بسم الله الرحمن الرحیم
شكرانه
شكرانه یكی از سریالهای مناسبتی ماه رمضان بود كه با محور قرار دادن موضوع حقالناس، درصدد روایت داستانی رمانتیك و معمایی، با استفاده از شخصیتهای متعدد بود. در این نوشتار، به این سریال و دلایل عدم موفقیت آن میپردازیم.
· كارگردان این سریال سعید سلطانی است. اگر كمی به حافظة خود رجوع كنید، سریال میعاد در سپیده دم را به یاد میآورید. سلطانی با این سریال چندان شناخته نشد؛ ولی با سریال پس از باران، بر سر زبانها افتاد و پس از آن نیز با سریال جوانی، بار دیگر از نظرها محو شد. دوباره با سریال خانهای در تاریكی، به صف نخست كارگردانان بازگشت و با رسم عاشقی و سالهای برف و بنفشه، به كارش ادامه داد. سلطانی از آن دست كارگردانانی است كه باید فرصت قابل توجهی برای ساخت اثر، در اختیارشان باشد.
محمد هادی كریمی، نویسندة این سریال بیشتر فیلمنامهنویس سینماست. فیلم هایی چون دختران انتظار، چشمان سیاه و رستگاری در20 :8 از نمونه كارهای او هستند.
منصور سهراب پور، تهیهكنندة جوانی است كه سابقة كاری او به تهیهكنندگی پروژة معما و سریال وفا خلاصه میشود و سوابقی نیز در زمینة حضور در گروه تهیه و تولید سریالها و فیلمهای مختلف دارد. برای نمونه، در سریال سایة آفتاب، مدیر تولید بود و فیلم تنگنا كه مدتی پیش، به كارگردانی علیرضا بذرافشان، از شبكة سه سیما پخش شد، توسط وی تهیه شده بود. او در پاسخ به این پرسش كه چه شد به فكر تصویربرداری سریال در كشور تاجیكستان افتادید، میگوید:
دلم میخواست در كشوری فیلم بسازم كه به لحاظ زبان و فرهنگ، وجه مشتركی با ایران داشته باشد و چه كشوری بهتر از تاجیكستان، با مردمانی فارسی زبان؟
وی میافزاید:
تصمیم دارم پروژههای بعدی را هم در خارج از كشور بسازم تا در امر سریالسازی، تنوع را به كار تزریق كنم.
· سریال شكرانه، افزون بر داستان اصلی، از داستانهایی فرعی تشكیل شده بود كه مخاطب را با حجم گستردهای از رویدادها روبهرو میكرد كه برای بررسی سیر روایی سریال، روایتهای مختلف را از هم جدا و هر یك را جداگانه، مورد بررسی قرار میدهیم.
نخستین و اصلیترین داستان سریال، یافتن گمشدهای است كه وارث تمام اموال برادر رحمان، یعنی سبحان است. این داستان با سیری آرام، ولی منطقی، پیش میرود. حامد خوابی دید كه خود و پدرش را مدیون زنی حس كرد و از آنجا كه پسری مذهبی بود، این مسئله سخت فكر او را مشغول كرد؛ تا جایی كه تصمیم گرفت پدر را در جریان قرار دهد، در پی یافتن گمشدهاش برآید، راهی دیار غربت شود و سفر مكة خود را تعویق بیندازد. از پدر حامد كه مردی غیرمذهبی بود، انتظار میرفت كه به راحتی چنین چیزی را نپذیرد و از سرمایهای به این عظمت نگذرد. برای رضایت فردی با این خلق و خو كه حاضر به دادن هر گونه رشوه و انجام اَعمال غیرقانونی است، داستان نیازمند اتفاقی شگفت برای ایجاد دگرگونی در اوست. افتادن رحمان از پلهها و احتمال فلج شدنش همان اتفاقی است كه او برای تحول و رساندن حق به حقدار، به آن نیاز داشت. البته داستان اذعان دارد كه تحول رحمان سطحی و از روی ترس است.
