بسم الله الرحمن الرحیم
مرثیهای بر یك رویداد
اشاره
نشست نقد فیلم پرسپولیس به دعوت ماهنامۀ رواق هنر و اندیشه با حضور آقایان سعید مستغاثی از منتقدین سینما، حجتالاسلام سیدعلی آتش زر، پژوهشگر سینما و رسانه و عضو تحریریۀ ماهنامۀ رواق هنر و اندیشه و با همراهی جمعی از دانشجویان دانشكدۀ صداوسیمای قم، هنرجویان خانۀ هنر و اندیشه و جامعهالزهرای قم در آخرین روزهای سال 1386 هجری خورشیدی در سالن نمایش مركز پژوهشهای اسلامی صداوسیما برگزار گردید. در حاشیۀ این متن، بخشهایی از گفتههای سازندۀ این اثر گردآوری شده است كه در كنار نقدِ پیشرو به نتیجهگیری بهتر خواننده كمك خوهد كرد.
آتشزر: من خیلی علاقه نداشتم در نقد این فیلم حضور داشته باشم. چرا؟ چون احساس میكردم نقد این اثر، بیش از آنكه علمی یا هنری باشد به بحثهای حاشیهای میكشد. ولی یك متنی از راجر ایبرت منتقد مشهور آمریكایی خواندم كه انگیزهای شد برای حضور در این جلسه؛ بدم نمیآید بخشهایی از آن را اینجا بخوانم:
در سال 1972 در جشنوارۀ فیلم تهران شركت كردم و برای دیدن والدین و خانوادۀ مترجم و راهنمایم به منزل او دعوت شدم. در هنگام مهمانیهای باشكوه و صرف چای، آنان با افتخار از تجدد و مدرنیتۀ كشور خود یاد میكردند و اظهار میداشتند كه با وجود پایبندی به دین اسلام، به تندرویهای موجود در دیگر ملل اسلامی اعتقادی نداشته و ملتشان راه جدیدی را در پیش گرفته است. هرگاه من داستان جدیدی دربارۀ حكمرانان روحانی كه ایران را زیر سلطه گرفتهاند میخوانم به فكر آن افراد و میلیونها ایرانیِ مشابه آنان میافتم كه با محدودیتهای سختی كه آنان ـ به ویژه زنان ـ را دربرگرفته، مخالفند. ایرانیان، همانند ما، دیگر تنها پایبند به یك عقیده و دین نیستند؛ گرچه رهبران ما به این مطلب اذعان نكنند. به یاد داریم كه در سالروز واقعۀ 11 سپتامبر، تعداد زیادی شمع با هدف همدردی با ما در تهران روشن گشت.
این همان ایرانی است كه مرجان ساتراپی در سال 1969 در آن متولد شد و همان ایرانی است كه در اواخر دهۀ 1970 شاه ]در آن[ سقوط كرد و از آن خارج شد. بله! سلطنت او به شیوۀ دیكتاتوری بود و پلیس مخفیاش در همه جا حضور داشت و مخالفانش محكوم میشدند ولی این مسئله امری عادی در خاورمیانه ـ و اگر كمی در نقشۀ جهان بالاتر برویم در شوروی ـ محسوب میشد. دست كم بیشتر ایرانیان در گزینش نحوۀ زندگی خویش آزاد بودند. به عبارت دقیقتر بسیاری از آنان اعتقاد داشتند كه سقوط شاه باعث ایجاد دموكراسی بیشتر خواهد گشت.
این، نوعِ نگاه آدمی مانند راجر ایبرت به ایرانی جماعت است. آدمی كه مثلاً فرهنگی است ولی نوع نگاهش، پرسپولیسی است. یعنی آدمی مانند ایبرت هم در نقد فیلم به بحثهای حاشیهای و پروپاگاندایی فیلم میغلطد و چیزی برای عرضه كردن ندارد.[1] اصولاً جنس فیلم از آن نوعی نیست كه بشود دربارۀ آن حرف قابل اعتنای هنری زد. در واقع این اثر، فیلم متوسطی است كه به مدد همین نوع تبلیغات و پشتیبانیهایی كه از آن شد، تبدیل به فیلم نسبتاً مطرحی گردید.
