انقلاب اسلامی در ایران، انقلابی فرهنگی بود كه پیش از همه چیز، تحولی عظیم در پایههای فرهنگی كشور را دنبال میكرد؛ تحولی كه به زودی، خود را در بخشهای سیاسی و اجتماعی نشان داد؛ ولی در بخش هنری، چندان چشمگیر نبود.
تحول در بنیادهای تفكر جامعه، لاجرم میبایست به بخش هنری نیز كشیده میشد و خود را در هنرها، به ویژه هنرهای نمایشی كه محل بحث ماست، نشان میداد؛ ولی تحول در این بخش، به سادگی رخ نمینمود و رخ نداد.
نخستین حركتها زدودن آثار فرهنگی گذشته و پالودن فضای هنری بود. در نتیجه، ابتذال حاكم بر فضای كشور، به ویژه سینما، رخت بربست و جای خود را به فضایی نسبتاً پاك داد؛ ولی كار به این مقدار، به پایان نرسیده است؛ زیرا زدودن، به تنهایی كافی نبود، بلكه دادن پیشنهادهای جدید و جایگزین، مسئلهای اساسی بود. بر همین اساس، مسئلۀ سینمای دینی مطرح شد و برای آن، همایشهایی برپا گردید؛ ولی متأسفانه به جواب مشخصی نرسید. مطرح شدن سینمای معناگرا در سالهای اخیر، تلاش دیگری است برای پاسخگویی به پرسشهایی كه در گذشته مطرح بودند؛ بدون اینكه مطرحكنندگان این اصطلاحِ تازه بتوانند توضیحی شفاف دربارة عنوان و مصادیق آن ارائه دهند.
ورود جوانان انقلابی و متدین به عرصههای هنری، امیدهایی در دلها برانگیخت كه شاید آثار نیروهای مؤمن بتواند راهی نو بگشاید. بسیاری مشكل اساسی را در هنرمند میدیدند و تصور میكردند هنرمند متعهد، هنری متعهد خواهد آفرید. اگرچه ورود نیروهای متدین به عرصههای هنری، دستاوردهای بزرگی در پی داشت؛ ولی همۀ امیدها را پاسخ نداد؛ چرا كه برخی از همین نیروها، در فضای هنری كشور حل و گاه استحاله شدند. گروهی دیگر نیز گرچه استحالة هنری نشدند؛ ولی آثار آنان نتوانست راهی نو تعریف كند، بلكه حداكثر آثاری مثالزدنی ولی تكافتاده و شخصی باقی ماند و جریانساز نگردید.
همچنین فضای كلی و جریان اصلی سینمای كشور و سریالهای تلویزیونی از سینما و سیمای مطلوب، همچنان دورافتاده باقی ماند. نگاهی هر چند گذرا، به مضمونهای عشقی فیلمهای سینمایی و سریالهای تلوزیونی، شاهد این مدعاست. نه به لحاظ نظری توانستیم مناسب به پرسشهای اساسی پاسخی دهیم و نه ورود نیروهای انقلابی ـ مذهبی توانست تحولی شگرف ایجاد كند و هنری در شأن انقلاب اسلامی بیافریند. واقعاً اشكال كار در كجا بود و از چه راهی میتوانستیم معضلهارا از پیش رو برداریم؟
به نظر میرسد سرگردانی ما و آزمودن راههای گوناگون، ناشی از فراموش كردن مسئلهای اساسی است و آن اینكه هنرهایی كه امروز در جامعة خود، شاهد آن هستیم، از جمله سینما، محصولی غربی است و زاییدة آن تمدن. هنر غربی از جمله هنرهای نمایشی، چون سینما، بر اساس فلسفة هنر غربی بنا شده كه خود بر پایة فلسفۀ آن دیار رشد كرده است. ما نخواهیم توانست هنری ساخته و پرداختة یك اندیشه و فلسفة خاص را گرفته و با تغییر ظواهر، كاركرد آن را تغییر دهیم.
در واقع، هنر غربی نسبت به مبادی فرهنگی و فلسفی خود، حكم صورت نسبت به ماده و فرم نسبت به محتوا را دارد. هر محتوایی فرم خاص خود را می طلبد. پس با تغییر محتوا، باید فرم نیز متناسب با آن تغییر كند و با پذیرش یك فرم خاص، به ناچار، محتوای آن هم خواهد آمد.