به لحاظ داستانی، سیر تحول رحمان و راهی شدن حامد كاملاً منطقی است و بیننده همراه با حامد، خواهان رسیدن حق به حقدار است؛ ولی داستانهای فرعیِ پیرامون داستان اصلی فراوانند كه به ترتیب، به آنها اشاره میشود:
داستان مُنیر و رقابتی كه با شوهر سابق خود داشت و میكوشید زندگی مرفهی برای خویش بسازد، سرگذشت منیر، خیانت شوهرش به او و تنها گذاشتنش كه موجب تنفر منیر از مردان گردید و به همین دلیل، تصمیم به انتقام گرفت تا ثابت كند میتواند با نیرنگ، ثروت شخص دیگری را تصاحب كند و او را تنها بگذارد؛ ولی بر خلاف تصورش عاشق رحمان میشود.
داستان بعدی، ماجرای سعید و مریم و نوع رابطة آن دو است و طمع سعید برای رسیدن به ارثیة مریم كه با تلقین به مریم ـ دختر رحمان ـ میكوشد به هدف خود برسد و در پایان، وقتی درمییابد كه سهمی در كار نیست، همسرش را رها میكند و به خارج از كشور میرود. وجود این داستان برای نشان دادن شخصیت برخی افراد كه فقط برای پول، ادعای دوستی دارند، لازم است.
ولی روایتی دیگر كه نخستین روایت شكل گرفته در تاجیكستان است، رابطة حامد و نادیاست. اینكه این رابطه تا چه حد درست و بر مبنای اعتقادات حامد بوده، در بحث شخصیت، به تفصیل خواهد آمد. نكتة قابل توجه این است كه نادیا رابط چند داستان فرعی دیگر، از جمله یاور و عشق او به نادیا، مراد و گنج نیكلای وحشی و رابطة این گروه خلافكار با نادیاست.
داستان معین و صنم نیز در سریال وجود دارد. آن دو زن و شوهری هستند كه بیشتر به صورت دو همكار به نظر میآیند. این به دلیل رابطة مخدوش آنهاست و بر اثر تصادفی كه معین مقصر آن بوده، به وجود آمده است. آنها قصد تصاحب ارثیه را دارند. معین فردی زیرك است. وی كوشیده از راه ارتباط با منیر، به ارثیه برسد؛ ولی سرانجام، با لو رفتن به موقع او و مرگ تصادفی همسرش، خودكشی میكند و پروندة داستان او نیز بسته میشود.
سیر منطقی روایت اصلی به خوبی رعایت شده است. البته برای برخی از رفتارهای شخصیتها، مانند نادیا، دلیل منطقی وجود ندارد. اینكه چرا نادیا همۀ مداركی را كه در اختیار دارد، به معین كه هیچ آشنایی و شناختی از او ندارد میدهد؛ این عمل سادهلوحانة نادیا دور از هرگونه عقل و منطقی است.
افزون بر این داستانها، گرههای بسیاری نیز در این سریال، به چشم میخورند؛ مانند دزیده شدن حامد توسط یاور، دستگیر شدن حامد به علت قتل یاور، دزدیده شدن دوبارة حامد توسط گروه تبهكار مراد و... كه ذكر آنها از حوصلة این نوشتار خارج است.