در جشنوارههایی كه اعتبار هنری دارند بخش زیادی از كار آنها به نگاههای فنی و زیباییشناختی به آثار برمیگردد و البته یك بخشی از كارهایشان هم اینگونه نیست كه براین مبنا باشد. یعنی تلاش میكنند كارهایی كه یك مقداری قابلیتهای دیگری غیر از قابلیتهای هنری دارد را در كانون توجه قرار دهند و آن قابلیتهای غیر هنری را برجسته كنند. فكر میكنم این فیلم هم یكی از این جنس آثار است.
برای شروع بحث میخواهم از تناسب میان فرم و محتوای این فیلم حرف بزنیم. اینكه چه چیزی باعث میشود فیلمساز این اثر، قالب انیمیشن را كه قالبی خاص از نظر مخاطب، منطق، زیباییشناسی و كاركرد است برای بیان حرفهایش برگزیند. در كارهای پستمدرنها معمولاً دیده شده است كه از انیمیشن استفاده میكنند. برای نمونه در فیلمهای جیم جارموش این مسئله هست، ولی هیچوقت كلیت فیلم اینگونه نمیشود یا فیلم فمینیستی فریدا؛ در حقیقت در این فیلمها بهره بردن از انیمیشن، به عنوان زبان اثر نیست بلكه به دلیل نوع زبان اثر است. در حقیقت لازمۀ زبان كولاژی فیلم، بهره بردن از قالب انیمیشن هم هست. در حالیكه در اثری چون پرسپولیس زبان مولف برای بیان افكارش زبان انیمیشن است.
مستغاثی: بله! اینكه چگونه زنی مانند مرجان ساتراپی به ناگهان با اولین اثر سینمایی خود این اندازه مطرح میشود محل بحث است. همانطور كه میدانید داستان این فیلم بر اساس كتابهای مصور این خانم ساخته شده است. این كتابها به دست شخصی به نام خانم كاتلین كندی كه تهیهكنندۀ بیشتر آثار استیون اسپیلبرگ است، میافتد. اینكه چگونه كتابها مورد توجه این خانم كه بیشترِ فیلمهای تهیه شده توسط او جزو پرفروشهای سینمای هالیوود است ـ آثاری چون ای تی موجود فضایی، ایندیانا جونز، برخورد نزدیك از نوع سوم و.... ـ قرار می گیرند محل تامل است.
با اینهمه در تاریخ سینما نوعی از انیمیشن هست كه سینمای اجتماعی و حتی سینمای سیاسی به آن میپردازد و ما حتی هر سال در مراسم اسكار میبینیم بخشی از انیمیشن را كوتاه اسم میگذارند و جایزه هم میدهند. اینكه فیلمی انیمیشن با موضوع اجتماعی، سیاسی یا تاریخی با مدت زمانی در حدود نود و پنج دقیقه در تاریخ سینما وجود داشته باشد را به یاد ندارم؛ فیلمهای انیمیشن كوتاهی با محوریت مسائل سیاسیای چون كوبا، ماندلا و... داشتهایم ولی بلند خیر؛ تصورم این است كه با توجه به اینكه قهرمان این فیلم یك كودك است، سازنده بین انیمیشنهای كودكانه و سیاسی تركیبی را به هم زده است.
اگر كلیت ساختار این فیلم را در نظر بگیریم با این ویژگیها روبهرو میشویم:
1. اثری تركیبی بین انیمیشن كودكانه، سیاسی و حتی اجتماعی؛
2. حضور فلاش بك و فلاش فوروارد كه در دو قالب رنگی و سیاه و سفید بروز پیدا میكنند.
