بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی سریال نرگس
رجايي:[1] ابتدا لازم مي دانم به مطلب مهمي اشاره كنم و آن اين است كه كثرت مخاطب در برنامه هاي رسانه، در نظر نخبگان توفيق بنياديني نيست. اين مسئله در قرآن هم هست كه كثرت و زيادي دليل بر حسن نيست. حُسن ادلة مربوط به خود را دارد كه مبتني بر قواعد حكيمانه است و كثرت هم قواعد مربوط به خود را دارد. گو اينكه در توليد تلويزيون، دست يابي به کثرت مخاطب چندان مشكل نيست؛ چون تكنيك ها و راهكارهايي دارد و وقتي اين تكنيك ها را به كار مي بريد، جذب مخاطب دشوار نخواهد بود. كشور ما نيز داراي ويژگي هايي است؛ مردم ما امكان صرف هزينه براي انواع تفريحات را ندارند. به همين دليل، در هر سريالي كه چند تكنيك -هر چند ساده- به كار رود - مثل عشق يا كشمكش هاي خانوادگي - مخاطب به راحتي جذب مي شود. با صرف اين همه هزينه و با اين ناوگان توانمند بازيگري و كارگرداني بسيار خوبي كه داريم، اگر نتوانيم مخاطب را جذب كنيم که ديگر هيچ! از اين رو، استناد به استقبال مخاطب براي موفقيت سريال در انجام رسالت خود، يعني فرهنگ سازي وجه وجيهي نيست و اگر يك مدير به كثرت مخاطب استناد كند، به بيراه رفته و دچار مغالطه شده است. بايد اجازه داد مخاطب با علم به همة امكانات و شرايط قضاوت كند و نقد نخبگان كه اتفاقاً كمتر مورد استقبال سازمان بوده نيز شنيده شود.
جريان مباركي كه به راه افتاده، برگزاري همين جلسات نقد است. قبلاً نقدها مصروف اين مي شد كه كار از نظر هنري چگونه بوده است؛ ولي به تدريج از برخي كارشناسان دعوت شد. اکنون از كساني كه در زمينة مباحث ديني و اسلام شناسي دستي دارند نيز دعوت به عمل مي آيد تا مباحث را نقد و بررسي كنند. نکتة ديگر احساس نياز به يك كارشناس ديني در كنار فيلم نامه نويس است كه با هم گروهي را تشكيل مي دهند و فيلم نامه هاي غني تر و پر محتواتر و ناظر به نيازهاي واقعي مخاطب را رقم ميزنند. حضور اين کارشناس به برطرف شدن بعضي مشکلات محتوايي فيلم کمک مي کند. شايد مباشران توليد خودشان متوجه اين مشکلات نباشند؛ چون گاهي يك پيشزمينة فكري که حاصل يک نقص يا کمبود معرفتي است، در ذهن توليدكننده است که در كار توليد شده خود را نشان مي دهد، بدون اينكه توليد كننده متوجه باشد. بايد در پرداخت هنري، حتي در يك كلام ساده، پيرو خرد- عقل كل- باشيم. هر حركت و هر سازة معرفتي اگر از يك انگيزة غير عقلي مثل عقده، وهم ، غضب و شهوت صادر شود، پيام هاي آلوده اي را موجب ميشود. اين يك واقعيت است كه بسياري از نويسندگان و كارگردانان كشور کمتر بر حوزه دين احاطه دارند و از طرفي، متاسفانه عالمان دين هم تاكنون احساس نياز نكردهاند كه وارد اين عرصه شوند، تضارب فكري ايجاد كنند و در پرورش فكري و ايجاد رويكردي در سريال سازي، مشاركت داشته باشند. به هر حال، اکنون ضرورت حضور يك كارشناس ديني در كنار فيلم نامه نويس درك شده و نتايج خوبي هم داشته است.
يوسف زاده:[2] نکته اي که به نظر مي رسد قبل از آغاز بحث بايستي گفته شود اين است که تمام سريال هاي ما بايد يك مشاور مذهبي داشته باشد؛ چون مذهب مختص به يك ژانر نيست. همان طور كه دين در تمام امور بحث مي كند. وقتي كاري به مسائل اجتماعي مي پردازد، يك مشاورِ جامعه شناس بايد در كنار كار باشد كه هم جامعه شناس باشد و هم دغدغه هاي ديني و فرهنگي داشته باشد. اين توقع زيادي نيست و جزو تحقيق يك فيلم نامه است. فيلم نامه اي كه مي خواهد به مسائل اجتماعي بپردازد، بايد مشاور جامعه شناس در كنار خود داشته باشد.
