بسم الله الرحمن الرحیم
راه و بی راه
درآمد
در بررسی فمینیسم در برنامه های رسانه، طبیعتاً گرایش تحلیلی و انتقادی غالب است و نقد، بیشتر و فراتر از تحلیل است. تحلیل به معنای بررسی توصیفی و در نهایت، تبیینی و علت یابی است؛ در حالی که نقد عام است و تحلیل و قضاوت دربارة اینکه برنامه خوب است یا بد؛ قوی است یا ضعیف و احیاناً بررسی اینکه برای رسیدن به نقطه قوت، چه باید کرد را شامل می شود.
اقتضای این نگاه انتقادی داشتن اصول و روش انتقادی است که یکی از آن اصول، مطالعات غیرمتنی ـ در بحث ما، غیربرنامه ای ـ است. مثلاً برای بررسی برنامه های رسانه و نسبت سنجی آن با فمینیسم، باید از قبل، دیدگاه های فمینیسم در موج های سه گانه و دیدگاه جریانهای فمینیسم دربارة مضامین فمینیستی به دست آمده باشد.
به همین دلیل، بررسی مضامین فمینیستی در موضوع فمینیسم در رسانه، مفید خواهد بود. این مضامین در حول موضوعات متنوعی چون اشتغال، خانواده، ازدواج، جنس مرد، لباس، آموزش، مذهب و... مطرح هستند.
در این نوشتار، دربارة یکی از این موضوعات، یعنی اشتغال و دیدگاه های فمینیسم در این باره، به منزلة نمونه ای از شیوة پیشنهادی برای مطالعة فمینیسم در برنامه های رسانه، بحث خواهد شد. در طرح دیدگاه های فمینیسم، به طور عمده، از کتاب از جنبش تا نظریة اجتماعی؛ تاریخ دو قرن فمینیسم، ترجمۀ حمیرا مشیرزاده، استفاده شده است.
نظریه هایی دربارۀ اشتغال زنان
مسئلة اشتغال را در سه موج فمینیسم، بررسی و دنبال می کنیم. توجه به مضامین، در این سه موج که مراحل تاریخی و در واقع، زمان بندی تاریخی فمینیسم هستند، برای درک آنها در جامعة ما، ضروری است. چه بسا جریان مدافع فمینیسم در کشور ما، در مراحلی پیش از مرحلة کنونی فمینیسم، تنفس می کند و ما در برخورد با مسائل زنان، دچار همان آسیب ها هستیم و همان راه حل ها را پیشنهاد می دهیم. به هر روی، ما از بررسی تجربة تاریخی فمینیسم، برای احقاق حقوق زنان که حدود دو قرن قدمت دارد، بی نیاز نیستیم.
آنچه در بررسی دیدگاه فمینیسم دربارة اشتغال و به طور کلی مضامین فمینیستی، نباید فراموش شود، این است که این مضامین یا دیدگاه ها، گاه جنبة توصیفی دارند و به بررسی وضعیت موجود می پردازند و گاه جنبة دستوری و تجویزی دارند و به تجویز وضعیت مطلوب می پردازند. به تعبیر برخی، فمینیسم افزون بر اینکه نظریه است، پروژه نیز است و می خواهد تحول و دگرگونی ایجاد کند. بنابراین، در بررسی اشتغال، برخی دیدگاه ها به بررسی و تحلیل وضعیت موجود می پردازند و برخی دیدگاهها راه کارها و راه حل هایی برای رسیدن به وضعیت مطلوب تجویز میکنند.
در این نوشتار، موج های سه گانة فمینیسم و همچنین فمینیست ها و نظریه های فمینیستی مختلف، مانند فمینیسم لیبرال، فمینیسم رادیکال، فمینیسم سوسیالیست و فمینیسم مارکسیست، بر اساس هر مضمون دنبال می شوند که مثلاً موج نخست یا سوم یا فمینیسم رادیکال یا لیبرال دربارة اشتغال چه نظری دارند و گاه به برخی بنیان های نظری و فلسفی نیز اشاره خواهد شد.
