صنعت الکترونیک، ابزار و فنون نیرومندی را در اختیار بشر قرار داد تا انسانها فارغ از بُعد زمان و مکان با دنیای اطراف خود در ارتباط باشند. در این بین نقش رسانهها در ایجاد ارتباطات وسیع اجتماعی و فردی بسیار موثر است. از اختراع دستگاه چاپ که باعث انتشار کتابها در شمارگان مختلف و انتقال آن به مکانهای متفاوت شد تا اختراع تلگراف و تلفن و پس از آن حضور رسانههای جمعی مانند رادیو و تلویزیون، همگی در ایجاد این تغییرات دخیل بودند. اکنون تغییرات در فنآوری ارتباطات به سرعت رخ میدهد به گونهای که امروز از یک انقلاب ارتباطی سخن گفته میشود. رسانههای نوینی پا به عرصۀ فعالیت گذاشتهاند که هر کدام به طریقی ضمن اینکه سعی بر بازنمایی واقعیتهای موجود و همچنین ارتقای تعاملپذیری دارند، مفهوم و ابعاد زمان و مکان را دچار تغییر کردهاند؛ از جملۀ این فنآوریهای جدید، تلویزیونهای کابلی، رایانههای خانگی، دستگاههای ویدیویی، ماهواره و انتقال الکترونیکی اطلاعات توسط سیستمهای چندرسانهای مانند اینترنت است.
در دهههای اخیر تلویزیون از رسانهای با چهار انتخاب برای بیننده در بسیاری از نقاط به رسانهای با بیش از دهها انتخاب تغییر کرده است. همچنین بسیاری از سیستمهای کابلی دسترسی عمومی و دسترسی محلی به کانالهایی را فراهم میکنند که در حکم بخشی از برنامهریزی معمولی آنهاست. کانالهای قابل دسترس عموم معمولا با حداقلی از آموزش برای عموم افراد فرصتی را فراهم میکنند تا برنامههایی با پیامهای تلویزیونی خاص خود را ایجاد کنند. رایانههای خانگی اکنون قیمت ارزانی دارند و خیلی از خانوادههای معمولی از عهدۀ خرید آن برمیآیند. به طور کلی ارزان شدن تکنولوژی از یک طرف و تنوع و تکثر این تکنولوژیها از طرف دیگر باعث شده که رسانههای الکترونیکی در هر خانهای پیدا شوند. از طرفی در دهۀ 1980 گسترش فنآوریهای پخش با پیدایش شبکههای جدیدی همراه شدند که رشد آنها وابستگی مستقیمی به این فنآوریها داشت؛ برای نمونه در آلمان شبکههای جدید خصوصی از گسترش تلویزیون کابلی پدید آمدند. در سوئد، ماهواره در ارتباط با شبکههای کابلی نقش درجهاولی بازی کرد. از طرفی این فنآوری به علت نویدهایی که در خود داشت بعضی کشورها را واداشت تا امر اجتنابناپذیری را بپذیرند که همانا یک جهان تلویزیونی چند کاناله بود. دیگر از یک یا دو شبکۀ تلویزیونی برنامه پخش نمیشد بلکه صدها شبکۀ تلویزیونی و ماهوارهای برای انواع سلایق برنامه پخش میکردند. این تکثر کانال باعث نوعی رقابت سنگین برای کسب نظر مخاطب شد. رسانههای تلهماتیک[1] نتیجۀ آخرین انقلاب تکنولوژیک بوده و میروند تا جای تلویزیونی را که ما میشناسیم و به آن خو گرفتهایم، بگیرند. این واژه مجموعهای از پیشرفتهای تکنولوژیکی را در برمیگیرد که در قلب آن واحد نمایشگر (صفحۀ تلویزیون ) مرتبط با شبکۀ کامپیوتری قرار دارد.
همۀ این تغییرات بر بروز پدیدۀ جدیدی به نام جهانیشدن تاثیر گذاشته است. نمیتوان از نظر دور داشت که روند جهانیشدن با محوریت فنآوری و انقلاب تکنولوژیکی صورت گرفته است. جهانیشدن که متأثر از نظریۀ مارشال مکلوهان[2] در باب دهکدۀ جهانی[3] یعنی نسخۀ جدید اسطورۀ کهن مسیحی خانوادۀ بزرگ بشری است ـ و ردپای آن را میتوان در آرای جامعهشناسان قرن نوزدهم مانند آگوست کنت، سن سیمون و مارکس مشاهده کرد (رابرتسون، 1982) ـ تبدیل به فرامفهومی[4] شده «که بسیاری از مفاهیم را وادار به بازسازی معنایی کرده است» (عاملی، 1383).
جهانیشدن چه به تعبیر برخی محققین مانند کاستلز،[5] تحولی بنیادین در جهان تلقی شود یا به گمان گروهی دیگر مانند گیدنز[6] و وبستر، تغییر در برخی از وجوه جامعه به حساب آید، (دارنلی و فدر، 1384)، پدیدهای است که اتفاق افتاده و انسانهای معاصر را چنان محصور کرده که گریز و گزیری از آن نیست.
با توجه به اینکه نمیتوان بر تاثیر رسانههای جدید بر روند جهانیشدن تاکید نکرد ولی دربارۀ پرسش اصلی این مقاله میتوان تامل کرد که رسانههای جدید بر هویت مسلمانان آیا تاثیری گذاشتهاند و این تاثیر چگونه است؟ در ادامه به بحث در این رابطه میپردازیم.
رسانههای جدید و تاثیر آن بر هویت مسلمانان
آمدن فنآوریهای جدید از جمله اینترنت بر خلاف نظر بعضی از افراد، مقاومتی را در بین مسلمانان در استفاده از این فنآوریهای ایجاد نکرد. این مسئله ناشی از نحوۀ نگاهی بود که اسلام به فنآوری داشت. غالب دیدگاهها و تفاسیری که علمای دینی نسبت به فنآوری داشتند، نگرشی خنثی بود و همین نگاه خنثی باعث استفادۀ بسیار زیاد مسلمانان از این فنآوریهای شد.
