بسم الله الرحمن الرحیم
روایتی تو در تو
هركس بر این سرا وارد شد، آبش دهید، نانش دهید، از ایمانش هیچ نپرسید، زیرا آن كه نزد خدا به جانی ارزد، نزد ابوالحسن به قطعه نانی ارزد.
ابوالحسن خرقانی
درآمد
سریالی دیگر از حسن فتحی، پس از گذشت 30 قسمت، به پایان رسید و پروندهای دیگر از تفكرات و خلاقیتهای این كارگردان در دیدگاه مردم، بسته شد. مدار صفر درجه را میتوان یكی از آثار نو و قابل تأمل در عرصة كارهایی دانست كه میخواست سیاست، عشق، فلسفه، ایرانشناسی، گفتوگوی تمدنها، جنگ و پیامدهایش و ... را به شكلی قابل بیان در قالب درام، به بیننده نشان دهد.
تجربه نشان داده است، كارگردانهایی كه مصرّ به تولید فیلمهایی هستند كه فیلمنامة آن را خود نوشتهاند، پس از ساخت چندین اثر، دیگر میتوان كاراكترهای تكراری و موضوعات و فضای لورفته را در فیلمهایشان مشاهده كرد كه اگر كارگردان خلاق نباشد، موجب میشود در كارهای بعدی، به جای پختگی و كامل شدن آثار، به نوعی تسلسل داستانی، فرمی و ساختاری بدل شود. اگر چه حسن فتحی میخواهد اینگونه نباشد؛ ولی باز هم رگههایی از این تكرار را در كارهای او میبینیم. در این نوشتار تلاش داشتهایم نگاهی كوتاه به این سریال داشته باشیم و هر جا كه ضرورت دیدهایم به گفتههای خود كارگردان كه در یكی از گویاترین گفتوگوهای مطبوعاتیش ابراز داشته، استناد كردهایم تا سخن ما بی سند و بی شاهد نماند.[1] به امید كارهای بهتر و قویتر از این كارگردان هنرمند و خلاق كشورمان؛
شخصیت
در قسمتهای نخستین سریال، به نظر میرسید شخصیتهای اصلی سریال به همان چند نفری كه از ابتدا آنها را دیده بودیم، ختم میشوند و قرار است این شخصیتها، تا پایان داستان، محوریت اصلی كار را بر عهده گیرند؛ شخصیتهایی چون خانوادة دكتر پارسا، از جمله پدر، مادر، سعیده و حبیب و در چند قسمت بعدی، شخصیت سارا و خانوادة او و... كه در این میان، حبیب از نقش پررنگتری برخوردار بود و دیگر شخصیتها، شخصیتهای فرعی و پیشبرندة داستان بودند؛ ولی سریال در ادامة راه خود و به ویژه در بخشهای پایانی، به شكلی نبود كه تصور میشد. در برخی قسمتها، شخصیتهای اصلی سریال یعنی حبیب و سارا، بیاثر و حتی به نوعی، به حضور لحظهای در بخشهایی از سریال محدود شدند.
از سویی بستر تاریخی گاهی آنقدر پررنگ میشد كه نه شخصیت، بلكه همة داستان را تحتالشعاع قرار میداد، از دست بازیگران فیلم كاری پیش نمیرفت و صحنهها، چونان فیلم مستندی میشدند كه خود را در دل فیلمی داستانی جا داده بودند.
از این موضوع كه بگذریم، بهجاست نگاهی هر چند گذرا، به شخصیتهای اصلی و فرعی سریال بیندازیم و جایگاه تأثیرگذاری آنها را در سریال، بررسی كنیم. بد نیست با حبیب پارسا كه نقش وی را سید شهاب حسینی ایفا كرد، آغاز كنیم. حسینی به خوبی توانست، آنچه كارگردان از وی خواسته بود را به نمایش درآورد و اگر مطلبی بیان میشود، بیشتر متوجه خود نقش حبیب در طول سریال است كه از سوی كارگردان طراحی شده بود.
