كتاب رسانهها و نوگرایی؛ نظریهای اجتماعی دربارۀ رسانهها، نوشتۀ جان بروكشایر تامپسون، دانشیار رشتۀ جامعهشناسی دانشگاه كمبریج انگلستان، با ترجمۀ علی ایثاری كسمایی، از سوی انتشارات مؤسسۀ ایران و به سفارش دانشكدۀ خبر، وابسته به خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران، در سال 1379 منتشر شده است. این كتاب با رویكردی جامعهشناختی، به تحول ارتباطات و پیشرفت رسانههای جمعی پرداخته است.
همان گونه كه از نام كتاب[1] پیداست، نویسنده از دیدگاهی مدرن، به رسانه میپردازد. دیدگاه مدرن، به طور عمده، نگاهی مثبت به تحولات ارتباطات دارد و آن را بر پایۀ توسعه و پیشرفت، تبیین و تحلیل میكند. البته اندیشمندان مكتب فرانكفورت نیز از دیدگاه مدرن، به نقد مدرنیسم میپردازند، تا جایی كه یورگن هابرماس، از آخرین بازماندههای مكتب فرانكفورت، علیه اندیشمندان پستمدرن، مانند فوكو، دریدا و لیوتار، موضع میگیرد.[2] آدورنو و هوكهایمر، اندیشمندان مكتب فرانكفورت، در كتاب دیالكتیك روشنگری، به صنعت فرهنگ و فرهنگ تودهای كه رسانهها از عوامل سازندة آن هستند، با نگاهی منفی مینگرند؛ ولی تامپسون در این كتاب، چنانكه خود در دیباچۀ كتاب نوشته است، این موضع منفی و انتقادی را رد میكند و تحولات عرصة ارتباطات را توسعه و پیشرفتی مثبت ارزیابی میكند.
همانگونه كه در معرفی كتاب نظریههای جامعة اطلاعاتی، در شمارة یازده همین مجله گذشت، صاحبان نظریههای ارتباطات دو دستهاند:
1. كسانی كه دوران تحولات ارتباطی كنونی را موجب پیدایش جامعهای نوین و متمایز از جوامع پیشین میدانند و از آن به جامعة پستمدرن یاد میكنند. افرادی چون دانیل بل، لیوتار و بودریار چنین دیدگاهی دارند.
2. پژوهشگرانی كه اهمیت تحولات ارتباطات و اطلاعات را در دوران كنونی، تصدیق میكنند؛ ولی معتقدند كه عصر حاضر تداوم عصر مدرن و گذشته است و چیزی به نام فرامدرن، پساصنعتی و پساتجدد، بیمعناست. افرادی چون هابرماس، آنتونی گیدنز و نویسندة كتاب حاضر از این دسته هستند.
تامپسون در پیشگفتار كتاب میگوید كه از مكتب انتقادی فرانكفورت و هرمنوتیك گادامر و پل ریكور تأثیر گرفته است؛ ولی روش تامپسون متفاوت است. تامپسون انگلیسی است و تحت تأثیر فلسفة تحلیلی و فلسفة زبان است. روش وی تحلیل مفهومی است. سنجش مفاهیم و سیر تحول آنها مهمترین ویژگی تحلیل مفهومی است؛ چنانكه تامپسون به توضیح و تحلیل مفهوم شكلهای نمادین میپردازد و این واژه را به جای محتوای اطلاعات به كار میبرد یا واژة ارتباطات رسانهای شده را به جای ارتباطات جمعی به كار میبرد. جامعهشناسان انگلیسی به طور عمده، چنین روشی دارند؛ یعنی مفاهیم و تحلیل آنها مهمترین ویژگی روش فكری آنهاست؛ ولی روش مكتب فرانكفورت، انتقادی ـ تفهّمی است. آنان از سویی، به روش تفهّمی ماكس وبر سر سپردهاند و از سوی دیگر، تحت تأثیر فلسفة كانت هستند. از این رو، نقد تامپسون بر مكتب فرانكفورت و از جمله هابرماس در این كتاب، دور از انتظار نیست؛ چنانكه تامپسون در بیشتر بخشهای كتاب، به نقد كتاب دگرگونی ساختاری حوزة عمومی، نوشتۀ یورگن هابرماس میپردازد.
