اختراع، برادر نیاز است. سخن جامع، مختصر و زیبایی است؛ چرا که انسان موجودی نیازمند است و برای رفع نیازهای خود و حتی کنجکاوی ـ که خود نوعی نیاز فطری است ـ و جهت رسیدن به هدف غایی، نیازمند ابزار، مکملها و اختراعات و فنآوریها است. انسان میآفریند، برای اینکه به پیشرفت و موفقیت دست یابد و به حوائج خود پاسخ دهد. بشر دست به اختراع میزند و فنآوریهای متعددی را خلق میکند؛ چون قصد دارد به کشف برسد، بر جهان سلطه یابد و نوع رابطۀ خود با طبیعت و دیگران را به شکل خاصی تعریف کند. در ابتدا انسان غرورآمیز، خود را نه تنها خالق و آفرینندۀ مادی، بلکه خالق معنوی تکنولوژی میدید و میپنداشت اوست که فنآوری را هدایت میکند و به شکل دلخواه درمیآورد و از سویی به اقتضای فنآوری به سرعت به آگاهی، دانش، ابتکار عمل و قدرت خواهد رسید ولی از این مسئله غافل بود که در آیندۀ نزدیک و در عصر فنآوریهای پیشرفته، این فنآوری است که بر انسانها حکومت میکند و بر آنها فرمان میراند و بر موقعیت انسان اثر میگذارد. به صورتی که خود را به عنوان یک ایدئولوژی نمایش میدهد. همانطور که میلز معتقد است، فنآوری نقشهای تازهای را ایجاد میکند و ممکن است نقشهایی را درون یک نهاد متروک سازد و قلمرو آموزش تازهای برای ایفاگران این نقشها ایفا کند. (میلز،1380)
زمانی انسانها در جهت مهمترین نیاز خود ـ برقراری ارتباط با دیگران و انتقال مفاهیم و مبادلۀ افکار خود ـ از ابزار ابتدایی چون دود و آتش استفاده میکردند ولی به تدریج مراحل مختلف عصر ارتباطات شفاهی، کتبی و چاپ سپری شد تا اینکه فنآوریهای همزمان ارتباطات و رسانهها پدید آمدند که بسیاری از اندیشمندان از آن به عامل توسعۀ جوامع تعبیر[1] و اثرات قابل تاملی برای آن ذکر کردهاند به گونهای که ماهیت نظام جهانی امروزه به طور فزایندهای تحت تاثیر فنآوری رسانه و پبشرفت آن است و شاید به دلیل نقش برجسته وسایل ارتباط جمعی در عصر حاضر در انتقال اطلاعات و مبادلۀ افکار و به دلیل تاثیرگذاری آنها است که برخی از دانشمندان، این عصر را عصر ارتباطات نامیدهاند؛ برای نمونه مکلوهان بیان میكند:
برای حصول به درک واضح و شناخت روشنی از یک فرهنگ، باید به مطالعۀ ابزارهایی پرداخت که در آن فرهنگ، برای تبادل افکار و مبادلۀ پیامها به کار گرفته میشود. (پستمن، 1373)
حال با عنایت به مطالب بالا با این پرسش مقدماتی روبهرو هستیم که فنآوری رسانه با مخاطب چه میکتد؟
عدهای از متفکران با نگاهی نه چندان خوشبینانه برای توصیف اینکه در درون رسانه چه میگذرد، به طور کلی توجه خود را از یک سو به بُعد سازمانی رسانه و چیستی و ماهیت فنآوری معطوف کردهاند و آن را یکی از مولفههای تغییر، حتی در الگوهای زندگی روزمره میدانند. ماکس وبر[2] بیان میكند كه:
وسایل ارتباط جمعی و رسانهها به منزلۀ یکی از منابع تغییر نظام ارزشها از خارج از نظام، میتوانند ساخت نظام اجتماعی را نامتعادل کنند یا حالت روانیاش را تضعیف و متحول سازند. (پنابادی،1380)
از سوی دیگر، برخی متفکران بر روی مخاطبان به منزلۀ یک حلقۀ مفقوده متمرکز هستند و معتقدند که کارکنان رسانهای اغلب شناختی از مخاطب خود ندارند و بر اساس یادگیری تکحلقهای، ذهنیت خاصی از مخاطب را بسط میدهند. آلتاید میگوید:
زمانی که بسیاری از کارکنان برخی رسانهها در تلاش برای کسب رتبهبندی بالا، نوعی دید نسبتا منتفی از مخاطب را بسط میدهند، نتیجهای جز ایجاد نگاهی بدبینانه به مخاطب ایجاد نخواهند کرد و بینندگان افرادی احمق، نالایق و قدرناشناس تلقی میشوند. (هیگن،1380)
روشن است که در این صورت هر چیزی را میتوان به مخاطب عرضه داشت.
در مقابل، عدهای سعی میکنند در مطالعۀ این نوع فنآوری، نگاهی مثبت داشته و به قدرت رسانهها در برقراری ارتباط با جهان و افزایش آگاهی و روشنگری تودهها توجه کنند گرچه در کنار این بیان مثبت و برجسته، اثرات مضر را نیز مطرح کردهاند؛ برای نمونه اُمبرتو اکو، نظریهپرداز ایتالیایی، تلویزیون را برای مردم عادی، عامل پیشرفت میداند؛ چون معتقد است عامل برقراری ارتباط با جهان از طریق تصویر است در حالی که مردم عادی، عملا هیچ راهی برای برقراری ارتباط با جهان ندارند.
پاسخ به این پرسش که رسانه با مخاطب چه میکند و چه تاثیراتی بر روی آنها دارد و نیز ارائۀ تصویری روشن از قدرت آگاهی یا تحمیق تودهها توسط رسانه، مستلزم طرح سه پرسش و پاسخ به آن است:
1. فنآوری رسانه چیست و چه خصوصیاتی دارد؟
2. ماهیت و خصوصیات این فنآوری چیست و آیا میتواند بر چگونگی انتقال محتوا اثر بگذارد؟
3. آیا واقعا این فنآوری، قدرت آگاهی و روشنگری ما را افزایش میدهد یا باعث تحمیق تودههای مخاطب خواهد شد؟
البته تاکید و توجه در این مقاله معطوف به فنآوری رسانۀ تلویزیون به علت همگانی بودن، قابلیت دسترسی بیشتر و دامنۀ وسیع پوشش آن است و محدود به کشوری خاص نمی شود.
