صهیونیسم آنگونه كه در تاریخ دین مطرح است، ایدهای در حوزۀ تاریخ دینی یهودی است. تاریخ در بُعد دینی برای یهودیان با ظهور مسیحا و داوری نهاییای كه بر پهنۀ كوه صهیون صورت خواهد داد، پایان میپذیرد.[1] در چنین بینشی صهیونگرایی برای یهودیانِ مؤمن، ایدهای هم وزن ایدۀ ظهور منجی آخرالزمان برای ما و مسیحیان و ادیان معتقد به ظهور منجی است.
در این مقاله تلاش خواهد شد با بررسی مفهوم صهیونیسم، كاربردی دقیقتر از این مفهوم ارائه شود و در پی آن به بررسی نسبتی خواهیم پرداخت كه سینماگران مختلف نسبت به آن اتخاذ كردهاند. البته در این بُعد دوم تلاشمان را محدود به سینماگرانی خواهیم كرد كه به لحاظ كمیت چندان زیاد نیستند ولی به لحاظ نوع كاری كه ارائه كردهاند به واقع شایستۀ تذكر و امعان نظر هستند.[2]
صهیونیسم چیست؟
واژۀ صهیون، مشتق از واژهای به معنای صخره یا كوهی مقدس و یا شاید سرزمینی خشك باشد. اوّلین جایی كه این نام به كار رفته دوم ساموئل است. آنجا كه داوود شهر یبوسیت اورشلیم را تسخیر كرد. نام قلعۀ صهیون در ظاهر، برای یبوسیت كه پس از آن قلعۀ داوود نامیده شد، به كار رفته است. ولی یبوسیت در اصل، نام صهیون ـ به عبری تسییون ـ بود كه در اصطلاحات اسرائیلی جذبشده و تداعیگر سلطنت داوود و مركز آن اورشلیم شد. در نوشتههای انبیاء مانند اشعیاء اول، ارمیا و مزامیر نام صهیون چونان اولینمترادف برای معبد اورشلیم استفاده شده و پس از آن برای پادشاه یهودیه و در نهایت در ادبیات دوران پس از تبعید، برای سرزمین اسرائیل به كار رفته است.
نزد نهرهای بابل آنجا نیز نشستیم و گریه نیز كردیم، چون صهیون را به یاد آوردیم.
(مزامیر 137:1)
بنابراین، آن چیزی كه در ابتدا اسم مكان مشخص و روشنی بود، در نهایت نمایانندۀ سمبلیك همۀ سرزمین اسرائیل و مردمی كه از آن تبعید شده بودند، گردید.
ارتباطهای ویژه میان صهیون و سلطنت داوود به این واژه طنینی ویژه در ادبیات مسیحاگرایانۀ دوران تبعید بخشید كه نه تنها بیان كنندۀ اشتیاق و آرزو برای بازگشت مردم به سرزمینشان است بلكه دربرگیرندۀ توهم بازپیریزی سلطنت داوود است. دلواپسی و اضطراب ویژهای، پیوند میان صهیونیسم و یهودیت را از دوران كتاب مقدس شكل داده است. در یكسو، به سرزمین اسرائیل همچون سرزمینی مقدس كه به اسرائیلیهای باستان و فرزندانشان وعده داده شده بود، نگریسته شده است. بر این مبنا، خدای اسرائیل تنها در این منطقه و خاك تطهیر شده و میتواند مورد عبادت و پرستش واقع شود. بنابراین، زمانیكه داوود از دست شائول به سرزمین فلسطین گریخت، نوحه كرد كه:
[كسانیكه] امروز مرا از التصاق به نصیب خداوند میرانند و میگویند برو و خدایان غیر را عبادت كن (اول ساموئل 26:19)
تاآنجا كه نویسنده تعجب میكند:
چگونه سرود خداوند، در زمین بیگانه بخوانیم.( در مزمور 137)
در هر دوی كتابهای قانونی مقدس و خاخامی، مقدار زیادی از كشاورزی، مناسك و شعائر و حتی قانون مدنی تنها در سرزمین اسرائیل عملی میشوند.
در سوی دیگر، گرایشِ به شدت معطوف به جهان وطنی از دوران كتاب مقدس تا به حال پیشرفت كرده و به این نكته معتقد بوده كه فرمانروایی و حكومت خدا بر همۀ جهان محقق است و میتوان در هر جایی او را عبادت كرد. این گرایش ـ به مانند نتیجۀ تبعید بابلی ـ بیان و ابراز آن در آثار نویسندههای دوران تبعید مانند اشعیای دوم برجستگی ویژهای پیدا كرد. در برخی از این آثار، فقراتی از نقد و تخطئۀ آنهایی وجود دارد كه در آرزوی عبادت خدا در محدودۀ صهیون بودند:
خداوند چنین میگوید: آسمانها كرسی من و زمین پایانداز من است. پس خانهای كه برای من بنا میكنید كجاست و مكان آرام من كجا؟ (اشعیاء 77:7).
در زمان تبعید بابلی، جماعت بزرگی از یهودیان، بیرون از سرزمین اسرائیل رشد یافتند و به طور خاص در دورۀ امپراطوریهای روم و یونان، توسعۀ چشمگیری پیدا كردند. پیش از تخریب دوم معبد مقدس در سال 70 میلادی و شورش بركوخبا (135 ـ 132) یهودیان دیاسپورا احتمالاً قسمت اعظم یهودیان را تشكیل میدادند. با این وجود یهودیان ارتباط وثیق خود را با سرزمین اسرائیل و رسوم دینیشان به صورت مستمر حفظ كردند. آنها سفرهای زیارتی مستمر و قانونمند به جانب معبد مقدس را دایر كرده و پول به جهت قربانی تقدیم آن میكردند. پس از تخریب معبد، تا آخر قرن سوم جماعت فلسطینی عمدهای باقی ماندند كه در اواخر این قرن افت و كاهش ایشان شروع شد و پیرو غلبۀ مسلمانان در قرن هفتم، این ایفای نقش جامعۀ یهودیان فلسطینی رو به افول نهاد.
هنوز اهمّیت سرزمین اسرائیل ـ كه توسط همۀ جماعتهای دیاسپورا[3] پذیرفته شده بود ـ بسیار مرهون این واقعیت بود كه اولیای امور فلسطینی برای دورهای طولانی كه معبد مقدس منهدم شده بود، دارای اهمیت بودند. خاخامها مناسك و شعائری را كه میتوانستند در هر جایی عملی كنند و در عین حال باعث حفظ و صیانت خاطرۀ معبد مقدس شود، بسط میدادند؛ رسومی مانند شكستن ظروف در عروسی و باقی گذاشتن ناحیۀ كوچكی از دیوار خانه به صورتی ناقص و خراب نمونهای از رسومی بودند كه خاخامها آن را حفظ كردند.
در طول این دوره دعایی به وظایف یومیه افزوده شد:
به صدا درمیآید شوفار بزرگ آزادی ما؛ برافراشته میشود بیرقی برای گردآوردن تبعیدیان ما و جمع میكند ما را از چهار گوشۀ[زمین] ... باز میگردند داوران ما مانند گذشته ... و به شهر تو اورشلیم باز میگردیم [در سایۀ] رحمت ]تو] و منزل میكنیم در آن، آنسانكه تو گفتهای، دوباره آنرا میسازیم [معبد اورشلیم] در روزهای [استقرار] مان چونان بنایی ابدی و به سرعت در آن اورنگ داوود را مستقر می كنیم.