حبیب جوانی بود كه در دامن خانوادهای فرهنگی، مذهبی، وطنپرست و انساندوست پروش یافته و از هر خوبی كه بتوان نام برد، اثراتی در خانواده و بالطبع، در وجود او، دیده میشد؛ جوانی كه دریایی از انواع آگاهیها، از جمله فلسفه، شعر، تاریخ، داستان، تفسیر قرآن و آیات و احادیث، مهربانی، منطق و دهها ویژگی دیگر ـ كه گردآمدن آنها در وجود چنین شخصی با وجود سن پایینش، كمی توی ذوق میزد ـ بود. او حتی در مواردی كه خودش اظهار میداشت چیزی از آنها نمیدانست نیز بالاتر و بهتر از دیگرانی كه ادعای دانستن آن را داشتند، میفهمید و عمل میكرد. خودش در یكی از بخشهای سریال، اظهار داشت كه چیزی از سیاست نمیداند؛ در صورتی كه اوضاع زمانه و رویدادهای سیاسی اطراف خود را بهتر از سیاستمدارانی كه در اطراف او، ادعای آن را داشتند، درك میكرد و حتی در برخی موارد، پیشبینیهای درست او از آیندة سیاسی كشورها، هر بینندهای را شگفتزده میكرد. شركت او در برخی كارهای پلیسی نیز با ذات هر انسانی، آن هم یك انسان فرهنگی، چندان سازگاری نداشت!
آنگونه كه پیداست، قرار بوده حبیب همان ابرمردی باشد كه از سوی كارگردان ـ كه البته نویسندة مجموعه نیز بود ـ ساخته و پرداخته شود و به ایرانیان و شاید جهانیان، نمایانده شود كه البته این كار بسیار شایسته و بهجاست.
در این دوران كه هر قدرتی میخواهد با ایجاد ابرمردهای خیالی و توخالی، دیگر افراد بشر در سراسر دنیا را مرعوب خویش سازد، جای آن دارد كه ایرانیان نیز كه به راستی، بیشتر آنان از گذشته و حال و آینده، همگی شامل این گونه ویژگیهای بزرگ انسانی، به شکل واقعی و برجستة آن بودهاند، بتوانند خود را به دیگران معرفی كنند. تعقل، نوعدوستی، محبت، ایمان و... دهها ویژگی شاخص است كه باید از سوی ابرمردان ایرانی، به جهانیان شناسانده شوند. در این سریال، تلاش شده بود شخصیت و رفتار حبیب پارسا، به درستی نمایش داده شود كه این قابل تقدیر بسیار است.
جالب آنكه حسن فتحی خود به این مسئله اشاره داشته است كه حبیب پارسا قرار بوده نمایندۀ ایرانیانی باشد كه بارها برای نجات جان یهودیان پیشقدم شدهاند ولی این روزها همین ایرانیان به دلیل تضاد با منافع نامشروع صهیونیستها به غلط توسط اربابان رسانهای در جامعۀ جهانی به عنوان افرادی ضد یهود معرفی میشوند. كارگردان سریال مدار صفر درجه خلاصۀ برخورد رئوفانۀ ایرانیان به نمایندگی حبیب پارسا و خانوادهاش با سارا و مادرش را در شعری از ابوالحسن خرقانی ـ كه آن را بیانیۀ ایرانیان دربارۀ امانیسم و دموكراسی میخواند ـ خلاصه میكند كه در ابتدای این نوشتار آورده شد.
ولی نكتهای كه قابل توجه است، شاید در جان این ضربالمثل پرمغز دیده شود كه هر چه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند!. اینكه حبیب در برخی مواقع، پا را از موقعیت خویش فراتر نهاده و چونان سخنرانی كه تنها میخواهد به اطرافیانش درس دهد و آنان را موعظه كند ـ چون اوست كه از همه بهتر میداند و میفهمد ـ بیننده را آزار میداد. آنگاه، حس همترازی و همراهی او و بیننده كمرنگ شده و بیننده به شعاری بودن سخنان و شخصیت حبیب پی میبرد. این دریافت بیننده موجب میشد كه دیگر حبیب، حبیبِ تماشاگر نباشد!