رضواني:[3] البته اين مطلب را عرض كنم كه اين نظرات كارشناسي بايد اعمال شود و صرفاً براي امضا و تأييد فيلم نامه نباشد. البته به نظر مي رسد نظرات كارشناسان مذهبي خيلي هم اعمال نمي شود. اين نظرات بايد واقعاً تأثيرگذار باشد. تا در پرداخت شخصيت ها و نوشتن فيلم نامه نمود پيدا کند.
رجايي: وقتي يك سريال با هزينه اي گزاف توليد مي شود و وقت عزيز مخاطب و هزينة بيت المال صرف آن مي شود، بايد كاركردگرا، درمانگر، راه گشا، ناظر به نيازهاي واقعي مخاطب و تابع استراتژي هاي كلان فرهنگي باشد. سريال نرگس به لحاظ محتوا و پيام، بسيار سر درگم بود و فيلم نامة آن بدون حضور كارشناسان فرزانة ديني و اجتماعي نگاشته شده بود. اميدوارم مديران براي اين فرايند سريال سازي خود فكر اساسي كنند و رويكرد ما در سريال نويسي و سريال سازي روزآمد تر و كارشناسي ما در فهم بهتر و عميق تر نياز واقعي مخاطب قوي تر بشود. آنچه در زمينة محتواي اين سريال بايد مدنظر باشد، اين است که در برخورد با اين سريال، پرسش هايي مطرح مي شود. از جمله اينکه:
1.هدف از ساخت سريال چه بود؟ پيام آن چه بود؟
2.پيام سريال چه مقدار درست بود؟ راهكارهاي كارشناسي پيشنهاد شده براي حل مسائل چه بود؟
3.چرا اين داستان انتخاب شد و چه مقدار عموميت داشت؟
ابتدا ببينيم پيام اين سريال چه بود و اين پيام نسبت به مخاطبان چه مقدار درست و راه گشا بوده است. بدين منظور، بهتر است بر اساس سبر و تقسيم پيش برويم و ببينيم سريال چه اهدافي را مي توانسته دنبال كند و در دستيابي به آن اهداف، چه ميزان توفيق داشته است.
در تبيين اهداف اين سريال، به گمانم چند فرض، قابل مطرح شدن است:
- عاقبت و مسير عشق هاي خياباني خوب نيست و جوانان بايد مراقب اين گونه احساسات باشند. (هشدار)
- يك دندگي و استبداد در محيط خانواده، مي تواند آسيب ها و ناكامي هاي فراوان به بار آورد. از جمله عقده اي شدن افراد پيرامون و بروز رفتارهاي ناهنجار از آنان. (هشدار)
- صبور بودن، دلسوز بودن و ايثارگر بودن مي تواند مشكلات را حل کند و افراد سراپا لجاجت را سرجايشان بنشاند. (توصيه)
- همة موارد بالا.
اگر واقعاً پيام سريال اين بود كه تن دادن به عشق هاي خياباني عاقبت وخيمي دارد، بايد گفت در مورد اين مسئله به جوان ها خيلي هشدار داده شده است. درست است كه جوانان امروز دچار عشق هاي خياباني مي شوند؛ ولي آيا راهكار اين است كه مخاطب را پاي يك داستان بنشانيم كه يك دختر و پسر در دام احساس عاشقانه مي افتند و زندگي شان به لجن كشيده مي شوند؟ آيا اگر اين را به مخاطب جوان نشان دهيم، تصميم مي گيرد عاشق نشود. البته لزوماً توقع از تاثير يك سريال اين قدر هم نيست؛ اما اين اقتراح وقتي جان مي گيرد كه يك مسئلة آسان را مرتب تكرار كنيم. هشدار دادن آسان است و نياز به تخصص وصرف حوصلة چنداني ندارد. چرا اين قدر سطحي به مسائل نگريسته مي شود؟ چرا در نگارش داستان ها و فيلم نامه ها، اين قدر دستپاچه، كليشه اي و بدون بينش عمل مي شود؟ آيا به راستي تلويزيون، به مثابه يك نخبه در جامعه، بايد اين گونه عمل كند؟
آيا معضل جوانان ما در خصوص عشق و ارتباط عاطفي اين است كه به اندازة كافي به آنان هشدار داده نشده است؟ مشكل اينجاست كه در خانواده، مدرسه و جامعه، مديريت نيازهاي جنسي و عاطفي آموزش داده نمي شود. اين بي توجهي بر خلاف تاکيدات اسلام است. حتي در جامعه، درك درستي هم از اين مسئله وجود ندارد. وقتي گفته مي شود بايد مديريت نيازهاي عاطفي و جنسي آموزش داده شود، آموزش رفتار اروتيك به ذهن مي آيد! در صورتي كه اساساً در آموزش مديريت نياز عاطفي و جنسي، چندان نيازي به آن نيست. آموزش هم به مفهوم گستردة آن، به معناي پخش جزوه و آموزش سر كلاس نيست، بلكه نهاد جامعة ايراني بايد در اين زمينه فعال شود كه نه تنها فعال نيست، بلكه پا در هواست؛ نه در پيشينة فرهنگي خود چيزي دارد -ميراث ايران باستان- نه آموزه هاي غرب زده ها را مي تواند بپذيرد و نه درست با آموزه هاي اسلام آشناست.