· موج نخست؛ از سال 1850 تا 1920
آغاز موج نخست را سال 1850 می دانند؛ زیرا نخستین اعلامیة زنان در سنیکافالز، به سال 1848 منتشر شد که در آن، زنان بر حقوق خود تأکید کردند. این به معنای آغاز سازمان دهی مستقل زنان بر اساس منافع خودشان بود. انتهای این موج نیز سال 1920 است؛ زیرا هدف اصلی و مرکز حرکت فمینیسم، به ویژه در آمریکا، حق رأی زنان بود که در سال 1920 در آمریکا و پیش از آن، در 1918 در انگلستان، به دست آمد.
در اعلامیة گردهمایی سنیکافالز، بر لزوم برابری حقوق مردان و زنان تأکید شده بود. یکی از این موارد، برخورداری از حقوق برابر در عرصة مالی و اقتصادی بود. به طور کلی به نظر فمینیست ها، نقش های تعریف شده برای زنان، برآمده از فرهنگ بود و لزوماً اصالتی نداشت.
به بیان مارگریت فولر، اگر مرد ارباب زن نباشد، دیگر ترتیب وظایف و اشتغال معنا نخواهد داشت.[1]
در مقابل این دیدگاه، دیدگاه ویکتوریایی است که بر اساس آن، فضایل ویژة زنان نباید به آلودگی های جهان مردان آلوده شود. زن باید در جایگاه سنتی خود، خانه بماند.
بر این اساس، از نظر فمینیست ها، عنوان مشاغل مردانه یا زنانه، اساساً چیزی ساختة اجتماع و فرهنگ است و نپذیرفتنی. همچنین رفع تبعیض در دستمزد، در مشاغلی که زنان همانند مردان کار می کردند نیز یکی از خواستهای آنان بود.
شاخه ای از فمینیسم در موج اول که به فمینیسم تفاوت، در برابر فمینیسم برابری معروف است، دربارة اشتغال زنان در خارج از خانه و اساساً حضور زنان در اجتماع و فعالیت در خارج از خانه، این تحلیل را داشتند که تا آنجا که زنان شبیه مردان هستند، شایستة برابری حقوق هستند و تا جایی که تفاوت دارند، باید نمایندة خود باشند. از دیدگاه آنان، خانه دارای ارزش هایی است که باید به کل جامعه تعمیم یابد؛ مادری عمومی و جهان همچون خانه.
در نتیجه، فمینیسم تفاوت، برابری در حقوق از جمله در اشتغال را نفی نمی کرد، بلكه با تحلیلی که گذشت ـ ویژگیهای متفاوت و برتر زنان ـ بر حضور آنان در اجتماع، تأکید بیشتری می كرد.
· موج دوم؛ اواسط دهة 60 و دهة 70
استدلال فمینیست ها بر مقاومت در برابر اشتغال زنان این بود؛ با اینكه بیشتر مادران آمریکایی وقت خود را در خانه، صرف فرزندان می کنند، میزان بزهکاری و فقدان ابتکار در جوانان و نوجوانان آمریکایی ـ که مادران شاغل مسئول آن شناخته می شدند ـ بسیار بالاست. این امر نتیجة حضور اندک مردان در خانه است. در نتیجه، ادعای جریان اصلی جامعه شناسی و روان شناسی، دربارة مزایای خانه نشین شدن و عدم اشتغال زنان، مردود است.
در موج دوم فمینیسم، البته در شاخة لیبرال آن، برابری مرد و زن یا به تعبیر بهتر، برابری برای زن، به تحقق نفس، رشد و کمال یا فردیت او کمک می کند. زنان نیز باید بتوانند مانند مردان، استعدادهای خود را رشد دهند و علایق خود را دنبال کنند. این امر، یعنی تحقق فردیت، در محیط عمومی و نه شخصی اتفاق می افتاد. از نظر فمینیسم لیبرال، ماندن در محیط خصوصی، مانع رشد، کمال و تعالی زن است. در واقع، اشتغال زنان به منزلة راهی برای کسب هویت به شمار می آید.
