هر گونه کوششی برای ثبت و تشریح تئوریهای مربوط به رسانهها، با ماهیت پیچیده و گاه، سرکش اصل موضوع رسانهها روبهرو میشود. در دهههای گذشته، شاهد بروز تفارق آرایی بودهایم که از کشاکش دو سنت نظری در این زمینه، سرچشمه میگیرد. در یک سو، تئوریهایی به نام اجتماعی ـ رفتاری قرار دارند که گاه، آنها را علوم ارتباطات نیز نامیدهاند و در سوی دیگر، تئوریهای فلسفی ـ فرهنگی قرار دارند. گروه نخست را افرادی چون هارولد لاسوِل و لیپمن تشکیل میدهند و در گروه دوم، مکلوهان، آدورنو و هربرت دریفوس، صاحب نظریههای تأثیرگذار هستند. این تقابل بخشی از تحولاتی اساسی است كه درون حوزة علوم اجتماعی و انسانی صورت میپذیرد که خود، ناشی از برخوردهای تازه، در مورد درک جامعة هدف است .
بارزترین مسئلة مطالعات رسانهها این است که درکی مشترک از موضوع مورد بحث در دسترس نیست. میتوان گفت پژوهشگران عرصة رسانه در تشریح صریح ماهیت آن، کوتاهی کردهاند و همگی به این گمان بسنده کردهاند که همه میدانند رسانه چیست و لزومی به ارائة تعریفی جامع از آن نیست. باید گفت که مطالعات مربوط به رسانهها با مسئلة بغرنج عدم درک ماهیت و مبانی آن روبهروست. نوشتار زیر میکوشد به تشریح فضای مؤثر بر مخاطبان رسانه و لزوم ابتنای مطالعات رسانهای را در این تأثیر بپردازد .
تکنولوژی و محیط رسانهای
میروویتز[1] در سال 1994، عبارت تئوری رسانه را در بخشی از ادبیاتی به كار برد که ورای مفهوم اصلی رسانه، بر جنبههای تکنولوژیکی رسانه تأکید دارد. نظریهپردازان، رسانه را فراتر از کانالی برای انتقال پیام معرفی میکنند. به طور خلاصه، منطق اصلی برای یافتن مفهوم رسانه، این است که ماهیت واقعی رسانه میتواند کلید تأثیرات اجتماعی آن باشد. از این دیدگاه، فناوریهای رسانهای میتوانند یک نیروی اجتماعی مؤثر به شمار آیند و قدرت آنها در راههایی است که برای سازماندهی، در اختیار ما میگذارند و این امکان را میدهند که محیطی فرهنگی بسازیم.[2]
پیام مک لوهان
شاید بتوان گفت، مارشال مک لوهان، اندیشمند کانادایی، بزرگترین نظریهپرداز در زمینة رسانه بوده است. مهمترین دلیل شهرت وی ادعای پیام بودن رسانه است. مک لوهان بر سر این موضوع بحث میکند که اگر تأثیر رسانهها برای ما جالب بود، پس باید تمام توجه خویش را معطوف به راههایی کنیم که موجب میشود رسانة جدید سنت را مختل و زندگی اجتماعی را تغییر دهد. از دیدگاه مک لوهان، پیام واقعی رسانه محتوای ظاهری آن نیست، بلکه روشهایی است که رسانهها حواس ما را از آن طریق، بسط میدهند و زندگی اجتماعی ما را دستخوش تغییر میكنند. مک لوهان بر این موضوع مصرّ بود و عقیده داشت که نقش محتوای رسانه در منحرف کردن ذهن ما، شبیه تکه گوشتی است که یک دزد برای منحرف کردن ذهن سگ نگهبان، به سوی او پرتاب میکند.[3]
به باور او، اگر محتوای رسانه را حاشیهای و فرعی بدانیم، پس کدام جنبة رسانه، آن را تا این اندازه حایز اهمیت میسازد. مک لوهان در یکی از نخستین آثارش، جهان گوتنبرگ[4]، بر تبدیل و تغییر حالت جوامع، از فرهنگ شفاهی به فرهنگ مکتوب و چاپی، متمرکز شده و پیامدهای اجتماعی حاصل از اختراع دستگاه چاپ در قرن پانزدهم، به دست یوهان گوتنبرگ را به بحث میگذارد و میگوید که تکنولوژیهای نوین رسانهای در تعادل حواس ما، دست بردهاند و به بهای از بین رفتن برخی حواس، برخی از آنها را کنار گذارده و بر برخی دیگر، بیشتر تأکید می ورزند. از این دیدگاه، صنعت چاپ حس بصری را تشدید کرده ـ به این دلیل که از چشم، برای خواندن استفاده میکنیم ـ و آن را از دیگر حواس پنجگانه، به ویژه صدا، متمایز کرده است .
مک لوهان، حتی اظهار داشته است که رسانههای چاپی به ایجاد محیط حسیای کمک کردهاند که حاصل آن جوامع سرمایهداری غربی بوده است. این جوامع محیطهایی خشک و مقرراتی هستند که بر پایة ایدئولوژی تولید انبوه، تنظیم شدهاند و به عبارت دیگر، پیرو نظریة فردگرایی و تعهد نسبت به جامعه، به مثابه واحد اجتماعی بنیادی، مفروض میشوند .
مک لوهان در دیگر اثر خود، درک رسانه[5]، به مسئلة چرخش جوامع از حالت رسانة چاپی به رسانة الکترونیکی میپردازد و اظهار میدارد که تلویزیون میتواند حواس پنجگانه را که به وسیلة صنعت چاپ، از هم دور شده بودند، دوباره به یکدیگر پیوند دهد. از این منظر، رسانة الکترونیکی میتواند ما را به حالت متوازن پیش از ظهور صنعت چاپ بازگرداند. این دیدگاه، دقیقاً همان چیزی است که ما را به سوی پیشبینیهای آرمانگرایانه از توسعة یک دهکدة جهانی نوین، بر پایة شگفتیهای فناوری ارتباطات هدایت میکند. او در پایان، تعریفی غیرمتعارف، ولی در عین حال، نه چندان پیچیده از حتمیّت تکنولوژیک، ارائه میدهد. مطابق این تعریف، هر رسانهای حواس پنجگانة ما را به گونهای تغییر میدهد که در نتیجه، نتایج اجتماعی ویژة آن تقریباً اجتنابناپذیر خواهد بود. از سوی دیگر، از آنجا که رسانههای غالب در هر دوران، همه چیز را مورد احاطه قرار میدهند، از هر نظر غیرممکن است كه افراد روشهای تأثیر تکنولوژی را بر خودشان ببینند.
