرهالمعارف روخوانی می كرد. كه چه؟ كه ثابت كنند ما سیاه نبودیم، ما شرف داشتیم، غیرت داشتیم و ... . بحث امروز ما این بحث ها نیست. این روش نادرست است.
تکنیک پردۀ آبی اصلاً چیز عجیب و غریبی نیست. نمی دانم چرا ما این گونه حرف می زنیم. سینمای جهان به سمت دیجیتالی شدن پیش می رود و تاریخ سینما در حال گذراندن یکی از مقاطع خودش است. نسل بعد از ما خواهند گفت: آدم هایی بودند که با نوار سلولویید و تجهیزات سنگینِ فیلمبرداری فیلم می ساختند و این چیزها دیگر در موزه نشان داده می شود. دیجیتالیزه شدن سینما نه توطئه است و نه ربطی به امپریالیسم دارد، بلکه یک اتفاق فنی و تکنولوژیکی است. ما هم می توانیم از مواهب آن بهره ببریم؛ همان گونه كه از داشتن دوربین دیجیتال خوشحالیم. این یک تحول است و امروزه در سینمای جهان، می كوشند با استفاده از تکنیک پردۀ آبی، برخی از داستان ها را تعریف کنند و از هزینه های جانبی بکاهند و با كمك این روش، شیوه های جدید بیانی به وجود آورده اند. این تکنیک در این فیلم ابداع نشده است تا رنگ و بوی توطئه به خود بگیرد. فیلم كاپیتان اسکای و دنیای فردا که دو سال پیش ساخته شد، به طور كامل، جلوی پردۀ آبی فیلمبرداری شده بود و هیچ مقصودی هم در تولیدش نبود و هیچ کس هم آن را سرزنش نکرد که چرا ارزان تولید شده است. فیلم شهر گناه كه از قضا، ساختۀ دیگر همین كارگردان فیلم سیصد است نیز با همین تکنیک و بر اساس یکی از کمیک استریپ های همین آقای فرانک میلر ساخته شده است.
پس سخن راندن در مذمت فیلم، نباید به اینجا منتهی شود كه تكنیك فیلم را هم نشانه ای از بی ارزش بودن فیلم یا توطئه آمیز بودن آن قلمداد كنیم. ساخته شدن فیلم در60 روز یا استفاده از تكنیك پردۀ آبی هیچ اهمیتی در مواجهۀ ما با فیلم ندارد. پس ساخته شدن فیلم در جلوی پردۀ آبی، هیچ گناهی نیست.
ولی نعمتی: من عذر می خواهم! چه کسی گفته گناه است!؟ همة حرفهای من تأیید و تکذیب نبود. من فقط واقعیتی را گفتم. اشاره کردم که فیلم را 60 روزه و در برابر پردۀ آبی ساخته اند.
معززی نیا: این موضوع هیچ اهمیتی ندارد. دو روزه هم ساخته باشند، هیچ فرقی نمی کند. فکر نمی کنم این بحث ها حاصلی داشته باشد. من به حرف ایشان اشارة مستقیم نکردم؛ ولی منظور ایشان روشن بود که ساخته شدن فیلم با كمك تکنیک پردۀ آبی و سرعت فیلمبرداری و شکل آماده شدن این فیلم، بدین معناست که فیلم سردستی ساخته شده است. این چیزی است که من برداشت کردم.
