بسم الله الرحمن الرحیم
هنر دینى چیست؟[1]
نمونه هایى از آثار هنرى
اگر شما تنها به نگارخانههایى كه به عرضۀ آثار هنرمندان غربى مىپردازند، گشت وگذارى كنید، به احتمال قریب چیزى نخواهید یافت كه بتوان آن را دینى نامید. در عصر جدید نسبت به چنین آثار هنرى، نظر منفى بسیار ملموس، و چه بسا نسبت به انگیزههاى آفرینندگان اینگونه آثار، سوءظن وجود دارد. برخى هنرمندان ممكن است از نماد و تصویرپردازى دینى[2] بهره برند، ولی عموماً استفادۀ آنان از آن به شیوههاى مخرِّب[3] است تا بدین ترتیب به نهادهاى دینى و حتى ادعاى تجربۀ دینى[4] اشخاص خرده بگیرند.
در اینجا مىتوان از اثر بدآوازۀ[5] آندرئاس سِرانو[6] موسوم به مسیح چامین[7] یاد كرد، كه در آن، صلیب تَنْایشى بدتركیبى، پوشیده از ادرار است. یا مىتوان اثر فرانسیس بیكن[8] با عنوان نمادها در شالودۀ تصلیب مسیح[9] را نام برد. این نقاشى اگرچه متعلق به سالهاى بسیار گذشته است و درنتیجه معاصر محسوب نمىشود، ولی به روشنی بیانگر این عقیدۀ بیكن است كه مصلوبسازى، ظلم بیهودۀ[10] دیگر بشر بود، كه اینگونه ظلم در یهودكشىِ مفتضح[11] در زمان جنگ جهانى كاملاً مشهود است. ولی این امر از نظر من، برداشتى ژرف اندیشانه و وجودشناختى از منزلت انسان و نیز توانایى ما بر مصلوبسازى نیكىها است.
ولی هنر حتى اگر مخالف گونههاى تاریخى و بهویژه گونههاى نهادینۀ دین باشد، همه جا میل وافر به درك این نكته وحود دارد كه از چه راههایى مىتوان به امرى فراسوى امور ملموس و محسوس مجذوب شد.
شوق به تعالى و تجربۀ معنوى در آشكارترین صورت ممكن یافت مىشود. تنها كافى است به حضور اشخاص در رؤیت رستگارى[12] نظرى افكنده شود، كه دهها سال موفقترین نمایشگاه نگارخانۀ ملى[13] لندن بوده است. رقم باورنكردنى 84000 از 350000 گردشگر، براى نخستین بار از این نمایشگاه بازدید كردند و البته این گردشگران براى دیدن آثار هنرىاى كه به ویژه به زندگى و شخصیت مسیح مربوط بود، آمده بودند.
نیل مكگریگور[14]، مدیر نگارخانۀ ملى اخیراً دربارۀ این رویداد، سخنان تازهاى ابراز داشت. وى گفت هنگامى كه ابتدا بدین سمت منصوب شد، متوجه این نكته گردید كه بازدیدكنندگان فراوانى، در جستوجوى مجالى براى نیایش یا تفكر در نزد برخى از شمایلهاى شگرف هنرى[15] به این نگارخانه مىآیند.
مسیح در نزد كشیش اعظم[16] اثر گریت فان هونتورْست] (1656-1590)، نقاش هلندى[ تماشاگران فراوانى را جلب مىكند. این شمایل، سمبل جهانى[17] نور وحى و عصمت[18] را نشان مىدهد كه در آن نور درخشانى از چهرۀ مسیح، تابان است و رویارویى میان خیر]یعنى مسیح[ و شر ـ یعنى آنان كه درصدد كشتن مسیح بودند ـ نمایانده مىشود.
