در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
دوشنبه

۲۲ فروردین ۱۳۹۰

۱۹:۳۰:۰۰
42334

تلویزیون :عامل اصلی فاجعه، این آت‌و‌آشغال‌های تلویزیونی

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

بسم الله الرحمن الرحیم

تلویزیون :عامل اصلی فاجعه

این آت‌و‌آشغال‌های تلویزیونی

نیل پستمن استاد بوم‌شناسی رسانه[1] در دانشگاه نیویورك بود. كتاب‌های وی عبارتند از تدریس به مثابه فعالیت خرابكارانه، زوال دوران كودكی، آیینه‌های جیبی، زندگی در عیش، مردن در خوشی  و تسلیم فرهنگ به رسانه. در دوره‌های گوناگون گذشته در آمریكا، شهرهای مختلفی نماد جنبه‌ای از روح آمریكایی بوده‌اند. بوستون، نیویورك، شیكاگو و واشنگتن چنین شهرهایی بوده‌اند. پستمن می‌گوید امروز باید شهر لاس‌وگاسِ نوادا را به عنوان استعارۀ آرمان و شخصیت ملی خود ببینیم و نماد آن یك تصویر مقوایی به ارتفاع ده متر از یك ماشین قمار و یك دختر آوازه‌خوان است. زیرا لاس‌وگاس شهری است كه تماماً به ایدۀ سرگرمی اختصاص دارد و روح فرهنگی كه در آن كلِ گفتمان عمومی به طور روزافزون شكل سرگرمی به خود می‌گیرد شاهد چنین چیزی است. مسئله‌ای جدی!

این مصاحبه با نام اصلی تلویزیون و افول آشكار گفتمان عمومی[2] برای The Civic Arts Review توسط رابرت نلسون گزارشگر ارشد World Monitor (اخبار تلویزیونی روزانة The Christian Science Monitor) انجام شد. لحن گفت‌وگو بسیار خودمانی است و تلاش شده در ترجمه، همان لحن حفظ شود. روا دیدیم چنین گفت‌وگوهای منتشر نشده‌ای را چاپ كنیم تا فراتر از كتب، با آراء و اندیشه‌های متفكرین حوزۀ رسانه و ارتباطات جهان آشنا شویم. گویا موضوع بحث پس از رواج یافتن نوعی از برنامه‌های تلویزیونی آمریكایی است كه در آن مستند و داستان درهم‌آمیخته می‌شود تا بار دیگر بیننده سرگرم شود...

و اما بعد...

نظرت دربارۀ بحث اخیر تلویزیون دربارۀ شبیه‌سازی اخبار[3] چیست؟

خُب، اولین واكنش من این است كه این كارِ همیشگی تلویزیون است!

پس ظهور اینو پیش‌بینی می‌كردی؟

تلویزیون همیشه تا اندازه‌ای جهان را در تصویر خود بازآفرینی می‌كند؛ با گزینش بخش‌هایی از جهان و تدوین آن بخش‌ها. بنابراین اخبار تلویزیونی نوعی ساخت و آفرینش نمادین است كه توسط تهیه‌كنندگان و گروه خبر ساخته می‌شوند. حال، این‌كه بازیگران صحنه‌ها را شبیه‌سازی مجدد ‌كنند، مدتی است به اَشكال گوناگون در به اصطلاح مستندهای داستانی[4] تلویزیون به وجود آمده و در آن تلاش می‌شود یك رویداد تاریخی با رگه‌های داستانی بازآفرینی شوند. البته معتقدم خطرناك است؛ زیرا تمایز میان توهم و واقعیت را كه برای بینندگان پیش از این محو شده بود بیشتر محو می‌كند. قطعاً باید در این مورد نگران بود. به خاطر دارم كه دفاع پیتر جنینگز[5] از شبیه‌سازی اخیرِ موضوع به اصطلاح جاسوس در شبكه  abcنسبتاً ضعیف بود. انگار تصور می‌كرد این معذرت‌خواهی كفایت می‌كند كه صرفاً بگوید:

خُب باید از واژۀ شبیه‌سازی استفاده می‌شد و اشتباه كردیم كه چنین نكردیم.