3. انیمیشنی دو بعدی؛
اثر با توجه به این ویژگیها برخی از قواعد مرسوم سینمای انیمیشن فعلی را نادیده گرفته است. اول استفاده از قالب دو بعدی برای انیمیشن با محوریت یك قهرمان كودك است كه دیگر این روزها در سینمای انیمیشن جهان مرسوم نیست. از طرفی بهره بردن از انیمیشن سیاه و سفید نیز مزید بر علت میشود. این سردرگمی در ساختار به نظر میآید فیلم را به لحاظ ساختاری از موفقیتی سالم ـ من كاری به محتوا ندارم ـ دور میكند. اصولاً فیلمی در اسكار مطرح میشود كه روی آن تبلیغات است. حتی خیلی از فیلمها كه ارزشمند هستند، به خاطر نداشتن حامی یا انگیزۀ تبلیغاتی، دیده نمیشوند. باوجود حمایتهای پیدا و پنهان از فیلم پرسپولیس در جشنوارۀ اُسكار و اینكه پرسپولیس را در بخش انیمیشنهای كوتاه جا داده بودند و اینكه همگان انتظار داشتند به اثری غیر انگلیسی زبان جایزه داده شود ـ فیلم پرسپولیس در مدت زمانی بالای 60 دقیقه و به زبان فرانسوی تهیه شده است ـ پرسپولیس نتوانست جایزهای ببرد. شاید به دلیل همین ضعف ساختاری؛
آتشزر: این فیلم را میتوان از چند منظر بررسی نمود. یكی ویژگیهای هنری است و دیگری بُعد رسانهای آن؛ این اثر با توجه به محتوایش در قالب برنامه ساخته نشده است بلكه در قالب فیلم سینمایی نمایش داده شده است. همین ما را وامیدارد كه در بررسی آن به وجوه هنری یك اثر سینمایی هم توجه داشته باشیم ولی با توجه به طیف مخاطبین جهانیای كه این اثر به آنها نظر داشته است و شرایطی كه اكنون در آن به سرمیبریم، نمیتوان از كاركردهای تبلیغاتی و رسانهمحور آن چشم پوشید. از نگاه ارتباطشناختی هر فیلمی كه ساخته میشود، اولین چیزی كه باید برای خودش تعریف كند مخاطب است؛ اینكه برای چه مخاطبی ساخته شده است.
یك منظر دیگر، بحثهای اجتماعی است كه در این فیلم طرح میشوند. مانند شرایط اجتماعی ایران چه در پیش از انقلاب چه در شرایط جنگ تحمیلی و چه پس از آن و همچنین نوع روابط انسانها؛ یك بخش هم مربوط میشود به نمایش فضای غرب در قالب كشور اتریش و فرانسه كه به نوعی به زیرساختهای فرهنگی آنجا طعنه میزند.
یك منظر دیگر از بحثهای فیلم هم به مسائل سیاسی و تاریخی ارتباط پیدا میكند؛ نوع نگاهی كه فیلمساز به تاریخ ایران دارد چه به لحاظ سیاسی و همچنین نوع نگاهی كه به تقابل نیروها در دورة انقلاب و به نوع حكومت در ایران دارد. در حقیقت، ما از این چهار منظر میتوانیم این فیلم را مورد بحث و مداقه قرار دهیم.
گمان میكنم گزینش روش سیاه و سفید در به تصویر كشیدن داستان، متناسب با محتوای كار است ولی به لحاظ شخصیتپردازی نه به عنوان یك ایرانی مسلمان و نه به خاطر تعلق خاطر سیاسی یا فرهنگی خاصی كه بر من حاكم است، بلكه به عنوان یك مخاطب معمولی كه در برابر چنین اثری قرار میگیرد واقعاً به لحاظ هنری شخصیت پردازیهای فیلم آزار دهنده بودند. چرا كه سازندۀ اثر به شخصیتها نزدیك نشده است. مختصری دربارۀ كودك فیلم، شخصیتپردازی شده است و همچنین مادر بزرگ كه البته در هر دو میتوان سیمای خود مرجان ساتراپی را دید. بقیه همه به نوعی تیپ هستند؛ چه آدمهایی كه در غرب هستند و چه آدمهایی كه در ایران حضور دارند. خود مرجان هم كه یك جور قهرمان فیلم تلقی میشود آنچنان كه باید و شاید درست پرداخت نشده است.