نویسنده در فصل نخست، ارتباطات و بافت اجتماعی، به چهار نوع قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی و قدرت نمادین اشاره میكند. از دیدگاه او، نهادهای فرهنگی، مانند مدارس، دانشگاهها و رسانهها به وسیلة ارتباطات، به تولید و انتقال شكلهای نمادین میپردازند كه این اشكال در تمامی روابط اجتماعی دیده میشود و میتوان آن را به قدرت نمادین تعبیر كرد.
بنابراین، ارتباطات نوعی از فعالیت اجتماعی است كه تولید، انتقال و دریافت شكلهای نمادین را به عهده دارد و رسانه ابزاری است كه این اطلاعات و محتوای نمادین را از تولیدكننده به دریافتكننده منتقل میكند.
تامپسون ذخیرهسازی، ماندگاری و توان تكثیر را از ویژگیهای رسانههای جمعی بر میشمارد. او به جای واژة ارتباطات، انتقال یا انتشار را به كار میبرد؛ زیرا رسانههای جمعی را انتقالدهندۀ اطلاعاتی میداند كه مخاطبان، دریافتكننده و گیرندة آن هستند. البته این مسیر انتقال اطلاعات كاملاً یكسویه نیست، بلكه بازخورد آن از جانب گیرنده، به فرستنده میرسد.
چنان كه گفته شد، تامپسون ترجیح میدهد به جای ارتباطات جمعی، از واژة ارتباطات رسانهای شده یا رسانهها استفاده كند؛ زیرا تغییرات و تحولات بنیادین در ارتباطات، تبادل اطلاعات را به خلاف گذشته، دو طرفه ساخته است. همچنین مخاطب رسانه میتواند فرد باشد و الزاماً حضور جمعی نداشته باشد. این تحول را میتوان از پیدایش سینما و تلویزیون تا كاربرد اینترنت، شاهد بود.
تامپسون معتقد است پیشرفت رسانههای ارتباطی، همراه با فرآیندهای دیگر توسعه، موجب پیدایش مدرنیته و جوامع مدرن شده است. از دیدگاه او، اگر بخواهیم ماهیت نوگرایی و ویژگیهای جوامع مدرن را درك كنیم، باید نقش توسعة رسانههای ارتباطی و تأثیر آنها را در نظر داشته باشیم.
فصل دوم كتاب، رسانهها و توسعة جوامع معاصر را میتوان نقدی بر اندیشههای یورگن هابرماس دانست. البته تامپسون، به دلیل طرح موضوع حوزة عمومی از جانب هابرماس، از وی تمجید میكند؛ ولی نوع نگاه هابرماس را مورد نقد قرار میدهد؛ از جمله اینكه گسترة عمومی در قرون هجده و نوزده میلادی كه برآمده از رشد بورژوازی بود، تنها شكل فرهنگی تأثیرگذار آن دوره نبوده است، بلكه بسیاری از جنبشهای اجتماعی در تاریخ مورد نظر، تأثیرگذار بودهاند و تحولات سیاسی و اقتصادی را نیز میتوان به آن افزود.
تامپسون همچنین با نظریة هابرماس دربارة افول حوزة عمومی در قرن بیستم، مخالفت میورزد و رسانههای عمومی را نشانة توسعة گسترة همگانی میداند. همچنین وی دیدگاه هابرماس در زمینة منفعل بودن مخاطبان رسانههای جمعی را كه متأثر از آدورنو و هوكهایمر است، رد میكند؛ زیرا از دیدگاه تامپسون، امروزه، یكجانبه بودن اطلاعات و پیام از سوی رسانه، منسوخ شده و در دیدگاه جدید، مخاطب از قدرت گزینش برخوردار است. بنابراین، نوعی مبادله و تعامل دوسویه میان رسانه و مخاطب برقرار است.
در فصل سوم، پیدایی و تعامل رسانهای شده، نویسنده به سه نوع تعامل اشاره می كند؛ تعامل رو در رو، تعامل رسانهای شده و شبهتعامل رسانهای شده. تعامل رو در رو در یك حضور مشترك صورت میگیرد كه اشتراك زمانی و مكانی وجود دارد و تعاملی است دوسویه و چهره به چهره. تعامل رسانهای شده از زمان و مكان فراتر میرود و شركتكنندگان در آن، به لحاظ زمانی و مكانی، متفاوت و متمایزند. به همین دلیل، تعامل رسانهای شده، در مقایسه با تعامل رو در رو، مستلزم محدود كردن اشارات نمادین است؛ زیرا تفاوت زمانی و مكانی شركتكنندگان، یعنی تولیدكنندگان در رسانه و مخاطبان، بسیاری از اشارات نمادین را ناآشنا و نامفهوم میسازد، از این رو، این كدها و نشانهها كارآیی ندارند و حذف میشوند. نویسنده تعامل رسانهای شده را دربارۀ تلفن كه دیالوگی دو طرفه است، استفاده میكند.