ولی چرا دفاع؛ چون تلویزیون رسانه‌ای است كه در آن هر چه به نمایش درمی‌آید تا اندازه‌ای توهم و نیز تا اندازه‌ای واقعیت است. نوار ویدیو خود هاله‌ای از توهم می‌آفریند؛ زیرا هر از چند گاهی باید به ما گفته شود كه آن‌چه می‌بینیم اتفاق نمی‌افتد، بلكه چندین هفته پیش ضبط شده بود و غیره.

چرا مردم این‌قدر این را تحمل می‌كنند؟

به نظرم مردم، دست‌كم تاكنون، تقریباً هر كاری كه تلویزیون می‌كند را تحمل كرده‌اند. مردم آمریكا یك رابطۀ عشقی با این رسانه دارند و تقریباً هر قالبی را تحمل خواهند كرد. حتی مباحث كذایی ریاست‌جمهوری كه در آن به نامزدها نُه ثانیه فرصت داده می‌شود تا به سنگین‌ترین پرسش‌ها پاسخ دهند را نیز تحمل می‌كنند. فكر می‌كنم شاید مردم همۀ این‌ها را تحمل می‌كنند؛ زیرا تلویزیون را نوعی كار نمایش می‌بینند، حتی اگر تشكیلات خبر، چنین نگاهی نداشته باشد. مردم چندان تلویزیون را روشن نمی‌كنند تا بفهمند در دنیا چه خبر است، بلكه می‌خواهند مطالب داستانی و تخیلی كه تلویزیون نمایش می‌دهد را ببینند. فكر می‌كنم مردم به این عادت كرده‌اند.

آیا روزنامه‌نگارانِ نمایشی[6] روزی تاوان نخواهند داد؟

تاوان، زمانی خواهد آمد كه با این پرسش مواجه شویم كه چه جامعه‌ای با مردمی شدیداً غافل خواهید داشت. بیش از یك سال در زمان بحران گروگان‌گیری، مطالبی دربارۀ ایران پخش می‌شد ولی مردم حتی نمی‌توانستند پرسش‌های ساده‌ای چون ایران كجاست و ایرانیان به چه زبانی سخن می‌گویند را پاسخ دهند. به یك معنا تاوان داده شده است. براساس برخی آمارها در آمریكا شصت میلیون بی‌سواد داریم و در آخرین انتخابات ریاست‌جمهوری كمتر از 50% واجدین شرایط در انتخابات شركت كردند. این یك رسوایی جهانی است. هیچ دموكراسی غربی‌ای تاكنون نمایشی چنین ضعیف در انتخابات سیاسی نداشته است. بنابراین شواهد نشان می‌دهند كه تلویزیون و به ویژه اخبار به طور كلی موجب سطحی شدن فرهنگ شده است و این نوعی تاوان است كه معتقدم بسیار جدی است.

آیا راهی هست كه به مردم كمك كنیم دقیق و تیزبین‌تر شوند؟

این پرسش دشوار است كه طی بیست و پنج سال گذشته به آن پرداخته‌ام. اولین تلاش من برای پاسخگویی به این سؤال در كتاب كوچكی بود كه در اوایل دهۀ شصت با عنوان تلویزیون و تدریس انگلیسی نگاشتم. كتاب با این امید خطاب به مدرسان انگلیسی تنظیم شده بود كه آن‌ها اولاً تلویزیون را بیش از آن‌چه تصور می‌كنند جدی بگیرند و ثانیاً به دانش‌آموزان خود كمك كنند كه در تماشای تلویزیون دست‌كم همان‌قدر تیزبینی و تمییز داشته باشند كه اشتیاق و علاقه دارند. بنابراین مدت‌هاست روی این پرسش كار می‌كنم. فكر می‌كنم بدانم كه چگونه می‌توان این كار را در آموزش پیاده كرد، یعنی این‌كه جوانان چه نوع آموزش رسانه‌ای نیاز دارند تا برخورد هوشمندانه با تلویزیون داشته باشند ولی این‌كه آیا مدارس، جدیت كافی نسبت به این موضوع دارند تا به آن زمان و توجه لازم را اختصاص دهند، مسئلۀ دیگری است. شاید آزمایش ویدل[7] یك پاسخ باشد. در ابتدا مخالف آن بودم. فكر می‌كردم وادار كردن دانش‌آموزان به مدرسه رفتن و سپس فروختن زمان و توجه آن‌ها به یك آژانس تبلیغاتی غیرقانونی است و مخالفت‌های دیگری هم داشتم. ولی اخیراً به این فكر افتاده‌ام كه آیا این دقیقاً همان فرصتی نیست كه برای تأسیس برنامۀ جدی آموزش رسانه‌ای در مدارس به دنبال آن هستیم. به ویژه آموزش تلویزیون؟ آیا به فاصله گرفتن جوانان از این رسانه منجر نمی‌شود كه در كاربرد واژۀ تیزبینی و تمییز نهفته است.