بر خلاف ادعای مشهور مک لوهان، باید دربارة این موضوع بحث کرد که پیام نمیتواند تا حد رسانه تنزل یابد. چنین طرز تلقی از پیام، پیچیدگیهای فرایند رسانهای را بیش از اندازه، ساده جلوه میدهد .
تصاویر و زندگی عامة مردم
کسان دیگری نیز بودند که راه مک لوهان را ادامه دادند و به پیامدهای تغییر یک رسانه به رسانة دیگر پرداختند. برای نمونه، برخی از منتقدان بر این باورند که افزایش محبوبیت تلویزیون علت اصلی کاهش جدّیت در زندگی جمعی مردم است.[6] بر اساس این دیدگاه، محتوای مردمسالاری ـ به معنای مشارکت شهروندان آگاه ـ با ترویج تلویزیون، تضعیف شده است؛ زیرا این رسانه چگونگی سخن گفتن و اندیشیدن ما در زمینة مسائل عمومی را دگرگون کرده است. فرض واقعی بر این است که آنچه ما میگوییم، به طور عمده، حاصل روشی ـ یا به عبارت بهتر، فناوریای ـ است که برای ادای آن، به کار میبریم. ویژگیهای تلویزیون موجب ترغیب یا حتی القای روشهایی ویژه برای چگونگی سخن گفتن و اندیشیدن شده است.
این گونه انتقاداتِ بازمانده از دوران اوج تلویزیون را بیشتر میتوان مرثیهای جانسوز بر دوران گذشتهای دانست که در آن، صنعت چاپ رسانة غالب در جامعة آمریکا بود. نیل پستمن نیز پس از مک لوهان، اظهار میداشت که جوامع مبتنی بر فرهنگ مکتوب که به باور وی، جامعة آمریکایی قرن 18 و 19 بارزترین نمونة آن در طول تاریخ است، عقلانیت، جدیت و انسجام در شیوة اندیشیدن و نیز در محتوای گفتار اجتماعی ما را بیش از هر چیز، مورد توجه و اعتنا قرار میدهد.[7]
مطالعه سبب پرورش ذهنی میشود که در آن، افکار تحلیلی بر پایة منطق و وضوح، ارزش اصلی به شمار میآید. بدین سان، جدیّت و عقلانیت، ویژگی اصلی تودة مردم در جوامعی است که فرهنگ مکتوب را ابزار اصلی در ارتباطات فردی و جمعی میدانند. دیگران نیز دیدگاههای مشابهی دربارة پیوند میان چاپ و عقلانیت ارائه كردهاند و برای نمونه، گفتهاند که گسترش صنعت چاپ نقشی مهم و کلیدی، در افزایش تفکرات علمی، ایفا كرده است.
نکتة مهم برای پستمن، روشهایی بود که از آن طریق، تلویزیون عقلانیت و انسجام فکری ما را که در حالتی مبتنی بر فرهنگ مکتوب دارا بودیم، به چالش میکشد و این امر را از راه فراخواندن تصاویر ناچیز و بیاهمیت، به انجام میرساند. جالبترین بخش کتاب وی مبحثی است که در آن، به نقش تلگراف و عکس در دگرگونی فرهنگ میپردازد. بر اساس دیدگاه پستمن، تلگراف توانسته است با تغییر حس درک مکانی ما ـ به ویژه با ایجاد ارتباط میان افرادی که به لحاظ فیزیکی، از هم دور هستند ـ جهان مکتوب ما را از سه جنبه، با چالشهایی اساسی روبهرو سازد. نخست اینکه با دستیابی به اطلاعاتی از مکانهایی دوردست، روزنامهها را از داستانهایی انباشتند که هیچگونه ارتباطی با خوانندگان نداشتند. دیگر نیازی نبود كه خبرها رابطهای با شنوندگان داشته باشند یا اطلاعات دارای کاربردی عملی باشند، بلکه تنها کافی بود که تازه و دست اول باشند. اخبار روزمره شامل موضوعاتی جدید بودند و تازگی مطالب مهمتر از موضوعیت داشتن آنها بود. جنبة دوم این است كه از آنجا که تلگراف انتقال انبوهی از اطلاعات را آسان ساخته بود که تنها اندکی از آنها به زندگی خوانندگان مرتبط بود، اخبار دیگر هیچ ارتباطی به واكنش آنان نداشت. دیگر در قبال مطالبی که در روزنامهها به چاپ میرسید، از دست مردم کاری ساخته نبود. شاید اطلاعات زیادی به دست آنها میرسید؛ ولی اتفاقات به حدی از آنها دور و با زندگیشان بیارتباط بود که خبر آن، تنها احساس ناتوانی و انفعال خواننده را برمیانگیخت. جنبة سوم این است كه با اولویت بخشیدن به سرعت بالا و انبوه اطلاعات، محتوا در تلگراف قربانی میشد. دیگر نیازی نبود تا اخبار با چهارچوب تاریخی گستردهتری ارتباط یابد. به همین ترتیب، هیچ نیازی نبود که یک داستان را به داستان بعدی و یک تیتر را به تیتر روز بعد مرتبط ساخت. تنها مسئلة مهم جریان داشتن اطلاعات بود؛ به این معنا که یک خبر تازه را گزارش كنند. تحلیل علّی یک پیام یا رویداد، از طریق ایجاد ارتباط میان آن با پیامها و رویدادهای پیشین، چندان مورد نظر نبود و کمیّت از کیفیت و حتی عمق مطلب مهمتر شده بود .
