بسم الله الرحمن الرحیم
در تقابل سنت و مدرنیسم
(نگاهی به سریال مرگ تدریجی یك رویا)
حیاتی: از حضور دوستان در این محفل نقد تشكر میكنم و امیدوارم گفتوگوی خوب و مفیدی دربارۀ سریال مرگ تدریجی یک رویا داشته باشیم. سریال مرگ تدریجی یك رویا سریالی بود كه مورد توجه مخاطبان قرار گرفت. چه مخاطبان عام و چه محافل هنری و البته واكنشهای متفاوتی را نیز ایجاد كرد. همین باعث میشود كه سریالی قابل بحث و تأمل شود. برای اینكه گفتوگو نظم قابل استفادهای داشته باشد، بهتر است موضوعهای مختلف را به ترتیب بحث كنیم و ابتدا به نظرم خوب است از شخصیتپردازی سریال شروع كنیم.
میرخندان: دو طیف در سریال ترسیم میشود. حامد یزدانپناه (دانیال حكیمی) این سر طیف است به عنوان فردی مذهبی و داریوش آریان (ناصر طهماسب) آن سر طیف است، به عنوان یك روشنفكر تمام عیار؛ این وسط شخصیت مارال عظیمی (سامیه لك) را داریم كه به عنوان یك هنرمند، با نوشتن سلوك میكند و میفهمد یا می خواهد بفهمد كه زن در این جامعه چگونه باید باشد و در طی سلوكش به طرف آریان كشیده میشود.
رضوانی: مارال شخصیتی خوابزده است. به قضایای اطرافش توجهی ندارد. عین یك عروسك اداره میشود و امواج زندگی او را به اطراف میبرد. البته جاهایی واقعاً خودش تصمیم میگیرد مانند زمانی كه میخواهد بچهاش را نگه دارد ولی این نوع تصمیمها مقطعی و در طول سریال گم است. مارال نمیتواند قضایای اطرافش را تحلیل كند و گاهی مخاطب عصبانی میشود كه چرا نمیتواند تحلیل كند و به سادگی اداره میشود. یعنی اینقدر منفعل است كه دیگر باورپذیر نیست. یكی از اشكالات شخصیتها این انفعال بیش از حد آنهاست. برای نمونه شخصیت حامد كاملاً منفعل است. حتی به سادگی طلاق مارال را میپذیرد. بالاخره حامد شخصیتی مذهبی است و طلاق یكی از امور حلال ولی مبغوض در شرع است؛ ولی حامد به راحتی به این امر تن میدهد. البته این اشكال در نوع فیلمهای ما هست كه شخصیتهای مثبت به ویژه مذهبی به درستی ترسیم نمیشوند ولی شخصیتهای بد ترسیم بهتری دارند.
میرخندان: حالا گفته میشود مارال منفعل است، این امكان را دارد كه هنرمندی در برهههایی از زندگی در قبضۀ دیگران باشند. حامد هم ممكن است منفعل باشد، این هم در بخشی منطقی است؛ چرا كه میخواهد دمكرات باشد و نظر خود را تحمیل نكند و مارال را تحمل كند، حامد شوهر است ولی نمیخواهد امر كند، چرا كه با یك نویسنده طرف است و میخواهد مارال خودش طی طریق كند و بفهمد كه فرهنگ درست و نادرست كدام است ولی مسئله این است كه حامد هیچ كاری در این راستا نمیكند.
یوسفزاده: شخصیت مارال ظرافت یك رماننویس را ندارد؛ چراكه معتقدم رمان نویسها ظرافتهایی در شخصیتشان دارند که یك اداری و حتی یك فیلمنامهنویس این ظرافتها را ندارد. ولی یك رمان نویس این ظرافت را دارد. علاوه بر این مارال چندان هم یك روشنفكر نیست، همانطور كه حامد هم آن زیركی یك استاد دانشگاه را ندارد و به خصوص اگر در نظر بگیریم كه او هنر درس میدهد و یك شخصیت مذهبی نیز هست. اگر حامد واقعاً استاد بود و مسلط بر هنر خیلی راحت میتوانست مارال را راهنمایی کند. در طول سریال پیش نمیآید حامد رمان مارال را از جهت فنی مورد نقد و بررسی قرار دهد. اگر او در این رشته استاد بود با نقد فنی میتوانست مارال را تحت تأثیر قرار دهد ولی این وجهه در سریال در نیامده است.
