دوگانۀ اخراجیها (و شاید در آیندهای نزدیك سهگانه) ورای همۀ نقدهای مثبت و منفی شكلگرفته دربارۀ آن، در جامعۀ هنری و ژورنالیستی ایران، توانسته در موقعیتی قرار بگیرد كه نمیتوان دربارۀ آن بحث نكرد. ماهنامۀ رواق هنر و اندیشه به عنوان یكی از رسالتهای خود ـ پرداختن به سینمای بومی و سیمای بومی ـ خود را موظف دید دربارۀ علل موفقیت این اثر در جلب مخاطبان بیشمار و همچنین ایجاد یك فضای جدید در آثار مربوط به دفاع مقدس تنی چند از سازندگان این اثر را دعوت كرده تا نقطهنظراتشان را با مخاطبین خود، كه عمدتا پژوهشگران حوزۀ رسانه و سینما هستند، در میان بگذارند. از آنجا كه این جلسۀ طولانی به تمامه در قالب مكتوب امكان بازتاب نداشت و همچنین پارهای سخنان سازندگان پیش از این در دیگر جراید نقل شده بود، به چاپ برگزیدهای از سخنان آنان (محمدرضا شریفینیا، مسعود دهنمكی، حميد داوودآبادی) و منتقدان (سیدعلی آتشزر، سیدحمید میرخندان) اقدام كردیم؛ باشد كه مقبول افتد.
و اما بعد...
چنین شنیدند:
ü این فیلم از چند جنبه قابل بحث است؛ هنری ـ به لحاظ تکنیکهای سینمایی ـ و وجوه رسانهای؛ به ویژه نوع رویکرد مردم و مخاطبان به این فیلم. شاید از جهت اول فیلم اخراجیها فیلم سرآمدی نباشد ولی از جهت دوم به یقین فیلمی است که به عنوان پدیدهای در تاریخ سینمای ایران تلقی خواهد شد. (سیدعلی آتشزر)
ü کسانی که در جنگ شرکت میکردند همه، افراد آرمانی با روحیۀ مذهبی نبودند؛ شاید بخشی از فیلمهای دفاع مقدس به آن طبقه وابسته است و تعلق دارد؛ یعنی فیلمهایی که شما در آن شخصیتهای کاملاً مذهبی و آرمانی مشاهده میکنید. این نوع فیلمها به نحوی آن طیف شرکتکنندگان در جنگ را پوشش میدهند. البته میشود روی آرمانهای مطرحشده هم بحث كرد ولی به هر حال این نوعِ غالب آثار دفاع مقدسی بوده است. برخی دیگر هم هستند كه نگاهی اجتماعیتر دارند و درصدد هستند بگویند كه مردم عادی هم در جنگ شركت داشتهاند یا از جنگ اثر گرفتهاند؛ حال اثر بد یا خوب...آسیب دیدهاند یا از نظر معنوی ساخته شدهاند...نمونۀ تلوزیونیاش خاک سرخ. اینها آثاری هستند كه شخصیتهای اصلیشان آرمانهای دینی ناب ـ در سطح آرمانهای مذهبی دستۀ اول فیلمهای دفاع مقدس ـ نداشتهاند بلکه بیشتر از روی جنبۀ ملی وسط معركه آمده است یا پرتاب شده است. در اخراجیهای 1 و 2 کاملاً مشهود است که سعی شده فراتر از آن شخصیتهای آرمانی مذهبی افرادی را معرفی كند كه از مردم معمولی هستند و شاید از معمولی هم مقداری عجیب و غریبتر باشند. (اصولا استفاده از زبان طنز برای همین توجیه پیدا میكند...به واسطۀ جایگاه اجتماعی این آدمها) كسانی كه به واسطۀ شركت در جنگ به بینشهایی میرسند یا دچار تحولهایی میشوند که البته میتوان روی این تحولها بحث کرد. (سیدحمید میرخندان)
در ژانرِ دفاع مقدس انواع مختلف فیلمها را میبینیم؛ بعضی فیلمهایی هستند از نوع فرهیختهاش؛ آنهایی که وجوه هنری بارزی دارند؛ فیلمهایی كه مدام میگویند بخشی از رزمندهها و نسل جبهه و جنگ نسل سوخته هستند و اكنون فراموش شدهاند یا دچار استحاله شدهاند و...(آثار مرحوم رسول ملاقلیپور و تا اندازهای ابراهیم حاتمیكیا در این رده هستند). برخی دیگر از فیلمها بیشتر ماشین شعار هستند یا اینكه دنبال قهرمانپروریهای آنچنانی هستند. شاید غالب آثار دفاع مقدسی این گونه باشند. به جهات اجتماعی در برخی برهههایی از تاریخ، به این نوع از فیلمها نیاز داشتیم. اخراجیها به شكلی این کلیشهها را شکسته است. البته آسیبی که این فیلم در پی دارد این است که نسلی بیآرمان یا با آرمانهای کوتاه را ترسیم میکند؛ یعنی ما از یک سو در بسیاری از فیلمهای دفاع مقدس شخصیتهایی را ترسیم کردیم که آدمهایی دستنیافتنی و تافتههای جدا بافتهاند و از سوی دیگر در اینجا عکس مسئله محور قرار میگیرد؛ این یکی از آسیبهای اخراجیها میتواند باشد به ویژه اگر این فیلم کلیشهای برای فیلمهای بعدی شود...از طرفی ما در یك سیر منحنی تحول داریم و باید پرسید آیا واقعاً افرادی که این گونه به جبهه میآمدند این منحنی تحول را میگذراندند یا نه؟(سیدعلی آتشزر)
چنین گفتند:
ü امروز خیلی خوشحالم که بیش از 7 میلیون نفر ـ 10 درصد مردم ایران ـ عاشقانه رفتند به سینما و فیلمی با مضمون دفاع مقدس را دیدند. فیلمی كه پای تلوزیون و بالاجبار ندیدند، بلكه رفتند پول دادند ـ نفری 2000 و 3000 تومان ـ و فیلم را دیدند. این فیلم باعث شده همه به دفاع مقدس توجه کنند...(حميد داوودآبادی)
ü برداشت من از سینما نوعی ارتباط با ضمیر ناخودآگاه مخاطب است؛ و این ارتباط مهمتر از آن وجهی است که روی ظاهر و پرده دیده میشود؛ یعنی چیزی روی پرده دیده میشود، دیالوگها شنیده میشوند، ولی یک اثر درونی روی مخاطب میگذارد كه آن برای من مهمتر است...اولین وجه فیلم که برای خودم از همه چیز مهمتر است و درونیترین لایۀ فیلم هم هست، مضمون عرفانی و اخلاقی فیلم است؛ چیزی که اصلاً قرار نیست به آن پرداخته شود و اصلاً دوست ندارم دربارهاش حرف بزنم؛ چون دوست دارم اثرش را ببینم. شعاریترین شکلش تعبیری است که حضرت امام (ره) داشتند: جبهههای ما دانشگاه آدمسازی است. خُب! واقعا اینها كی بودند كه میآمدند جبهه و آدم میشدند؟ فرشته نبودند که میآمدند جبهه! این دغدغۀ فیلم است...اگر قرار باشد از شهید عباس دوران فیلم بسازیم، امامزادهاش میكنیم. در حالی كه این آدم در آمریکا بزرگ شده و میآید آنجا و عملیات استشهادی انجام میدهد. جالب است كه شنود بیسیم هواپیمای این آدم، هنوز قابل پخش نیست؛ چون مدام میگفت شما از اون طرف فلانشون کنید من از این ور فلانشون میکنم!! خُب این آدم چند لحظه بعد هم شهید میشود... بارها گفتم كه در جبهههای ما 90% پا روی مَن گذاشتن بود، 10% پا روی مین گذاشتن؛ ما 11 ماه زندگی میکردیم تا یک ماه عملیات كنیم. در این 11 ماه علاوه بر تمرینهای جسمانی، از نظر روحانی هم بچهها خودشان را میساختند که آن شبِ عملیات کم نیاورند؛ بچهها میگفتند کسی میتواند پا روی سیمخاردارهای دشمن بگذارد که از سیمخاردارهای نفس خود گذاشته باشد. در آن 11 ماه اگر کسی از خودش نگذشته بود، شب عملیات کم میآورد...سال گذشته آموزش و پرورش منطقۀ 18 تهران یک موضوع آزاد انشاء اعلام کرد. بعد، مدارس جنوبشهری ما آزاد بودند که دربارۀ یك فیلم بنویسند و چند صد انشاء نوشته بودند دربارۀ آدم شدن، كه عمدتا اشارهشان هم به اخراجیها بود؛ این یعنی لایههای درونی فیلم را حتی بچهمدرسهایها هم درك كردند. این برای من از هر چیزی مهمتر بود. (مسعود دهنمكی)
