در حال بارگذاری؛ صبور باشید
منبع :
دوشنبه

۲۲ فروردین ۱۳۹۰

۱۹:۳۰:۰۰
42341

غائله‌انگیزی در فن‌آوری، زبان و آموزش

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

بسم الله الرحمن الرحیم

 

غائله‌انگیزی در فن‌آوری، زبان و آموزش

نیل پستمن یک منتقد، نویسنده و نظریه‌پرداز در عرصۀ رسانه‌ها و استاد وسایل ارتباط‌جمعی و علوم در دانشگاه نیویورک بود. پستمن تحصیل‌كردۀ دانشگاه دولتی نیویورک و دانشگاه کلمبیا بود. او به خاطر برتری در تدریس، برندۀ جایزۀ کریستین لیندبک[1] شد. هم‌چنین شورای ملی معلمان زبان انگلیسی در سال 1987 به خاطر صراحت زبان جایزۀ جورج اورول[2] را به او اعطا کرد. پستمن ده سال مدیر نشریۀ ET Cetera بود؛ مجله‌ای در حوزۀ معناشناسی عمومی.

او چندین جلد کتاب در موضوع‌های گوناگون نوشت. وی در سراسر آثارش به سان منتقدی دلسوز از آن‌چه اشتباه‌های نهادینه‌شده یا بلاهت‌های مبتذل می‌نامید، دوری ‌گزید و به ایجاد پرسش دربارۀ آن‌ها در اذهان مشغول بود.

به گمان شما تلویزیون، آمریکایی شمالی را به سوی نابود شدن خردسالی سوق داده ، چیزی که از آن  به عنوان  یک فاجعۀ اجتماعی یاد می‌کنید.