آتشزر: اینكه مارال نویسنده نیست یا حامد استاد نیست، حرف درستی است، چراكه نمودهای زندگی اینها در استاد بودن و هنرمند بودن در نیامده است.
میرخندان: من میگویم شخصیتها ظرافت لازم را ندارند. مانند كسی كه میخواهد پرتره بكشد، گاهی با ظرافت میكشد و گاهی بدون ظرافت، شخصیتها ظرافت لازم را ندارند.
آتشزر: همین ضعف در شخصیتپردازی و ترسیم انفعال بیش از حد شخصیتها باعث میشود این انتقاد به تم فیلم به چشم بیاید كه چنین شخصیتهایی مصداق ندارند.
رضوانی: البته انفعالی كه گفته شد باعث میشود مخاطب با این شخصیتها همزاد پنداری نکند.
یوسفزاده: درست است كه شخصیت مارال عمیق نیست ولی اگر منفعل است به این جهت است كه تم، تم انفعال است. سریال درباره همین انفعال صحبت میكند.
آتشزر: این انفعال منطقی تصویر نشده است. ساناز به مارال میگوید این كار را بكن، انجام میدهد. آریان به او میگوید فلان كار را بكن انجام میدهد. بیمنطق میپذیرد.
رضوانی: شاید این انفعال بیش از حد شخصیتها و عدم ترسیم درست آنها باعث شده باشد كه ما تصور كنیم كه فیلم قدری پروپاگاندا است.
یوسفزاده: البته عدم عمق برخی شخصیتها حرف قابل قبولی است ولی اگر منظور از پروپاگاندا، فیلم تبلیغی باشد این نه تنها اشكال نیست بلكه حسن فیلم است. فیلمِ تبلیغی غیر از فیلم شعاری است كه از وجه هنری فاصله میگیرد. اینكه فیلم ناظر معضلی در جامعه باشد و بخواهد مسألهای را حل كند یا طرح كند این حسن است.
قادری: این نكتۀ مهمی است كه جناب آقای یوسفزاده اشاره فرمودند. متاسفانه در نقد سریال مرگ تدریجی یك رویا از همهسو بر این سریال تاخته شد. در هر حال فردی در قامت فریدون جیرانی كه از لحاظ فنی در كاربلد بودن وی بحثی نیست، اقدام به ساخت سریالی كرده است كه كمابیش میتوان در آن رگههایی از نگاه رسمی و رایج را یافت. نگاهی كه بخشی از منتقدان با آن قرابت ایدئولوژیك دارند و آن، نقد رفتارهای شخصی روشنفكران، هنرمندان و روشنفكرنماهاست...البته این سه كه نام بردم با یكدیگر متفاوت هستند هم در جایگاه اجتماعی و هم ارزش ذاتی و هم نقشی كه در ساختن فرهنگ یك كشور دارند ولی بیشك در همۀ برهههای تاریخی شاهد بودیم كه میزان پایبندی بخشی از قشر متفكر جامعه به برخی لوازم دینی زندگی ضعیف و گاه غیرعرفی و غیرشرعی بوده است. اگر سریال مرگ تدریجی یك رویا در بستری منطقی قصد روایت منتقدانۀ این نوع زندگیها را داشته باشد و ما هم بخواهیم به آن با دیدی تحقیرآمیز برچسب فیلم پروپاگاندایی بزنیم بیانصافی كردهایم. در هر حال بخشی از هنر در هر جا حتی در هالیوود پروپاگانداست. سلسلهفیلمهای راكی، رامبو، ترمیناتور، جنگ ستارگان و شماری فیلم ریز و درشت دیگر برای بیان عظمت ابرقدرتی چون آمریكا ساخته شدهاند. در عصر حاكمیت ماركسیسم هم بنگاه تبلیغاتی چپها قوی به كار خود ادامه میداده است. همین چند وقت اخیر در یك روزنامه بر سر چاپ نشدن جلد سوم یك كتاب به ترجمۀ عباس میلانی كه به نقد ماركسیسم پرداخته بوده، یك دعوای قلمی سنگین بین دو طیف نویسندۀ ایرانی درگرفته كه در سادهترین و اولیهترین برداشت جنگ میان طرفداران لیبرالیسم و عاشقان ماركسیسم بود كه تلاش زیادی برای بیان حقایق جبهههای اعتقادی خود داشتند آن هم در عصر حاضر...یعنی عصر حاكمیت گفتمانهایی از نوع جمهوری اسلامی و...یعنی آنها هنوز علقههای خود را حفظ كردهاند ولی با چراغ خاموش. پس در وهلۀ اول باید اصل موجه بودن ساخت فیلمهای تبلیغی را پذیرفت و بعد میشود دربارۀ كیفیت اثر و یا میزان اثرگذاری آن سخن گفت.