البته تأكيد بر مسئلة آموزش نافي هشدار دادن نيست. گو اينكه هشدار نيز بخشي از آموزش است؛ اما چقدر هشدار؟! واقعاً اين بي انصافي است كه اين همه به فرزندانمان، فقط هشدار بدهيم و آن ها را جري كنيم. واقعاً با هشدار چقدر مشكلات حل مي شود؟ اسلام كه اين همه هشدار داده، راه حل هم نشان داده است. اساساً اگر دستورات اسلام عملي شود، كار به اينجا كشيده نمي شود. اسلام بر مسئلة تربيت درست و تقواي چشم و گوش بسيار تاكيد كرده و حتي يك مزاح تمتع آميز را با نامحرم جايز نمي داند و از طرف ديگر، ذكر و ياد خدا، طهارت باطن، رشد خرد و كسب دانش و مهارت را به همگان توصيه مي کند. طبيعتاً در پرتو چنين ديني، جامعه اي پديد مي آيد که در آن جوانان به راحتي مي توانند ارتباط جنسي شرعي و عرفي برقرار كنند و نيازهاي جنسي خود را برطرف نمايند؛ چون مي فهمند كه ارتباط جنسي در چهار چوب شرع، پلشت و قبيح نيست. احكام ازدواج دايم و موقت و سهولت ارتباط جنسي لازم و خلاف آن بدعت است.
در فرهنگ اسلام، همان طور كه نبايد فردي از گرسنگي در رنج باشد و افراد جامعه در قبال اين احساس مسئولند، كسي هم نبايد از نياز جنسي در فشار باشد. همة اين دستورات با هم است. وقتي به اسلام عمل نمي كنيم، از مزاياي ديگر آن به اقتضاي سنت الهي محروم مي شويم. عمق ماجرا اين است؛ در مسئلة عواطف و غرايز جنسي، نتيجه اي كه يك فرد خبير مي گيرد اين است كه سهمي از كار فرهنگي و تربيتي خود را صرف هشدار كند و سهم بيشتري را به راهگشايي وفرهنگ سازي اختصاص دهد. اين کار در سريال سازي تلويزيون ما آن قدر انجام نشده که مهارت آن نيز كمتر به دست آمده است. تقريباً همة ماجراهاي سريال هاي ايراني را يك مشت آدم منفعل و بي عرضة درمانده و دچار قصه هايي سطحي تشكيل مي دهند و روحية مخاطب بيچاره را كسل و فشل مي كنند.
سريال نرگس از بسياري ديگر ناکارآمدتر بود. راستي چقدر هشدار؟ چقدر ترس از ايدز؟ چقدر عاشقاني كه در عشق خود حيرانند!؟ كجاي اين ماجرا مي تواند براي جوان ما آموزنده باشد؟ نسرين عاشق بهروز شده و بهروز به هر دليل به نسرين ابراز علاقه كرده است. اين دو در اين ماجرا تپيده اند، افتاده اند و دست و پا مي زنند. يك موجود مزاحم به نام شوكت هست كه لجاجت مي كند. نرگس هم كه شخصي الكن است، نمي داند از زبان گويايش كجا استفاده كند؛ چون سريال بايد چندين و چند شب كش پيدا كند! آخرش چه؟ مخاطب جوان ما ادب شد؟ درس خود را گرفت؟ ديگر از فردا عاشق نمي شود؟!
