بسم الله الرحمن الرحیم
عشقهای لبخندی، اشکهای خانوادگی
نقد سریال
ملاحظات ژانری
سریال اشکها و لبخندها مانند بیشتر آثار حسن فتحی، یک رویداد قابل توجه رسانهای است. مانند سریال شب دهم و مدار صفر درجه كه هر كدام در دورۀ زمانی پخش خود یک رویکرد را در برنامههای تلویزیون ایجاد کردند. سریال اشکها و لبخندها نیز در ژانر کمیک تلویزیون و برنامههای طنز تلویزیونی، یک اتفاق قابل تأمل تلقی میشود.
تا کنون اکثر برنامههای طنز تلویزیون یک برنامۀ پلاتومحور بوده که به تدریج طی سالهای متمادی به طرف استفاده از لوکیشنهای آپارتمانی و نهایتاً لوکیشنهای متنوع دیگر کشیده شده است. این روند در آثار مهران مدیری، مهران غفوریان و... قابل پیگیری است ولی آنچه با سریال اشکها و لبخندها، در تلویزیون اتفاق افتاد، چیزی فراتر از پیچیده و متنوعشدن لوکیشنها بود. این سریال، ژانر کمدی را به صورتی جدّی در سریالهای تلویزیونی پیش چشم تماشاگر نهاد. فتحی در این سریال علاوه بر استفاده از کمدی موقعیت، به نحو مناسبی از طنز کلامی بهره گرفته است. همچنین، برخی رگههای کمدی موزیکال در نحوۀ ادای دیالوگها و تجانس و سجع گفتار آن مشهود است.
فتحی با استفاده از امکانات ژانر ملودرام، سریال اشکها و لبخندها را آمیزهای از کمدی و ملودرام ساخته است که دقیقاً در تناسب با مخاطب انبوه تلویزیونی ایران است. تماشاگرانی که از سویی برنامههای کمدی را بسیار خوش میدارند و از سوی دیگر، فیلمهای ملودرام و خانوادگی باب طبع عموم مخاطبان ایرانی است. از این جهت میتوان سریال اشکها و لبخندها را در تلویزیون ایران، یک گام به جلو تلقی کرد.
توجه به این نکته، برنامهسازان طنزپرداز را وا میدارد که در تمام برنامههای کمدی و طنز تلویزیونی، گامی فراتر نهند و از شوخی پراکنی جزیی و لحظههای کوچک خوشایند، به طرف ارائۀ کمدیهای فنیتر با شاکله و ساختاری حرفهای بروند. همچنین باید طنز تلویزیونی از مضامین پیش پا افتاده و سطحی درگذرد و به مفاهیم کلانتری بپردازد؛ چنانکه میتوان سریال اشکها و لبخندها را آغاز قابل قبولی در جهت رویکرد مناسب در کمدی تلویزیونی تلقی کرد و مدیران، برنامهریزان و فیلمسازان تلویزیون را به ادامه و ارتقای فرمی و مضمونی این گونه از گونههای تلویزیونی فراخواند.
رویکرد تماتیک
سریال اشکها و لبخندها جزو معدود فیلمهای خوشساختی است که محور اساسی آن، خانواده و روابط خانوادگی است. خانواده، در جامعۀ بشری، به ویژه در جامعۀ ایرانی که از تبار کهن تمدنی نیز برخوردار است، ارج و اهمیتی تاریخی دارد. تلویزیون جمهوری اسلامی، توجه به خانواده را جزو راهبردهای اصلی خود میداند و از این جهت، سریال اشکها و لبخندها كه با بهرهگیری از ژانر کمدی، جذابیتهای ویژه داشت و مخاطبان پرشماری فراهم کرده بود، به درستی مسئلۀ خانواده را در کانون سامانۀ مضمونی و اولویت تماتیک خود قرار داده بود.