هر چند این نوشتار قادر نخواهد بود به همۀ پرسشها پاسخ مشروح و تحلیلی به صورت گسترده بدهد ولی تلاش خواهد کرد به جنبهها و ابعاد مختلف پاسخها اشاره کرده و دستكم بتواند در این زمینه کدهایی را ارائه کند ولی به هر حال میکوشد در انتهای نوشتار، راهکاری را جهت استفاده از فنآوری همهجایی تلویزیون، با توجه به نتیجهای که به آن خواهد رسید، ارائه کند.
فنآوری و تلویزیون
فنآوری (تكنولوژی)، محصول اندیشۀ عملگرای تجربی است و هایدگر آن را نحوۀ خاصی از انکشاف و حضور میداند که انسان به وسیلۀ آن جهان را به شکل خاصی میبیند. (صادقی،1386) البته انکشاف در نگاه هایدگر در فنآوریهای جدید نوعی تعرض است. تعرضی که طبیعت را در برابر این انتظار بیجا قرار میدهد که تامینکنندۀ انرژی است و انسان قصد دارد این انرژی را استخراج کرده و بهره ببرد. (علی زمانی، 1379)
شاید در وهلۀ اول به نظر برسد که هایدگر بیشتر توجه خود را بر روی فنآوریهای فنی و صنعتی معطوف نموده است که در حال بهرهگیری و انکشاف مادی هستند ولی در فنآوری ارتباطات و به طور خاص تلویزیون نیز همین فرآیند قابل درک است. تلویزیون هم به لحاظ محتوا و هم به وسیلۀ جنبۀ صنعتی خود که مربوط به فضای مجازی و ماهیت تلویزیون است، در واقع همان ذات رسانه محسوب میشود[3] و سعی کرده است همۀ جهان را در عین پراکندگی در یک نقطه جمع کرده و مفهوم فضای واحد (رابرتسِن،1992) را تحقق بخشد، همین هدف انکشاف را دنبال میکند.
دو دیدگاه در تعریف فنآوری (تكنولوژی) وجود دارد:
دید گاه اول، فنآوری را یک ابزار میداند که تنها وسیلهای برای وصول به هدف بوده و فینفسه واجد هیچ معنایی نیست. این تعریف، فنآوری را خنثی میداند و معتقد است از خود خاصیتی ندارد و ابزاری است که قابلیت انتقال و رساندن هر آنچه آفرینندگانش اراده کنند را دارد و همه چیز بستگی به این دارد که ما چگونه آن را به کار ببریم؛ یعنی ماهیت و ذاتی برای فنآوری قائل نیست.
نگاه هایدگری، فنآوری را به عنوان ابزارهای مصنوع دست بشر برای رسیدن به اهداف خاص خود، درست ولی ناکافی و نارسا میداند و تعریف حقیقی قلمداد نمیکند . بنابر این تعریف دوم ـ که هایدگر از حامیان سرسخت آن است ـ جلوه میکند که در نهاد فنآوری، اقتضائات و غایاتی نهفته است و با وجود آن عجین شده است که هرگز نمیتوان، فنآوری را از این اقتضائات عریان کرد. هایدگر بیان میدارد که فنآوری یک امر خنثی نیست بلکه از یک زبان و بیان جدی برخوردار است و این نگاه را بارها تکرار میکند. از نظر او خنثی پنداشتن فنآوری، موجب تسلیم شدن و بیتوجهی به ماهیت یک پدیدۀ تکنولوژیک میشود. (علی زمانی، 1379)
هایدگر میگوید:
وقتی که از فنآوری به عنوان امری خنثی سخن میگوییم به بدترین نحو دربارۀ آن داوری کرده و با آن مواجه شدهایم. این تصور که امروزه از آن تجلیل میکنیم ما را از ماهیت و ذات فنآوری کاملا گمراه ساخته است. (پهلوانیان،1386)
مفهوم گشتل در نگاه هایدگر، همان چیزی است که از آن تعبیر به ماهیت فنآوری میشود. در واقع گشتل نحوی از انکشاف است که بر ماهیت فنآوری جدید استیلا دارد و انسان را وامیدارد تا به واقعیتها به گونهای خاص نگاه کند و خودش به هیچ وجه امر تکنولوژیکی نیست. به عبارتی هایدگر معتقد است ماهیت فنآوری با فنآوری معادل نیست. (علی زمانی، 1379)
فنآوری ارتباطات و به ویژه تلویزیون نیز از همین منظر اهمیت پیدا میکند؛ چرا که شاید بیش از محتوا و گزینشهای محتوایی، وجه ماهیتی این صنعت که تولیدکنندۀ نوعی فرهنگ جدید و یا فرهنگ مجازی میشود، باید مورد توجه قرار بگیرد. این مقاله نیز رویکرد خود را توجه به همین زاویۀ دید هایدگری ـ خنثی نبودن فنآوری و ذات و ماهیت داشتن آن ـ قرار داده است؛ همانطور که مکلوهان ذات فنآوری را در برگیرندۀ فرهنگ و پیام خاصی میداند که موجب تغییر در معیارها، آهنگ حرکات و مدلهای زیستی انسان میشود. (دادگران،1385) مكلوهان در جای دیگرس میگوید:
اگر فنآوری منبعث از ذهن و عمل انسان است ولی انسان، هر دوره، خود، زاییدۀ فنآوری زمان خویش است. به عبارت دیگر هر فنآوری، بشر را به تدریج در فضای تازهای قرار میدهد و هر فضای تازه عاملی تعیینکننده در سرنوشت و زندگی بشر به شمار میرود. (دادگران،1385)
عبارات «رسانه پیام است» و «جادوی وسایل و بار ناخودآگاه آنان»[4] (مکلوهان)، «جادوی پنهان و خلسۀ نارسیستی» (شهید آوینی) و ... نیز در همین راستا قابل ارزیابی هستند.
همچنین خصوصیت تقلیلگرایانۀ[5] تلویزیون، همچنانكه امکاناتی را برای بشر فراهم میآورد، او را از یک سلسله چیزهای دیگر محروم میکند. این امر همچنین نشاندهندۀ این است که تلویزیون به عنوان یک فنآوری، خود و ایدئولوژی خود را بر پیام تحمیل میکند و بر آن تاثیر میگذارد.