آتشزر: در اینجور آثار مشكل این است كه شخصیتها عمیق نیستند، نه منطق سیاه و سفید در آنها رعایت شده و نه خاكستری از آب درآمدهاند.
قادری: بله...این نقد واردی است. دقیقا عمدۀ هجمههایی كه بر فیلم از دو سوی طیف مذهبی و غیرمذهبی بر فیلم وارد شده از همین منظر است كه شخصیتها سطحی هستند. بنده دستكم در جانب خانوادۀ مذهبی سریال میتوانم نظر خودم را اعلام كنم كه این خانوادۀ مذهبی مطلوب ما نیست ولی مطلوب شخص آقای جیرانی، هست. مرسوم نیست در یك خانوادۀ مذهبی این گونه عروسی بگیرند. آن هم با آن شكل و شمایل. مرسوم نیست تظاهرات غیرتمندانۀ یك خانوادۀ سنتی مذهبی در برابر خواهر دائمالخمری چون ساناز اینگونه باسمهای و سهلگیرانه باشد. البته اگر اصل ازدواج حامد یزدانپناه با چنین خانوادهای را با تبصرۀ رخداد غافلگیرانۀ عشق قبول كنیم. كارگردان محترم سریال در جمعی كه در دانشگاه تهران برای نقد سریال گرد آمده بودند گفتند كه این خانواده برآمده از دیدگاه شخصی ایشان دربارۀ یك خانوادۀ مذهبی بوده است. یك خانوادۀ اهل مدارا (به زعم ایشان) كه همه چیز را با منطقی كه در فیلم دیدیم پیش میبردند. پس ما به نقد شخصیتهایی میپردازیم كه حاصل نگاه كارگردان است و البته ایشان (فریدون جیرانی) هم برآمده از یك منش و فكر هستند كه در دیگرانی هم جاری است. پس ما ناخواسته به نقد یك جریان نشستهایم كه تعداد پیروان آن اهمیتی ندارد، بلكه نوع نگاهشان مهم است..در حقیقت در این سریال ما یك خانوادۀ مذهبی را به روایت فریدون جیرانی دیدیم...
یوسفزاده: از دید بنده شخصیت آریان دارای جوانب مختلف است و عمق كافی دارد. آریان برای خودش تفكر دارد و طبق تفكر خودش عمل میكند. ما اطلاعات كافی از وضع خانواده او داریم و از نظر جسمانی هم میدانیم مشكل دارد. روشنفكری بیاعتقاد به سنت و دین است و بر این اساس، به خود اجازه میدهد كه به خانوادهاش پشت كند و به زن جوانی علاقهمند شود.
آتشزر: تمامی شخصیتهای روشنفكری كه در سریال ترسیم میشود از جهت خانوادگی پریشان هستند. ساناز كه از شوهرش جدا شده، خانمهای دوست او كه همگی مجرد زندگی میكنند، آریان كه خانواده پاشیدهای دارد و مارال كه زندگیاش از هم میپاشد.
یوسفزاده: این نكته نشان میدهد كه نویسند چه دیدگاهی را انتخاب كرده و طرف كدام دسته از شخصیتها را گرفته است.
قادری: این تكههای فیلم بیش از آنكه در نقد روشنفكری باشد در نقد فمینیسم و زنان پیشروی این نوع مكتب است كه البته اثر به خوبی آن پوچی و اضمحلال پنهان این نوع زندگیها را نمایش داده بود. زنانی میانسال كه اگر دورههای داستاننویسی و آن تفاخرها را از ایشان بگیری دیگر چیزی از آنها باقی نمیماند؛ چون در جامعهای كه بر اساس باورهای سنتی پایهریزی شده است و برای ارزشمند بودن زن، ملاكهایی دارند كه البته مطلوب این زنها نیست، وقتی زنی از آنها تهی شد و ارزشهای فمینیستیاش هم رنگ باخت دیگر رسما به ته خط خواهد رسید و پوچی زندگیاش برملا میشود. یكی از ویژگیهای سنت و باورهای عرفی، هویتبخشی به افراد است كه اگر فرد بدون استدلال منطقی و یا پشتوانۀ دینی بخواهد با آن سنتها درگیر شود، تنها میماند. این تنهایی، منزویكننده و روحخراش است.
