بسم الله الرحمن الرحیم
از فرهنگ به تكنولوژی
نیل پستمن، متفكر حوزۀ رسانه بینیاز به معرفی است. دغدغۀ او برای بررسی نسبت رسانه و تكنولوژی با زندگی آدمیان، در كتابهای وی بازتاب یافته است. گرچه برخی او را یك متفكر یا سخنور در این حوزه دانسته و برخلاف جایگاهش در ایران، او را یك فیلسوف رسانه نمیدانند با این همه گفتارهای او نیز چون نوشتارهایش میتواند در رمزگشایی از دیدگاههای این متفكرِ فقید موثر باشد و چه بسا افقهای جدیدی را پیش چشم خواننده بگشاید. این گفتوگو به بهانۀ انتشار كتاب مهم تكنوپولی، توسط برایان لامب و در یك برنامۀ تلویزیونیِ گویا پرطرفدار صورت گرفته است؛ در حقیقت برایان لامب به نیابت از ما پرسشهایی از نیل پستمن فقید میپرسد تا گوشهای از پرسشهای ما دربارۀ اندیشه های او و منش وی پاسخ یابند.
و اما بعد...
نیل پستمن، نویسندۀ کتاب تکنوپولی: تسلیم فرهنگ به تکنولوژی، [در] این کتاب به دنبال چیست؟
گرایش فرهنگ آمریکا به حاکمیت، فرماندهی و نظارت تکنولوژی بر تمام نهادهای اجتماعی ما. به عبارت دیگر کتاب بیان میکند که چگونه یک دین جدید آمریکایی توسعه یافته و این دین مبتنی بر این اعتقاد است که پیشرفت بشر با نوآوری تکنولوژیک معادل است و با پایبندی بیشتر و بیشتر به تکنولوژی میتوانیم به بهشت [زمینی] دست یابیم.
تکنولوژی چیست؟
لازم بود در این کتاب تعریف نسبتاً موسّعی از آن ارائه کنم؛ زیرا نه تنها ماشینهایی چون تلویزیون و کامپیوتر و... را جزو آنها میدانم، بلکه تکنیکها را نیز بخشی از آن میدانم. آنها را تکنولوژیهای نامریی مینامم؛ زیرا بیشتر مردم آنها را نوعی ماشین به حساب نمیآورند: چیزهایی چون آمار، نظرسنجی و اَشکال بوروکراتیک؛ هر گونه تکنیک نظاممند و تکرارپذیر که مردم را به محدود کردن تفکر خویش دربارۀ جهان سوق میدهد [را میتوان تكنولوژی قلمداد نمود.]
چند سال پیش دربارۀ تلویزیون صحبت کردیم. تکنولوژی چه تأثیری بر تلویزیون دارد و تأثیر آن بر کشور چیست؟
برایان! فکر میکنم یکی از دلایل نوشتن کتاب این بود ـچنانکه میگوییـ آخرین گفتوگوی ما دربارۀ کتابی بود که [میخواستیم] تقریباً به طور کامل به تلویزیون اختصاص یابد. وقتی اندیشیدن دربارۀ این مسئله را آغاز کردم، فهمیدم که هدف ما آمریکاییان از تمرکز بر یک رسانه را درست متوجه نشدهای، بلکه باید تلویزیون را بخشی از نوعی نظام تکنیکها و تکنولوژیها ببینی که به فرهنگ ما شکل میدهند. برای نمونه اگر کسی بخواهد فکر کند که چه بر سر حیات جمعی در آمریکا آمده است اول باید به تلویزیون فکر کند. البته همچنین دربارۀ سیدیها و همچنین فاکسها، تلفنها و همۀ ماشینهایی که مردم را از عرصههای عمومی بیرون میکشند و آنها را در خانههایشان میخکوب میکنند؛ به طوری که با نوعی خصوصی شدن زندگی آمریکایی مواجهیم. گاهی میشنویم که برخی با اشتیاق زیاد میگویند در آینده با ادغام تلویزیون، کامپیوتر و تلفن، مردم خواهند توانست در خانه خرید کنند، در خانه رأی دهند، آرای سیاسی خود را به انحای گوناگون در خانه اعلام کنند به گونهای که هرگز لازم نخواهد بود به خیابان بروند و دیگر شهروندان را در مکانهای دیگر ملاقات کنند؛ [چرا؟] چون انواع این تکنولوژیها ما را جدا از دیگر شهروندان و تنها نگاه میدارد. در واقع، به نظرم ایدۀ راس پرو[1] نوعی تعریف جدید از میتینگهای شهری[2] است؛ زیرا حضور همزمان مردم را در بر ندارد و آنها این اجلاس را از طریق رسانههای الکترونیک میبینند. بنابراین تلویزیون نیز چون دیگر تکنولوژیها همه چیز را بازتعریف میکند.[3]