همة شخصیتهای فیلم به نوعی، از نصیحتها و راهنماییهای این زاپاتایی كه نقش مسیح را بازی میكرد!، بهرهمند میشدند؛ تقی، سعیده، سردار احتشام و اطرافیانش، اردشیر، مظفر، سارا و عمویش، نظامیان آلمانی و ایرانی كه او در بند آنها بوده و ... . در بدترین شرایط، در جریان فرار از زندان، اوست كه راه درست را جلوی پای سرگرد فتاحی قرار میدهد و ...[2]
در هنگام مرگ دوستانِ همكلاسیاش به دست جوخة اعدام آلمانیها، اوست كه تلقین هنگام مرگ را برای آنان میخواند! همة این موارد در جاهایی، این حس را پدید میآورد كه او دیگر از جنس ما نیست و در مرتبهای بالاتر از ماست. پس ما دیگر نمیتوانیم او یا قسمتی از او باشیم![3]
بر خلاف آنچه در ابرمردان فیلمهای هالیوودی دیده میشود، گاهی ابرمرد فیلمهای آمریكایی، از ابتدا تا انتهای فیلم، آدم میكشد و به جنگ و خشونت میپردازد؛ ولی در پایان فیلم، همة ما كه فیلم را میبینیم، او را بسیار دوست خواهیم داشت و شاید در دل خویش، آرزو کنیم همانند او شویم یا دستکم، قیافه، حركات و كارهای او را تقلید كنیم. ابرمرد سریال مدار صفر درجه، گاه، احساسی خلاف آن را ایجاد میكرد؛ در صورتی كه او سرشار بود از همة ویژگیهای خوب و انسانی كه كمتر انسانی قادر به دستیابی به همة آنها، آن هم در سنین پایین است. جان سخن این است كه در پرداخت این گونه شخصیتهای تأثیرگذار و محوری، باید دو مقولة محبوبیت و مقبولیت را همگام باهم، مدنظر قرار داد و سازماندهی كرد.
در هر صورت مشخص است كه حبیب پارسا شخصیت دوست داشتنی كارگردانی است كه خود، متن سریال را نوشته است و با چنین شخصیت پردازیای درصدد بوده تا از راه حبیب پارسا نگرش و جهان بینی خود را به بیننده منتقل كند. نگرشی جهان وطنی مبتنی بر عشق، مصالحه و دوستی كه راه بیان چنین مانیفستی، بهره بردن از شخصیتی رمانتیك، مقبول و دوست داشتنی بوده است. شخصیتی كه حبیب پارسا بهترین نمونۀ خارجی آن است.[4]
گذشته از شخصیت حبیب، به طور كلی، بیشتر بازیگرانی كه در نقشهای دیگر، چه اصلی و چه فرعی، به ایفای نقش پرداختند، با بازی خوبی كه فتحی از آنها گرفت، حس و حال مناسبی در سریال ایجاد كردند. داستانی كه در دهة 20 و هنگام جنگ جهانی دوم روی میداد، با صحنهپردازیهای خوب و بازی مناسب و دیگر عوامل مؤثر، توانست آن زمان و فضا را در بیننده القا كند. حتی بازی چند بازیگر خارجی در كنار بازیگران ایرانی، نه تنها به كار لطمه نزد، بلكه در مجموع، به پیشبرد کار كمك كرد و از این تجربة تازه، حس و حال خوبی در مجموعه، پدید آمد؛ به گونهای كه بازی سرگرد فتاحی و عموی سارا، با این شخصیتها بیشتر تقویت شد. آنها توانستند به خوبی، نقش خود را ایفا كنند.
به نظر میرسد سخن دربارة شخصیت و شخصیتپردازی در سریالی بزرگ و جامع، چون مدار صفر درجه، مجالی بیش از این بطلبد؛ ولی به دلیل پرداختن به موضوعات دیگر، به این اندك بسنده میكنیم.
روایت
مدار صفر درجه دارای روایتی منسجم و دارای منطقی استوار بود. حسن فتحی برای هر شخصیت و اتفاقی كه در بخشهای نخست سریال، پایهریزی كرد، در ادامه، منطق و دلیلی در ذهن داشت تا بتواند در جاهای مقتضی، از آنها بهره گیرد و گره مشكلاتش را بگشاید.
شكل روایت سریال، اگر چه داستانی بود؛ ولی چون كارگردان و نویسنده در نظر داشت همه چیز را بیان كند، بخشهایی از این سریال داستانی، رنگ و بوی برنامههای مستند، آن هم از نوع مستند سیاسی را به خود گرفته بود.
در بسیاری از صحنههای ایرانی و اروپایی، بازیگران به مانند مجریان برنامههای مستند كه گویا تنها آمده باشند تا چند صفحهای دربارة تاریخ معاصر ایران و جهان سخن بگویند و خبرهایی از چگونگی آغاز جنگ جهانی دوم، ادامة جنگ، رویدادهای اروپا و جهان، تأثیرات جنگ و ویرانیهای ناشی از آن در جهان، تأثیر جریانات سیاسی در ایران، واقعة شهریور 1320 و... بخوانند، عمل میكردند.