سریال شكرانه تا نیمههای داستان، با جاذبههای پركشش قصه، توجه مخاطب را به خود جلب میكند و از عناصر مؤثری چون تعلیق و راز، برای داستانپردازی برخوردار است. عنصر تعلیق موجب میشود كه بیننده با داستان همراه شود. در این سریال نیز تعلیقهای خوبی برای تداوم جاذبة قصهپردازی صورت میگیرد كه توانمندی بالایی برای روایتپردازی دارند؛ ولی این تعلیقها یا تا بخشهای پایانی ادامه پیدا مییابند و خستگی بیننده را در پی دارند یا در همان ابتدا، به بدترین شكل، برای شخصیتها برملا میشوند. برای نمونه، در قسمتهای ابتدایی، به گونهای ابهام برانگیز، از فردی به نام سبحان نام برده میشود كه شخصیتی مربوط به گذشته است و رحمان روحیات كنونی حامد و بسیاری از افسوسهای زمان حال خود را به شخصیت و مسائل مربوط به او نسبت میدهد. مسئلة اصلی قصه نیز به عمو سبحان و آنچه پدر در گذشته، با او و همسرش كرده، باز میگردد؛ ولی آغاز خوب این سریال در جایی بدل به شكست میشود كه نویسنده چیزی به نام توزیع اطلاعات را به دست فراموشی میسپارد و در جایی كه نباید، همة اطلاعات داستان را كه تا پایان مجموعه كفایت میكند، در یك سكانس، آن هم در سهلترین شكل ممكن، ارائه میدهد؛ سكانسی كه پدر بر سر مزار عمو سبحان، برای حامد عقدهگشایی میكند.
عنصر دیگری كه به آن اشاره شد، راز است. راز داستان این است كه به راستی، وارث عمو سبحان كیست؟ برای اینكه این راز تا پایان داستان، همچنان باقی بماند و كشف نشود، داستانهای فرعی كه به آنها اشاره كردیم، به سیر روایت اصلی افزوده شدهاند تا به كشف نشدن این راز و پنهان ماندن آن كمك كنند؛ ولی وجود این داستانهای فرعی، نه تنها به سریال كمك نكرده، بلكه موجب شده كه سریال مجموعهای آشفته و به هم ریخته شود و تماشاگران تمایلشان را برای دنبال كردن ادامة مجموعه، از دست بدهند؛ چرا كه در این كلاف سردرگم، اسیر میشوند. بینندة جدیدی نیز به داستان اضافه نمیشود؛ زیرا بینندهای كه از ابتدا، سریال را دنبال نكرده، قادر به تشخیص داستان اصلی نمیشود؛ چون با تعداد زیادی داستان فرعی روبهرو میشود؛ مانند ماجرای باند نیكلای وحشی، گنج آنها، ارتباطشان با حامد و... .
· در بخش پیشین، روایت اصلی داستان را روشن ساختیم. پسری موجه و مذهبی در خواب میبیند كه زنی از پدرش، به سبب ضایع كردن حق و حقوقش، شكایت دارد. این رؤیا پدر را از خواب غفلت بیدار میكند تا پس از 30 سال، پسر در تاجیكستان، به جستوجوی صاحب واقعی حق بپردازد. این موقعیت داستانی بستری میشود برای جولان دادن آدمهای داستان.
روانی شخصیتپردازی و میزان باورپذیر بودن آنها، نكتۀ مهمی است كه به پیشرفت درست داستان كمك میكند. نكتة مهم دربارۀ شخصیت حامد، تناقض رفتاری او در برابر آدمها و بیثباتی شخصیت اوست. حامد در ایران، انسانی مستحكم و با اراده معرفی میشود كه در برابر خواستههای خلاف عرف و شرع پدر و شریكش، كوتاه نمیآید و بر حرف خود، پایدار میماند؛ ولی به محض اینكه به تاجیكستان میرود، به جوانی ساده و بیاراده بدل میشود كه با ریسمان هر كس، به چرخش در میآید. نمونهاش رفتار و برخورد او با نادیاست كه به همۀ حرفهای نادیا گوش میدهد و هر كاری نادیا از او بخواهد، انجام میدهد یا معین كه پس از نادیا، حامد را به دنبال خود میكشاند.
ضعف دیگری كه در شخصیتپردازی حامد به چشم میخورد و نباید آن را فراموش كرد، این است كه حامد فردی مذهبی معرفی شده است؛ ولی ما این مذهبی بودن را تنها در ظاهر میبینیم؛ مانند نماز خواندن، كمك به نیازمندان، سر را پایین انداختن و به نامحرم نگاه نكردن، محاسن داشتن و... . البته در این میان، رفتارهایی مغایر با اصول مذهبی از او سر میزد؛ مانند نوع رابطة حامد با نادیا، گوش دادن به حرفهای نادیا، با او به رستوران و اپرا رفتن، او را به خانهاش رساندن و... كه اجازه میدهد نادیا از همۀ ترفندهای زنانه، برای جلب نظر او استفاده كند.