گسترش سریع و درهمتنیدۀ رسانههای چاپی انبوه و ارتباطات الكترونیكی، سبب ورود سرزدۀ رویدادهای دوردست به دنیای ذهنی و فكری مردم شد. چنین تحولاتی سبب گشته است تا هویتسازی سنتی دشوار گشته و مرجعهای اجتماعی متعدد و متنوع شود:
امروزه جهانیشدن به درون فضاهای بسته و نفوذناپذیری كه در آن فرهنگها و ادیان فارغ از دخالت و مزاحمتهای بیگانه، عناصر هویتبخش منسجم و تقریباً ثابتی ارائه میكردند، نفوذ كرده و این هویتهای ثابت را مورد تعرض شالودهشكن قرار داده است. (تاجیك ، 1382)
در چنین فضایی كه شاهد تعامل و تقاطع حضور و غیاب و كنش از دور هستیم، دیگر جوامع و ادیان نمیتوانند در محدودههای مكانی بدون رقیب به برساختن هویت بپردازند. در چنین شرایطی گروههای مرجع نیز تنوع میپذیرند و هم اینكه دائماً در معرض دگرگونی و تغییر قرار دارند. این فرآیند نیز سبب میشود تا سازمانهای دینی، قدرت كنترل سنتی خود را از دست بدهند. از آنجا که برای ادیان، به طور کلی و اسلام به طور خاص، هویت و حفظ مرزهای هویتی از دغدغههای اصلی و غیر قابل گذشت است، در چنین شرایطی ادیان برای حفظ پیروان و همچنین جلوگیری از ورود عناصر هویتی مخالف دچار مشكلی اساسی هستند و دیگر نمیتوانند به مانند سابق قدرت بلامنازع هویتی جماعت پیرو خود باشند.
در عصر جهانیشدن، هم منابع هویتی متكثر شدهاند و هم مراجع؛ از این رو افراد با استفاده از این منابع هویتی متكثر، هویتهای پیوندی را شكل میدهند. هویتهای پیوندی حاصل تقاطع جریانهای فرهنگی مختلف در عصر جهانیشدن هستند. به تعبیر هبدیج هویتهای این دوران، هویتهای بریكولاژ یا چهلتكهسازی شدهاند. (برکر، 2002 ) از این رو فردی ممكن است منابع هویتی خود را از هزاران كیلومتر دورتر اخذ نماید. ضمن آنكه از این منابع مختلف یك هویت چهلتكه میسازد كه تازگی خود را دارد. به بیان استورات هال دیگر در این جهان هویتهای عظیم اجتماعی استحکامها و کلیات از پیش تولید شده نیستند و کارکردشان هم مانند کلیات نیست. هال معتقد است كه:
اگر هویتهای مذکور با هویتهای فرهنگی و فردی ما رابطهای هم داشته باشند، دیگر فاقد آن نیروی یکدستکننده، ساختاردهنده یا تثبیتکننندهای هستند که ما بتوانیم با سر جمع کردن مواضعمان در ارتباط با آن هویات، بفهمیم چه هستیم. (هال،1991)
البته ادیان در این دوره این توان را نیز مییابند كه مخاطبانی در فراسوی مرزهای سنتی بیابند.
پشت سر گذاشتن و در نوردیدن مرزهای جغرافیایی در مناسبات و روابط فرهنگی فرصتی است برای انتشار ادیان ابراهیمی که در نشر آیین خود مرز نمیشناسند. اصولا توحیدگرایی و حقوق انسانی منبعث از آن، ضمن پذیرش تکثر فرهنگی در لایههایی از فرهنگ و حتی تایید مرزهای ملی، نسبیت فرهنگی در لایههای زیرین یعنی انسان شناختی و حقوق متناظر با آن را برنمیتابند.
از آنجا که فرآیند جهانیشدن باعث پویایی، پیچیدگی و سیّالی روابط و زندگی اجتماعی میشود، هویتهای برساخته نیز معمولاً سیّال، متغیر و نسبتاً موقتی هستند. در جامعۀ جهانی کنونی، روال سنتی و منطقی حاکم بر جریان هویتیابی دینی دچار آشفتگی گردیده و آنها، به بازسازی پایدار هویت دینی خود در خصوص پاسخ به پرسشهای اساسی زندگی میپردازد. (تامپسون، 1998) گستردگی و تکثر قملرو روابط اجتماعی انسانها در جهان کنونی زمینهساز برخورداری هویتهای دینی جدید از خصلت تکثر شده است. همچنین، پیوندی یا ترکیبی بودن، از دیگر ویژگیهای این گونه هویتهاست. در جوامع سنتی عوامل مختلف در راستای حفظ خلوص و اصالت هویت دینی تلاش میکردند، منابع هویتی جدید و بدیل نه تنها بسیار اندک بودند یا حتی وجود نداشتند بلکه در صورت وجود، توسل به آنها هم غیر مجاز و نامشروع بود ولی فرآیند جهانیشدن با رفع موانع نام برده، بستر مناسبی برای بازتولید هویتهای پیوندی دو رگه[7] فراهم کرده است.
هویتهای دورگه بیش از هر چیز در بین افراد متعلق به فرهنگهای دیاسپورا یا فرهنگهای مهاجر دیده میشوند. افرادی که تلاش میکنند در کنار داشتن نمادها و ارزشهایی از فرهنگ سرزمین مادری با شرایط جدید زندگی در سرزمین جدید نیز وفق پیدا کنند. شاید بتوان گفت این افراد برای اینکه بتوانند تعامل بهتری با افراد سرزمین جدید داشته باشند یا اینکه دچار مشکلات جدیدی نشوند، ناچار به داشتن این نوع از فرهنگ میشوند. البته باید توجه داشت که فرهنگهای دو رگه یا هیبریدی یک امر نسبی هستند. به این معنا که نمیتوان گفت هر فرد تا چه اندازه دارای فرهنگی دو رگه است یا اینکه همۀ افراد وقتی این مقدار رفتارها و نگرشهای مفروضی متعلق به فرهنگ دیگری را داشته باشند، دارای هویتی دو رگه هستند؛ برای نمونه واقعا نمیتوان مشخص کرد مسلمانی که در سرزمینی اروپایی زندگی میکند و با اینکه مقید به واجبات دینی است و از محرمات پرهیز میکند ولی سبک پوشش خود را شبیه به اروپاییها کرده یا نوع غذا یا برخی مولفههای سبک زندگی او تحت تاثیر فرهنگ دیگری است، دچار یک فرهنگ یا هویت دو رگه شده است یا نه. به نحوی میتوان گفت که معلوم نیست حد مرز و رویۀ فرهنگ دورگه یا هیبریدی دقیقا کجاست؟
البته همانطور که پیشتر گفته شد، باید گفت که این مفهوم را برای بعضی از افرادی که سالها در کشورهای دیگری زندگی کردهاند و به نوعی خود را متعلق به سرزمین جدید میدانند یا اینکه فرهنگهای مهاجری که با زندگی در شرایط جدید، سرزمین و فرهنگ جدید خو گرفتهاند، میتوان مشاهده کرد. این افراد از سرزمین مادری خود تا اندازهای بعضی از نمادها یا اعتقادات و مهمتر از همه زبان (که گاهاً به روز نشده است) را با خود حمل میکنند و بیش از هر چیزی سرزمین مادری و فرهنگ متعلق به آن برای آنها یک حس نوستالژیک و خوشایند را با خود به همراه دارد. البته باید گفت که همین افراد غالبا در صورت بازگشت، زندگی دوباره در وطن و با فرهنگ سرزمین مادری برایشان تا اندازهای دشوار است. البته باید در نظر گرفت با اینکه از هویت این افراد میتوان با نام دو رگه یاد کرد ولی با توجه به اینکه اعتقادات دینی افراد و پایبندی به مناسک در بعضی از این افراد ریشههای تربیتی و ذهنی و یا تجربی محکمی دارد، این احتمال وجود دارد که این نوع اعتقادات یا مناسکها تا اندازۀ کمی تحت تاثیر فرهنگی دیگر قرار گیرد و همان حالت ناب و خالص آن وجود داشته باشد. به هر حال عناصری از فرهنگ با ریشههای عمیقتر و باورهای محکمتر در فرآیند دو رگه شدن یا هیبریدیشدن از اختلاط کمتری برخوردار خواهند شد.