به لحاظ نظری، خاخامها موقعیت شخنیاه[4] را در ساختار اجتماعی ـ دینیِ یهودی گرفتند؛ سیمایی از خدا كه در معبد زندگی میكند و با یهودیان به تبعید میرود. بنابراین خودِ خدا در تبعید از سرزمین خود بهسرمیبرد. در نتیجه نه تنها خدای جهانیان بود، بلكه وجه و سیمای خاص او ـ شخنیاه ـ حفاظتكننده و مراقب یهودیان بود. این وضعیت ـ و رسم اعتقادی ـ كشش و علاقه میان خدای جهانی و امید برای احیای دوبارۀ فرهنگش در معبد مقدس در بین یهودیان را حفظ كرده است.
در قرون میانه، از خلال آثار ادبی، پیوند معنوی با صهیون برقرار و پویا باقی ماند. هر چند در این قرون یهودیانی بودند كه به تنهایی و به صورت انفرادی به زیارت میرفتند و مقیم سرزمین اسرائیل میشدند. موضوع صهیون در شعرهای مربوط به نماز در قرون میانه و به ویژه در شعرهای معطوف به مرثیه و سوگواری نقش مهمی ایفا كرد. بهترین نمونههای شعر زمینیای كه به شوق برای صهیون اختصاص یافته است را میتوان از خلال دورۀ كلاسیك یهودیان اسپانیا یافت. (سالهای 1200 ـ 900) دو مضمون در این اشعار با هم تركیب میشوند:
توصیفهای زیبایی صهیون و سوگواری برای تخریب كردن آن.
برجستهترین نمایندۀ این مكتبِ شعری یهودا هاـ لوی(1140 ـ 1075) شاعر شی رِی تسی یون ـ نغمههای صهیون ـ بود كه منبع الهامهای زیادی در قرون وسطی شد. در جایی از اشعارش، آمده است:
قلب من در شرق است و من در كرانۀ غربم
پس چگونه میتوانم حس كنم طعم غذایی را كه میخورم، چگونه میتوانم از آن لذت ببرم؟
چگونه میتوانم انجام دهم نذرهایم را و عهدهایم را، موقعی كه
صهیون زیر سلطۀ اِدوم است[مقصود در این جا صلیبیان مسیحی است]
و من در بند اعراب [در این جا مسلمانان اسپانیا مطرح هستند]
این برای من آسان میبود كه پشت سر بگذارم چیزهای خوب اسپانیا را وقتی كه میتوانستم گرامی و با شكوه ببینم گرد و غبار معبد ویران شده را.
تعداد زیادی از این سرودها توصیف سفر هاـ لوی به اسرائیل بودند كه او در سال 1140 متقبل آن شد. هر چند او موفق به این امر نشد و در سال 1147 درگذشت ولی نمایندۀ قطب مهمّی از اندیشۀ قرون وسطی بود كه بر مركزیت و تقدس سرزمین اسرائیل تأكید داشت.
شماری از نخستین صهیونیستها، تلاشهایشان معطوف به پیریزی كشاورزی كلونیهای یهودی و تجدید بنای سنهِدرین باستان بود. همۀ متفكران مسیحاگرا در قرون وسطی، بازگشت به صهیون را به مانند وظیفهای كه از وظایف اولیۀ مسیحاست، مورد التفات قرار دادند.
در دیگر سو، گروه دیگری از متفكران قرون میانه، مهاجرت به صهیون را مهّم تلقّی نكردند. برخی مثل حییم كوهن ـ قرن دوازدهم ـ الزام و عهدی برای زندگی در سرزمین اسرائیل ندیدند؛ از آن جهت كه فرامین مرتبط به آن سرزمین را تا زمان ظهور مسیحا نمیتوان بهجا آورد. در قیاس با مِیِربِن باروخ (1293 ـ 1220)، موسی بن میمون(1204 ـ 8/1135) پر آوازهترین فیلسوف قرون میانۀ یهودی و عالم شرع و قانون، تاكید بیشتر را به مطالعۀ تورات داد و انتظار یا تسریع آمدن مسیحا را كماهمیتتر شمرد. برای اِبن میمون، اتفاق مركزی و مهّم در تاریخ یهود در كوه سینا رخ داد و بازگشت به صهیون در دوران مسیحا میتواند به معنای اجرای بدون زحمت و مشقت قانونی باشد كه در كوه سینا آشكار شده است. گرچه او صراحتاً اعتقاد به آمدن مسیحا داشت ـ چرا كه آن را به مانند امری واقعی و طبیعی و نه صرفاً فرآیند و جریانی مافوق طبیعی میدید ـ ولی او صهیون را تابع سینا قرار داد. این گرایش فكری دارای برجستگی بیشتری در حسیدیسم قرن هیجدهم شد، كه برای نمونه گرشوم شولم این بحث را طرح كرد كه امیدها و انتظارات آمدن مسیحا در مقایسه با آموزههای عرفانیِ مهمتری كه در عرفان یهودی یا حكمت یهودی وجود دارد، اهمّیت چندان ندارند.
در قرن نوزدهم، نیروهای ملّیگرایی مدرن، به وسیلۀ انقلاب فرانسه آزاد شدند و امیدها و خواستهای ناسیونالیستی را در میان یهودیان سراسر اروپا بیدار كردند. در نتیجۀ این رهاسازی، اتفاقات ویژهای در حوزۀ یهودیت رخ میدهد كه زمینه را برای ظهور اندیشۀ صهیونیستی آماده میكنند. ادغام یهودیان در جوامع اروپایی و ظهور ادبیات روشنفكرانه [5] به رهبری موسی مندلسون كه بارقههای تجدد را وارد فضای یهودیت سنتی كرد و راستدینی و حفظ سنتهای یهودی را تخطئه نمود، نمونههایی از این اتفاقات بودند.
این واكنشهای ناشی از روشنگری باعث بیدار شدن حس و حال هجرت به صهیون در بین یهودیان سنتیتر شد. ظهور جنگ دوم جهانی و هولوكاست برای یهودیان سنتی حاوی پیام مهمّی بود و آن اینكه جنایات بر ضد یهودیان نتیجه و حاصل این ادغام و بیتفاوتی نسبت به آرمانهای یهودی بوده است. برگزاری كنفرانس بال در سال 1897 برهه و مرحلۀ تازهای در حوزۀ صهیونگرایی به شمار میرود كه در نتیجۀ آن صهیونگرایی از حوزۀ نظر به حوزۀ عمل وارد میشود و باقی ماجرا همان چیزی است كه بارها و بارها دیدهایم و خواندهایم.
