بسم الله الرحمن الرحیم
و اما عشق
داستان مکرر عشق در آثار حسن فتحی، این بار در سریال مدار صفر درجه بازگو شده است. پیش از این، در سریال شب دهم که آن را نیز خود نوشته و کارگردانی کرده بود و سپس، در میوة ممنوعه که کارگردانی آن را به عهده داشت[1]، تصویری دیگر از داستان عشق را دیده بودیم. برای تحلیل آنچه در مدار صفر درجه، در مقولة عشق روی داده، نگاهی به کارهای پیشین حسن فتحی، بیفایده نیست.
او در سریال شب دهم، همة کوشش خود را کرده بود که از عشق یک لوطی به یک دختر اشرافزادة قجری، پلی بزند به عشق اولیای حق؛ تا جوانی بیکار و لات، با تجربة عشق به یک زن، عشق به اولیای حق را تجربه کند و به تعبیر یکی از شخصیتهای سریال، عشق او به زن در عشق به اولیاء ذوب شود. تمهیدات داستانی او در سویة دختر اشرافزادة قجری، شامل از دست دادن پدر و مادر فخرالزمان در جریان تعزیهخوانی ـ آنگاه که تعزیهخوانی از سوی حکومت رضاخانی ممنوع شده بود ـ و نجات فخرالزمان به دست یکی از تعزیهخوانان بود که جان خود را نیز در این راه، از دست داد.
تمهید داستانی در سویة لوطی، شرط محال برگزاری ده شب تعزیهخوانی توسط لوطی، برای ازدواج با دختر قجری بود. این شرط را خود دختر قرار داد و مورد پذیرش حیدر قرار گرفت. در این کشمکشها و تعلیقها، فتحی ویژگیهای زنانه و مردانه و موضوع عشق را از زوایای گوناگونِ پیدا و پنهان میکاود و نکات قابل توجهی را مطرح میکند؛ ولی در ربط این عشق به عشق بالاتر، داستان با آن تمهیداتی که داشت، کم میگذارد یا به طور دقیقتر، باید گفت کم میآورد.
شاهکار فتحی در این سریال، استبعاد و دور بودن تحقق چنین عشقی از نظر مخاطب و در عین حال، باور پذیر ساختن آن است؛ ولی چرا در عشق لوطی به اباعبدالله (ع)، داستان نارساست و بیننده تجربهای ناب، چونان تجربة عشق مرد به زن و زن به مرد را تجربه نمیکند؟
در سریال میوة ممنوعه، پیرمرد هفتاد سالهای متشرع عاشق دختری جوان میشود که نسبتی با مذهب نیز ندارد. در هر دو داستان، عشق ابتدا یکسویه است و در میوة ممنوعه، همچنان یکسویه میماند تا پیرمرد ـ به تناسب داستان شیخ صنعان ـ از آن بگذرد و عشقش به عشق حق تعالی بدل گردد. در میوة ممنوعه نیز حکایت از این گذر و عبور اَلکن است. به راستی، اگر دعای حاج یونس برآورده نمیشد و حکمت الهی بر این تعلق میگرفت که هستی شفا نیابد، عشق حاج یونس به حضرت حق چه مبنا و پشتوانهای مییافت؟ اساساً با شفا یافتن هستی نیز جای این پرسش وجود دارد که عشق او چه پشتوانهای دارد.
داستان عشق، اما در سریال مدار صفر درجه، خانهتکانی میکند؛ عشق به حق و اولیای حق را میگذارد و به عشق زن به مرد و مرد به زن میپردازد. وجود سه مثلث عشقی در بستر تاریخی داستان، به دلیل تمرکز داستان بر موضوع عشق است. در این میان، رویدادها و تحولات سیاسی، بستر و محملی برای بازگویی داستان مکرر عشق است؛ رویدادهایی چون جنگ جهانی دوم، اشغال فرانسه، یهودآزاری و دسیسههای صهیونیستها برای بهرهگیری از این فرصت و کوچ دادن یهودیان به فلسطین، تا جریانهای سیاسی وابسته به بیگانه (آلمان، روس، آمریکا و انگلیس) در ایران و اشغال ایران.