هنر عکاسی نیز به گسترش مفاهیمی پرداخت که پستمن از آن، به انقلابی در شیوة ادراک ما از جهان، یاد میکند. تصاویر حاصل از عکاسی، استدلالهای منطقی یا دانش مفهومی را در ما برنمیانگیزند. در عوض، پستمن بر این باور است که عکاسی تصاویر را از مفاهیم جدا میکند تا بتواند آنها را به شیوهای دیگر، قابل رؤیت سازد. یا شاید به قول معروف، ارزش یک تصویر بیش از هزار کلمه است؛[8] ولی پستمن معتقد است هنگامی که ما کلمات را با تصاویر معامله میکنیم؛ چیزی را در این معامله از دست میدهیم. معنای دقیق یک موضوع یا حقیقت، با معطوف شدن توجه ما بر تصویر یک عکس تغییر مییابد. به این ترتیب، دیگر از اندیشة منطقی به حقیقت دست نمییابیم؛ در حالی که از طریق خواندن، به این نوع اندیشه میرسیدیم. در عوض، شاید بتوان گفت که حقیقت در دیدن است، نه در اندیشیدن یا طبق مثل معروف، شنیدن کی بود مانند دیدن![9]
یک نسل پیش از پستمن، دانیل بورستینِ مورخ اظهار داشت که رواج تصاویر بصری مفهوم حقیقت را تغییر میدهد.[10] از این دیدگاه، تصاویر به حدی در هوشیاری و آگاهی ما ریشه دواندهاند که نمیتوان به تفاوت میان تصویر و واقعیت پی برد. این بدان معنا نیست که ما توانایی اندیشیدن خویش را از دست دادهایم، بلکه منظور این است که شبهرویدادهایی[11] بر مبنای تصاویر، این تمایز را نامشخص ساختهاند. منظور از شبهرویداد، اتفاقاتی است که برای اهدافی خاص، مانند تولید تصاویر مهیج، تنها برای پخش كردن، طراحی شدهاند. در نتیجه، آنها رویدادهایی هستند که هیچ موجودیت مستقلی ندارند و تنها به این منظور، به وقوع میپیوندند تا در معرض عموم، قرار گیرند. شبهرویدادها، شامل مصاحبههای مطبوعاتی، گفتوگوهای تلویزیونی میان نامزدهای انتخاباتی و تصاویر معروف به شکار دوربین هستند که تمامی آنها برای تولید عکسهای مهیج، به تصویر درمیآیند. با این همه، نمیتوان شبهرویدادها را به كلی، حقیقی یا ساختگی دانست. به عبارت دیگر، در حالی که به طور واقعی به وجود آمدهاند؛ ولی تنها برای ایجاد تصاویر مهیج آفریده شدهاند. از این دیدگاه، ظاهر، مهمتر از مفهوم جلوه میکند. البته شبهرویدادها جالبتر از اتفاقات خودجوش هستند؛ زیرا این اتفاقات نشان میدهند تعریف ما از حقیقت، ممکن است تغییر یابد .
پستمدرنیستها معتقدند که این فراواقعیتگرایی، مؤلفة بارز جامعة امروز ماست که مرزهای جداکنندة ذات واقعیت از بروز و تجسم، آن را تخریب کرده است و تنها تصاویری با منبعی از دنیای غیر واقعی، بر جای نهاده است.[12] لازم نیست فردی حتماً پستمدرنیست باشد تا به اهمیت و ارزش تصویرسازی پی برد. در سال 1961، یعنی اوایل دوران ورود تلویزیون، بورستین به کاوش در یافتن ارتباطی میان یک رسانه و راههای ادراک و فهم ما پرداخت. پستمن نیز با رویکردی مشابه در سال 1985، از جهان تصویرمدارِ[13] ما، به مثابه یک جهان دالّی موشه یاد كرد که در آن، همه چیز با اندک انسجامی، میآید و میرود؛ ولی زندگی ما، همواره مملو از سرگرمیهاست. در جهانی که تلویزیون رسانة غالب آن است، سرگرمیها، به سرعت الگوی کل جامعه میشوند. با ورود دیگر حوزههای تجربی به صحنه، رقابت رو به افزایش آنها با یکدیگر و حتی تقلید از تلویزیون، راههای ادراک و فهمی که ما در دورة پیش از تلویزیون برمیگزیدیم، بیشتر به حاشیه رانده میشود.
تردیدی نیست که منتقدانی چون پستمن و بورستین، دربارة اهمیت و ارزش تصویر در جامعة آمریکا و محوریت تلویزیون در زندگی امروزی، حق داشتند. به یقین، این امر نشانگر تغییری نابههنگام در چگونگی زندگی بشر، در نیمة نخست قرن بیستم است. تحلیل این نکته که تلگراف چگونه توانست ارتباطات ما را با مسافتهای فیزیکی تطبیق دهد ـ و نیز اینکه چگونه دسترسی به انواع جدید ارتباطات را میسر ساخته است ـ یک نمونة مفید از این دست است که چگونه انواع نوین رسانه، منابعی برای تغییر الگوهای اجتماعی ـ به ویژه با توجه به شخص و چیزهایی که او میداند ـ فراهم آورده است.
با این همه، پذیرفتن این موضوع که ویژگیهای ذاتی تکنولوژی رسانهای نیروی اصلی در این زمینه به شمار میآید، همچنان دشوار به نظر میرسد. اشکال وارد بر چنین دیدگاهی این است که مردم را نادیده میانگارد و شاید آنها را تنها به منزلة قربانیان رسانهای قدرتمند، مورد توجه قرار میدهد. البته این موضوع، چندان به وضوح دیده نمیشود؛ ولی بیشتر، منتقدان تلویزیون دربارة جنبة تجاری تلویزیون قلمفرسایی کردهاند و دربارۀ فناوری تلویزیون، كمتر نوشتهاند.[14] ادعاهایی که تلویزیون را یك فناوری معرفی میکنند که باید دارای سرگرمی، تصاویر جالب و حرکت سریع از سوژهای به سوژة دیگر باشد، از قوانین تکنولوژیک طبیعت به شمار نمیآیند، بلکه حاصل صنعت پخش برنامههای تلویزیونی هستند که به دست انسان ایجاد شده و فروش محصول و سودآوری، منظور اصلی آن است .
در زمینة صنعت تلویزیون یا انواع برنامههایی که به روی آنتن میروند، هیچ چیز طبیعی به چشم نمیخورد. سازمانهای تجاری پخش برنامههای تلویزیونی، به صورت طبیعی، پدید نیامدهاند، بلکه توسط افرادی ایجاد شدهاند که از سازمان تجاری این صنعت سود میبرند.[15]
نظریهپردازان رسانه، بیشتر در دستیابی به راههایی که بازیگران یا سیاستهای عمومی بهکارگیری فناوری را شکل میدهند، ناکام ماندهاند. در ضمن، این دیدگاه به دیدگاههای انتقادی و فکری بینندگان تلویزیون ارزشی نمیدهد. با این همه، کشف پیام تلویزیون، از جمله درک ناگفتههای آن، نیازمند برنامۀ همهجانبه و عملی تفسیری ـ تحلیلی است .
