بسم الله الرحمن الرحیم
اولین شب آرامش
درآمد
سریال اولین شب آرامش به كارگردانی احمد امینی در بیست و چهار قسمت، از شبكۀ سوم سیما پخش شد. احمد امینی با كارنامه ای سینمایی، متشكل از فیلم هایی چون سایۀ هجوم، غریبانه، چتری برای دو نفر، این زن حرف نمی زند، و یك سریال به نام باران عشق كه در حال و هوای نوروز و محرم ساخته شده بود،این بار دست به ساختن مجموعه ای تلویزیونی دیگری زد. البته بعد از تولید فیلم زندگی كن مانا، احمد امینی با فوق دیپلم معماری و لیسانس سینما در رشتۀ فیلم برداری، پس از دستیاری كارگردانی در چند سال اخیر، به دنبال تولید فیلم نیز رفته است. او در كنار سعید شاهسواری، تهیه كنندۀ مجموعه، تدوینگر این سریال نیز بوده است و با بازیهای خوب بازیگرانی چون امیر آقایی (پیمان)، پرویز پور حسینی (شایان)، یكتا ناصر (نوشین) و دیگران، كار موفقی ارائه دادند.
این سریال بر مبنای تعدد شخصیتها و شبكۀ روابط خانوادگی كه در میان آنها شكل گرفته است و با درهم آمیختن مسائلی چون عشق، عقل، دسیسه و پول، ویژگیهای دوران جوانی، ملودرامی خانوادگی و داستانی جنایی، سعی داشته نوعی نگاه روان شناسانه و جامعه شناسانه به معضل جوانان، عشق پیش از ازدواج و مسئلۀ سنت و تجدد داشته باشد كه در این نوشتار، هر یك از این مسائل به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است.
سنت و تجدد
یكی از مضامین سریال اولین شب آرامش، تقابل دو مقولۀ سنت و تجدد است؛ چالشی كه در بیشتر جوامع سنتی در حال گذار به سوی تجدد، قابل پیشبینی است.
داستان جامعهای كه در هزار توی فرهنگ و سنت چند صد ساله یا چند هزار سالۀ خویش، با عوض شدن نسلها، به سوی نوعی دگراندیشی در زوایای مختلف جامعه، اعم از فرهنگ، اقتصاد، سیاست، خانواده و حتی دین میرود. نسل امروز می خواهد به مخالفت با بعضی آرمانها و سنتها برخیزد یا دستکم، آنها را تغییر دهد و تعریف دیگرگونهای برای آن بسازد. به این ترتیب، پدیدۀ شكاف بین نسلها كه مسألهای جهانی است، از ذات تغییر و تحول این جوامع حادث میشود.
در سریال اولین شب آرامش نیز با جمعیتی از این دو طیف تعریف شده مواجه میشویم؛ دستهای كه بر اساس تجربه و با تكیه بر سالها زندگی پر فراز و فرود، چگونگی افت و خیز جوانان كم تجربه و خطر پذیر را تیز بینانه تعقیب میكنند. در نتیجه، تفاوت نوع نگاه به زندگی در رؤیاهای این دو گروه، تنشهایی پدید میآورد. این تنشها موجب عكسالعملهایی فارغ از اندیشه از سوی جوانان تجدد مآب و خواهان تغییر و تحول میگردد و لاجرم، زمین خوردن آنها را ایجاب میكند.
در این سریال، نمایندگانی از هر دو طیف دیده میشود؛ خانوادۀ علیرضا و به ویژه دكتر شایان، نماد نسل قدیم طرفدار سنت و خانوادۀ ملكی و فرزندانشان فرزاد و نوشین و همچنین علیرضا و آذر نماد نگاه متجددانه هستند.