خب! هرچند شاید مفهوم خردسالی را اغلب بر‌ پایه‌ای بیولوژیک معنا کنند ولی خردسالی تا حد زیادی یک دست‌ساختۀ اجتماعی محسوب می‌شود. برای نمونه می‌دانیم در جهان سده‌های میانه چیزی که بتوان آن را با خردسالی امروز مقایسه کرد، وجود نداشته است. در آن روزگار حیات در اصل دو مرحله داشت. به عبارتی، یکی کودکی و دیگری بزرگسالی که کودکی در سن هفت سالگی به پایان می‌رسید. این شکل نظام اجتماعی خود حاصل نوع نظام ارتباطی آن روزگار محسوب می‌شد. به بیان دیگر، فرهنگ شفاهی به منزلۀ بستری وسیع، اکثرِ دادوستدهای مهم اجتماعی را که از طریق سخن گفتن در وضعیتی رودررو اتفاق می‌افتادند، در خود می‌پروراند. بنابراین اگر کسی می‌خواست بزرگسال به شمار آید، باید می‌آموخت چطور حرف بزند و این حرف زدن چیزی است که بیشتر آدم‌ها تا هفت سالگی یاد می‌گیرند. ولی در سدۀ شانزدهم این فرآیند رو به تغییر نهاد؛ چرا که فضای ارتباط جمعی دگرگون شده بود که آن هم حاصل اختراع دستگاه چاپ بود. با آمدن دستگاه چاپ، آدم اگر می‌خواست بزرگسال به حسابش آورند باید با سواد می‌شد؛ چون انسان را به لحاظ بیولوژکی طوری برنامه‌ریزی کرده‌اند که صحبت‌کردن را بیاموزد ولی این دربارۀ توانایی در خواندن و نوشتن صدق نمی‌کند. برای این کار لازم بود مدرسه‌هایی نو پا به عرصۀ ظهور نهند. این چنین شد که برای نخستین بار در طول سده‌ها، بخش معینی از جمعیت انسانی را از دیگران جدا کردند و آن‌ها را به مکان‌هایی خاص که مدرسه نام داشت فرستادند تا اصطلاح بچه‌مدرسه‌ای به منزلۀ مابه‌ازایی برای یک گروه سنی خاص به کار رود و خود زمینه‌ای شود که ایدۀ خردسالی و خردسال بودن شکل بگیرد؛ به عبارتی، همان مرحلۀ خاص از حیات که قرار بود پلی شود میان کودکی و بزرگسالی. 350 سال است که ما در غرب سرگرم بسط ایدۀ زندگی سه مرحله‌ای بوده‌ایم. به عبارتی، کودکی، خردسالی و بزرگسالی ولی امروز در فضای رسانه‌ای ما عنصری تازه به نام تلویزیون پا به عرصۀ ظهور نهاده است و تلویزیون همان چیزی است که به گونه‌ای روز افزون ایدۀ خردسالی را به چیزی غیر قابل دفاع تبدیل کرده است و این کار را به چندین شیوه به ثمر می‌رساند؛ یکی این‌که تلویزیون همۀ آن چیزها را که متعلق  به دنیای بزرگسالی است در اختیار خردسالان و نوجوانان قرار می‌دهد بدون آن‌که مجبورشان کند برای استفاده از این چیزها به فراگیری نظام رمزگذاری ویژه‌ای بپردازند. پیش از این افراد بزرگسال اسرار حیات بزرگسالی را مرحله به مرحله و به فراخور حال روحی و روانی کوچکترها در اختیارشان  قرار می‌دادند. منظور من از اسرار، آن ظرایف اجتماعی، سیاسی و جنسی است که بزرگترها از آن‌ها آگاهی دارند ولی صلاح نمی‌دانند کودکان هم بدانند. ولی امروز، تلویزیون  تمامی این اسرار را به یکباره و به طور همزمان در اختیار هر کس در هر سنی قرار می‌دهد. از این  رو دیگر میسر نیست بتوان حدوحدودی برای جامعه‌پذیری کودکان و نوجوانان تعیین کرد و انطباق آن‌ها را با جامعه کنترل کرد. این است که می‌بینیم رفته‌رفته، آن مرحله از زندگی که خردسالی‌اش می‌نامیدیم رنگ می‌بازد و مانند گذشته مرحله‌ای متمایز به شمار نمی‌رود. برای نمونه تا همین چند سال پیش، اعتیاد به الکل مختص دنیای بزرگسالان بود و به واقع اصلا یک خردسال الکلی وجود نداشت ولی امروز آمارها حکایت از آن دارند که چنین پدیده‌ای کاملا  مرسوم شده است. البته به غیر از این معضل اعتیاد به مواد مخدر هم هست که در میان  نوجوانانمان به امری عادی بدل شده است. حتی بیماری‌های جنسی و خود فعالیت جنسی هم میان آن‌ها شایع است. موضوع ارتبکاب جرم و جنایت هم هست. من آمار جالبی دربارۀ جرم و جنایت در اختیار دارم که نشان می‌دهد نوجوانان ما تا چه اندازه در این ورطۀ هولناک در غلتیده‌اند. این در حالی است که تا همین دیروز، یعنی سال 1959، ارتکاب جرم و جنایت در میان جمعیت زیر 18 سال ما چندان قابل ذکر به شمار نمی‌رفت. این است که ادعا می‌کنم که به همین سادگی تلویزیون کاری کرده که خردسالی از رفتن باز بماند و این به ویژه دربارۀ آمریکایی شمالی صادق است که مرحلۀ خردسالی در آن به سرعت در حال نابودی است.

اگر معلم بودم می‌گفتم چنین پدیده‌ای جالب و بسیار فکربرانگیز است ولی به عنوان  پدر یا مادر، از آن می‌ترسم. شما معتقدید که هیچ راه‌حل عاجلی برای این معضل ندارید؟ آیا  به راستی هیچ امیدی نیست؟

 چرا! برای پدر یا مادرهایی که می‌دانند چه پیش آمده است و وقت کافی دارند و می‌خواهند  بر فرآیند جامعه‌پذیری فرزندانشان تاثیر بگذارند، هنوز زمان هست تا کاری کنند که خردسال، خردسالی کند ولی آن‌چه در این‌جا بیشتر ضرورت دارد این است که پدر و مادرها به تاثیر رسانه‌ها بر فرزندان خود بسیار توجه کنند؛ چرا که امروزه می‌بینیم از تعداد پدر و مادرهایی که بخواهند در زندگی به این شرایط پایبند باشند، روزبه‌روز کاسته می‌شود؛ برای نمونه در آمریکا تعداد خانواده‌هایی که پدر و مادر (هر دو نفر) در آن حضور دارد، رو به کاهش است. حتی آن‌جا که پدر و مادر هر دو حضور دارند هم می‌بینیم امکان این‌که هر دو سر کار باشند، بیشتر و بیشتر می‌شود. چیزی هم که از این رهگذر حاصل می‌شود این است که فرآیند جامعه‌پذیری خردسالان و انطباق آن‌ها با جامعه به رسانه‌ها سپرده می‌شود.