حرف من به جریانهای سیاسی و حواشی فیلم ربطی ندارد. ساخته شدن این فیلم یک جریان سینمایی بوده است. فیلم در یک مجرای عادی تولید شده و هیچ نکتۀ خاصی هم در مورد آن وجود ندارد. هزینۀ تولید فیلم نیز بسیار پایین بوده است و دست كم، در مقایسه با آنچه در سینمای جهان رایج است، هزینۀ متعارفی به شمار می آید. به همین نسبت، فروش فیلم هم چندان چشمگیر نیست و در مقیاس معمول فروش فیلم های سینمای جهان است. فروش دویست میلیون دلاری در آمریکا، آنچنان فروش بالایی نیست. تا همین دوشنبۀ هفتۀ پیش که هفتۀ ششم اکران فیلم به پایان رسید، فروش فیلم 201 میلیون دلار بود و اندازۀ فروش آن در کشورهای دیگر جهان هم در مجموع، حکایت از یک فروش بی سابقه ندارد و یک فروش عادی است؛ یعنی فروشی که در توصیف منتقدان گفته می شود که فیلم شکست نخورده و در نمایش عمومی، موفق بوده است. به این فروش، فروش بالا نمی گویند و به نظر من، استفاده از این اطلاعات غلط، دریچه ای را برای بحث دربارۀ این فیلم باز نمی کند. آنچه در وهلۀ اول اهمیت دارد، این است که نباید تصور ما از فیلم ها به گونه ای باشد که فکر کنیم هر فیلمی تحت تأثیر دولت ها و سیاست های کاملاً مشخصی شکل می گیرد و تحت تأثیر حوادث سیاسی روز است. من چنین تصوری ندارم و بحث در این مورد، ساعت ها طول می کشد. من حاضرم مثال هایی از فیلم های تولید شده در تاریخ سینما بیاورم که بپذیرید این روند سیاسی مد نظر دوستان منتقد ایرانی، در سیستم فیلم سازی آمریكا جایگاهی ندارد.
مشکل این است که ما به کشور خودمان نگاه می کنیم و بر اساس ساختار سینمایی كشور خودمان، دربارۀ دنیا تصمیم می گیریم. ما بعد از انقلاب، سینمای دولتی داریم که کاملاً به صورت فرمایشی پیش می رود. در واقع، فیلمسازان در فیلم هایشان می خواهند معانی خاصی را که خواستۀ دولت هاست بیان کنند. این فیلمسازان و كل سینمای ما از طریق دولت حمایت می شوند و دولت از بودجۀ عمومی، برای آنان سرمایه گذاری می كند. ما عادت کرده ایم همۀ جهان را به این شکل ببینیم. من نمی گویم در آمریکا فیلمی مطابق سیاست های رسمی واشنگتن و کاخ سفید ساخته نمی شود؛ حتماً ساخته می شود. حتی فیلم هایی ساخته می شود که توطئهگرانه و سرکوبگرانه است. شکی در وجود این گونه فیلم ها نیست؛ ولی این فیلم ها با شکل و مجرایی که ما فکر می کنیم، ساخته نمی شوند. بسیاری از آمریکایی ها به آنچه می سازند، معتقدند. خیلی از فیلمسازان آنجا بر مبنای مشی سیاسی خودشان، تصوری از اوضاع دارند و این تصور را در قالب فیلم درمی آورند. دقیقاً همان كاری که ما دربارۀ آنها و هر پدیدۀ دیگری در جهان، مانند هولوكاست می کنیم. همۀ جهانیان دربارۀ هولوكاست به یك شكل می اندیشند و بر اساس همان اندیشه، با شدت و غلظتهایی متفاوت، فیلم می سازند. ما هم بر اساس دیدگاه خودمان، با هولوكاست رو به رو می شویم و دربارة آن فیلم می سازیم. ما هم اگر امکاناتی داشته باشیم، در تفسیرمان از نقش امپریالیسم و صهیونیسم جهانی، همین کار را می کنیم. مگر فیلمساز چه کار دیگری می کند؟ البته در ایران، حضور و حمایت دولت از سینماگر بسیار آشكار و رو اتفاق می افتد؛ ولی در آمریکا، این گونه آشكار نیست.
به نظر من، پیدا کردن این جنس نکته ها و ربط دادن تک تک صحنه ها و دیالوگ های فیلم به حوادث سیاسی، خیلی هم درست نیست. مقصود من این است که این فیلم در وهلۀ اول، یک کمیک استریپ است. نمی دانم با اصطلاح کمیک استریپ تا چه حد آشنایی دارید. این سبك یک شکل قصهگویی است كه در مغرب زمین، سابقه ای 30 ساله دارد. منطق این گونه داستانها به کلی فانتزی است و هیچ نسبتی با واقعیت ندارد، بلكه افسانۀ صرف است و بر مبنای حوادث جذاب و اغراق آمیزی بنا می شود که می تواند تماشاگر و خواننده را سرگرم کند و بیشتر برای سرگرم کردن کودکان است. این داستان ها در گذر زمان، تبدیل به شکل بزرگتری شده اند که امروزه به آن گرافیک نوول می گویند. این شکل پیشرفتۀ همان کمیک استریپ است که داستان هایی تعریف می کند و لحنی دارد که برای بزرگسالان هم جذاب است.