دو رگه شدن فرهنگی را نیز گاهی نمیتوان یک فرآیند و متعلق به مهاجران دانست. زمانی که تحت تاثیر تنفر از فرهنگ خود یا عوامل دیگری مانند شیفتۀ فرهنگ دیگری شدن ـ یا از خودبیگانگی فرهنگی ـ تعمدی برای قبول فرهنگ دیگری وجود داشته باشد؛ برای نمونه میتوان از مسلمانانی یاد کرد که در سالهای گذشته به دین مسیحیت گرویدهاند و با همۀ وجود اعتقادات دینی جدیدی را آموخته و برای خود درونی کردهاند. البته با نگاهی به شبکههای تلویزیونی ماهوارهای متعلق به آنها میتوان بسیاری از عناصر فرهنگ اسلامی و ایرانی را در آنها یافت؛ برای نمونه خیلی از آنها هنوز با نامهای اسلامی خود در حال زندگی هستند.
با جمعبندی نکات بالا میتوان گفت که هویت هیبریدی یا دو رگه ناظر بر همۀ رخدادهایی که در بعد فرهنگی و هویتی در دنیای جدید در حال رخ دادن هستند، نمیتواند باشد و با این نظریه نمیتوان هویت و فرهنگ را در عصر جدید شناسایی كرد. دو ابهام اساسی این نظریه عبارتند از قابل سنجش نبودن و یا به عبارتی پاسخ ندادن به این پرسش که چه وقت یک فرد دارای یک هویت دو رگه است.[8] ابهام دیگر دربارۀ جامع نبودن این نظریه است؛ زیرا بر اساس این نظریه نمیتوان افرادی را که با پایبندی به فرهنگ و هویت ناب سرزمین مادری خود تنها عناصری را از فرهنگهای دیگر میپذیرند و باورها و اعتقادات آنها تحت تاثیر فرهنگ دیگری قرار نمیگیرد، به عنوان افرادی دارای فرهنگ دو رگه دانست؛ برای نمونه آیا میتوان از مسلمانانی که پایبندی محکمی به مبانی دینی خود دارند و غالب سبک زندگی آنها تحت تاثیر فرهنگ سرزمین مادریشان است ولی به یوگا علاقه دارند یا اینکه دکور منزلشان را دوست دارند به سبک آمریکایی بچینند، به عنوان افرادی دارای فرهنگ و هویتی دو رگه یاد کرد؟
در این باره باید گفت نظریۀ را برتسون، میتواند توضیح مناسبی برای این بحث ارائه دهد. رابرتسون معتقد است فرهنگ در عصر کنونی محصول ترکیب امر عام و امر خاص است. این گونه هویتهای دینی در شرایطی ساخته میشوند که فرد در عین توسل به منابع محلی هویت دینی، به اصول و ارزشهای عام نیز پایبند باشد. افرادی که هویت دینی خود را از طریق پیوند ظریف امر عام و امر خاص بازسازی میکنند، نه تنها با خاصهایی مانند مکان، محل و فرهنگ و مذهب معین هویت مییابند، از امور عام و شرایط جامعۀ بزرگتر جهانی نیز غافل نمیشوند. بنابراین این گونه هویتهای دینی با ساختار پیچیده و تکثرگرای جوامع معاصر، متناسب بوده و امکان نوعی بازسرزمینیکردن را در قالب گستردۀ جهانی فراهم میکنند. افرادی که هویت دینی خود را این گونه میسازند، باید از تعلق به دنیایی بزرگتر و نیز وجود بسیاری فرهنگها و ادیان دیگر آگاه باشند ولی در عین حال به دام نسبیگرایی محض در نیفتاده و از لحاظ فرهنگی و مذهبی، هم در جهان زندگی کنند و هم در محل. این گونه هویتهای دینی سیال، پیچیده، چندگانه و ترکیبی، گرچه آرامش و امنیت موجود در جوامع سنتی را تأمین نمیکنند ولی هزینهای معقول بابت گسترش آگاهی اخلاقی و فرصتهای گزینش هستند. (گلمحمدی،1381)
عامگرایی خاص و خاصگرایی عام ناظر بر این است که افراد به صورت فعالانه در حالی که بر فرهنگ بومی و محلی خود پایبند هستند، دست به گزینش فرهنگ و عناصر فرهنگی دیگر میزنند. البته باید توجه داشت که گاهی این گزینشگری تنها از فرهنگی که عام شناخته میشود، نیست بلکه میتواند از خاصهای دیگر نیز باشد. از طرفی این یک پذیرش یکسویه نیست بلکه در عین حال افرادی که متعلق به فرهنگ عامی هستند که جنبۀ همهگیرتری دارند، بعضی از عناصر فرهنگ خاص یا فرهنگ محلی را میپذیرند و وارد زندگی روزمرۀ خود میکنند. باید توجه داشت که این پذیرش فعالانه است و با توجه به زمینههای فرهنگی، تربیتی و شناختی افراد صورت میگیرد به طوری که افراد اجزایی از عناصر فرهنگی دیگری را میپذیرند که با علایق، باورها و ارزشهای آنها سازگار باشد و این قدرت را دارند که عناصر فرهنگ دیگری را با توجه به فرهنگ خود بومی کنند. این را باید مد نظر داشت امروز مسلمانان زیادی در کشورهایی زندگی میکنند که در اقلیت هستند و در عین اینکه بر هویت دینی خود و مناسک و مظاهر آن پایبند هستند ولی فرهنگ آن کشور را پذیرفتهاند، به این معنا که با افرادی با مذاهب و علایق دیگر ارتباطات گسترده دارند و در کنار داشتن خاصهای خود از امور عام نیز غافل نیستند. امروز ما شاهد هستیم که چگونه خیلی از حاکمان کشورهای اسلامی که با روشهای دموکراتیک به قدرت نرسیدهاند، تلاش میکنند به گونهای ارزشهای جهانی را (دموکراسی، آزادی بیان و دادن حقوق مختلف به زنان) تا اندازهای پذیرفته و خود را از این فرهنگ عام عقب نیندازند. حتی اگر بخواهیم این تکثر و در عین حال نسبیت فرهنگی را تحت تاثیر رسانهها به خصوص رسانههای جدید بدانیم ولی شاهد هستیم که این رسانهها نتوانستهاند بر گروهی که تاکنون بحث شد، تاثیر بگذارند.