ریشة این مشكلات در كجاست؟ در اینكه نویسندگان برای نشان دادن شخصیتی مذهبی، دچار مشكل هستند و به جز راههای كلیشهای و ظاهری، راه دیگری سراغ ندارند و برداشتشان از دینداری و مذهبی بودن، همین پوستة ظاهری و داشتن محاسن است. یا اِشكال به بازیگری برمیگردد و باور این فرد در نقش فردی مذهبی، برای مخاطب دشوار است. بیننده این بازیگر را در شمایل دیگری میشناسد و او را با نقشهای پیشینش مقایسه میكند. البته با دانستن اینكه این بازیگر كاندیدای بهترین بازیگر نقش دوم در جشنوارة فیلم فجر شده و در سریال صاحبدلان، بازی قابل قبولی ارائه داده، این فرضیه قابل چشمپوشی است. همچنین دیدن شخصیتپردازی قوی رحمان، پدر حامد ـ كه فردی مذهبی نیست ـ ما را به درستی فرضیة نخست نزدیك میكند. رحمان تنها فرد داستان است كه بافت و ساختار شخصیتی محكمی دارد. فراز و فرود او، وسوسههای منیر، شك و دودلی او در ارتباط با سهم برادر مرحومش، وقایعی كه از سر میگذراند ـ از سُر خوردن روی پلههای منزل گرفته تا آسیب دیدن مجدد، هنگام سوار شدن آسانسور ـ نشانهها و اشارات مناسبی برای یك انسان است تا بتواند درون و برون خود را بكاود.
نخستین بار، وقتی رحمان میفهمد كه فاطمه، همسر سبحان مرده است، بسیار شادمان میشود؛ ولی پس از روشدن قضیة فرزند سبحان، دوباره او را در آزمونی تازه میبینیم. واكنشهایی كه این شخصیت در مصاف با این آزمون، از خود نشان میدهد، دیدنی است.
ضعف دیگری كه در شخصیتپردازی آدمهای داستان به چشم میخورد، نوع تحول شخصیتها و انگیزه و هدف اصلی آنهاست. برای نمونه، شخصیت مُنیر این گونه است. او فردی است كه در طول داستان، برای بیننده محرز شده كه هدفی جز تصاحب ثروت و مال رحمان ندارد و به همین دلیل، با او ازدواج كرده است. در بخشهای پایانی، بر این باور بیننده خط بطلان كشیده میشود و منیر فردی معرفی میشود كه شكست خورده و همسرش به او خیانت كرده و با انگیزة انتقام از مردان، طرح آشنایی با رحمان ریخته است؛ ولی در ادامه، عاشق رحمان میشود. در اینجا، برای بیننده مشخص نمیشود كه اگر منیر انگیزة انتقام را كه دلیل خوبی برای رفتار او به شمار میرود، فراموش كرده و عاشق رحمان شده است، چرا به كارش ادامه میدهد تا دستش برای رحمان رو شود؟
فرد دیگری كه دچار تحول میشود و این تحول برای بیننده قابل پذیرش نیست، تحولی است كه در شخصیت نادیا روی میدهد؛ دختری كه در ابتدا، انگیزهاش پول و فرار از دست باند خلافكار و خواستگار سمجش بود و به همین انگیزه، با حامد ارتباط برقرار كرد و همۀ كوشش خود را برای جلب توجه حامد انجام داد. او 30 سال با این باور كه خالهاش، فاطمه فردی مزاحم و موجب دردسر خانواده بود و تمامی گرفتاریها از جانب خالهاش است، زندگی كرده و از رفتار و منش خالهاش بیزار بوده است. چگونه چنین شخصی در بخش پایانی داستان، متحول میشود؛ به گونهای كه به دختری محجبه و با ایمان بدل میشود و از حامد كه حالا عاشقش شده، چشم میپوشد و تنها دلیلش هم این است كه میفهمد فرزند سبحان و فاطمه است؟ آیا این میتواند دلیل كافی برای تحول باشد؛ آن هم بدون هیچ پیشزمینة ذهنی و آشنایی با نوع نگرش و دیدگاههای مادر و پدرش!؟
به یاد داشته باشیم كه او حتی نوشتههای پدرش را هم نخوانده و حامد به او قول میدهد كه آنها را برایش بفرستد. در این داستان، سیر تحول كاملاً برعكس اتفاق میافتد؛ ابتدا تحول رخ میدهد و سپس، عوامل تحول پیش میآید!