ü مسلماً نمیخواستیم فیلم هندی بسازیم. مسلماً نمیخواستیم بگوییم هر کس فرم ثبتنام جبهه را پر کرد، فرشته بوده یا خاص بوده؛ آقای نویسندهای نوشته بود جبهههای ما به گونهای بود که 50 کیلومتر مانده به جبههها، آدمها متحول میشدند!!! گفتم امام حسین (ع) هم چنین ادعایی نداشت. طرف ظهر عاشورا به امام حسین (ع) گفت من تا لحظۀ شهادت با شما هستم ولی لحظۀ شهادت اجازه بدهید برگردم! و برگشت...در حقیقت مجید نماد یک سالک است...همۀ ما در مرحلۀ سلوکیم... امام فرمودند مملکتی که 20 میلیون جوان دارد، باید 20 میلیون تفنگدار داشته باشد... ما در جنگ چه کردیم؟ چرا نتوانستیم در طول 8 سال جنگ، بیش از 2 میلیون نیرو بفرستیم جلو؟ جالب اینكه عراق، آخرین بار 3 میلیون نیرو بسیج کرده بود و ما خودمان را میکشتیم، بیشتر از یك سپاه صدهزار نفری نمیتوانستیم جور كنیم. ما آن موقعها میگفتیم صدام بیشتر از همه گوش به حرف امام میدهد! میگوید جنگ در رأس همۀ امور است... گوش میدهد امام چه میگوید و بعد آن را عملی میكند! واقعاً اگر ما 20 میلیون نیرو بسیج کرده بودیم، بغداد که هیچی تا تلآویو هم رفته بودیم ولی نمیتوانستیم این کار را بکنیم... زبان فیلم در اخراجیها نمادین است؛ از سکانس فوتبال بگیر تا منازعات امروزی كه در قالب منازعات سولههای اسرا بازآفرینی شده است. دیالوگهایی که از قول آقای شریفینیا گفته میشوند، بسار نمادین و جالبند: امروز تکلیف به بازی است، مصلحت به گل خوردن است، بهترین دفاع، امروز سازش است، ما با سیستم 8 و یک بازی میکنیم، به هیچ وجه گل نزنید چون بدبخت و بیچاره میشویم؛ اینها نماد آدمهای سازشکار هستند. كسانی كه میگفتند آدم باید درود بفرستد: درود بر صدام یزید کافر! پس دیالوگها قرار نیست، رو باشند. (مسعود دهنمكی)
ü یكی گفته بود این فیلم شما چیه؟ گفته بودم معناگراست! گفت کجاش معناگراست؟ گفتم آنجا که جواد رضویان انگشت شصتش را نشان میدهد به آن منافق و میگوید ببین هواپیمای ما را آوُردی عراق، ببین چی بهت دادند. این شصت اینجا خیلی معنا دارد! (مسعود دهنمكی)
ü اعتقادم این است که به جنگ نگاهی یکجانبه داشتهایم؛ آدمهای جنگ یكدست نبودهاند؛ هم آدمهای جنگ و هم فیزیک جنگ؛ یعنی ما شکست را کنار پیروزی نشان ندادیم. به خاطر همین شما صحنههای فجیع قتلعام را در فیلم میبینید. ما همیشه دشمن را ضعیف و زبون نشان دادیم در حالی كه این جوری نبوده است. به خاطر همین سئوال ایجاد شده برای نسل امروز که اگر دشمن این جوری بوده، چرا 8 سال جنگ را طول دادید؟...ما اگر سختیهای جنگ را نشان ندهیم، قدرت خودمان در نمیآید؛ اینكه بچههای ما چه کار کردند، لمس نمیشود. در خصوص فیزیک جنگ، اخراجیها ساختارشکنی میکند. در خصوص وجوه آدمهای جنگ، اخراجیها ساختارشکنی میکند و زبان طنز هم به این منظور انتخاب شده است تا در خدمت این مضمون قرار بگیرد؛ چون ما باید اول مخاطب را به سالن سینما میکشیدیم و بعد حرفمان را آرامآرام به او میگفتیم. (مسعود دهنمكی)
چنین شنیدند:
ü اینکه در فیلمی بیاییم شعار بدهیم یا مفاهیم را به صورت سخن و گفتار بگنجانیم، این با هنر نمیخواند. معمولاً کارگردانها میگویند که نمیخواهیم چیزی به مخاطب یاد بدهیم؛ چون در عصر حاضر، عصر فزونی اطلاعات، کارگردانها و نویسندگان قَدَر و کارکشته میگویند ما فیلم میسازیم تا اگر مخاطب در موقعیتی مشابه قرار گرفت، آن گونه رفتار کند، آن گونه تصمیم بگیرد که ما این وضعیت را در اینجا برای شخصیت رقم زدیم و آن گونه به دنیا نگاه کند که ما از پشت عینک ـ در این شخصیتپردازیها و سیر روایی ـ نگاه كردیم. (سیدعلی آتشزر)
ü یکی از کلیشههای شخصیتی پس از انقلاب و پیش از انقلاب، شخصیت حاجیبازاری بوده است که در اخراجیها هم حضورشان را میبینیم. در واقع شخصیت حاجیبازاری، پیش از انقلاب، یک رسوب فکری بوده كه حاصل تفكرات ماركسیستی و كمونیستی است. پس از انقلاب با توجه به شور انقلابی و آن رفت و برگشتی که بین جوانهای دوران انقلاب بوده ـ که پیش از انقلاب در فضای تمایلات کمونیستی یا به نوعی جامعۀ بیطبقه بودند ـ متاسفانه در فیلمها باز هم این کلیشه تکرار شده است؛ یعنی ما یك حاجیبازاری داریم در عروسی خوبان با تأکید بسیار زیاد بر شخصیت تأثیرگذار بازاری یا در آژانس شیشهای باز یکی از شخصیتهایی که حق رزمندهها را ضایع میکند، بازاری است یا در فیلم دو چشم بیسو دوباره همین هست؛ در حالی که شخصیتهای منفیمان دیگر شخصیت حاجیبازاریها نیستند. فکر میکنم یکی از آسیبهای فیلمها این باشد كه در تیپسازی و شخصیتپردازی پویا و بهروز نیستند. در فیلم لیلی با من است، ریا را به نحوی طرح کرده که در زندگی امروز هم وجود دارد؛ یعنی بهروز و قابل لمس و باور. در حالی كه در اخراجیها یك جور كاریكاتوری شده و غیرقابل باور است. (سیدعلی آتشزر)
چنین گفتند:
ü کلمهای به ادبیات ما اضافه شده است به نام نَما؛ یعنی هر کسی که خارج از شخصیت و شغل خودش، خودش را به شکل دیگری درمیآوَرَد كه در آن اندازه و سطح نیست، به او میگفتند نَما: روشنفکرنما، دانشجونما، تماشاگرنما و...آدمهای ریاکاری که مذهب ندارند ولی برای اینکه دیگران را گول بزنند، خودشان را ملبس میکنند، اینها تبدیل میشدند به آدمهای مقدسنما؛ این کلمات در فرهنگ ما آمدهاند. تقریباً همۀ شغلهایی که از موقعیت خودشان سوء استفاده میکنند در حالی كه دارای مشخصۀ آن شغل نیستند ولی از مواهب آن شغل بهرهبرداری میکنند، از آفت نماها برخوردارند. برخلاف نظر برخی دوستانِ حاضر در جمع، حیاتیترین بخش نقد ما ـ نه تنها پیش از انقلاب بلكه پس از انقلاب ـ كه نباید حذف بشود، همین گروه هستند. اگر شما دکتری را ببینید که از موقعیت پزشکی خودش عدول میکند، مردم میگویند پزشکی بود که به هر حال خطا کرد، اگر بقالی خطا کند، میگویند بقالی منحرف شد ولی به مجرد اینکه متدینی از موقعیت خود عدول کند، پای خودش نوشته نمیشود بلكه پای دین نوشته میشود. موقعیت جامۀ ما، موقعیتی است که اگر جوان ما یک عالِم را در حال خطا ببیند، میگوید دین صلاحیت ندارد!..پس باید این نقشها هنوز بازتعریف شوند تا مخاطب ـ كه عمدتا جوان هستند ـ با دیدار آنها (برای نمونه حاجی گرینوف ـ محمدرضا شریفینیا ـ در كنار حاج آقا سید ـ فخرالدین صدیقشریف ـ تمایزها در ذهنش شكل بگیرند كه هر متدینِ خلاف كاری، همۀ متدینها و همۀ دین نیست. الان و به نظر من، دایرۀ ریا بازتر شده است و پرداختن به این مسئله بیش از قدیم اهمیت دارد. برای جذب جوانهای ما به دین ـ یعنی تفکیک این ماجرا که بدانند بین آدم مقدس و مقدسنما چقدر تفاوت است ـ به این نمایشها محتاجیم...شما هوار نزنید که آقا چرا جوانهای ما دیندار نیستند؟ بنابراین طرح این مسائل با حفظ شئونات لازم است. بله! اگر فقط حاجی گرینف بود و روحانی نبود، حرف شما صدق میكرد ولی هر دو در كنار هم هستند...قرار نیست که در فیلم هر چی دکتر و مهندس و عالَم را بکوبیم، هر چی آدم معمولی است بکوبیم، وقتی میرسیم به علما سکوت کنیم. به هر حال کسی که مسلمان است، باید شاخصههای مسلمانی را داشته باشد. برای اینکه دیگران را فریب ندهد. ما هم باید هوشیار باشیم. برای اینکه به جوانمان بگوییم اگر كسی این کار را کرد، مال ما نیست، حتی اگر ملبس باشد. شما نمیتوانید آدمها را به صرف اینکه ادعای مذهبی بودن میکنند، همین جور رها کنید در جامعه... کسی به من گفت شما كه فیلم دنیا را بازی کردید، همۀ حاجیها را مسخره کردید! گفتم یعنی چه مسخره کردم؟ شیطان همیشه در كمین آدم متشرع هست. یك زمانی در لباس پول میآید، یك زمانی در لباس زن و یك زمانی در لباس قدرت...من یکی از دینیترین فیلمهایی که بازی کردم، فیلم دنیاست. دنیا یعنی فریب؛ همان دختری که اسمش دنیاست، مظهر پلیدی است، مظهر پول است و حاج آقای سادهلوح بدبخت ما را از راه به در میكند. (محمدرضا شریفینیا)
ü شخصیت ما به عنوان بازیگر، در خدمت یک متن است. من به عنوان یک بازیگر، خودم فینفسه، موجودیتی ندارم. ما در خدمت یک متن اهمیت پیدا میکنیم؛ یعنی در صورتی اهمیت پیدا میکنیم که بتوانیم به آن متنی که کارشده جان بدهیم. آقای دهنمکی به من گفتند، آقای صدیقشریف پیغام دادهاند که من نقش روحانی بازی نمیکنم. گفتم، بیخود کرده!!! بعد زنگ زدم به آقای صدیقشریف و گفتم برای چه شما نقش روحانی بازی نمیکنید؟ گفت دیگر بس است؛ خیلی نقش روحانی بازی کردم. گفتم، ببین! اگر تو به عنوان یك بازیگر بتوانی 10 درصد اختلافِ بین یک روحانی با یک روحانی دیگر را درآوری، بردی. مثالی برایاش زدم كه آقای خاتمی روحانی است، آقای ناطق نوری هم روحانی است، آقای هاشمی رفسنجانی هم روحانی است، ولی سه تا روحانی هستند با سه نگاه؛ یعنی اگر شما در جایگاه آقای ناطق نوری بازی کنی، یک جور بازی میکنی و اگر در جایگاه آقای خاتمی یک جور دیگر...اصلاً بحث توان بازیگری من نیست؛ من معتقدم مانند آقای صدیقشریف کم داریم که بتوانند نقش روحانی را بازی کنند. مگر روحانی بازی کردن ساده است؟ شما باید مسلط به عربی باشید، مسلط به بیان خوب باشید، چهرۀ نورانی یا خوبی داشته باشید. در مجموع شرایط یک روحانی را داشته باشید. بلد باشی درست حرف بزنی. (محمدرضا شریفینیا)
ü یکی از خطهای فیلمنامه، هجو ریاکاری بود. اگر در فیلم نمیتوانستیم بین دینداری واقعی و دینداری ریاکارانه تفکیک قائل شویم، حرفتان درست بود. اگر نمیتوانستیم بین جبههایِ واقعی و کسی که به اصطلاح پز این عرصه را میدهد، تفکیک بكنیم و مخاطب آن را بپذیرد، میتوانستیم بگوییم شکست خوردهایم ولی شما از اول، گفتمان این دو را ـ حاجی گرینف و روحانی ـ با هم و در كنار هم میبینید؛ روحانیای که نماد عرفان عملی است و به جای آنكه به بقیه بگوید بروید به جنگ ـ مثل پسر میرزا ـ خودش میآید جبهه... یکی از دلایل اصلی استقبال مردم، همین هجو ریاکاری است. مخاطب امروزی ما ـ درست در شرایطی که اتحادیۀ اروپا میآید منافقین را از فهرست تروریسم حذف میکند ـ آن لحظهای که بازیگر فیلم (مهراوه شریفینیا)، میزند در گوش آن یکی (امیریل ارجمند)، چه واکنشی نشان میدهد؟ تروریستها منفور واقع میشوند. آنجا که شوت آقای شریفینیا میرود در عکس صدام، مردم براا هورا میکشند؛ ما همین را میخواستیم: برانگیختن حس هجو و تنفر از دشمن. هجو کسانی که به اسم جنگ کارهای ضد جنگ میکردند...اینجا طنز به شدت در خدمت ایدئولوژی قرار دارد. به ضرس قاطع میگویم كه هیچ دیالوگی در فیلم نیست که هدفمند نباشد. حتماً غرض سیاسی یا اعتقادیای پشتش است. حتی لحظۀ دادن پاکت تهوع!!! یا آن لحظه که طرف میگوید «شما اگر نمیرفتید جبهه، کارشون تموم بود»، جواد رضویان میگوید: اگه اینا نمیرفتن که شما به صدام میگفتید آقدایی! درست است كه دیالوگ طنز است و همه میخندند ولی در اصل جواب حرف کسانی را میدهد که میگفتند چرا رفتید جبهه؟ میخواستید نروید جبهه! (مسعود دهنمكی)
چنین شنیدند:
ü یکی دیگر از نقاط قوت فیلم بار طنز آن است. منتهی اینكه چرا طنز این اثر بیشتر از دیگر فیلمها با مخاطب ارتباط برقرار كرده، شاید برگردد به مردمی بودن طنز فیلم. رگههایی قوی از طنز جاری بین مردم در اثر هست؛ برای نمونه صحنههای هواپیما برای مردم باورپذیر است. گرچه جاهایی این طنز به سمت برخی مسائل پیش میرود كه دیگر تنه به تنۀ لودگی میزند؛ مثل برخی رفتارهای شخصیت سینمایی جواد رضویان یا امین حیایی. (سیدعلی آتشزر)