فرانک میلر یکی از کسانی است که در طراحی گرافیک نوول ها، صاحب سبک است و مخاطب و خواننده های زیادی دارد. اینها هیچ ربطی به خوشایند و مورد پسند بودن یا نبودن ما ندارد. تکنیک کار او این است و در این کار پیر شده است. او حدود 60 سال سن دارد و در این زمینه، اعتباری کسب کرده است. ماجرا از آنجا آغاز می شود که حدود 2 سال پیش، رابرت رودریگز، یکی از فیلم سازان آمریکایی به او پیشنهاد کرد که گرافیک نوول ها یا همان کمیک استریپ هایش را به شکلی بسازد که عین خودش به نظر بیاید. یعنی بر خلاف آنچه تاكنون از كمیك استریپ هایش، مانند سوپرمن و ... ساخته شده بود. او علاقهمند بود که این فیلم با زیبایی شناسی نوینی ساخته شود که عین خودش شود؛ گویی جلوی چشم به حرکت در می آید. نتیجة آن ساخته شدن فیلم شهر گناه بود. آن فیلم هم سراسر اغراق و فانتزی است و هیچ نسبتی با واقعیت ندارد. شخصیت ها هر کاری می کنند و به شکل غریبی آدم می کشند. گاه در شرایطی که باید بمیرند، نمی میرند و در موقعی که باید زنده باشند، می میرند. آدم بدهای داستان فوق العاده بدند؛ یعنی تجسمی از پلیدی مطلق و نکبت هستند و آدم خوب های داستان که تعدادشان بسیار کم است، به سرعت کشته می شوند. هیچ شخصیت و هیچ منطقی درست سر جای خودش نیست و همه به شدت، در یک منطق فانتزی اغراق شده قرار دارند. سبک و سیاق فرانک میلر این است و فیلم 300 داستانی از همین قبیل است که او در دنیای خودش، یک بار دیگر ارائه داده است و نکته ای که برایش اهمیت داشته، قطب بندی خیر و شر است که در داستان های کمیک استریپ، با این اغراق بیان می کند. خیر داستان کاملاً خیر است و شر هم در منتها درجۀ شر قرار می گیرد و کاملاً پرداخت شده و به شکل اغراق آمیز در می آید. حال اینکه من ایرانی داستان فرانک میلر را که به شدت در غرب رواج دارد نپسندم، موضوع دیگری است.
داستان فیلم 300 كه ما تازه امروز با آن روبهرو شدهایم، در آثار دیگری از سینمای امریكا نیز به آن اشاره شده است. در فیلم آخرین سامرورائی، ساختۀ ادوارد زویك که دو سال پیش ساخته شد، در میان گفت و گوهای قهرمانان داستان، می شنویم كه می گویند: امروز به یاد سیصد اسپارت، در برابر لشکر انبوه و عظیم امپراطور مقاومت می کنیم.
البته داستان اسپارتی ها داستان معتبری نیست. حتی هرودوت هم آن را به طور قطعی نقل نکرده است. همۀ اینها درست است. اما غربی ها دوست داشتند این داستان را این گونه نقل کنند. کسی هم لزوماً نمی رود، منبع تاریخی آن را درآورد. می توان گفت این عمل بسیار زشتی است که آنها این گونه عمل می کنند. بسیار بد است كه هالیوود عادت کرده از ابتدای تأسیس تا امروز، هر امری را دست مایۀ فیلم های خود قرار دهد و هیچ کاری به مستند بودن وقایع آن ندارد. ما هم امروز در شرایط سیاسی ای قرار داریم که باید در این مورد جهت گیری کنیم. شکی هم در آن نیست. حتی اگر باهوش باشیم، به رغم دانستن این حرفها طوری وانمود می کنیم که ما این حرفها را نمی دانیم و در مواجهۀ بیرون از کشورمان از موقعیت به دست آمده، حداکثر استفادۀ سیاسی را می کنیم و تا می توانیم و می شود، اعتراض می کنیم و تومار اینترنتی می فرستیم. در سیاست، باید از این بازی های سیاسی بهره برد. انسان ها باید به هر چه می توانند، متوسل شوند و حقانیت خود را به دست آورند.