یكی از دلایل گسترش بنیادگرایی اسلامی رسانههای جدید و به ویژه اینترنت هستند. گروههای بنیادگرا از این فنآوری تنها به عنوان ابزار استفاده میکنند و از طریق آن توانستهاند ضمن یارگیری و عضوگیری افرادی با اعتقادات مشابه، آنها را در اقصی نقاط دنیا حمایت كرده و آموزش دهند. شبکۀ جهانی اینترنت این امکان را برای این افراد فراهم کرده است که آدمهای جدا از هم ولی با اعتقادات مشابه را گرد هم بیاورند و تشکیل یک جامعه و گروه مجازی بدهند. این گروههای مجازی ضمن اینکه به تقویت هویت فردی افراد میپردازد بر اساس هویت فردی دینی آنها یک هویت جمعی میسازند. نکتۀ مهم این است که همین هویت جمعی ساختهشده توسط اینترنت و رسانههای جدید است که باعث میشود حرکات ضعیف و سطحی عملگرایانۀ بنیادگرایان اسلامی، تبدیل به حرکاتی شبکهای ،گسترده و فارغ از مکان شود. به واقع هنوز هیچ کس نمیداند که گروه القاعده کجاست! زیرا افراد این گروه همه جا هستند و این همه جا بودن آنها مدیون ارتباطات الکترونیک است.
کاستلز در این باره معتقد است که این هویت نوعی هویت مقاوم است. او معتقد است این نوع هویتهای بنیادگرا بر اساس مقاومت در برابر هویت جهانی که سعی بر شبیهسازی و یکسانسازی دارد، ساخته میشود. (کاستلز، 1382) از این منظر هویت مقاوم بیش از هر چیز واکنشی تدافعی در برابر جهانیشدن فرهنگ است ولی باید این نکتۀ مهم را نیز در نظر گرفت که هویت بنیادگرا امری امروزی و متعلق به دنیای جدید نیست؛ برای نمونه ما همواره در تاریخ اسلام با حرکات تروریستی گروهی از مسلمانان که اتفاقاً زمام قدرت نیز در دست آنها بوده بر علیه گروهها و نحلههای دیگر فکری مواجه بودهایم؛ برای نمونه میتوان از کشتار وسیع شیعیان با زدن برچسب رافضیگری توسط قدرتمندان و حاکمانی مانند حجاج بن یوسف و امثال آن در تاریخ اسلام یاد کرد. تفکری که بر مبنای رد و در نهایت از بین بردن فرهنگ و هویت دیگری بنا شده است. باید اذعان داشت که تفکری که امروز به عنوان بنیادگرایی اسلامی از آن یاد میشود و بیش از هر گروه و جریانی شبکههای تروریستی مانند القاعده نمونهای از آنها به شمار میآید، بیش از آنکه بر پایۀ فرهنگ و هویت مقاوم باشد و پاسخی به یکیسازی هویتی و فرهنگی باشد، بر پایۀ فرهنگ و هویت سلطهگرا بنا شده است؛هویتی که دیگری را برنمیتابد.
به هر حال میتوان اذعان داشت که رسانهها و به ویژه رسانههای جدید تاثیر چندانی در شکلگیری این نوع هویت نداشتهاند و تنها از آنها میتوان به عنوان عامل تقویتکننده و گسترشدهنده یاد کرد. همانطور که گفتۀ امروزۀ این نوع تفکر و هویت به مدد رسانههای جدید به ویژه اینترنت توانستهاند فعالیتهای گذشتۀ خود را که غالبا فعالیتهایی کمقوت و تا اندازهای کور بود، تبدیل به یک فعالیت شبکهای و منسجم کند.
نهایت آنكه
به نظر میرسد نحوۀ تعامل مسلمانان با رسانههای نوین تحت تاثیر هویت و نگرش آنها نسبت به دنیای اطراف است. از نگاه بنیادگرایانه نمیتوان انتظار عامگرایی و پایبندی به تکثر را داشت. از طرفی مسلمانانی که به نسبیتگرایی رسیدهاند یا مسلمانانی که در کنار هویت دینی خود به مسائل عام نیز احترام میگذارند، بر پایۀ هویت و نگرش خود این افعال را انجام میدهند و فنآوری رسانهای تسریعبخش آنها در نحوۀ پذیرفتن این تفکر و یا تقویتکنندۀ آنها است. دلیل این امر نحوۀ نسبی مواجه شدن مسلمانان و کارکردی است که این رسانهها برای آنها دارند؛ برای نمونه گروه القاعده با وجود اینکه از این رسانه استفاده میکنند ولی تنها به عنوان یک ابزار از آن بهره میبرند و افرادی که مورد بحث بودند و هویتهای چندگانه و متکثری داشتند یا اینکه در کنار امر خاص به امر عام نیز توجه میکردند و برای آن احترام قائل بودند، از این فنآوریها جهت شناخت و آشنایی بیشتر با دنیای اطراف خود و فرهنگها و هویتهای دیگر استفاده میکنند.