از این منظر تلویزیون ـ همانطور که مکلوهان، رسانههای جدید را ادامۀ یک یا چند حس آدمی میداند ـ حس شنوایی و بینایی را تقویت کرده است و باعث حذف حس لامسه و ارتباطات مستقیم و چهرهبهچهره شده است.
دربارۀ مبحث ماهیت تلویزیون در آینده با جزییات بیشتر بحث خواهد شد.
فنآوری تلویزیون : آگاهی یا تحمیق تودهها
جامعهشناسان معتقدند از نقش حساس و تاثیرگذار تلویزیون به عنوان کارگزار جامعهپذیری در کنار دیگر گروههای همسالان، خانواده، مدرسه و ... نباید غفلت كرد و به قول نیل پستمن جانب احتیاط را بایست رعایت کرد و دستكم احتمال داد که تلویزیون این توانایی را دارد که بر جهتگیریهای روشنفکران و تلاشهای اجتماعی انسانهای یک فرهنگ و اجتماع تاثیر جامع و تعیینکننده بگذارد (پستمن،1373) و چگونگی اندیشیدن و سخن گفتن آنها را دگرگون کند.
آنتونی گیدنز نیز معتقد است رسانه تاثیرگذار است؛ چون وسیلۀ دسترسی به اطلاعاتی است که بسیاری از فعالیتهای اجتماعی انسان بدان بستگی دارد. (دانش،1380) بسیاری از اندیشمندان این نکته را به قدری مهم میدانند که از نقش حیاتی و تاثیرگذار وسایل ارتباط جمعی به عنوان یک تمدن بزرگ یاد میکنند و معتقدند رسانههای همگانی تاثیر چشمگیری بر زیباییشناسی، حالت روانی، اخلاقی، قومی و اجتماعی دارند، به گونهای که هیچ گوشهای از وجود جسمی و روان انسان را دستنخورده و رهاشده باقی نمیگذارند و بیان میدارند رسانهها در پیدایش عادات تازه، تکوین فرهنگهای جهانی، تغییر در رفتار و خلق و خوی انسانها سهم بزرگی بر عهده دارد، به گونهای که اُزکمپ[6] آثار وسایل ارتباط جمعی را در طیفی گسترده این گونه دستهبندی میکند:
فرهنگ پذیری،[7] اثرهای شناختی و تربیتی، اثرهای سیاسی، اثرهای تبلیغاتی، تاثیر جنسی، تاثیر بر خشونت و پرخاشگری، اثرات اجتماعخواهی.
در همین راستا کلاپر، سه دسته تاثیر را بر اساس نوع و جهت تاثیر بیان میکند. او معتقد است باید میان اثر از نوع تبدیل،[8] تغییر جزیی[9] و تقویت[10] تمایز قائل شد و ژان کازنو، همرنگگرایی، فعلپذیری و اشاعۀ مصرف را جزو تاثیرات وسایل ارتباط جمعی میداند. (پنابادی،1380)
با عنایت به مطالب فوق و تاثیرات گستردهای که تلویزیون میتواند با خود به همراه داشته باشد، این پرسش مطرح خواهد شد تلویزیون با مخاطب چه میکند؟آیا یک بازنمایی خالص و بدون دستکاری از واقعیت ارائه میدهد؟ آیا تلاش میكند مخاطب را به آگاهی رسانده و به آرمان روشنگری دست یابد؟ و یا اینکه جهان مجازی جدیدی را خلق میکند و طبق گفتۀ مکلوهان، برنامهریزی مجددی برای مردم انجام داده و نگاه مردم از جهان و تجارب آنها را عوض میکند (صادقی، 1386) و آگاهی مخدوشی ارائه میدهد؟
فرضیهای در این خصوص میتوان مطرح کرد که رسانهها و موسسات تلویزیونی را به طور کلی از جهت میزان توجه به مخاطب و آگاهسازی او به دو قسمت تقسیم میکند: موسسههای پخش عمومی و موسسههای پخش تجاری؛ موسسههای پخش عمومی که از آن تعبیر به تلویزیون با مسئولیت اجتماعی نیز میشود، از لحاظ فرهنگی و اجتماعی احساس مسئولیت میکنند و اغلب رابطهای هنجاری با مخاطب خود دارند. تصور این گونه شبکهها از مخاطب، تصویری از یک شهروند است که قرار است آگاه و مطلع باشد و مسئولیت این کار به اقتضای تعهد اجتماعی این شبکهها بر عهدۀ خود شبکهها است. بنابراین، این گونه تلویزیونها به مخاطب چیزی را ارائه خواهند کرد که به آن نیاز دارد و برایاش مفید است.
در مقابل تلویزیونهای تجاری روندی کاملا معکوس را طی میکنند. در این گونه تلویزیونها، منافع و اهداف خود رسانه مهم است. از این رو روشن است که آنها برای موجه جلوه دادن خود، سود بیشتر و جذب مخاطب فعالیت میکنند. شناخت پیشین از مخاطب برای آنها مهم نیست. اهمیتی نمیدهند که نیاز به آگاهی مخاطب حل شود و اقناع گردد. (هیگن،1380) بلکه در پی کسب مشروعیت و جلب توجه عمومی از سوی بینندگان هستند و به سمت تحمیق تودهها پیش میروند. در نتیجه لزوما آنچه انسانها به آن نیاز دارند، به آنها عرضه نخواهند کرد. به عبارتی آنها خود، نیاز برای مخاطب تولید میکنند بدون آنکه به نیاز واقعی مخاطب توجه داشته باشند. تبلیغات بازرگانی را میتوان نمونۀ ملموس این دست نیازآفرینیها که رنگ و بوی تحمیق میدهد، دانست که تلاش میکند تغییر را در جهت دلخواه سازمان انجام دهد.
شاید بر اساس منطق علمی، درست نباشد که به آسانی از روی این تقسیمبندی کلی (پخش عمومی و تجاری) به نتیجهگیری روشنی برسیم و بدانیم تلویزیون مشغول انجام چه کاری است و از او باید چه وظیفهای را انتظار داشت؟ چون شاید امروزه شمار ناچیزی از ملل، معتقد به ایجاد و داشتن تلویزیون با مسئولیت اجتماعی باشند و از سویی به فرض ایجاد، میتوانند ناخواسته تحت تاثیر شرایط و ضوابطی قرار گیرند که تعهد اجتماعی آنها را دچار اختلال کند.