ü به نظر بنده فضای طنازانۀ بسیار قویای در كار جریان دارد. ما قبلاً دربارۀ دفاع مقدس یک فیلم/سریال طنز داشتیم کار آقای کمال تبریزی به نام لیلی با من است؛ چرا آن فیلم مثل این فیلم در میان عامۀ مخاطبین نگرفت در حالی كه از لحاظ هنری در میان منتقدین جایگاهی رفیعتر دارد؟ یك جنبهاش برمیگردد به وضعیت اجتماعی ما؛ اساساً ایرانیها با نثر کلام بیشتر مأنوسند تا طنز موقعیت. اساساً ادبیات ما، ادبیاتی شفاهی است و بیشتر با طنز کلامی سر و کار دارد. البته در اخراجیها هم طنز موقعیت داریم (با درصدی كمتر) هم طنز کلامی (با درصدی بیشتر). با همۀ این، آسیبی که در اخراجیها وجود دارد ـ با وجود همراهی مخاطب ـ تحولی که قرار بوده در اثر جنگ دیده بشود، درنیامده است. البته قبول دارم کار خیلی سختی است. سربهراهكردن چند لات بیسروپا، آن هم در فرجۀ یك فیلم سینمایی، كاری سخت است ولی چگونه امام، همین جوانهایی که مشروبخوری میکردند را آنچنان سربهراه كرد تا هم انقلاب كنند هم انقلاب را سروسامان بدهند و هم جنگ را اداره كنند؟ این تحول همین جوری نبوده است؛ زمینههای اجتماعی داشته، زمینههای جامعهشناختی، خانوادگی، دینی و ملی و..داشته است كه باید تحلیل شوند. به نظرم مسئله عمیقتر از این حرفها است. تحلیل شما برای تحول شخصیتهایتان در اخراجیهای 2 باید عمیقتر میبود. (سیدحمید میرخندان)
چنین گفتند:
ü ببینید! ما چه بخواهیم چه نخواهیم، یک تحول بسیار بزرگ و مهمی در ادبیات و خاطرۀ جنگ روی داده است. میخواهم بگویم انقلاب دوم در ادبیات جنگ انجام شده است آن هم توسط فیلم اخراجیها! سال 62 من کتابم را دادم حوزۀ هنری تا چاپ کنند. یکی از دوستان ـ که امروز داستانهای خیلی باز و عجیبغریب در رابطۀ جنگ مینویسد ـ کتاب من را سانسور کرده بود1 حالا كجاهاش را؟ مثلا من نوشته بودم كه: «من بودم و یوسف محمدی... دوشکاچی عراقی دو متری ما بود. یك دفعه یوسف محمدی دو زانو نشست شروع کرد به قهقهه خندیدن! گفتم یوسف! تو رو خدا بخواب. یارو ما رو میبینه ها! یوسف با صدای بلند گفت این یارو عراقیه، كره، کوره! ما رو نمیبینه؟ چرا؟ آخه و جعلنا خوندیم و اون هم کار خودشو کرده...گفتم باشه! تو بخواب. گفت من با یه شرط میخوابم! گفتم چی؟ گفت دو تا جُک ترکی باید برام بگی!؟ گفتم یوسف بیخیال تو رو خدا! گفت نه! تا جُک نگی من نمیخوابم!؟» آقایان این قطعه را حذف كرده بودند. یا یك جای دیگر نوشته بود كه: «خواستم برم جلو، ترسیدم! پاهام لرزید. موندم!». گفت، ما نباید بگوییم بچهبسیجی میترسد، میلرزد! فضا این بود. این فضا بر خاطرهنویسی ما حاکم بود. این فضایی بود كه حالا متحول شده است. پوستهای شکسته شد. سال 70 مقام معظم رهبری در 20 تا کتاب خاطرات دفاع مقدس یک صفحه نکات بسیار ارزشمند و جالبی نوشتند و جالبیاش این است كه در تقریباً 80% این کتابها، روی بخش طنزش دست گذاشته بودند. ایشون روی کتاب خود من ـ یاد یاران ـ دست گذاشتند و گفتند به واسطۀ روح طنزش از دیگر کتابهای جنگ زیباتر و جذابتر است. حتی دفعۀ بعد که یاد ایام را نوشتم، آقا در جلسهای اشكال كردند كه رگههای طنزت در این کتاب ضعیف بود! چی شد؟...انجمن ایرانشناسی فرانسه آمد دو روز سمینار گذاشت در ایران. از صبح تا شب، 5 تا پروفسور فرانسوی آمدند ایران فقط و فقط روی همین 20 تا کتابی که آقا دربارهشان نظر داشته حرف زدند؛ یعنی در برابر ادبیات جنگ ما زانو زده بودند. به واسطۀ اخراجیها این فضا شكسته شد. حالا پس از اخراجیها بیایید ببینید چه خاطراتی میگویند! شخصیت مهمی ـ نمیتوانم اسمشان را ببرم ـ خاطرۀ عجیبی میگفت؛ اول جنگ که خرمشهر بودیم، دیدیم که از انبار مهمات فشنگ و نارنجک میدزدند. ایشان میروند به مرحوم آیتالله شیخ صادق خلخالی میگویند این نیروها که آوردهاید، دستشان کج است و از انبار، مهمات میدزدند. میگفت فردا ایشان نیروها را جمع کرد و به همهشان گفت، فلانفلانشدهها اگر یك عدد دیگر فشنگ از انبار بدزدید، حکم اعدام همهتان را اجرا میكنم. میگفت ما تازه فهمیدیم واویلا! اینها کیان؟!...حاج حسین همدانی، فرماندۀ سابق لشکر 27 میگفت ـ هم نوارش هست، هم متنش ـ «من زمان جنگ آمدم همدان. حاکم شرع همدان به من گفت حاج حسین نیرو میخوای برای جبهه؟ گفتم آره! گفت 100 تا زندانی داریم بردار ببر! گفتم اینها زندانیاند، خلافکارند. گفت باشه! ببرشون. فرارم کردند، فرار کردند». حاج حسین میگفت همهشان آمدند جبهه، مردانه ایستادند و شهید شدند. میگفت گندهلات اینها یك نفر بود. یك روز آمد داخل سنگر و من داشتم با شهید صیاد شیرازی صحبت میکردم. به طرف گفتم برو بیرون بعداً میآیم. بِهِش برخورد. رفتم بیرون گفت مگه این کی بود داخل سنگر كه ما را بیرون کردی؟ گفتم سرهنگ صیاد شیرازی بود. گفت سرهنگ چیه! من ارتشبُدم! میگفت پیراهنش را درآورد، دیدم روی شانهاش درجۀ ارتشبُدی خالکوبی کرده!! حاج حسین گفت که بعداً این بنده خدا در عملیاتی شهید شد...میخواهم بگویم نباید واقعیتهای جنگ را بپوشانیم و بسیجی را شسته و رفته نشان بدهیم. باید طوری عمل كنیم تا جوان امروز احساس کند اگر یك بدی یا ده تا بدی داشت، میتواند مثل مجید سلوکی خوب بشود...شهید خدا بیامرزی هست معروف به عباس زاغی! یك لات جنوبشهری بود. در سوسنگرد، شهید چمران میبیند عباس از یك نفر یك چیزی گرفت، گذاشت جیبش. به عباس میگه این چیه؟ میگه آقا هیچی! میگه بهت میگم چیه؟ میگه سوخته تریاک!! گفتم این واسه چیه؟ گفت راستش هرویینی بودم، دیدم گیرم نمیاد، سوختهتریاک مصرف میکنم. گفتم دیوونه دژبانی ازت بگیره پدرت رو در میاره؟ گفت حالا از دژبانی چه جوری رد کنم! دکتر چمران گذاشت داخل جیبش و از دژبانی رد کرد!!! صبح، ظهر، شب یه نخود، دو نخود به این میداد. رفیق عباس ـ سید حسن کاظمی ـ الان زنده است و کتاب خاطراتش در حال چاپ است، تعریف میكرد كه با دکتر چمران از حوالی دهلاویه رد میشدیم، دیدیم یک جیپ آهویی که مال عباس زاغی بود، افتاده کنار جاده و یك خمپاره خورده روش طوری که سر عباس یك طرف و بدنش یك طرف افتاده بود. جنازه را بردند وسط بیابان، همان جا دفن کردند. الان قبرش همان وسط بیابان، 200ـ300 متری قبر شهید چمران است... فرماندهای در خاطرات خصوصی خودش دارد که من در عملیاتی ترکش خورده بودم، تلوتلوخوران زمین میافتادم و بلند میشدم و در همان آن، یاد شبهایی افتادم که در شهرم عرقخوری میكردم و مست، تلوتلو میخوردم و زمین میافتادم. ما باید این تحول را نشان بدهیم...(حميد داوودآبادی)
و اما بعد...