خانواده در این سریال، نه به عنوان یک بهانهای موضوعی جهت پیشبرد داستانی یا تفنن رسانهای، بلکه به منزلۀ یک عنصر تعیینکننده و هویتبخش به تمامیت سریال بود. در سریال اشکها و لبخندها، خانواده از سویی در شاکلۀ روایتی فیلم و استخوانبندی داستانی آن حضور دارد؛ از سوی دیگر، بسیاری از لوکیشنهایی که فیلم در آن جریان مییابد، محل خانه و خانواده یا مکانهایی در ارتباط نزدیک با خانواده است.
گرچه در بیان مستقیم خود فیلم و تیتراژ آن، مسئلۀ دروغ به عنوان مضمون اصلی مطرح میگردد ولی در یک نگاه تحلیلی و با نشانهشناسی عناصر سبکی و روایی این سریال، میتوان مضمون خانواده و روابط خانوادگی را به عنوان یکی از مضمونهای اصلی و نقطۀ ثقل تماتیک آن در کنار موضوع دروغ، تلقی کرد.
اشکهای خانوادگی
اشکها و لبخندها جغرافیای تأملبرانگیزی از حوزۀ اجتماعی خانوادهها را برگزیده است تا به کنکاش در زوایای آن بپردازد.
این فیلم به صورت سریال بوده در نتیجه از فرصت این کنکاش برخوردار بوده است. بایسته است در تحلیل این سریال ببینیم که فیلمساز تا چه اندازه توانسته به زوایای این خانوادهها نظر افکند و این پدیدۀ اجتماعی و مسائل خانواده را به عنوان یک واقعیت اجتماعیِ در خور اعتنا، تحلیل و ریشهیابی نماید؟ آیا سریال با این زمینۀ مناسب موضوعی و بستر گستردۀ داستانی جهت برملاکردن این پدیدۀ اجتماعی موفق بوده است؟
در این سریال حکایت سه خانواده روایت میشود. نخست خانوادۀ حشمت شالفروش (با بازی دوستداشتنی مهدی هاشمی در نقش پدر و لیلا اوتادی در نقش دختر) که سینماداری فرهنگی است و کل سریال با صدای راوی ایشان و از زاویۀ دید (p.o.v) وی بیان میگردد. سپس خانوادۀ خواهر حشمت، شمسی پلنگ (با بازی قدرتمندانۀ گوهر خیراندیش در نقش مادر و نقشآفرینی زیبای هومن برقنورد در نقش پسر) است که برای سر و سامان دادن به وضع پسر خود، از زندان زنان مرخصی گرفته است.
سومین خانوادهای که در این سریال مورد توجه قرار میگیرد، خانوادۀ زنی است (با بازی شهره لرستانی در نقش مادر و نقشآفرینی برزو ارجمند و مهشاد مخبری در نقش دختر و پسر وی) که در شهرک سینمایی، سردستۀ سیاهی لشکران یا همان هنروران است. نقش خانوادۀ ساختگی امینی نیز در ارتباط دادن این سه خانواده با هم و شکلدهی روند جدیدی در سرنوشت هر سه خانواده نیز قابل انکار نیست.
آنچه در این بین جالب توجه است و ظاهراً نویسنده و کارگردان در سامان دادن به لایههای مضمونی سریال با تعمد خاصی بر آن تأکید ورزیده است، وضعیت این خانوادههاست. هر سه خانواده مطرح در این سریال، از سویی خانوادههایی ناکامل و ناقصاند؛ چرا که در هر کدام از خانوادههای فیلم، جای یکی از ارکان اصلی خانواده، یعنی پدر یا مادر و از زوایهای دیگر، در هر خانواده، جای یک همسر خالی است و در طول سریال، به این مسئله به عنوان یک امر تأثیرگذار در روند داستان تأکید میگردد. از سوی دیگر، هر سه خانواده در تاریخچۀ کوچک خانوادگی خود، دچار نوعی آسیب شده و این مسئله، وضعیت دشواری را برای هر کدام رقم زده است.
نحوۀ چیدمان شخصیتها نیز در این سریال، قابل توجه است؛ زیرا عموم شخصیتهای این سریال، در سیر داستانی و رویکرد شخصیتپردازانه، به عنوان کاراکترهایی مستقل حضور ندارند؛ بلکه معمولاً شخصیتهایی هستند که کارکرد وجودیشان، نه به صورت مستقل و فردیتیافته، بلکه به شکل گروهی و در قالب خانواده، تصویر شدهاند که در طی روند داستان، شکل گرفته و هویت مییابند.
شخصیتهای این سریال، غالباً به عنوان عضوی از خانواده هستند و در رابطه با دیگر شخصیتها معنا پیدا میکنند، به گونهای که هر کدام از کاراکترهای اصلی یا شخصیتهای مکمل این فیلم، در جایگاه فرزند، مادر، پدر، همسر و شوهر هستند و سیر روایت داستان، شکلگیری و روند تطوّر شخصیتهای خانوادگی را بازگو میکند و تحول موازی خانوادهها را به تصویر میکشد.
در واقع سیر تکاملی روایت داستانی سریال نیز به سمت و سویی متکامل در جریان است که در چرخۀ این سیر، حرکت فردی هر عضو خانواده، به شکل مستقل ولی هماهنگ و متعامل، به سمت گروهیشدن و تشکیل نهاد خانواده پیش میرود که البته با این تأکیدات مضمونی و فرمی، به یکی از خطوط اصلی تماتیک سریال بدل میگردد.
باید توجه کرد که بروز و تأکید بر نقش خانوادگی هر کدام از شخصیتها، به عنوان خواهر، برادر، مادر، پدر و همسر، چندان به هویت مستقل آنها آسیبی وارد نمیکند و بسا که این تأکید بر جایگاه و نقش خانوادگی کاراکترها، هویت آنها را آشکارتر و اصیلتر میکند و کارکردشان را در ساختار روایی فیلم، چندلایه و باانگیزه و پرانرژی مینماید.
این نوع چیدمان و آرایش شخصیتی، به معنی ارزشبخشیدن به نهاد خانواده و توجه جدی بدان است که آن را به عنوان کوچکترین، اصلیترین و مؤثرترین نهاد اجتماعی، در معرض دید و تحلیل قرار میدهد.
جابهجایی و وارونگی
یکی از وسایط ایجاد حالت کمیک، به ویژه در کمدیهای موقعیت، عنصر جابهجایی و وارونهسازی است؛ بدین معنا که یک شخصیت، به لحاظ یک رویداد خاص، در موقعیتی واقع میشود که متعلق به وی نیست و در حالت معمولی و وضعیت نرمال، جایگاهش آنجا نیست. این وضعیت وارونه، باعث بروز رفتارها و کنشهایی میگردد که همواره برای مخاطب جالب توجه میباشد.
سریال اشکها و لبخندها در چند لایه، از این عنصر وارونهسازی بهره جسته است. از جمله اینکه ـ چنانکه اشاره گردید ـ سه خانوادۀ محوری سریال، ناقصاند و جای مرد یا زن خانواده خالی است؛ در نتیجه گاهی مردان، در موقعیت زنانه واقع میشوند و گاهی نیز زنان، در موقعیتی مردانه قرار میگیرند. با این تمهید، جابهجایی موقعیتها به شکلی ظریف اتفاق میافتد که به گونهای مناسب، عدم تعادل وضعیتها را برمیسازد؛ عدم تعادلی که به لحاظ تماتیک و مضمونی، پریشانی و آشفتگی موجود در این خانواده را به سبب فقدان یکی از ارکان آن، عیان میسازد.
شمسی پلنگ (گوهر خیراندیش) زنی است که بسیاری از کنشهایاش، حالتی مردانه دارد. پوشش وی همچون پوشش جاهلی است آن هم در حالیکه تیپ جاهلی تا کنون اساساً تیپی مردانه بوده است. میمیک و گریم وی نیز متناسب با این تیپ، ترتیب داده شده و زبان، لحن و دامنۀ واژگانی وی نیز چنین است.