به طور كلي، سريال سازي ما در محتوا و فرم، دچار كليشه شده است. گويا نويسندگان مطلب ديگري در چنته ندارند. بيشتر سريال ها داستان عشقي است كه بين دو جوان شكل گرفته است و آموزه اي هم در برندارد. در ساخت اين سريال ها، يك سازمان و اتاق فكر وجود ندارد و يك كليشه در مباحث دراماتيك و رمانتيك، به تكرار كشيده مي شود.
نكتة ديگر اين است كه جوانان تا اين حد هم دچار عشق هاي خياباني نمي شوند و اگر بشوند، راهكار درمانگر آن هشدار دادن نيست. اکنون صدا و سيما دربارة مسئلة عشق هيچ پيامي ندارد؛ اما مرتب به آن مي پردازد و آن را به شکل كليشه اي طرح مي كند و جز اين كه هشدار دهد، هنري ندارد؛ اگر دختر و پسري عاشق هم شده اند، بدانيد كه عاقبت آنها به لجن كشيده مي شود و مسير سختي را در پيش مي گيرند. اين پيام راهكار و راه حل درستي نيست. اولاً چرا اين همه عشق و عاشقي؟! مگر جامعة ايران با اين همه مسئله علّاف عشق است؟ بله؟
از طرفي، ماجراي اصلي هم بي بنيه است و راه حلي براي گره گشايي ندارد. جامعة ايران در سنت هاي تاريخي خودش راه حلي براي عواطف و ارضاي جنسي ندارد و به دليل اعتقادات ديني، نمي تواند راهکارهاي غربي و روشن فكرمآبانه را بپذيرد؛ يعني نه مي تواند قايل به آزادي جنسي مغرب زمين بشود و نه در سنت خود (ايران باستان) راه حلي سراغ دارد. چيزي كه برايش مي ماند، شريعت اسلام است. به بياني، بين شريعت و عُرف زاويه ايجاد شده است. حال صدا و سيما مي خواهد هشدار دهد كه جوانان عزيز، عرف را لگد مال نكنيد!! شرع را هم كه اصولاً نبايد زير پا گذاشت. پس جوان چه كند؟ هشدار ما را بشنود؟
رضواني: دربارة مسئلة مخاطب كه فرموديد، كثرت مخاطب هميشه خوب نيست، البته خوب است؛ ولي دليل بر قوت برنامه نيست. ضمن اينكه بايد كارشناسي شود كه به چه دليل از اين سريال استقبال شد. آيا موضوع آن جذاب بود يا كشش هاي دراماتيك فيلم موجب جذب مخاطب شد؟ اين مسائل بايد نظر سنجي شود كه چرا سريال باعث جذب مخاطب شد و توانست از لحاظ فرهنگي تأثير گذار باشد. يكي از دلايل، روتين بودن سريال است كه به دليل تعداد زياد قسمت هايش و تكرار مداوم آن در هر شب، يقيناً مي تواند تأثيرگذار و فرهنگ ساز باشد. گاه يك سريال سيزده قسمتي در طول يك فصل پخش مي شود و مخاطب قابل توجهي با آن ارتباط برقرار نمي كند؛ ولي وقتي بيننده هر شب مورد بمباران پيام هاي يك سريال قرار مي گيرد، به طور حتم تأثيرپذيري بيشتري خواهد داشت. اين هم داراي حُسن و هم داراي عيب است و مانند يك تيغ دولبه عمل مي كند كه هم مي تواند دست را ببرد و هم مي توان از آن استفادة مثبت كرد. اول از حُسن هاي اين سريال شروع مي كنم؛ هر چند كه اين حُسن ها بعدها در روند سريال تبديل به معايب شد. يكي از اين حسن ها اين بود كه اين سريال به لحاظ دراماتيك، بسيار جذاب شروع شد و در قسمت هاي اول مخاطب را ميخكوب كرد. البته به نظر برخي، اين به دليل نقش مرحوم پوپك گلدره نيز بود؛ چون فيلم بعد از فوت ايشان پخش شد و مردم منتظر ديدن آخرين كار اين بازيگر بودند. در كل فيلم از لحاظ دراماتيك، شروع خوبي داشت و با سرهم بندي تمام شد. کارگردان اين اثر در سريال بانويي ديگر، به لحاظ محتوايي بسيار زيركانه عمل كرد. حتي نام گذاري اين سريال يك دغدغه بود؛ يعني ورود يك زن ديگر به زندگي. دربارة سريال ريحانه نيز همين گونه بود. قرار بود ريحانه همسر دوم آن مرد بشود و مورد شكار او قرار گيرد. در اين سريال نيز همين طور است. البته در نظام امروزي ما، مسئلة ازدواج موقت و ازدواج مجدد، با شرايط ويژة خودش بايد جا بيفتد. انتظاري كه از صدا و سيما مي رود، اين است كه اگر كمكي نمي كند، حداقل اين سنت را خراب نكند. البته يك وجه قضيه دربارة مشكلات مرد سالاري و غيره است كه ريشه در سنت هاي ملي دارد و به سنت هاي ديني ربطي ندارد. اين بايد اصلاح شود؛ اما به چه قيمتي؟ ميزان تخريب اين سنت در سريال نرگس چقدر بود؟ همسر شوكت وقتي متوجه مي شود كه شوهرش زن دومي گرفته، تمام خلاف هاي مرد را ناديده مي گيرد و تنها جرم او را ازدواج مجدد مي داند؛ يعني همة گناهان به نوعي قابل تحمل است؛ مگر همسر دوم. اين به معناي كمرنگ كردن مشکلاتي که شوکت براي ديگران ايجاد مي کرد و در سريال مطرح بود و پررنگ كردن مسئلة ازدواج مجدد و خلاف جلوه دادن آن است. و اگر به ديالوگ هاي سريال دقت كنيم، اعظم، همسر شوكت مي گفت كه براي من مهم نيست كه شوهرم چه كارهايي كرده، فقط مهم اين است كه همسر دوم داشته يا نه؟! اين مسئله در اوج سريال تأثير زيادي روي مخاطب مي گذارد و مخاطب آن را جنايت تلقي مي کند. اين سريال به بهانة سرگرم كردن مخاطب، چنين فرهنگي را القا مي كند. استدلال آقايان اين است كه ما مخاطب را سرگرم مي كنيم؛ ولي به چه قيمتي؟
در اثر ديگر سيروس مقدم، ريحانه، خود ريحانه شخصيت اكتيوي است كه گذشتة خود را جست و جو مي كند و در اين كنكاش و جست و جو، هميشه شاهد ردپاي يك مرد خائن است. ناپدري ريحانه و حتي پدربزرگ ريحانه كه يك شخصيت انقلابي است، به خاطر معيارهايش، دخترش را فدا مي كند. در نرگس هم به صورتي ديگر اين اتفاق مي افتد. فمينيست ها پيشنهاد مي دهند که زندگي زنان بايد به دست زنان ساخته شود. در سريال نرگس تقابل ميان نرگس و شوكت تقابل مرتبطي نيست؛ زيرا هر دو در مخالفت با ازدواج بهروز و نسرين، به نوعي تفاهم دارند. نقطة تقابل اين دو نامرتبط با موضوع آغاز مي شود؛ ولي به خاطر قلم خوب فيلم نامه نويس و تکنيک خوب كارگردان، اين تقابل به خوبي نشان داده مي شود. اگر ريشه يابي كنيم, متوجه مي شويم كه اين دو از ابتدا با هم تقابلي نداشتند و تقابل بين آنها به خواست فيلم نامه نويس به وجود آمده است. دو نسل در سريال مورد بررسي قرار گرفته اند. اعظم و مادر نرگس نمايندة نسل قديم هستند و نرگس و فرزندان شوكت نمايندة نسل جديد. مادر نرگس از يک سو، زن متديني است و از طرف ديگر، هيچ نقشي در زندگي ندارد و نظام مردسالارانه را پذيرفته و اهل مصالحه است؛ اما نرگس سازش نمي کند و در پي تقابل است و هر چه پيش مي رود، زاويه بيشتر مي شود. سريال نرگس اسطوره سازي مي کند. فمينيست ها معتقدند براي اينكه اسطوره داشته باشيم، بايد به قهرمان پروري بپردازيم. از اين رو، شخصيت منفي داستان در عين حال، قهرمان است. در فيلم هاي هاليوودي، گر چه زن چهرة مثبتي ندارد؛ ولي چون توانسته در قالب يك شخصيت منفي، قهرمان بسازد، خودش مهم است. فمينيست ها مي گويند هيچكاك را زنها قهرمان كردند. اگر اين رويكرد را در سريال نرگس دنبال كنيم، به بارقه هاي يك شخصيت مثبت در نرگس پي مي بريم. او متدين و مصمم است، مشكلات را از پاي در مي آورد، درس مي خواند، خواهرش را راهنمايي مي كند؛ ولي راهنمايي و نصيحتي آزاردهنده. او يك تنه مشكلات را تحمل مي كند، براي آنكه خيال مادرش راحت باشد و روزهاي باقي ماندة عمر را با خيالي آسوده بگذراند. تمامي كساني كه در اين سريال همكاري مي كنند، زن هستند. مثلاً سمانه هميشه با نرگس است. او شوهر و بچه اش را رها مي كند و بدون هيچ منطقي، انگار مأموريت دارد كه نرگس را همه جا همراهي كند. اينها كدهايي است كه كارگردان مي دهد؛ زن در جامعه بايد اين طور باشد و مرد هم بايد بپذيرد. مردها نيز اگر قرار است همكاري كنند، بايد همين ويژگي ها را داشته باشند. در كارهاي قبلي سيروس مقدم هم شخصيت زن ها و مردها اين گونه ترسيم و تجسم مي شود و مدال افتخارشان در واقع شوكت است كه در اين مورد بحث خواهيم كرد.