تامپسون شبهتعامل رسانهای شده را دربارۀ روابط اجتماعی ایجاد شده از سوی رسانههای جمعی، مانند كتاب، روزنامه، رادیو و تلویزیون به كار میبرد. شبهتعامل رسانهای شده، به خلاف دو قسم یاد شده، دوجانبه و دیالوگی نیست، بلكه به طور عمده، یكجانبه و تكگویانه است. به همین جهت، شبهتعامل رسانهای شده نامیده میشود.
فصل چهارم، دگرگونی در نحوة دیده شدن، رابطة در حال تغییر میان دیده شدن و قدرت و سیاست را بررسی میكند كه چگونه سیاستمداران از راه رسانه، به نحو عام و تلویزیون به نحو خاص، با مخاطبان ارتباط برقرار میكنند. این فصل نشان میدهد كه تغییر و دگرگونی در حوزة عمومی كه رسانهها بخش عمدة آن را به عهده دارند، افزون بر فرصتهای تازه برای رهبران سیاسی، خطرهای جدیدی به همراه دارد.
در فصل پنجم، جهانیسازی ارتباطات، نویسنده به یكسویه بودن تولیدات فرهنگی و رسانهای، از آمریكا به كشورهای دیگر اشاره میكند و به طرح و بررسی دیدگاه امپریالیسم فرهنگی هربرت شیلر میپردازد.[3]
تحكیم دوبارة سنت نام فصل ششم كتاب است. نویسنده ابتدا به دیدگاههای ماركس و ماكس وبر دربارة سنت و تجدد اشاره میكند و سپس، نظریات نوسازی و توسعه را دربارۀ سنت و نوسازی طرح میكند. آنگاه، به چهار جنبة سنت اشاره میكند:
1. وجه هرمنوتیك؛
2. وجه مشروعیت؛
3. وجه هنجاری؛
4. وجه هویتسازی.
این چهار وجه، غالباً در عمل تداخل میكنند یا در هم ادغام میشوند.
وجه هرمنوتیك سنت طرح و تدبیر تفسیریِ سنت است كه چهارچوبی برای درك و فهم جهان است. وجه هنجاری سنت الگوهای كُنش را كه از گذشته به ارث رسیده، به مانند راهنمای هنجاری برای اعتقادات و اقدامات زمان حال، ارائه میدهد.
وجه مشروعیت سنت میتواند منبع حمایتی برای اِعمال قدرت و اقتدار باشد. این وجه را ماكس وبر مطرح كرده است. از نظر ماكس وبر، سه نوع مشروعیت وجود دارد:
1. مشروعیت قانونی؛
2. مشروعیت سنتی؛
3. مشروعیت كاریزماتیك.
مشروعیت سنتی به بحث حاضر معطوف است. وجه هویتسازی سنت نیز معطوف به هویت خود و هویت جمعی است. هویت خود به احساس خود شخص، به منزلة فردی دارای تواناییها و ویژگیهای فردی خالص اشاره دارد. هویت جمعی به احساس شخص، به مانند عضو یك گروه اجتماعی اشاره دارد كه یك نوع احساس تعلق داشتن است.
سنتها مجموعهای از اعتقادات و الگوهای رفتاری به ارث رسیده از گذشته هستند كه هویتسازی در هر دو سطح فردی و جمعی را فراهم میكنند. در جامعة مدرن، وجه هنجاری و مشروعیت سنتی افول كرده؛ ولی وجه هرمنوتیك و هویتسازی آن حفظ شده است. دگرگونی و تغییر در سنتها، به شكلی اساسی، به پیشرفت رسانههای ارتباطی مرتبط است.
نویسنده در زمینة تأثیر رسانهها بر ماهیت و نقش سنت، به كتاب گذر از جامعة سنتی، نوشتۀ دانیل لرنی اشاره میكند و آن را نظریة سادهانگارانة نوسازی ارزیابی میكند.
تامپسون تحكیم دوبارة سنت را با شواهدی دال بر رجوع دوباره به سنت و مذهب توضیح میدهد. وی از جمله، اسلامگرایی در خاورمیانه را دلیلی بر احیای دوبارة سنت میداند و برای نمونه، انقلاب اسلامی ایران را بازگشت به سنت و مذهب تلقی میكند.