آزمایش ویدل چیست؟

كریستوفر ویدل، یك آژانس تبلیغاتی دارد. او شخصی بسیار خلاق است و همیشه ایده‌های عجیب ارائه می‌دهد. یكی از آخرین ایده‌های او دادن تجهیزات الكترونیك (از جمله دیش‌ ماهواره) به ارزش پنجاه هزار دلار به مدارس به صورت رایگان است. در مقابل دانش‌‌آموزان باید هر روز یك برنامۀ خبری كه توسط ویدل تهیه شده و دو دقیقه از آن آگهی‌های بازرگانی است، را تماشا كنند. در تبلیغات اولیه برای این برنامه، آقای ویدل اعلام كرد كه دوست دارد در حد ربع میلیارد دلار هزینه كند تا محصول خود را در هشت‌هزار مدرسه قرار دهد. درك می‌كنم كه این پیشنهاد تا اندازه‌ای اصلاح شده است. برای نمونه دانش‌آموزان مجبور نخواهند بود برنامه‌ها را تماشا كنند ولی گذشته از این، اخیراً نسبت به این ایده كمی خوش‌بین‌تر شده‌ام. هنوز معتقدم این یك فاجعه است ولی گاه فجایع را می‌توان به فرصت تبدیل كرد. شاید این مسیری باشد كه در نهایت باید به معلمان گفت:

خُب اگر قصد دارید از بچه‌ها بخواهید كه در مدرسه، برنامه‌های تلویزیونی تماشا كنند كه در آن برنامه‌های خبری به علاوۀ آگهی‌های بازرگانی هست، در آن صورت مطلقاً ضروری است برنامه‌ای درسی طراحی كنید كه آن‌ها را در درك این مسئله یاری كند كه چگونه توسط تلویزیون مورد نفوذ و دستكاری قرار می‌گیرند.

وقتی هر روز اخبار پربیننده را تماشا می‌كنی به دنبال چه هستی؟

منظورت اخبار سراسری است یا محلی؟

اخبار سراسری.

زیاد به چیزی كه گفته می‌شود توجه نمی‌كنم. بیشتر به چگونگی گفتن دقت می‌كنم.

بنابراین تو هم مانند اكثر افراد تصویر را پذیرفته‌ای؟

كاملاً. چنان كه در یكی از كتاب‌های خود گفته‌ام، فكر می‌كنم تلویزیون آمریكا در بهترین حالت، آت‌و‌آشغال‌[8]های خود را به همراه دارد. من عاشق آشغال‌های تلویزیون هستم؛ زیرا به شدت تصویری و آشكارا سرگرم‌كننده هستند. همیشه وقتی تلویزیون می‌خواهد جدی باشد مایۀ شرمندگی می‌شود. بنابراین من به هیچ اخباری نگاه نمی‌كنم تا چیزی یاد بگیرم؛ حتی آقای جنینگز یا آقای بروكاو.[9] بلكه می‌گردم تا ببینم چه صحنۀ تصویری جالبی پیدا می‌كنم.

چه مدت می‌توانی یك برنامه را در این چهارچوب ذهنی تماشا كنی؟

نه چندان طولانی.

