در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
جمعه

۱۹ فروردین ۱۳۹۰

۱۹:۳۰:۰۰
42144

رویدادها

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

بسم الله الرحمن الرحیم

رویدادها                       

مبانى یك نظریه روایى

اگر كتاب فن شعر ارسطو را یك معیار منطقى در نظر بگیریم، ممكن است همچون زبان‏شناسان، این پرسش را مطرح كنیم كه اجزاى تشكیل‏دهنده ضرورى یك روایت كدامند؟ بنابر نظریه ساختارگرا هر نقل روایى، دو بخش دارد:

یك داستان، مضمون یا زنجیره رویدادها، كنش‏ها و رخدادها به علاوه آنكه ممكن است موجودات خوانده شوند شخصیت‏ها، بخش‏هاى صحنه زمینه و یك گفتمان كه مضمون به وسیله آن مبادله مى‏شود. به بیان ساده، شكل تصویرى یك روایت و گفتمان، چگونگى آن است.

 این تقسیم‏بندى، از زمان نوشتن كتاب بوطیقا به رسمیت شناخته شد. براى ارسطو، تقلید كنش‏ها در جهان واقعى، همچون شكل‏دهنده یك استدلال بود كه از آن ]استدلال[، قسمت‏هایى كه طرح داستان را تشكیل مى‏دهند، انتخاب و احتمالاً طبقه‏بندى مجدد مى‏شد.

 فرمالیست‏هاى روسى نیز این تقسیم‏بندى را انجام داده‏اند: داستان یا ماده اصلى داستان، مجموع كلى رویدادهایى كه در نقل روایى باید به هم مرتبط شوند و برعكس، طرح و توطئه داستانى كه با ارتباط دادن رویدادها به یكدیگر نقل مى‏شود.[1]

براى فرمالیست‏ها، داستان، گروهى از رویدادها است كه به یكدیگر بسته شده‏اند و در جریان اثر، به اطلاع ما رسانده مى‏شوند یا آنچه در حقیقت روى داده است و طرح و توطئه عبارت است از اینكه چگونه خواننده از آنچه روى داده است، آگاه مى‏شود كه به معنى ترتیب پدیدار شدن رویدادها در درون خود اثر است.[2] چه به صورت روال طبیعى  (a b c)باشد، چه به صورت فلاش‏بك (a c b) یا آغاز داستان از میانه ماجرا (b c).

 ساختارگرایان فرانسوى نیز این تقسیم‏بندى را پذیرفته‏اند. كلود برموند ادعا مى‏كند كه:

لایه‏هایى از مفاهیم مستقل هستند و ساختارى دارند كه مى‏تواند از كل پیام داستان جدا شوند. بنابراین، هر نوع پیام روایى نه فقط داستان‏هاى عامیانه بدون در نظر گرفتن روند بیانى آن، سطح مشابهى را به‏گونه‏اى مشابه آشكار مى‏سازد. این ]پیام روایى[ از راه‏كارهایى كه آن را در طول مسیر به جلو مى‏برند، مستقل است كه مى‏تواند بدون از دست دادن ویژگى‏هاى ضرورى خود، از رسانه‏اى به رسانه‏اى دیگر تغییر مكان بدهد. ممكن است موضوع داستانى به صورت دلیلى براى یك رقص باله به كار رود یا موضوع ]كتاب[ رمانى را مى‏توان به روى صحنه یا سینما منتقل كرد. مى‏توان با كلمات، داستانى را براى كسى كه آن را ندیده است، بازگو كرد. اینها كلماتى هستند كه ما مى‏خوانیم، تصاویرى كه مى‏بینیم، اشاره‏هایى كه درمى‏یابیم، ولى در درونشان، داستانى است كه ما آن را دنبال مى‏كنیم و این مى‏تواند همان داستان مشابه باشد. آنچه روایت شده داراى عوامل مهم و اصلى یا عوامل داستانى است. اینها نه كلمه‏ها، نه تصویرها و نه اشاره‏ها هستند، بلكه رخدادها، موقعیت‏ها و رفتارهایى هستند كه به‏وسیله كلمه‏ها، تصویرها و اشاره‏ها معنا یافته‏اند و استدلال مى‏شوند.[3]

این قابلیت جابه‏جایى و تبدیل داستان، محكم‏ترین دلیل بر این ادعاست كه روایت‏ها ساختارهایى هستند كه از هر رسانه‏اى بى‏نیازند، ولى یك ساختار چیست و چرا ما این‏گونه بر طبقه‏بندى مستقل روایت اصرار مى‏ورزیم؟