چنین شنیدند:
ü این فیلم از چند جنبه قابل بحث است؛ هنری ـ به لحاظ تکنیکهای سینمایی ـ و وجوه رسانهای؛ به ویژه نوع رویکرد مردم و مخاطبان به این فیلم. شاید از جهت اول فیلم اخراجیها فیلم سرآمدی نباشد ولی از جهت دوم به یقین فیلمی است که به عنوان پدیدهای در تاریخ سینمای ایران تلقی خواهد شد. (سیدعلی آتشزر)
ü کسانی که در جنگ شرکت میکردند همه، افراد آرمانی با روحیۀ مذهبی نبودند؛ شاید بخشی از فیلمهای دفاع مقدس به آن طبقه وابسته است و تعلق دارد؛ یعنی فیلمهایی که شما در آن شخصیتهای کاملاً مذهبی و آرمانی مشاهده میکنید. این نوع فیلمها به نحوی آن طیف شرکتکنندگان در جنگ را پوشش میدهند. البته میشود روی آرمانهای مطرحشده هم بحث كرد ولی به هر حال این نوعِ غالب آثار دفاع مقدسی بوده است. برخی دیگر هم هستند كه نگاهی اجتماعیتر دارند و درصدد هستند بگویند كه مردم عادی هم در جنگ شركت داشتهاند یا از جنگ اثر گرفتهاند؛ حال اثر بد یا خوب...آسیب دیدهاند یا از نظر معنوی ساخته شدهاند...نمونۀ تلوزیونیاش خاک سرخ. اینها آثاری هستند كه شخصیتهای اصلیشان آرمانهای دینی ناب ـ در سطح آرمانهای مذهبی دستۀ اول فیلمهای دفاع مقدس ـ نداشتهاند بلکه بیشتر از روی جنبۀ ملی وسط معركه آمده است یا پرتاب شده است. در اخراجیهای 1 و 2 کاملاً مشهود است که سعی شده فراتر از آن شخصیتهای آرمانی مذهبی افرادی را معرفی كند كه از مردم معمولی هستند و شاید از معمولی هم مقداری عجیب و غریبتر باشند. (اصولا استفاده از زبان طنز برای همین توجیه پیدا میكند...به واسطۀ جایگاه اجتماعی این آدمها) كسانی كه به واسطۀ شركت در جنگ به بینشهایی میرسند یا دچار تحولهایی میشوند که البته میتوان روی این تحولها بحث کرد. (سیدحمید میرخندان)
در ژانرِ دفاع مقدس انواع مختلف فیلمها را میبینیم؛ بعضی فیلمهایی هستند از نوع فرهیختهاش؛ آنهایی که وجوه هنری بارزی دارند؛ فیلمهایی كه مدام میگویند بخشی از رزمندهها و نسل جبهه و جنگ نسل سوخته هستند و اكنون فراموش شدهاند یا دچار استحاله شدهاند و...(آثار مرحوم رسول ملاقلیپور و تا اندازهای ابراهیم حاتمیكیا در این رده هستند). برخی دیگر از فیلمها بیشتر ماشین شعار هستند یا اینكه دنبال قهرمانپروریهای آنچنانی هستند. شاید غالب آثار دفاع مقدسی این گونه باشند. به جهات اجتماعی در برخی برهههایی از تاریخ، به این نوع از فیلمها نیاز داشتیم. اخراجیها به شكلی این کلیشهها را شکسته است. البته آسیبی که این فیلم در پی دارد این است که نسلی بیآرمان یا با آرمانهای کوتاه را ترسیم میکند؛ یعنی ما از یک سو در بسیاری از فیلمهای دفاع مقدس شخصیتهایی را ترسیم کردیم که آدمهایی دستنیافتنی و تافتههای جدا بافتهاند و از سوی دیگر در اینجا عکس مسئله محور قرار میگیرد؛ این یکی از آسیبهای اخراجیها میتواند باشد به ویژه اگر این فیلم کلیشهای برای فیلمهای بعدی شود...از طرفی ما در یك سیر منحنی تحول داریم و باید پرسید آیا واقعاً افرادی که این گونه به جبهه میآمدند این منحنی تحول را میگذراندند یا نه؟(سیدعلی آتشزر)
چنین گفتند:
ü امروز خیلی خوشحالم که بیش از 7 میلیون نفر ـ 10 درصد مردم ایران ـ عاشقانه رفتند به سینما و فیلمی با مضمون دفاع مقدس را دیدند. فیلمی كه پای تلوزیون و بالاجبار ندیدند، بلكه رفتند پول دادند ـ نفری 2000 و 3000 تومان ـ و فیلم را دیدند. این فیلم باعث شده همه به دفاع مقدس توجه کنند...(حميد داوودآبادی)
ü برداشت من از سینما نوعی ارتباط با ضمیر ناخودآگاه مخاطب است؛ و این ارتباط مهمتر از آن وجهی است که روی ظاهر و پرده دیده میشود؛ یعنی چیزی روی پرده دیده میشود، دیالوگها شنیده میشوند، ولی یک اثر درونی روی مخاطب میگذارد كه آن برای من مهمتر است...اولین وجه فیلم که برای خودم از همه چیز مهمتر است و درونیترین لایۀ فیلم هم هست، مضمون عرفانی و اخلاقی فیلم است؛ چیزی که اصلاً قرار نیست به آن پرداخته شود و اصلاً دوست ندارم دربارهاش حرف بزنم؛ چون دوست دارم اثرش را ببینم. شعاریترین شکلش تعبیری است که حضرت امام (ره) داشتند: جبهههای ما دانشگاه آدمسازی است. خُب! واقعا اینها كی بودند كه میآمدند جبهه و آدم میشدند؟ فرشته نبودند که میآمدند جبهه! این دغدغۀ فیلم است...اگر قرار باشد از شهید عباس دوران فیلم بسازیم، امامزادهاش میكنیم. در حالی كه این آدم در آمریکا بزرگ شده و میآید آنجا و عملیات استشهادی انجام میدهد. جالب است كه شنود بیسیم هواپیمای این آدم، هنوز قابل پخش نیست؛ چون مدام میگفت شما از اون طرف فلانشون کنید من از این ور فلانشون میکنم!! خُب این آدم چند لحظه بعد هم شهید میشود... بارها گفتم كه در جبهههای ما 90% پا روی مَن گذاشتن بود، 10% پا روی مین گذاشتن؛ ما 11 ماه زندگی میکردیم تا یک ماه عملیات كنیم. در این 11 ماه علاوه بر تمرینهای جسمانی، از نظر روحانی هم بچهها خودشان را میساختند که آن شبِ عملیات کم نیاورند؛ بچهها میگفتند کسی میتواند پا روی سیمخاردارهای دشمن بگذارد که از سیمخاردارهای نفس خود گذاشته باشد. در آن 11 ماه اگر کسی از خودش نگذشته بود، شب عملیات کم میآورد...سال گذشته آموزش و پرورش منطقۀ 18 تهران یک موضوع آزاد انشاء اعلام کرد. بعد، مدارس جنوبشهری ما آزاد بودند که دربارۀ یك فیلم بنویسند و چند صد انشاء نوشته بودند دربارۀ آدم شدن، كه عمدتا اشارهشان هم به اخراجیها بود؛ این یعنی لایههای درونی فیلم را حتی بچهمدرسهایها هم درك كردند. این برای من از هر چیزی مهمتر بود. (مسعود دهنمكی)