کارولین برد در کتاب مؤنث به دنیا آمد، کار را نماد کمال حیات زن می داند. از این رو، از محورهای اصلی فمینیسم لیبرال، در اولین کنفرانس سازمان ملی زنان، N.O.W در سال 1967، این موارد بود:
1. اجرای قانون منع تبعیض جنسی در اشتغال؛
2. حقوق مرخصی برای مادران شاغل و مزایای تأمین اجتماعی؛
3. کاهش مالیات برای هزینه های نگهداری از کودکان و خانهداری برای والدین شاغل.
این محورها در واقع، درخواست ایجاد موقعیت برابر اشتغال برای زنان، در همۀ مشاغل و از بین بردن برخی تبعیض ها در حقوق زنان شاغل بود. نگاهی به وضعیت اشتغال زنان در دهه های 60 و 70 برای درک خواسته های فمینیسم لیبرال در موج دوم، مفید خواهد بود.
در دهة 60، از آنجا که زنان در مقایسه با مردان، از آموزش برابر برخوردار نبودند، به سوی مشاغل کم دستمزد رانده می شدند. بنابراین، تبعیض در مشاغل وجود داشت. برای نمونه، 97% شاغلان در تایپ، تندنویسی و نظافت خانه در سال 1970، زن بودند؛ در حالی كه در سطح وکالت، قضاوت و هیئت علمی دانشگاه ها، سهم زنان بسیار ناچیز بود.
تبعیض در برخورداری از حقوق نیز برای زنان شاغل وجود داشت. مردان به سهولت ترفیع می گرفتند؛ اما در مورد زنان، این گونه نبود. زنان کمتر به رده های بالای مدیریتی می رسیدند. بسیاری از زنان در دوران بارداری یا پس از درخواست مرخصی زایمان، از کار اخراج می شدند. میانگین دستمزد زنان، در مقایسه با مردان در همان شغل، 60% بود و میانگین دستمزد زنان نسبت به شوهرانشان، در سال 1969، بین 22 تا 2/28% بود. در نتیجه، زنان احساس نابرابری شدیدی داشتند.
البته فمینیست های مارکسیست و سوسیالیست و همچنین فمینیست های رادیکال خواهان فرصت های برابر و بدون تبعیض شغلی بودند؛ اما با این تفاوت که این سه نحله، بر خلاف فمینیسم لیبرال که به اصلاح از درون معتقد بود ـ چون قانون اساسی آمریکا ظرفیت اعطای حقوق برابر به همگان را در خود دارد و باید مبارزه کرد تا این قانون دربارة جنسیت نیز اعمال شود ـ سه جریان مورد اشاره، اساساً رادیکال بودند و اعتقاد داشتند مشکل ساختاری است و طرح مسئله بدین شکل، در سطح ماندن است. از این رو، فمینیسم لیبرال، به اذعان رهبران خودشان، ادغامگرا و عملگراست اما سه جریان فوق انزوا طلب و نظریه پرداز هستند. یعنی خود را در نهادهای مدنی ادغام نمی کنند و از آنها فاصله می گیرند و به نظریه پردازی نیز گرایش دارند.
در این میان، فمینیسم رادیکال بر دو مفهوم پدرسالاری یا مرد محوری و تفاوت جنس[2] با جنسیت[3] تکیه دارد. پدر سالاری در همة حیطه های ایدئولوژیک، سیاسی و اجتماعی و حتی آیین ها و مناسک وجود دارد و رابطة جنس یا جنسیت این نکته را مطرح می کند.
فمینیسم مارکسیست بر مفهوم تضاد طبقاتی و روابط تولید، در اثر تحول در ابزار تولید تکیه دارد و اعتقاد دارد تنها با انقلاب کارگری است که با از میان برخواستن تسلط سرمایه داری و سلطة سرمایه، زنان به حقوق خود می رسند.