ژان پیاژه در پیش‏درآمد كوتاه و عالى خود بر موضوع نشان مى‏دهد كه چگونه نظام‏هاى گوناگونى همچون ریاضیات، مردم‏شناسى اجتماعى، فلسفه، زبان‏شناسى و فیزیك، تصور اولیه ساختار را به كار برده‏اند و چگونه در هر یك از این موارد، به سه مفهوم كلیدى توجه شده است: كلیت، تغییر شكل، خود تنظیمى. هر گروهى از موضوع‏ها بدون این ویژگى‏هاى برجسته، تنها یك مجموعه انبوه شده و نه یك ساختار تلقى مى‏شود. بهتر است روایت‏ها را بر مبناى این سه ویژگى بررسى كنیم تا دریابیم آیا ساختار به شمار مى‏روند؟

 پیداست كه یك روایت، مجموعه‏اى كلى است؛ زیرا از اجزایى ـ رویدادها و عناصر وجودى ـ تشكیل شده كه با آنچه محصول تركیب آنهاست، متفاوت هستند. رویدادها و عناصر وجودى، منفرد و مجزا هستند، ولى روایت، یك ساخت متوالى است. در یك روایت كه نقطه مقابل جمع‏آورى بر حسب شانس هستند. اجزا به پیوستگى گرایش دارند یا ]به عبارتى[لازم و ملزوم یكدیگرند. اگر ما مى‏خواستیم از میان روده درازى‏هاى پیش از صرف غذا، دسته‏اى از رویدادها را كه در زمان‏ها و مكان‏هاى متفاوت و براى افراد متفاوت روى داده‏اند، به شكل تصادفى برگزینیم، دیگر روایت مشخصى نداشتیم، مگر آنكه ما بر روى نتیجه‏گیرى یا استنباط یكى از آنها تمركز مى‏كردیم. از سوى دیگر، در بیان پیاژه، روایت واقعى، آن چیزى است كه از پیش مرتب شده است و روى صحنه مى‏آید. برخلاف انتخاب تصادفى رویدادها و انبوه ساختن آنها در كنار یكدیگر، رویدادها یك سازماندهى قابل تشخیص را ارائه مى‏دهند.

 دوم اینكه روایت‏ها هم شامل تغییر شكل و خودتنظیمى مى‏شوند. خودتنظیمى بدین معناست كه ساختار خود را نگه‏دارى مى‏كنند. به بیان پیاژه تغییر شكل‏هاى اساسى یك ساختار، هرگز به فراسوى نظام ]ساختار[منتهى نمى‏شوند، بلكه همواره اجزایى به‏وجود مى‏آورند كه به این نظام وابسته‏اند و از قوانین آن حفاظت مى‏كنند. در جمع یا تفریق هر دو عدد كامل، عدد كامل دیگرى به دست مى‏آید؛ عددى كه قوانین ]مرتبط با [گروه جمع از عددهاى كامل را تأمین مى‏كند و بر اساس این منطق، یك ساختار بسته تلقى مى‏شود.[4] روندى كه در آن یك رویداد روایى شرح داده مى‏شود، در واقع، تغییر شكل آن است. هم‏چنان‏كه در زبان‏شناسى یك جزء در ژرف ساخت باید تغییر شكل یابد تا در نمود ظاهرى زبان به كار گرفته شود. براى مثال، فرقى نمى‏كند نویسنده تصمیم بگیرد كه رخدادها را بر اساس ترتیب تصادفى آنها مرتب كند یا آنها را در یك اثر فلاش‏بك معكوس كند؛

به‏هرحال تنها امكان‏هاى مشخصى مى‏توانند به وجود آیند. روایت، وقایع یا دیگر انواع پدیده‏ها را كه متعلق به آن نیستند و از قوانین آن نگه‏دارى نمى‏كنند، نخواهد پذیرفت. البته ممكن است رویدادها و عناصر وجودى مشخصى را كه به صورت مستقیم مرتبط نیستند، بپذیرند، ولى گاهى باید ارتباط آنها پدیدار شود. در غیر این صورت، روایت به ضعف ساختار متهم مى‏شود. بنابراین، به نظر مى‏رسد براى ساختار خواندن روایت‏ها، مدرك به اندازه كافى قوى است؛ حتى در منطق محكم ساختارگراها.