چهرههای جوان، افرادی هستند پیرو احساسات و اهل شتاب و هیجان و سر آن دارند كه ره صد ساله را یك شبه طی كنند. جلوۀ این ویژگیها را میتوان از شیوۀ حرف زدن و نوع میزانسن، به خوبی دریافت. آنچه مسلم است اینکه با توجه به موضوع و محتوای كلی مجموعه، در فیلمنامه دو موضوع خانواده و ازدواج به صورتی شاخصتر، در ارتباط با سنت و تجدد مد نظر بوده و به نمایش درآمده است. در این باره، خوب است به هر كدام از خانوادهها و افراد سریال پرداخته شود.
الف) خانوادۀ ملكی خانوادهای است كه نوعی نگاه متجددانه و امروزی و تا حدی لاقید، به دو اصل خانواده و ازدواج دارد. پدر خانواده،رفیع ملكی از افرادی است كه از آب هم كره میگیرند. او به شغل برجسازی، همراه با زد و بندهای مختلف مشغول است و شیوۀ او در تربیت فرزندان، بدون نظارت خاصی و فقط در جهت رفع نیازهای مادی آنهاست.
شیوۀ زندگیای كه ملكی برای خانوادهاش فراهم آورده، از معماری خانۀ ویلایی گرفته تا انواع ماشین های شخصی و شیوۀ چینش دكوراسیون منزل و فرستادن فرزند جوانش به خارج از كشور برای ادامۀ تحصیل و مشغول بودن هر كس به كار شخصی خود، بدون همدلی دیگران، همگی از ویژگیهای خانوادۀ متجدد ملكی است.
محصول این زندگی بدون جهت، عشق و تنها بر پایۀ احتیاجات مادی، شكل گرفتن شخصیت دو فرزند با نامهای فرزاد و نوشین است كه با هر رأی و عقیدۀ برخاسته از فرهنگ، عرف و سنتهای جامعه، به عمد یا غیر عمد، به مجادلۀ عملی برمیخیزند و در آخر هم معتقدند اتفاق خاصی نیفتاده است.
فرزاد، پسر نازدانۀ رفیع ملكی به بهانۀ تحصیل، نامزدش را به راحتی رها میكند و به دنبال خوشیهای شخصی خویش میرود. بعد از چهار سال، برمیگردد و به راحتی خواستار ادامۀ ارتباط از هم گسیختهاش با آذر میشود كه میخواهد یك زندگانی نو را تشكیل دهد. نوشین، خواهر فرزاد هم بدون اینكه نظر پدر و مادرش را برای ازدواجش جویا شود، عاشق پاكباختۀ نامزد دوستش، یعنی علیرضا میشود و با طرح نقشهای، ارتباط آنها را به جدایی میکشاند. او بدون اینكه نظر علیرضا را مهم بشمارد، یك سویه عاشق او میشود و تا آنجا پیش میرود كه میگوید مهم نیست او مرا دوست داشته باشد، همین كه من او را دوست داشته باشم، كافی است.
ب) خانوادۀ علیرضا خانوادهای است كه اگرچه كامل نیست و پدر در آن وجود ندارد؛ اما روابط حسنه و همدلی افراد با هم و اینكه مشكل یكی مشكل همه است، آن را در چهارچوب یك خانوادۀ سنتی میگنجاند؛ همچون خویشاوندی نزدیك و دلسوز که جزئی از خانواده محسوب شوند.
دكور خانه، محلهای كه در آن سكونت دارند، معماری خانه و پوشش و گویش افراد كه بر پایۀ محبت و همدلی است، همگی مؤید این مطلب است كه نوعی اتصال به گذشته، نسبت و فرهنگ قدیمی ایرانی در این خانواده نمود دارد. نكتۀ قابل توجه آن است كه حتی علیرضای با حجب و حیا كه از خانوادهای سنتی است، وقتی پا در عرصۀ مهم زندگی می گذارد و به شغل فكر میكند، با نگاهی متجددانه، ظهور و بروز میكند. هر چند ازدواج او نیز رنگ و بویی از تجدد دارد. او بعد از شكست عاطفی در ازدواج، به یكباره در اقدامی شتاب زده و بلند پروازانه، از حمایت فكری، مادی و حتی معنوی دكتر شایان شانه خالی میكند. آنگاه دست به شراكتی شتاب زده می زند و در شغلی كه هیچ تجربهای در آن ندارد، با سرمایهای كه از فروش باغ در شمال حاصل میشود، دست به كسب و كار می زند؛ كسب و كاری كه بر پایۀ فرهنگ سنتی كسب و كار ـ كه به اصطلاح، باید خاك كف بازار را خورد و شاگردی كردـ شكل نمیگیرد و با بی گدار به آب زدن، مقدمات سقوط خود را مهیا میكند. در پایان، پس از اینكه علیرضا سرش به سنگ می خورد و عاقبت تندروی را می بیند، باز به سمت خانواده و همكاری با دكتر شایان برمیگردد.