منظورم این است کهـ چنانکه به نظرم دفعۀ پیش بحث شدـ تلویزیون آنچه را مباحثۀ عمومی[4] مینامیم، بازتعریف کرده است. معمولاً مباحثات لینکلن ـ داگلاس را به عنوان یک نمونه به کار میبریم؛ نوعی الگو یا استعاره برای آنچه مباحثۀ سیاسی مینامیم. تلویزیون این مورد را بازتعریف کرده است، به همین دلیل اکنون دو یا احتمالاً سه کاندیدا جلوی دوربین تلویزیون میایستند و به هر کدام دو دقیقه وقت داده میشود تا به یک پرسش بسیار دشوار پاسخ دهد و طرف مخالف نیز 60 ثانیه فرصت دارد که جواب دهد. اکنون همچنان این را مباحثه مینامیم، ولی در واقع نوعی بازتعریف این واژه است. پیشنهاد راس پرو مبنی بر اینکه از تلویزیون به عنوان نوعی میتینگ شهری استفاده کنیم، بازتعریف دیگری است از آنچه زمانی از میتینگهای شهری در ذهن داشتیم. بنابراین یکی از جالبترین چیزها دربارۀ تکنولوژی این است که زبان ما را بازتعریف میکند. معانی متفاوتی از واژگان قدیمی به ما میدهد و اغلب اوقات به اندازۀ کافی از چگونگی عمل این فرآیند آگاه نیستیم.
خوبه یا بده؟
خُب، در این کتاب عمدتاً بر بخش منفی تأکید میکنم. در اکثر کتابهای خود چنین کردهام. البته در ابتدای کتاب با خوشحالی تصدیق میکنم که هر کس تکنولوژی را یک تحولِ این یا آن ببیند ـ یعنی یا کاملاً خوب یا کاملاً بد ـ اشتباه میکند. تمام تغییرات تکنولوژیک چیزی است که من یک معاملۀ فاوستی[5] مینامم. چیزی به شما میدهد، ولی چیزی را نیز میگیرد. گرایش کنونی ما در آمریکا شیفتگی شدید نسبت به تکنولوژی است و این یکی از دلایلی است که برای نوشتن این کتاب داشتم؛ شیفتگی نسبت به چیزهایی که به ما میدهد، به طوری که تقریباً هر آمریکایی، در بررسی هر چیز از لیزر تا کامپیوتر و تلویزیون، میتواند نیمساعت یا بیشتر دربارۀ مزایای این تکنولوژی جدید برای ما داد سخن بدهد. ولی افراد بسیار معدودی تا کنون فکر کردهاند که یک تکنولوژی جدید چه چیزهایی را خراب میکند. بنابراین کتاب خود را از این دیدگاه نوشتم که چه چیزهایی را خراب میکند، چگونه برخی نهادهای اجتماعی و عادات روحی ما را به شکل منفی تغییر داده یا خواهد داد ولی این بدان معنا نیست که از قابلیتهای مثبت برخی تکنولوژیهای جدید آگاه نیستم.
تو زیاد دربارۀ دین صحبت کردهای. تکنولوژی جدید با دین چه میکند؟
میترسم اعتقاد ما به تکنولوژی معنای سنتیتر معنویت را تضعیف کرده باشد. تکنولوژی نوعی عقلانیت را میرساند یا باید بگویم تأکید بر عقلانیت؛ زیرا تکنولوژی کار میکند. ببین! مسئلۀ جالب دربارۀ تكنولوژی همین است. هواپیما پرواز میکند و پنیسیلین افراد را بهبود میبخشد و تلویزیون کسی را از مکانی بسیار دور به شما نشان میدهد. بنابراین تکنولوژی به نحوی بدون ابهام کار میکند. به گونهای که مثلاً دعا یا حتی ایمان به خدا همیشه کار نمیکند. فکر نمیکنم همۀ اینها مسئلۀ جدیدی باشد.