میرخندان: در روانشناسی مطرح میشود كه شخصیت مانند كوه یخی است كه 90% آن زیر آب و 10% باقی بالای آب است. این مطلب در درام بسیار كاربرد دارد. درصد بالایی از شخصیت برای نویسنده باید فاش باشد و قسمت كمی از این شخصیت در داستان نمود پیدا میكند و برای مخاطب روشن میشود. ولی این مطلب در این سریال اتفاق نیفتاده است. به ویژه در مورد شخصیتهایی چون مارال وحامد.
یوسفزاده: اصلیترین شخصیتی كه اگر عمیق میشد میتوانست فیلم را نجات دهد شخصیت مارال بود كه بار تِم را بر دوش دارد.
رضوانی: تصور میكنم شخصیت ساناز شخصیتی است كه مورد توجه فیلمساز بوده است. چرا كه بیشترین نقش در حركت داستان را ساناز دارد. او وارد زندگی حامد و مارال میشود. آریان را وارد زندگی آن دو میكند. شاید به این دلیل كه خودش در زندگیاش با شوهرش شكست خورده حالا از دیگران یعنی مارال انتقام میگیرد. یك جایی هم میخواهد برود سراغ زندگی خودش، با شوهرش تماس میگیرد و میخواهد رابطهاش را با شوهرش درست كند ولی شوهرش میگوید كه با زن دیگری صحبت كرده و امكان بازگشت به زندگی سابق نیست. با این خبر ساناز دوباره كارهای قبلیاش را دنبال میكند. در واقع ما به نوعی به ساناز حق میدهیم. در سریال ما به همه شخصیتها حق میدهیم، سریال هیچكدام را محكوم نمیكند و میان آنها ارزشگذاری نمیکند. البته این اشكال فیلم است.
قادری: وقتی كه ساناز میبیند مارال میخواهد مادر شود، زندگی گرمی دارد و... اینها را با زندگی خودش مقایسه میكند و دچار همان حس پوچی و از درونتهیبودنی میشود كه در انتظار بسیاری زنان از جنس وی است. درخواست تلفنی او از نامزد پیشینش برای آغاز یك زندگی مشترك را میتوان نگاه سازندگان اثر تلقی كرد. اینكه نامزد پیشین او را پس میزند، منطقی است. چون حال و روز ساناز و نوع برخوردی كه در گذشته با نامزدش داشته، نمیتواند نویدبخش آغاز دوبارۀ ثمربخشی باشد. اگر هم مخاطب در این صحنه ها با او همراه میشود، ناشی از یك حس ترحم حماقتآمیزی است كه همۀ آدمها در این مواقع نسبت به هم دارند كه خالی از عدالت است.
حیاتی: من هم موافقم شخصیت كنشمند و فعال در سریال ساناز است. او كسی است كه در مقابل هجمهها پاسخ میدهد، با خانوادۀ حامد میجنگد، زمانی كه طرد میشود برای اینكه به هدفش برسد برنامهریزی میكند. مادرش را به خانۀ سالمندان میفرستد تا راه برای خروج از ایران هموار شود. برعكس شخصیت مارال، منفعل، ساكت و فاقد قدرت تصمیمگیری است. ای كاش این شخصیت یك مقدار مرموزتر میبود تا در موقع سكوتش مخاطب احساس میكرد برنامهای برای آیندهاش دارد.