ولی... ولی اینکه این توهم برای خودمان هم ایجاد شود؛ یعنی قضیه را یک توطئه بدانیم و فکر کنیم فرانک میلر یک نامۀ مستقیم از کاخ سفید دریافت کرده و از طرف آنها مأمور شده تا فرهنگ ایرانیان را با چنین داستانی مورد حمله قرار دهد، درست نیست!
فکر کردن به اینکه او به رغم اینکه همه چیز را می دانسته یا اینکه می دانسته دایرهالمعارف هایی هست که عکس های ایرانیان باستان در آن چاپ شده است و می توانست آنها را ببیند و ندیده، کار را دشوار می کند. یا اگر فکر کنیم او همه چیز را به عمد بیان کرده و ایرانیان را انسان هایی زشتخو نشان داده و این موضوع فقط یک بار در تاریخ سینما اتفاق افتاده و بقیۀ ملل از این موضوع مصون بوده اند و همۀ این اتفاقات مضمون سیاسی دارند، این طرز فکر توهم توطئه است. در واقع، داریم خودمان را گرفتار تصوری می کنیم که برای پیشرفت، هیچ کمکی به ما نمی کند.
ما فقط به چیزی اعتراض می کنیم كه به شکلی که ما فکر می کنیم، حقیقت ندارد و فقط مانع از درست فیلم دیدن و درست اندیشیدن می شود. این اتفاق بارها در سینمای آمریکا روی داده است. هالیوودی ها به این کار عادت دارند. از همان ابتدای تاریخ سینما، از فیلم تولد یک ملت، ساختۀ گریفیث، آنها تاریخ را تحریف کرده اند؛ اما این توطئه نیست. از این تصور بیرون بیایید. مشی آنها این است که فرهنگ دیگر ملل را ابزاری برای داستان گویی می دانند. آنان اهمیتی نمی دهند که ملتها هر یك برای خود، تمدنی کهن دارند که برای آن احترام قائلند.
این بدان معنا نیست كه می خواهند حكومت یا تمدن آن ملل را تضعیف كنند یا در آن كشورها، چیزی شبیه كودتا راه بیندازند. بله! البته فیلمی به نام بدون دخترم هرگز با این تفسیر کاملاً قابل تحلیل است و به نظر من، به طور عمد ساخته شده تا چهرۀ ایرانی را در دنیا تخریب كند. آن فیلم توطئه آمیز بود و با این اهداف ساخته شده و ممکن است توانسته باشد تأثیری روی اذهان بگذارد؛ ولی اگر هالیوود امروزه قصد چنین کاری را دارد، چه لزومی دارد كه داستانی متعلق به اعصار گذشتة یونان بوستان را تعریف کند؛ داستانی که فقط افسانه ای از آن باقی مانده است؟ به نظر شما، کدام مؤثر است؟ اینکه سیصد اسپارتی در مقابل لشگر ایران ایستاده اند و لشگر ایران یک مشت آدم های سیاه و کج و كوله و بداخلاق هستند که لباس و احوالشان با تاریخ منطبق نیست یا داستانی امروزین كه خواسته های كاخ سفیدنشینان را تأمین كند. در اینجا، یك سناریوی سردستی، ولی توطئه آمیز تعریف میكنم كه برای اهداف براندازانۀ كاخ سفید، از داستان افسانه ای فیلم 300 بهتر است!!