سریال، انبوهی از اطلاعات تاریخی بود كه نویسنده از روی اجبار یا اختیار، میخواست آن را به آگاهی بیننده برساند و همین موجب شد، در بخشهایی از فیلم، روایت از شكل داستانی بیرون بیاید و مستندگونه شود. البته بهكارگیری صحنههای طبیعی و واقعی رویدادهای آن ایام، این موضوع را تلطیف ساخته و جلوة بصری بهتری به آن داد.
از جنبة ساختاری، روایتِ مجموعه تركیبی بود از عشقی، پلیسی، سیاسی، تاریخی و باز هم عشقی و عشقی و عشقی! كه از ویژگیهای ثابت آثار حسن فتحی است. روایت، در بخشهای نخست، با رخدادهایی پلیسی ـ سیاسی آغاز شد و در بخشهای بعدی، به روندی انجامید كه عشق در آن، دارای نقش اصلی بود و در ادامه، با تركیبی از عشق، سیاست و كارهای پلیسی كه چاشنی آن شد، داستان به پایان رسید.
جوانی به نام حبیب كه میخواهد برای ادامة تحصیل به شكل بورسیه، به فرانسه سفر كند، باتوجه به جریانات سیاسی اطراف و موقعیت سیاسی پدرش، ابتدا از سفر او جلوگیری میشود و سپس، با شرایط پیش آمده، به اروپا میرود و در آنجا، با جوانی یهودی به نام سارا همكلاس میشود كه قرار است آیندة او و حبیب، به هم گره بخورد! با آغاز جنگ جهانی دوم و درگیر شدن فرانسه در آن، ادامة تحصیل حبیب امكانپذیر نیست. در بازگشت او به ایران و در فشار بودن خانوادة سارا، حبیب كمك میكند خانوادة سارا به ایران منتقل شوند؛ ولی خودش گرفتار میشود و این گرفتاری تا پایان داستان گریبانگیر او میشود. با اتفاقات فرعی كه در اطراف حبیب میافتد، داستان عشق حبیب و سارا پیش میرود و در پایان، در آن نمای لانگ شات از دویدن حبیب و سارا به سوی یكدیگر، همه چیز به پایان میرسد. روایتی كه اگر قرار نبود همه چیز در آن بیان شود، میتوانست بسیار جذابتر، دراماتیكتر و سریعتر! به پایان رسد و نیازی به شكلگیری آن در 30 قسمت نبود![5]
ساختار
ساختار این سریال، نسبت به برخی سریالهای سیما، ساختاری منسجم، هوشمندانه و در پارهای صحنهها، مانند ساختار سینمایی بود كه نمونههای آن در سریالهای تلویزیونی، كمتر مشاهده میشود.
طراحیهای صحنه، زاویهبندی خوب دوربین و موسیقی بهجا و كُددار نیز در جای جای فیلم، همپای تصویر، وظیفة خود را به خوبی ایفا كرد. انتخاب لوكیشنها و ترفندهای بصری مناسب، همگی دست به دست هم دادند تا مدار صفر درجه از ساختاری مناسب برخوردار گردد و سریالی فاخر از کار درآید و بیننده از آن لذت ببرد.
از نمونههای مثبت و قابل تقدیر ساختاری سریال، میتوان به شماری از آنها اشاره كرد:
ü معرفی اولیة زینتالملوك جهانبانی در صحنهای كه تصویر سایة او در میز قرمزرنگ ساختمان سفارت ایران بازتابیده شده بود، میتواند زمینة آشنایی خونباری را پیشبینی کند. این ترفند، بعدها در سریال میوة ممنوعه كه در ماه مبارك رمضان، از همین كارگردان پخش شد نیز به کار گرفته شد.
ü صحنهپردازی مناسب سفارت ایران، جلوهگاهی از سیاست و طرز فكر آن زمان را به خوبی نشان میداد.
ü صحنهپردازی مناسب از دانشگاهی كه حبیب و سارا در آن، باهم آشنا شدند و به ویژه كلاس درس.
ü صحنههای دوئلگونه میان تقی و سردار احتشام در زندان و صحنة معاملة آن دو بر سر سعیده و جان احتشام که سردار احتشام بازندة این دوئل شد و برگ برنده را تقی روی میز گذاشت!