در واقع در کتاب میکوشم نشان دهم چگون از قرن 17 تاکنون اعتقاد مردم به نظام خلقت تضعیف شده و گویا در این قرن اعتقاد به نظام خلقت به مفهوم دینی، توسط اعتقاد به پیشرفت و پیشرفت از طریق تکنولوژی جایگزین شده است: اگر ماشینها و تکنیکهای بهتر و بزرگتری تولید کنیم به بهشت دست مییابیم. در واقع افرادی هستند که حتی معتقدند میتوانیم مسئلۀ مرگ را با تکنولوژی حل کنیم ـ فکر میکنم سرمازایی[6] خوانده میشود ـ حتی مسئلۀ نهایی که همواره بشر ناچار به مواجهه با آن بوده و نظامهای دینی ما همواره با آن مواجه بودهاند. منظورم این است که یکی از مهمترین بخشهای نظام دینی، [تلاش] برای یاری دادن ما در مواجهه با مرگ بوده و هست. در تکنوپولی نیازی نیست بر اعتقادات تکیه کنید. از طریق علم و تکنولوژی خواهیم توانست شما را منجمد کنیم تا زمانی در آینده راهحلی برای بیماریای که اکنون دارد شما را میکشد، یافت شود. بنابراین نگران نباشید، فقط ایمان داشته باشید. خلاصه آنکه در پاسخ به پرسش شما میگویم، اعتقاد و ایمان به راهحلهای تکنولوژیک تا حد زیادی جایگزین چیزی شده است که شاید ما اکنون مفهوم قدیمیتر و سنتیترِ معنویت و اعتقاد به یک نظام ماورایی بدانیم.
در اوایل کتاب به نکتهای اشاره کردهاید دربارۀ اینكه چگونه مارتین لوتر کار خود را آغاز کرد؛ با توانایی دعوت یا تبلیغ دیدگاه خود از طریق کلمات چاپی.
البته لوتر تاثیر ماشین چاپ را کاملاً پیش بینی میکرد، هر چند پس از قرار دادن نظریۀ خود رویِ درِ کلیسا در نامهای خطاب به پاپ اظهار تعجب کرد که پیام او ـ گلههایش علیه کلیسا ـ به زبانهای محلی ترجمه شده و از طریق ماشین چاپ به سرعت در سراسر اروپا منتشر شده است. چنانکه در نامهاش مینویسد، او فکر میکرده این مخالفتها را به زبان دانشگاهی نگاشته است و فکر نمیکرده مردم عادی به آن دسترسی پیدا كنند. ولی حتماً قدرت ماشین چاپ را میدانست. تقریباً بهتر از هر کس دیگر در زمان خویش آن را درک کرد و اکراهی نداشت که ماشین چاپ را با پیشبرد ایدههای خود و جنبش اصلاحگری اعتبار بخشد. بنابراین دوست دارم فقط از این منظر دربارۀ لوتر بنویسم؛ زیرا او بهتر از افرادی چون کُپرنیک و البته بعدها گالیله معنای ماشین چاپ را درک کرد. هر چند نباید گالیله را دست کم گرفت؛ زیرا او نیز از کسانی بود که ماشین چاپ را به کار گرفت. او برای مقاصد تبلیغاتی خویش یک ماشین چاپ داشت؛ به ویژه برای پخش این مطلب که خودش تلسکوپ را اختراع کرده است، که در واقع اختراع نکرده بود. ولی علت اینکه این موضوعات را دربارۀ لوتر و برخی دیگر در کتاب طرح کردم، این بود که نشان دهم چگونه تکنولوژیهای جدید همه چیزِ یک فرهنگ را متحول میکنند. منظورم این است که مردم تمایل دارند تکنولوژیهای جدید را افزودنی[7] تلقی کنند، ولی من معتقدم تکنولوژیهای جدید محیطی/بومی[8] هستند. منظور من این است که اگر در میانۀ قرن 15 ماشین چاپ را در اروپا قرار دهید، این طور نیست که 50 سال بعد اروپا به اضافۀ ماشین چاپ داشته باشید. بلکه یک اروپای جدید خواهید داشت؛ زیرا همه چیز تغییر میکند از نظام سیاسی، نظام دینی و...