نویسنده:رضا کاوند
منبع:ماهنامه راق هنر واندیشه ،شماره چهل و سوم
Ps147
1. telematic
[2]. Herbert Marshal Mac Luhan
[3]. Global Village
[4]. Meta-concept
[5]. Castells
[6]. Giddens
[7]. hybrid identity
[8]. البته همانطور که گفته شد در بعضی از افراد متعلق به فرهنگهای مهاجر و یا افرادی که تعمدا دست از فرهنگ سرزمین مادری خود برمیدارند، میتوان با فرهنگ دو رگه مواجه شد.
در دهههای اخیر تلویزیون از رسانهای با چهار انتخاب برای بیننده در بسیاری از نقاط به رسانهای با بیش از دهها انتخاب تغییر کرده است. همچنین بسیاری از سیستمهای کابلی دسترسی عمومی و دسترسی محلی به کانالهایی را فراهم میکنند که در حکم بخشی از برنامهریزی معمولی آنهاست. کانالهای قابل دسترس عموم معمولا با حداقلی از آموزش برای عموم افراد فرصتی را فراهم میکنند تا برنامههایی با پیامهای تلویزیونی خاص خود را ایجاد کنند. رایانههای خانگی اکنون قیمت ارزانی دارند و خیلی از خانوادههای معمولی از عهدۀ خرید آن برمیآیند. به طور کلی ارزان شدن تکنولوژی از یک طرف و تنوع و تکثر این تکنولوژیها از طرف دیگر باعث شده که رسانههای الکترونیکی در هر خانهای پیدا شوند. از طرفی در دهۀ 1980 گسترش فنآوریهای پخش با پیدایش شبکههای جدیدی همراه شدند که رشد آنها وابستگی مستقیمی به این فنآوریها داشت؛ برای نمونه در آلمان شبکههای جدید خصوصی از گسترش تلویزیون کابلی پدید آمدند. در سوئد، ماهواره در ارتباط با شبکههای کابلی نقش درجهاولی بازی کرد. از طرفی این فنآوری به علت نویدهایی که در خود داشت بعضی کشورها را واداشت تا امر اجتنابناپذیری را بپذیرند که همانا یک جهان تلویزیونی چند کاناله بود. دیگر از یک یا دو شبکۀ تلویزیونی برنامه پخش نمیشد بلکه صدها شبکۀ تلویزیونی و ماهوارهای برای انواع سلایق برنامه پخش میکردند. این تکثر کانال باعث نوعی رقابت سنگین برای کسب نظر مخاطب شد. رسانههای تلهماتیک[1] نتیجۀ آخرین انقلاب تکنولوژیک بوده و میروند تا جای تلویزیونی را که ما میشناسیم و به آن خو گرفتهایم، بگیرند. این واژه مجموعهای از پیشرفتهای تکنولوژیکی را در برمیگیرد که در قلب آن واحد نمایشگر (صفحۀ تلویزیون ) مرتبط با شبکۀ کامپیوتری قرار دارد.
همۀ این تغییرات بر بروز پدیدۀ جدیدی به نام جهانیشدن تاثیر گذاشته است. نمیتوان از نظر دور داشت که روند جهانیشدن با محوریت فنآوری و انقلاب تکنولوژیکی صورت گرفته است. جهانیشدن که متأثر از نظریۀ مارشال مکلوهان[2] در باب دهکدۀ جهانی[3] یعنی نسخۀ جدید اسطورۀ کهن مسیحی خانوادۀ بزرگ بشری است ـ و ردپای آن را میتوان در آرای جامعهشناسان قرن نوزدهم مانند آگوست کنت، سن سیمون و مارکس مشاهده کرد (رابرتسون، 1982) ـ تبدیل به فرامفهومی[4] شده «که بسیاری از مفاهیم را وادار به بازسازی معنایی کرده است» (عاملی، 1383).
جهانیشدن چه به تعبیر برخی محققین مانند کاستلز،[5] تحولی بنیادین در جهان تلقی شود یا به گمان گروهی دیگر مانند گیدنز[6] و وبستر، تغییر در برخی از وجوه جامعه به حساب آید، (دارنلی و فدر، 1384)، پدیدهای است که اتفاق افتاده و انسانهای معاصر را چنان محصور کرده که گریز و گزیری از آن نیست.
با توجه به اینکه نمیتوان بر تاثیر رسانههای جدید بر روند جهانیشدن تاکید نکرد ولی دربارۀ پرسش اصلی این مقاله میتوان تامل کرد که رسانههای جدید بر هویت مسلمانان آیا تاثیری گذاشتهاند و این تاثیر چگونه است؟ در ادامه به بحث در این رابطه میپردازیم.
رسانههای جدید و تاثیر آن بر هویت مسلمانان
آمدن فنآوریهای جدید از جمله اینترنت بر خلاف نظر بعضی از افراد، مقاومتی را در بین مسلمانان در استفاده از این فنآوریهای ایجاد نکرد. این مسئله ناشی از نحوۀ نگاهی بود که اسلام به فنآوری داشت. غالب دیدگاهها و تفاسیری که علمای دینی نسبت به فنآوری داشتند، نگرشی خنثی بود و همین نگاه خنثی باعث استفادۀ بسیار زیاد مسلمانان از این فنآوریهای شد.
گسترش سریع و درهمتنیدۀ رسانههای چاپی انبوه و ارتباطات الكترونیكی، سبب ورود سرزدۀ رویدادهای دوردست به دنیای ذهنی و فكری مردم شد. چنین تحولاتی سبب گشته است تا هویتسازی سنتی دشوار گشته و مرجعهای اجتماعی متعدد و متنوع شود:
امروزه جهانیشدن به درون فضاهای بسته و نفوذناپذیری كه در آن فرهنگها و ادیان فارغ از دخالت و مزاحمتهای بیگانه، عناصر هویتبخش منسجم و تقریباً ثابتی ارائه میكردند، نفوذ كرده و این هویتهای ثابت را مورد تعرض شالودهشكن قرار داده است. (تاجیك ، 1382)
در چنین فضایی كه شاهد تعامل و تقاطع حضور و غیاب و كنش از دور هستیم، دیگر جوامع و ادیان نمیتوانند در محدودههای مكانی بدون رقیب به برساختن هویت بپردازند. در چنین شرایطی گروههای مرجع نیز تنوع میپذیرند و هم اینكه دائماً در معرض دگرگونی و تغییر قرار دارند. این فرآیند نیز سبب میشود تا سازمانهای دینی، قدرت كنترل سنتی خود را از دست بدهند. از آنجا که برای ادیان، به طور کلی و اسلام به طور خاص، هویت و حفظ مرزهای هویتی از دغدغههای اصلی و غیر قابل گذشت است، در چنین شرایطی ادیان برای حفظ پیروان و همچنین جلوگیری از ورود عناصر هویتی مخالف دچار مشكلی اساسی هستند و دیگر نمیتوانند به مانند سابق قدرت بلامنازع هویتی جماعت پیرو خود باشند.