هدف از ارائۀ این وجیزۀ مختصر دربارۀ صهیونیسم تنها این بود كه نشان دهیم این ایده پیش از آنكه ایدهای سیاسی باشد ایدهای دینی است و مراحل تطور خاص خود را دارد. به هر حال در قرن بیستم، مصادرۀ سیاسی ایدۀ صهیونیسم توسط برخی از سكولارهای سیاسی و دینورزان افراطكار باعث آن شد كه صهیونیسم با انقلابی تاریخی بار معنوی خود را از دست داده و به ایدهای سیاسی برای برآوردن مقاصد عدهای تبدیل شود كه نه به ایدههای والای یهودیتِ راستین التزامی داشتند و نه درد دینی؛ بلكه تنها و تنها در اندیشۀ ایجاد حكومتی برای ارضای نیازهای قدرت طلبانۀ خود بودند.
به هر رو این شمایی بسیار مختصر از اصل تحول و دعوایی بود كه تاریخ یهودیت دربارۀ ایدۀ صهیونگرایی از سر گذرانده است. دربارۀ حوزۀ سینما و فیلمهای مرتبط با ایدۀ صهیونیسم در ابتدا باید این نكته را متذكر شد كه در این سپهر، متاسفانه ایدههای افراطی و سیاسی صهیونیستی ماهیت اندیشۀ سینماگران را تعیین كرده و آنها را به سمت ساختن فیلمهایی با انگیزههای كاملاً سیاسی سوق داده است.[6] به گونهای كه بیشتر آثار ساخته شده دربرگیرندۀ ایدههای سیاسی ـ صهیونیستی هستند تا مضامین دینی؛ هرچند هستند برخی سینماگران كه به روح یهودیتِ معنوی بیشتر از انگیزههای سیاسی ملتزم هستند.
نكتۀ مهّم دیگر اینكه باید میان سینمایی كه ایدههای مقدسمآب یهودی را دستمایۀ كار خود قرار دادهاند با فیلمهایی كه اغراض لابیهای متنفذ سیاسی را تحقق بخشیدهاند تمایز قایل شد.[7] فیلم قرارداد شرافتمندانه ساختۀ اِلیا كازان محصول سال 1947 شاید یكی از پیشروترین فیلمهایی بود كه یهودیت را با نگاهی كاملاً سیاسی نگریست و نتیجه گرفت كه باید یهودیان در جامعهای كه دارای آزادی و حقوق متساوی با دیگر شهروندان باشند، زندگی كنند. قهرمانی كه خود را در نقش یك یهودی جا میزند تا وضعیت تاسفبار آنها را تجربه كند و از این رهگذر سینماگر این مسئله را توجیه میكند كه درون جامعۀ مسیحی و ضدیهودی، یهودیان نمیتوانند زندگی آزادانه و همراه با كرامت انسانی داشته باشند و باید كه در اتوپیایی با فرهنگ متفاوت بزیند و جایگاه انسانی خود را پیدا كنند. فیلم دقیقاً یكسال پیش از آنكه رژیم اشغالگر قدس پا به عرصۀ وجود بگذارد، ساخته شد و با اكران موفقی هم روبهرو بود و در جشنوارۀ اسكار جایزههای خوبی را به خود اختصاص داد.
در سال 1959 فیلم خاطرات آن فرانك ساختۀ جرج استیونسن، هولوكاست را مطمح نظر قرار داد؛ خانوادهای یهودی كه خود را مخفی میكنند تا از شر حكومت نازی در امان بمانند ولی درست در اواخر جنگ، موضعشان لو میرود و سرگذشت تاسف باری پیدا میكنند. زندگی در حصار و جدا افتادگی اجباری از جامعۀ انسانی ایدههایی تكراری هستند كه در این فیلم نیز بهكار گرفته میشوند و در پی تلقین ایدۀ جامعهای هستند كه یهودیان بتوانند آزادانه از حقوق مساوی با شهروندان جامعۀ آزاد غربی برخوردار باشند.
فضایی كه این فیلم در آن تولید شده است به لحاظ تاریخی قابل ملاحظه است. در سال 1956 جمال عبدالناصر، كانال سوئز را ملی اعلام میكند كه متعاقب آن آمریكا و اسرائیل و برخی متحدان دیگرشان بر ضد مصر وارد عمل شده و سوئز را از دست مصریان خارج میكنند. این اقدامات روحیات ضد یهودی را در جامعۀ اعراب به شدت تغلیظ میكند و اعراب را در جهت اقدامی مشترك بر ضد اسراییل تهییج و تشویق مینماید.
در همین سالها اكسدوس ساختۀ اتوپره مینجر ساخته شد كه شاید صریحترین فیلم در پرداختن به مقولۀ اعراب و اسرائیل و توجیهكنندۀ تشكیل حكومت اشغالگر قدس بود. در این سالها تنش اعراب و اسرائیل بالا گرفته بود و در نتیجه لزوم ساختن فیلمهایی برای تقویت ایدۀ صهیونیسم سیاسی احساس میشد. به هر روی نزدیك جنگهای 1967 موسوم به جنگهای ششروزه فیلمهای مهمّی ساخته شدند؛ ویولونزن روی بام ساختۀ نورمن جیسون به سال 1971و كاباره ساختۀ باب فاسی به سال 1972 دو فیلم مطرح این دوران فیلمسازی هالیودی هستند. فیلمهایی با تهمایۀ ضدیت با یهودیان و كوچ به سرزمینی كه یهودیان بتوانند آزادانه و در كمال آزادی زندگی كنند.
در ویولونزن روی بام، در اوج شادی عروسی و شادكامی، نیروهای تزار سر میرسند و عروسی را به عزا تبدیل میكنند و در مراحلی كه فشارها بالا میگیرد، یهودیان چارۀ دیگری جز كوچ به سرزمینی كه در آن آزادانه بزیند نداشته و دست به هجرت میزنند. در كاباره هم سكانسهای زیادی به نشان دادن برخوردهای خشونت آمیز و اهانتبار با یهودیان اختصاص دارد و اینكه آنها حتی حق ازدواج آزادانه و انتخاب شریك زندگی خود را هم ندارند.
در سال 1982 انتخاب سوفی اثر آلن.جی. پاكولا ساخته میشود و بار دیگر هولوكاست مدنظر قرار میگیرد؛ اردوگاه كار اجباری و تلاش برای زنده ماندن و یافتن نقطهای برای آزاد بودن و با آسودگی زندگی كردن.
در سال 1983زلیگ اثری از وودی آلن تولید میشود؛ فیلمی با بنمایههای یهودی. قهرمان فیلم به جهت اینكه از سوی دیگر افراد جامعه طرد میشود یا با محدودیت روبهرو میگردد، تلاش میكند با آنها همدل شود و از این راه امنیت خود را در جامعه تضمین كند. به این طریق او راهی جز این نمییابد كه یا ذات اصیل خود را به فراموشی بسپارد یا وضعیت جدیدی را رقم بزند كه در آن وضعیت بتواند خودِ اصیلش را بروز دهد. به این طریق او هم به دنبال یك اتوپیا میگردد تا خود را در آن باز یابد.[8]
در دهۀ نود استیون اسپیلبرگ فیلم فهرست شنیدلر را تولید میكند و در آن با چیرگی ویژۀ خود و با تلاش تحسینبرانگیزی این مسئله را متذكر میشود كه یهودیان تنها در پناه یك قدرت اقتصادی و سیاسی خواهند توانست به رهایی و رستگاری دست یابند وگرنه محكوم به فنا و نابودی هستند. به واقع در فیلم اسپیلبرگ شاید برای اولین بار اشارتی هر چند غیرمستقیم به نقش نیروی نظامی و سیاسی آمریكا برای رهایی و استقلال یهودیان داده میشود و اینكه باید جایی برای خود بیابند تا در آن آزاد زندگی كنند؛ كه البته ایدهای مكرر است. بیا و بنگر هم فیلمی، با همین بنمایههاست.[9]
به هر حال در سال 1992 روبرتو بنینی فیلم زندگی زیباست را با كمك گرفتن از عناصر فهرست شیندلر میسازد و در آن زندگی خانوادهای یهودی در یك اردوگاه یهودی را ترسیم میكند و حق یهودیان برای زندگی را مورد تاكید دوباره قرار میدهد.