اگر در سال 1946 تلویزیون را در آمریکا قرار دهید، تا 1960 صرفاً آمریکا به اضافۀ تلویزیون نخواهید داشت، بلکه آمریکایی جدید خواهید داشت به طوری که روابط اجتماعی ما تغییر میکند و نگرشهای ما دربارۀ کودکی و نظام سیاسی ما تغییر میکند و معانی جدیدی برای واژگان قدیمی خواهیم داشت و... این چیز جدیدی در فرهنگ نیست. به همین خاطر بحث لوتر را در کتاب آوردم که هر گاه تکنولوژیهای جدید به دست آورید، همین اتفاق میافتد. ولی تفاوت امروز آن است که وقتی لوتر زندگی میکرد، ماشین چاپ اروپا را تغییر میداد. او این مسئله را فهمید. ولی در آن زمان فرهنگ غرب حدود 300 سال فرصت داشت تا خود را با ماشین چاپ وفق دهد. بنابراین اَشکال جدید حیات اقتصادی، ایدههای سیاسی جدید، مفاهیم جدید دربارۀ آموزش و پرورش، همه حول ماشین چاپ شکل گرفتند ولی در زمان ما، مواجهه با موقعیت بسیار دشوارتر است؛ زیرا به نظر میرسد که تقریباً هر روزه تکنولوژیهای جدید به صحنه میآیند و نهادهای اجتماعی ما برای هضم آنها و سازماندهی مجدد خود برای سازگاری با اقتضائات تکنولوژی فرصت ندارند.
وقتی بخواهید این کار را آغاز کنید، تکنولوژی جدیدی میآید و قبلی را منسوخ میکند، بنابراین همه در شرایط گیجی و آشفتگی هستند. علت اینکه آمریکا را اولین تکنوپولی مینامم این است که بیش از هر فرهنگ دیگری که بتوان تصور کرد، خود را پایبند تکنولوژی کرده است. اکنون سرنوشت ما به تکنولوژی پیوند خورده است. در ضمن آلمانیها، ژاپنیها و حتی کرهایها عشقشان این است که به تکنوپولی تبدیل شوند و با سرعت بسیار زیاد در مسیر فرهنگ آمریکایی حرکت میکنند.
این مصاحبه را در زمان میتینگ حزب دموکرات ضبط میکنیم. ما توسط تکنولوژی احاطه شدهایم. ولی این نیز اهمیت دارد که به محل زندگی تو بسیار نزدیک هستیم. کجا کار میکنی و روزها به چه کاری مشغول هستی؟
من استاد دانشگاه نیویورک و مدیر گروهی هستم که گروه فرهنگ و ارتباطات خوانده میشود. یکی از کارهایی که هر روز میکنم دریافت و ارسال فاکس است. برایان! به عنوان یک نکتۀ جانبی کوتاه، اکنون میبینم که اکثر افرادی که فاکس میفرستند هنوز آن را تلگراف تلقی میکنند. برخی میدانند که میتوان با فاکس یک نامۀ طولانی کامل نوشت، ولی گاهی فاکسهایی دریافت میکنی که میگوید:
پنجشنبه میبینمت.نقطه. امیدوارم بیایی.نقطه
و از این قبیل.
معتقدم شاید فاکس بتواند در بازیابی مهارت نامهنگاری در سالهای آینده مؤثر باشد ولی اکثر کارهایی که ما به شیوۀ دانشگاهی خود انجام میدهیم، کوشش برای مطالعۀ این فرآیندها (که دربارهاش سخن گفتیم) و طرح این پرسشهاست که اگر احساس معنویت را از دست بدهیم چه بر سر ما خواهد آمد. اگر تمام منابع خود و انرژیهای روحی خود را به ساختن ماشینهای بزرگتر، بهتر و طراحی تکنیکهای بهتر اختصاص دهیم، آیا انسانیت ما (بنا به تعریف سنتی آن) کاهش خواهد یافت؟ میبینم ـ البته مردم پس از میتینگ حزب دموکرات این را خواهند دید ـ که افراد زیادی از اینکه کلینتون، آلبرت گور را به عنوان معاون خود برگزیده، غافلگیر شدهاند. مردم میگویند خُب، سیاستهای منطقهای چه میشود؟؛ زیرا هر دوی آنها از یک منطقه هستند و فکر میکنم ایالت آن دو مجاور یکدیگر است. در عصر تلویزیون، سیاستهای منطقهای به چه معناست؟ آیا این سخن معنایی دارد که اگر خودتان اهل جنوب و شرق هستید، مطمئن شوید که کسی هم از شمال یا غرب (دور) داشته باشید؟
فکر میکنم این تنها یکی از ایدههایی است که در عصر تلویزیون بیمعنا خواهد بود.