از این رو والدین باید تعیین کنند کودکانشان چقدر باید پای تلویزیون بنشینند و باید به آن‌ها بگویند چه چیزی را می‌توانند تماشا کنند، چه فیلم‌هایی را می‌توانند ببینند و حتی این‌که حق دارند چه چیزی را برای خود ضبط کنند. پدر و مادرها باید زمان زیادی را صرف حرف زدن با فرزندانشان کنند و به آن‌ها حالی کنند این رسانه‌ها چه چیزی را به خوردشان می‌دهند. اگر پدر و مادرها توجه زیادی صرف این کنند تا ببینند چه در حال روی دادن است، آن وقت می‌توانیم بگوییم می‌شود برای خردسال، زمینۀ بچگی‌کردن را فراهم نمود. ولی اگر خیلی سرتان شلوغ است و شرایط زندگی به هر دلیل به شما اجازۀ این کار را نمی‌دهد آن وقت شبکه‌های NBC، CBS  و کسانی مانند استیون اسپیلبرگ و شرکت‌هایی مانند کوکاکولا و پراکتر اند گمبل[3] خیلی ساده با برنامه‌های‌شان این کار را انجام می‌دهند.

بسیاری از مردم معتقدند که تنها یک کار باید انجام داد. به عبارتی جعبۀ جادو را برداشت و به زباله‌دانی انداخت. آیا شما با این کار موافقید؟

به نظر من چنین چیزی امکان‌پذیر نیست به خاطر همین آن‌قدرها دربارۀ آن فکر نمی‌کنم. به عنوان یک منتقد اجتماعی نه‌چندان مجرب همۀ سعی من این است تا بر آن‌چه شدنی است، تمرکز کنم. در حال حاضر به‌راستی فکر می‌کنم که می‌شود دست‌کم در برخی کشورها دامنۀ رو به گسترش رسانه‌ای نظیر تلویزیون را محدود کرد. برای نمونه دانمارک به تازگی مهمترین ایستگاه تلویزیونی خود را که محبوب آگهی‌دهندها است با محدودیت‌هایی در زمینۀ پخش آگهی‌های تجاری مواجه کرده است. به این صورت که  این ایستگاه تلویزیونی اجازه ندارد هیچ آگهی تبلیغاتیی دربارۀ سیگار، مشروبات الکلی، آبجو، بانک‌ها، داروها، سازمان‌های مذهبی، سازمان‌های سیاسی یا آن دسته از آگهی‌ها که کودکان و نوجوانان را هدف قرار می‌دهند، پخش کند. هم‌چنین دانمارکی‌ها بر این باورند که تلویزیون نباید در طول 24 ساعت شبانه‌روز برنامه  نشان بدهد. البته در ایالات متحده خیلی دیرشده و وضعِ چنین محدودیت‌هایی امکان‌پذیر نیست؛ چرا که آمریکایی‌ها تحمل این کار را ندارند. هم‌چنین ایدئولوژی دولت فعلی و دولت‌های اخیر چیزی است که من آن را افراط‌گرایی مبتنی بر بازار آزاد می‌نامم. رونالد ریگان چیزی نبود مگر یک محافظه‌کار. به نظر من او یک افراط‌گرای بازار آزادی بود. یعنی او معتقد بود و علی‌الظاهر بوش (پدر) هم معتقد است که توسعه و به کارگیری فن‌آوری باید در راستای سود اقتصادی باشد. بدین لحاظ احتمال آن ضعیف است که مقامات آمریکا در زمینۀ اجتماعی سیاستی اتخاذ کنند که منجر به محدودیت رشد هر یک از رسانه‌ها شود ولی در اروپای غربی وضع بر این منوال نیست. آن‌جا کسانی هستند که تمام هم و غم خود را گذاشته‌اند تا ببینند چطور می‌توانند به یاری آموزش، اتخاذ سیاست‌های اجتماعی یا از طریق عملکرد سیاسی دامنۀ تاثیر تلویزیون را بر حیات فرهنگی مهار کنند. من زمان زیادی از اوقات خود را صرف اروپا کرده‌ام؛ چرا که آن‌جا کسانی هستند که هنوز به طور جدی به موضوع مهار تلویزیون فکر می‌کنند ولی این‌که آیا پرداختن به این موضوع در ایالات متحده محلی از اعراب دارد یا نه، خود موضوع دیگری است.