اگر كسی مانند خودت [در تلویزیون] مشغول صحبت باشد، چه؟

حتی اگر فردی باهوش‌تر از من هم باشد، مدتی نگاه می‌كنم ولی به سرعت سراغ یك بازی بیس‌بال یا چیز دیگری می‌روم كه تصویرپردازی پویاتر و هیجان‌انگیزتری داشته باشد. به جای این‌كه از طریق تلویزیون از كسی بیاموزم، ترجیح می‌دهم كتاب او را بخوانم یا در دانشگاه به سخنرانی گوش دهم یا به موزه بروم. من با بیشتر مردم متفاوت نیستم. دوست دارم تلویزیون ببینم. ولی معتقدم باید دربارۀ چیزی كه تماشا می‌كنیم صریح باشیم. در واقع نه تنها آمریكاییان بلكه مردم سراسر جهان دوست دارند تصاویر پویا، جذاب، با تحرك و تغییر سریع تماشا كنند. به همین دلیل است كه حتی تصاویر برنامه‌های جدی مانند اخبار سراسری هم سرعت بالایی دارند. من هم مانند بقیه نسبت به این قضیه شرطی شده‌ام. بنابراین فكر می‌كنم پاسخ من به پرسش تو این باشد كه حقیقتاً اخبار تلویزیون، سراسری یا غیر آن را تماشا نمی‌كنم تا به شهروندی آگاه‌تر تبدیل شوم. رسانه‌های دیگری هست كه برای این منظور از آن‌ها استفاده می‌كنم.

ولی تلویزیون بزرگ‌ترین عرضه‌كنندۀ اطلاعات است كه داریم، این‌طور نیست؟

قطعاً بزرگ‌ترین عرضه‌كننده چیزی است كه شاید بتوان اطلاعات تصویری[10] نامید. من صحنه‌های فاجعۀ [فضاپیمای] چلنجر[11] را صد بار دیده‌ام. فكر می‌كنم آن DC10 را كه در آیووا سقوط می‌كرد، صد بار دیده‌ام. این یكی از راه‌های كسب اطلاعات است. این مسئله قابل انكار نیست. این تصاویر تا ابد در ذهن من می‌ماند. ولی این نوع اطلاعات با آن‌چه برای درك جهان نیاز دارم، متفاوت است. هرچند این تصاویر می‌توانند در تشخیص جایگاه من در جهان مفید باشد.

موقعیت تو را روشن كند؟

بله. ولی باید اطلاعات تصویری را با یك كتاب خوب، تحقیقات قدیمی و رسانه‌هایی تكمیل كنم كه برای من یك موقعیت تاریخی تأمین كنند، نوعی دیدگاه‌های متفاوت دربارۀ مسایل بدهند. بنابراین تكرار می‌كنم كه اخبار تلویزیون را برای سرگرمی می‌بینم؛ زیرا همیشه صحنه‌های تصویری، بسیار جالب هستند.

بنابراین تو برنامه‌های مستند را، كه می‌توانند بسیار اساسی باشند، رها می‌كنی؟

پرسش‌های زیادی باید دربارۀ مستندهای داستانی طرح شوند از جمله استفادۀ آن‌ها از شبیه‌سازی. تقریباً چند سال پیش مستندی داستانی از پطركبیر دیدم كه با اسحاق نیوتن ملاقات می‌كرد. وقتی به ماكسمیلیان شِل[12] (كه نقش پطركبیر را بازی می‌كرد) گفته شد كه چنین ملاقاتی هرگز صورت نگرفته، ظاهراً او گفته است:

خُب، اصلاً چیزی به عنوان حقیقت تاریخی وجود ندارد.

بنابراین حتی مستند داستانی به عنوان یك ژانر نیز تمایل به تضعیف اعتماد مردم و بدبین كردن آنان به مفهوم حقیقت تاریخی دارد. كل كار شبیه‌سازی باید حذف شود؛ زیرا یك واقعیت بدلی است، مانند این است كه به مخاطبان بگوییم واقعاً نمی‌توانستند یك دوربین در محل قرار دهند، ولی به دَرَك، چند بازیگر می‌آوریم تا شما ماجرا را بفهمید.

آن‌ها به ما می‌گویند این تقریباً چیزی است كه اتفاق افتاده.

به نوعی. ولی به هر صورت شما در نهایت به بازیگران، بیش از آن‌چه اتفاق افتاده توجه می‌كنید. اگر این توهین به حقیقت و بدبینی ناشی از آن را تشویق كنیم، فكر می‌كنم برای حیات جمعی ما بسیار خطرناك باشد.