 تاكنون ما تنها درباره بخش داستانى روایت‏ها سخن گفتیم. حال باید بگوییم گفتمان روایى یا همان چگونگى، به دو بخش فرعى تقسیم مى‏شود: خود شكل روایى، ساختار انتقال روایى و نمود و ظهور آن در یك رسانه عینى خاص گفتارى، سینمایى، رقص باله، موسیقایى، پانتومیمى بى‏كلام و دیگر سطوح رسانه‏هاى انتقال روایى با رابطه میان زمان داستان و زمان بازگو كردن داستان، مأخذ و صاحب اختیار در داستان، آواى روایى، زاویه دید... .

 رسانه بر انتقال اثر مى‏گذارد، ولى براى نظریه این مهم است كه این دو از یكدیگر تشخیص داده شوند.

 رویدادهاداستان:

آخر، طرح و توطئه داستان جز جمع‏آورى چیزهاى دقیق بر چه چیز دلالت مى‏كند؟

از قطعه تمرینى [The Rehearsal] اثر دوك باكینگهام

 بنا به سنت، گفته مى‏شود كه رویدادهاى یك داستان، ترتیبى با نام طرح و توطئه را تشكیل مى‏دهند.

 ارسطو، طرح و توطئه را این‏گونه تعریف كرده است:

تنظیم حوادث.

نظریه ساختارگرا درباره روایت این‏گونه استدلال مى‏كند كه ترتیب، عملى است كه دقیقاً به‏وسیله گفتمان اجرا مى‏شود. رویداد در یك داستان به‏وسیله گفتمان و شیوه اجرا به طرح و توطئه تبدیل مى‏شود. گفتمان را مى‏توان در رسانه‏هاى گوناگون به نمایش گذاشت، ولى ساختارى درونى دارد كه از نظر كیفى با هر یك از نمودهاى ممكن خود تفاوت دارد. به‏این معنى كه طرح و توطئه داستان در سطحى كلى‏تر از هر هدف‏گرایى خاص فیلم ارائه شده یا داستان یا هر چیز دیگرى وجود دارد. نیازى نیست كه ترتیب نمایش آن مشابه ]ترتیب نمایش[ منطق طبیعى داستان باشد. نقش آن تأكید بر روى رویدادهاى مشخص داستان یا برداشتن تأكید از آنها، تفسیر برخى و واگذاشتن برخى دیگر به استنباط نشان دادن یا بیان كردن، نظر دادن یا سكوت كردن، تمركز بر روى این یا آن جنبه یك رویداد یا شخصیت است. نویسنده مى‏تواند حوادث را در یك داستان از راه‏هاى بسیار زیادى مرتب كند. وى مى‏تواند برخى را به تفصیل بررسى و به برخى دیگر گذرا اشاره یا حتى آنها را حذف كند، چنان‏كه سوفوكل آنچه را كه براى اُدیپ پیش از طاعون در تِبِس روى داده است؛ حذف مى‏كند. وى مى‏تواند ترتیب زمانى را رعایت كند، مى‏تواند آن را به‏هم بزند یا از پیام‏آوران، فلاش‏بك و غیره استفاده كند. هر ترتیب، طرح و توطئه‏اى متفاوت پدید مى‏آورد و طرح و توطئه‏هاى بسیار زیادى را مى‏توان از داستانى مشابه ایجاد كرد.[5]

 این طرح و توطئه كوچك را در نظر بگیرید:

پیتر مریض شد. او از دنیا رفت. وى هیچ دوست و آشنایى نداشت. تنها یك نفر به تشییع جنازه وى آمد.

هدف از اینها ترسیم جملات حقیقى انگلیسى نیست، بلكه بیشتر ترسیم واحدهایى در سطح انتزاعى داستان است. بنابراین، یك فیلم بى‏كلام ممكن است واحد اول را از طریق نشان دادن پیتر كه در خیابان غش مى‏كند یا در تخت‏خواب خوابیده است و به این‏سو و آن‏سو غلت مى‏زند، شرح دهد. گزاره‏هاى اول، دوم و چهارم، آشكارا روى‏دادها را نشان مى‏دهند. من آنها را گزاره‏هاى فرآیندگونه مى‏نامم. مى‏توان آنها را به صورت نقاطى بر روى یك گستره افقى كه نشان‏دهنده زمان است، به نمایش گذاشت.