بنابراین گرچه فرضیۀ مطرحشده در جایگاه خود میتواند کاربرد داشته باشد ولی به نظر میرسد، نتیجهگیری شتابزده از آن باعث ایجاد جوابی چکشی و بیمنطق و بدون در نظر گرفتن همۀ ابعاد آن شود.
از این رو نگارنده معتقد است باید شرایط و خصوصیات خواسته و ناخواستهای که میتواند بر روی بازنمایی و انتقال آگاهی و یا حتی ایجاد جهل و تحمیق تودهها تاثیرگذار باشد، مورد توجه و بررسی قرار داد و از خلال آنها، خود به خود میزان قدرت روشنگری تلویزیون و عدم آن مشخص خواهد شد.
1. سرگرمی: امروزه در هر خانهای دستكم یک دستگاه تلویزیون یافت میشود که اغلب با یکی از کارکردهای خود یعنی سرگرمی شناخته میشود و جایگزین سرگرمیها و تفریحات سنتی مردم شده است. کودکان به جای بازیهای دستهجمعی، از برنامههای کودک که حجم زیادی را به خود اختصاص داده است به عنوان نوعی تفریح جانشین بازی استفاده میکنند. پدران خستگی روزانۀ خود را با تماشای سریالها و فیلمهای تلویزیونی رفع میکنند. حتی کسانی که به حل جدولهای روزنامهها علاقه نشان میدادند، اکنون به تماشای مسابقههای تلویزیونی میپردازند.
سریالها، طنزها و تماشای تصاویر عجیب و گاه غیر واقعی و تکراری که تا ساعتهای پایانی شب ادامه دارد، جایگزین مطالعه و مهمانیهای سنتی شبانه و گرد هم آمدن اعضای خانواده در کنار هم شده است. میتوان گفت تلویزیون به یکی از اعضای خانواده تبدیل شده است. تلویزیون به همگنسازی پرداخته و فردیت را رواج داده است و با گسترش دامنۀ پوشش خود، از خردسال گرفته تا کهنسال را در طیف مخاطبانش جای داده است. تلویزیون سعی میکند برای هر گروه سنی، برنامه داشته باشد و آنها را سرگرم کند و مهم نیست تا چه اندازه توانسته، حقیقت را بیان کند و باعث آگاهی شود.[11]
در هر حال با وجود اینکه برنامههای تفریحی و سرگرمی، شکل منطقی و تفکر استدلالی و جدیت را در افکار عامه تخریب میکنند و باعث ایجاد تحریک و تهییج میشوند، هیچ گاه مخاطب از آن اظهار نارضایتی نمیکند و این گونه برنامهها هنوز با تحمیق مخاطب نفس میکشند؛ چرا که تلویزیون به لحاظ سرگرمی، مردم را تا جایی برده است که آنها دوست دارند برای فرار از غوغاسالاری زندگی مدرن گول بخورند و احمق فرض شوند.
نیل پستمن معتقد است تلویزیون نه تنها یک سرگرمی و سرگرمکننده است ـ و مشکل اساسی آن، این نیست که برنامههای سرگرمکننده هدیه میدهد ـ بلکه مشکل اساسی اینجاست که هر موضوعی را به عنوان موضوعی سرگرمکننده و به صورت سرگرمی به نمایش درمیآورد و چهارچوبی طبیعی برای تولید برنامهها در همۀ شئون زندگی شده است. (پستمن، 1373)
به همین علت، پستمن ورود تلویزیون را یکی از عوامل بحران در آگاهیبخشی و تعلیم و تربیت میداند. همچنین وی معتقد است اخبار را نیز جدی تلقی نمیکنیم؛ زیرا آن هم برای سرگرمی ما به نمایش درآمده است و چهارچوبی برای سرگرمی است نه آموزش و آگاهی و به فکر فرورفتن و اندیشیدن.
او بیان میکند:
سامانۀ یک بخش خبری، خود این واقیت را به ما آموخته است که قیافۀ خوش و شایستۀ مهرورزی گویندۀ خبر، شوخیهای لطیف، موزیکهای همراه عناوین خبر، تیترهای برنامۀ خبری در آغاز و پایان گزارشهای مصور متنوع، همه و همه گویی به این منظور عرضه میشوند که آنچه را شنیدیم و دیدیم دلیلی برای نگرانی و افسردگی و آه و ناله ندانیم. (پستمن،1373)
در نتیجه با وجود اینکه تلویزیون قادر است ارتباط دائمی ما را با جهان تضمین و تامین کند و سعی داشته باشد به مخاطب اطلاعات بدهد ولی با تبسمهای بیدلیل بر روی چهره، نمیتوان از آن توقع آگاهیبخشی و روشنگری داشت؛ چون تلویزیون نوع نگاه و زاویۀ دید را عوض کرده است و بینندگان این چنین آموختهاند که همواره برای گذران اوقات فراغت باید به برنامههای سرگرمكننده توجه کنند نه آموزشی و تربیتی.
2. منطق موزاییکی: تلویزیون به پیروی از خصلتهای خاص و استعاری خود، جهان را تجزیه و مثله میکند و بر روی یک جزء پافشاری کرده[12] و قطعۀ دیگر را نادیده میگیرد. همانطور که جان کندری و نیل پستمن بر این باورند که آنچه تلویزیون ارائه میکند، غالبا منقطع، مشخص و مجزا است؛ چون از ساعت فرمان میگیرد و وقت و زمان را بر حسب ثانیه و دقیقه میفروشد و معمولا فکر و احساسی که از برنامۀ قبل حاصل شده، به برنامۀ آینده منتقل نمیشود و به علت این عدم پیوستگی و انفکاک، انتظار هیچ گونه چهارچوب فکری و عملی را از آن نمیتوان داشت.