در عصر جهانیشدن، هم منابع هویتی متكثر شدهاند و هم مراجع؛ از این رو افراد با استفاده از این منابع هویتی متكثر، هویتهای پیوندی را شكل میدهند. هویتهای پیوندی حاصل تقاطع جریانهای فرهنگی مختلف در عصر جهانیشدن هستند. به تعبیر هبدیج هویتهای این دوران، هویتهای بریكولاژ یا چهلتكهسازی شدهاند. (برکر، 2002 ) از این رو فردی ممكن است منابع هویتی خود را از هزاران كیلومتر دورتر اخذ نماید. ضمن آنكه از این منابع مختلف یك هویت چهلتكه میسازد كه تازگی خود را دارد. به بیان استورات هال دیگر در این جهان هویتهای عظیم اجتماعی استحکامها و کلیات از پیش تولید شده نیستند و کارکردشان هم مانند کلیات نیست. هال معتقد است كه:
اگر هویتهای مذکور با هویتهای فرهنگی و فردی ما رابطهای هم داشته باشند، دیگر فاقد آن نیروی یکدستکننده، ساختاردهنده یا تثبیتکننندهای هستند که ما بتوانیم با سر جمع کردن مواضعمان در ارتباط با آن هویات، بفهمیم چه هستیم. (هال،1991)
البته ادیان در این دوره این توان را نیز مییابند كه مخاطبانی در فراسوی مرزهای سنتی بیابند.
پشت سر گذاشتن و در نوردیدن مرزهای جغرافیایی در مناسبات و روابط فرهنگی فرصتی است برای انتشار ادیان ابراهیمی که در نشر آیین خود مرز نمیشناسند. اصولا توحیدگرایی و حقوق انسانی منبعث از آن، ضمن پذیرش تکثر فرهنگی در لایههایی از فرهنگ و حتی تایید مرزهای ملی، نسبیت فرهنگی در لایههای زیرین یعنی انسان شناختی و حقوق متناظر با آن را برنمیتابند.
از آنجا که فرآیند جهانیشدن باعث پویایی، پیچیدگی و سیّالی روابط و زندگی اجتماعی میشود، هویتهای برساخته نیز معمولاً سیّال، متغیر و نسبتاً موقتی هستند. در جامعۀ جهانی کنونی، روال سنتی و منطقی حاکم بر جریان هویتیابی دینی دچار آشفتگی گردیده و آنها، به بازسازی پایدار هویت دینی خود در خصوص پاسخ به پرسشهای اساسی زندگی میپردازد. (تامپسون، 1998) گستردگی و تکثر قملرو روابط اجتماعی انسانها در جهان کنونی زمینهساز برخورداری هویتهای دینی جدید از خصلت تکثر شده است. همچنین، پیوندی یا ترکیبی بودن، از دیگر ویژگیهای این گونه هویتهاست. در جوامع سنتی عوامل مختلف در راستای حفظ خلوص و اصالت هویت دینی تلاش میکردند، منابع هویتی جدید و بدیل نه تنها بسیار اندک بودند یا حتی وجود نداشتند بلکه در صورت وجود، توسل به آنها هم غیر مجاز و نامشروع بود ولی فرآیند جهانیشدن با رفع موانع نام برده، بستر مناسبی برای بازتولید هویتهای پیوندی دو رگه[7] فراهم کرده است.
هویتهای دورگه بیش از هر چیز در بین افراد متعلق به فرهنگهای دیاسپورا یا فرهنگهای مهاجر دیده میشوند. افرادی که تلاش میکنند در کنار داشتن نمادها و ارزشهایی از فرهنگ سرزمین مادری با شرایط جدید زندگی در سرزمین جدید نیز وفق پیدا کنند. شاید بتوان گفت این افراد برای اینکه بتوانند تعامل بهتری با افراد سرزمین جدید داشته باشند یا اینکه دچار مشکلات جدیدی نشوند، ناچار به داشتن این نوع از فرهنگ میشوند. البته باید توجه داشت که فرهنگهای دو رگه یا هیبریدی یک امر نسبی هستند. به این معنا که نمیتوان گفت هر فرد تا چه اندازه دارای فرهنگی دو رگه است یا اینکه همۀ افراد وقتی این مقدار رفتارها و نگرشهای مفروضی متعلق به فرهنگ دیگری را داشته باشند، دارای هویتی دو رگه هستند؛ برای نمونه واقعا نمیتوان مشخص کرد مسلمانی که در سرزمینی اروپایی زندگی میکند و با اینکه مقید به واجبات دینی است و از محرمات پرهیز میکند ولی سبک پوشش خود را شبیه به اروپاییها کرده یا نوع غذا یا برخی مولفههای سبک زندگی او تحت تاثیر فرهنگ دیگری است، دچار یک فرهنگ یا هویت دو رگه شده است یا نه. به نحوی میتوان گفت که معلوم نیست حد مرز و رویۀ فرهنگ دورگه یا هیبریدی دقیقا کجاست؟
البته همانطور که پیشتر گفته شد، باید گفت که این مفهوم را برای بعضی از افرادی که سالها در کشورهای دیگری زندگی کردهاند و به نوعی خود را متعلق به سرزمین جدید میدانند یا اینکه فرهنگهای مهاجری که با زندگی در شرایط جدید، سرزمین و فرهنگ جدید خو گرفتهاند، میتوان مشاهده کرد. این افراد از سرزمین مادری خود تا اندازهای بعضی از نمادها یا اعتقادات و مهمتر از همه زبان (که گاهاً به روز نشده است) را با خود حمل میکنند و بیش از هر چیزی سرزمین مادری و فرهنگ متعلق به آن برای آنها یک حس نوستالژیک و خوشایند را با خود به همراه دارد. البته باید گفت که همین افراد غالبا در صورت بازگشت، زندگی دوباره در وطن و با فرهنگ سرزمین مادری برایشان تا اندازهای دشوار است. البته باید در نظر گرفت با اینکه از هویت این افراد میتوان با نام دو رگه یاد کرد ولی با توجه به اینکه اعتقادات دینی افراد و پایبندی به مناسک در بعضی از این افراد ریشههای تربیتی و ذهنی و یا تجربی محکمی دارد، این احتمال وجود دارد که این نوع اعتقادات یا مناسکها تا اندازۀ کمی تحت تاثیر فرهنگی دیگر قرار گیرد و همان حالت ناب و خالص آن وجود داشته باشد. به هر حال عناصری از فرهنگ با ریشههای عمیقتر و باورهای محکمتر در فرآیند دو رگه شدن یا هیبریدیشدن از اختلاط کمتری برخوردار خواهند شد.