گاه برخی آدم‌ها از من می‌پرسند که آیا من یک ماشین‌ستیز و مخالف فن‌آوری‌های نوین هستم و به واقع می‌خواهم تیشه به ریشۀ ماشین بزنم. من هم تاکید می‌کنم که نه، این طور نیست. قصد من تنها این است که سازمان‌های اجتماعی ما و عموم مردم، فن‌آوری را قدری مهار کنند. چیزی که من هر روز بیشتر از روز قبل می‌بینم در حال اتفاق افتادن است، این است که مردم عمیقا به این فکر نمی‌کنند که تاثیر فن‌آوری بر فرهنگِ آن‌ها چیست و این فن‌آوری چطور می‌تواند خرابی به بار آورد. پس، آن‌چه این‌جا نیاز داریم نابودکردن ماشین نیست بلکه تقریبا یک جهش در میزان تجربه و دانش ما نسبت به آن فن‌آوری است که در حال حاضر از آن برخورداریم.

به نظر من در کانادا به جهت نگرش‌های سیاسی نسبت به نقش رسانه‌ها با وضعیت  سیاسی مشابهی روبه‌رو هستیم. به نظر شما خیلی دیر شده که در آمریکای شمالی با صدای بلند به دفاع از تلویزیون غیرتجاری بپردازیم و خواستار بازگشت آن شویم؟

کشور شما و کشور من هر دو یک شبکۀ غیرتجاری دارند. منظورم شبکۀPBS  است ولی این شبکۀ تلویزیونی در میان دیگر شبکه‌های آمریکا نسبتا مهجور مانده است ولی من در اندیشه‌های خودم پا را از تلویزیون فراتر گذاشته‌ام و به نقش کلی فن‌آوری در فرهنگ می‌اندیشم؛ دربارۀ آن می‌نویسم  و گاه حتی فریاد برمی‌دارم؛ چرا که می‌بینم آمریکایی‌ها امروز با فن‌آوری رایانه همان می‌کنند که با تلویزیون کردند؛ یعنی به آثار روان‌شناختی و اجتماعی این ابزار بر فرهنگ هیچ توجهی نمی‌کنند. آن‌ها فقط و فقط کورکورانه به پیش می‌تازند و تنها پرسشی که از آن‌ها می‌شنوی این است که از این فن‌آوری چه کاری ساخته است، غافل از این‌که بدانند و بپرسند که از این فن‌آوری به طور کلی چه کاری ساخته است.

سعی‌ام بر این است تا دربارۀ نقش فن‌آوری در حیات فرهنگی، به تشریح اصول معینی بپردازم، اصولی که دوست دارم دیگران کم‌کم به آن‌ها توجه نشان دهند. این‌جا در آمریکا به طور خاص ما به نظر کاملا آمادگی آن را پیدا کرده‌ایم تا تعاریف خود را از خانواده، خردسالی، اطلاعات، دانش، حریم خصوصی، پرهیزگاری و دیگر چیزها تغییر دهیم و این کار را هم برای آن می‌کنیم تا خود را با نیازهای فن‌آوری‌های نوین سازگار کنیم، چه این فن‌آوری، فن‌آوری ویدیو و تصویر باشد، چه فن‌آوری رایانه و یا دیگر فن‌آوری‌ها؛ به نظر من این راه خطایی است که در پیش گرفته‌ا‌یم؛ چرا که این راه نشان از فرهنگی دارد كه خود تیشه به ریشۀ خود می‌زند. این است که به تازگی، سروکلۀ من در همایش‌های مربوط به فن‌آوری رایانه پیدا شده است. همان طور که در همایش‌های مربوط به تلویزیون و دیگر رسانه‌ها هم شرکت می‌کنم.