 توجه كنید. اگرچه گزاره سوم از این نوع نیست، ولى در ترتیب زمانى یا بهتر بگوییم زمان ـ منطقى نیز چنین نیست. خط تیره نشانگر این است كه ما تنها درباره زمان صحبت نمى‏كنیم، بلكه درباره منطق زمان نیز بحث مى‏كنیم. البته این هرگز یك گزاره فرآیندگونه یا چیزى كه پیتر یا فرد دیگرى انجام داده‏اند یا چیزى كه رخ داده باشد، نیست، بلكه بیشتر نقل یكى از جنبه‏ها یا ویژگى‏هاى وى است، به این معنا كه گزاره‏اى است بیانى از توصیف. توصیف باید آشكارا به‏وسیله زبان در یك روایت ادبى شرح داده شود، ولى در تئاتر یا سینما، ما تنها حضور فیزیكى هنرپیشه‏اى را مى‏بینیم كه نقش پیتر را اجرا مى‏كند.

 یك رویداد، در مفهوم روایى به چه معنى است؟ رویدادها یا كنش هستند یا اتفاق. هر دو، تغییر در حالت هستند. یك كنش، تغییرى است در حالت كه به‏وسیله یك عامل یا چیزى كه بر عمل تأثیر مى‏گذارد، پدید مى‏آید. اگر كنش بر محور طرح و توطئه بچرخد، عامل یا عمل، شخصیت نامیده مى‏شود.[6] بنابراین شخصیت، نهاد روایى مسند روایى است. بحث همچنان روى سطح انتزاعى داستان است كه مى‏توان گفت از هر نوع نمود دیگرى متمایز است. در نمود زبان‏شناختى، براى مثال در سطح جمله حقیقى انگلیسى، شخصیت نیازى ندارد كه فاعل، مسندالیه دستورى باشد:

دزد الماس‏ها را دزدید.

یا:

پلیس خبر شد كه برخى الماس‏ها به سرقت رفته‏اند.

در این حالت، شخصیت حتى در نمود هم ظاهر نمى‏شود، و حضور او باید استنباط شود.

 انواع اصلى كنش‏هایى كه یك شخصیت یا هر عنصر وجودى دیگرى مى‏تواند آنها را اجرا كند، كنش‏هاى فیزیكى بى‏كلام مانند جان به طرف پایین خیابان دوید، گفتارها مانند جان گفت: من گرسنه‏ام یا جان گفت كه او گرسنه است، اندیشه‏ها ،شیوه بیان‏هاى ذهنى كلامى، مانند جان با خود اندیشید من باید بروم یا جان اندیشید كه باید برود و احساس‏ها و هیجان‏ها هستند. نظریه روایى ممكن است از اینها به عنوان صورت‏هایى اولیه بدون پیش تعریف استفاده كند. شاید بتوان گفتارها را به‏گونه‏اى مفید با عنوان كنش گفتارى یا فلسفه كنش كلام تحلیل و بررسى كرد.

 یك اتفاق مستلزم پیش‏گویى رخدادى است كه شخصیت یا هر عنصر وجودى كه بر روى آن تمركز كرده‏ایم، مفعول روایى آن باشد. براى مثال توفان، پیتر را به سویى افكند. آنچه در اینجا براى یك نظریه كلى روایى اهمیت دارد، نمود دقیق زبان‏شناختى نیست، بلكه بیشتر منطق داستان است. بنابراین، در پیتر كوشید كه بادبان‏ها را پایین آورد، ولى دریافت كه دكل شكسته و قایق درون موجى عظیم گرفتار شده، پیتر در ظاهر یا سطح نشانه‏اى، فاعل یك‏سرى از كنش‏هاست. در سطح عمیق‏تر داستان، وى مفعول روایى است كه اثرپذیر است نه اثرگذار.

ترتیب، تصادف، رابطه علت و معلولى

 از زمان ارسطو، رویدادها در روایت‏ها اساساً قرینه، زنجیره‏اى و ایجابى هستند این ادامه استدلال سنتى است كه ترتیب آنها خطى نیست، بلكه سببى است. علیت ممكن است آشكار یا پنهان باشد.