رسانههای الکترونیکی و هویّت اجتماعی
برخی پژوهشگران به نظریة رسانه دقیقتر پرداختهاند و با مسائل مربوط به حتمیّت و علیّت، با احتیاط بیشتری برخورد کردهاند. برای نمونه، میروویتز در سال 1985، اظهار داشت که نخستین تأثیر اجتماعی تلویزیون، چگونگی از میان برداشتن پیوند میان فاصلة فیزیکی و فاصلة اجتماعی است و این رسانه، اساساً از اهمیت و ارزش موقعیت فیزیکی، در روابط اجتماعی ما کاسته است. با کمک تلویزیون، میتوان در جایی حضور داشت؛ ولی واقعاً در آنجا نبود. میتوانیم صحنههای ورزشی، جلسات دادگاه و سخنرانیهای سیاسی را تماشا کرد و حتی بدون بیرون آمدن از خانه، خرید کنیم. سرانجام، شمار بسیاری از مردم که در بخشهای مختلف یک کشور زندگی میکنند، میتوانند در یک لحظه، یک کار مشابه را در مکانهای متفاوت انجام دهند و آن همان تماشا کردن تلویزیون است. تا پیش از گسترش رسانههای الکترونیکی، کارکرد اجتماعی و هویت ما در ارتباط نزدیک با موقعیت فیزیکی بود که نقش خود را در آن ایفا میکردیم. با پیدایش رسانههای الکترونیکی و به ویژه تلویزیون، نقشهای قدیمی و هویتها، در پاسخ به گونههای تازة موقعیتهای اجتماعی، دوباره طرحریزی و گاه، دچار ابهام شده است. این دیدگاه که بیشتر بر مکان تأکید دارد، شیوههایی را که رسانهها نیز بخشی از آنها به شمار میآیند، مد نظر قرار داده و به شکلگیری محیط اطراف ما یا به عبارتی، موقعیت جغرافیایی زندگی اجتماعی ما کمک میکند.[16]
میروویتز یکی از نمونههای اصلی خود را به نام ایجاد ابهام در دوران کودکی و بزرگسالی مطرح میكند که از نتایج الگوهای تازة جریان اطلاعاتی است که با ظهور تلویزیون، آغاز شده است. تلویزیون، بزرگترها و کودکان را در موقعیتهای اجتماعی یکسانی قرار میدهد که تا پیش از آن، پنهان بود یا دسترسی به آن، دشوار بوده است. به طور ویژه، به باور وی، تلویزیون به کودکان اجازه میدهد که حتی اگر در تعاملات بزرگترها حضور فیزیکی ندارند، دستكم حضور اجتماعی داشته باشند. نتیجه این میشود که مانع مهمی که در گذشته، میان بزرگترها و کودکان بود و تنها به کمک مطالعه در سطوحی مختلف ایجاد میشد، دیگر موجودیت خود را از دست داده است.
به هر روی، محیط اطلاعرسانی نوین که به یاری تلویزیون فراهم آمده است، بیش از برداشتن موانع و تغییر الگوهای ارتباطی پیشین، به کار آمده است. تلویزیون دیدگاه روشنتری از جهان رمز و رازهای بزرگترها را در اختیار کودکان قرار میدهد و به این ترتیب، آنها را با رفتارهای پشتصحنة بزرگترها آشنا میسازد و شاید این امر یکی از دلایل اصلی این باور متداول امروزین باشد که کودکان سریعتر از گذشته، بزرگ میشوند. در نتیجه، جهان بزرگترها، برای کودکان عصر تلویزیون، کمتر مرموز به نظر میرسد؛ زیرا آنها میدانند که این جهان، پشتصحنهای دارد که شاید اكنون، پنهان باقی مانده است. توان مدارس امروز دیگر به اندازة گذشته نیست؛ زیرا تلویزیون یک منبع اطلاعات جایگزین را تأمین کرده است. به این ترتیب، تلویزیون به مثابه عاملی در اجتماعی کردن کودکان، تنها نقشی مکمل در عملکرد والدین و مدارس ندارد، بلکه حتی گاهی اوقات، با القای دیدگاهها و تصاویری گاه متناقض با آنچه کودکان در خانواده یا مدرسه آموختهاند، نقشی به مانند یک رقیب، در برابر والدین و مدرسه ایفا میکند. در ضمن، توانایی درک برنامههای تلویزیونی، هیچ ربطی به سن ندارد و کودکان نیز میتوانند مانند بزرگترها، معنای برنامههای تلویزیونی را درک کنند. این مسئله یک تغییر جهت اساسی از فرهنگ مکتوب است که در آن، انتقال اطلاعات، به طور عمده، وابسته به مهارتهای خواندن بود و بر اساس سنین خاص، تغییر میکرد .
در قرن بیستم، اطلاعات محیطی و احساس ما دربارة مکان، به سرعت تغییر یافته و در این میان، رشد رسانههای الکترونیکی، آشكارا، نقشی مهم ایفا کرده است؛ ولی هنوز لازم است هشیار باشیم. بسیار آسان است که تلویزیون را دلیل همۀ این تغییرات معرفی کنیم و چندان فرقی نمیکند که نسبت به آنها موافق یا مخالف باشیم؛ ولی فناوری نمیتواند به این آسانی، فرهنگ را ایجاد کند. اگر هنگام ورود تلویزیون به خانهها را در دهة پنجاه میلادی، مد نظر قرار دهیم، میبینیم که الگوهای فرهنگی مردمی که یک فناوری خاص را پذیرفتهاند، در واقع، گسترش و به کارگیری آن فناوری را شکل داده است .
تئوریهای رسانهای در عصر کامپیوتر
در اواخر دهة نود، پیشرفتهای تکنولوژیکی نوین، صورتهای ارتباط الکترونیکی را گسترش داد و تفاوتهای انواع گوناگون رسانهها را از میان برداشت. امروزه، ارتباطات دیجیتالی میتواند متن، تصویر و صدا را به هم پیوند دهد و برای نمونه، کامپیوترهای شخصی به سرعت، در حال تبدیل به نمونههای نوین مراکز سرگرمی خانگی هستند. به نظر میرسد این روند، همچنان ادامه دارد.
سون بیرکرتز[17] پرسشهای پیش روی نظریهپردازان رسانه را دربارۀ دوران پس از تلویزیون یا همان عصر دیجیتالی، دوباره به کار میگیرد. وی با انتخاب عنوان مرثیهای بر گوتنبرگ[18]، به ما یادآور میشود که قصد دارد بر روی سنت مکلوهان کار کند. اگر مکلوهان در کتاب خود ـ جهان گوتنبرگ ـ به معرفی ویژگیهای فرهنگ پرداخته است، بیرکرتز به بحث دربارة دورهای میپردازد که به باور وی، در عین حال که رسانة غالب آن دوره، کلام مکتوب بوده است؛ ولی دیگر نابود شده و به پایان رسیده است. مرثیة وی هم نویدی برای پایان عصر پیشین است و هم هشداری دربارة آغاز عصر دیجیتالی آینده است. او بر این باور بود که زندگی اجتماعی و فرهنگی مانند شبکهای از تعاملات است که تار و پود آن را فناوریهای رسانهای نوین تنیده است. روشهای نوین ارتباطی نیازمند راههای تازة دریافت و پاسخ به محتوای آنهاست. رسانههای الکترونیکی با ممکن ساختن جریان سریع اطلاعات و شکستن ارتباط مکانی میان ارتباطات فیزیکی و اجتماعی، حس جدیدی از زمان و مکان را برای ما به وجود آوردهاند. رسانههای دیجیتال ما را از این هم فراتر میبرند. دنیای مجازی شبکههای کامپیوتری یک فضای اجتماعی جدید است که روشهای نوین تعاملات با كمترین ارتباط با جهان فیزیکی را میسر میسازد. در این جهان مجازی، افراد میتوانند با برگزیدن هویتهای تازه، از محدودیتها و مسئولیتهای جهان فیزیکی خود ـ دستكم به صورت موقت ـ پا فراتر نهند.