اینگونه هنر دینى مسیحى، زبان خاصى را بهكار مىگیرد، یعنى زبان روایت واضح كه برگرفته از كتاب مقدس مسیحیان است. این شیوه، در زمان ما همچنان معتبر است و نیز ـ به تعبیر واسیلى كاندینسكى[19]1944 ـ 1866، هنرمند و نظریهپرداز روسى در زمینۀ هنر انتزاعی[ ـ فرزند زمان خود است، زیرا هنوز هم مىتوانیم آن را از میان چشمهاى تاریخ ببینیم. ما جایگاه خود رادر پایان سیرى طولانى با دیگر بینندگان بهدست مىآوریم، بینندگانى كه همگى اظهار داشتهاند كه آن را براى خود تصویرى دانستند كه انسان را به فراسوى خود سوق مىدهد.
با این همه، در دهههاى اخیر در غرب، به نقطهاى رسیدهایم كه اینگونه زبان دیدارى دینى و سنتى، دیگر در میان هنرمندان رواج ندارد. فرهنگ خود ما و آنان كه آن را معرفى مىكنند، نیازمند بینشى تازهاند از آنچه كه مىتوان از دین براى دین خواند.
گونههاى سنّتى هنر دینى كاملاً كنار گذاشته نشده است. ما هنرمندانى مانند دینا روكِندال[20] با اثرى چون نمایش در معبد[21] داریم. اثر وى صحنههاى انجیل را به صورت پویا، قابل دسترس و روایت زنده، معاصر مىسازد. آثار مارك كازالِت[22] و راجر واگنر[23] نیز از داستانهاى كتاب مقدس مایه مىگیرند. دیگر هنرمندانى كه با میل و رغبت موضوعات مسیحى را در آثار خود مورد مداقه قرار مىدهند، عبارتند از: نیكلاس ماینهیر،[24] الیزابت گِرىْ كینگ،[25] روپرت لُویدل،[26] پُل هابز[27] و جین لام؛[28]
هنر در دیگر دینها اینگونه متأثر از فرهنگ غربى نبوده است. هندسۀ اسلامى زبانى جهانى و میان فرهنگى[29] است، كه طرحها و شكلهایى را مىآفریند كه بیانگر زیبایى و نظم است بدون آنكه از عناصر بازنمایى[30] استفاده كند، ولی داراى نیروى احساس برانگیز بسیار زیادى است.
ولی بهطور كلى هنرمندان غربى، روایت هنر دینى را همواره ساختارشكنى كردهاند و در عوض به چیزى پرداختهاند كه ترجیح مىدهند به عنوان اثر دینى توصیف كنند. پسامدرنگرایى، طیف وسیع و فزایندهاى از شیوههاى هنرى،[31] از نقاشى و مجسمهسازى تا هنرهاى نمایشى[32] ]مانند تئاتر و اُپرا[ فیلم ویدئویى و نمایش سریالى[33] را معتبر مىداند.
هدف من به عنوان هنرمند: سَبْك و پیام اثر
با وجود همۀ مشكلاتى كه در بالا بدان اشاره كردهایم، قابلیت هنر[34] براى برقرارى ارتباط با دین، نكتهاى است كه در اینجا در صدد بررسى آن هستیم. من به عنوان هنرمندى كه قصد و تمایلش این است كه با دین ارتباط برقرار كند، مایلم این بررسى را با بیان متد خود انجام دهم.
به آثار هنرى بزرگ و همگانى، توجه فراوانى مبذول مىشود، ولی معتقدم كه اثر هنرى ساخته و طراحى شده براى فضاهاى كوچكتر، داراى تأثیرى بس چشمگیر در زندگانى مردم است، و به محیط خانوادگى[35] قداست مىبخشد. چرا منزل یك فرد انگلیسى نتواند پرستشگاه وى باشد؟ یا حتى منزل یك شخص ولزى؟
براى پنج سال گذشته، كار من بر روى تناسب درونى[36] بوده است. من به دقت به سطح پرداختم، به طریقى كه من را مستقیماً وارد عكس مىكند. من از گچ رنگى نرم[37] استفاده مىكنم، ابزارى كه به محض لمس شدن، رنگ خود را بیرون مىدهد به عبارت دیگر، پردردسر است! ولی بهواسطۀ آن مىتوانم با رنگ روى انگشتم و مستقیماً بر روىِ و در روىِ سطحى از كاغذ دستساز خود، طرحها را رنگآمیزى كنم و تندیسمانند بسازم.
از نظر لغوى، سطح نقاشى صرفاً عمقى چند میلى مترى از كاغذ و رنگمایه است. ولی فرآیند نهایىسازى[38] آن خطها و تركیبها بسیار فراتر از ظاهر سادۀ آن است. آن جایگاهى است كه اندیشهها و استدلالها با آن راسخ و استوار مىشود. برای نمونه در اثرى مانند جام متبرك[39] به یك ایماژ اساسى[40] بسیار ساده پرداختم، ولى مقصودم آن بود كه از طریق نور و نیرویى كه در دلدیس جام[41] نمایان است، در بارۀ سخاوت عجیب[42] خداوند سخنى بگویم.
براى نیل بدین مقصود، سبكى از طراحى موسوم به نماى زرین[43] را بهكار بردم. بدین ترتیب، عناصر نهاده شده در درون تصویر، دربردارندۀ تناسب و توازن یكپارچهاى[44] هستند. ولی ابعادِ اساساً بسیار دقیق تركیب عناصر، لازم بود كه با آزادى در استفاده از رنگ، تعدیل یابد، ابعادى كه با خطهاى نمادین[45] ترسیم مىشوند و در یكدیگر ادامه مىیابند تا نوعى درخشش در درون تصویر بیفزایند. با این حال رنگها خود از سنّت مایه مىگیرند؛ رنگ طلایى، سمبل ذات سرمدى الهى است؛ رنگ قرمز، نماد عیسى مسیح و رنگ سبز، نماد روحالقدس است.
قصد من همواره آن است كه ژرفا و حقیقتى را در اثر نهایى پدید آورم كه صرفاً خیالى باطل نباشد بلكه تجسمبخش وجود ناپیداى حقیقى[46] باشد. تكمیل نقاشى، فرآیندى طبیعى است كه در اثر نهایى تحقق مىیابد، امرى كه تنها پس از تحقق خارجى به خوبى قابل تشخیص است. در این راه، تا آنجا كه مىتوانم عمیقاً و آزادانه براساس تخیل، حافظه و تجربه به نقاشى مىپردازم، هرچند اینكه چگونه هر اثر هنرى، امر ضرورى و واقعى را در بر مىگیرد، در نهایت به صورت راز باقى خواهد ماند.
من اغلب هنگام كار به موسیقى گوش مىدهم. من براى بازنمودن دركى جامع از موضوعى كه بدان مىپردازم، آن را برمىگزینم. شاید سرود بهشتیان[47] اثر هربرت نورمن هاولز[48] ](1983 - 1892) آهنگساز و ارگنواز انگلیسى[ نمونۀ خوبى باشد. من هنگام كاركردن بر روى تسلیت اشكها[49] كه به طور فشرده به آن اشاره خواهم كرد، بدان گوش دادم. هاولز در غم طاقتفرساى[50] مرگ تنها پسرش، این قطعه را دعوت شده به هستى[51] نامید. با كمال تعجب، پس از آنكه كار خود را به اتمام رساندم و آن را تسلیت نامیدم، دریافتم كه هاولز دقیقاً همین واژه را براى بیان چگونگى احساس خود در تصنیف قطعۀ مزبور بهكار برد.
گوش كردن به موسیقى در فرآیند جد و جهد براى از دست دادن منیت در اثر هنرى، نیز مفید است. هنگامى كه انسان سرشار از الهام است، گویا تصاویر، خود در نزد آدمى ظاهر مىشوند. ممكن است نویسندهاى مطلبى بنویسد كه شبیه به گفتۀ شخصیت رمانى باشد كه در آن مرد یا زنى زندگى خود را بیان مىكند و مسیرى را كه داستان باید به خود بگیرد، تعیین مىكند.
تابلوى نقاشى نكتهاى دیگر را آشكار مىسازد. من به عنوان اولین بیننده به كار مشغول مىشوم. به عنوان یك مادر، امیدوارم شما این همانندانگارى را ببخشید، ولی آن مانند تماشاكردن شكلگیرى حیات نو است. نقش من تا حدودى آن است كه دگرگونى تدریجى و پیاپى آن را نظم و ترتیب بخشم، در حالىكه كوشش مىكنم آنطور كه باید و شاید وارسته باشم تا از این امر اجتناب كنم كه آن را به كنترل خود درآورم.
نیایش نیز بخشى لازم و بایسته در فرآیند مزبور است. آن، سنگ بناى آغاز یك اثر هنرى است، كه مایۀ الهام و بصیرت است. نیایش همچنین كوهى است كه مىتوان در هنگام برخورد امور با موانع، بدان روى آورد. آن، آغاز، میان و پایان راه است.
شوهر من، كشیش است و من چند سال پیش، هنگامى كه وى اظهار داشت كه مایل است نقش آیینهاى مقدس، برای نمونه برگزارى آیین قربانى مقدس[52] براى وى شفاف شود، بسیار شگفتزده شدم. این شفافیت[53] فضایى را فراهم مىآورد كه در آن افراد، با خدا ارتباط مىیابند. یك اثر هنرى موفق بر طبق معیارهاى من به همین ویژگى شفافیت دست خواهد یافت.
هنگامى كه هنرمند احساس مىكند كه اثر هنرى كامل است- همچون هر اثر هنرى- آن اثر به دیگران انتقال مىیابد. چگونگى واكنش آنان سوى دیگر این راز است.
من كوشش كردهام گفتوگوى میان هنرمند و اثر هنرى وى را توضیح دهم. اینك بحث خود را در فضایى كاملاً متفاوت ادامه مىدهم.
چگونه مىتوان هنر را دریافت: ماجراى مارگارت
بسیارى از افراد، زبان هنر را قلمروى دیگر[54] مىدانند. این، لزوماً امرى منفى یا مانع ایجاد ارتباط نیست؛ باورهاى خود ما در برخورد با نظرات دیگران در بارۀ جهان، مورد التزام و تردید قرار مىگیرند. اندیشه هایى كه در آثار هنرى ارائه مىشوند، ممكن است با اندیشههایى كه امیدبخش و رایجاند، در تضاد باشند. خود این چالش، میان ما به عنوان ناظر و اثر هنرىِ مورد مشاهده، رابطهاى را پدید مىآورد. این امر، امكان آن را فراهم مىسازد كه در پرتو چیزى خارج از خود، به ارزیابى خود بپردازیم.
بسیارى از افراد نسبت به هنر معاصر بدگماناند. البته، بهطرز عجیبى همواره چنین بوده است.
]برای نمونه[ نقاشىهاى امپرسیونیستى یا تأثرگرایانه[55] هنگامى كه براى نخستین بار به نمایش گزارده شدند، آنقدر بنیادستیز و آزارنده بودند كه لازم بود آنها را خارج از چتر حمایتى شدتیافتهاى به نمایش گزارند كه پاریسىهاى به خشمآمده براى از بین آن نقاشىها در نگارخانهها ابداع كرده بودند. ولی امپرسیونیسم یا مكتب تأثرگرایى[56] ]مكتب هنرى پدیدآمده توسط نقاشان فرانسوى در اواسط قرن نوزدهم[ به مدت 150 سال احتمالاً ممتازترین و پذیرفتنىترین جنبش هنرى[57] بود.
خاطر نشان مىشود، بنده عقیده ندارم كه اثر هنرىام بدانگونه بنیادستیز و چالشانگیز است كه بتوان آن را تیغۀ برّنده[58] دانست و با اینحال، مشاهده كردهام كه چگونه برخى از آثار هنرىام موفق شدهاند با اندیشه یا احساسى مهم در دیگران پیوند برقرار كنند.