 مثال اى. ام. فارستر را دوباره در نظر بگیرید اندكى به جهت هدف فعلى تغییر داده شده است. فارستر استدلال مى‏كند كه پادشاه درگذشت و سپس ملكه از دنیا رفت تنها یك داستان است در مفهوم یك شرح وقایع صرف. پادشاه درگذشت و سپس ملكه از ]شدت[اندوه از دنیا رفت یك طرح و توطئه است؛ زیرا علیت را مى‏آورد. با این حال، مسئله جالب توجه آن است كه ذهن ما به‏گونه‏اى ریشه‏دار در جست‏وجوى ساختار است و اینها ساختار را در صورت نیاز فراهم مى‏كنند، ولى از سوى دیگر، اگر خوانندگان راهنمایى شده باشند، ترجیح مى‏دهند كه حتى شاه درگذشت و سپس ملكه از دنیا رفت را نشان‏دهنده یك رابطه تصادفى بدانند كه در آن، مرگ پادشاه به مرگ ملكه مربوط است. ما نیز در همان حالتى كه در جست‏وجوى انسجام در زمینه دیدارى هستیم، چنین مى‏كنیم؛ یعنى ما در فطرتمان مى‏خواهیم احساسات ناآزموده را به ادراك تبدیل كنیم. بنابراین، یك نفر ممكن است استدلال كند كه دست‏یابى به شرح وقایع مطلق بسیار مشكل است. پادشاه درگذشت و سپس ملكه از دنیا رفت و پادشاه درگذشت و سپس ملكه از شدت اندوه از دنیا رفت، از نظر روایى تنها در میزان آشكار بودن در سطح ظاهرى متفاوتند. در سطح عمیق‏ترى ساختارى، عامل سببى در هر دو وجود دارد. خواننده آن را مى‏فهمد یا تأمین مى‏كند. او استنباط مى‏كند كه مرگ پادشاه، علت مرگ ملكه است. چرایى آن با در نظرگرفتن احتمال‏هاى عادى درباره جهان كه شامل شخصیت ناطق هدفمند هستند، استنباط مى‏شود.

 در روایت‏هاى كلاسیك، رویدادها با پراكندگى رخ مى‏دهند. آنها همانند علت و معلول به یكدیگر مى‏پیوندند. معلول‏ها در جاى خود، معلول‏هاى دیگرى را سبب مى‏شوند تا معلول نهایى مشخص شود. حتى اگر دو رویداد آشكارا به هم پیوسته به نظر نیایند، ما استنباط مى‏كنیم كه آنها ممكن است بر اساس مبنایى گسترده‏تر كه بعد آن را درخواهیم یافت، به هم مرتبط باشند.

 ارسطو و نظریه‏پردازان ارسطویى، علیت را بر اساس یك الگوى احتمالى توضیح مى‏دهند. براى مثال، پل‏ گودمن مى‏نویسد:

رابطه میان وجود داشتن پیش از قسمت‏هاى مطرح شده و منجر شدن به دیگر قسمت‏ها را احتمال مى‏نامیم، همچنان‏كه احتمالى وجود دارد كه مكبث دوباره پس از پیش‏آمدها، شخصیت‏ها، گفتارها و فضاى ترسیم شده در پرده اول صحنه سوم به دنبال جادوگرها بگردد.

اگرچه مشخص است كه تنها وجود داشتن پیش از قسمت‏ها و عكس آن وجود داشتن پس از قسمت‏ها براى توصیف احتمال كافى نیست، ولى كلمه‏اى كه اهمیت دارد، منجر شدن است. این كلمه، علت سببى یا علیت را مى‏رساند. اصل اولیه گودمن را بهتر است این‏گونه آغاز كنیم:

رابطه قسمت‏هایى كه در ادامه قسمت‏هاى تعریف شده مى‏آیند و منجر شدن به دیگر قسمت‏ها... . او در ادامه مى‏افزاید:

تجزیه و تحلیل صورى یك شعر، بیشتر توضیح احتمالى از طریق تمامى قسمت‏ها است. یا بهتر است بگوییم در آغاز، همه چیز ممكن است. در میانه، مسائل محتمل مى‏شوند و در پایان، همه چیز ضرورت مى‏یابد.[7]

 دریافت مهم این است كه به نتیجه رساندن طرح و توطئه یا دست كم برخى طرح‏ها و توطئه‏ها، روند تقلیل دادن یا محدود كردن امكان است. میدان انتخاب، محدود و محدودتر مى‏شود. گزینه نهایى دیگر یك انتخاب نیست، بلكه یك حتمیت است.