رجايي: بايد به اين نکته اشاره داشت که كساني كه به مسائل فمينيستي دامن مي زنند، با معارف اسلام آشنا نيستند. اينان درس خوانده هاي فرهنگ غرب هستند و با توجه به شنيده هاي خود مبني بر ظلم نسبت به زنان، وارد جامعة اسلامي مي شوند و مباحث فمينيستي را مطرح مي كنند. البته شخصيت هايي كه بنيان گذار فمينيسم در غرب بودند، در ابتدا شخصيت هاي ناپاكي نبودند. اين در مكتب ما نيست و نسخه اي هم اگر قرار است براي آن پيچيده شود، بايد از فرهنگ ديني و معارف اصيل اسلام پيچيده شود. فمينيسم كه از طرفي، بر آزادي جنسي زنان تاكيد دارد، اتقاقاً ازدواج موقت را يك سوء استفاده و خود فروشي تعبير مي كند. اين هم به خاطر آن است كه در واقع، زنان و مردان ما درك درستي از رابطة جنسي ندارند؛ ولي در عمل، اين جماعت كه در برابر راهكار دين، راهكار بدعت آميز مي گذارند، خود و جامعه را به وضع وخيم تري مي برند. به اين موضوع بايد در مجال ديگري پرداخت.
يك ايراد اساسي سريال سازي ما اين است كه توليدكنندگان از شخصيت هاي متدين يا مثبت شخصيت هاي نچسب مي سازند و اين آزاردهنده است. شخصيت مثبت هميشه يك ايثار عجيب و غريب مي كند كه معقول نيست؛ صبوري هايي دارد كه منزجركننده است؛ مرتب حرف هاي جبريون را مي زند، گويا خود اراده اي ندارد. يكي از اين گونه شخصيت ها نرگس است. مخاطب با ديدن شخصيت نرگس، تصميم مي گيرد هيچ وقت مثل نرگس نباشد و نمي تواند باشد. دين به ما نمي گويد کسي كه به جاي نرگس است، مانند او عمل كند. او زندگي خانوادگي خود را به هم مي زند؛ زبان تيزي در مقابل شوكت دارد و نفوذ كمي روي خواهرش كه اين غيرطبيعي است؛ جاهايي سكوت مي كند كه در ساختار داستان قابل توجيه نيست و براي مخاطب اين سؤال پيش مي آيد كه چرا نتوانست حرفش را بزند. كاملاً مشخص است كه نرگس نمايندة شخصيت مثبت داستان و نيز نمايندة كش دار شدن سريال است. از اين رو، شخصيت نرگس يك شخصيت مثبت آزاردهنده است و اصلاً در اين کار موفق نيست.
نمي توان گفت شخصيت نرگس قهرمان داستان و الگوي خوبي است كه به اصطلاح تيزهوش، صبور و با گذشت است و در پي آن است كه به مخاطب بگويد، اگر صبور باشي و گذشت داشته باشي، مي تواني هم مشكلات ناهنجار را حل كني و هم افراد لجباز و مستبد را سر جايشان بنشاني. اين خوب است؛ اما نرگس يك نمايندة دو منظوره بود؛ هم نمايندة پيام هايي كه گفته شد و هم نماينده و مسئول كش پيدا كردن سريال است. فردي با اين همه ذكاوت، نه به دليل منطقي و نه به دليل قوت شخصيت ضدقهرمان، بلكه به دليل سفارش كارگردان و فيلم نامه نويس گاهي سكوت مي كند و حركتي انجام نمي دهد؛ مي تواند تلاش كند اما كوتاه مي آيد، قهر مي كند و كم مي آورد. چرا؟ چون موقعيت دراماتيك اجازه نداده است؟ خير، چون بنا است ماجرا كش پيدا كند.