ج) خانوادۀ آذر خانوادهای است كه پدر در آن ادعای سنتی بودن دارد و با شماتت آذر در جریان ازدواج با فرزاد، میخواهد كه این بار، همه چیز، از خواستگاری تا آخرین مرحلۀ ازدواج، به شکل سنتی برپا شود؛ اما پدر آذر با وجود صحبتهایی كه از سنت و جانبداری از آن میكند، در عمل چنین رفتار نمی كند. او در تربیت فرزندانش، همانند خانوادههای سنتی، نظارت كامل و كافی ندارد؛ مگر آنگاه كه یك بار ازدواج آذر را به هم می زند و برای ازدواج دوبارۀ آذر با فرزاد كمی ایراد میگیرد!
آذر هم با نوع تصمیمگیری هایش و آنچه بر سرش میآید، قالب تجدد برایش برازندهتر به نظر می رسد تا سنت. این فرضیه را میتوان از مسائل متعددی دریافت؛ از پوشش او گرفته تا پاسخ های نه ایی كه سر سفرۀ عقد، به علیرضا میگوید و یك سال نامزدی را به باد فراموشی میسپارد و چهار سال بیخبری از فرزاد را با یكیدو بار حرف زدن تلفنی از یاد می برد و در نهایت، با وجود اینكه زمان زیادی از مرگ شوهر و فرزندش نمیگذرد؛ اما به راحتی دربارۀ ارتباط و شاید ازدواج با علیرضا فكر میكند و صد البته این نوع عملكرد طبق عرف و فرهنگ ما نیست.[1]
در تضاد با این جوانان متجدد، دكتر شایان، نمایندۀ طیف سنّتگراست؛ مردی كه با چهرهآرایی، لباس و با علاقه به موسیقی سنتی و دكوراسیون سنتی، مثل ماشین، خانۀ قدیمی و رادیوی دهۀ 40 و50، یك فرد سنّتی را به نمایش می گذارد. او فردی است كه با بیشتر جوانان به چالش و گفتوگوی مناظرهگونه میپردازد. برای نمونه، میتوان به گفتوگوی شایان و نوشین اشاره كرد. سخنان نوشین در این دیالوگ، نمادی از خدشۀ نسل جوان بر نسل پیر است:
آقای شایان آیا شما تا به حال اشتباه نكردهاید؟ نمی خواهم از كاری كه در مقابل آذر كردهام، دفاع كنم؛ امّا میخواهم بدانم چرا به جرم جوانی، همۀ كارهای من عجیب به نظر میرسد و همۀ حرفهای شما و پدرم درست و منطقی. فقط به این دلیل كه شما 20 ، 30 سال زودتر از من به دنیا آمدهاید؟
این زبان اعتراض از سوی علیرضا نیز بارها و بارها به سوی دكتر شایان گشوده میشود:
عمو جلال! قبول دارید كه یك آدم با تجربه هم امكان دارد اشتباه كند؟ با این فرق كه سرزنش جوانی مثل من، كار آسانی است؛ اما اعتراض به شما مثل یك شوخی است یا اصلاً محال است.
و در ادامه، قدمش را در بیان اعتراض محكمتر میگذارد و میگوید:
آیا شما تا به حال اشتباه نكرده اید؟ شما هم اشتباه كرده اید و اسمش را گذاشتهاید تجربه. نسل شما هم تمام اشتباهاتش را به عنوان كتاب و خاطرات چاپ كرده است. پس بگذارید یكبار هم من اشتباه كنم.[2]
اینچنین، زبان حال نسل تحولپذیر امروزی از زبان علیرضا مطرح میشود و او از پذیرش تجربیات نسل گذشته به عنوان عبرت، سرباز می زند.