 عبارت‏هاى سرآغاز، میانه و پایان بیشتر براى روایت و رویدادهاى داستان آن‏چنان كه تقلید شده‏اند، به كار مى‏رود، نه براى كنش‏هاى حقیقى؛ زیرا این‏گونه عبارت‏ها در دنیاى واقعى بى‏معنى هستند. در جهان واقعیت، ]عبارت[ بدون پایان همان‏گونه كه پایانِ یك رمان یا فیلم قطعى است، همواره قطعى خواهد بود. حتى مرگ نیز از نظر زیست‏شناختى، تاریخى یا در هر مفهوم دیگرى كه كلمه به كار رود، یك پایان نیست. در واقع چنین عبارت‏هایى، مشخصه‏هایى هستند براى بارز ساختن طرح و توطئه یا داستان ـ آن‏گونه كه ـ گفتمان مى‏شود، این ]امر[كاملاً مصنوعِ تركیب بندى داستان است، نه تابعى از اجزاى خام و ابتدایى داستان؛ فرقى نمى‏كند كه منبع آن، حقیقى باشد یا ابداعى.

 ارتباط میان ترتیب و رابطه علت و معلولى از نوع ضرورت است یا احتمال؟ آیا امكان دارد تنها ترتیب، یا نمایشى از رویدادها كه تنها از یكدیگر برترى مى‏جویند و هرگز وجودشان به یكدیگر وابسته نیست، وجود داشته باشد؟

 بى‏شك، امروزه نویسندگان بر رد یا اصلاح مفهوم رابطه خشك علّى و معلولى تأكید مى‏كنند. این تغییر در ذایقه دوران جدید، به‏وسیله بسیارى از منتقدان تعریف شده است.[8] در این صورت، چه چیز این موضوع‏ها را در كنار یكدیگر نگه مى‏دارد؟ ژان پولن، عبارت تصادف را پیشنهاد كرده است كه بسیارى از نمونه‏هاى جدید را در بر مى‏گیرد.[9] البته نه در مفهوم عدم قطعیت یا حادثه، بلكه بیشتر در مفهوم دقیق‏تر فلسفى: وابستگى براى وجود، رخ دادن، شخصیت و غیر بر چیزى كه هنوز قطعیت ندارد. فرهنگ لغت‏هاى مدرسه عالى آمریكن.

 صورت زمینى تصادف به طرز جذابى گسترده است؛ زیرا همچون عبارت تكرار روزافزون توصیفى كه به وسیله آلن رب گریه مطرح شد، مى‏تواند خود را با اصول جدید سازمان‏دهى هماهنگ كند.

 یك عبارت منفرد، همچون تصادف چه بتواند اصل سازمان دادن هر روایت یا چیز دیگرى را در برگیرد و چه نتواند، نظریه مى‏بایست تمایل شدید ما را به ربط دادن روى‏دادهاى بسیار متفاوت نشان دهد. آن تجربه روایى كه خواننده در آن، داستان خود را از میان صفحه‏هاى درهم ریخته درون یك جعبه انتخاب مى‏كند.[10] براى قلاب كردن و نگه داشتن چیزها در كنار یكدیگر، به گرایش‏هاى ذهنى ما بستگى دارد. پس حتى موارد اتفاقى ]همچون[ قرار گرفتن تصادفى صفحه‏ها در كنار یكدیگر نیز ما را منصرف نخواهد كرد.

 یك روایت بدون طرح و توطئه، یك امر محال منطقى است. این به آن مفهوم نیست كه طرح و توطئه‏اى وجود ندارد، بلكه بیشتر این معناست كه طرح و توطئه یك معماى پیچیده نیست كه رویدادهایش اهمیت چندانى ندارند و هیچ چیز در آن تغییر نمى‏كند. در روایت‏هاى سنتى كه راه‏حل دارند، نوعى حس حل‏مشكل مسائلى كه به طریقى حل مى‏شوند و حس نوعى غایت‏شناسى استدلالى یا احساسى وجود دارد. رولان بارت از عبارت هرمنوتیك براى توصیف این عملكرد استفاده مى‏كند. عبارتى كه از راه‏هاى گوناگونى، پرسشى را به همراه پاسخ آن و انواع روى‏دادهاى احتمالى را كه یا مى‏توانند پرسشى مطرح كنند یا پاسخ آن را به تأخیر بیاندازند، به‏روشنى بیان مى‏كند.[11] پرسش اساسى این است:

چه چیز رخ خواهد داد؟

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد