ای گشایندهٔ خزاین جود
نقش پیوند کارگاه وجود
همه هستی ز ملک تا ملکوت
یک رقم زان جریدهٔ جبروت
هست بی نیست آشکار و نهفت
توئی و جز ترا نشاید گفت
ای به صد لطف کارسازنده
بنده را از کرم نوازنده
آمدم بر در تو بیخودوار
با خودم دار بی خودم مگذار
به کرم رخت خواجگیم بسوز
بندهام خوان و بندگی آموز
دور کن باد خسروی ز سرم
پر کن از خاک بندگی بصرم
آن چنان ره به خویش کن بازم
کز تو با دیگری نپردازم
سخن آن به که بعد حمد خدای
بود از نعمت خواجهٔ دو سرای
بهترین نقطهٔ رسل بشمار
آسمان دایره است او پرگار