چه مدت در دانشگاه نیویورک بودهای؟
32 سال آنجا بودهام.
کجا بزرگ شدی؟
در بروکلین نیویورک بزرگ شدم و صرفاً برای ثبت در تاریخ، شدیداً هوادار تیم بروکلین داجر[9] بودم که احتمالاً دلیل برخی تعصبات من علیه لُسآنجلس است؛ چون واقعاً به طور کامل غیرعقلانی است. ولی اگر میخواهی پیشزمینۀ من را بدانی، به تو میگویم، فکر میکنم پیت همیل[10] ستوننویس نیویورکسیتی بود که یکبار از او خواسته شد سه نفر از شرورترین افراد این قرن را نام برد. او گفت: آدولف هیتلر، جوزف استالین و والتر اُمالی.[11] شاید مخاطبان شما اُمالی را نشناسند، ولی او مالک داجر بود و آن را به لُسآنجلس منتقل کرد؛ با این همه من در بروکلین بزرگ شدم و اینجا به دانشکده رفتم.
کجا؟
در واقع سالها پیش، تحصیل در سیتیکالج نیویورک را آغاز کردم.
سیتی کالج؟
به سیتیکالج رفتم، ولی بعداً به دانشگاه ایالتی نیویورک در ناحیۀ غربی ایالت در فریدونیا رفتم که محلی بدنام است؛ زیرا در یکی از فیلمهای برادران مارکس محلی به نام فریدونیا هست. ولی بعدها تحصیلات تکمیلی خود را در کلمبیا دنبال کردم.
و چه مدرکی داری؟
به عنوان یک معلم زبان انگلیسی آغاز به کار کردم و تحصیلات تکمیلی من عمدتاً در زبانشناسی بود. اولین شغل من تدریس زبانشناسی در کالج ایالتی سنفرانسیسکو بود.
سیزده کتاب یا این چهاردهمین است؟
در واقع اگر کتابهای درسی را هم حساب کنی 20 تا میشود، ولی سر 14 تا به توافق میرسیم.
در این یادداشتها 13 کتاب ذکر شده. کدام یک از این 13 کتاب، دستكم کتابهای مشتری پسند، بیش از همه فروش رفت؟
کتابی که با یکی از دوستان قدیمی خود به نام چارلز وینگارتنر[12] با نام تدریس همچون یک فعالیت خرابکارانه[13] نوشتم. این کتاب در سال 1969 به چاپ رسید. این کتاب دربارۀ آموزش بود و در ایام بسیار پرفشار و هیجانانگیز اصلاحات آموزشی بیرون آمد که افراد زیادی دربارۀ این موضوع، کتاب مینوشتند. فکر میکنم حدود نیممیلیون نسخه از آن فروش رفت. بنابراین نام من ابتدا با این کتاب در کنار رهبران حوزۀ آموزش و پرورش قرار گرفت. ولی طبیعتاً در سالهای اخیر کتاب زندگی در عیش، مردن در خوشی[14] ـ که فکر میکنم تا کنون حدود 200 هزار نسخه فروخته باشد و بر خلاف کتاب دیگرم ـ در اروپا به ویژه اسکاندیناوی و آلمان بسیار پرفروش بوده است. اغلب وقتی در اروپا هستم از من میخواهند، توضیح دهم چرا کتابی چون زندگی در عیش، مردن در خوشی و کتابی دیگر با عنوان زوال دوران کودکی[15] در اروپا محبوبیت دارند.
در این باره اندیشیدهام و بهترین دلیلی که میتوانم بیاورم این است: اروپاییها ـ الان منظورم اروپای غربی است ـ در زمینۀ رابطۀ خود با تکنولوژی حدود 10 سال عقبتر از ما هستند. آلمانیها، سوئدیها، دانمارکیها و بلژیکیها به آن سوی اقیانوس اطلس مینگرند و برخی تأثیرات مضر تکنولوژی را، که اینجا در آمریکا محقق شده، میبینند؛ بنابراین بیش از آمریکاییان دربارۀ تغییرات تکنولوژیک نگرانی دارند. آمریکاییان همواره نوعی شهوت نوگرایی داشتهاند. این نقل قولی از دوتوکویل است. او این ویژگی ما را در میانۀ قرن 19 تشخیص داد. ما شهوت نوگرایی داشتهایم، بنابراین تکنولوژی را آسانتر از دیگران پذیرفتهایم و باید برخی پیامدهای آن را نیز تحمل کنیم.