ضعیفترین شخصیت داستان معین است كه فرهاد قائمیان در جلد آن فرو رفته و با هیچ متر و قیاسی پذیرفتنی نیست. به لحاظ ارائة شخصیت به وسیلة بازیگر، چون بازیگر مجبور است لهجة تاجیكی خود را از یاد نبرد، این مسئله فرصتی برای ارائة نقش به او نمیدهد. از جنبة وجوه ساختاری شخصیت، عملكرد او با واقعیت منافات دارد؛ مانند نوع رابطهاش با صنم كه در ابتدا، هیچ نشانی از علاقه و عشق میان او و صنم دیده نمیشود و نوع رابطة آنها، همان گونه كه در بخش روایت اشاره شد، رابطهای كاری است و بیشتر روی حساب بردن صنم از معین تأكید شده است؛ ولی در انتهای سرگذشت معین، میبینیم كه صنم همسر اوست و او آنقدر به صنم علاقه دارد كه به دلیل مرگ تصادفی صنم، خودكشی میكند.
البته در میان دیگر شخصیتهای سریال، سعید نیز از شخصیتی قوی و ثابت برخوردار است. او دارای انگیزه و هدفی مشخص است و این انگیزه و هدف را تا انتها دنبال میكند؛ ولی با این همه، به جز سعید و رحمان، شخصیتها از عمق لازم برخوردار نیستند.
نكتة مثبتی كه در این سریال به چشم میخورد، نوع نگاه نویسنده و كارگردان به شخصیتهاست كه نگاهی جنسیتی نیست، بلكه به شخصیتها، چه زن و چه مرد، نگاهی بیطرفانه شده است. در سریال، هم در زنها شخصیت مثبت وجود دارد و هم در مردها؛ هم زنها میتوانند منفی باشند و هم مردها. البته ناگفته نماند كه در انتهای سریال، زنها هستند كه دچار تحول مثبت میشوند؛ مانند نادیا، منیر و صنم؛ ولی مردها از میدان بیرون میروند، مقاومت نمیكنند و متحول نمیشوند. معین خودكشی میكند و سعید به خارج از كشور میرود و همسرش را تنها میگذارد.
درست است كه نویسنده و كارگردان نگاهی جنسیتی به سریال نداشتهاند؛ ولی با آدمهای داستان، با نگاهی طبقاتی روبهرو شدهاند. در این تقسیمبندی، آدمهای متمكن و ثروتمند بدجنس هستند و همواره در پی دور زدن یكدیگرند و آدمهای فقیر، همگی شریف و ارجمند تصویر شدهاند.
· در این سریال، مضامین پرشماری به كار گرفته شدهاند. بازگرداندن حق به حقدار، ازدواج مجدد، طمع، از هم گسیختگی خانواده و خیانت موضوعاتی هستند كه با توجه به روند داستان، میتوان آنها را برشمرد. همۀ این موضوعات برگرفته از كشمكشهای اجتماعی و البته خانوادگی جامعة كنونی ما هستند. در نتیجه، میتوان گفت كه داستان حول محور اجتماع و خانواده میچرخد.