خود و تجربه در دنیای رسانهای شده فصل هفتم كتاب است. نویسنده، دوباره در برابر مكتب انتقادی فرانكفورت و جامعهشناسان ساختارگرا كه متأثر از لویی آلتوسر بودهاند، موضع میگیرد و مفهوم خود[4] را در دیدگاه آنان، بسیار ضعیف توصیف میكند.
تامپسون تعریفی از خود ارائه میدهد و آن تعریف را وامدار سنت هرمنوتیك پل ریكور برمیشمارد. از دیدگاه او، خود طرح نمادینی است كه خرد، فعالانه آن را میسازد. بدین سان، خود نه محصول یك سیستم نمادین خارجی است و نه یك وجود ثابت. این طرحی است كه فرد از مواد نمادینی كه در دسترس اوست، میسازد و چون رسانهها از مجاری اطلاعات نمادین هستند، تأثیری ژرف بر شكلگیری خود دارند.
اختراع دوبارة همگانیت فصل پایانی كتاب است. نویسنده، ضمن اشاره به مفهوم حوزة عمومی هابرماس، یادآور میشود كه همگانیت یا همگانی شدن، امروزه در محیط نمادین، صورت میگیرد؛ محیطی كه از مرزهای دولت ـ ملتها فراتر رفته است و رسانهها این محیط نمادین و گسترة همگانی را ایجاد میكنند و چونان گذشته، به مكانی ویژه اختصاص ندارند.
كتابها، روزنامهها و رسانههای الكترونیكی، مانند رادیو، تلویزیون و اینترنت نوعی تازه از حوزة همگانی را پدید میآورند كه غیرمحلی و نامحدود است و میتوان از دیدگاه نویسنده، آن را فضای قابل رؤیت نامید. این رسانهها ماورای محیط تولیدشان، توزیع و تكثیر میشوند و مانند حوزة عمومی در قرون گذشته، به مكان مشترك خاصی كه آدمیان را در آن، اجتماعی میكنند، نیاز ندارند.
از نظر تامپسون، جوامع مدرن، بر اساس نقشی كه رسانه و ارتباطات در آنها بازی میكنند، دموكراسی رسانهای شدهای را در پیش گرفتهاند. البته این پیشرفت و رشد رسانهها خبر خوبی برای اخلاق نیست؛ زیرا اساس تولید رسانهای بر مبنای سوددهی شكل گرفته است. از این رو، آرمانهای اخلاقی در آن، فراموش شده است. بر همین اساس، هابرماس بر معیار انتقادی حوزة عمومی و سپس كنش عقلانیِ ارتباطی تأكید میكند تا از راه نقد و عقلانیت ارتباطی و تفاهمی، ضعفهای جامعة مدرن را بهبود بخشد.
از این چشمانداز، نقد نویسنده بر هابرماس، مبنی بر منسوخ شدن حوزة عمومی مشترك همگانی كه در كتاب دگرگونی ساختاری حوزة عمومی، مورد نظر هابرماس بود، وارد نیست؛ زیرا هابرماس در كتاب دو جلدی كنش ارتباطی، به ترسیم و اصلاح دیدگاه خود پرداخت و به جای تكیه بر ساختار حوزة عمومی، بر عقلانیت ارتباطی و تفاهمی تأكید كرد؛ چه مانند قرون گذشته، در مكانی مشترك، چون مجلس، كلاس درس و... باشد و چه مانند زمان كنونی، در حوزة همگانی فرامكانی، چون رسانهها.
در این مجال، بیشتر بر مباحث تئوریك و روششناختی كتاب حاضر پرداخته شد. مباحث تخصصی رسانهای و ارتباطشناسی این كتاب نیازمند مجالی دیگر است. با توجه به اینكه این كتاب متن درسی دانشجویان رشتة ارتباطات است، خواندن آن به علاقهمندان این رشته، پیشنهاد میشود.
نویسنده: محمدجواد انصاریفر
منبع:ماهنامه رواق هنرواندیشه،شماره نوزدهم
1. The media and modernity.
2. برای مطالعه در زمينة مجادلات فلسفی هابرماس با دیگر انديشمندان، از جمله پستمدرنها، به كتاب یورگن هابرماس؛ نقد در حوزة عمومی، نوشتة رابرت هولاب، ترجمة حسین بشیریه، مراجعه كنید.