قادری: با توجه به خباثتی كه در رفتار ساناز دیدیم، بدترین چیز این است كه بخواهیم او را نمایندۀ یك جامعۀ روشنفكری تلقی كنیم. البته در فیلم طوری با ساناز برخورد میشود كه گویا باقی همپالگیهای او چون هِلِن با رفتار تند او میانهای ندارند و این یعنی او نمایندۀ قشر خاصی كه در فیلم نمایش داده میشود، نیست...ما هم میپذیریم كه نمیبایست او نمایندۀ یك قشر باشد. چون میتوان خیلی آدمها (با هر نگاهی) را دید كه رگههایی از رفتار ساناز را دارند. مشكل اینجاست كه ساناز یك تیپ بهروز شدۀ همان خواهرزنهای خالهزنك قدیمی سریالهای ایرانی است. در حقیقت اثر با این شخصیتپردازیهایش یك نسخۀ بهروز همان سریالهای خودمانی است و من گمان ندارم آن گونه كه برخی فكر میكنند، بتوان آن را یك مانیفست علیه روشنفكرها یا هنرمندها (به استثنای فمینیستها) قلمداد كرد. شخصیت مرد زحمتكشِ بیآزارِ منطقی و یك زنِ اغفالشده و یك خواهر زن فتنه...و یك بَدمَن كه از راه میرسد و با در باغ سبز نشان دادن درصدد بر هم زدن كانون گرم یك خانواده است. و همۀ این ها در بستری از ادبیات و فمینیسم و تركیه و یول براینر وطنی و...رخ می دهد. البته اینها را به جهت استخفاف اثر نمیگویم. میخواهم بگویم نوع تیپسازیها و شخصیتپردازیها نشانی از یك كار جدی ایدئولوژیك بصری یا یك نقد تصویری جدی ندارد. یك اثر صرفا سرگرمكننده است با رویهای از فهمیدگی به عمق دو میلیمتر؛
یوسفزاده: با توجه به شخصیت مارال اجازه میخواهم قدری به نحوه روایت فیلم بپردازم. از آنجایی كه شخصیت اصلی سریال یعنی مارال نویسندۀ رمان است، سعی شده بود این نكته در نوع روایت هم لحاظ شود از این جهت در ابتدای هر قسمت عنوان فصل گذاشته شده بود و برای هر فصل یك اسم اختصاص یافته بود. مثلاً فصل تصادف یا فصل گریز كه این هم نكتۀ خوبی بود. گرچه در روایت به عمق یك رمان هم نرسیده بود؛ چرا كه در رمان فرصت هست كه روایت خطی شكسته شود، ولی آن مسیر در روایت فیلم نیامده است.
حیاتی: اینگونه روایت نمودن و استفاده از عناصری که باعث متمایز شدن یک داستان میشوند از جمله كدهایی است كه آقای جیرانی سعی میکند معمولاً در كارهایش داشته باشد. این مسأله در آثار سینمایی ایشان نیز به چشم میخورد.
میرخندان: داستان سریال به نوعی داستان مهاجرت است ولی انگیزۀ مارال به عنوان محور سریال در مهاجرت به عنوان یك چرخش بزرگ در سیر سریال، كه سریال را به دو نیم میكند درست بیان نمیشود. واقعاً انگیزه او چیست؟
ساناز برای بیرون رفتن از کشور انگیزۀ كافی دارد. چراكه میخواهد از یك وضعیت به وضعیت بهتری در خارج برسد ولی خود مارال چرا میخواهد برود. به لحاظ منطقی آنها باید جایزه بدهند كه مارال در كشور بماند و تأثیرگذار باشد. البته آریان به جهت علاقهای كه به مارال پیدا كرده میخواهد او را به خارج از کشور بكشاند. این از طرف آریان منطقی است گرچه باز هم از ابتدا كاشت داستانی ندارد. در هر صورت جهت انگیزۀ مهاجرت كه كل سریال را دو پاره میكند ضعیف است.
رضوانی: پایانبندی سریال هم چندان دلچسب نیست. مارال در پایان سریال گذشتهاش را فراموش میكند و به ایران برمیگردد و دوباره به حامد میرسد. یعنی از آنجا كه مارال به عنوان یك شخصیت از عمق كافی برخوردار نبوده فیلمساز نتوانسته او را به تحولی در خور برساند فقط كاری كه از دستش برآمده این بود كه ذهنش را پاك كند و او را به ایران و به حامد برگرداند.