جُرج اوروِل نویسندۀ انگلیسی میگوید:
انسان امروز همان قدر ساده و زودباور است که انسان قرون وسطی این چنین بود ولی نیل پستمن عبارت دقیقتر را این گونه میداند که وضعیت انسان قرون وسطی تا حدودی بهتر از انسان امروزی بوده است؛ چون در قرون وسطی مسیحیت، جهانبینی و چهارچوب فکری لازم را برای انسانهای آن عصر فراهم میکرد ولی امروز، در عصر تفوق علم و فنآوری در غرب، چهارچوب فکری و عملی مشخصی که بتواند جایگاه هر چیزی را تعیین کند، وجود ندارد؛ چون انسان امروزی در میان سیل اخبار و اطلاعات پراکنده و پارهپارهای حیران و سرگردان است که نمیتواند آنها را در یک مسیر خاص قرار دهد و راهنمای عمل خود سازد. (عباسی،1382) و زمانی که چهارچوب و مجموعۀ واحد از میان رفت، تناقضات موجود نیز نادیده گرفته میشود؛ زیرا شرط اصلی تناقض وجود یک مجموعۀ واحد مشترک است. تلویزیون با منطق موزاییکی دارای اجزایی است که با یکدیگر انسجام و پیوستگی و ارتباط ندارند؛ دو مسئلۀ متناقض به نظر نخواهند آمد و یکدیگر را نفی نخواهند کرد. در این صورت هر چیزی را میتوان به مخاطب عرضه کرد و دیگر نیازی به درک و شناخت درست از مخاطب و نیازهای واقعی او نیست. تنها کافی است آنچه سیاستگزاران و تهیهکنندگان میپسندند، حتی اگر به ضرر مخاطب باشد، جمعآوری کرد، طبقهبندی نمود، چیزی به آن اضافه یا کم کرد و سپس بازنمایی و به مخاطب عرضه نمود. در این صورت نیز نگرانی برای باور و یا عدم باور از سوی مخاطب وجود ندارد؛ زیرا فقدان یک چهارچوب منسجم باعث میشود هر چیزی پذیرفتنی شود. مخاطبِ فاقد چهارچوب همه چیز را باور میکند و هیچ دلیلی برای باور کردن لازم ندارد.
همچنین عدم وجود یک نگرش و تصور منسجم یکی از عواملی تلقی میشود که کنترل بر اطلاعات را از دست بدهیم و در نتیجه نظام امنیت اطلاعاتی ما بیاثر شود. (عباسی، 1382)
عبارت «و حالا»[13] در تلویزیون نمونهای ملموس از توضیحات بالا است که نمایشگر جهان قطعات منفکشده از یکدیگر است که در آن حوادث هیچ گونه رابطهای با گذشته و آینده و حوادث دیگر ندارند و برای خود مستقل مینمایند و به علت این عدم انسجام و چهارچوب، هر گونه تناقض نیز از میان میرود. این عبارت بدین معنی است که شما به اندازۀ کافی دربارۀ موضوع پیشین تامل و اندیشه کردهاید و لزومی ندارد خود را نگران سازید، اندیشه کنید و آن را جدی تلقی کنید، بلکه از همین حالا توجه خود را به قطعهای دیگر معطوف سازید.[14] (پستمن،1373)
3. ایدئولوژی: در هر فنآوری بزرگ، پیشداوریها و تعصبات اجتماعی و سیاسی یا معرفتشناسانهای وجود دارد که گاه این پیشداوریها و گرایشات نهفته برای ما بسیار سودمند است و گاهی نیز این چنین نیست. به این جهتگیریها ایدئولوژی گفته میشود.
زمانی انسانها در جهت مهمترین نیاز خود ـ برقراری ارتباط با دیگران و انتقال مفاهیم و مبادلۀ افکار خود ـ از ابزار ابتدایی چون دود و آتش استفاده میکردند ولی به تدریج مراحل مختلف عصر ارتباطات شفاهی، کتبی و چاپ سپری شد تا اینکه فنآوریهای همزمان ارتباطات و رسانهها پدید آمدند که بسیاری از اندیشمندان از آن به عامل توسعۀ جوامع تعبیر[1] و اثرات قابل تاملی برای آن ذکر کردهاند به گونهای که ماهیت نظام جهانی امروزه به طور فزایندهای تحت تاثیر فنآوری رسانه و پبشرفت آن است و شاید به دلیل نقش برجسته وسایل ارتباط جمعی در عصر حاضر در انتقال اطلاعات و مبادلۀ افکار و به دلیل تاثیرگذاری آنها است که برخی از دانشمندان، این عصر را عصر ارتباطات نامیدهاند؛ برای نمونه مکلوهان بیان میكند:
برای حصول به درک واضح و شناخت روشنی از یک فرهنگ، باید به مطالعۀ ابزارهایی پرداخت که در آن فرهنگ، برای تبادل افکار و مبادلۀ پیامها به کار گرفته میشود. (پستمن، 1373)
حال با عنایت به مطالب بالا با این پرسش مقدماتی روبهرو هستیم که فنآوری رسانه با مخاطب چه میکتد؟
عدهای از متفکران با نگاهی نه چندان خوشبینانه برای توصیف اینکه در درون رسانه چه میگذرد، به طور کلی توجه خود را از یک سو به بُعد سازمانی رسانه و چیستی و ماهیت فنآوری معطوف کردهاند و آن را یکی از مولفههای تغییر، حتی در الگوهای زندگی روزمره میدانند. ماکس وبر[2] بیان میكند كه:
وسایل ارتباط جمعی و رسانهها به منزلۀ یکی از منابع تغییر نظام ارزشها از خارج از نظام، میتوانند ساخت نظام اجتماعی را نامتعادل کنند یا حالت روانیاش را تضعیف و متحول سازند. (پنابادی،1380)
از سوی دیگر، برخی متفکران بر روی مخاطبان به منزلۀ یک حلقۀ مفقوده متمرکز هستند و معتقدند که کارکنان رسانهای اغلب شناختی از مخاطب خود ندارند و بر اساس یادگیری تکحلقهای، ذهنیت خاصی از مخاطب را بسط میدهند. آلتاید میگوید:
زمانی که بسیاری از کارکنان برخی رسانهها در تلاش برای کسب رتبهبندی بالا، نوعی دید نسبتا منتفی از مخاطب را بسط میدهند، نتیجهای جز ایجاد نگاهی بدبینانه به مخاطب ایجاد نخواهند کرد و بینندگان افرادی احمق، نالایق و قدرناشناس تلقی میشوند. (هیگن،1380)
روشن است که در این صورت هر چیزی را میتوان به مخاطب عرضه داشت.