این رسانة نوین ما را چنان از جهان طبیعی خویش دور میسازد که احساس ما نسبت به زمان را دستخوش تغییر میكند؛ زیرا هر روز بیش از پیش، به ماهیت آنی ارتباطات کامپیوتری وابسته میشویم.
بارزترین مسئلة مطالعات رسانهها این است که درکی مشترک از موضوع مورد بحث در دسترس نیست. میتوان گفت پژوهشگران عرصة رسانه در تشریح صریح ماهیت آن، کوتاهی کردهاند و همگی به این گمان بسنده کردهاند که همه میدانند رسانه چیست و لزومی به ارائة تعریفی جامع از آن نیست. باید گفت که مطالعات مربوط به رسانهها با مسئلة بغرنج عدم درک ماهیت و مبانی آن روبهروست. نوشتار زیر میکوشد به تشریح فضای مؤثر بر مخاطبان رسانه و لزوم ابتنای مطالعات رسانهای را در این تأثیر بپردازد .
تکنولوژی و محیط رسانهای
میروویتز[1] در سال 1994، عبارت تئوری رسانه را در بخشی از ادبیاتی به كار برد که ورای مفهوم اصلی رسانه، بر جنبههای تکنولوژیکی رسانه تأکید دارد. نظریهپردازان، رسانه را فراتر از کانالی برای انتقال پیام معرفی میکنند. به طور خلاصه، منطق اصلی برای یافتن مفهوم رسانه، این است که ماهیت واقعی رسانه میتواند کلید تأثیرات اجتماعی آن باشد. از این دیدگاه، فناوریهای رسانهای میتوانند یک نیروی اجتماعی مؤثر به شمار آیند و قدرت آنها در راههایی است که برای سازماندهی، در اختیار ما میگذارند و این امکان را میدهند که محیطی فرهنگی بسازیم.[2]
پیام مک لوهان
شاید بتوان گفت، مارشال مک لوهان، اندیشمند کانادایی، بزرگترین نظریهپرداز در زمینة رسانه بوده است. مهمترین دلیل شهرت وی ادعای پیام بودن رسانه است. مک لوهان بر سر این موضوع بحث میکند که اگر تأثیر رسانهها برای ما جالب بود، پس باید تمام توجه خویش را معطوف به راههایی کنیم که موجب میشود رسانة جدید سنت را مختل و زندگی اجتماعی را تغییر دهد. از دیدگاه مک لوهان، پیام واقعی رسانه محتوای ظاهری آن نیست، بلکه روشهایی است که رسانهها حواس ما را از آن طریق، بسط میدهند و زندگی اجتماعی ما را دستخوش تغییر میكنند. مک لوهان بر این موضوع مصرّ بود و عقیده داشت که نقش محتوای رسانه در منحرف کردن ذهن ما، شبیه تکه گوشتی است که یک دزد برای منحرف کردن ذهن سگ نگهبان، به سوی او پرتاب میکند.[3]
به باور او، اگر محتوای رسانه را حاشیهای و فرعی بدانیم، پس کدام جنبة رسانه، آن را تا این اندازه حایز اهمیت میسازد. مک لوهان در یکی از نخستین آثارش، جهان گوتنبرگ[4]، بر تبدیل و تغییر حالت جوامع، از فرهنگ شفاهی به فرهنگ مکتوب و چاپی، متمرکز شده و پیامدهای اجتماعی حاصل از اختراع دستگاه چاپ در قرن پانزدهم، به دست یوهان گوتنبرگ را به بحث میگذارد و میگوید که تکنولوژیهای نوین رسانهای در تعادل حواس ما، دست بردهاند و به بهای از بین رفتن برخی حواس، برخی از آنها را کنار گذارده و بر برخی دیگر، بیشتر تأکید می ورزند. از این دیدگاه، صنعت چاپ حس بصری را تشدید کرده ـ به این دلیل که از چشم، برای خواندن استفاده میکنیم ـ و آن را از دیگر حواس پنجگانه، به ویژه صدا، متمایز کرده است .
مک لوهان، حتی اظهار داشته است که رسانههای چاپی به ایجاد محیط حسیای کمک کردهاند که حاصل آن جوامع سرمایهداری غربی بوده است. این جوامع محیطهایی خشک و مقرراتی هستند که بر پایة ایدئولوژی تولید انبوه، تنظیم شدهاند و به عبارت دیگر، پیرو نظریة فردگرایی و تعهد نسبت به جامعه، به مثابه واحد اجتماعی بنیادی، مفروض میشوند .
مک لوهان در دیگر اثر خود، درک رسانه[5]، به مسئلة چرخش جوامع از حالت رسانة چاپی به رسانة الکترونیکی میپردازد و اظهار میدارد که تلویزیون میتواند حواس پنجگانه را که به وسیلة صنعت چاپ، از هم دور شده بودند، دوباره به یکدیگر پیوند دهد. از این منظر، رسانة الکترونیکی میتواند ما را به حالت متوازن پیش از ظهور صنعت چاپ بازگرداند. این دیدگاه، دقیقاً همان چیزی است که ما را به سوی پیشبینیهای آرمانگرایانه از توسعة یک دهکدة جهانی نوین، بر پایة شگفتیهای فناوری ارتباطات هدایت میکند. او در پایان، تعریفی غیرمتعارف، ولی در عین حال، نه چندان پیچیده از حتمیّت تکنولوژیک، ارائه میدهد. مطابق این تعریف، هر رسانهای حواس پنجگانة ما را به گونهای تغییر میدهد که در نتیجه، نتایج اجتماعی ویژة آن تقریباً اجتنابناپذیر خواهد بود. از سوی دیگر، از آنجا که رسانههای غالب در هر دوران، همه چیز را مورد احاطه قرار میدهند، از هر نظر غیرممکن است كه افراد روشهای تأثیر تکنولوژی را بر خودشان ببینند.
بر خلاف ادعای مشهور مک لوهان، باید دربارة این موضوع بحث کرد که پیام نمیتواند تا حد رسانه تنزل یابد. چنین طرز تلقی از پیام، پیچیدگیهای فرایند رسانهای را بیش از اندازه، ساده جلوه میدهد .