مستغاثی: پدر مرجان كه یك تیپ مبارز اول انقلابی است؛ درست مانند ماركسیستهای مبارز آن زمان با همان لحن حرفها و حركات؛ ولی به نظر من شخصیت مادر و مادر بزرگ اصلاً اینجوری نیست و معلوم نیست چه هویتی دارند. یعنی مادربزرگ با آن تیپ مو و البته جهانبینی مرا بیشتر به یاد پیرزنهای فرانسوی انداخت و به یاد ندارم مادربزرگهای ایرانی حتی در طبقات مرفهتر آن زمان هم اینگونه نشست و برخاست كنند. شخصیت بچه را هم تا اندازههای زیادی میتوان تأویل كرد. در هر صورت شخصیتهای بیهویت در فیلم زیادند. حتی عمو انوش؛
از طرفی از منظر تاریخی هم اثر هویت مشخصی ندارد. برای نمونه برای مخاطب خارجی اینگونه جا میاندازد كه رضاخان فردی بوده كه میخواسته خودش یك تنه اعلام جمهوری كند. در حالیكه میدانیم رضاخان یك نیروی نظامی بیسواد و بیسیاستی بوده كه اگر پشت گرمی او به انگلستان نبود ـ بنابر خاطراتی كه از اطرافیانش موجود است ـ حتی توان یك تصمیمگیری را هم نداشته است چه رسد به اعلام حكومت جمهوری؛
در حقیقت این فیلم خیلی هوشمندانه تاریخ را تحریف كرده است؛ یعنی پازلهایی را از تاریخ برداشته و با كنار هم گذاشتن آنها به نتایج مطلوب خود دست یافته است. متأسفانه به دلیل ضعف ما در پرداخت درست و جذاب تاریخ معاصر، نسل كنونی هم با این برداشتها اقناع میشود. دقیقاً مهندسی فرهنگیای كه مقام معظم رهبری به آن اشاره میكنند اینجاست. اینكه نسل جوان ما میبیند یك كمونیست یا یك ماركسیست انقلابی كه از قضا مخالف شاه و سلطنت هم بوده است، از زندان شاه بیرون میآید و دوباره به زندان میرود. البته این بار زندان جمهوری اسلامی؛ چرا؟ این چرا همان پرسشی است كه برای مرجان كوچولو پیش میآید. یا مثلاً یك عدهای توسط حكومت جمهوری اسلامی اعدام میشوند. چرا؟ فیلم با ایجاد این پرسشها و سپس ارائۀ پاسخِ گزینشی خود، اذهان را جهت میدهد.
از سال 1350 تا 1355 هیچ نیروی سیاسی مقتدر ضد حكومتی در عرصۀ مملكت وجود نداشت. نه مجاهدین خلق، نه چریكهای فدایی، نه حزب توده، نه جبهة ملی، نه نهضت آزادی و نه هیچكس دیگر؛ همگی را به شكلی ساواك سركوب كرده بود. از میان همۀ تظاهراتی كه در زمان انقلاب شده بود و در همۀ آنها عكسهای امام خمینی(ره) محوریت داشت، فیلم از عكسهایی كه حضور اندك نیروهای ماركسیست در تظاهرات اربعین را نمایش میداد، بهره برده و آن را سندی بر حضور آن گروهها در انقلاب تلقی كرده و آن را تا حد صاحب انقلاب بودن ایشان بالا برده است تا به بیننده القا كند كه اینان انقلاب را ترتیب دادند ولی پس از پیروزی انقلاب آنها را یا به زندان انداختند یا تبعید كردند یا اعدام؛ هیچ جا گفته نمیشود كه یك هفته تا دو هفته بیشتر از انقلاب نگذشته بود كه اینان تشریف بردند كردستان و شروع كردند به تجزیه طلبی و جنگ مسلحانه راه انداختن؛ هیچكس در فیلم نمیگوید كه در سالهای دهۀ شصت به جهت فعالیتهای خرابكارانۀ امثال منافقین، روزی بیست ترور در مملكت رخ میداد. بر طبق اسناد، منافقین بیش از صدوبیست هزار نفر از نیروهای جمهوری اسلامی را ترور كردند. حال اگر هم بگوییم اینها غلو كردند، یك دهم آن میشود دوازده هزار نفر؛ اینها را كسی نمیگوید و كسی نمایش نمیدهد. در نتیجه نسل جوان ما در هر نقطهای كه باشد تحت تاثیر تعالیم تحریف شدۀ امثال این فیلمها قرار میگیرد.
آتشزر: اگر موافق باشید برگردیم به بحث هنری و رسانهای؛ این فیلم با اینكه زمان زیادی را صرف بیان داستان خود كرده است ولی چون رویكرد پروپاگاندایی دارد به خوبی نتوانسته از عهدۀ بیان اقتضائات هنری اثر برآید. در نتیجه آنچنان كه لازم است شخصیت نداریم. حتی شخصیت مادربزرگ، شخصیت نیست. بیشتر به یك رویا شباهت دارد. از این مطلب، یك نتیجة رسانهای هم به دست میآید و آن اینكه به لحاظ مخاطب هم اثر سردرگم است. آیا مخاطبش كودك است؟ نوجوان است؟ بزرگسال است؟
از یك جای فیلم به بعد اثر دچار یك چرخش ناگهانی میشود. مرجان دچار افسردگی میشود و برمیگردد. آنجا در خواب ماركس و خدا را میبیند كه به او دلداری میدهند. از همین جاست كه ناگهان فیلم دچار چرخش بزرگی میشود. مرجانی كه شكست خورده، افسرده است، تا مرز دیوانگی رفته، از همهجا رانده شده، دنیا برایش تنگ شده است، نه اروپا و نه ایران را میتواند تحمل كند، دوستان قدیمیاش را از دست داده، آدمی كه میرود پیش روانكاو و وضعیتش هم بدتر میشود در اثر ملاقاتی كه با خدا و ماركس در آسمان ـ در حقیقت در ذهنیتش ـ اتفاق میافتد، ناگهان روایت فیلم از اینرو به آن رو میشود. اگر این برای مخاطب نوجوان و كودك است كه اصلاً این حرفها را متوجه نمیشود، اگر هم واقعاً دارای نگاهی بزرگسالانه است كه به نظر میرسد چون مولف نتوانسته روایت اثر را به درستی جمعوجور كند به چنین ترفندی متوسل شده است. شتابزدگی و فرصتسنجی از جوی كه اكنون به واسطۀ تبلیغات منفی علیه ایران در جریان است او را واداشته چنین پرداخت عجولانهای را رقم بزند.
مستغاثی: روایت فیلم خیلی جاهای دیگر هم لنگ میزند. برای نمونه زمانی كه مرجان بدون هیچ پسزمینهای، در یك كلاس دربارۀ زندانیان سیاسی صحبت میكند، خانوادهاش تصمیم میگیرند او را به خارج از كشور بفرستند. یعنی فیلمساز به خود این زحمت را نداده نشان دهد این مرجانِ حقطلب كه یك كلّه دربارۀ همه چیز ابراز عقیده میكند، حرفهایش بر اساس چه مطالعاتی است؟ میتوانست حداقل او را در حال مطالعۀ چند كتاب نشان دهد تا برایش زمینۀ منطقی و علمی مبارزاتی! جور كند كه منِ بیننده به این نتیجه برسم این آدم به عنوان یك مبارز، جانش در خطر بوده است. یا در جای دیگر پس از آن قضیۀ پارتی، ناگهان به سرش میزند دوباره از ایران برود. چرا؟ مشخص نیست.
معتقدم این اثر اصلاً برای بچهها ساخته نشده است. چون نه به زبان بچهها سخن گفته و نه ارجاعات آن برای بچهها قابل درك است. به همین دلیل معتقدم فیلم از لحاظ روایتی و فیلمنامهای به شدت دچار مشكل است.