در مقابل، عدهای سعی میکنند در مطالعۀ این نوع فنآوری، نگاهی مثبت داشته و به قدرت رسانهها در برقراری ارتباط با جهان و افزایش آگاهی و روشنگری تودهها توجه کنند گرچه در کنار این بیان مثبت و برجسته، اثرات مضر را نیز مطرح کردهاند؛ برای نمونه اُمبرتو اکو، نظریهپرداز ایتالیایی، تلویزیون را برای مردم عادی، عامل پیشرفت میداند؛ چون معتقد است عامل برقراری ارتباط با جهان از طریق تصویر است در حالی که مردم عادی، عملا هیچ راهی برای برقراری ارتباط با جهان ندارند.
پاسخ به این پرسش که رسانه با مخاطب چه میکند و چه تاثیراتی بر روی آنها دارد و نیز ارائۀ تصویری روشن از قدرت آگاهی یا تحمیق تودهها توسط رسانه، مستلزم طرح سه پرسش و پاسخ به آن است:
1. فنآوری رسانه چیست و چه خصوصیاتی دارد؟
2. ماهیت و خصوصیات این فنآوری چیست و آیا میتواند بر چگونگی انتقال محتوا اثر بگذارد؟
3. آیا واقعا این فنآوری، قدرت آگاهی و روشنگری ما را افزایش میدهد یا باعث تحمیق تودههای مخاطب خواهد شد؟
البته تاکید و توجه در این مقاله معطوف به فنآوری رسانۀ تلویزیون به علت همگانی بودن، قابلیت دسترسی بیشتر و دامنۀ وسیع پوشش آن است و محدود به کشوری خاص نمی شود.
هر چند این نوشتار قادر نخواهد بود به همۀ پرسشها پاسخ مشروح و تحلیلی به صورت گسترده بدهد ولی تلاش خواهد کرد به جنبهها و ابعاد مختلف پاسخها اشاره کرده و دستكم بتواند در این زمینه کدهایی را ارائه کند ولی به هر حال میکوشد در انتهای نوشتار، راهکاری را جهت استفاده از فنآوری همهجایی تلویزیون، با توجه به نتیجهای که به آن خواهد رسید، ارائه کند.
فنآوری و تلویزیون
فنآوری (تكنولوژی)، محصول اندیشۀ عملگرای تجربی است و هایدگر آن را نحوۀ خاصی از انکشاف و حضور میداند که انسان به وسیلۀ آن جهان را به شکل خاصی میبیند. (صادقی،1386) البته انکشاف در نگاه هایدگر در فنآوریهای جدید نوعی تعرض است. تعرضی که طبیعت را در برابر این انتظار بیجا قرار میدهد که تامینکنندۀ انرژی است و انسان قصد دارد این انرژی را استخراج کرده و بهره ببرد. (علی زمانی، 1379)
شاید در وهلۀ اول به نظر برسد که هایدگر بیشتر توجه خود را بر روی فنآوریهای فنی و صنعتی معطوف نموده است که در حال بهرهگیری و انکشاف مادی هستند ولی در فنآوری ارتباطات و به طور خاص تلویزیون نیز همین فرآیند قابل درک است. تلویزیون هم به لحاظ محتوا و هم به وسیلۀ جنبۀ صنعتی خود که مربوط به فضای مجازی و ماهیت تلویزیون است، در واقع همان ذات رسانه محسوب میشود[3] و سعی کرده است همۀ جهان را در عین پراکندگی در یک نقطه جمع کرده و مفهوم فضای واحد (رابرتسِن،1992) را تحقق بخشد، همین هدف انکشاف را دنبال میکند.
دو دیدگاه در تعریف فنآوری (تكنولوژی) وجود دارد:
دید گاه اول، فنآوری را یک ابزار میداند که تنها وسیلهای برای وصول به هدف بوده و فینفسه واجد هیچ معنایی نیست. این تعریف، فنآوری را خنثی میداند و معتقد است از خود خاصیتی ندارد و ابزاری است که قابلیت انتقال و رساندن هر آنچه آفرینندگانش اراده کنند را دارد و همه چیز بستگی به این دارد که ما چگونه آن را به کار ببریم؛ یعنی ماهیت و ذاتی برای فنآوری قائل نیست.
نگاه هایدگری، فنآوری را به عنوان ابزارهای مصنوع دست بشر برای رسیدن به اهداف خاص خود، درست ولی ناکافی و نارسا میداند و تعریف حقیقی قلمداد نمیکند . بنابر این تعریف دوم ـ که هایدگر از حامیان سرسخت آن است ـ جلوه میکند که در نهاد فنآوری، اقتضائات و غایاتی نهفته است و با وجود آن عجین شده است که هرگز نمیتوان، فنآوری را از این اقتضائات عریان کرد. هایدگر بیان میدارد که فنآوری یک امر خنثی نیست بلکه از یک زبان و بیان جدی برخوردار است و این نگاه را بارها تکرار میکند. از نظر او خنثی پنداشتن فنآوری، موجب تسلیم شدن و بیتوجهی به ماهیت یک پدیدۀ تکنولوژیک میشود. (علی زمانی، 1379)
هایدگر میگوید:
وقتی که از فنآوری به عنوان امری خنثی سخن میگوییم به بدترین نحو دربارۀ آن داوری کرده و با آن مواجه شدهایم. این تصور که امروزه از آن تجلیل میکنیم ما را از ماهیت و ذات فنآوری کاملا گمراه ساخته است. (پهلوانیان،1386)
مفهوم گشتل در نگاه هایدگر، همان چیزی است که از آن تعبیر به ماهیت فنآوری میشود. در واقع گشتل نحوی از انکشاف است که بر ماهیت فنآوری جدید استیلا دارد و انسان را وامیدارد تا به واقعیتها به گونهای خاص نگاه کند و خودش به هیچ وجه امر تکنولوژیکی نیست. به عبارتی هایدگر معتقد است ماهیت فنآوری با فنآوری معادل نیست. (علی زمانی، 1379)
فنآوری ارتباطات و به ویژه تلویزیون نیز از همین منظر اهمیت پیدا میکند؛ چرا که شاید بیش از محتوا و گزینشهای محتوایی، وجه ماهیتی این صنعت که تولیدکنندۀ نوعی فرهنگ جدید و یا فرهنگ مجازی میشود، باید مورد توجه قرار بگیرد. این مقاله نیز رویکرد خود را توجه به همین زاویۀ دید هایدگری ـ خنثی نبودن فنآوری و ذات و ماهیت داشتن آن ـ قرار داده است؛ همانطور که مکلوهان ذات فنآوری را در برگیرندۀ فرهنگ و پیام خاصی میداند که موجب تغییر در معیارها، آهنگ حرکات و مدلهای زیستی انسان میشود. (دادگران،1385) مكلوهان در جای دیگرس میگوید:
اگر فنآوری منبعث از ذهن و عمل انسان است ولی انسان، هر دوره، خود، زاییدۀ فنآوری زمان خویش است. به عبارت دیگر هر فنآوری، بشر را به تدریج در فضای تازهای قرار میدهد و هر فضای تازه عاملی تعیینکننده در سرنوشت و زندگی بشر به شمار میرود. (دادگران،1385)
عبارات «رسانه پیام است» و «جادوی وسایل و بار ناخودآگاه آنان»[4] (مکلوهان)، «جادوی پنهان و خلسۀ نارسیستی» (شهید آوینی) و ... نیز در همین راستا قابل ارزیابی هستند.