3. برای اطلاع بیشتر از ديدگاه هربرت شیلر، به مقالة نظریههای جامعة اطلاعاتی، شمارة 11 مجلة رواق هنر و اندیشه، مراجعه فرمایید.
همان گونه كه از نام كتاب[1] پیداست، نویسنده از دیدگاهی مدرن، به رسانه میپردازد. دیدگاه مدرن، به طور عمده، نگاهی مثبت به تحولات ارتباطات دارد و آن را بر پایۀ توسعه و پیشرفت، تبیین و تحلیل میكند. البته اندیشمندان مكتب فرانكفورت نیز از دیدگاه مدرن، به نقد مدرنیسم میپردازند، تا جایی كه یورگن هابرماس، از آخرین بازماندههای مكتب فرانكفورت، علیه اندیشمندان پستمدرن، مانند فوكو، دریدا و لیوتار، موضع میگیرد.[2] آدورنو و هوكهایمر، اندیشمندان مكتب فرانكفورت، در كتاب دیالكتیك روشنگری، به صنعت فرهنگ و فرهنگ تودهای كه رسانهها از عوامل سازندة آن هستند، با نگاهی منفی مینگرند؛ ولی تامپسون در این كتاب، چنانكه خود در دیباچۀ كتاب نوشته است، این موضع منفی و انتقادی را رد میكند و تحولات عرصة ارتباطات را توسعه و پیشرفتی مثبت ارزیابی میكند.
همانگونه كه در معرفی كتاب نظریههای جامعة اطلاعاتی، در شمارة یازده همین مجله گذشت، صاحبان نظریههای ارتباطات دو دستهاند:
1. كسانی كه دوران تحولات ارتباطی كنونی را موجب پیدایش جامعهای نوین و متمایز از جوامع پیشین میدانند و از آن به جامعة پستمدرن یاد میكنند. افرادی چون دانیل بل، لیوتار و بودریار چنین دیدگاهی دارند.
2. پژوهشگرانی كه اهمیت تحولات ارتباطات و اطلاعات را در دوران كنونی، تصدیق میكنند؛ ولی معتقدند كه عصر حاضر تداوم عصر مدرن و گذشته است و چیزی به نام فرامدرن، پساصنعتی و پساتجدد، بیمعناست. افرادی چون هابرماس، آنتونی گیدنز و نویسندة كتاب حاضر از این دسته هستند.
تامپسون در پیشگفتار كتاب میگوید كه از مكتب انتقادی فرانكفورت و هرمنوتیك گادامر و پل ریكور تأثیر گرفته است؛ ولی روش تامپسون متفاوت است. تامپسون انگلیسی است و تحت تأثیر فلسفة تحلیلی و فلسفة زبان است. روش وی تحلیل مفهومی است. سنجش مفاهیم و سیر تحول آنها مهمترین ویژگی تحلیل مفهومی است؛ چنانكه تامپسون به توضیح و تحلیل مفهوم شكلهای نمادین میپردازد و این واژه را به جای محتوای اطلاعات به كار میبرد یا واژة ارتباطات رسانهای شده را به جای ارتباطات جمعی به كار میبرد. جامعهشناسان انگلیسی به طور عمده، چنین روشی دارند؛ یعنی مفاهیم و تحلیل آنها مهمترین ویژگی روش فكری آنهاست؛ ولی روش مكتب فرانكفورت، انتقادی ـ تفهّمی است. آنان از سویی، به روش تفهّمی ماكس وبر سر سپردهاند و از سوی دیگر، تحت تأثیر فلسفة كانت هستند. از این رو، نقد تامپسون بر مكتب فرانكفورت و از جمله هابرماس در این كتاب، دور از انتظار نیست؛ چنانكه تامپسون در بیشتر بخشهای كتاب، به نقد كتاب دگرگونی ساختاری حوزة عمومی، نوشتۀ یورگن هابرماس میپردازد.
نویسنده در فصل نخست، ارتباطات و بافت اجتماعی، به چهار نوع قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی و قدرت نمادین اشاره میكند. از دیدگاه او، نهادهای فرهنگی، مانند مدارس، دانشگاهها و رسانهها به وسیلة ارتباطات، به تولید و انتقال شكلهای نمادین میپردازند كه این اشكال در تمامی روابط اجتماعی دیده میشود و میتوان آن را به قدرت نمادین تعبیر كرد.