میرخندان: فكر میكنم تِم و مضمون اصلی داستان سنت و مدرنیته است و اینكه جامعۀ ما كجا ایستاده است. آیا طرفدار سنت هستیم یا طرفدار مدرنیته. این مسألۀ كلی را سریال در میان هنرمندان مطرح میكند. داستان، داستان نویسندهای است كه سیری در خودش اتفاق میافتد. این نویسنده دو داستان هم نوشته است ولی آن سیر به درستی درنیامده است. از جمله دلایل این درنیامدن این است كه این دو داستان در فیلم دیده نشده است. یعنی خود نویسنده هم نسبت رمان گیتی و رویا را با خودش روشن نكرده است. همین، سریال را به لحاظ مضمونی الكن میكند. وقتی الكن شد مضمون در حد كدهایی میماند كه فقط شعار است. در داستان معلوم نمیشود این سیر مارال چه بود. چه جوری فكر میكرد. در داستان اولش چطور فكر میكرد و در داستان دومش چطور فكر كرد. در فاصله این دو داستان مارال چه سیری كرد. مارال به شوهرش میگوید كه من مثل تو سنتی نیستم. ولی واقعاً این جدال در همین حد شعاری باقی میماند. یعنی جدال دو تفكر نیست.
قادری: دقیقا درست است. حتی خود آقای جیرانی هم در جلسۀ نقد سریالشان در دانشگاه تهران بر این تقابل سنت و مدرنیته صحه گذاردند. البته ما از مارال چیزی به نام مدرنیته نمیبینیم. خواستههای او بیشتر حاصل القائات خالهزنكانۀ دیگران (ساناز) است. در حالی كه زنانِ مدرنیست، خواستههای جدیای دارند كه چون رسانۀ ملی خط قرمزهای درست یا نادرست خودش را داشته از مطرح كردن آنها پرهیز كرده است وگرنه كدام زنِ اهل جنگِ طرفدارِ مدرنیتهای بابت این حرفها، كل زندگیاش را به هم میزند. البته منكر تاثیر حرف دیگران نباید شد و یا اینكه هستند مواردی كه زن و شوهر سر یك مسئلۀ كوچك متاركه كردهاند ولی این موارد سطح قضیه است. به عمق كه بروی میبینی دعوا، سرریز اختلافات عمیق بوده است.
در هر حال گمانم این یك مسئلۀ جدی است كه برخی افرادِ برآمده از خانوادهای مذهبی یا سنتی وقتی به دنیای روشنفكری پا میگذارند (مثلا دنیای هنری) و مدتی با خلق و خوی آن دنیا دمخور شدند، در همان دنیا عاشق میشوند و میخواهند در همان دنیا برای آیندۀ خود كسی را انتخاب كنند. مشكل دقیقا نان خواستن و خرما خواستن است. یعنی هم سنتی ماندن و حفظ همۀ روابط با دنیای سنتی كه هویت و گذشتۀ آدم را تشكیل میدهد و هم بهرهمندی از مواهب دنیایی كه مدرن است یا دستكم اقتضائات اخلاقی آن با دنیای سنتی نمیخواند. حامد هم دقیقا یك چنین اتفاقی برایش رخ داده است. اگر یك مرد سنتی متعصب یا پخته بود باید دست از مارال میشست ولی با این نیت كه او را عوض میكند پا به زندگی با زنی مانند مارال میگذارد كه خب آن روابط دنیای مدرن خود را با آدمهایی چون ساناز و دیگران حفظ میكند و حتی شیفتهوار وسط ماه عسلش به دنبال داریوش آریان میرود.
در هر حال سریال آنقدر روی بخش بالیوودی ـ هالیوودی قضیه پافشاری كرد كه كسی فرصت نكرد حامد را بابت انتخاب غلطش مواخذه كند. كم ندیدم واكنش آدمهایی از خانوادههای سنتی كه حامد را مستحق چنین بلایایی میدیدند؛ چون مارال و خانوادهاش را در حد او اندازۀ حامد نمیدیدند. یكبار دیگر مختصات دو خانواده را مرور كنیم این مشكل را میفهمیم. اصولا آدمهای سنتی به واسطۀ استحكام دنیایشان گمان میكنند میتوانند آدمهای مدرن را عوض كنند و با این توهم تن به چنین مصائبی میدهند. نباید از یاد ببریم كه دنیای مدرن و سنتی دارای اقتضائاتی هستند كه با خود عوارضی به همراه میآورند كه در طوفان این عوارض نه حامدها مقصرند نه مارالها؛
سریال اگر در بررسی این تقابل كمی دقیقتر میشد میتوانست یك اثر تحلیلی سرگرمكنندۀ خوب بماند ولی خب گمانم فریدون جیرانی مرد این میدان نبود. نوع آثاری كه وی ساخته است كشش او به سمت سرگرم كردن مخاطب را نشان میدهد كما اینكه در سریال مرگ تدریجی در چند قسمت پایانی، دیگر اثری از مانیفستهای اول سریال نمیبینیم و كار مثل هر اثر سرگرمكنندۀ دیگر میشود:
مردی خانوادهدوست یكتنه بار سفر بسته و با كمك یك جوانمرد دیگر (آراس مشرقی) همسرش را از میان آب بیرون میكشد. زن هم متنبه میشود و همۀ آدمبدهای داستان به سزای اعمالشان میرسند: ساناز میمیرد، تركان دِمیر میمیرد، داریوش آریان تصادف میكند و...