منزل ما همیشه پر از کتاب بود. من و همسرم برای بچه‌های‌مان کتاب می‌خواندیم. خانۀ ما مملو از واژه‌ها بود؛ واژه‌های چاپی. دربارۀ همین واژه‌های چاپی و زبان نوشتاری حرف می‌زدیم و این کار خیلی به رشد و پرورش فرزندان‌مان کمک کرد. به نظر من  برخورد اری از چنین محیطی  در شکل دادن به نگرش کودکانمان سهم به‌سزایی دارد.

بزرگ‌ترین بچۀ من 31 سال دارد که الان یک کارشناس فیزیک نجومی است. بعدی 27 ساله و نویسنده است و دخترمان که 24 سال دارد، یک معلم است. می‌خواهم بگویم که حتی اگر بچه‌های من پای برنامۀ تلویزیونی‌ای چون خیابان کنجدی[4] هم می‌نشستند باز کمابیش همین می‌شدند که هستند؛ چون ما کاری کردیم که محیط خانه‌مان یک محیط ضدتلویزیون شود. این درست همان چیزی است که قبلا دربارۀ آن حرف زدم. به نظر من این شدنی است که والدین کاری کنند تا در منزل محیطی فراهم شود که در تقابل با محیط ایجاد شده توسط رسانه‌های بانفوذ باشد و از این رهگذر چیزهایی در اختیار بچه‌ها قرار گیرند که رسانه‌های صاحب‌نفوذ در اختیارشان نمی‌گذارند.

شاید این تعریف شامل حال شمار اندکی از پدر و مادرها شود ولی آیا نکته در این‌جاست که اندیشمندان بزرگِ آینده، آن‌هایی هستند که توانسته‌اند خود را از حوزۀ تاثیر رسانه‌ها و تلویزیون برهانند و دیگران همه در نهایت حکم دنباله‌روهایی منفصل را پیدا خواهند کرد؟ آیا این منصفانه است؟

این به نوعی هراس‌انگیز است ولی در خلال پنجاه سال آینده آن‌ها که زودتر با یادگیری خو می‌گیرند و سواد خواندن و نوشتن را فرا می‌گیرند، شاید به نوعی در زمرۀ نخبگان درآیند. این امر هم خوبی‌هایی دارد و هم بدی‌هایی. در اندیشۀ هیچ کس چنین فرهنگی نمی‌گنجد که عده‌ای ریش‌سفید نخبه به وجود آیند که به رموز خاص که همان زبان نوشتاری باشد، دسترسی داشته باشند. چنین چیزی مانند این است که به تجویز نسخه‌ای برای رشد و توسعۀ یک فرهنگ سلطه‌جو بپردازیم. اما این‌که در پنجاه سال پس از این دوره چه خواهد شد، تیره و تار می‌نماید؛ منظور من این است که دست آخر شاید سواد، دیگر هیچ اهمیتی در این فرهنگ نداشته باشد.

شما  گفته‌اید که رکود زبان چه در بُعد شفاهی و چه کتبی سبب نزول اندیشه شده و چیزی را که به ظن شما حماقت نام دارد، پر و بال داده است. به نظر می‌رسد که متهم اصلی در این میان  رسانه‌های نوین و به ویژه تلویزیون هستند.

بله! به نظر من تردیدی نیست که رسانه‌های مبتنی بر تصویر که شامل تلویزیون، فیلم، اشکال مختلف آگهی‌های تبلیغاتی، عکس و از این قبیل می‌شوند واژه را در فرهنگ به رسانه‌ای فاقد  قدرت کافی و الزام‌آوری بدل کرده‌اند. این چیزی نیست که بتوان از کنار آن گذشت ولی حالا حرف من این است که چنین وضعیتی خود متضمن انحطاط در شیوۀ سنتی خردورزی ماست. این از آن روست که دید ما نسبت به خردورزی و تفکر نقاد و نگرش ما نسبت به تفکر تحلیلی و اندیشه‌ورزیِ خالی از تعصب با زبان نوشتاری درآمیخته و عجین شده است. به بیان دیگر، به همان میزان که زبان نوشتاری

تماس با هنر اسلامی

نشانی

نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258

شبکه‌های اجتماعی

تماس

تمامی حقوق متعلق به موسسه فرهنگی ابنا الرسول (ص) تهران می‌باشد