بیانصافی است اگر تلاش حسن فتحی را در طرح اشتراکهای فکری غرب و شرق ـ ایران به طور ویژه ـ نادیده بگیریم که این از پژوهش، تسلط و ذوق او حکایت میکند تا حاصل این كوششهای پژوهشی در قالب درامی جذاب و پرکشش، جا بیفتد. پیشتر، او در سریال روشن تر از خاموشی، تجربهای را در زمینة فلسفه و حکمت، از سر گذرانده بود؛ ولی آنجا نیز هنگامی که پا را از دو مثلث عشقی ـ که یکی به ملاصدرا تعلق داشت ـ فراتر میگذارد، در میماند و ساحتها و تجربههای عرفانی ملاصدرا که در حکمت متعالیة او با فلسفه، آیات و روایات درآمیخته بود، مغفول و مجهول باقی میماند.
داستان مدار صفر درجه، در حوزة سیاست، با دیدگاههای مقبول همسو است و خط قرمزها را رعایت می کند و به عبارت بهتر، با حقیقت و آنچه در حاق واقع است، مطابقت دارد؛ ولی در حوزة فرهنگ و به طور ویژه، در مقولة عشق، دارای نکاتی قابل تأمل و نقد است[2]؛ در حالی که کنش اصلی داستان عشق است و سیاست، بستر و محملی برای آن است. همچنین دیدگاههای اندیشمندان غرب و شرق گزیدهای سلیقهای است تا هدف داستان، یعنی عشق را تأمین کند.
عشق در این سریال، مذهبی جهانی یا به تعبیر سریال، فراتر از مذهب معرفی میشود. در دیالوگی از سریال، به این مطلب تصریح میشود و در حل و فصل داستان، در صحنة پایانی فیلم، آنجا که حبیبِ از زندان آزاد شده و سارا به سوی یکدیگر میدوند و در جهان داستان، فارغ از چون و چراهای فقه ـ که این دو هنوز ازدواج نکردهاند و اساساً، با وجود یهودی بودن سارا، نمیتوانند ازدواج کنند ـ یکدیگر را (سخت) در آغوش میکشند.[3] از همین روست که خودکشی زینتالملوک عملی ارزشمند به شمار میآید که نه با معیار مذهب و فقه، بلكه با معیار عشق یا چنان که مرسوم است، با بیمعیاری عشق، باید قضاوت شود.
این دیدگاه دربارة عشق، به گونهای، در جای جای سریال متجلی است. دو اشارة بالا برای اثبات این امر کافی است و نیازی به تطویل نیست. این برداشت را آنچه در وبسایت کریستین ساینس مانیتور، به نقل از حسن فتحی آمده، تأیید میکند. وی میگوید:
... خداوند انسانها را آفریده تا به یکدیگر عشق بورزند؛ صرف نظر از هر مذهب و دینی... شب پخش بخش پایانی سریال، برای من، شبی دشوار بود؛ ولی بسیار خرسندم که حبیب و سارا به هم رسیدند.[4]
نیازی به گفتن نیست که هستند افراد مسلمانی ـ چه فرهیخته و چه عامی ـ که با اهل کتاب یا بیدینان ازدواج و زندگی میکنند و این امری بعید نیست؛ ولی از آنجا که در اصطلاح روایتشناسی، داستانگو به دلایل بالا، خود این دیدگاه[5] را دارد، بهجاست بر این دیدگاه، اندکی درنگ کنیم. در اینجا، به ناچار به حوزة مباحث فلسفی و دینی کشیده میشویم.
اگر محتوا را بخشی از اثر هنری بدانیم، در تحلیل و بررسی اثر، به این حوزه از مباحث وارد میشویم و افزون بر توصیف آنچه در اثر بیان شده، به ارزیابی و یافتن نسبت آن با حقیقت میرسیم. ما در آثار حسن فتحی و این بار، در سی قسمت سریال مدار صفر درجه، داستان عشق را شنیدهایم. بهجاست اندکی در این زمینه درنگ کنیم. این درنگ می تواند به آسیبشناسی آثار فتحی دربارة عشق به خدا و اولیای الهی و به طور کلی، موضوع عشق، به ویژه در سریال مدار صفر درجه کمک کند.