بنابراین، ارتباطات نوعی از فعالیت اجتماعی است كه تولید، انتقال و دریافت شكلهای نمادین را به عهده دارد و رسانه ابزاری است كه این اطلاعات و محتوای نمادین را از تولیدكننده به دریافتكننده منتقل میكند.
تامپسون ذخیرهسازی، ماندگاری و توان تكثیر را از ویژگیهای رسانههای جمعی بر میشمارد. او به جای واژة ارتباطات، انتقال یا انتشار را به كار میبرد؛ زیرا رسانههای جمعی را انتقالدهندۀ اطلاعاتی میداند كه مخاطبان، دریافتكننده و گیرندة آن هستند. البته این مسیر انتقال اطلاعات كاملاً یكسویه نیست، بلكه بازخورد آن از جانب گیرنده، به فرستنده میرسد.
چنان كه گفته شد، تامپسون ترجیح میدهد به جای ارتباطات جمعی، از واژة ارتباطات رسانهای شده یا رسانهها استفاده كند؛ زیرا تغییرات و تحولات بنیادین در ارتباطات، تبادل اطلاعات را به خلاف گذشته، دو طرفه ساخته است. همچنین مخاطب رسانه میتواند فرد باشد و الزاماً حضور جمعی نداشته باشد. این تحول را میتوان از پیدایش سینما و تلویزیون تا كاربرد اینترنت، شاهد بود.
تامپسون معتقد است پیشرفت رسانههای ارتباطی، همراه با فرآیندهای دیگر توسعه، موجب پیدایش مدرنیته و جوامع مدرن شده است. از دیدگاه او، اگر بخواهیم ماهیت نوگرایی و ویژگیهای جوامع مدرن را درك كنیم، باید نقش توسعة رسانههای ارتباطی و تأثیر آنها را در نظر داشته باشیم.
فصل دوم كتاب، رسانهها و توسعة جوامع معاصر را میتوان نقدی بر اندیشههای یورگن هابرماس دانست. البته تامپسون، به دلیل طرح موضوع حوزة عمومی از جانب هابرماس، از وی تمجید میكند؛ ولی نوع نگاه هابرماس را مورد نقد قرار میدهد؛ از جمله اینكه گسترة عمومی در قرون هجده و نوزده میلادی كه برآمده از رشد بورژوازی بود، تنها شكل فرهنگی تأثیرگذار آن دوره نبوده است، بلكه بسیاری از جنبشهای اجتماعی در تاریخ مورد نظر، تأثیرگذار بودهاند و تحولات سیاسی و اقتصادی را نیز میتوان به آن افزود.
تامپسون همچنین با نظریة هابرماس دربارة افول حوزة عمومی در قرن بیستم، مخالفت میورزد و رسانههای عمومی را نشانة توسعة گسترة همگانی میداند. همچنین وی دیدگاه هابرماس در زمینة منفعل بودن مخاطبان رسانههای جمعی را كه متأثر از آدورنو و هوكهایمر است، رد میكند؛ زیرا از دیدگاه تامپسون، امروزه، یكجانبه بودن اطلاعات و پیام از سوی رسانه، منسوخ شده و در دیدگاه جدید، مخاطب از قدرت گزینش برخوردار است. بنابراین، نوعی مبادله و تعامل دوسویه میان رسانه و مخاطب برقرار است.
در فصل سوم، پیدایی و تعامل رسانهای شده، نویسنده به سه نوع تعامل اشاره می كند؛ تعامل رو در رو، تعامل رسانهای شده و شبهتعامل رسانهای شده. تعامل رو در رو در یك حضور مشترك صورت میگیرد كه اشتراك زمانی و مكانی وجود دارد و تعاملی است دوسویه و چهره به چهره. تعامل رسانهای شده از زمان و مكان فراتر میرود و شركتكنندگان در آن، به لحاظ زمانی و مكانی، متفاوت و متمایزند. به همین دلیل، تعامل رسانهای شده، در مقایسه با تعامل رو در رو، مستلزم محدود كردن اشارات نمادین است؛ زیرا تفاوت زمانی و مكانی شركتكنندگان، یعنی تولیدكنندگان در رسانه و مخاطبان، بسیاری از اشارات نمادین را ناآشنا و نامفهوم میسازد، از این رو، این كدها و نشانهها كارآیی ندارند و حذف میشوند. نویسنده تعامل رسانهای شده را دربارۀ تلفن كه دیالوگی دو طرفه است، استفاده میكند.