نرگس در ماجراي زندگي خود، ايثاري بي منطق دارد و ازدواج خود را بدون دليلِ مفهوم و معقول، عقب مي اندازد. اساساً نوع نگاه او نسبت به عمل و تعامل با مسائل زندگي، انفعالي است. شخصيت هاي داستان انفعالي عمل مي كنند و خلاق، جسور، سازنده، جدي و واجد اهداف عالي نيستند. در يك سريال يا فيلم اروپايي يا آمريكايي، چند بچه شهردار يك منطقه را رسوا مي كنند و قوي، شاد و فعالند. آنان به مخاطب ياد مي دهند كه چگونه از قوه به فعل برسند. آنان به توصية قرآن در مشكلات اجتماعي، يعني امر:" اجمعوا امركم" عمل مي كنند؛ ولي در سريال هاي ما چنين نيست. شخصيت هاي مثبت سريال هاي ما نازنازي، خجالتي، زودايثار، كم هوش و بي خلاقيتند. (نرگس تيز هوش بود؛ اما خلاق نه) در ميان مخاطبان كشور ما، جوانان و حتي نوجوانان زيادي هستند كه قله هاي بزرگي را در زمينه هاي مختلف فتح كرده اند و زندگي شاد، پيروز و سرشار از مبارزه اي داشته اند؛ اما سريال سازان ما به سراغ اين موضوعات نمي روند. چه ايراد دارد كه فرازي از زندگي دكتر حسابي را بسازند و ذهن امثال نسرين را به سمت مثل او انديشيدن سوق دهند تا سر كلاس دانشگاه برگردد؟ چه ايراد دارد كه به جاي اين همه عبرت آموزي اهانت بار به مخاطب، زندگي شكوهمندانة برگزيدگان علمي و فرهنگي كشورمان را مصدر داستان نويسي قرار دهيم؟ چرا قهرمان هاي سريال ها كساني هستند كه همواره براي حماقت ديگران، بايد خود را به سختي بيندازند؟ مگر موضوع قحط است؟ مگر مخاطب ما دچار مشكل عدم ايثار و خودخواهي است كه اين قدر اين داستان ها را براي او پخش مي كنيم؟ حتي در ميان قهرمان ها هم بايد بدانيم روي كدام يك سرمايه گذازي كنيم. مثلاً ساختن فرازي از زندگي دكتر حسابي خيلي بهتر از پرداختن به زندگي شهريار است. ببينيد در يک جامعة در حال توسعه، چقدر بي فكر عمل مي شود؟! حال در سريالي مثل نرگس، الگو سازي و محتواي مورد پرداخت چقدر مفيد است؟ خودتان قضاوت كنيد. جالب اين است كه نتيجة اين مجموعه عملكردها اين است كه در خوابگاه هاي دانشجويي، عكس بازيگران به مراتب بيشتر از عكس دانشمندان است!
رضواني: در كنار شخصيت نرگس و شوكت، شخصيت نچسب ديگري هم هست. البته چنين شخصيت پردازي هايي در كارهاي ديگر سيروس مقدم هم مشهود است. مثلاً در سريال بانويي ديگر، رستم شخصيتي طناز و سمبل مردهايي است كه رستم نام دارند و كوتوله هستند. البته کوتوله گي فکري!در اين سريال، اين موضوع به نوعي بر شخصيت شوكت صدق مي كند. مردي كه در خانه، بازار و محل كار حرف اول را مي زند و دايم از امنيت دم مي زند. به طور کلي، محمود شوكت داراي يك بار معنايي است؛ ستايش شده و باعظمت و از طرفي كاملاً پوشالي از ديد زن ها. زن ها قادرند قدرت پوشالي مرد را از هم بپاشند. اين تقابل در سريال، در قالب ضربدري نشان داده شده و توانايي زن به اثبات رسيده است. البته براي اينكه جامعة متدين اعتراض نكنند، مسئلة نماز، تدين و حجاب زن ها نيز چاشني شده است.