در سالهای بعد از سدۀ بیستم میلادی، رومن پولانسكی پیانیست را ساخت و در آن بار دیگر به ماجرای هولوكاست در بُعدی تازه و متفاوت پرداخت. همچنین پل ورهوفن، كتاب سیاه را میسازد و بر كشتار یهودیان صحه میگذارد.
اسپیلبرگ نیز اثری به نام مونیخ میسازد كه كاری قابل تامل است؛ در این فیلم دیگر بازگشت به سرزمین امن مطرح نیست و تروریسم دولتی اسرائیل ـ هرچند با مسامحه كاریهای دروغین و شعاری ـ تصویر میشود. در مونیخ، اسپیلبرگ به این نتیجه میرسد كه سرزمین مادری یا اجدادی داشتن هیچ تضمینی برای زندگیِ فارغ از دغدغه و دلشوره نیست و باید به فكر چاره و راه حل دیگری برای زندگی در امنیت بود. از اینرو در نهایت، قهرمان فیلم دیگر حاضر به بازگشت به سرزمین مادریاش نیست و در آمریكا رحل اقامت میافكند و سرنوشت خود را از حكومت اشغالگر قدس جدا میكند.
با همۀ این احوال، آیندۀ سینمای صهیونیستی ـ سیاسیگویی روبه افول گذاشته است. دعواهای اسرائیل و اعراب به مسئلهای كهنه تبدیل شده و همه خواهان حل مسالمتآمیز مسئله بین آنها هستند. از این پس شاید كمتر شاهد فیلمهای پر شور و حماسیای باشیم كه توجیهكنندۀ خشونتهای اسرائیل بر ضد فلسطینیها باشند و فیلمها و سینماگران تلاش خواهند كرد آثاری تولید كنند كه به نوعی این مهم را مطالبه كنند كه اعراب و یهودیان باید مسائل میان خود را از راه گفتوگو و راهحلهای مسالمتآمیز بر طرف كنند و به صلحی پایدار با یكدیگر دست یابند.
به هر روی گفتمان صهیونیستی در سینما پس از گذراندن دوران پر شور خود امروزه به صورت قوی و جانداری در عرصۀ سینما حضور ندارد و شور و شوق آن فروكش كرده است. اگر این گفتمان سینمایی با فهرست شنیدلر به اوج خود رسید با مونیخ بارقههای تردید و انتقاد از آن زده شد و از اینجا میتوان امیدوار بود كه گفتمانی متفاوت جایگزین گفتمان فیلمسازیای شود كه بیمحابا فلسطینیها را تخطئه و یهودیان را قدیسان مدافع از حقوق انسانی خود ترسیم میكرد.
با این همه تا بدینجا به خوبی مشهود است كه سینماگرانِ مورد اشاره كه مهمترین فیلمها را در زمینۀ مسائل یهودیت و صهیونیسم ارائه كردهاند به حیث دینی ماجرا بسیار كم پرداخته و یا حتی میتوان گفت كه نپرداختهاند و بیشتر با نوعی توجه و التفات سكولاریستی تلاش كردهاند مسئله را سیاسی جلوه دهند و از برانگیزاندن احساسات انسانی كمك بگیرند ولی این امید هست كه در آینده شاهد گرایشی عقلانیتر به ماجرای یهود و عرب یا یهودیان و مسلمانان باشیم.
نویسنده: مصطفی مرشدلو
منبع:ماهنامه رواق هنرواندیشه،شماره بیست وسوم
1. برای مطالعۀ بیشتر دربارۀ غایت تاریخ به لحاظ ادیان مسیحی و یهودی ر.ك به: مدخل تاریخ دایرة المعارف دین. ویراستۀ میرچا الیاده.
2. برای نمونه میتوان بیشتر كارهای اسپیلبرگ را در گفتمان صهیونگرایی مورد تحلیل قرار داد ولی این تلاش باعث اطالۀ مطلب میشود؛ چرا كه بسیاری از نقدها دربارۀ این طرز نگاه نگاشته شده است.
3. دیاسپورا، جماعتهای متشكل یهودیای بودند كه در نقاط مختلف جهان پراكنده شدند. اصولاً پس از تبعید بابلی، یهودیان دیاسپورانشین بودهاند. ر.ك فرهنگ ادیان جهان؛
4. شخنیاه تجلی مادی موجودی معنوی بر روی زمین است كه در پرتو حضورش دردها و آلام یهودیان تسكین مییابد و این شخصیت در همۀ مراحل رنج و مشقت همراه یهودیان است و در كل، موجودیتی مانند انسان كامل در حوزۀ فرهنگ اسلامی دارد. برای اطلاعات مختصر دربارۀ این مفهوم ر.ك: فرهنگ ادیان جهان. جان هینلز. ویراستۀ ع. پاشایی. موسسۀ مطالعات ادیان.
5. پیرو ظهور روشنگری در غرب، یهودیان روشنفكر به جنبوجوش افتادند. چراكه در پرتو آن، اندیشههای مبتنی بر بازگشت به سنت و ملیگرایی یهودی شدیداً سست شدند و به همین دلیل اندیشمندان سنتی یهودی بیمناك شدند و بر ضد آنها مواضع سخت گرفتند. حتی برخی، جریان هولوكاست در طی جنگ دوم جهانی را نتیجۀ تفكراتی میدانستند كه پیرو ظهور جنبش ها سكالایی، در بین یهودیان شیوع پیدا كرد.
6. به جهت اینكه در پرداختن مذهبی به ماجرا، زمینههای خشونت و افراطكاری بر ضد فلسطینیان شدیداً نقد و تخطئه میشوند. برای نمونه مارتین بوبر یكی از صهیونیستهای دینی، علاوه بر اینكه همیشه با حكومت اسرائیل در اعمال خشونتها مخالفت نشان میداد به طور پیگیر و جدی در پی آن بود تا ایدۀ حكومتی كنفدراسیونی با حضور برابر یهودیان، مسیحیان و مسلمانان را نهادینه كند.
7. برای نمونه سامسون و دلیله و ده فرمان از ساختههای سیسیل ب.دومیل هر چند تاریخ یهود را در بستری مرتبط با موضوعهای معاصر پیگیری میكردند ولی مسلم و صریح این مساله را طرح نمیكردند كه یهودیان باید برای برخورداری از حقوق انسانی و آزادی متناسب با شأن انسان، به فلسطین یا اتوپیا كوچ كنند.