تامپسون شبهتعامل رسانهای شده را دربارۀ روابط اجتماعی ایجاد شده از سوی رسانههای جمعی، مانند كتاب، روزنامه، رادیو و تلویزیون به كار میبرد. شبهتعامل رسانهای شده، به خلاف دو قسم یاد شده، دوجانبه و دیالوگی نیست، بلكه به طور عمده، یكجانبه و تكگویانه است. به همین جهت، شبهتعامل رسانهای شده نامیده میشود.
فصل چهارم، دگرگونی در نحوة دیده شدن، رابطة در حال تغییر میان دیده شدن و قدرت و سیاست را بررسی میكند كه چگونه سیاستمداران از راه رسانه، به نحو عام و تلویزیون به نحو خاص، با مخاطبان ارتباط برقرار میكنند. این فصل نشان میدهد كه تغییر و دگرگونی در حوزة عمومی كه رسانهها بخش عمدة آن را به عهده دارند، افزون بر فرصتهای تازه برای رهبران سیاسی، خطرهای جدیدی به همراه دارد.
در فصل پنجم، جهانیسازی ارتباطات، نویسنده به یكسویه بودن تولیدات فرهنگی و رسانهای، از آمریكا به كشورهای دیگر اشاره میكند و به طرح و بررسی دیدگاه امپریالیسم فرهنگی هربرت شیلر میپردازد.[3]
تحكیم دوبارة سنت نام فصل ششم كتاب است. نویسنده ابتدا به دیدگاههای ماركس و ماكس وبر دربارة سنت و تجدد اشاره میكند و سپس، نظریات نوسازی و توسعه را دربارۀ سنت و نوسازی طرح میكند. آنگاه، به چهار جنبة سنت اشاره میكند:
1. وجه هرمنوتیك؛
2. وجه مشروعیت؛
3. وجه هنجاری؛
4. وجه هویتسازی.
این چهار وجه، غالباً در عمل تداخل میكنند یا در هم ادغام میشوند.
وجه هرمنوتیك سنت طرح و تدبیر تفسیریِ سنت است كه چهارچوبی برای درك و فهم جهان است. وجه هنجاری سنت الگوهای كُنش را كه از گذشته به ارث رسیده، به مانند راهنمای هنجاری برای اعتقادات و اقدامات زمان حال، ارائه میدهد.
وجه مشروعیت سنت میتواند منبع حمایتی برای اِعمال قدرت و اقتدار باشد. این وجه را ماكس وبر مطرح كرده است. از نظر ماكس وبر، سه نوع مشروعیت وجود دارد:
1. مشروعیت قانونی؛
2. مشروعیت سنتی؛
3. مشروعیت كاریزماتیك.
مشروعیت سنتی به بحث حاضر معطوف است. وجه هویتسازی سنت نیز معطوف به هویت خود و هویت جمعی است. هویت خود به احساس خود شخص، به منزلة فردی دارای تواناییها و ویژگیهای فردی خالص اشاره دارد. هویت جمعی به احساس شخص، به مانند عضو یك گروه اجتماعی اشاره دارد كه یك نوع احساس تعلق داشتن است.
سنتها مجموعهای از اعتقادات و الگوهای رفتاری به ارث رسیده از گذشته هستند كه هویتسازی در هر دو سطح فردی و جمعی را فراهم میكنند. در جامعة مدرن، وجه هنجاری و مشروعیت سنتی افول كرده؛ ولی وجه هرمنوتیك و هویتسازی آن حفظ شده است. دگرگونی و تغییر در سنتها، به شكلی اساسی، به پیشرفت رسانههای ارتباطی مرتبط است.
نویسنده در زمینة تأثیر رسانهها بر ماهیت و نقش سنت، به كتاب گذر از جامعة سنتی، نوشتۀ دانیل لرنی اشاره میكند و آن را نظریة سادهانگارانة نوسازی ارزیابی میكند.
تامپسون تحكیم دوبارة سنت را با شواهدی دال بر رجوع دوباره به سنت و مذهب توضیح میدهد. وی از جمله، اسلامگرایی در خاورمیانه را دلیلی بر احیای دوبارة سنت میداند و برای نمونه، انقلاب اسلامی ایران را بازگشت به سنت و مذهب تلقی میكند.