چنان كه می دانید، نظر کشورهای دیگر دربارة ما این است که رئیس جمهور ایران انسانی عجیب و غریب است؛ چون هر جا که می رود و به هر شخصیت سیاسی که نامه می نویسد، می گوید كه ما طالب عشق و انسان دوستی هستیم و با کسی دشمنی نداریم؛ ولی از سوی دیگر، پنهانی در نطنز، بمب هسته ای تولید می کند. ظاهرشان این گونه است؛ ولی در نهان، دارند این کارها را می کنند. به نظر شما، اگر فیلم 300 این تصور غربیان از ما را در دوران باستان به نمایش می گذاشت، آیا بر بیننده بیشتر تأثیر نمی گذاشت تا حال كه یك افسانۀ تخیلی را با سبك و سیاقی فانتزی و كمیكاستریپگونه نمایش داده است؟ تازه اگر ایرانیان را چه در خُلق و خو و چه در لباس و پوشش، همانند ایرانیانی كه در تاریخ روایت شده درمی آوردند، تأثیرگذارتر بود. اگر همۀ این مسائل رعایت می شد و گفته می شد كه ایرانیان در ظاهر، دم از دوستی می زنند؛ ولی در باطن، آن كار دیگر می كنند، جنگ طلب هستند و باید همواره زیر نظر باشند، بیشتر به خواستة امپریالیسم غرب نزدیك بود تا فیلم كنونی.
واقعاً در جهان کنونی، چند نفر نمی دانند که ما سیاه پوست نیستیم. خیلیها می دانند كه نژاد ایرانی سیاه پوست نیست. چقدر نسبت به شعور مردم بی اعتماد هستیم که فکر می کنیم همة جهانیان با دیدن این فیلم فکر می کنند ما در گذشته، یک مشت وحشی سیاه پوست عجیب و غریب بوده ایم. واقعاً این گونه نیست.
انكار نمیكنم که هالیوود نگاه تحقیرآمیزی به فرهنگها دارد و می تواند بر اذهان عمومی تأثیر بگذارد؛ ولی آنها این کار را با آفریقایی ها، هندی ها، کشورهای آمریکای لاتین و حتی اروپایی ها کرده اند. آنان بسیاری از اهالی کشورهای اسکاندیناوی و حتی انگلیس را در فیلم هایشان دست انداخته اند. حتی در مورد اقوام داخل کشور خود نیز این تحقیر را روا داشته اند. این كارها عادت هالیوود است و صد البته عادت زشتی است.
آنها قدرت دارند و این کار را می کنند و به زور نمی توان جلوی آنان را گرفت. ما هم باید شبیه آنها رفتار کنیم و بگوییم این رفتار شما زشت است و حق ندارید از فرهنگ مردم چونان ابزاری برای فیلم هایتان بهره ببرید. ولی چنین نیست كه آنها با استفاده از پردۀ آبی و با توجه به سرعت ساخت فیلم، توطئه ای از پیش طراحی شده علیه ما كرده باشند.
پرسش: من بیان آقای معززی نیا را كمی خوشبینانه و تا حدودی سطحی می دانم. این گونه نیست كه ما فكر كنیم آن جا هر آن چه رخ می دهد فقط در دایرۀ سینما و صنعت سرگرمی سازی قابل توجیه است. به نظر من شاید هالیوود نیاید مثل دولتمردان ما رو عمل كند ولی آن ها خیلی راحت می آیند و فضا را به گونه ای مسموم می كنند كه سینماگر به جز چیزی كه آن ها گفته اند را نمی گوید. آن ها می آیند تهیه كنندگان ارشد هالیوود را به گونه ای سامان می دهند كه در مراحلی مانند رد یا تصویب فیلم نامه همه چیز به كارگردان تحمیل می شود. ما كه دیگر از آن چه در پشت دیوارهای استودیوها رخ می دهد با خبر نیستیم. پس نمی شود این قدر محكم دربارۀ جریان فیلم سازی آن جا نظر داد.
ولی نعمتی: اگر قرار بود آموزش سینما بدهم و تأثیر دیالوگ های مربوط به نمایش های کمدیا دلآرتۀ یونان را توضیح ده