آتشزر: به لحاظ تِماتیك هم یكی از زیرساختهای فیلم، رویكرد انتقادی آن در حوزههای مختلف با نگاه به شرق و غرب است. نقد شرایط اجتماعی و فرهنگی ایران و غرب یكی از این رویكردهاست كه البته آن را از جمله نقاط قوت فیلم ارزیابی كردهاند؛ گمان میكنم به لحاظ تِماتیك، این رویكرد انتقادی منصفانه انجام نشده است. به این معنا كه در بخش انتقاد از غرب، به انتقاد از یك خُرده فرهنگ ـ عدهای كه احتمالاً برای خود غربیها هم انسانهای نامطلوبی هستند ـ روی میآورد در حالیكه در نقد فضای ایران به گونهای عمل میشود كه همۀ آدمها به نوعی با هم درگیر هستند. محیط را سیاه و خشونتبار نشان میدهد. از طرف دیگر، آدمها روابطشان روابطی حیوانی و پریشان است. آدمها با هم سر ستیز دارند، حال چه پیش از انقلاب و چه پس از آن؛
یكی دیگر از رویكردهای انتقادی اثر، نقد گفتمان قدرت است كه در اثر پرسپولیس در دو بُعد به آن پرداخته شده است. یكی نقد نظام شاهنشاهی و دیگری نقد جمهوری اسلامی است؛ درحالیكه در جانب غرب انتقادی دیده نمیشود. در نتیجه با نگاه به مهندسی تِماتیك این فیلم، ما به این نتیجه میرسیم كه این فیلم در رویكرد انتقادی خود صادق نیست. حتی آن بخش از نقد وی به گفتمان اعتقادی و اقتداری غرب هم كه به راهبهها و... میشود دو ایراد دارد. نخست آنكه به جای نقد كنونی غرب به نقد دورۀ قرون وُسطی برخاسته و دوم بیش از آنكه ناشی از رویكرد انتقادی روشنگرانه باشد، ناشی از دیدگاههای ماركسیستی خانوادگی و وراثتی ساتراپی است كه منقطع از معنویت و صرفاً بر پایۀ لذت طلبی شخصی است.
مستغاثی: بله دقیقاً همین گونه است. روایت فیلم دقیقاً برخاسته از نگاه غربیها به جامعۀ ایران است و در نگاهش رعایت انصاف را ننموده است. چرا كه اكثریت قشرهای جامعۀ ما را نشان نمیدهد. برای نمونه تنها تصویری كه از جنگ نشانمان میدهد آدمهایی است كه روی مین میروند و در تصویرگری ایشان به گونهای عمل شده است كه انگار اشباح هستند. فیلم در مقام پاسخ دادن به این پرسش نیست كه آیا هشت سال، اشباح در برابر نیروی متجاوز جنگیدند؟ البته شاید اقلیتی در آن شرایط جنگی دنبال مُد و یا شنیدن صدای یك خواننده بوده باشند ولی آنها همۀ آدمهای جامعۀ ما نبودند. كسی كه آن زمان بوده است دقیقاً میتواند بگوید كه فیلم نمایندۀ اقلیت ناچیزی از جامعۀ ایران است. چون اگر آدمها همانها بودند كه فیلم نشان میدهد پس چه كسی در حال جنگ بوده است؟ آیا همان چهار تا پاسداری كه نشان میدهد؟ كه آنها هم در شهر بودند و در حال برخورد با مردم! پس چه كسی در جبهه در حال جنگیدن بوده است؟
آتشزر: مرجان ساتراپی در مصاحبهای گفته است كه من این فیلم را ساختم تا بینندۀ غربی بداند كه ایرانی هم یك انسان است. درحالیكه به لحاظ كاركرد اجتماعی و سیاسی فیلم، احساس میكنم كه درست برعكس این مقصود اتفاق افتاده است. یعنی در فیلم غیر از مرجان و خانوادهاش كسی را نداریم كه بتوانیم اسمش را انسان بگذاریم. نه شهروندان غربی نه آن پاسدارها نه آنها كه روی مین می روند، هیچیك خُلق و خوی انسانی ندارند.