ü ترفندهای بصری هنگام بیان موضوع تاریخی و سیاه و سفید شدن صحنه، همانند تصویرهای مستند.
ü بازی متناسب بازیگران با ویژگیهای درونیشان. برای نمونه، چگونگی غذا خوردن ـ مرغ خوردن ـ جهانگیر همایونپناه با بازی ایرج راد، با ویژگی درندگی و حیوانصفتی وی تناسب داشت یا بازی سرهنگ ارسیابا بازی فرخ نعمتی، دقیقاً ویژگی درونی وی را نشان میداد.
ü صحنة زیبا و پرمعنای ورود افسر آلمانی به كلاس درس سارا و حبیب، هنگامیكه آنها در حال ارائة كنفرانس مشترك خود بودند و صحنة پنهان شدن سارا در پشت حبیب، از ترس. در این سكانس هنگامیكه افسر آلمانی از دانشجویان میپرسد آیا در میانشان دانشجوی یهودی حضور دارد، همگی سكوت میكنند. سكوتی كه نشان از همبستگی همگی دانشجویان با وجود عقاید و نژادهای گوناگون دارد.[6]
نمونههای خوب دیگر در این سریال، كم نبودند؛ ولی در كنار چنین صحنههای محكم و قوی، صحنههایی هم بود كه به نوع خود، قابل تأمل هستند. از جمله میتوان به موارد زیر اشاره كرد:
ü با وجود آنكه سیاست صدا و سیمای جمهوری اسلامی حذف یا دستكم، كمرنگ كردن برخی از صحنههای فیلمهای خارجی است که با فرهنگ، آیین و شریعت ما ناسازگار است؛ ولی چندینبار در این سریال، مشاهده گردید كه بازیگران زن بدون هیچ دلیل منطقی، دارای آرایش غلیظی بودند كه نه تنها با عرف مرسوم میان زنان ـ كه عمدتاً در مجالس خاص چنین آرایشهایی میكنند ـ ناهمخوان بود بلكه با ویژگیهای شخصیت پردازی برخی از شخصیتها مانند سعیده كه برخاسته از خانوادهای مذهبی بود و همچنین با عرف گریم و چهره پردازی ـ این مورد را در آرایش غلیظ و بیعلت زینت الملوك میشد دید ـ در تضاد بود.
ü تغییر شخصیت ناگهانی اردشیر در زمان اقامت در اروپا و پس از آن، اقامتش در ایران، به گونهای كه حتی برای ورود به اتاق سارا و مادرش، یا الله میگوید، نامتناسب بود.
ü تفاوت پرداخت به مقولة جنگ در اروپا و ایران و نتایج زیانبار آن و تألمات مردم؛ برای نمونه، پرداخت كارگردان به مقولة اشغال پاریس، آنقدر خوب و محكم بود كه دل هر انسانی از این اشغال و زورگویی و تجاوز به درد میآمد. نمونة بارز آن نواختن موسیقی غمبار توسط دایی سارا بود؛ در حالی که همان صحنهها در جریان اشغال تهران، آن حال و هوا را نداشتند و گویا كارگردان این سریال، اروپایی بود كه اشغال سرزمینهایش را چنین مظلومانه به تصویر كشیده بود و در مقابل، داستان به گونهای پیش رفت كه بیننده برای آزادی حبیب از زندان شهربانی ایران، انتظار اشغال هر چه زودتر تهران را میكشید تا برای حبیب نیز فرجی حاصل شود!
ü پس از اشغال تهران و وجود قحطی و كمبود مواد غذایی و غیره، نشانی از این مصائب را در خانوادههای شخصیتهای اصلی داستان نمییابیم.
ü در صحنههایی از اشغال پاریس نیز ضعفهایی به چشم میخوردند؛ از جمله تكان خوردن مصنوعی میز و وسایل روی آن در هنگام رژة ارتش آلمان در خیابانهای پاریس، مناسب نبودن صدای شنیدن ایست افسران آلمانی و صدای شلیك گلوله و...