فمینیسم سوسیالیست برخلاف مارکسیست، تنها به تحول و انقلاب در روابط تولید و نفی سرمایه داری توجه ندارد، بلكه خواستار محو فرهنگ پدرسالاری است که از طرق مختلف، تسلط مردان بر زنان را به منزلة طبقة فرودست، توجیه می کند.
· موج سوم؛ از اواخر دهة هفتاد تاکنون
فمینیسم لیبرال تلاشهای گستردهای برای تصدی زنان در مناصب شغلی مختلف انجام داده است و این امر تا حدودی ثمر بخشیده است. برداشتن ظرفیت جنسی در پذیرش دانشجو و رشته ها، افزایش زنان دارای مدرك دكترا به دو برابر، انتصاب اولین قاضی زن در دیوان عالی كشور آمریكا، نخست وزیری مارگارت تاچر در انگلستان و صدر اعظمی آنگلا مرکل در آلمان از نتایج این کوشش ها بوده است. اخیراً فمینیست های لیبرال در تلاشند تا برای انتخابات 2008 ریاست جمهوری آمریكا، یك زن را كاندید كنند و در حال حاضر، قرعه به نام هیلاری كلینتون افتاده است.
در کنار جریان اصلی فمینیسم، یعنی لیبرال و رادیکال، جریان فمینیسم سیاه که به فمینیست های سیاه پوست تعلق دارد، معتقد است در شرایط استثمار شدید در بازار، کار در خانه، مطلوب تر از کار در بیرون است. فمینیسم سیاه تبعیض زنان سیاه را شدیدتر می داند؛ زیرا سه عامل نژاد، طبقه و جنسیت، نه به صورت حاصل جمع، بلكه حاصل ضرب و تصاعدی، در آن نقش دارند. بر این اساس، تبعیض و ظلم در حق زنان سیاه، عمیق تر و از جنس دیگری است که زنان سفید پوست آن را درک و تجربه نمی کنند.
اساساً در موج سوم، در برابر مطلق نگری و تمامیت خواهی جریان اصلی فمینیسم که خود را نمایندة زنان و بیانگر مشکلات و ارائه دهندة راه حل ها می دانست، مقاومت و مخالفت صورت گرفته است.
یکی از ویژگی های موج سوم فمینیسم، تفاوت و تکثر است. برای نمونه، در موضوع مورد بحث، یعنی اشتغال، برداشت زنان کارگر درست در نقطة مقابل برداشت رایج فمینیست ها، به ویژه فمینیسم لیبرال است. زنان کارگر کار را نه زمینة رشد و تکامل فردی و تحقق نفس، بلکه خسته کننده و ملال آور می دانند. همچنین بسیاری از زنان خانه دار، اساساً علاقه ای به اشتغال در بیرون از خانه ندارند و کار در خانه را لذت بخش می دانند.
دشواری ها
در مطالعة فمینیسم یا مضامین فمینیستی در برنامه های رسانه ای، با سه دشواری رو به رو هستیم:
1. دیدگاه های فمینیست ها دربارة موضوعات مختلف، متفاوت و گاه متضاد است. از همین رو، برخی به جای فمینیسم، از فمینیست ها یاد کرده اند. این امر به ویژه در موج سوم فمینیسم که دچار تنوع و تفاوت دیدگاههاست، بیشتر مسأله ساز می گردد. برای نمونه، دربارة موضوع اشتغال، چنان که گذشت، دیدگاه واحدی وجود ندارد. در این صورت، دیدگاهی که اشتغال را برای تحقق فردیت زنان، لازم و مفید می داند، دیدگاهی فمینیستی است؛ در مقابل دیدگاهی که خود را خارج از فمینیسم نیز نمی داند؛ ولی معتقد است که کار، نه تحقق دهندة فردیت زن، بلكه امری خسته کننده، رنج آور و نامطلوب است و دیدگاه فمینیسم سیاه كه كار در خانه را بر اشتغال زنان سیاه پوست در خارج، ترجیح می دهد و کارکردهای مثبت برای خانواده را می پذیرد.