فكر میكنم اگر زیرساخت این روایتها را بشكافیم، میبینیم با این نوع چینش شخصیتها و سیر روایت، اثر در نگاهی مطلقانگارانه میخواهد بگوید كه این است و جز این نیست؛ به نوعی خود شیفتگی در اثر وجود دارد. جالب آنكه حتی فیگوری كه برای مرجان ساتراپی در اثر خلق شده لاغرتر و زیباتر از مرجانی است كه در عالم واقع وجود دارد! مثل اینكه با آن فیگور قبلی خود مشكلی داشته است.
مستغاثی: روایتهای فیلم را اگر از دور بنگریم به شدت خالهزنكی میآیند. آنچه دربارۀ تاریخ میگوید یا آنچه دربارۀ كلید بهشت و حوریها میگوید یا آنچه دربارۀ رشوه گرفتن مامورین حكومتی میگوید و... اینها چیزهایی نیستند كه یك فیلمساز معتبر به آنها بپردازد. در بسیاری از فیلمهای تاریخی حتی دربارۀ آمریكا به سراغ فِرَق خاص رفتهاند و عقاید یا رسومات عجیب و غریب آنها را به تصویر كشیدهاند ولی به سراغ مضامین خالهزنكی نرفتهاند. در حقیقت فیلم به سراغ حرفهای درگوشی و غیر مستند رفته است. حرفهایی كه آنها را میتوانید امروزه از شبكههای ماهوارهایی چون VOA ـ صدای آمریكا ـ هم بشنوید. از همان جنس حرفهایی كه عدهای به نام ایرانی از داخل ایران با این نوع شبكهها تماس گرفته و ابراز میكنند.
در جانب انتقاداتی كه در فیلم به غرب وارد شده است باید بگویم آنقدر كه تهیهكنندگان فیلم دغدغهشان تخریب مظاهر اسلامی بوده چندان به نقد مظاهر غرب فكر نكردهاند. ده، پانزده سال پیش فوكویاما، تئوریسین اِوانجلیستها در یك كنفرانس میگوید كه شیعه دو بال دارد، بال سرخ و بال سبز؛ بال سرخش مهدویت است و بال سبزش عاشورا. این فیلم آمده اینها را بزند و اصلاً برایش مهم نیست كه ایران باستان چیست؟ مهم این بوده كه بگوید این فرهنگ شیعه، فرهنگ خشن، عامی و جاهلانهای است تا شیعه را در نزد جهانیان تخریب كند.
آتشزر: برخی از باورهایی كه مرجان ساتراپی در فیلم بیان میكند نشاندهندۀ عمق دوری او و خانوادهاش از باورهای مردم ایران است. آنجا كه از كلید بهشت صحبت میكند كه گویا تفسیر آنها از عبارت مفاتیحالجنان است یا اینكه وقتی دربارۀ مستضعفین حرف میزند به عمو لبویی اشاره میكند و البته میگوید كه خانۀ عمو لبویی در كنار خانۀ مرجان و خانوادهاش بوده است كه خُب میدانیم خانوادۀ مرجان چون ثروتمند بودهاند خانهشان در محلههای اعیان نشین بوده است پس ناگزیر عمو لبوییِ مستضعف! هم در بالای شهر ساكن بوده است.