پس بر اساس این به هم پیوستگی میان فرم و محتوا و همبستگی میان این هنرها و مبادی فلسفی و فرهنگی آن و برای دستیابی به هنری دینی و ایرانی، ابتدا باید به ترمیم ریشة مسائل بپردازیم؛ یعنی بر اساس تفكر و فرهنگ اسلامی خویش، اعم از عقلی و نقلی، فلسفة هنری نو بسازیم و بر اساس نتایجی كه از گزارههای كلی آن به دست میآوریم، به مسائل كلی و بنیادین پیش روی هر یك از هنرهای مطرح شده، پاسخ دهیم تا با تدوین تئوریهای كلی، راهی نو تعریف كنیم و آنگاه بر اساس آن، دست به آفرینشهای هنری بزنیم.
پس در یك نتیجهگیری كلی، باید به پژوهشهای بنیادین در هنر روی آوریم. البته این پژوهشها نباید در رویكردی فلسفی محصور شوند، بلكه باید ناظر به عمل باشند؛ یعنی در این پژوهشها، باید معضلات عملی پیش رو را در نظر بگیریم. به طور مشخص، پژوهش در عناوین زیر، میتواند بخشی از پژوهشهای بنیادین را به خود اختصاص دهد:
1. روی آوردن به ترجمۀ گستردۀ متون نظری و بنیادین هنری؛
2. تولید علم و نظریهپردازی در مسائل كلی هنر و گذر كردن از مرزهای ترجمة صرف؛
3. پژوهش در فلسفة هنر و بازتولید آن با توجه به متون و منابع دینی؛
4. پژوهش در مسائل كلی هر یك از هنرها، به ویژه هنرهای نمایشی و نسبت آن با دین.
البته میتوان اقدامات و عناوین دیگری را هم ذكر كرد؛ ولی باید دانست شرط اساسی در تحقق این ایده، خودباوری و جرأت در دادن نظریۀ جدید و مقهور نشدن در برابر بتهای خودساختۀ غربی است. بدون این مهم، همچنان مصرفكنندۀ تفكرات و هنر غربی باقی خواهیم ماند.
نویسنده: حجتالاسلام غلامرضا یوسفزاده
منبع:ماهنامه رواق هنرواندیشه،شماره شانزدهم
تحول در بنیادهای تفكر جامعه، لاجرم میبایست به بخش هنری نیز كشیده میشد و خود را در هنرها، به ویژه هنرهای نمایشی كه محل بحث ماست، نشان میداد؛ ولی تحول در این بخش، به سادگی رخ نمینمود و رخ نداد.
نخستین حركتها زدودن آثار فرهنگی گذشته و پالودن فضای هنری بود. در نتیجه، ابتذال حاكم بر فضای كشور، به ویژه سینما، رخت بربست و جای خود را به فضایی نسبتاً پاك داد؛ ولی كار به این مقدار، به پایان نرسیده است؛ زیرا زدودن، به تنهایی كافی نبود، بلكه دادن پیشنهادهای جدید و جایگزین، مسئلهای اساسی بود. بر همین اساس، مسئلۀ سینمای دینی مطرح شد و برای آن، همایشهایی برپا گردید؛ ولی متأسفانه به جواب مشخصی نرسید. مطرح شدن سینمای معناگرا در سالهای اخیر، تلاش دیگری است برای پاسخگویی به پرسشهایی كه در گذشته مطرح بودند؛ بدون اینكه مطرحكنندگان این اصطلاحِ تازه بتوانند توضیحی شفاف دربارة عنوان و مصادیق آن ارائه دهند.
ورود جوانان انقلابی و متدین به عرصههای هنری، امیدهایی در دلها برانگیخت كه شاید آثار نیروهای مؤمن بتواند راهی نو بگشاید. بسیاری مشكل اساسی را در هنرمند میدیدند و تصور میكردند هنرمند متعهد، هنری متعهد خواهد آفرید. اگرچه ورود نیروهای متدین به عرصههای هنری، دستاوردهای بزرگی در پی داشت؛ ولی همۀ امیدها را پاسخ نداد؛ چرا كه برخی از همین نیروها، در فضای هنری كشور حل و گاه استحاله شدند. گروهی دیگر نیز گرچه استحالة هنری نشدند؛ ولی آثار آنان نتوانست راهی نو تعریف كند، بلكه حداكثر آثاری مثالزدنی ولی تكافتاده و شخصی باقی ماند و جریانساز نگردید.