مایلم دربارۀ مارگارت براى شما سخن بگویم؛ زنى كه نخستین بار در چشمانداز اختصاصى یكى از نمایشگاههایم با وى ملاقات كردم. اثرى كه قبلاً از آن نام بردم، تسلیت اشكها، براى نخستین بار در معرض دید همگان بود. مارگارت توسط یك دوست مشترك به چشمانداز غیرعمومى دعوت شد. وى بیش از سى سال در رواندا زندگى كرده بود، جایى كه وى بهعنوان مربى كار مىكرد. هنگامى كه كشتار جمعى 1994 آغاز شد، وى به مدت چهار روز در خانۀ خود حبس شد، ولی امور ترسناكى را كه در اطراف وى روى مىداد، دیده و شنیده بود. بسیارى از دوستان نزدیك و همكاران وى كشته شده بودند، افراد بى شمارى از كشور گریختند و از خانواده و دوستانشان جدا شدند. پیشامدى خجسته، این امكان را فراهم ساخت كه ایالات متحده، مارگارت را بیرون برده، از مسیرى پرپیچ و خم به بریتانیا باز گرداند.
او در بارۀ احساس ناتوانى جسمى، سردرگمى و شوك روحى خود در آن زمان، بهطرز شیوایى سخن گفته است. او هنوز هم نمىتواند دریابد كه چرا برخى از كسانى كه وى برایشان دعا كرده بود، نجات یافتند، ولی برخى دیگر كشته شدند.
در چشمانداز غیرعمومى، وى احساس كرد كه به سوى تسلیت اشكها جلب شده است، كه این اثر امشب از روى دوستى به وى امانت داده شده است. وى بىدرنگ به این اثر هنرى واكنش نشان داد، و به تعبیر وى، این اثر كمك كرد كه رنگ زندگى بازگردد و در تاریكى و تردید، نور امید زنده شود. وى مىگوید كه در این تابلوى نقاشى، تاج خاردار مسیح[59] و رنج او و نیز همدردى او با من و هزاران نفر از مردم را در غم گمگشتگى شخصیت[60] آنان دیدم.
قصد من واقعاً ارائۀ تاج خاردار نبود. آن، عنصرى از داستان مسیحى است كه مارگارت در ارتباط با این نقاشى به یاد آورد و به آن هم نسبت داد. از نظر من، این امر اشكالى ندارد. در واقع، من از آن استقبال مىكنم. ولی در سطحى ژرفتر، من از طریق این نقاشى، نكتهاى را از نگاه تازۀ خود بیان كردهام. من قصد داشتم به وسیلۀ رنج و محنت و در وراى آن، مظهرى از امید[61] را نقاشى كنم. بنابراین هنگامى كه مارگارت از دیدن تاج خاردار مسیح و رنج او سخن مىگوید، شاید در حال استفاده از استعارهاى باشد كه این مظهر متعالى امید را كه از زیان حقیقى بهدور است، بیان كند.
همانگونه كه وى مىگوید، گرچه خارها وجود دارند، ولی كانونى آرامشبخش از امید، صفا و كمال نیز وجود دارد، كه بار دیگر تاكید مىكند كه من در مسیح كامل هستم.
خلاقیت: گفتوگو و سفر
امیدوارم خطوط كلى برخى از مسائلى را كه هنر معاصر در جامعۀ پسامدرن با آنها روبهرو است، ترسیم كرده باشم، با توجه به اینكه جامعه خواهان آن است كه به موضوعات معنویت و دین بپردازد. من دربارۀ راههاى پدیدآوردن یك اثر نقاشى و اینكه چگونه یك قطعه كاغذ كه به یك معنا فقط یك سطح نازك است، مىتواند با اینحال حامل معنایى ژرف باشد، سخن گفتهام. من بهطور فشرده بدین امر پرداختهام كه چگونه تصویرى انتزاعى مىتواند بیانگر مقصودى معین باشد.
همۀ این امور از راه گفتوگویى میان هنرمند و اثر هنرى و آنگاه میان اثر هنرى و بیننده، در چهارچوب فرآیندى كه در نهایت توسط خدا كنترل مىشود، رخ مىدهد. به نظر من فرآیندى جارى در انتقال دین از راه هنر، خشكاندیشانه، متعین و لزوماً در شكل داستانى نیست، بلكه فراشخصى، خلاّق و گشوده بر تفسیرهاى متعدد است. در این گفتگوى غنى و مستمر، خدا با خلاقیت بشر كار مىكند، تا ما را به فراسوى خود، به دریافتهاى مشترك و مظاهر دین سوق دهد.
<