8. البته فیلمی دیگر در سینمای شوروی سابق با همین نام ساخته شد كه به موضوع هولوكاست پرداخت و بر فیلمهای بعد از خود موثر واقع شد.
9. اینكه این فیلمها متناسب با وضعیت سیاسی روز جهان بودهاند خود موضوع مقالۀ متفاوتی است.
در این مقاله تلاش خواهد شد با بررسی مفهوم صهیونیسم، كاربردی دقیقتر از این مفهوم ارائه شود و در پی آن به بررسی نسبتی خواهیم پرداخت كه سینماگران مختلف نسبت به آن اتخاذ كردهاند. البته در این بُعد دوم تلاشمان را محدود به سینماگرانی خواهیم كرد كه به لحاظ كمیت چندان زیاد نیستند ولی به لحاظ نوع كاری كه ارائه كردهاند به واقع شایستۀ تذكر و امعان نظر هستند.[2]
صهیونیسم چیست؟
واژۀ صهیون، مشتق از واژهای به معنای صخره یا كوهی مقدس و یا شاید سرزمینی خشك باشد. اوّلین جایی كه این نام به كار رفته دوم ساموئل است. آنجا كه داوود شهر یبوسیت اورشلیم را تسخیر كرد. نام قلعۀ صهیون در ظاهر، برای یبوسیت كه پس از آن قلعۀ داوود نامیده شد، به كار رفته است. ولی یبوسیت در اصل، نام صهیون ـ به عبری تسییون ـ بود كه در اصطلاحات اسرائیلی جذبشده و تداعیگر سلطنت داوود و مركز آن اورشلیم شد. در نوشتههای انبیاء مانند اشعیاء اول، ارمیا و مزامیر نام صهیون چونان اولینمترادف برای معبد اورشلیم استفاده شده و پس از آن برای پادشاه یهودیه و در نهایت در ادبیات دوران پس از تبعید، برای سرزمین اسرائیل به كار رفته است.
نزد نهرهای بابل آنجا نیز نشستیم و گریه نیز كردیم، چون صهیون را به یاد آوردیم.
(مزامیر 137:1)
بنابراین، آن چیزی كه در ابتدا اسم مكان مشخص و روشنی بود، در نهایت نمایانندۀ سمبلیك همۀ سرزمین اسرائیل و مردمی كه از آن تبعید شده بودند، گردید.
ارتباطهای ویژه میان صهیون و سلطنت داوود به این واژه طنینی ویژه در ادبیات مسیحاگرایانۀ دوران تبعید بخشید كه نه تنها بیان كنندۀ اشتیاق و آرزو برای بازگشت مردم به سرزمینشان است بلكه دربرگیرندۀ توهم بازپیریزی سلطنت داوود است. دلواپسی و اضطراب ویژهای، پیوند میان صهیونیسم و یهودیت را از دوران كتاب مقدس شكل داده است. در یكسو، به سرزمین اسرائیل همچون سرزمینی مقدس كه به اسرائیلیهای باستان و فرزندانشان وعده داده شده بود، نگریسته شده است. بر این مبنا، خدای اسرائیل تنها در این منطقه و خاك تطهیر شده و میتواند مورد عبادت و پرستش واقع شود. بنابراین، زمانیكه داوود از دست شائول به سرزمین فلسطین گریخت، نوحه كرد كه:
[كسانیكه] امروز مرا از التصاق به نصیب خداوند میرانند و میگویند برو و خدایان غیر را عبادت كن (اول ساموئل 26:19)
تاآنجا كه نویسنده تعجب میكند:
چگونه سرود خداوند، در زمین بیگانه بخوانیم.( در مزمور 137)
در هر دوی كتابهای قانونی مقدس و خاخامی، مقدار زیادی از كشاورزی، مناسك و شعائر و حتی قانون مدنی تنها در سرزمین اسرائیل عملی میشوند.
در سوی دیگر، گرایشِ به شدت معطوف به جهان وطنی از دوران كتاب مقدس تا به حال پیشرفت كرده و به این نكته معتقد بوده كه فرمانروایی و حكومت خدا بر همۀ جهان محقق است و میتوان در هر جایی او را عبادت كرد. این گرایش ـ به مانند نتیجۀ تبعید بابلی ـ بیان و ابراز آن در آثار نویسندههای دوران تبعید مانند اشعیای دوم برجستگی ویژهای پیدا كرد. در برخی از این آثار، فقراتی از نقد و تخطئۀ آنهایی وجود دارد كه در آرزوی عبادت خدا در محدودۀ صهیون بودند:
خداوند چنین میگوید: آسمانها كرسی من و زمین پایانداز من است. پس خانهای كه برای من بنا میكنید كجاست و مكان آرام من كجا؟ (اشعیاء 77:7).
در زمان تبعید بابلی، جماعت بزرگی از یهودیان، بیرون از سرزمین اسرائیل رشد یافتند و به طور خاص در دورۀ امپراطوریهای روم و یونان، توسعۀ چشمگیری پیدا كردند. پیش از تخریب دوم معبد مقدس در سال 70 میلادی و شورش بركوخبا (135 ـ 132) یهودیان دیاسپورا احتمالاً قسمت اعظم یهودیان را تشكیل میدادند. با این وجود یهودیان ارتباط وثیق خود را با سرزمین اسرائیل و رسوم دینیشان به صورت مستمر حفظ كردند. آنها سفرهای زیارتی مستمر و قانونمند به جانب معبد مقدس را دایر كرده و پول به جهت قربانی تقدیم آن میكردند. پس از تخریب معبد، تا آخر قرن سوم جماعت فلسطینی عمدهای باقی ماندند كه در اواخر این قرن افت و كاهش ایشان شروع شد و پیرو غلبۀ مسلمانان در قرن هفتم، این ایفای نقش جامعۀ یهودیان فلسطینی رو به افول نهاد.
هنوز اهمّیت سرزمین اسرائیل ـ كه توسط همۀ جماعتهای دیاسپورا[3] پذیرفته شده بود ـ بسیار مرهون این واقعیت بود كه اولیای امور فلسطینی برای دورهای طولانی كه معبد مقدس منهدم شده بود، دارای اهمیت بودند. خاخامها مناسك و شعائری را كه میتوانستند در هر جایی عملی كنند و در عین حال باعث حفظ و صیانت خاطرۀ معبد مقدس شود، بسط میدادند؛ رسومی مانند شكستن ظروف در عروسی و باقی گذاشتن ناحیۀ كوچكی از دیوار خانه به صورتی ناقص و خراب نمونهای از رسومی بودند كه خاخامها آن را حفظ كردند.
در طول این دوره دعایی به وظایف یومیه افزوده شد:
به صدا درمیآید شوفار بزرگ آزادی ما؛ برافراشته میشود بیرقی برای گردآوردن تبعیدیان ما و جمع میكند ما را از چهار گوشۀ[زمین] ... باز میگردند داوران ما مانند گذشته ... و به شهر تو اورشلیم باز میگردیم [در سایۀ] رحمت ]تو] و منزل میكنیم در آن، آنسانكه تو گفتهای، دوباره آنرا میسازیم [معبد اورشلیم] در روزهای [استقرار] مان چونان بنایی ابدی و به سرعت در آن اورنگ داوود را مستقر می كنیم.