ü مسلماً نمیخواستیم فیلم هندی بسازیم. مسلماً نمیخواستیم بگوییم هر کس فرم ثبتنام جبهه را پر کرد، فرشته بوده یا خاص بوده؛ آقای نویسندهای نوشته بود جبهههای ما به گونهای بود که 50 کیلومتر مانده به جبههها، آدمها متحول میشدند!!! گفتم امام حسین (ع) هم چنین ادعایی نداشت. طرف ظهر عاشورا به امام حسین (ع) گفت من تا لحظۀ شهادت با شما هستم ولی لحظۀ شهادت اجازه بدهید برگردم! و برگشت...در حقیقت مجید نماد یک سالک است...همۀ ما در مرحلۀ سلوکیم... امام فرمودند مملکتی که 20 میلیون جوان دارد، باید 20 میلیون تفنگدار داشته باشد... ما در جنگ چه کردیم؟ چرا نتوانستیم در طول 8 سال جنگ، بیش از 2 میلیون نیرو بفرستیم جلو؟ جالب اینكه عراق، آخرین بار 3 میلیون نیرو بسیج کرده بود و ما خودمان را میکشتیم، بیشتر از یك سپاه صدهزار نفری نمیتوانستیم جور كنیم. ما آن موقعها میگفتیم صدام بیشتر از همه گوش به حرف امام میدهد! میگوید جنگ در رأس همۀ امور است... گوش میدهد امام چه میگوید و بعد آن را عملی میكند! واقعاً اگر ما 20 میلیون نیرو بسیج کرده بودیم، بغداد که هیچی تا تلآویو هم رفته بودیم ولی نمیتوانستیم این کار را بکنیم... زبان فیلم در اخراجیها نمادین است؛ از سکانس فوتبال بگیر تا منازعات امروزی كه در قالب منازعات سولههای اسرا بازآفرینی شده است. دیالوگهایی که از قول آقای شریفینیا گفته میشوند، بسار نمادین و جالبند: امروز تکلیف به بازی است، مصلحت به گل خوردن است، بهترین دفاع، امروز سازش است، ما با سیستم 8 و یک بازی میکنیم، به هیچ وجه گل نزنید چون بدبخت و بیچاره میشویم؛ اینها نماد آدمهای سازشکار هستند. كسانی كه میگفتند آدم باید درود بفرستد: درود بر صدام یزید کافر! پس دیالوگها قرار نیست، رو باشند. (مسعود دهنمكی)
ü یكی گفته بود این فیلم شما چیه؟ گفته بودم معناگراست! گفت کجاش معناگراست؟ گفتم آنجا که جواد رضویان انگشت شصتش را نشان میدهد به آن منافق و میگوید ببین هواپیمای ما را آوُردی عراق، ببین چی بهت دادند. این شصت اینجا خیلی معنا دارد! (مسعود دهنمكی)
ü اعتقادم این است که به جنگ نگاهی یکجانبه داشتهایم؛ آدمهای جنگ یكدست نبودهاند؛ هم آدمهای جنگ و هم فیزیک جنگ؛ یعنی ما شکست را کنار پیروزی نشان ندادیم. به خاطر همین شما صحنههای فجیع قتلعام را در فیلم میبینید. ما همیشه دشمن را ضعیف و زبون نشان دادیم در حالی كه این جوری نبوده است. به خاطر همین سئوال ایجاد شده برای نسل امروز که اگر دشمن این جوری بوده، چرا 8 سال جنگ را طول دادید؟...ما اگر سختیهای جنگ را نشان ندهیم، قدرت خودمان در نمیآید؛ اینكه بچههای ما چه کار کردند، لمس نمیشود. در خصوص فیزیک جنگ، اخراجیها ساختارشکنی میکند. در خصوص وجوه آدمهای جنگ، اخراجیها ساختارشکنی میکند و زبان طنز هم به این منظور انتخاب شده است تا در خدمت این مضمون قرار بگیرد؛ چون ما باید اول مخاطب را به سالن سینما میکشیدیم و بعد حرفمان را آرامآرام به او میگفتیم. (مسعود دهنمكی)
چنین شنیدند:
ü اینکه در فیلمی بیاییم شعار بدهیم یا مفاهیم را به صورت سخن و گفتار بگنجانیم، این با هنر نمیخواند. معمولاً کارگردانها میگویند که نمیخواهیم چیزی به مخاطب یاد بدهیم؛ چون در عصر حاضر، عصر فزونی اطلاعات، کارگردانها و نویسندگان قَدَر و کارکشته میگویند ما فیلم میسازیم تا اگر مخاطب در موقعیتی مشابه قرار گرفت، آن گونه رفتار کند، آن گونه تصمیم بگیرد که ما این وضعیت را در اینجا برای شخصیت رقم زدیم و آن گونه به دنیا نگاه کند که ما از پشت عینک ـ در این شخصیتپردازیها و سیر روایی ـ نگاه كردیم. (سیدعلی آتشزر)
ü یکی از کلیشههای شخصیتی پس از انقلاب و پیش از انقلاب، شخصیت حاجیبازاری بوده است که در اخراجیها هم حضورشان را میبینیم. در واقع شخصیت حاجیبازاری، پیش از انقلاب، یک رسوب فکری بوده كه حاصل تفكرات ماركسیستی و كمونیستی است. پس از انقلاب با توجه به شور انقلابی و آن رفت و برگشتی که بین جوانهای دوران انقلاب بوده ـ که پیش از انقلاب در فضای تمایلات کمونیستی یا به نوعی جامعۀ بیطبقه بودند ـ متاسفانه در فیلمها باز هم این کلیشه تکرار شده است؛ یعنی ما یك حاجیبازاری داریم در عروسی خوبان با تأکید بسیار زیاد بر شخصیت تأثیرگذار بازاری یا در آژانس شیشهای باز یکی از شخصیتهایی که حق رزمندهها را ضایع میکند، بازاری است یا در فیلم دو چشم بیسو دوباره همین هست؛ در حالی که شخصیتهای منفیمان دیگر شخصیت حاجیبازاریها نیستند. فکر میکنم یکی از آسیبهای فیلمها این باشد كه در تیپسازی و شخصیتپردازی پویا و بهروز نیستند. در فیلم لیلی با من است، ریا را به نحوی طرح کرده که در زندگی امروز هم وجود دارد؛ یعنی بهروز و قابل لمس و باور. در حالی كه در اخراجیها یك جور كاریكاتوری شده و غیرقابل باور است. (سیدعلی آتشزر)
چنین گفتند:
ü کلمهای به ادبیات ما اضافه شده است به نام نَما؛ یعنی هر کسی که خارج از شخصیت و شغل خودش، خودش را به شکل دیگری درمیآوَرَد كه در آن اندازه و سطح نیست، به او میگفتند نَما: روشنفکرنما، دانشجونما، تماشاگرنما و...آدمهای ریاکاری که مذهب ندارند ولی برای اینکه دیگران را گول بزنند، خودشان را ملبس میکنند، اینها تبدیل میشدند به آدمهای مقدسنما؛ این کلمات در فرهنگ ما آمدهاند. تقریباً همۀ شغلهایی که از موقعیت خودشان سوء استفاده میکنند در حالی كه دارای مشخصۀ آن شغل نیستند ولی از مواهب آن شغل بهرهبرداری میکنند، از آفت نماها برخوردارند. برخلاف نظر برخی دوستانِ حاضر در جمع، حیاتیترین بخش نقد ما ـ نه تنها پیش از انقلاب بلكه پس از انقلاب ـ كه نباید حذف بشود، همین گروه هستند. اگر شما دکتری را ببینید که از موقعیت پزشکی خودش عدول میکند، مردم میگویند پزشکی بود که به هر حال خطا کرد، اگر بقالی خطا کند، میگویند بقالی منحرف شد ولی به مجرد اینکه متدینی از موقعیت خود عدول کند، پای خودش نوشته نمیشود بلكه پای دین نوشته میشود. موقعیت جامۀ ما، موقعیتی است که اگر جوان ما یک عالِم را در حال خطا ببیند، میگوید دین صلاحیت ندارد!..