تصاویر و زندگی عامة مردم
کسان دیگری نیز بودند که راه مک لوهان را ادامه دادند و به پیامدهای تغییر یک رسانه به رسانة دیگر پرداختند. برای نمونه، برخی از منتقدان بر این باورند که افزایش محبوبیت تلویزیون علت اصلی کاهش جدّیت در زندگی جمعی مردم است.[6] بر اساس این دیدگاه، محتوای مردمسالاری ـ به معنای مشارکت شهروندان آگاه ـ با ترویج تلویزیون، تضعیف شده است؛ زیرا این رسانه چگونگی سخن گفتن و اندیشیدن ما در زمینة مسائل عمومی را دگرگون کرده است. فرض واقعی بر این است که آنچه ما میگوییم، به طور عمده، حاصل روشی ـ یا به عبارت بهتر، فناوریای ـ است که برای ادای آن، به کار میبریم. ویژگیهای تلویزیون موجب ترغیب یا حتی القای روشهایی ویژه برای چگونگی سخن گفتن و اندیشیدن شده است.
این گونه انتقاداتِ بازمانده از دوران اوج تلویزیون را بیشتر میتوان مرثیهای جانسوز بر دوران گذشتهای دانست که در آن، صنعت چاپ رسانة غالب در جامعة آمریکا بود. نیل پستمن نیز پس از مک لوهان، اظهار میداشت که جوامع مبتنی بر فرهنگ مکتوب که به باور وی، جامعة آمریکایی قرن 18 و 19 بارزترین نمونة آن در طول تاریخ است، عقلانیت، جدیت و انسجام در شیوة اندیشیدن و نیز در محتوای گفتار اجتماعی ما را بیش از هر چیز، مورد توجه و اعتنا قرار میدهد.[7]
مطالعه سبب پرورش ذهنی میشود که در آن، افکار تحلیلی بر پایة منطق و وضوح، ارزش اصلی به شمار میآید. بدین سان، جدیّت و عقلانیت، ویژگی اصلی تودة مردم در جوامعی است که فرهنگ مکتوب را ابزار اصلی در ارتباطات فردی و جمعی میدانند. دیگران نیز دیدگاههای مشابهی دربارة پیوند میان چاپ و عقلانیت ارائه كردهاند و برای نمونه، گفتهاند که گسترش صنعت چاپ نقشی مهم و کلیدی، در افزایش تفکرات علمی، ایفا كرده است.
نکتة مهم برای پستمن، روشهایی بود که از آن طریق، تلویزیون عقلانیت و انسجام فکری ما را که در حالتی مبتنی بر فرهنگ مکتوب دارا بودیم، به چالش میکشد و این امر را از راه فراخواندن تصاویر ناچیز و بیاهمیت، به انجام میرساند. جالبترین بخش کتاب وی مبحثی است که در آن، به نقش تلگراف و عکس در دگرگونی فرهنگ میپردازد. بر اساس دیدگاه پستمن، تلگراف توانسته است با تغییر حس درک مکانی ما ـ به ویژه با ایجاد ارتباط میان افرادی که به لحاظ فیزیکی، از هم دور هستند ـ جهان مکتوب ما را از سه جنبه، با چالشهایی اساسی روبهرو سازد. نخست اینکه با دستیابی به اطلاعاتی از مکانهایی دوردست، روزنامهها را از داستانهایی انباشتند که هیچگونه ارتباطی با خوانندگان نداشتند. دیگر نیازی نبود كه خبرها رابطهای با شنوندگان داشته باشند یا اطلاعات دارای کاربردی عملی باشند، بلکه تنها کافی بود که تازه و دست اول باشند. اخبار روزمره شامل موضوعاتی جدید بودند و تازگی مطالب مهمتر از موضوعیت داشتن آنها بود. جنبة دوم این است كه از آنجا که تلگراف انتقال انبوهی از اطلاعات را آسان ساخته بود که تنها اندکی از آنها به زندگی خوانندگان مرتبط بود، اخبار دیگر هیچ ارتباطی به واكنش آنان نداشت. دیگر در قبال مطالبی که در روزنامهها به چاپ میرسید، از دست مردم کاری ساخته نبود. شاید اطلاعات زیادی به دست آنها میرسید؛ ولی اتفاقات به حدی از آنها دور و با زندگیشان بیارتباط بود که خبر آن، تنها احساس ناتوانی و انفعال خواننده را برمیانگیخت. جنبة سوم این است كه با اولویت بخشیدن به سرعت بالا و انبوه اطلاعات، محتوا در تلگراف قربانی میشد. دیگر نیازی نبود تا اخبار با چهارچوب تاریخی گستردهتری ارتباط یابد. به همین ترتیب، هیچ نیازی نبود که یک داستان را به داستان بعدی و یک تیتر را به تیتر روز بعد مرتبط ساخت. تنها مسئلة مهم جریان داشتن اطلاعات بود؛ به این معنا که یک خبر تازه را گزارش كنند. تحلیل علّی یک پیام یا رویداد، از طریق ایجاد ارتباط میان آن با پیامها و رویدادهای پیشین، چندان مورد نظر نبود و کمیّت از کیفیت و حتی عمق مطلب مهمتر شده بود .
هنر عکاسی نیز به گسترش مفاهیمی پرداخت که پستمن از آن، به انقلابی در شیوة ادراک ما از جهان، یاد میکند. تصاویر حاصل از عکاسی، استدلالهای منطقی یا دانش مفهومی را در ما برنمیانگیزند. در عوض، پستمن بر این باور است که عکاسی تصاویر را از مفاهیم جدا میکند تا بتواند آنها را به شیوهای دیگر، قابل رؤیت سازد. یا شاید به قول معروف، ارزش یک تصویر بیش از هزار کلمه است؛[8] ولی پستمن معتقد است هنگامی که ما کلمات را با تصاویر معامله میکنیم؛ چیزی را در این معامله از دست میدهیم. معنای دقیق یک موضوع یا حقیقت، با معطوف شدن توجه ما بر تصویر یک عکس تغییر مییابد. به این ترتیب، دیگر از اندیشة منطقی به حقیقت دست نمییابیم؛ در حالی که از طریق خواندن، به این نوع اندیشه میرسیدیم. در عوض، شاید بتوان گفت که حقیقت در دیدن است، نه در اندیشیدن یا طبق مثل معروف، شنیدن کی بود مانند دیدن![9]
یک نسل پیش از پستمن، دانیل بورستینِ مورخ اظهار داشت که رواج تصاویر بصری مفهوم حقیقت را تغییر میدهد.[10] از این دیدگاه، تصاویر به حدی در هوشیاری و آگاهی ما ریشه دواندهاند که نمیتوان به تفاوت میان تصویر و واقعیت پی برد. این بدان معنا نیست که ما توانایی اندیشیدن خویش را از دست دادهایم، بلکه منظور این است که شبهرویدادهایی[11] بر مبنای تصاویر، این تمایز را نامشخص ساختهاند. منظور از شبهرویداد، اتفاقاتی است که برای اهدافی خاص، مانند تولید تصاویر مهیج، تنها برای پخش كردن، طراحی شدهاند. در نتیجه، آنها رویدادهایی هستند که هیچ موجودیت مستقلی ندارند و تنها به این منظور، به وقوع میپیوندند تا در معرض عموم، قرار گیرند. شبهرویدادها، شامل مصاحبههای مطبوعاتی، گفتوگوهای تلویزیونی میان نامزدهای انتخاباتی و تصاویر معروف به شکار دوربین هستند که تمامی آنها برای تولید عکسهای مهیج، به تصویر درمیآیند. با این همه، نمیتوان شبهرویدادها را به كلی، حقیقی یا ساختگی دانست. به عبارت دیگر، در حالی که به طور واقعی به وجود آمدهاند؛ ولی تنها برای ایجاد تصاویر مهیج آفریده شدهاند. از این دیدگاه، ظاهر، مهمتر از مفهوم جلوه میکند. البته شبهرویدادها جالبتر از اتفاقات خودجوش هستند؛ زیرا این اتفاقات نشان میدهند تعریف ما از حقیقت، ممکن است تغییر یابد .