به لحاظ نظری، خاخامها موقعیت شخنیاه[4] را در ساختار اجتماعی ـ دینیِ یهودی گرفتند؛ سیمایی از خدا كه در معبد زندگی میكند و با یهودیان به تبعید میرود. بنابراین خودِ خدا در تبعید از سرزمین خود بهسرمیبرد. در نتیجه نه تنها خدای جهانیان بود، بلكه وجه و سیمای خاص او ـ شخنیاه ـ حفاظتكننده و مراقب یهودیان بود. این وضعیت ـ و رسم اعتقادی ـ كشش و علاقه میان خدای جهانی و امید برای احیای دوبارۀ فرهنگش در معبد مقدس در بین یهودیان را حفظ كرده است.
در قرون میانه، از خلال آثار ادبی، پیوند معنوی با صهیون برقرار و پویا باقی ماند. هر چند در این قرون یهودیانی بودند كه به تنهایی و به صورت انفرادی به زیارت میرفتند و مقیم سرزمین اسرائیل میشدند. موضوع صهیون در شعرهای مربوط به نماز در قرون میانه و به ویژه در شعرهای معطوف به مرثیه و سوگواری نقش مهمی ایفا كرد. بهترین نمونههای شعر زمینیای كه به شوق برای صهیون اختصاص یافته است را میتوان از خلال دورۀ كلاسیك یهودیان اسپانیا یافت. (سالهای 1200 ـ 900) دو مضمون در این اشعار با هم تركیب میشوند:
توصیفهای زیبایی صهیون و سوگواری برای تخریب كردن آن.
برجستهترین نمایندۀ این مكتبِ شعری یهودا هاـ لوی(1140 ـ 1075) شاعر شی رِی تسی یون ـ نغمههای صهیون ـ بود كه منبع الهامهای زیادی در قرون وسطی شد. در جایی از اشعارش، آمده است:
قلب من در شرق است و من در كرانۀ غربم
پس چگونه میتوانم حس كنم طعم غذایی را كه میخورم، چگونه میتوانم از آن لذت ببرم؟
چگونه میتوانم انجام دهم نذرهایم را و عهدهایم را، موقعی كه
صهیون زیر سلطۀ اِدوم است[مقصود در این جا صلیبیان مسیحی است]
و من در بند اعراب [در این جا مسلمانان اسپانیا مطرح هستند]
این برای من آسان میبود كه پشت سر بگذارم چیزهای خوب اسپانیا را وقتی كه میتوانستم گرامی و با شكوه ببینم گرد و غبار معبد ویران شده را.
تعداد زیادی از این سرودها توصیف سفر هاـ لوی به اسرائیل بودند كه او در سال 1140 متقبل آن شد. هر چند او موفق به این امر نشد و در سال 1147 درگذشت ولی نمایندۀ قطب مهمّی از اندیشۀ قرون وسطی بود كه بر مركزیت و تقدس سرزمین اسرائیل تأكید داشت.
شماری از نخستین صهیونیستها، تلاشهایشان معطوف به پیریزی كشاورزی كلونیهای یهودی و تجدید بنای سنهِدرین باستان بود. همۀ متفكران مسیحاگرا در قرون وسطی، بازگشت به صهیون را به مانند وظیفهای كه از وظایف اولیۀ مسیحاست، مورد التفات قرار دادند.
در دیگر سو، گروه دیگری از متفكران قرون میانه، مهاجرت به صهیون را مهّم تلقّی نكردند. برخی مثل حییم كوهن ـ قرن دوازدهم ـ الزام و عهدی برای زندگی در سرزمین اسرائیل ندیدند؛ از آن جهت كه فرامین مرتبط به آن سرزمین را تا زمان ظهور مسیحا نمیتوان بهجا آورد. در قیاس با مِیِربِن باروخ (1293 ـ 1220)، موسی بن میمون(1204 ـ 8/1135) پر آوازهترین فیلسوف قرون میانۀ یهودی و عالم شرع و قانون، تاكید بیشتر را به مطالعۀ تورات داد و انتظار یا تسریع آمدن مسیحا را كماهمیتتر شمرد. برای اِبن میمون، اتفاق مركزی و مهّم در تاریخ یهود در كوه سینا رخ داد و بازگشت به صهیون در دوران مسیحا میتواند به معنای اجرای بدون زحمت و مشقت قانونی باشد كه در كوه سینا آشكار شده است. گرچه او صراحتاً اعتقاد به آمدن مسیحا داشت ـ چرا كه آن را به مانند امری واقعی و طبیعی و نه صرفاً فرآیند و جریانی مافوق طبیعی میدید ـ ولی او صهیون را تابع سینا قرار داد. این گرایش فكری دارای برجستگی بیشتری در حسیدیسم قرن هیجدهم شد، كه برای نمونه گرشوم شولم این بحث را طرح كرد كه امیدها و انتظارات آمدن مسیحا در مقایسه با آموزههای عرفانیِ مهمتری كه در عرفان یهودی یا حكمت یهودی وجود دارد، اهمّیت چندان ندارند.
در قرن نوزدهم، نیروهای ملّیگرایی مدرن، به وسیلۀ انقلاب فرانسه آزاد شدند و امیدها و خواستهای ناسیونالیستی را در میان یهودیان سراسر اروپا بیدار كردند. در نتیجۀ این رهاسازی، اتفاقات ویژهای در حوزۀ یهودیت رخ میدهد كه زمینه را برای ظهور اندیشۀ صهیونیستی آماده میكنند. ادغام یهودیان در جوامع اروپایی و ظهور ادبیات روشنفكرانه [5] به رهبری موسی مندلسون كه بارقههای تجدد را وارد فضای یهودیت سنتی كرد و راستدینی و حفظ سنتهای یهودی را تخطئه نمود، نمونههایی از این اتفاقات بودند.
این واكنشهای ناشی از روشنگری باعث بیدار شدن حس و حال هجرت به صهیون در بین یهودیان سنتیتر شد. ظهور جنگ دوم جهانی و هولوكاست برای یهودیان سنتی حاوی پیام مهمّی بود و آن اینكه جنایات بر ضد یهودیان نتیجه و حاصل این ادغام و بیتفاوتی نسبت به آرمانهای یهودی بوده است. برگزاری كنفرانس بال در سال 1897 برهه و مرحلۀ تازهای در حوزۀ صهیونگرایی به شمار میرود كه در نتیجۀ آن صهیونگرایی از حوزۀ نظر به حوزۀ عمل وارد میشود و باقی ماجرا همان چیزی است كه بارها و بارها دیدهایم و خواندهایم.
هدف از ارائۀ این وجیزۀ مختصر دربارۀ صهیونیسم تنها این بود كه نشان دهیم این ایده پیش از آنكه ایدهای سیاسی باشد ایدهای دینی است و مراحل تطور خاص خود را دارد. به هر حال در قرن بیستم، مصادرۀ سیاسی ایدۀ صهیونیسم توسط برخی از سكولارهای سیاسی و دینورزان افراطكار باعث آن شد كه صهیونیسم با انقلابی تاریخی بار معنوی خود را از دست داده و به ایدهای سیاسی برای برآوردن مقاصد عدهای تبدیل شود كه نه به ایدههای والای یهودیتِ راستین التزامی داشتند و نه درد دینی؛ بلكه تنها و تنها در اندیشۀ ایجاد حكومتی برای ارضای نیازهای قدرت طلبانۀ خود بودند.