خود و تجربه در دنیای رسانهای شده فصل هفتم كتاب است. نویسنده، دوباره در برابر مكتب انتقادی فرانكفورت و جامعهشناسان ساختارگرا كه متأثر از لویی آلتوسر بودهاند، موضع میگیرد و مفهوم خود[4] را در دیدگاه آنان، بسیار ضعیف توصیف میكند.
تامپسون تعریفی از خود ارائه میدهد و آن تعریف را وامدار سنت هرمنوتیك پل ریكور برمیشمارد. از دیدگاه او، خود طرح نمادینی است كه خرد، فعالانه آن را میسازد. بدین سان، خود نه محصول یك سیستم نمادین خارجی است و نه یك وجود ثابت. این طرحی است كه فرد از مواد نمادینی كه در دسترس اوست، میسازد و چون رسانهها از مجاری اطلاعات نمادین هستند، تأثیری ژرف بر شكلگیری خود دارند.
اختراع دوبارة همگانیت فصل پایانی كتاب است. نویسنده، ضمن اشاره به مفهوم حوزة عمومی هابرماس، یادآور میشود كه همگانیت یا همگانی شدن، امروزه در محیط نمادین، صورت میگیرد؛ محیطی كه از مرزهای دولت ـ ملتها فراتر رفته است و رسانهها این محیط نمادین و گسترة همگانی را ایجاد میكنند و چونان گذشته، به مكانی ویژه اختصاص ندارند.
كتابها، روزنامهها و رسانههای الكترونیكی، مانند رادیو، تلویزیون و اینترنت نوعی تازه از حوزة همگانی را پدید میآورند كه غیرمحلی و نامحدود است و میتوان از دیدگاه نویسنده، آن را فضای قابل رؤیت نامید. این رسانهها ماورای محیط تولیدشان، توزیع و تكثیر میشوند و مانند حوزة عمومی در قرون گذشته، به مكان مشترك خاصی كه آدمیان را در آن، اجتماعی میكنند، نیاز ندارند.
از نظر تامپسون، جوامع مدرن، بر اساس نقشی كه رسانه و ارتباطات در آنها بازی میكنند، دموكراسی رسانهای شدهای را در پیش گرفتهاند. البته این پیشرفت و رشد رسانهها خبر خوبی برای اخلاق نیست؛ زیرا اساس تولید رسانهای بر مبنای سوددهی شكل گرفته است. از این رو، آرمانهای اخلاقی در آن، فراموش شده است. بر همین اساس، هابرماس بر معیار انتقادی حوزة عمومی و سپس كنش عقلانیِ ارتباطی تأكید میكند تا از راه نقد و عقلانیت ارتباطی و تفاهمی، ضعفهای جامعة مدرن را بهبود بخشد.
از این چشمانداز، نقد نویسنده بر هابرماس، مبنی بر منسوخ شدن حوزة عمومی مشترك همگانی كه در كتاب دگرگونی ساختاری حوزة عمومی، مورد نظر هابرماس بود، وارد نیست؛ زیرا هابرماس در كتاب دو جلدی كنش ارتباطی، به ترسیم و اصلاح دیدگاه خود پرداخت و به جای تكیه بر ساختار حوزة عمومی، بر عقلانیت ارتباطی و تفاهمی تأكید كرد؛ چه مانند قرون گذشته، در مكانی مشترك، چون مجلس، كلاس درس و... باشد و چه مانند زمان كنونی، در حوزة همگانی فرامكانی، چون رسانهها.
در این مجال، بیشتر بر مباحث تئوریك و روششناختی كتاب حاضر پرداخته شد. مباحث تخصصی رسانهای و ارتباطشناسی این كتاب نیازمند مجالی دیگر است. با توجه به اینكه این كتاب متن درسی دانشجویان رشتة ارتباطات است، خواندن آن به علاقهمندان این رشته، پیشنهاد میشود.
نویسنده: محمدجواد انصاریفر
منبع:ماهنامه رواق هنرواندیشه،شماره نوزدهم
1. The media and modernity.
2. برای مطالعه در زمينة مجادلات فلسفی هابرماس با دیگر انديشمندان، از جمله پستمدرنها، به كتاب یورگن هابرماس؛ نقد در حوزة عمومی، نوشتة رابرت هولاب، ترجمة حسین بشیریه، مراجعه كنید.
3. برای اطلاع بیشتر از ديدگاه هربرت شیلر، به مقالة نظریههای جامعة اطلاعاتی، شمارة 11 مجلة رواق هنر و اندیشه، مراجعه فرمایید.