زمرد (شهره لرستانی) نیز برای امرار معاش و پر کردن جای خالی شوهر، به کاری مردانه، یعنی مسئولیت سیاهی لشکر در شهرک سینمایی مشغول است. به واسطۀ حضور پرانرژی وی در این موقعیت مردانه، دختر وی نیز به تبع، در موقعیتی مشابه قرار میگیرد.
حشمت (مهدی هاشمی) نیز به دلیل فقدان همسر، باید عهدهدار آشپزی و ظرفشویی باشد و بدین جهت است که تماشاگران این سریال، لوکیشنی که از خانۀ حشمت میبینند، محل آشپزخانه وی است.
این وارونگی به گونهای دیگر، در سینمای حشمت نیز رخ داده است تا جایی که سینمای وی به جای اکران فیلم، بیشتر به مهمانسرایی ارزانقیمت تبدیل گردیده است؛ در واقع این تغییر کارکردها به دلیل اجبار در پذیرفتن شرایط موجود را در سراسر سریال به طور گسترده مشاهده میکنیم.
از جهتی دیگر، میتوان موتور مضمونی فیلم را که همان دروغ است، مصداقی از عنصر وارونگی تلقی کرد که انسانها به وسیله این خوی ناپسند و رذیلۀ اخلاقی، واقعیت را میپوشانند و به صورت وارونه، آن گونه که خود میخواهند، نشان میدهند.
وضعیت نامتعادل خانوادهها و کنشها و شخصیتها، همه و همه بر اثر این مضمون وارونه از واقعیت، به هم میریزند و زمینۀ شکلگیری یک کمدی را مهیا میدارند.
اگرچه فیلمساز در بهرهگیری از وارونگی دروغ به طور شایسته بهره گرفته است ولی از این همه تمهید در چیدن شخصیتها و موقعیتهای وارونه، نتوانسته است به صورت کامل بهره ببرد و بسیاری از وضعیتهای کمیک که از این تمهیدات حاصل آمده است، بلااستفاده مانده است. برای نمونه از وضعیت وارونۀ حشمت به عنوان مردی در موقعیت یک مادر، چندان استفاده مؤثر کمیکی نگردیده است.
خانواده، جغرافیای داستان سریال
در اشکها و لبخندها خانوادهها مانند چشمهای هستند که همۀ شخصیتها و کنشها از دل آن برمیجوشند و به دنیای درام وارد میشوند و هر خانواده، بنابر هویت شکلیافتۀ خود، محصولی متناسب با آن را عرضه میکنند. در خانوادۀ زمرد، دختر خانواده یعنی سیمین، تقریباً مشابه خود زمرد (مادر خانواده) است. بهروز (پسر خانوده) نیز تا حدودی همان روحیات مادرش را دارد.
در خانوادۀ شمسی نیز، به تناسب فضای لمپنی آن، خسرو (پسر خانواده) نیز با وجود میل مادرش، شخصیتی لمپن پیدا کرده است.
در خانوادۀ حشمت نیز، به اقتضای فضای فرهنگی خانواده، نگار (دختر خانواده) نیز دانشجویی است که بیشتر دغدغههای علمی دارد.
این هویتهای شکلگرفته و برآمده از خانوادهها، به تدریج در سیر حرکت درام، با یکدیگر برخورد میکنند و در تعامل و واکنش به یکدیگر، حرکتی پیشرونده مییابند و فرزندان نیز در این سیر رو به جلو، به بلوغ فردی میرسند تا در آیندهای نه چندان دور، نقش خود را در جایگاهی بزرگتر و پرمسئولیتتر، یعنی در شاکلۀ پیچیدۀ خانوادههای آینده، بیازمایند و نقش خانوادگی مستحکمتری را ایفا کنند.
عشقهای لبخندی
اگر بخواهیم با رویکرد نگرۀ مؤلف، سریال اشکها و لبخندها را مورد توجه قرار دهیم، شاید محوریترین مسئلۀ آثار حسن فتحی را مسئلۀ عشق بیابیم. سریال اشکها و لبخندها، پر از عشقهای ریز و درشتی است که البته گونههای مختلف عشق را همچون عشق مثلثی، عشق یکطرفه، عشق دوجانبه و... در بر دارد. عشق در بسیاری از آثار فتحی، چنان تقدس مییابد که میتوان در جایجای روایت داستانی و نحوۀ میزانسن و سبکپردازی آن، جانبداری پرحرارت وی را به امر عشق، نشان داد. عشقهای این سریال عموماً عشق در یک نگاه است که بهسان جرقهای، دستكم وجود یکی از شخصیتها را آکنده میکند و در ورطۀ خویش میکشد و این عشقها، موتور حرکت داستان میگردند.
از آن جهت که خانواده به عنوان یک عنصر اساسی، در این سریال مورد توجه است، این نحوه رویکرد به عشق، فیلم را دچار یک تناقض مضمونی میکند. از سویی در این سریال محوریت خانواده و استحکام خانواده، به عنوان یک ارزش تلقی میشود و از دیگر سو، خانوادهها همه در یک لحظۀ عاشقانۀ تصادفی و به دور از حداقلِ اندیشه و روشهای متناسب با یک خانوادۀ دوراندیش، شکل میگیرند و دوباره در آخر سریال، این عشقهای سطحی و لبخندی که بیشتر مناسب لحظههای کمدی یک سرگرمی پیش پاافتاده هستند، به عنوان پایههای تشکیل خانوادههای جدید مطرح میگردند. عشق خسرو، با همۀ غرور و دنیادیدگیاش، به صورتی کودکانه در یک مواجهۀ شبانه در دیدوبازدیدی نه چندان طبیعی رخ میدهد. دیدوبازدیدی که برای پدر نگار، یک اجبار ناخوشایند است و همین نقطه، محل شروع سلسلهدروغهای فیلم میگردد.
عشق نگار و بهروز نیز هر کدام، در یک لحظه اتفاق میافتد. این عشق، چنان پرانرژی است که تمام مصلحتسنجیها و موقعیتهای بحرانی خانواده را تحتالشعاع قرار میدهد و به عنوان سرسلسلۀ مسائلی جدیتر، تمام همّ خانوادهها را مصروف خود میدارد.
عشق سیمین نیز در یک نگاه، بازیهای دروغین را در هم میریزد و شبانه، خواب را از چشم شمسی پلنگ میگیرد و خسرو را در یک رودربایستی عشقی قرار میدهد. عشقی که خسرو از آن فرار میکند و در نهایت در تعقیب عاشقانۀ سیمین و خواست فیلمساز محترم، بالاخره خسرو را در چنبرۀ یک عشق ناگهانی، به تشکیل خانوادهای دیگر میکشاند.
این نوع ساماندهی روایی و داستانی توسط فیلمساز، سریال را دچار پریشانی تماتیک كرده است. از سویی خانواده، محل امن و آرام زندگی تلقی میشود و از سوی دیگر، ساختار خانوادهها بر مبنایی لرزان و سست بنا نهاده میشود. راستی خانوادهای که این چنین در لحظههایی ناگهانی و به گونهای پیش پا افتاده و با جرقهای گذرا بنیان نهاده شود، نمیتواند با یک نگاه ناگهانی بعدی از هم فرو پاشد؟
این نوع اصالت قایل شدن برای عشق ـ که البته در یک تحلیل روانشناختی، با محبت و مهربانی متفاوت است ـ میتواند خانوادههایی مستحکم و سالم را به سامان رساند که در آن، مهربانیها و محبت و مودّت پایدار و اشباعکننده، به طور معقول میان اعضای آن خانواده، توزیع منسجمی یابد؟
و باز هم خانواده...