همچنین فضای كلی و جریان اصلی سینمای كشور و سریالهای تلویزیونی از سینما و سیمای مطلوب، همچنان دورافتاده باقی ماند. نگاهی هر چند گذرا، به مضمونهای عشقی فیلمهای سینمایی و سریالهای تلوزیونی، شاهد این مدعاست. نه به لحاظ نظری توانستیم مناسب به پرسشهای اساسی پاسخی دهیم و نه ورود نیروهای انقلابی ـ مذهبی توانست تحولی شگرف ایجاد كند و هنری در شأن انقلاب اسلامی بیافریند. واقعاً اشكال كار در كجا بود و از چه راهی میتوانستیم معضلهارا از پیش رو برداریم؟
به نظر میرسد سرگردانی ما و آزمودن راههای گوناگون، ناشی از فراموش كردن مسئلهای اساسی است و آن اینكه هنرهایی كه امروز در جامعة خود، شاهد آن هستیم، از جمله سینما، محصولی غربی است و زاییدة آن تمدن. هنر غربی از جمله هنرهای نمایشی، چون سینما، بر اساس فلسفة هنر غربی بنا شده كه خود بر پایة فلسفۀ آن دیار رشد كرده است. ما نخواهیم توانست هنری ساخته و پرداختة یك اندیشه و فلسفة خاص را گرفته و با تغییر ظواهر، كاركرد آن را تغییر دهیم.
در واقع، هنر غربی نسبت به مبادی فرهنگی و فلسفی خود، حكم صورت نسبت به ماده و فرم نسبت به محتوا را دارد. هر محتوایی فرم خاص خود را می طلبد. پس با تغییر محتوا، باید فرم نیز متناسب با آن تغییر كند و با پذیرش یك فرم خاص، به ناچار، محتوای آن هم خواهد آمد.
پس بر اساس این به هم پیوستگی میان فرم و محتوا و همبستگی میان این هنرها و مبادی فلسفی و فرهنگی آن و برای دستیابی به هنری دینی و ایرانی، ابتدا باید به ترمیم ریشة مسائل بپردازیم؛ یعنی بر اساس تفكر و فرهنگ اسلامی خویش، اعم از عقلی و نقلی، فلسفة هنری نو بسازیم و بر اساس نتایجی كه از گزارههای كلی آن به دست میآوریم، به مسائل كلی و بنیادین پیش روی هر یك از هنرهای مطرح شده، پاسخ دهیم تا با تدوین تئوریهای كلی، راهی نو تعریف كنیم و آنگاه بر اساس آن، دست به آفرینشهای هنری بزنیم.
پس در یك نتیجهگیری كلی، باید به پژوهشهای بنیادین در هنر روی آوریم. البته این پژوهشها نباید در رویكردی فلسفی محصور شوند، بلكه باید ناظر به عمل باشند؛ یعنی در این پژوهشها، باید معضلات عملی پیش رو را در نظر بگیریم. به طور مشخص، پژوهش در عناوین زیر، میتواند بخشی از پژوهشهای بنیادین را به خود اختصاص دهد:
1. روی آوردن به ترجمۀ گستردۀ متون نظری و بنیادین هنری؛
2. تولید علم و نظریهپردازی در مسائل كلی هنر و گذر كردن از مرزهای ترجمة صرف؛
3. پژوهش در فلسفة هنر و بازتولید آن با توجه به متون و منابع دینی؛
4. پژوهش در مسائل كلی هر یك از هنرها، به ویژه هنرهای نمایشی و نسبت آن با دین.
البته میتوان اقدامات و عناوین دیگری را هم ذكر كرد؛ ولی باید دانست شرط اساسی در تحقق این ایده، خودباوری و جرأت در دادن نظریۀ جدید و مقهور نشدن در برابر بتهای خودساختۀ غربی است. بدون این مهم، همچنان مصرفكنندۀ تفكرات و هنر غربی باقی خواهیم ماند.
نویسنده: حجتالاسلام غلامرضا یوسفزاده
منبع:ماهنامه رواق هنرواندیشه،شماره شانزدهم