دو رگه شدن فرهنگی را نیز گاهی نمیتوان یک فرآیند و متعلق به مهاجران دانست. زمانی که تحت تاثیر تنفر از فرهنگ خود یا عوامل دیگری مانند شیفتۀ فرهنگ دیگری شدن ـ یا از خودبیگانگی فرهنگی ـ تعمدی برای قبول فرهنگ دیگری وجود داشته باشد؛ برای نمونه میتوان از مسلمانانی یاد کرد که در سالهای گذشته به دین مسیحیت گرویدهاند و با همۀ وجود اعتقادات دینی جدیدی را آموخته و برای خود درونی کردهاند. البته با نگاهی به شبکههای تلویزیونی ماهوارهای متعلق به آنها میتوان بسیاری از عناصر فرهنگ اسلامی و ایرانی را در آنها یافت؛ برای نمونه خیلی از آنها هنوز با نامهای اسلامی خود در حال زندگی هستند.
با جمعبندی نکات بالا میتوان گفت که هویت هیبریدی یا دو رگه ناظر بر همۀ رخدادهایی که در بعد فرهنگی و هویتی در دنیای جدید در حال رخ دادن هستند، نمیتواند باشد و با این نظریه نمیتوان هویت و فرهنگ را در عصر جدید شناسایی كرد. دو ابهام اساسی این نظریه عبارتند از قابل سنجش نبودن و یا به عبارتی پاسخ ندادن به این پرسش که چه وقت یک فرد دارای یک هویت دو رگه است.[8] ابهام دیگر دربارۀ جامع نبودن این نظریه است؛ زیرا بر اساس این نظریه نمیتوان افرادی را که با پایبندی به فرهنگ و هویت ناب سرزمین مادری خود تنها عناصری را از فرهنگهای دیگر میپذیرند و باورها و اعتقادات آنها تحت تاثیر فرهنگ دیگری قرار نمیگیرد، به عنوان افرادی دارای فرهنگ دو رگه دانست؛ برای نمونه آیا میتوان از مسلمانانی که پایبندی محکمی به مبانی دینی خود دارند و غالب سبک زندگی آنها تحت تاثیر فرهنگ سرزمین مادریشان است ولی به یوگا علاقه دارند یا اینکه دکور منزلشان را دوست دارند به سبک آمریکایی بچینند، به عنوان افرادی دارای فرهنگ و هویتی دو رگه یاد کرد؟
در این باره باید گفت نظریۀ را برتسون، میتواند توضیح مناسبی برای این بحث ارائه دهد. رابرتسون معتقد است فرهنگ در عصر کنونی محصول ترکیب امر عام و امر خاص است. این گونه هویتهای دینی در شرایطی ساخته میشوند که فرد در عین توسل به منابع محلی هویت دینی، به اصول و ارزشهای عام نیز پایبند باشد. افرادی که هویت دینی خود را از طریق پیوند ظریف امر عام و امر خاص بازسازی میکنند، نه تنها با خاصهایی مانند مکان، محل و فرهنگ و مذهب معین هویت مییابند، از امور عام و شرایط جامعۀ بزرگتر جهانی نیز غافل نمیشوند. بنابراین این گونه هویتهای دینی با ساختار پیچیده و تکثرگرای جوامع معاصر، متناسب بوده و امکان نوعی بازسرزمینیکردن را در قالب گستردۀ جهانی فراهم میکنند. افرادی که هویت دینی خود را این گونه میسازند، باید از تعلق به دنیایی بزرگتر و نیز وجود بسیاری فرهنگها و ادیان دیگر آگاه باشند ولی در عین حال به دام نسبیگرایی محض در نیفتاده و از لحاظ فرهنگی و مذهبی، هم در جهان زندگی کنند و هم در محل. این گونه هویتهای دینی سیال، پیچیده، چندگانه و ترکیبی، گرچه آرامش و امنیت موجود در جوامع سنتی را تأمین نمیکنند ولی هزینهای معقول بابت گسترش آگاهی اخلاقی و فرصتهای گزینش هستند. (گلمحمدی،1381)
عامگرایی خاص و خاصگرایی عام ناظر بر این است که افراد به صورت فعالانه در حالی که بر فرهنگ بومی و محلی خود پایبند هستند، دست به گزینش فرهنگ و عناصر فرهنگی دیگر میزنند. البته باید توجه داشت که گاهی این گزینشگری تنها از فرهنگی که عام شناخته میشود، نیست بلکه میتواند از خاصهای دیگر نیز باشد. از طرفی این یک پذیرش یکسویه نیست بلکه در عین حال افرادی که متعلق به فرهنگ عامی هستند که جنبۀ همهگیرتری دارند، بعضی از عناصر فرهنگ خاص یا فرهنگ محلی را میپذیرند و وارد زندگی روزمرۀ خود میکنند. باید توجه داشت که این پذیرش فعالانه است و با توجه به زمینههای فرهنگی، تربیتی و شناختی افراد صورت میگیرد به طوری که افراد اجزایی از عناصر فرهنگی دیگری را میپذیرند که با علایق، باورها و ارزشهای آنها سازگار باشد و این قدرت را دارند که عناصر فرهنگ دیگری را با توجه به فرهنگ خود بومی کنند. این را باید مد نظر داشت امروز مسلمانان زیادی در کشورهایی زندگی میکنند که در اقلیت هستند و در عین اینکه بر هویت دینی خود و مناسک و مظاهر آن پایبند هستند ولی فرهنگ آن کشور را پذیرفتهاند، به این معنا که با افرادی با مذاهب و علایق دیگر ارتباطات گسترده دارند و در کنار داشتن خاصهای خود از امور عام نیز غافل نیستند. امروز ما شاهد هستیم که چگونه خیلی از حاکمان کشورهای اسلامی که با روشهای دموکراتیک به قدرت نرسیدهاند، تلاش میکنند به گونهای ارزشهای جهانی را (دموکراسی، آزادی بیان و دادن حقوق مختلف به زنان) تا اندازهای پذیرفته و خود را از این فرهنگ عام عقب نیندازند. حتی اگر بخواهیم این تکثر و در عین حال نسبیت فرهنگی را تحت تاثیر رسانهها به خصوص رسانههای جدید بدانیم ولی شاهد هستیم که این رسانهها نتوانستهاند بر گروهی که تاکنون بحث شد، تاثیر بگذارند.