رجايي:پيام ديگري كه سريال ممكن است داشته باشد، اين است كه استبداد رأي در محيط خانواده مي تواند آسيب ها و ناكامي هاي فراواني به وجود آورد. از جمله عقده اي شدن افراد و بروز رفتارهاي ناهنجار كه در شخصيت شوكت متجلي شده بود. براي نشان دادن اين استبداد و يك دندگي چه ضرورتي داشت كه شخصيتي مثل شوكت ساخته و سپس خراب شود؟ اين در اولويت نياز مخاطب نيست؛ يعني داروي ارائه شده اي بود كه مخاطب به آن نياز نداشت. مخاطب، چه جوان و چه ميانسال، در جامعه اي پيچيده حضور دارد كه در حال صنعتي شدن است و نمي شود ناديده گرفت كه آسيب ها و فوايد جامعة صنعتي به سر ما ريخته شده است. در چنين جامعه اي، جوان و ميانسال ما دچار كمبود اعتماد به نفس است؛ يعني ميانسال وقتي وارد دنيايي مي شود كه پيچيده تر از سابق است، دچار بهت مي شود. اکنون در جامعه،يك نفر در طول هفته، با ده ها نوع مسئله مواجهمي شود كه بايد براي هر يك، راهكار كارشناسي بجويد. مخاطب به دليل اينكه زندگي شلوغ و ناآشناي امروز را نيازموده، دچار بهت است. او به طور ناگهاني با هزاران مسئله از مسائل زندگي شهرنشيني مدرن مواجه مي شود. ميانسالان در كنترل اوضاع اقتصادي، فرهنگي و عاطفي خانواده كم آورده اند و جوانان در دوران گذار فرهنگي، در مقابل تنوع راه ها و نياز به اطلاعات فراوان، در گزينش راه درست، نيازمند روحيه و مشاوره و الگو هستند (البته نه مثل نرگس!) تا جسارت خلاقيت، خطر كردن، نوآوري و غلبه بر مشكلات را پيدا كنند و گامي در جهت آباداني ميهن اسلامي بردارند. در اين گير و دار، چه ضرورتي دارد مخاطبي كه شديداً نيازمند اين است كه روحيه بگيرد ، شاهد خرد شدن شوكت باشد؟! براي اينکه عبرتي باشد كه انسان مستبد نباشد؟ نه آقا! الان وقت اين پيام ها نيست. آيا لازم است مخاطب شاهد به لجن كشيدن زندگي جوان نسل بعدي باشد؟ اگر تمام كشور را جست و جو كنيم، شخصيتي مثل شوكت كمتر پيدا مي شود. البته خودرأي بودن ويروسي است كه خيلي از ما به آن آلوده ايم و يكي از آفات روحي و اخلاقي انسان است؛ ولي نبايد در شرايط فعلي، شخصيت شوكت را بسازيم و خرد كنيم. آن هم بدين سان كه در مقابل يك جوان سر به هوا كه دچار عشق خياباني شده است، شخصيتي ساخته شود كه تا اين حد مستبد و اغراق شده باشد. اين مسئله در جامعة ما چقدر عموميت دارد؟ به جاي پرداختن به اين موضوع، به جامعه اعتماد به نفس بدهيد. امروز روز تزريق اعتماد به نفس است. اين هم وجه ديگري از سريال است كه اصلاً نگاه حكيمانه اي به آن نشده است. تاكيد مي كنم، ملتي كه امروز جوان و پيرش لازم است انرژي بگيرند، مهارت بياموزند و الگوهاي خوب و كامل ببينند تا به علم اندوزي و آباداني كشور بپردازند و عليه محدوديت هاي ذهني خود حركت كنند، نيازمند تماشاي درهم شكستن امثال شوكت نيستند.
هدف ديگري كه ممكن است اين سريال دنبال كرده باشد، اين است كه صبوري مي تواند مشكلات را از سر راه بردارد و افراد لجوج را سركوب كند. اين نيز در شخصيت نرگس ديده مي شود.
بله، اگر شوكت نمايندة مقاومت عرف در قبال يك ارتباط عاطفي ميان دو جوان بود و مي گفت هر كار رسوماتي دارد و بهروز هم تحت تاثير نرگس، مي خواست متشرعانه وارد شود و در اين تقابل، كفايت يا عدم كفايت راهكار غربي، عرفي و