به هر رو این شمایی بسیار مختصر از اصل تحول و دعوایی بود كه تاریخ یهودیت دربارۀ ایدۀ صهیونگرایی از سر گذرانده است. دربارۀ حوزۀ سینما و فیلمهای مرتبط با ایدۀ صهیونیسم در ابتدا باید این نكته را متذكر شد كه در این سپهر، متاسفانه ایدههای افراطی و سیاسی صهیونیستی ماهیت اندیشۀ سینماگران را تعیین كرده و آنها را به سمت ساختن فیلمهایی با انگیزههای كاملاً سیاسی سوق داده است.[6] به گونهای كه بیشتر آثار ساخته شده دربرگیرندۀ ایدههای سیاسی ـ صهیونیستی هستند تا مضامین دینی؛ هرچند هستند برخی سینماگران كه به روح یهودیتِ معنوی بیشتر از انگیزههای سیاسی ملتزم هستند.
نكتۀ مهّم دیگر اینكه باید میان سینمایی كه ایدههای مقدسمآب یهودی را دستمایۀ كار خود قرار دادهاند با فیلمهایی كه اغراض لابیهای متنفذ سیاسی را تحقق بخشیدهاند تمایز قایل شد.[7] فیلم قرارداد شرافتمندانه ساختۀ اِلیا كازان محصول سال 1947 شاید یكی از پیشروترین فیلمهایی بود كه یهودیت را با نگاهی كاملاً سیاسی نگریست و نتیجه گرفت كه باید یهودیان در جامعهای كه دارای آزادی و حقوق متساوی با دیگر شهروندان باشند، زندگی كنند. قهرمانی كه خود را در نقش یك یهودی جا میزند تا وضعیت تاسفبار آنها را تجربه كند و از این رهگذر سینماگر این مسئله را توجیه میكند كه درون جامعۀ مسیحی و ضدیهودی، یهودیان نمیتوانند زندگی آزادانه و همراه با كرامت انسانی داشته باشند و باید كه در اتوپیایی با فرهنگ متفاوت بزیند و جایگاه انسانی خود را پیدا كنند. فیلم دقیقاً یكسال پیش از آنكه رژیم اشغالگر قدس پا به عرصۀ وجود بگذارد، ساخته شد و با اكران موفقی هم روبهرو بود و در جشنوارۀ اسكار جایزههای خوبی را به خود اختصاص داد.
در سال 1959 فیلم خاطرات آن فرانك ساختۀ جرج استیونسن، هولوكاست را مطمح نظر قرار داد؛ خانوادهای یهودی كه خود را مخفی میكنند تا از شر حكومت نازی در امان بمانند ولی درست در اواخر جنگ، موضعشان لو میرود و سرگذشت تاسف باری پیدا میكنند. زندگی در حصار و جدا افتادگی اجباری از جامعۀ انسانی ایدههایی تكراری هستند كه در این فیلم نیز بهكار گرفته میشوند و در پی تلقین ایدۀ جامعهای هستند كه یهودیان بتوانند آزادانه از حقوق مساوی با شهروندان جامعۀ آزاد غربی برخوردار باشند.
فضایی كه این فیلم در آن تولید شده است به لحاظ تاریخی قابل ملاحظه است. در سال 1956 جمال عبدالناصر، كانال سوئز را ملی اعلام میكند كه متعاقب آن آمریكا و اسرائیل و برخی متحدان دیگرشان بر ضد مصر وارد عمل شده و سوئز را از دست مصریان خارج میكنند. این اقدامات روحیات ضد یهودی را در جامعۀ اعراب به شدت تغلیظ میكند و اعراب را در جهت اقدامی مشترك بر ضد اسراییل تهییج و تشویق مینماید.
در همین سالها اكسدوس ساختۀ اتوپره مینجر ساخته شد كه شاید صریحترین فیلم در پرداختن به مقولۀ اعراب و اسرائیل و توجیهكنندۀ تشكیل حكومت اشغالگر قدس بود. در این سالها تنش اعراب و اسرائیل بالا گرفته بود و در نتیجه لزوم ساختن فیلمهایی برای تقویت ایدۀ صهیونیسم سیاسی احساس میشد. به هر روی نزدیك جنگهای 1967 موسوم به جنگهای ششروزه فیلمهای مهمّی ساخته شدند؛ ویولونزن روی بام ساختۀ نورمن جیسون به سال 1971و كاباره ساختۀ باب فاسی به سال 1972 دو فیلم مطرح این دوران فیلمسازی هالیودی هستند. فیلمهایی با تهمایۀ ضدیت با یهودیان و كوچ به سرزمینی كه یهودیان بتوانند آزادانه و در كمال آزادی زندگی كنند.
در ویولونزن روی بام، در اوج شادی عروسی و شادكامی، نیروهای تزار سر میرسند و عروسی را به عزا تبدیل میكنند و در مراحلی كه فشارها بالا میگیرد، یهودیان چارۀ دیگری جز كوچ به سرزمینی كه در آن آزادانه بزیند نداشته و دست به هجرت میزنند. در كاباره هم سكانسهای زیادی به نشان دادن برخوردهای خشونت آمیز و اهانتبار با یهودیان اختصاص دارد و اینكه آنها حتی حق ازدواج آزادانه و انتخاب شریك زندگی خود را هم ندارند.
در سال 1982 انتخاب سوفی اثر آلن.جی. پاكولا ساخته میشود و بار دیگر هولوكاست مدنظر قرار میگیرد؛ اردوگاه كار اجباری و تلاش برای زنده ماندن و یافتن نقطهای برای آزاد بودن و با آسودگی زندگی كردن.
در سال 1983زلیگ اثری از وودی آلن تولید میشود؛ فیلمی با بنمایههای یهودی. قهرمان فیلم به جهت اینكه از سوی دیگر افراد جامعه طرد میشود یا با محدودیت روبهرو میگردد، تلاش میكند با آنها همدل شود و از این راه امنیت خود را در جامعه تضمین كند. به این طریق او راهی جز این نمییابد كه یا ذات اصیل خود را به فراموشی بسپارد یا وضعیت جدیدی را رقم بزند كه در آن وضعیت بتواند خودِ اصیلش را بروز دهد. به این طریق او هم به دنبال یك اتوپیا میگردد تا خود را در آن باز یابد.[8]
در دهۀ نود استیون اسپیلبرگ فیلم فهرست شنیدلر را تولید میكند و در آن با چیرگی ویژۀ خود و با تلاش تحسینبرانگیزی این مسئله را متذكر میشود كه یهودیان تنها در پناه یك قدرت اقتصادی و سیاسی خواهند توانست به رهایی و رستگاری دست یابند وگرنه محكوم به فنا و نابودی هستند. به واقع در فیلم اسپیلبرگ شاید برای اولین بار اشارتی هر چند غیرمستقیم به نقش نیروی نظامی و سیاسی آمریكا برای رهایی و استقلال یهودیان داده میشود و اینكه باید جایی برای خود بیابند تا در آن آزاد زندگی كنند؛ كه البته ایدهای مكرر است. بیا و بنگر هم فیلمی، با همین بنمایههاست.[9]
به هر حال در سال 1992 روبرتو بنینی فیلم زندگی زیباست را با كمك گرفتن از عناصر فهرست شیندلر میسازد و در آن زندگی خانوادهای یهودی در یك اردوگاه یهودی را ترسیم میكند و حق یهودیان برای زندگی را مورد تاكید دوباره قرار میدهد.