بنابراین اروپاییان به این شرایط نگاه میکنند و این پرسش را از خود میپرسند که البته پرسش خوبی است:
آیا میتوانیم در حد ممکن از مزایای تکنولوژیهای جدید بهره ببریم در حالی که برخی پیامدهای منفی آن را به حداقل برسانیم؟ آیا میتوانیم، از طریق آموزش یا اقدام سیاسی یا سیاست اجتماعی، تکنولوژی را از تخریب آنچه میخواهیم حفظ کنیم، باز داریم؟
این سؤال خوبی است و من پاسخش را نمیدانم و آنها نیز پاسخش را نمیدانند، ولی آن را میپرسند.
دوست دارم این مسئلۀ فرضی را برای مردم طرح کنم. فرض کنید سال 1906 بود و آنچه را اکنون دربارۀ اتومبیلهای دارای موتور درونسوز میدانیم در آن زمان میدانستیم و میتوانستیم دربارۀ آن گفتوگو کنیم، گفتوگویی ملی و کسی برایمان تمام مزایای اتومبیل را، که بسیارند، و سپس همۀ مضرات آن را فهرست میکرد از جمله اینکه هوای ما را مسموم میکند و شهرهایمان را خفه میکند و حاشیۀ شهرها را ایجاد میکند ـ برخی افراد آن طرف را میگیرند، ولی من شاید این طرف را بگیرم ـ و بعد میگفتیم:
بیایید در این باره بحث کنیم و سپس یک همهپرسی برگزار میکنیم. ما اکنون میدانیم چه کارهایی از آن برمیآید و میدانیم چه کارهایی را خراب میکند.
فکر میکنم در این صورت اکثر آمریکاییان خواهند گفت:
به هر حال بیایید با آن پیش برویم.
ولی حتماً کسی باید بگوید: بیایید با آن پیش برویم، ولی آیا برای کاهش این فهرست، حداقل کردن پیامدهای منفی، نمیتوانیم کاری کنیم؟
خُب، اگر در سال 1906 چنین گفتوگویی داشتیم، حتی با دانش محدود، احتمالاً میتوانستیم کارهایی بکنیم تا موارد منفی این فهرست را کاهش دهیم. وقتی تلویزیون ظهور یافت، میتوانستیم دستكم به طور نظری چنین گفتوگویی داشته باشیم. چه مزایایی دارد؟ چه معایبی دارد؟ بیایید در این باره صحبت کنیم و ببینیم آیا میتوانیم کاری کنیم که این معایب به حداقل برسد؟ خُب، ما چنین گفتوگویی نداشتیم و اکنون نیز دربارۀ کامپیوتر چنین گفتوگویی نداریم. تنها دربارۀ مزایای آنها صحبت میشود و دربارۀ چیزهایی که آنها خراب میکنند، چیزی گفته نمیشود. بنابراین یکی از اهداف چنین کتابی این بود که ببینیم آیا میتوان چنین گفتوگویی را آغاز کرد و رویکرد خود را نسبت به تکنولوژیهای جدید و در واقع تکنولوژیهای قدیمی پیشرفتهتر کرد.
باید از تو بپرسم چه اتفاقی دارد برایت میافتد؛ اگر برخی طرفدارانت بفهمند اخیراً تلویزیون کابلی گرفتهای ناامید خواهند شد. قرار است مدیر شوی و در خانهات هم تلویزیون کابلی داری. چه اتفاقی دارد میافتد؟
فکر میکنم اوضاع اخلاقی دارد خرابتر میشود برایان. در طول جنگ خلیج فارس، تلویزیون کابلی گرفتم؛ زیرا اگر میخواستم بفهمم چه میگذرد باید CNN را تماشا میکردم. ولی آن را نگه داشتهام؛ زیرا آنچه در تلویزیون سنتی پخش میشود را اکنون عمدتاً غیر قابل دیدن مییابم. من فیلمهای قدیمی دوست دارم، به ویژه آنهایی که در دهۀ 1930 و 1940 ساخته شدهاند و چند شبکه هستند که آنها را پخش میکنند و البته شبکه C-SPAN نیز اکنون اهمیت زیادی دارد.
به عنوان یک ناظر دوست دارم بدانم اکنون که تلویزیون کابلی داری چه چیزی تم