یكی از دلایل گسترش بنیادگرایی اسلامی رسانههای جدید و به ویژه اینترنت هستند. گروههای بنیادگرا از این فنآوری تنها به عنوان ابزار استفاده میکنند و از طریق آن توانستهاند ضمن یارگیری و عضوگیری افرادی با اعتقادات مشابه، آنها را در اقصی نقاط دنیا حمایت كرده و آموزش دهند. شبکۀ جهانی اینترنت این امکان را برای این افراد فراهم کرده است که آدمهای جدا از هم ولی با اعتقادات مشابه را گرد هم بیاورند و تشکیل یک جامعه و گروه مجازی بدهند. این گروههای مجازی ضمن اینکه به تقویت هویت فردی افراد میپردازد بر اساس هویت فردی دینی آنها یک هویت جمعی میسازند. نکتۀ مهم این است که همین هویت جمعی ساختهشده توسط اینترنت و رسانههای جدید است که باعث میشود حرکات ضعیف و سطحی عملگرایانۀ بنیادگرایان اسلامی، تبدیل به حرکاتی شبکهای ،گسترده و فارغ از مکان شود. به واقع هنوز هیچ کس نمیداند که گروه القاعده کجاست! زیرا افراد این گروه همه جا هستند و این همه جا بودن آنها مدیون ارتباطات الکترونیک است.
کاستلز در این باره معتقد است که این هویت نوعی هویت مقاوم است. او معتقد است این نوع هویتهای بنیادگرا بر اساس مقاومت در برابر هویت جهانی که سعی بر شبیهسازی و یکسانسازی دارد، ساخته میشود. (کاستلز، 1382) از این منظر هویت مقاوم بیش از هر چیز واکنشی تدافعی در برابر جهانیشدن فرهنگ است ولی باید این نکتۀ مهم را نیز در نظر گرفت که هویت بنیادگرا امری امروزی و متعلق به دنیای جدید نیست؛ برای نمونه ما همواره در تاریخ اسلام با حرکات تروریستی گروهی از مسلمانان که اتفاقاً زمام قدرت نیز در دست آنها بوده بر علیه گروهها و نحلههای دیگر فکری مواجه بودهایم؛ برای نمونه میتوان از کشتار وسیع شیعیان با زدن برچسب رافضیگری توسط قدرتمندان و حاکمانی مانند حجاج بن یوسف و امثال آن در تاریخ اسلام یاد کرد. تفکری که بر مبنای رد و در نهایت از بین بردن فرهنگ و هویت دیگری بنا شده است. باید اذعان داشت که تفکری که امروز به عنوان بنیادگرایی اسلامی از آن یاد میشود و بیش از هر گروه و جریانی شبکههای تروریستی مانند القاعده نمونهای از آنها به شمار میآید، بیش از آنکه بر پایۀ فرهنگ و هویت مقاوم باشد و پاسخی به یکیسازی هویتی و فرهنگی باشد، بر پایۀ فرهنگ و هویت سلطهگرا بنا شده است؛هویتی که دیگری را برنمیتابد.
به هر حال میتوان اذعان داشت که رسانهها و به ویژه رسانههای جدید تاثیر چندانی در شکلگیری این نوع هویت نداشتهاند و تنها از آنها میتوان به عنوان عامل تقویتکننده و گسترشدهنده یاد کرد. همانطور که گفتۀ امروزۀ این نوع تفکر و هویت به مدد رسانههای جدید به ویژه اینترنت توانستهاند فعالیتهای گذشتۀ خود را که غالبا فعالیتهایی کمقوت و تا اندازهای کور بود، تبدیل به یک فعالیت شبکهای و منسجم کند.
نهایت آنكه
به نظر میرسد نحوۀ تعامل مسلمانان با رسانههای نوین تحت تاثیر هویت و نگرش آنها نسبت به دنیای اطراف است. از نگاه بنیادگرایانه نمیتوان انتظار عامگرایی و پایبندی به تکثر را داشت. از طرفی مسلمانانی که به نسبیتگرایی رسیدهاند یا مسلمانانی که در کنار هویت دینی خود به مسائل عام نیز احترام میگذارند، بر پایۀ هویت و نگرش خود این افعال را انجام میدهند و فنآوری رسانهای تسریعبخش آنها در نحوۀ پذیرفتن این تفکر و یا تقویتکنندۀ آنها است. دلیل این امر نحوۀ نسبی مواجه شدن مسلمانان و کارکردی است که این رسانهها برای آنها دارند؛ برای نمونه گروه القاعده با وجود اینکه از این رسانه استفاده میکنند ولی تنها به عنوان یک ابزار از آن بهره میبرند و افرادی که مورد بحث بودند و هویتهای چندگانه و متکثری داشتند یا اینکه در کنار امر خاص به امر عام نیز توجه میکردند و برای آن احترام قائل بودند، از این فنآوریها جهت شناخت و آشنایی بیشتر با دنیای اطراف خود و فرهنگها و هویتهای دیگر استفاده میکنند.
نویسنده:رضا کاوند
منبع:ماهنامه راق هنر واندیشه ،شماره چهل و سوم
Ps147
1. telematic
[2]. Herbert Marshal Mac Luhan
[3]. Global Village
[4]. Meta-concept
[5]. Castells
[6]. Giddens
[7]. hybrid identity
[8]. البته همانطور که گفته شد در بعضی از افراد متعلق به فرهنگهای مهاجر و یا افرادی که تعمدا دست از فرهنگ سرزمین مادری خود برمیدارند، میتوان با فرهنگ دو رگه مواجه شد.