پستمدرنیستها معتقدند که این فراواقعیتگرایی، مؤلفة بارز جامعة امروز ماست که مرزهای جداکنندة ذات واقعیت از بروز و تجسم، آن را تخریب کرده است و تنها تصاویری با منبعی از دنیای غیر واقعی، بر جای نهاده است.[12] لازم نیست فردی حتماً پستمدرنیست باشد تا به اهمیت و ارزش تصویرسازی پی برد. در سال 1961، یعنی اوایل دوران ورود تلویزیون، بورستین به کاوش در یافتن ارتباطی میان یک رسانه و راههای ادراک و فهم ما پرداخت. پستمن نیز با رویکردی مشابه در سال 1985، از جهان تصویرمدارِ[13] ما، به مثابه یک جهان دالّی موشه یاد كرد که در آن، همه چیز با اندک انسجامی، میآید و میرود؛ ولی زندگی ما، همواره مملو از سرگرمیهاست. در جهانی که تلویزیون رسانة غالب آن است، سرگرمیها، به سرعت الگوی کل جامعه میشوند. با ورود دیگر حوزههای تجربی به صحنه، رقابت رو به افزایش آنها با یکدیگر و حتی تقلید از تلویزیون، راههای ادراک و فهمی که ما در دورة پیش از تلویزیون برمیگزیدیم، بیشتر به حاشیه رانده میشود.
تردیدی نیست که منتقدانی چون پستمن و بورستین، دربارة اهمیت و ارزش تصویر در جامعة آمریکا و محوریت تلویزیون در زندگی امروزی، حق داشتند. به یقین، این امر نشانگر تغییری نابههنگام در چگونگی زندگی بشر، در نیمة نخست قرن بیستم است. تحلیل این نکته که تلگراف چگونه توانست ارتباطات ما را با مسافتهای فیزیکی تطبیق دهد ـ و نیز اینکه چگونه دسترسی به انواع جدید ارتباطات را میسر ساخته است ـ یک نمونة مفید از این دست است که چگونه انواع نوین رسانه، منابعی برای تغییر الگوهای اجتماعی ـ به ویژه با توجه به شخص و چیزهایی که او میداند ـ فراهم آورده است.
با این همه، پذیرفتن این موضوع که ویژگیهای ذاتی تکنولوژی رسانهای نیروی اصلی در این زمینه به شمار میآید، همچنان دشوار به نظر میرسد. اشکال وارد بر چنین دیدگاهی این است که مردم را نادیده میانگارد و شاید آنها را تنها به منزلة قربانیان رسانهای قدرتمند، مورد توجه قرار میدهد. البته این موضوع، چندان به وضوح دیده نمیشود؛ ولی بیشتر، منتقدان تلویزیون دربارة جنبة تجاری تلویزیون قلمفرسایی کردهاند و دربارۀ فناوری تلویزیون، كمتر نوشتهاند.[14] ادعاهایی که تلویزیون را یك فناوری معرفی میکنند که باید دارای سرگرمی، تصاویر جالب و حرکت سریع از سوژهای به سوژة دیگر باشد، از قوانین تکنولوژیک طبیعت به شمار نمیآیند، بلکه حاصل صنعت پخش برنامههای تلویزیونی هستند که به دست انسان ایجاد شده و فروش محصول و سودآوری، منظور اصلی آن است .
در زمینة صنعت تلویزیون یا انواع برنامههایی که به روی آنتن میروند، هیچ چیز طبیعی به چشم نمیخورد. سازمانهای تجاری پخش برنامههای تلویزیونی، به صورت طبیعی، پدید نیامدهاند، بلکه توسط افرادی ایجاد شدهاند که از سازمان تجاری این صنعت سود میبرند.[15]
نظریهپردازان رسانه، بیشتر در دستیابی به راههایی که بازیگران یا سیاستهای عمومی بهکارگیری فناوری را شکل میدهند، ناکام ماندهاند. در ضمن، این دیدگاه به دیدگاههای انتقادی و فکری بینندگان تلویزیون ارزشی نمیدهد. با این همه، کشف پیام تلویزیون، از جمله درک ناگفتههای آن، نیازمند برنامۀ همهجانبه و عملی تفسیری ـ تحلیلی است .
رسانههای الکترونیکی و هویّت اجتماعی
برخی پژوهشگران به نظریة رسانه دقیقتر پرداختهاند و با مسائل مربوط به حتمیّت و علیّت، با احتیاط بیشتری برخورد کردهاند. برای نمونه، میروویتز در سال 1985، اظهار داشت که نخستین تأثیر اجتماعی تلویزیون، چگونگی از میان برداشتن پیوند میان فاصلة فیزیکی و فاصلة اجتماعی است و این رسانه، اساساً از اهمیت و ارزش موقعیت فیزیکی، در روابط اجتماعی ما کاسته است. با کمک تلویزیون، میتوان در جایی حضور داشت؛ ولی واقعاً در آنجا نبود. میتوانیم صحنههای ورزشی، جلسات دادگاه و سخنرانیهای سیاسی را تماشا کرد و حتی بدون بیرون آمدن از خانه، خرید کنیم. سرانجام، شمار بسیاری از مردم که در بخشهای مختلف یک کشور زندگی میکنند، میتوانند در یک لحظه، یک کار مشابه را در مکانهای متفاوت انجام دهند و آن همان تماشا کردن تلویزیون است. تا پیش از گسترش رسانههای الکترونیکی، کارکرد اجتماعی و هویت ما در ارتباط نزدیک با موقعیت فیزیکی بود که نقش خود را در آن ایفا میکردیم. با پیدایش رسانههای الکترونیکی و به ویژه تلویزیون، نقشهای قدیمی و هویتها، در پاسخ به گونههای تازة موقعیتهای اجتماعی، دوباره طرحریزی و گاه، دچار ابهام شده است. این دیدگاه که بیشتر بر مکان تأکید دارد، شیوههایی را که رسانهها نیز بخشی از آنها به شمار میآیند، مد نظر قرار داده و به شکلگیری محیط اطراف ما یا به عبارتی، موقعیت جغرافیایی زندگی اجتماعی ما کمک میکند.[16]
میروویتز یکی از نمونههای اصلی خود را به نام ایجاد ابهام در دوران کودکی و بزرگسالی مطرح میكند که از نتایج الگوهای تازة جریان اطلاعاتی است که با ظهور تلویزیون، آغاز شده است. تلویزیون، بزرگترها و کودکان را در موقعیتهای اجتماعی یکسانی قرار میدهد که تا پیش از آن، پنهان بود یا دسترسی به آن، دشوار بوده است. به طور ویژه، به باور وی، تلویزیون به کودکان اجازه میدهد که حتی اگر در تعاملات بزرگترها حضور فیزیکی ندارند، دستكم حضور اجتماعی داشته باشند. نتیجه این میشود که مانع مهمی که در گذشته، میان بزرگترها و کودکان بود و تنها به کمک مطالعه در سطوحی مختلف ایجاد میشد، دیگر موجودیت خود را از دست داده است.