همچنین خصوصیت تقلیلگرایانۀ[5] تلویزیون، همچنانكه امکاناتی را برای بشر فراهم میآورد، او را از یک سلسله چیزهای دیگر محروم میکند. این امر همچنین نشاندهندۀ این است که تلویزیون به عنوان یک فنآوری، خود و ایدئولوژی خود را بر پیام تحمیل میکند و بر آن تاثیر میگذارد.
از این منظر تلویزیون ـ همانطور که مکلوهان، رسانههای جدید را ادامۀ یک یا چند حس آدمی میداند ـ حس شنوایی و بینایی را تقویت کرده است و باعث حذف حس لامسه و ارتباطات مستقیم و چهرهبهچهره شده است.
دربارۀ مبحث ماهیت تلویزیون در آینده با جزییات بیشتر بحث خواهد شد.
فنآوری تلویزیون : آگاهی یا تحمیق تودهها
جامعهشناسان معتقدند از نقش حساس و تاثیرگذار تلویزیون به عنوان کارگزار جامعهپذیری در کنار دیگر گروههای همسالان، خانواده، مدرسه و ... نباید غفلت كرد و به قول نیل پستمن جانب احتیاط را بایست رعایت کرد و دستكم احتمال داد که تلویزیون این توانایی را دارد که بر جهتگیریهای روشنفکران و تلاشهای اجتماعی انسانهای یک فرهنگ و اجتماع تاثیر جامع و تعیینکننده بگذارد (پستمن،1373) و چگونگی اندیشیدن و سخن گفتن آنها را دگرگون کند.
آنتونی گیدنز نیز معتقد است رسانه تاثیرگذار است؛ چون وسیلۀ دسترسی به اطلاعاتی است که بسیاری از فعالیتهای اجتماعی انسان بدان بستگی دارد. (دانش،1380) بسیاری از اندیشمندان این نکته را به قدری مهم میدانند که از نقش حیاتی و تاثیرگذار وسایل ارتباط جمعی به عنوان یک تمدن بزرگ یاد میکنند و معتقدند رسانههای همگانی تاثیر چشمگیری بر زیباییشناسی، حالت روانی، اخلاقی، قومی و اجتماعی دارند، به گونهای که هیچ گوشهای از وجود جسمی و روان انسان را دستنخورده و رهاشده باقی نمیگذارند و بیان میدارند رسانهها در پیدایش عادات تازه، تکوین فرهنگهای جهانی، تغییر در رفتار و خلق و خوی انسانها سهم بزرگی بر عهده دارد، به گونهای که اُزکمپ[6] آثار وسایل ارتباط جمعی را در طیفی گسترده این گونه دستهبندی میکند:
فرهنگ پذیری،[7] اثرهای شناختی و تربیتی، اثرهای سیاسی، اثرهای تبلیغاتی، تاثیر جنسی، تاثیر بر خشونت و پرخاشگری، اثرات اجتماعخواهی.
در همین راستا کلاپر، سه دسته تاثیر را بر اساس نوع و جهت تاثیر بیان میکند. او معتقد است باید میان اثر از نوع تبدیل،[8] تغییر جزیی[9] و تقویت[10] تمایز قائل شد و ژان کازنو، همرنگگرایی، فعلپذیری و اشاعۀ مصرف را جزو تاثیرات وسایل ارتباط جمعی میداند. (پنابادی،1380)
با عنایت به مطالب فوق و تاثیرات گستردهای که تلویزیون میتواند با خود به همراه داشته باشد، این پرسش مطرح خواهد شد تلویزیون با مخاطب چه میکند؟آیا یک بازنمایی خالص و بدون دستکاری از واقعیت ارائه میدهد؟ آیا تلاش میكند مخاطب را به آگاهی رسانده و به آرمان روشنگری دست یابد؟ و یا اینکه جهان مجازی جدیدی را خلق میکند و طبق گفتۀ مکلوهان، برنامهریزی مجددی برای مردم انجام داده و نگاه مردم از جهان و تجارب آنها را عوض میکند (صادقی، 1386) و آگاهی مخدوشی ارائه میدهد؟
فرضیهای در این خصوص میتوان مطرح کرد که رسانهها و موسسات تلویزیونی را به طور کلی از جهت میزان توجه به مخاطب و آگاهسازی او به دو قسمت تقسیم میکند: موسسههای پخش عمومی و موسسههای پخش تجاری؛ موسسههای پخش عمومی که از آن تعبیر به تلویزیون با مسئولیت اجتماعی نیز میشود، از لحاظ فرهنگی و اجتماعی احساس مسئولیت میکنند و اغلب رابطهای هنجاری با مخاطب خود دارند. تصور این گونه شبکهها از مخاطب، تصویری از یک شهروند است که قرار است آگاه و مطلع باشد و مسئولیت این کار به اقتضای تعهد اجتماعی این شبکهها بر عهدۀ خود شبکهها است. بنابراین، این گونه تلویزیونها به مخاطب چیزی را ارائه خواهند کرد که به آن نیاز دارد و برایاش مفید است.