در این تنوع دیدگاه که گاه حتی به تضاد می رسد، چگونه می توان حكم کرد که دیدگاهی که در یک برنامه، اتخاذ میشود، فمینیستی است یا نه؟ به طور کلی، در موضوعات مختلف مربوط به زنان، هر نظری که در جهت استیفای حقوق زنان و رفع ظلم و تبعیض از آنان باشد، فمینیستی به شمار نمیآید. برای تمایز این دیدگاه ها، چه باید کرد؟
2. دیدگاه اسلام دربارة موضوعات مربوط به زنان، حقوق، مسائل و مشکلات آنان، با توجه به تحول و گسترش نهادها در عصر حاضر، در بسیاری موارد، نیاز به تحقیق و بررسی روزآمد دارد. در این باره، نمی توان به کلیاتی که گاه در حد بسیار کلی باقی می مانند، اکتفا کرد؛ زیرا در عرصة اجرا و کاربردی شدن مباحث، تنوع بسیار و شرایط جدید و گوناگونی رخ می نمایند که نیاز به بررسی دارند.
نگاه نظاممند به مباحث زنان در حوزة تفکر اسلامی، ابتدای عمر خود را می گذراند و نه به لحاظ زمانی، روز آمد است و نه به لحاظ تنوع پژوهش، از غنای لازم برخوردار است. در فقدان دیدگاههای نظام مند که مسائل زنان را به همراه ارتباط حوزۀ زنانه با کلیت جامعه، در عرصه های مختلف اقتصاد، سیاست، اجتماع و فرهنگ، در نظر گیرد، حکم قاطع دربارة دیدگاه اسلام در یک برنامه، چگونه خواهد بود؟
3. در تحلیل برنامه ها، از نظر موضع گیری محتوایی دربارة مضامین فمینیستی یا به طور کلی، دربارة مباحث مربوط به زنان، دشواری هایی دیده می شود. این دشواری در برنامه های داستانی، دو چندان می گردد.
برنامه ها، گاه علاوه بر تصریح به دیدگاه های خود، دارای دیدگاه هایی پنهان نیز هستند. این دیدگاه ها، گاه بر سازندگان برنامه نیز پنهان می مانند.
گاهی در تحلیل یك برنامه، در بدو امر، نمی توان به دیدگاهی قطعی و روشن دست یافت. نمی توان دریافت كه باید چه روش و شیوه ای برگزید تا از شواهد و قراین یا به تعبیر دیگر، از عناصر دلالی متن، به دیدگاه آن پی برد و ضعف ها یا حتی تناقض های آن را آشکار کرد.
دربارة دشواری نخست، به اجمال می توان گفت که فمینیسم در فضای فکری و فلسفی دوران مدرن، یعنی مدرنیته شکل گرفت. چنان که فلکسنر می گوید، فمینیسم تحت تأثیر گفتار دوران مدرن، با بنیان های نظری عقل گرایی، انسان گرایی، فردیت، برابری و آزادی بود.
یکی از ویژگی های اساسی، عام و همه شمول این دوره، جدایی از مذهب و فاصله گرفتن از دین، در همة حیطه های زندگی بشری، یعنی سکولاریسم است. در واقع، بنیان های نظری دوران مدرن را می توان همان بنیان های نظری سکولاریسم دانست و تفاوت دو نام مدرنیته و سکولاریسم تنها در اعتبار و لحاظ است و هر دو از جوهرة واحدی برخوردارند. در این دوران، مرجعیت و مشروعیت مذهب در حوزه های مختلف، از اخلاق گرفته تا تعلیم و تربیت، اقتصاد، سیاست و... کنار گذاشته شد.
مونتسکیو با روش علمی، قوانین طبیعی را بر مناسبات اجتماعی بشر حاکم دانست. در دوران روشنگری، اصطلاح علم طبیعت آدمی یا همان علوم اجتماعی امروز اختراع شد.
هیوم در زمینة اخلاق، معتقد بود که مشاهده و تعمق در شالودة عقل سلیم نظامدار، می تواند علم به طبیعت انسانی را میسر سازد.