ü بیان برخی دیالوگها و خواندن برخی از شعرها، به ویژه از اندیشمندان و شاعران، آنقدر پیچیده و ترجمه و تفسیر آن به قدری دشوار بود كه نمیتوان از بینندهای معمولی كه در یك روز خستهكننده، پس از كار و تلاش، قصد تماشای سریال را دارد، انتظار داشت بتواند آن دیالوگها و شعرها را به خوبی درك و تحمل كند؛ چه رسد به آنكه از او انتظار فهم گفتوگوهای فلسفی حبیب و سارا را داشته باشیم. فهم این دیالوگها در مورد بینندگان تحصیلكرده نیز به راحتی به دست نمیآید!
حسن فتحی دربارۀ ضرورت حضور سكانسهای مربوط به كلاس درس فلسفۀ دانشگاه و دیالوگها یا مونولوگهای فلسفی و یا شاعرانۀ آن گفتهاست:
اگر بگویم سكانسهای كلاسهای دانشگاه برای من سمبلی از همۀ جهان بوده، اغراق نكردهام. آن هنگام كه دانشجویان، به دور از اختلافات سیاسی دربارۀ فرهنگ و هنر، ملاصدرا، اسپینوزا و شعر و رمان سخن میگفتند كم كم به هم نزدیك میشدند.
ü لوكیشنهای اروپا و ایران دارای تفاوتهای ظاهری فراوانی هستند. نورپردازی و شادابی رنگ فضا در صحنههای مربوط به اروپا، به خوبی مشهود بودند؛ ولی تصاویر ایران از نورپردازی ضعیفتر و تیرهتر بوده در حالی كه شرایط اجتماعی هر دو جامعة درگیر جنگ، یكسان بوده است.
از این گونه موارد نیز در سریال، كمابیش دیده شد كه بیان همة آنها از حوصلة این نوشتار بیرون است.
و سرانجام
اگر چه همگی معانی و مضامین موجود در فیلم، بر محور عشق میچرخید؛ ولی آنچه در سراسر فیلم جلوهگر بود موضوع تازه و كم پرداخته شدة یهودیكشی و چگونگی تأسیس رژیم صهیونیستی در سرزمین فلسطین بود. در طول 30 قسمت این مجموعه، برخی از عوامل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زمینهساز پدید آمدن رژیم صهیونیستی، در ایران و اروپا، نشان داده شدند. جداسازی گروه یهودیان واقعی[7] ـ به منزلة یكی از ادیان الهی كه همانند دیگر ادیان الهی، توان انتخاب و پیروی از مذهب خود را دارند و در همان حال، میتوانند با ادیان دیگر، تعامل مثبت و خوبی داشته باشند ـ از یهودیان اقلیتی[8] كه با خودخواهی، قدرتطلبی و زورگویی، میخواهند برای رسیدن به اهداف غیرمذهبی خود، با بهرهگیری از حساسیتهای مذهبی، آن هم به گونۀ دروغین، به مذهب خود برتری بخشند و سرزمینی كه متعلق به آنان نیست را با زور و آدمكشی و جنایت، در سیطرة خود درآورند، از نكتههای قابل تامل این سریال بود كه با تیزهوشی انجام شد.
تقابل این دو گروه در خانوادة سارا نشانگر این است كه در میان این گروهها نیز تفاوت فكری وجود دارد و باید آنها را از یكدیگر تفكیك كرد. سارا و مادرش نیز كه میتوانند نمایندهای از یهودیان عادی و سردرگم كنونی جهان باشند، نمیدانند كه میان این دو گروه، چگونه تفاوت نهند كه دچار اشتباه نشوند!
دایی سارا میتواند نمادی از اندیشمند فرانسوی، روژه گارودی ـ با همان چهرة ظاهری ـ باشد كه در میانههای سریال، هنگامی كه میخواست به همراه جمعی از دوستانش وظیفۀ افشاگرانهاش را در قبال گروهی از منحرفین دین یهود انجام دهد، او را با گلولهای سربی، ساكت كردند؛ همان بلایی كه در اروپای متمدن امروزی، بر سر پروفسور گارودی فرانسوی آوردند و در دادگاهی بیارزش و بیمنطق، او را محكوم ساختند.
حسن فتحی در توضیح ریشۀ این تفكیك صهیونیستها از یهودیان گفته است:
ما ایرانیها نه 20 سال كه حدود 60 سال است صهیونیسم را از یهودیت جدا كردهایم. البته این نگرش مختص ما ایرانیها نیست. بسیاری از انقلابیون و آزادیخواهان جهان در اروپا و آمریكا و روشنفكران مشهوری مانند نوام چامسكی در زمرۀ سرسختترین من