این درحالیاست كه چنین فیلمی با چنین سازندهای به شدت مورد توجه رسانههای غربی قرار گرفته است تا جایی كه به مرجان ساتراپی و اثرش هویتی فراتر از آنچه هست، میبخشند. در حقیقت غرب به این آثار به منزلۀ اسنادی نگاه میكند دربارۀ شرایط زندگی ایرانیان؛ بیآنكه بدانند سازندگان این آثار چه اندازه از شرایط جامعۀ ایرانی دور هستند. برای نمونه نوشتاری از سیدیكی كابا (Sidiki Kaba) ـ ریاست فدراسیون حقوق بشر ـ دربارۀ این فیلم را شركت پخش كنندۀ جهانی فیلم، سونی پیكچرز، در سایت اینترنتی خود در بخشی كه مربوط به معرفی فیلم پرسپولیس میشود قرار داده كه شنیدن آن جالب است:
آنچه پس از گفتوگوهای طولانی و شبانه دربارۀ خداوند و كارل ماركس، شهرهای جنگ زده و تبعید دردناك و طولانی در اروپایی كه هم نزدیك و هم دور بود باقی میماند، تصویری خشن و سیاه و سفید، واقع گرایانه و رویایی است كه از زندگی در تهرانِ روزهای پیش از انقلاب تا زمانۀ كنونی بهدست میدهد. این تصویر در عین حال جذاب نیز هست؛ چرا كه از زاویۀ دید یك دختر جوانِ در حال رشد، در زمانهای كه كشورش مملو از ناآرامی و جنگ است نگریسته میشود.
طبقۀ روشنفكر كشور درحالیكه به زندان افتاده، مورد ضرب و شتم قرار گرفته و حتی كشته میشوند، از آن فرار میكنند. شهداء بخشی از هر كتاب تاریخ را تشكیل میدهند؛ كتبی كه از سوی مُلاها بازنویسی شدهاند. بیاعتمادی در زمانی كه پاسداران، كنترل همۀ فعالیتها به ویژه دربارۀ زنان را بهدست گرفتهاند، موج میزند...زنانی كه روزانه به دلیل عملكرد نادرستشان در زمینۀ پوشش موی سر، دستگیر شده و مورد شماتت قرار میگیرند. این تاریخِ غمبار، بخشی از تاریخ ما نیز بهشمار میآید. چرا كه دوستان ما، اكبر گنجی و عبدالفتاح سلطانی و بسیاری از افراد دیگر در چالش با این رژیم مرتجع به سر میبرند. به همین دلیل افتخار میكنیم كه در این طرح شركت كرده و با آن تطبیق یابیم. دلیل این امر آن است كه میتوانیم در چشمان كریم لاهیجی، ریاست مجمع حقوق بشر ایران، مشكلات و ناراحتیهای ناشی از تبعید را درك كنیم و ببینیم كه چگونه این كشور كه آنان متولد آنند با فرزندان خویش بدرفتاری میكند. شیرین عبادی كه حقوقدانی خستگی ناپذیر و برندۀ جایزۀ صلح نوبل در سال 2003 است، دیدگاههای خود را به این صورت تعبیر میكند:
در حقیقت وقایع انقلاب اسلامی و پس از آن، تصادفی در تاریخ بودهاند. این چیزی نبوده كه دائماً در ایران رخ میدهد. این كشور، تاریخی با پیشینۀ بیش از 10000 سال دارد ولی انقلاب دیگری در آن دیده نشده است. ایرانیان قبلاً یكی از این موارد را تجربه كردهاند و این برای آنان كافی است.
ولی این كشور، روزی مجدداً به مسیر همیشگی خویش باز خواهد گشت و كشوری مداراگر و مملو از صلح و صفا خواهد شد. پرسپولیس، داستان این تصادف در تاریخ است. یك بررسی دست اول از وقایع معاصر و نیز آورندۀ پیام امید به آینده، پیامی كه با استفاده از روش و عباراتی نیرومند به ما منتقل میشود. مرجان از تلاشهای مجدانۀ تو و نیز وینسنت، به دلیل برداشتن این قدم مهم جهت بازشناسی زندگی گذشتهات تشكر میكنم.تماس با هنر اسلامی
نشانی
نشانی دفتر مرکزی
ایران ؛ قم؛ بلوار جمهوری اسلامی، نبش کوچه ۶ ، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، طبقه دوم، خبرگزاری ابنا
تلفن دفتر مرکزی : +98 25 32131323
فاکس دفتر مرکزی : +98 25 32131258شبکههای اجتماعی
تماس