در سالهای بعد از سدۀ بیستم میلادی، رومن پولانسكی پیانیست را ساخت و در آن بار دیگر به ماجرای هولوكاست در بُعدی تازه و متفاوت پرداخت. همچنین پل ورهوفن، كتاب سیاه را میسازد و بر كشتار یهودیان صحه میگذارد.
اسپیلبرگ نیز اثری به نام مونیخ میسازد كه كاری قابل تامل است؛ در این فیلم دیگر بازگشت به سرزمین امن مطرح نیست و تروریسم دولتی اسرائیل ـ هرچند با مسامحه كاریهای دروغین و شعاری ـ تصویر میشود. در مونیخ، اسپیلبرگ به این نتیجه میرسد كه سرزمین مادری یا اجدادی داشتن هیچ تضمینی برای زندگیِ فارغ از دغدغه و دلشوره نیست و باید به فكر چاره و راه حل دیگری برای زندگی در امنیت بود. از اینرو در نهایت، قهرمان فیلم دیگر حاضر به بازگشت به سرزمین مادریاش نیست و در آمریكا رحل اقامت میافكند و سرنوشت خود را از حكومت اشغالگر قدس جدا میكند.
با همۀ این احوال، آیندۀ سینمای صهیونیستی ـ سیاسیگویی روبه افول گذاشته است. دعواهای اسرائیل و اعراب به مسئلهای كهنه تبدیل شده و همه خواهان حل مسالمتآمیز مسئله بین آنها هستند. از این پس شاید كمتر شاهد فیلمهای پر شور و حماسیای باشیم كه توجیهكنندۀ خشونتهای اسرائیل بر ضد فلسطینیها باشند و فیلمها و سینماگران تلاش خواهند كرد آثاری تولید كنند كه به نوعی این مهم را مطالبه كنند كه اعراب و یهودیان باید مسائل میان خود را از راه گفتوگو و راهحلهای مسالمتآمیز بر طرف كنند و به صلحی پایدار با یكدیگر دست یابند.
به هر روی گفتمان صهیونیستی در سینما پس از گذراندن دوران پر شور خود امروزه به صورت قوی و جانداری در عرصۀ سینما حضور ندارد و شور و شوق آن فروكش كرده است. اگر این گفتمان سینمایی با فهرست شنیدلر به اوج خود رسید با مونیخ بارقههای تردید و انتقاد از آن زده شد و از اینجا میتوان امیدوار بود كه گفتمانی متفاوت جایگزین گفتمان فیلمسازیای شود كه بیمحابا فلسطینیها را تخطئه و یهودیان را قدیسان مدافع از حقوق انسانی خود ترسیم میكرد.
با این همه تا بدینجا به خوبی مشهود است كه سینماگرانِ مورد اشاره كه مهمترین فیلمها را در زمینۀ مسائل یهودیت و صهیونیسم ارائه كردهاند به حیث دینی ماجرا بسیار كم پرداخته و یا حتی میتوان گفت كه نپرداختهاند و بیشتر با نوعی توجه و التفات سكولاریستی تلاش كردهاند مسئله را سیاسی جلوه دهند و از برانگیزاندن احساسات انسانی كمك بگیرند ولی این امید هست كه در آینده شاهد گرایشی عقلانیتر به ماجرای یهود و عرب یا یهودیان و مسلمانان باشیم.
نویسنده: مصطفی مرشدلو
منبع:ماهنامه رواق هنرواندیشه،شماره بیست وسوم
1. برای مطالعۀ بیشتر دربارۀ غایت تاریخ به لحاظ ادیان مسیحی و یهودی ر.ك به: مدخل تاریخ دایرة المعارف دین. ویراستۀ میرچا الیاده.
2. برای نمونه میتوان بیشتر كارهای اسپیلبرگ را در گفتمان صهیونگرایی مورد تحلیل قرار داد ولی این تلاش باعث اطالۀ مطلب میشود؛ چرا كه بسیاری از نقدها دربارۀ این طرز نگاه نگاشته شده است.
3. دیاسپورا، جماعتهای متشكل یهودیای بودند كه در نقاط مختلف جهان پراكنده شدند. اصولاً پس از تبعید بابلی، یهودیان دیاسپورانشین بودهاند. ر.ك فرهنگ ادیان جهان؛
4. شخنیاه تجلی مادی موجودی معنوی بر روی زمین است كه در پرتو حضورش دردها و آلام یهودیان تسكین مییابد و این شخصیت در همۀ مراحل رنج و مشقت همراه یهودیان است و در كل، موجودیتی مانند انسان كامل در حوزۀ فرهنگ اسلامی دارد. برای اطلاعات مختصر دربارۀ این مفهوم ر.ك: فرهنگ ادیان جهان. جان هینلز. ویراستۀ ع. پاشایی. موسسۀ مطالعات ادیان.
5. پیرو ظهور روشنگری در غرب، یهودیان روشنفكر به جنبوجوش افتادند. چراكه در پرتو آن، اندیشههای مبتنی بر بازگشت به سنت و ملیگرایی یهودی شدیداً سست شدند و به همین دلیل اندیشمندان سنتی یهودی بیمناك شدند و بر ضد آنها مواضع سخت گرفتند. حتی برخی، جریان هولوكاست در طی جنگ دوم جهانی را نتیجۀ تفكراتی میدانستند كه پیرو ظهور جنبش ها سكالایی، در بین یهودیان شیوع پیدا كرد.
6. به جهت اینكه در پرداختن مذهبی به ماجرا، زمینههای خشونت و افراطكاری بر ضد فلسطینیان شدیداً نقد و تخطئه میشوند. برای نمونه مارتین بوبر یكی از صهیونیستهای دینی، علاوه بر اینكه همیشه با حكومت اسرائیل در اعمال خشونتها مخالفت نشان میداد به طور پیگیر و جدی در پی آن بود تا ایدۀ حكومتی كنفدراسیونی با حضور برابر یهودیان، مسیحیان و مسلمانان را نهادینه كند.
7. برای نمونه سامسون و دلیله و ده فرمان از ساختههای سیسیل ب.دومیل هر چند تاریخ یهود را در بستری مرتبط با موضوعهای معاصر پیگیری میكردند ولی مسلم و صریح این مساله را طرح نمیكردند كه یهودیان باید برای برخورداری از حقوق انسانی و آزادی متناسب با شأن انسان، به فلسطین یا اتوپیا كوچ كنند.
8. البته فیلمی دیگر در سینمای شوروی سابق با همین نام ساخته شد كه به موضوع هولوكاست پرداخت و بر فیلمهای بعد از خود موثر واقع شد.
9. اینكه این فیلمها متناسب با وضعیت سیاسی روز جهان بودهاند خود موضوع مقالۀ متفاوتی است.