به هر روی، محیط اطلاعرسانی نوین که به یاری تلویزیون فراهم آمده است، بیش از برداشتن موانع و تغییر الگوهای ارتباطی پیشین، به کار آمده است. تلویزیون دیدگاه روشنتری از جهان رمز و رازهای بزرگترها را در اختیار کودکان قرار میدهد و به این ترتیب، آنها را با رفتارهای پشتصحنة بزرگترها آشنا میسازد و شاید این امر یکی از دلایل اصلی این باور متداول امروزین باشد که کودکان سریعتر از گذشته، بزرگ میشوند. در نتیجه، جهان بزرگترها، برای کودکان عصر تلویزیون، کمتر مرموز به نظر میرسد؛ زیرا آنها میدانند که این جهان، پشتصحنهای دارد که شاید اكنون، پنهان باقی مانده است. توان مدارس امروز دیگر به اندازة گذشته نیست؛ زیرا تلویزیون یک منبع اطلاعات جایگزین را تأمین کرده است. به این ترتیب، تلویزیون به مثابه عاملی در اجتماعی کردن کودکان، تنها نقشی مکمل در عملکرد والدین و مدارس ندارد، بلکه حتی گاهی اوقات، با القای دیدگاهها و تصاویری گاه متناقض با آنچه کودکان در خانواده یا مدرسه آموختهاند، نقشی به مانند یک رقیب، در برابر والدین و مدرسه ایفا میکند. در ضمن، توانایی درک برنامههای تلویزیونی، هیچ ربطی به سن ندارد و کودکان نیز میتوانند مانند بزرگترها، معنای برنامههای تلویزیونی را درک کنند. این مسئله یک تغییر جهت اساسی از فرهنگ مکتوب است که در آن، انتقال اطلاعات، به طور عمده، وابسته به مهارتهای خواندن بود و بر اساس سنین خاص، تغییر میکرد .
در قرن بیستم، اطلاعات محیطی و احساس ما دربارة مکان، به سرعت تغییر یافته و در این میان، رشد رسانههای الکترونیکی، آشكارا، نقشی مهم ایفا کرده است؛ ولی هنوز لازم است هشیار باشیم. بسیار آسان است که تلویزیون را دلیل همۀ این تغییرات معرفی کنیم و چندان فرقی نمیکند که نسبت به آنها موافق یا مخالف باشیم؛ ولی فناوری نمیتواند به این آسانی، فرهنگ را ایجاد کند. اگر هنگام ورود تلویزیون به خانهها را در دهة پنجاه میلادی، مد نظر قرار دهیم، میبینیم که الگوهای فرهنگی مردمی که یک فناوری خاص را پذیرفتهاند، در واقع، گسترش و به کارگیری آن فناوری را شکل داده است .
تئوریهای رسانهای در عصر کامپیوتر
در اواخر دهة نود، پیشرفتهای تکنولوژیکی نوین، صورتهای ارتباط الکترونیکی را گسترش داد و تفاوتهای انواع گوناگون رسانهها را از میان برداشت. امروزه، ارتباطات دیجیتالی میتواند متن، تصویر و صدا را به هم پیوند دهد و برای نمونه، کامپیوترهای شخصی به سرعت، در حال تبدیل به نمونههای نوین مراکز سرگرمی خانگی هستند. به نظر میرسد این روند، همچنان ادامه دارد.
سون بیرکرتز[17] پرسشهای پیش روی نظریهپردازان رسانه را دربارۀ دوران پس از تلویزیون یا همان عصر دیجیتالی، دوباره به کار میگیرد. وی با انتخاب عنوان مرثیهای بر گوتنبرگ[18]، به ما یادآور میشود که قصد دارد بر روی سنت مکلوهان کار کند. اگر مکلوهان در کتاب خود ـ جهان گوتنبرگ ـ به معرفی ویژگیهای فرهنگ پرداخته است، بیرکرتز به بحث دربارة دورهای میپردازد که به باور وی، در عین حال که رسانة غالب آن دوره، کلام مکتوب بوده است؛ ولی دیگر نابود شده و به پایان رسیده است. مرثیة وی هم نویدی برای پایان عصر پیشین است و هم هشداری دربارة آغاز عصر دیجیتالی آینده است. او بر این باور بود که زندگی اجتماعی و فرهنگی مانند شبکهای از تعاملات است که تار و پود آن را فناوریهای رسانهای نوین تنیده است. روشهای نوین ارتباطی نیازمند راههای تازة دریافت و پاسخ به محتوای آنهاست. رسانههای الکترونیکی با ممکن ساختن جریان سریع اطلاعات و شکستن ارتباط مکانی میان ارتباطات فیزیکی و اجتماعی، حس جدیدی از زمان و مکان را برای ما به وجود آوردهاند. رسانههای دیجیتال ما را از این هم فراتر میبرند. دنیای مجازی شبکههای کامپیوتری یک فضای اجتماعی جدید است که روشهای نوین تعاملات با كمترین ارتباط با جهان فیزیکی را میسر میسازد. در این جهان مجازی، افراد میتوانند با برگزیدن هویتهای تازه، از محدودیتها و مسئولیتهای جهان فیزیکی خود ـ دستكم به صورت موقت ـ پا فراتر نهند.
این رسانة نوین ما را چنان از جهان طبیعی خویش دور میسازد که احساس ما نسبت به زمان را دستخوش تغییر میكند؛ زیرا هر روز بیش از پیش، به ماهیت آنی ارتباطات کامپیوتری وابسته میشویم.