پس باید این نقشها هنوز بازتعریف شوند تا مخاطب ـ كه عمدتا جوان هستند ـ با دیدار آنها (برای نمونه حاجی گرینوف ـ محمدرضا شریفینیا ـ در كنار حاج آقا سید ـ فخرالدین صدیقشریف ـ تمایزها در ذهنش شكل بگیرند كه هر متدینِ خلاف كاری، همۀ متدینها و همۀ دین نیست. الان و به نظر من، دایرۀ ریا بازتر شده است و پرداختن به این مسئله بیش از قدیم اهمیت دارد. برای جذب جوانهای ما به دین ـ یعنی تفکیک این ماجرا که بدانند بین آدم مقدس و مقدسنما چقدر تفاوت است ـ به این نمایشها محتاجیم...شما هوار نزنید که آقا چرا جوانهای ما دیندار نیستند؟ بنابراین طرح این مسائل با حفظ شئونات لازم است. بله! اگر فقط حاجی گرینف بود و روحانی نبود، حرف شما صدق میكرد ولی هر دو در كنار هم هستند...قرار نیست که در فیلم هر چی دکتر و مهندس و عالَم را بکوبیم، هر چی آدم معمولی است بکوبیم، وقتی میرسیم به علما سکوت کنیم. به هر حال کسی که مسلمان است، باید شاخصههای مسلمانی را داشته باشد. برای اینکه دیگران را فریب ندهد. ما هم باید هوشیار باشیم. برای اینکه به جوانمان بگوییم اگر كسی این کار را کرد، مال ما نیست، حتی اگر ملبس باشد. شما نمیتوانید آدمها را به صرف اینکه ادعای مذهبی بودن میکنند، همین جور رها کنید در جامعه... کسی به من گفت شما كه فیلم دنیا را بازی کردید، همۀ حاجیها را مسخره کردید! گفتم یعنی چه مسخره کردم؟ شیطان همیشه در كمین آدم متشرع هست. یك زمانی در لباس پول میآید، یك زمانی در لباس زن و یك زمانی در لباس قدرت...من یکی از دینیترین فیلمهایی که بازی کردم، فیلم دنیاست. دنیا یعنی فریب؛ همان دختری که اسمش دنیاست، مظهر پلیدی است، مظهر پول است و حاج آقای سادهلوح بدبخت ما را از راه به در میكند. (محمدرضا شریفینیا)
ü شخصیت ما به عنوان بازیگر، در خدمت یک متن است. من به عنوان یک بازیگر، خودم فینفسه، موجودیتی ندارم. ما در خدمت یک متن اهمیت پیدا میکنیم؛ یعنی در صورتی اهمیت پیدا میکنیم که بتوانیم به آن متنی که کارشده جان بدهیم. آقای دهنمکی به من گفتند، آقای صدیقشریف پیغام دادهاند که من نقش روحانی بازی نمیکنم. گفتم، بیخود کرده!!! بعد زنگ زدم به آقای صدیقشریف و گفتم برای چه شما نقش روحانی بازی نمیکنید؟ گفت دیگر بس است؛ خیلی نقش روحانی بازی کردم. گفتم، ببین! اگر تو به عنوان یك بازیگر بتوانی 10 درصد اختلافِ بین یک روحانی با یک روحانی دیگر را درآوری، بردی. مثالی برایاش زدم كه آقای خاتمی روحانی است، آقای ناطق نوری هم روحانی است، آقای هاشمی رفسنجانی هم روحانی است، ولی سه تا روحانی هستند با سه نگاه؛ یعنی اگر شما در جایگاه آقای ناطق نوری بازی کنی، یک جور بازی میکنی و اگر در جایگاه آقای خاتمی یک جور دیگر...اصلاً بحث توان بازیگری من نیست؛ من معتقدم مانند آقای صدیقشریف کم داریم که بتوانند نقش روحانی را بازی کنند. مگر روحانی بازی کردن ساده است؟ شما باید مسلط به عربی باشید، مسلط به بیان خوب باشید، چهرۀ نورانی یا خوبی داشته باشید. در مجموع شرایط یک روحانی را داشته باشید. بلد باشی درست حرف بزنی. (محمدرضا شریفینیا)
ü یکی از خطهای فیلمنامه، هجو ریاکاری بود. اگر در فیلم نمیتوانستیم بین دینداری واقعی و دینداری ریاکارانه تفکیک قائل شویم، حرفتان درست بود. اگر نمیتوانستیم بین جبههایِ واقعی و کسی که به اصطلاح پز این عرصه را میدهد، تفکیک بكنیم و مخاطب آن را بپذیرد، میتوانستیم بگوییم شکست خوردهایم ولی شما از اول، گفتمان این دو را ـ حاجی گرینف و روحانی ـ با هم و در كنار هم میبینید؛ روحانیای که نماد عرفان عملی است و به جای آنكه به بقیه بگوید بروید به جنگ ـ مثل پسر میرزا ـ خودش میآید جبهه... یکی از دلایل اصلی استقبال مردم، همین هجو ریاکاری است. مخاطب امروزی ما ـ درست در شرایطی که اتحادیۀ اروپا میآید منافقین را از فهرست تروریسم حذف میکند ـ آن لحظهای که بازیگر فیلم (مهراوه شریفینیا)، میزند در گوش آن یکی (امیریل ارجمند)، چه واکنشی نشان میدهد؟ تروریستها منفور واقع میشوند. آنجا که شوت آقای شریفینیا میرود در عکس صدام، مردم براا هورا میکشند؛ ما همین را میخواستیم: برانگیختن حس هجو و تنفر از دشمن. هجو کسانی که به اسم جنگ کارهای ضد جنگ میکردند...اینجا طنز به شدت در خدمت ایدئولوژی قرار دارد. به ضرس قاطع میگویم كه هیچ دیالوگی در فیلم نیست که هدفمند نباشد. حتماً غرض سیاسی یا اعتقادیای پشتش است. حتی لحظۀ دادن پاکت تهوع!!! یا آن لحظه که طرف میگوید «شما اگر نمیرفتید جبهه، کارشون تموم بود»، جواد رضویان میگوید: اگه اینا نمیرفتن که شما به صدام میگفتید آقدایی! درست است كه دیالوگ طنز است و همه میخندند ولی در اصل جواب حرف کسانی را میدهد که میگفتند چرا رفتید جبهه؟ میخواستید نروید جبهه! (مسعود دهنمكی)
چنین شنیدند:
ü یکی دیگر از نقاط قوت فیلم بار طنز آن است. منتهی اینكه چرا طنز این اثر بیشتر از دیگر فیلمها با مخاطب ارتباط برقرار كرده، شاید برگردد به مردمی بودن طنز فیلم. رگههایی قوی از طنز جاری بین مردم در اثر هست؛ برای نمونه صحنههای هواپیما برای مردم باورپذیر است. گرچه جاهایی این طنز به سمت برخی مسائل پیش میرود كه دیگر تنه به تنۀ لودگی میزند؛ مثل برخی رفتارهای شخصیت سینمایی جواد رضویان یا امین حیایی. (سیدعلی آتشزر)