در قسمتهای پایانی سریال، هر یك از چهرهها در عملكرد و بینش، دچار تحول میشوند. نوشین در پی اصرارهای مكرر به عشق یك طرفه، بالاخره به واهی بودن چنین عشقی پی میبرد و بعد از تمهیدات مختلفی كه برای به دست آوردن عشق علیرضا مهیا میكند و پس از دست و پا زدنهای بسیار عاطفی و مالی, سرخورده و رنجور، علی رضا را به باد انتقاد میگیرد و دل و جان از او میشوید. بازگشت علیرضا به آغوش خانواده و شایان، به خصوص در امر فعالیت اقتصادی، به نوعی عبرتپذیری نسل جوان را در بیگدار به آب زدن ها و سر به سنگ خوردنها نشان میدهد. دكتر شایان نماد سنتگرایی تام است؛ كسی كه با صحّهگذاری به ارزشهای گذشته، میکوشد نسبتی بین تفكر جوانان شتاب زده و پر هیجان با محاسبۀ عملی و عقلی آدمهایی از جنس خود پیدا كند و بارها با به كار بردن عبارت: زمانه عوض شده، این چالش را به ذهن و فكر مخاطب هم می كشاند و در پایان سریال، نشان میدهد كه او هم تحت تأثیر جوانی، شور و عاطفۀ جوانان اطراف، به زندگی و شاید ازدواج دیرهنگام فكر میكند و اینچنین نماد نسل سنتی داستان هم به نوعی به تحول میرسد.
سریال بر این نكته پا می فشارد كه تجربه كردنهای جوانان، امری گریزناپذیر است؛ اما همچنان كه در شخصیت های جوان داستان می بینیم، این تجربه كردن با غرامتها و شكستهای سنگین همراه است. به عبارت دیگر، اگر راه زندگی تنها با پای تجربۀ شخصی طی شود، خطرها و غرامت های بسیاری در راه است. آنچه پیشنهاد میشود، همراهی و حمایت نسل گذشتۀ خوگرفته با سنتهاست، همراه با سعی در درك شرایط و ویژگیهای نسل جدید كه یا سنت را نمیخواهد یا میخواهد خود، درستی یا نادرستی آن را بیازماید.
مسلماً فیلمنامهنویس با توجه به اینكه می توانسته پایانی درخور و نتیجه بخش بنویسد، نه مانند بعضی پیروان اندیشۀ مدرن، سنت و دینمداری را تصلب و جمود میشمارد و نه مانند برخی دیگر، با هر گونه مظاهر تجدد، نوآوری و دگر اندیشی جوامع سر عناد دارد. آنچه قابل ذكر است این است كه اصولاً رویكرد فیلم نامه نویس به مقولۀ تجدد، راه به ساحت دین و نظریات دینی نمی برد و بیشتر در عرصه های اجتماعی و خصوصاً چهار چوب خانواده، شیوۀ زندگی، ازدواج و تربیت فرزندان سخن میگوید.
اگر چه در سریال، سعی شده كه پدیدۀ سنت و تجدد به مسیری همواره موافق برسد و جایگاهی برای هر دو تفكر ترسیم گردد و این دو را بدون تعارضات ویژهای كه در دنیای مسیحیت و تفكر مدرن رقم خورده، نشان دهد، امّا نتیجه و تصویر نهایی كه در ذهن مخاطب مینشیند، بدانگونه كه جامعه شناسان و نظریهپردازان آن را پرداخت و ارائه میكنند، از غنا و استحكام لازم برخوردار نیست و پاسخی كامل ارائه نمیدهد. مسئله این است كه چگونه میتوان بین سنتهایی كه نسل گذشته به آن پایبند است و تحولها و نوگراییهایی كه نسل جدید خواهان آن است، توافق ایجاد كرد؟ اگر چه فیلم در اصل امكان این توافق، نگاهی مثبت دارد، اما دربارۀ چگونگی تحقق آن، بنای ژرفكاوی مضمونی ندارد.
عشق و عقل
سریال اولین شب آرامش میکوشد با نگرشی آگاهانه به مسئلۀ عشق بپردازد. این سریال به این نكته توجه دارد كه روح انسان دارای دو كانون داری اهمیت است كه منبع تمامی تجلیات روحی و فعالیتهای فكری است. عشق و عقل یا عقل و احساس دو كانون تأثیرگذاری هستند كه در این داستان، به تقابل با هم برمیخیزند. دیالوگهایی چون باید به نوای دلت گوش كنی از سوی شخصیتهای مهم داستان، یعنی نوشین و آذر و عملكرد علیرضا در انتخاب احساسی مجدد آذر برای ازدواج، نشانگر همین مطلب است. شایان با توجه به همین نكته، خطاب به علیرضا میگوید:
به یكباره و بدون محاسبۀ عاشق شدن و تصمیم گرفتن، بهتر از این نمیشود.
این جمله نشان دهندۀ شناخت نادرست علیرضا از مقولۀ عشق است. البته عشق علیرضا به آذر، مانند برخی دیگر از روابط شخصیت ها مانند رابطۀ ملكی با پیمان و رابطۀ ملكی با نوشین به دلیل نبود تمهیدات داستانی، به خوبی اجرا نشده است و به همین دلیل برای مخاطب قابل لمس و احساس نیست. این سریال موضوع عشق پیش از ازدواج یا ازدواج از روی محاسبه و تعقل را مطرح میكند؛ اما آن را بدون پاسخی مشخص، به حال خود وامینهد. سریال در اینباره، پایگاه و دیدگاه مشخصی را برنگزیده است. در واقع، با به هم خوردن مجلس عقد آذر و علیرضا، این پرسش به ذهن مخاطب خطور میكند كه آیا آذر ازدواجش را به خاطر عشق به فرزاد به هم زد و به این علت، بر عشق علیرضا خط بطلان كشید كه نشان می دهد به او علاقهای نداشت؟ مسلم است كه پاسخ فیلم مثبت است.
پایان سریال نوعی ابراز علاقۀ علی رضا به آذر و موافقت یا حداقل عدم مخالفت آذر برای ازدواج دوباره با او مخاطب را در حیرت بیشتری فرو میبرد. داستان بدون اتخاذ مبنا، در برابر این پرسش باز می ماند كه آیا برای زندگی مشترك، عشق قبل از ازدواج لازم است یا خیر و آیا عشقی كه بعد از ازدواج، همراه با شناخت به وجود آید، كامل است یا عشق های پیش از ازدواج؟
حقیقت این است كه همچنان كه در دیدگاه دینی آمده، راه دل و عقل از یك مسیر نمی گذرد و گاه با طغیان عشق، این دو به تقابل برمیخیزند؛ اما در هر صورت، اگر در مسیر عشق دچار تردید و اشتباه شویم، چنین نیست كه هیچ گونه محاسبه ای در كار نبوده است، بلكه در آنجا هم معیارهایی وجود دارد و بر اساس آن معیارها، محاسبههایی انجام میشود؛ اما به دلیل عدم تنقیح، تعمق و بررسی لازم، دچار اشكال میگردد.
از دیدگاه روانشناسی در سالهای اخیر، دو مقولۀ شناخت و عواطف در تضاد با یكدیگر نیستند، بلكه به نوعی با هم تقابل دارند. پیشتر گروهی از روان شناسان بر این باور بودند كه در روابط علّی، شناخت در درجۀ اول اهمیت قرار دارد؛ یعنی علت عمدۀ احساسات و رفتار انسان شناخت است. گروهی دیگر عواطف و هیجانات را علت اصلی دانسته و فرآیندهای فكری را تابع آن به حساب میآوردند.
اكنون میتوان در داستان تأملی بیشتر كرد تا معلوم شود دو مقولۀ عقل و عشق چگونه مطرح شده است و چرا داستان با مطرح كردن این تقابل، به پاسخی جامع نرسیده است. فیلم در قسمت های آغازین خود، مهم ترین دغدغه را عشق نوشین به علیرضا و جنگ او برای به دست آوردن عشقش و نیز تردید آذر و عشق های پرشور و هیجان و بدون محاسبۀ دقیق عقلانی عنوان میكند.
نوشین بر اساس محاسبه و تحولی كه در او صورت میگیرد، به این نتیجه میرسد كه آنها به درد یكدیگر نمیخورند و به لحاظ فكری دچار تضاد هستند. او در نهایت، واقعیت را میپذیرد و تصمیم میگیرد تنها زندگی كند. با رسیدن آذر به علیرضا، در حالی كه آذر یك بار عشقی را تجربه كرده و به خاطر آن عشق، سرزنشها و مشكلات فراوان را تحمل كرده، معلوم نیست چگونه آن عشق پرشور را چنین سهل و آسان، به فراموشی سپرده است.
در مجموع، داستان در پرداختن به این مضمون، دچار سردرگمی است و دیدگاه مشخصی ندارد. سرانجام نیز سریال با پایانی سریع و كلیشهای، در آشفتگی مضمون و محتوا به اتمام میرسد و گرهی از مسئلۀ مطرح شده نمیگشاید.
خانواده
سریال اولین شب آرامش سعی دارد با نگاهی به مقولۀ خانواده، روابط خانوادگی و نقش پدر و مادر، علت ناكامیها، سرخوردگیها و اشتباهات فرزندان را در شیوۀ برخورد خانوادهها بیابد. در نگاهی جامعه شناسانه، عنصر حمایتی و نظارتی در نظام خانوادۀ كشورهای غربی، چون آلمان، ایتالیا، فرانسه و در جوامع شرقی، مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته است. خانواده های شرقی و كشورهایی چون ایتالیا، به شكل خانوادۀ گسترده زندگی میكردهاند كه این نوع خانواده هنوز هم در برخی كشورها چون هند و ایران وجود دارد. در خانوادههای گسترده، پدر و مادر همراه با فرزندان خود زندگی میكنند و فرزندان بعد از تأهل نیز در كنار خانواده و با دقت و نظارت دایمی پدر و مادر زندگی میكردهاند. سیستم نظارتی در این نوع خانوادهها، بسیار مستحكمتر از خانوادۀ هستهای است؛ پدر خانواده كلیدیترین نقش را دارد و برای پسران، تنها نظارتی خصوصی در طول زندگی پدر و مادر مطرح بوده است. در خانوادۀ گسترده، نظارت شكل محكمتری دارد و در برابر حوادث و ناملایمات، از اعضای خانواده مراقبت و حمایت تام میشود. با توسعۀ زندگی شهری و بالا رفتن هزینهها و رواج فرهنگ غربی، كم كم عناصر خانوادۀ گسترده تصمیم به استقلال گرفتند تا هر یک خانوادهای مستقل، با نظارت خودشان داشته باشند. امروزه در ایران، تنها سایهای از خانوادۀ گسترده موجود است. خانوادههای تك واحدی و هستهای با مشكل بزرگی چون عدم حمایت و نظارت از سوی بزرگترها دست و پنجه نرم میكنند. در سریال اولین شب آرامش، خانوادههای هستهای از معضلات تربیتی و عدم نظارت و حمایت صحیح رنج میبرند. میتوان گفت در این سریال، هیچ خانوادۀ متعادلی وجود ندارد. این اثر با نگاهی امروزی به خانواده، مناسبات حاكم بر آنها را به چند بخش مختلف تقسیم مینماید.
خانوادۀ علیرضا نمونۀ خانوادهای دلسوز، فكور و همدل، اما تقریباً ناكارآمد است. شكوه نظارتی مادرانه دارد و شایان با نصایح و نظارت خود، سعی دارد نقش پدر را برای علیرضا بازی كند؛ اما دلسوزیهای شكوه در كنار نصایح شایان، تأثیر بسزایی در علیرضا ندارد و او خود مسیر زندگیاش را انتخاب میكند و در انتخابهای خویش، اهمیتی به نظر مادر نمیدهد. كارگردان تنها در یك سكانس، به دنبال علت این ناكارآمدی است؛ آنجا كه شكوه به همسر برادرش، فریده میگوید:
خوب كه فكر میكنم، میبینم باید از خودم ناراحت باشم. شاید جایی باید حرفی می زدم یا كاری میكردم كه نكردم.
با این بیان، علت ناكامی علیرضا كوتاهی خانواده در تربیت دقیق، بیان میشود كه ابتدا برای فهم مخاطب كافی نیست.
خانوادۀ آذر نمونۀ خانوادهای است كه میان تربیت سنتی و جدید گرفتار آمده و به رغم دلسوزی نسبت به عملكرد و آیندۀ فرزندان، كوتاهیهای فراوان دارند. پدر آذر شخصیتی منفعل و بیتأثیر است و مادر نیز در پی پنهان كردن اشتباهات فرزندان خویش است. فرزندان، خصوصاً آذر در عملكردها و تصمیمگیریهای خود در مورد ازدواج، بدون نظارت و رها شده عمل میكند.
در خانوادۀ ملكی، زرین نماد كامل مادری است كه تنها موظف به تأمین مادیات در زندگی خانوادگی است و بر رفت و آمدها، تصمیمها و شیوۀ زندگی دخترش، نوشین نظارتی ندارد؛ در حالیكه به عنوان یك دوست برای دخترش مطرح شده و از تمام كنشهای او آگاه است. او نه محبت درخوری به فرزندش نشان میدهد و نه نظارتی بر اعمال او دارد و وقتی از روی علاقۀ مادری، تصمیم به راهنمایی و نصحیت نوشین برای دوری از علیرضا یا پیمان دارد، با گوش شنوایی از سوی نوشین مواجه نمیشود. نوشین آنقدر آزاد و رهاست كه هیچ نظارتی را برنمیتابد. در همین خانواده، فرزاد، نماد فرزندی است كه بر عكس نوشین، با رغبت و توجه بیش از حد پدر بزرگ میشود و سایۀ مهربان مادری دلسوز را بر سر ندارد. فرزاد شخصیتی مردد و ضعیف النفس است. پیمان، نماد انسانی است كه بدون احساس تعلق به خانوادهای، همچون علفی هرز بار میآید و در آخر، برای رسیدن به خواستهها و تملایات درونی خویش، اسیر دست زرین میگردد و از خود شخصیتی قاتل می سازد.
در زیر دربارۀ هر یك از خانوادهها، به شكل مبسوط بحث میكنیم:
· خانوادة علیرضا متشكل از مادر و علیرضا است و جالی خالی پدر در آن، به خوبی حس میشود. شكوه، شخصیتی در مقابل زرین است. زرین، همان طور كه بیان شد، نسبت به عملكردهای دخترش نظارتی مستقیم ندارد و حتی در گفتوگویی با مادر آذر، به عملكرد آذر و نوشین كه به ندای قلبشان گوش میدهند، صحّه میگذارد. در مقابل، شكوه نگران كنش های علیرضاست تا جایی كه به خاطر رفتارهای پسرش مریض میشود و رفت و آمدهای شبانة علیرضا را كنترل میكند؛ اما او هم نمیتواند به تنهایی نقش خانوادهای كامل و ناظر را ایفا كند.
علیرضا در تصمیماتش، به نظر مادر اهمیت نمی دهد. مادر در ابتدا، در مورد ازدواج آذر وعلیرضا نظر مثبتی ندارد؛ اما علیرضا نظر او را جویا نمیشود. شكوه در جایی از فیلم میگوید:
وقتی این اتفاقها را می بینم، دلم نمی خواهد از خدا ناراحت شوم؛ اما خوب كه فكر میكنم، می بینم باید از خودم شكایت كنم.
پس او هم در ایفای درست و كامل نقش خود تردید دارد. تنها تفاوت خانوادة علیرضا با خانوادههای دیگر سریال این است كه گرمای محبت و همدلی در روابط اعضای خانواده و فامیل وجود دارد. علیرضا بعد از شكست در زندگی و شركت، تنها رها نمیشود. مادر و فامیل دور هم جمع میشوند و در فكر چارهای هستند؛ اما عشق نوشین به علیرضا و عملكردهای او ذهن رفیع و زرین را زیاد به خود مشغول نمیكند و حتی زرین در پی كمك به عشق نافرجام دخترش كه ناكامی و نادرستی این عشق را به وضوح می بیند، چاره میجوید. علیرضا در برابر نصایح فراوان مادرش و نگرانیهای او و اخطارهای شایان كوتاه نمیآید و تا جایی پیش میرود كه شكست را تجربه میكند. داستان، این موضوع را به خوبی تبیین میكند؛ اما در پی بیان باورپذیر علل سركشی علیرضا نمیرود و با جمله ای از سوی شكوه، قضیه را ختم میكند.
· خانوادة نوشین كه در همان ابتدای سریال با چهرة نوشین در اتاقی با نورپردازی كم نمایش داده میشود كه خاطرات گذشتة خود را با بی مهری پدر و مادر و در دوران كودكی برای مادرش مرور میكند. او از بیمحبتیهای خانواده سخن میگوید. داستان در صدد طرح انگیزة او است تا واكنشهای بعدی وی منطق داشته باشد. در این خانواده، پدر چون سایهای ترسناك، بالای سر زندگی آنها ایستاده و روابطی كاملاً تبعیض آمیز با فرزندان خویش دارد. رفیع، نماد كامل پدری است مقید و مستبد. او سه فرزند دارد؛ نوشین، فرزاد و پیمان كه هر كدام از نظر شخصیتی، دارای تفاوتهای فاحش با دیگری است. نوشین شخصیتی محكم و صبور است و آنقدر در بیتوجهی والدین به سر برده كه به خوبی آموخته که چگونه باید روی پای خود بایستد.
فرزاد دارای شخصیتی متزلزل، ضعیف و ترسو است و پیمان شخصیتی باهوش اما دچار كمبودهای عاطفی با عقدههای روانی است. رفیع تا زنده است در زندگیاش آرامش برقرار نمیسازد. تنها آرامشی مجازی بر فضای خانه حكم فرماست و بعد از مرگ او، چهرة واقعی خانواده كه از هم گسیختگی تام است، نمایانگر میشود. رفیع در یكی از دیالوگهای خود میگوید:
من فقط یك بار عشق را تجربه كردهام.
و بر اساس این تجربه، فرزاد را بیشتر دوست دارد. اگر چه علت علاقة او به مادر فرزاد نیز به خوبی روشن نمیشود. او به عنوان یك پدر، هیچ گونه علاقهای به نوشین نشان نمیدهد، او را در كودكی، زیر بال و پر خود نمیگیرد، گاه او را با صورتكی ترسناك می ترساند و از وحشت او لذت میبرد. وقتی دخترش زمین میخورد، با كلماتی درشت چون دست و پا چلفتی، عقدهای از بیمحبتی در وجود فرزندش باقی میگذارد. زرین در جایی از قسمتهای پایانی فیلم، اشاره میكند كه:
من میخواستم خانوادة آرام و كاملی داشته باشیم؛ اما رفیع نگذاشت.
فرزاد که شخصیتی ضعیفتر دارد، از ترس پلیس، در واگنی قدیمی در خارج از شهر پنهان میشود و زندگی و انتخابهای خود را به دست پیمان می سپارد. فرزاد از هر گونه ناملایمتی شانه خالی میكند؛ چنان كه نوشین نیز به او میگوید:
در تمام لحظه های سخت زندگی، فقط ما بودیم و تو هیچ وقت حاضر نبودی.
فرزاد شخصیتی دورو است و تمام راه كارهای خود را از پیمان طلب میكند و