یوسفزاده: در رابطه با تم سنت و مدرنیته میخواهم به یك دیالوگ كلیدی اشاره كنم و آن نقدی است كه داریوش آریان بر رمان گیتی دارد. آرین برای مارال اینطور مینویسد:
مهمترین اشكال رمان تو تصویر عام از زن جامعۀ ماست و تأكید تو به خواستههای این زن كه در سر دو راهی زندگی و لذت جوانی و علاقه به خانواده مانده است، گیتی در تفكر میان سنت و مدرنیسم در نوسان است. انتخاب گیتی برای حفظ شوهر بیسوادش و تأكید تو روی انجام وظایف زناشویی و انجام فرایض مذهبی تناقض آشكار با داستان تو دارد. دختر خوب! زن باسوادی كه عاشق داستانهای همینگوی است، مثل یك زن سنتی اعمال مذهبی را انجام نمیدهد. یادمان باشد كه پشت تصویر بیآرایش زن سنتی، عقبماندگی و هزار درد بیدرمان هم هست.
گیتی همان مارال است و آریان راه جدیدی كه برای مارال ترسیم میكند بریدن از سنت و مدرن شدن است. مدرنشدنی كه با انجام وظایف زناشویی، مادری و اعمال مذهبی سازگار نیست. مارال هم تسلیم تفسیر و نقد آریان از رمان گیتی میشود و هم به نوعی توصیۀ آریان را دربارۀ خودش میپذیرد. از این پس او در مقابل شوهرش تمرّد میكند. وظایف خودش را به عنوان مادر به درستی انجام نمیدهد و سرانجام از حامد میبُرَد و برای مدرنشدن مهاجرت میكند. از این جهت شخصیت اصلی داستان كه در نوسان بین سنت و مدرنیته است، بازتابدهندۀ تم داستان میشود: تقابل بین سنت و مدرنیته؛
قادری: البته حرف آریان نه بالذات كه بالعوارض تا حدودی درست است. نمیتوان خیلی خصایص زنان سنتی را حاصل سواد آنها دانست. بسیار دیدهایم زنان روستایی یا حاشیهنشینی را كه وقتی به اندكی از مواهب دنیای مدرن دست یافتهاند، چگونه خود را در ظواهر این دنیا غرق كردهاند. اصولا افرادی كه شهری اصیل هستند كمتر درگیر عوارض زندگی شهری میشوند تا مهاجرین به شهرها. خب این مهاجرین از بطن سنت آمدهاند ولی سنتی كه تحكیم نشده...همراه با علم نبوده...در نتیجه بدحجابی، ناهنجاریهای فرهنگی و رفتارهای هیستیریك خودنمایانه در زنان مهاجر به شهرهای بزرگ بیشتر دیده میشود. پس ممكن است زن بیآرایش سنتی اگر در محیطی آزاد قرار بگیرد و لبی به خمرۀ مدرنیسم بزند، هوش سنت از سرش بپرد. من اینها را سنتزیست میخوانم؛ یعنی با سنت زندگی میكند چون چارۀ دیگری ندارد. با این حال حرف آریان در برابر سنت و سنتگرایان بیمقدار است گرچه دربارۀ برخی سنتزیستها درست باشد.
البته از آن طرف هم كسی كه مدرنیست ذاتی است كم پیش میآید با سنت عجین شود. به سنت نگاه توریستی دارد و هیچگاه سنتی نمیشود مگر دچار یك تحول عمیق شود. یك تحول ایدئولوژیك. باقی مدرنهای سنتیشده، یا سنتیهای مدرنزده بودهاند كه حال برگشتهاند سر خانۀ اولشان یا مدرنزیست بودهاند نه مدرنیست.
آتشزر: در كنار تم بنیادین و اعتقادی فیلم