ü به نظر بنده فضای طنازانۀ بسیار قویای در كار جریان دارد. ما قبلاً دربارۀ دفاع مقدس یک فیلم/سریال طنز داشتیم کار آقای کمال تبریزی به نام لیلی با من است؛ چرا آن فیلم مثل این فیلم در میان عامۀ مخاطبین نگرفت در حالی كه از لحاظ هنری در میان منتقدین جایگاهی رفیعتر دارد؟ یك جنبهاش برمیگردد به وضعیت اجتماعی ما؛ اساساً ایرانیها با نثر کلام بیشتر مأنوسند تا طنز موقعیت. اساساً ادبیات ما، ادبیاتی شفاهی است و بیشتر با طنز کلامی سر و کار دارد. البته در اخراجیها هم طنز موقعیت داریم (با درصدی كمتر) هم طنز کلامی (با درصدی بیشتر). با همۀ این، آسیبی که در اخراجیها وجود دارد ـ با وجود همراهی مخاطب ـ تحولی که قرار بوده در اثر جنگ دیده بشود، درنیامده است. البته قبول دارم کار خیلی سختی است. سربهراهكردن چند لات بیسروپا، آن هم در فرجۀ یك فیلم سینمایی، كاری سخت است ولی چگونه امام، همین جوانهایی که مشروبخوری میکردند را آنچنان سربهراه كرد تا هم انقلاب كنند هم انقلاب را سروسامان بدهند و هم جنگ را اداره كنند؟ این تحول همین جوری نبوده است؛ زمینههای اجتماعی داشته، زمینههای جامعهشناختی، خانوادگی، دینی و ملی و..داشته است كه باید تحلیل شوند. به نظرم مسئله عمیقتر از این حرفها است. تحلیل شما برای تحول شخصیتهایتان در اخراجیهای 2 باید عمیقتر میبود. (سیدحمید میرخندان)
چنین گفتند:
ü ببینید! ما چه بخواهیم چه نخواهیم، یک تحول بسیار بزرگ و مهمی در ادبیات و خاطرۀ جنگ روی داده است. میخواهم بگویم انقلاب دوم در ادبیات جنگ انجام شده است آن هم توسط فیلم اخراجیها! سال 62 من کتابم را دادم حوزۀ هنری تا چاپ کنند. یکی از دوستان ـ که امروز داستانهای خیلی باز و عجیبغریب در رابطۀ جنگ مینویسد ـ کتاب من را سانسور کرده بود1 حالا كجاهاش را؟ مثلا من نوشته بودم كه: «من بودم و یوسف محمدی... دوشکاچی عراقی دو متری ما بود. یك دفعه یوسف محمدی دو زانو نشست شروع کرد به قهقهه خندیدن! گفتم یوسف! تو رو خدا بخواب. یارو ما رو میبینه ها! یوسف با صدای بلند گفت این یارو عراقیه، كره، کوره! ما رو نمیبینه؟ چرا؟ آخه و جعلنا خوندیم و اون هم کار خودشو کرده...گفتم باشه! تو بخواب. گفت من با یه شرط میخوابم! گفتم چی؟ گفت دو تا جُک ترکی باید برام بگی!؟ گفتم یوسف بیخیال تو رو خدا! گفت نه! تا جُک نگی من نمیخوابم!؟» آقایان این قطعه را حذف كرده بودند. یا یك جای دیگر نوشته بود كه: «خواستم برم جلو، ترسیدم! پاهام لرزید. موندم!». گفت، ما نباید بگوییم بچهبسیجی میترسد، میلرزد! فضا این بود. این فضا بر خاطرهنویسی ما حاکم بود. این فضایی بود كه حالا متحول شده است. پوستهای شکسته شد. سال 70 مقام معظم رهبری در 20 تا کتاب خاطرات دفاع مقدس یک صفحه نکات بسیار ارزشمند و جالبی نوشتند و جالبیاش این است كه در تقریباً 80% این کتابها، روی بخش طنزش دست گذاشته بودند. ایشون روی کتاب خود من ـ یاد یاران ـ دست گذاشتند و گفتند به واسطۀ روح طنزش از دیگر کتابهای جنگ زیباتر و جذابتر است. حتی دفعۀ بعد که یاد ایام را نوشتم، آقا در جلسهای اشكال كردند كه رگههای طنزت در این کتاب ضعیف بود! چی شد؟...انجمن ایرانشناسی فرانسه آمد دو روز سمینار گذاشت در ایران. از صبح تا شب، 5 تا پروفسور فرانسوی آمدند ایران فقط و فقط روی همین 20 تا کتابی که آقا دربارهشان نظر داشته حرف زدند؛ یعنی در برابر ادبیات جنگ ما زانو زده بودند. به واسطۀ اخراجیها این فضا شكسته شد. حالا پس از اخراجیها بیایید ببینید چه خاطراتی میگویند! شخصیت مهمی ـ نمیتوانم اسمشان را ببرم ـ خاطرۀ عجیبی میگفت؛ اول جنگ که خرمشهر بودیم، دیدیم که از انبار مهمات فشنگ و نارنجک میدزدند. ایشان میروند به مرحوم آیتالله شیخ صادق خلخالی میگویند این نیروها که آوردهاید، دستشان کج است و از انبار، مهمات میدزدند. میگفت فردا ایشان نیروها را جمع کرد و به همهشان گفت، فلانفلانشدهها اگر یك عدد دیگر فشنگ از انبار بدزدید، حکم اعدام همهتان را اجرا میكنم. میگفت ما تازه فهمیدیم واویلا! اینها کیان؟!...حاج حسین همدانی، فرماندۀ سابق لشکر 27 میگفت ـ هم نوارش هست، هم متنش ـ «من زمان جنگ آمدم همدان. حاکم شرع همدان به من گفت حاج حسین نیرو میخوای برای جبهه؟ گفتم آره! گفت 100 تا زندانی داریم بردار ببر! گفتم اینها زندانیاند، خلافکارند. گفت باشه! ببرشون. فرارم کردند، فرار کردند». حاج حسین میگفت همهشان آمدند جبهه، مردانه ایستادند و شهید شدند. میگفت گندهلات اینها یك نفر بود. یك روز آمد داخل سنگر و من داشتم با شهید صیاد شیرازی صحبت میکردم. به طرف گفتم برو بیرون بعداً میآیم. بِهِش برخورد. رفتم بیرون گفت مگه این کی بود داخل سنگر كه ما را بیرون کردی؟ گفتم سرهنگ صیاد شیرازی بود. گفت سرهنگ چیه! من ارتشبُدم! میگفت پیراهنش را درآورد، دیدم روی شانهاش درجۀ ارتشبُدی خالکوبی کرده!! حاج حسین گفت که بعداً این بنده خدا در عملیاتی شهید شد...میخواهم بگویم نباید واقعیتهای جنگ را بپوشانیم و بسیجی را شسته و رفته نشان بدهیم. باید طوری عمل كنیم تا جوان امروز احساس کند اگر یك بدی یا ده تا بدی داشت، میتواند مثل مجید سلوکی خوب بشود...شهید خدا بیامرزی هست معروف به عباس زاغی! یك لات جنوبشهری بود. در سوسنگرد، شهید چمران میبیند عباس از یك نفر یك چیزی گرفت، گذاشت جیبش. به عباس میگه این چیه؟ میگه آقا هیچی! میگه بهت میگم چیه؟ میگه سوخته تریاک!! گفتم این واسه چیه؟ گفت راستش هرویینی بودم، دیدم گیرم نمیاد، سوختهتریاک مصرف میکنم. گفتم دیوونه دژبانی ازت بگیره پدرت رو در میاره؟ گفت حالا از دژبانی چه جوری رد کنم! دکتر چمران گذاشت داخل جیبش و از دژبانی رد کرد!!! صبح، ظهر، شب یه نخود، دو نخود به این میداد. رفیق عباس ـ سید حسن کاظمی ـ الان زنده است و کتاب خاطراتش در حال چاپ است، تعریف میكرد كه با دکتر چمران از حوالی دهلاویه رد میشدیم، دیدیم یک جیپ آهویی که مال عباس زاغی بود، افتاده کنار جاده و یك خمپاره خورده روش طوری که سر عباس یك طرف و بدنش یك طرف افتاده بود. جنازه را بردند وسط بیابان، همان جا دفن کردند. الان قبرش همان وسط بیابان، 200ـ300 متری قبر شهید چمران است... فرماندهای در خاطرات خصوصی خودش دارد که من در عملیاتی ترکش خورده بودم، تلوتلوخوران زمین میافتادم و بلند میشدم و در همان آن، یاد شبهایی افتادم که در شهرم عرقخوری میكردم و مست، تلوتلو میخوردم و زمین میافتادم. ما باید این تحول را نشان بدهیم...(حميد داوودآبادی)