روایتشناسان و منتقدان، ابتدا و انتهای یک روایت را به عنوان شاخصههای مهم در برملاکردن رویکرد هنرمند میدانند. حتی دیوید بوردول در کتاب هنر سینما، یکی از شیوههای دقیق را آن میداند که ابتدای هر فیلم را با انتها و پایانبندی آن مقایسه کنیم تا در تحلیل و ارزیابی فیلم، کامیاب گردیم.
سریال اشکها و لبخندها از خانۀ حشمت شالفروش و با یک معضل و مشکل خانوادگی آغاز میشود و پایان سریال نیز با شکلگیری خانوادههای جدید به فرجام میرسد. ابتدای فیلم، سه خانوادۀ آسیبدیده و ناقص را به تماشاگران معرفی میکند و مشکلاتی که از دل خانواده و ساختار ناکامل و آسیبدیدۀ آنها برمیآید، قسمتهای مختلف سریال را به حرکت درمیآورد و در پایان، با پیوندهای جدید خانوادگی تکمیل میگردد و آسیبهای خانوادگی ترمیم مییابند. پایان فیلم، عکسهایی یادگاری از ترمیم و تکمیل این خانوادهها است؛ پس بیراه نخواهد بود اگر میگوییم که یکی از محورهای اصلی و مضمون اساسی این سریال، خانواده است. با مقایسۀ ابتدا و انتهای سریال، رویکرد همدلانه و ارزشگذارانۀ فیلمساز نسبت به خانواده روشنتر میشود.
در سیر تکمیل و ترمیم خانوادههای ناکامل، به تدریج پریشانی و آشفتگیهایی که در سراسر فیلم گسترده بود، جای خود را به امید و آرامش میسپارد و هرچه خانوادهها به نقطۀ تکمیل نزدیکتر میشوند، حس آرامشطلبی تماشاگران ارضا میگردد. گرچه سریال اشکها و لبخندها با مرگی شروع میشود و روایت مردی در پنجۀ مرگ بازگو میشود ولی در پایان، متناظر و همزمان با ترمیم خانوادهها، کشتی این چند خانواده به ساحل زندگی میرسد و سریال که با مرگ، خاطر مخاطبان را آزارده بود، با حلاوت زندگی دوبارۀ حشمت و سامان یافتن خانواده، کام تماشاگران را شیرین میدارد و با تمهیدی سبکی در دکوپاژ و تدوین فیلم، پایان فیلم با عکسهای فیکس و ثابت خانوادههای بسامان که حتی اینک دارای فرزند نیز گردیدهاند، این خوشبختی را در قالب خانوادهها، جاودانه میکند.
سریال اشکها و لبخندها در ترسیم اهمیت خانواده و ارزش روابط متقابل خانوادگی، تا حدودی موفق بوده است ولی در ترسیم سازوکارهای درست و سامانمند روابط خانوادگی چنین به نظر نمیرسد.
سریال اشکها و لبخندها گرچه خانواده را در کانون توجه مخاطب مینشاند و از این جهت شایستۀ تقدیر است ولی علاوه بر ترسیم آسیبناک روابط، نتوانسته است در عمق این مسئله رسوخ یابد و همچنان در بیان مسئلۀ خود، بر بیانی سطحی وامانده است.
شاید بتوانیم پایان این سریال با قاب عکس ثابت خانوادهها را بهسان استعارهای از نحوۀ بیان آن در نظر گیریم که این سریال خانوادهها را تنها توانسته است در چهارچوبی عکسی و در سطح ترسیم کند ولی نتوانسته است از رگههای زندۀ خانوادهها حسّی برگیرد در نتیجه در پایان فیلم، فقط یک خاطرۀ مختصر خوش از خانواده، در ذهن مخاطب میماند و بس.
نویسنده:فاطمه خاوری، معصومه مهرنوروزی، آسیه مرادی
منبع:ماهنامه رواق هنر و اندیشه ،شماره سی و پنجم
Ps147