در حوزة اقتصاد، دیدگاههای فرانسوا کند و سپس آدام اسمیت نیز این گونه بوده است.
در حوزة تعلیم و تربیت، روسو به تعلیم و تربیت طبیعی باور داشت. او به دین طبیعی نیز معتقد بود؛ چنان که ولتر و دیدرو به خداباوری طبیعی (دئیسم) و نه مذهبی اعتقاد داشتند. در این دین، خدا جهان را به مانند ماشینی خلق کرده بود ـ ماشین جهانی نیوتن ـ و دیگر رانندۀ آن دخالتی نمی کرد.
فمینیسم هم می خواهد در تحلیل هستی شناختی از جنس زنان و توصیف وضعیت موجود و ارائة راه کارهایی برای رسیدن به وضعیت مطلوب، از عقل خودبنیاد یا وجدان یا مطالعه کمک گیرد، نه از وحی و مذهب. در واقع، فمینیسم، تعمیم اندیشهها، ارزش ها و هنجارهای دوران مدرن دربارة زنان بود؛ چیزی که به تعبیر آنان، مورد غفلت یا مخالفت واقع شده بود.
این بخش از اعلامیة سنیکافالز در موج اول، برای بیان مطلب فوق گویاست:
همة قوانینی که مانع می شوند زن به موقعیتی در جامعه دست یابد که وجدان او آن را لازم می داند، یا قوانینی که او را در جایگاهی قرار می دهند که فرودست تر از جایگاه مرد است، مغایر اصل بزرگ طبیعت هستند و بنابراین، هیچ نیرو و اقتداری ندارند.
بر این اساس، برنامه ای که به بنیان های نظری سکولاریسم و ارزش های مطرح آن در مباحث مربوط به زنان، چه به تصریح و چه به صورت تلویحی، اشاره کند، دیدگاه های فمینیستی را اتخاذ کرده است؛ اما صرفاً با طرح حقوق زنان یا ظلم و تبعیض های روا شده بر آنان در قالب یك برنامه، نمی توان آن برنامه را دارای دیدگاه های فمینیستی انگاشت.
دربارة راه حل دشواری دوم، می توان گفت چه در زمینة اشتغال و چه دربارة دیگر موضوعات مربوط به زنان که فمینیسم دربارة آن نظری دارد، نکته این است که ما در کدام فضای معرفتی، مسائل و مشکلات زنان را مطرح می کنیم و برای حل آن، از کدام مرجع بهره می بریم؟ آیا از دین و وحی بهره میگیریم یا نه؟
هر تفکری که در کشور ما و در حوزة جهان اسلام، مسائل زنان، حقوق زنان و موضوعات مربوط به آنان را با توجه به وحی و از طریق تفقه و استنباط از منابع دینی، البته با روش و اصول پذیرفته شده، بررسی کند، از حوزة فمینیسم خارج خواهد بود. این تفقه، نه تنها در احکام مربوط به زنان، مانند قضاوت یا مرجعیت زن، بلكه به معنای عام تفقه در دین است که در قرآن به آن اشاره شده است؛...لیتفقهوا فی الدین... و مبانی معرفتی، نظام های اخلاقی، سیاسی، اقتصادی تربیتی و اجتماعی اسلام و نیز احکام فرعی و دستورالعمل های آن را در بر میگیرد.
افزون بر این، تحلیل وضعیت موجود زنان، بررسی و تبیین مشکلات آنان و ارائة راه حل در حوزه های علوم انسانی، مانند علم روان شناسی، جامعه شناسی، سیاست، اقتصاد و... ، باید از سوی کارشناسانی که از پایگاه دینی به مسائل می نگرند و بر مبانی دینی احاطه دارند، صورت گیرد.
نمونة آن در مجموعة هزار راه نرفته دیده میشود که از چندین کارشناس مذهبی، روان شناس، مشاورة خانواده و تعلیم و تربیت بهره برده شده است. این برنامه میکوشد مباحث را بر اساس مبانی اسلامی طرح کند. نکته اینجاست که کارشناسان علمی نیز باید از پایگاه دین و با اعتقاد به فرهنگ و مبانی دینی، سخن بگویند؛ در غیر این صورت، حاصل جمع کارشناس مذهبی و علمی مشکلی را حل نمی کند.