در زمینة بازگرداندن حق به حقدار، حق همان زمینی است كه میراث پدری است و صاحب اصلی آن سبحان است كه پس از او، مهریة همسر او تعیین میشود. همسرش وارث سبحان و صاحب اصلی این زمین است؛ ولی رحمان به علت دوندگیهای بسیار در باز پس گرفتن زمین از دولت، خود را وارث و صاحب اصلی میداند. این پس دادن حق یا پس ندادن آن و كشمكشهای درونی و بیرونی رحمان، بر كل داستان تسلط دارد و داستان را با افت و خیزهایی همراه میسازد. همان گونه كه در زمینة شخصیت اشاره شد، زمانی كه رحمان از روی پله میافتد و آسیب میبیند، تصمیم قاطع میگیرد كه حتماً وارث سبحان را بیابد. او این موضوع را به حامد هم گوشزد میكند و زمانی كه حالش رو به بهبودی میگذارد، تصمیمش عوض میشود و از پس دادن حق به وارث خودداری میكند.
طمع موضوع دیگری است كه به جرأت میتوان گفت در همه جای داستان وجود دارد. درگیری بیشتر شخصیتهای داستان از مسئلة زمین آغاز میشود و منبع و منشأ اصلی آن طمع است؛ مانند منیر كه قصد دارد به رحمان خیانت كند و به نفع خویش، از این موضوع سود ببرد. داماد او نیز در ابتدا، همدست منیر است؛ ولی سپس با او اختلاف پیدا میكند و در پایان، از رسیدن به قصد خود مأیوس میشود و شكست میخورد. معین شخصیت تاجیكی نیز برای رسیدن به پول و ثروت، از تمام زیركی و هوش خود بهره میگیرد و حتی در این راه، از همسر خود مایه میگذارد، حتی به قیمت كشته شدن همسرش. نادیا در ابتدا، برای رسیدن به پول، میكوشد به حامد كمك كند؛ بگذریم كه به تدریج، محبت حامد در دلش جای میگیرد.
ولی طمع در باندی كه نادیا و یاور با آنها همكاری میكردند نیز به خوبی نمود مییابد. افراد باند، همگی میخواهند از هم سبقت بگیرند و زودتر به گنج برسند و در این میان، تمامی اعضای باند، به جز یك نفر كشته میشوند و آن یك نفر هم به دام پلیس میافتد.
از دیگر موضوعاتی كه در این سریال، به آن اشاره شده، از هم گسیختگی خانواده است. دربارۀ خانوادة رحمان، میبینیم كه حامد زندگی خود را به طور كامل، از پدر و خانواده جدا كرده و به طور مستقل، به زندگی ادامه میدهد. رابطة رحمان و منیر نیز چون آن دو صداقت اخلاقی ندارند، با ثبات نیست و در آن، پایبندی وجود ندارد. خانوادة مریم و سعید به دلیل باردار نشدن مریم و ثروتی كه قرار است از پول زمین به او برسد، از صداقت لازم بیبهره است. البته در این میان، بیصداقتی بیشتر از جانب سعید است كه سرانجام، به جدایی آن دو و رفتن سعید به خارج منتهی میشود. میتوان گفت كه عامل نابسامانی این دو خانواده طمع است. از هم پاشیدگی خانوادة خاله و نادیا نیز به علت بیماری خاله است.
میتوان چنین برداشت كرد كه موضوع اصلی داستان بازگرداندن حق به حقدار است كه موجب تحولاتی چند در شخصیتهای داستان و البته به وجود آمدن موضوعهای فرعی دیگر شده است. از این موضوع میتوان به مضمون اصلی و مسلط داستان رسید كه میتواند چنین باشد: بازگرداندن حق به حقدار با مقاومتهایی مواجه میشود و موجب ایجاد تحولاتی در افراد میگردد.