فكر می‌كنی این بدبینی در حال تشدید است؟

بله. تفكر جدی دربارۀ این‌كه چگونه فن‌آوری‌های جدید برخی مفاهیم بسیار مهم را در این كشور خراب كرده‌اند صورت نمی‌گیرد، نه تنها تلویزیون بلكه هم‌چنین رایانه و دیگر فن‌آوری‌ها. آمریكاییان همیشه بسیار علاقه‌مند و شیفتۀ فن‌آوری هستند. ولی همواره می‌پرسند فن‌آوری‌های جدید چه چیزی را درست می‌كنند تا این‌كه بپرسند چه چیزی را خراب می‌كنند. بخشی از آموزش رسانه‌ای كه درباره‌اش صحبت كردیم این پرسش را برای جوانان طرح می‌كند.

وقتی این فن‌آوری را بپذیری و خود را با آن وفق دهی چه چیزی را از دست می‌دهی؟ برای نمونه اگر تلویزیون رویدادها را شبیه‌سازی كند چه چیزی را از دست می‌دهی؟ این كار با درك واقعیت چه می‌كند؟ درك ما از تاریخ؟ چه چیز را از دست می‌دهیم؟ تردیدی نیست كه با فن‌آوری چیزهایی به دست می‌آوریم ولی شاید آن‌چه از دست می‌دهیم مهم‌تر و جالب‌تر باشد. وقتی یك بحث انتخابات ریاست‌جمهوری را به قطعات دو دقیقه‌ای تبدیل می‌كنیم چه چیزی را از دست می‌دهیم؟ اگر از این حقیقتِ كاملاً آشكار، آگاهی روزافزون پیدا نكنیم كه فن‌آوری می‌دهد و می‌گیرد و به بخشِ می‌گیرد بیش از گذشته توجه نكنیم، در این صورت گمان می‌كنم در مواجهه با آینده كاملاً خلع سلاح خواهیم بود. باید اندیشیدن دربارۀ ساخت سامانۀ دفاعی در برابر این نوع نادانی ویرانگر ولی قابل پیش‌گیری را آغاز كنیم.

وقتی می‌گویی چیزهای زیادی از دست می‌دهیم، حس می‌كنم می‌گویی برخی مبانی سنتی جامعۀ دموكراتیك را از دست می‌دهیم؛ برای نمونه ارتباط، بررسی و تعمق، مشاركت و مسئولیت. درسته؟

همۀ این موارد. ولی چیز اصلی‌ای كه داریم از دست می‌دهیم، هوشیاری[13] است. هوشیاری در جامعۀ ما به سرعت در حال تضعیف است. من در موقعیت‌های دیگر تعبیر آشغال آینده[14] را برای نشان دادن این شرایط فرهنگی كلی به كار برده‌ام.

شنیده‌ام كه قبلاً این تعبیر را به كار برده‌ای ولی احتمالاً برای خوانندگان ما مفید خواهد بود كه توضیح مختصری بدهی.

اجازه بده ابتدا اشاره كنم كه هوشیاری بشری از نظر ماهیت، جزو شكننده‌ترین چیزهاست. منحرف كردن، سركوب كردن یا حتی نابود كردنِ آن چندان دشوار نیست. البته سریع این تصور به ذهن می‌‌آید كه این مسئله به ويژه برای یك دانشجو یا استاد صادق نیست. گذشته از هر چیز دانشگاه اساساً متعهد به دفاع از هوشیاری و در واقع بزرگداشت هوشیاری است. كلِ ماجرا تشویق این اعتقاد است كه منطق و خلاقیت بشری از نظر قدرت و دوام به اندازۀ ساختمان‌ها(یی) استحكام دارند كه در آن‌ها دانشگاهیانِ پیر و جوان برای بحث دربارۀ بهترین تفكرات و سخنان گرد هم می‌آیند. ولی در این قرن، چنان‌كه باید بدانید، نمونه‌هایی مرگبار داشته‌ایم كه نشان می‌دهند هوشیاری چه ساده و سریع می‌تواند از هر یك از دشمنان متعدد خود شكست بخورد: جهالت، خرافات، ظلم و بی‌رحمی، ترس و بزدلی، غفلت، شور و اشتیاق اخلاقی.

و تلویزیون جزء این دشمنان است؟

تلویزیون ابزار اصلی این فاجعه است، تا انداز‌ه‌اي به دلیل این‌كه رسانه‌ای است كه آمریكاییان عاشقانه دوستش ‌دارند و تا اندازه‌اي به دلیل این‌كه به مركز فرماندهی فرهنگ ما تبدیل شده است. آمریكاییان تنها برای سرگرمی سبُك خود به تلویزیون توجه نمی‌كنند، بلكه برای اخبار خود، آب و هوای خود، سیاست خود، دین خود، تاریخ خود به آن توجه می‌كنند كه می‌توان گفت همۀ این‌ها سرگرمی بی‌امان آن‌هاست. آن‌چه درباره‌اش صحبت می‌كنم، ممانعتِ تلویزیون از جدی‌ترین كار فرهنگ ماست؛ این‌كه تلویزیون موضوعات و برنامه‌های سرگرم‌كننده پخش می‌كند یك مسئله است، ولی این‌كه همۀ موضوعات در تلویزیون به صورت سرگرم‌كننده ارائه می‌شوند، مسئلۀ كاملاً متفاوتی است و در این معناست كه تلویزیون می‌تواند هرگونه درك هوشمندانه از مسایل عمومی را تخریب كند.

آیا آگهی‌ها بخشی از این سرگرمی‌ هستند؟

بله هستند و عجیب‌تر این واقعیت است كه آگهی‌ها ممكن است هر كجای یك مطلب خبری ـ پيش، پس یا وسط آن ـ ظاهر شوند به طوری كه همۀ رویدادها اساساً بی‌اهمیت تلقی می‌شوند؛ یعنی با همۀ رویدادها به عنوان منبع تفریح و سرگرمی عمومی برخورد می‌شود. زلزلة مكزیك یا هواپیماربایی در بیروت چقدر می‌تواند جدی باشد وقتی پيش از آن یك آگهی شاد یونایتد ایرلاینز[15] پخش می‌شود و پس از آن آگهی پوشاكِ جین كالوین كلین[16] نمایش داده می‌شود. در واقع گویندگان خبر تلویزیون كلاً یك نوع كلمۀ جدید به دستور زبان ما افزوده‌اند. آن را می‌توان حرف ربط اكنون بعدی نامید. اكنون، بعدی[17] حرف ربطی است كه دو چیز را به هم متصل نمی‌كند بلكه برعكس، جدا می‌كند. وقتی گویندگان اخبار می‌گویند اكنون، بعدی منظورشان این است كه آن‌چه دیدید یا شنیدید با آن‌چه خواهید دید یا شنید هیچ ارتباطی ندارد. هیچ كشتاری آن‌قدر وحشیانه، هیچ اشتباه سیاسی آن‌قدر پرهزینه و هیچ بمب‌گذاری‌اي آن‌قدر مخرب نیست كه نتوان آن را با گفتن اكنون، بعدی توسط گویندۀ خبر از ذهن ما پاك كرد. منظور گوینده این است كه به اندازۀ كافی دربارۀ این موضوع فكر كرده‌ای؛ مثلاً 45 ثانیه و نباید بیش از این به آن بپردازی، مثلاً 90 ثانیه و اكنون باید به یك آگهی بازرگانی توجه كنی. این موقعیت از نظر من اخبار نیست و به نظرم این واقعیت را تبیین می‌كند كه چرا آمریكاییان از ناآگاه‌ترین مردم دنیای غرب هستند.

آیا وقت آن نرسیده كه بر سر این مسئله مبارزه كنیم؟

چرا، رسیده.

چگونه می‌خواهیم این كار را بكنیم؟

به نظر می‌رسد كه این موضوعی است برای مصاحبه‌ای دیگر و طولانی‌تر.

گفت‌وگویی با: نیل پستمن

برگردان: اسماعیل اسفندیاری

منبع: ماهنامه رواق هنر و اندیشه ،شماره بیست و پنجم و بیست و ششم

Ps147

 



1. Media Ecology

2. TELEVISION AND THE PUBLIC DECLINE OF PUBLIC DISCOURSE

3. simulated news