البته طرح مسائل و مشکلات زنان، در یک حیطة علمی ـ البته بر اساس مبانی دین ـ راه نرفته ای است و در این حوزه، باید مطالعات و بررسی های زیادی صورت گیرد. از این رو، در افت و خیزهای کارشناسان این گونه برنامه ها، بدون نگاهی دقیق، نباید به آنها برچسب طرفداری از فمینیسم زد. البته از منظری، می توان برخی دیدگاه های بیان شده در این برنامه را مورد مناقشه قرار داد؛ اما به نظر می رسد این مجموعه میکوشد در فضای فرهنگی کشور، مسئلة خانواده و طلاق را مطرح کند؛ هر چند به دلیل اینکه در این باره، مباحث جدی زیادی از نگاه دینی مطرح نشده و تحقیق مطلوبی صورت نگرفته، از کاستی و نقطه ضعف هایی برخوردار است.
دربارة تفقه در دین، به طور عام، باید به این نکتة مهم توجه داشت که ملاک و معیار این است که متفکر دینی از اصول و روش استنباط و تفقه عدول نکند و بر آن اصول و روش ها، مسلط باشد. تشخیص این نکته، البته در توان کسانی است که در حوزة دین، به تحصیلات علمی حوزوی پرداختهاند. برای نمونه در کتاب زنان پرده نشین و مردان جوشن پوش، نوشتة فاطمة مرنیسی بحث هایی دربارة حجاب، طرح شده است. نویسنده در این كتاب، به بحثی تاریخی، فقهی و جامعه شناختی دربارة پوشش زنان در اسلام می پردازد. او در این کتاب، بدون توجه به ادله و نصوص پوشش زنان، مینویسد:
رسولالله (ص) در سال های پنجم و ششم هجری، به دلیل جوّ بدی که منافقان و مخالفان در مدینه، ایجاد کرده بودند و نیز فشارهایی كه جناح بستة یاران پیامبر ـ البته از نظر فكری ـ مانند خلیفة دوم که زنان را در ورای پرده ها می پسندیدند، بر پیامبر وارد می كردند، کار را بدانجا رساندند که حکم پرده نشینی زنان پیامبر و لزوم پوشش زنان وضع شد.
اما برای رفع دشواری سوم، باید به شیوه و روشی در نقد، مسلح بود. در این روش، برای تحلیل مضمونی، باید به تحلیل شکلی توجه داشت و شکل روایت در برنامه های دارای روایت و شکل عناصر تکنیکی، دیداری و شنیداری را تحلیل کرد. همچنین باید عناصر بین متنی ـ متن های تلویزیونی یا متن تلویزیونی با دیگر متن ها، مانند سینما، کتاب، نقاشی یا... ـ را در دلالت عناصر متن در نظر گرفت. افزون بر آن، باید دیگر آثار عوامل تولید برنامه را در تحلیل، دخیل دانست و نیز در تفسیر برنامه، به شرایط تاریخیای که برنامه در آن تولید شده و همچنین شرایط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی توجه داشت.
آنچه در ابتدای این نوشتار آمد، بررسی اجمالی زمینة تاریخیای است که می تواند در تحلیل برنامه ـ چه برنامة تولیدی داخل کشور یا برنامة خارجی ـ مفید افتد و در نهایت، آنجا که در برنامة داخلی، سخن از چگونگی و چگونه باید بودن آن، با توجه به مبانی فرهنگ اسلامی است، پا به حیطة ارزش گذاری می نهیم و فراتر از تحلیل، در سرزمین نقد جولان می دهیم. در این باره نیز باید معیارهایی برای ارزیابی در دست داشت که در بحث ما، بیشتر با محتوا نسبت دارند؛ هر چند در نهایت، در فرم نیز تأث