اكنون پرسش این است؛ آیا علتها و معلولها به خوبی در روایت، نشان داده شدهاند یا نه؟ با اینكه این مسئله موضوع اصلی داستان است؛ ولی به علت وجود موضوعات دیگر و پرداختن زیاد نویسنده و كارگردان به آنها، موضوع اصلی به حاشیه میرود و از غنای كافی برخوردار نیست. در موضوعات فرعی نیز چنین است؛ مانند خیانت كه عامل تنفر است. از آنجا كه شخصیت منیر درست پرداخت نشده و منیر دایم دچار تحول شخصیتی میشود، رفتارهای او غیرمنطقی به نظر میرسند. البته خیانت، عاملی منطقی در به وجود آمدن تنفر است؛ ولی این موضوع با توجه به پیچیدگیهای شخصیتی، به خوبی ظاهر نشده است. منیر كه از شوهرش، به دلیل خیانت متنفر است، چگونه یكباره او را میبخشد؟ آیا اینكه او در حال مرگ است، كافی است؟ به همین دلیل، بیننده نمیتواند با این موضوع، همذاتپنداری كند. اگر چه علتها و انگیزهها، بالقوه منطقی هستند؛ ولی پرداخت فیلمنامه نامناسب است و میتوان گفت از عمق و غنای كافی برخوردار نیست. این ضعف، محتوا و مضمون را در موقعیت مناسبی قرار نمیدهد و آنها را به خوبی آشكار نمیسازد.
· به لحاظ ساختاری، میتوان به مواردی در سریال شكرانه اشاره كرد؛ نشان دادن نمایی از شهر در شب، داستان را از یك خانواده یا دو خانواده، به جمعیت بیشتری در شهر تعمیم میدهد و گویای این مطلب است كه چنین مشكلاتی در این شهر بسیار است و شاید همه به گونهای، با این مشكلات دست و پنجه نرم میكنند. نشان دادن نمایی از ماه كه پنهان و آشكار میشود، تمهید جالبی است كه خبر از رازی پنهان میدهد و وجود توطئه و نیرنگ را یادآور میشود.
این سریال چون در دو كشور ایران و تاجیكستان فیلمبرداری شده، نیاز به ترفندی داشت تا زمانی كه ماجرا در هر یك از این دو كشور میگذرد، برای بیننده روشن باشد. ترفندی كه در این زمینه استفاده شده، نمای برج میلاد در تهران و نمایی از شهر دوشنبه در تاجیكستان بود و همچنین استفاده از موسیقی تاجیكی، به گونهای هنرمندانه كه فضا و مكان را تعریف میكرد.
در پایان، هنوز پرسشی باقی مانده كه به آن پاسخی داده نشده است؛ چرا سریال در تاجیكستان میگذرد؟ دلیل و منطق محكمی در داستان وجود ندارد كه این ماجرا در تاجیكستان اتفاق بیفتد. این داستان میتوانست در هر مكانی از كشور خودمان نیز روی دهد. البته فیلمها و سریالهای بسیاری در كشورهای دیگر ساخته شدهاند؛ ولی در داستان، دلیل و منطق محكمی برای آن وجود داشته است؛ مانند فیلم سینمایی از كرخه تا راین و سریال مدار صفر درجه. دلیل تهیهكننده كه میگوید میخواستیم نزدیكی فرهنگ و زبان دو كشور را نشان دهیم، قانعكننده نیست؛ زیرا هنگامی كه داستان در تاجیكستان میگذرد، هیچ گونه اشتراك فرهنگی و دینی با مردم تاجیكستان حس نمیشود و حتی لهجة فارسی آنها با زبان و لهجة فارسی ایران تفاوت دارد. این تفاوت در لهجه و زبان، موجب كند شدن ریتم داستانی میشود و زمانی كه داستان در تاجیكستان میگذرد، از داستان ایران جدا میشویم و مسائل مربوط به آن به حاشیه میرود.
اكنون با توجه به مسائل مطرح شده، مانند داستانهای فرعی فراوان، ضعف در شخصیتپردازی و پرداخت نامناسب موضوع و مضمون، از نظرسنجی صداوسیما كه سریال شكرانه را در ردة آخر سریالهای ماه مبارك رمضان قرار داده، شگفتزده نمیشویم.
نویسنده:كارگاه هنرجویان نقد رسانه
منبع: ماهنامه رواق هنر و اندیشه ،شماره هفدهم وهجدهم
Ps147