عشق از کدام مذهب فراتر است؟
اگر مذهب را در باورها و احکامی پراکنده محدود نکنیم، بلكه آن را در گسترهای از معرفتها و شناختها، عواطف و احساسها (ایمان)و فقه و دستورالعملها (تقوا) بیابیم، در این صورت، حب و عشق در چنین مذهبی که در حیطة ایمان مطرح است[6]، از شناختهای آن سرشار و متأثر است؛ همان گونه که در رفتار و فقه، حکم آن تأثیر میگذارد و دامن میگستراند.
شاید برای کسانی که در غرب زندگی میکنند و در رویاروی مسیحیت قرار دارند، برداشت نخست دارای توجیه باشد؛ ولی برای کسی که با فلسفه و اندیشة مذهبی اصیل، بیگانه نیست یا از او این انتظار می رود که بیگانه نباشد، چنین برداشتی شگفت و نپذیرفتنی است.[7] آن که خویشتن و کرامت خویش را شناخت، آن که حق را شناخت و اولیای او را بر روی زمین دریافت و این را دانست که جز با پیروی از ولایت حق و اولیای حق، نمیتواند کرامت و سرمایة وجودی خویش را به دست آورد و حفظ كند[8]، چنین کسی به حق دل میبندد و از دیگران که از او کم میکنند و موجب پستی و دونمایگی[9] او میشوند، دل میبرد.[10] این گونه دل بستن به خداوند متعال که دل بریدن از غیر را در پی دارد، کاملاً طبیعی است، نه دستوری و تحمیلی. آنگاه، این حب، شدیدتر و والاتر میگردد؛ در قرآن کریم، آمده است:
الذین امنوا اشدّ حباً لله؛ آنان که ایمان آوردهاند از حب شدیدتری برخوردارند و این حب شدیدترین حب به خداست ]و محبتهای دیگر در مرتبهای پایینتر قرار دارند[.
این حب شدیدتر که برآمده از معرفتهایی است در دیگر حبها و عشقها، مانند عشق به زن، فرزند، مال و... تأثیر میگذارد؛ بدین معنا که در معیارها و جلوههایی که محبوبهای پایینتر را محبوب انسان میسازد، مؤثر خواهد بود.[11] فرد دینداری که به غیر همفکر خود در حوزة مذهب، عشق میورزد و با او ازدواج میکند، نمیتواند دیندار راستین باشد. او معیارها را از مذهب، به برداشتی مشترک از انسان و انسانیت (ورای مذهب) و فلسفه یا علایق هنری تنزل داده و به این حد رضایت داده است؛ اگرنه اینکه انسان به محبوب محبوب خود و حتی محبوب محبوب محبوب خود دل بندد، امری طبیعی است.
افزون بر این، آنگاه که عشق به محبوبی در برابر محبوب والاتر قرار میگیرد، مانند ابراهیم كه کارد بر گلوی فرزند مینهد یا چونان حسین (ع) كه خویشتن و فرزندان خویش را در برابر تیرها، نیزهها و شمشیرها مینشاند و همه را فدا میکند، همواره، رضای محبوبِ والاتر مقدم است؛ که رسم عشق، فداکاری و گذشتن از خود و تعلقات خود است. به عبارت دیگر، عشق شدیدتر در هنگام تزاحمها، این گونه عمل میکند. چنین واکنشی، نزد عاشقی که از معرفت برخوردار است، بسیار طبیعی و منطقی است. البته از نگاه خردمند فارغ که عشقی ندارد ـ نه خردمند عاشق ـ این کار دیوانگی است و منطق ندارد.
شاید لازم باشد در زمینة مفهوم عشق در فرهنگ خویش، به پژوهش بیشتر بپردازیم تا شاید پس از ادراکش، آن را تجربه کنیم و دستکم، گاه، با آن زندگی کنیم.
نویسنده: سید حمید مشكات
منبع:ماهنامه رواق هنرواندیشه،شماره بیستم
Ps147
1. نگارنده نمیداند که آقای فتحی تا چه اندازه، در شکلگیری یا تغییر و تکمیل فیلمنامة آن، نقش داشته است.
3. نمایش داده نشدن این همآغوشی، به دلیل هنجارهای رسانهای ایران، دلیلی بر عدم وقوع آن نیست؛ چرا كه حال صحنه و نمایش مقدماتی چون دویدن آن دو به سوی یکدیگر، این همآغوشی را اقتضا میكند.