در مقابل تلویزیونهای تجاری روندی کاملا معکوس را طی میکنند. در این گونه تلویزیونها، منافع و اهداف خود رسانه مهم است. از این رو روشن است که آنها برای موجه جلوه دادن خود، سود بیشتر و جذب مخاطب فعالیت میکنند. شناخت پیشین از مخاطب برای آنها مهم نیست. اهمیتی نمیدهند که نیاز به آگاهی مخاطب حل شود و اقناع گردد. (هیگن،1380) بلکه در پی کسب مشروعیت و جلب توجه عمومی از سوی بینندگان هستند و به سمت تحمیق تودهها پیش میروند. در نتیجه لزوما آنچه انسانها به آن نیاز دارند، به آنها عرضه نخواهند کرد. به عبارتی آنها خود، نیاز برای مخاطب تولید میکنند بدون آنکه به نیاز واقعی مخاطب توجه داشته باشند. تبلیغات بازرگانی را میتوان نمونۀ ملموس این دست نیازآفرینیها که رنگ و بوی تحمیق میدهد، دانست که تلاش میکند تغییر را در جهت دلخواه سازمان انجام دهد.
شاید بر اساس منطق علمی، درست نباشد که به آسانی از روی این تقسیمبندی کلی (پخش عمومی و تجاری) به نتیجهگیری روشنی برسیم و بدانیم تلویزیون مشغول انجام چه کاری است و از او باید چه وظیفهای را انتظار داشت؟ چون شاید امروزه شمار ناچیزی از ملل، معتقد به ایجاد و داشتن تلویزیون با مسئولیت اجتماعی باشند و از سویی به فرض ایجاد، میتوانند ناخواسته تحت تاثیر شرایط و ضوابطی قرار گیرند که تعهد اجتماعی آنها را دچار اختلال کند.
بنابراین گرچه فرضیۀ مطرحشده در جایگاه خود میتواند کاربرد داشته باشد ولی به نظر میرسد، نتیجهگیری شتابزده از آن باعث ایجاد جوابی چکشی و بیمنطق و بدون در نظر گرفتن همۀ ابعاد آن شود.
از این رو نگارنده معتقد است باید شرایط و خصوصیات خواسته و ناخواستهای که میتواند بر روی بازنمایی و انتقال آگاهی و یا حتی ایجاد جهل و تحمیق تودهها تاثیرگذار باشد، مورد توجه و بررسی قرار داد و از خلال آنها، خود به خود میزان قدرت روشنگری تلویزیون و عدم آن مشخص خواهد شد.
1. سرگرمی: امروزه در هر خانهای دستكم یک دستگاه تلویزیون یافت میشود که اغلب با یکی از کارکردهای خود یعنی سرگرمی شناخته میشود و جایگزین سرگرمیها و تفریحات سنتی مردم شده است. کودکان به جای بازیهای دستهجمعی، از برنامههای کودک که حجم زیادی را به خود اختصاص داده است به عنوان نوعی تفریح جانشین بازی استفاده میکنند. پدران خستگی روزانۀ خود را با تماشای سریالها و فیلمهای تلویزیونی رفع میکنند. حتی کسانی که به حل جدولهای روزنامهها علاقه نشان میدادند، اکنون به تماشای مسابقههای تلویزیونی میپردازند.
سریالها، طنزها و تماشای تصاویر عجیب و گاه غیر واقعی و تکراری که تا ساعتهای پایانی شب ادامه دارد، جایگزین مطالعه و مهمانیهای سنتی شبانه و گرد هم آمدن اعضای خانواده در کنار هم شده است. میتوان گفت تلویزیون به یکی از اعضای خانواده تبدیل شده است. تلویزیون به همگنسازی پرداخته و فردیت را رواج داده است و با گسترش دامنۀ پوشش خود، از خردسال گرفته تا کهنسال را در طیف مخاطبانش جای داده است. تلویزیون سعی میکند برای هر گروه سنی، برنامه داشته باشد و آنها را سرگرم کند و مهم نیست تا چه اندازه توانسته، حقیقت را بیان کند و باعث آگاهی شود.[11]
در هر حال با وجود اینکه برنامههای تفریحی و سرگرمی، شکل منطقی و تفکر استدلالی و جدیت را در افکار عامه تخریب میکنند و باعث ایجاد تحریک و تهییج میشوند، هیچ گاه مخاطب از آن اظهار نارضایتی نمیکند و این گونه برنامهها هنوز با تحمیق مخاطب نفس میکشند؛ چرا که تلویزیون به لحاظ سرگرمی، مردم را تا جایی برده است که آنها دوست دارند برای فرار از غوغاسالاری زندگی مدرن گول بخورند و احمق فرض شوند.
نیل پستمن معتقد است تلویزیون نه تنها یک سرگرمی و سرگرمکننده است ـ و مشکل اساسی آن، این نیست که برنامههای سرگرمکننده هدیه میدهد ـ بلکه مشکل اساسی اینجاست که هر موضوعی را به عنوان موضوعی سرگرمکننده و به صورت سرگرمی به نمایش درمیآورد و چهارچوبی طبیعی برای تولید برنامهها در همۀ شئون زندگی شده است. (پستمن، 1373)
به همین علت، پستمن ورود تلویزیون را یکی از عوامل بحران در آگاهیبخشی و تعلیم و تربیت میداند. همچنین وی معتقد است اخبار را نیز جدی تلقی نمیکنیم؛ زیرا آن هم برای سرگرمی ما به نمایش درآمده است و چهارچوبی برای سرگرمی است نه آموزش و آگاهی و به فکر فرورفتن و اندیشیدن.
او بیان میکند:
سامانۀ یک بخش خبری، خود این واقیت را به ما آموخته است که قیافۀ خوش و شایستۀ مهرورزی گویندۀ خبر، شوخیهای لطیف، موزیکهای همراه عناوین خبر، تیترهای برنامۀ خبری در آغاز و پایان گزارشهای مصور متنوع، همه و همه گویی به این منظور عرضه میشوند که آنچه را شنیدیم و دیدیم دلیلی برای نگرانی و افسردگی و آه و ناله ندانیم. (پستمن،1373)
در نتیجه با وجود اینکه تلویزیون قادر است ارتباط دائمی ما را با جهان تضمین و تامین کند و سعی داشته باشد به مخاطب اطلاعات بدهد ولی با تبسمهای بیدلیل بر روی چهره، نمیتوان از آن توقع آگاهیبخشی و روشنگری داشت؛ چون تلویزیون نوع نگاه و زاویۀ دید را عوض کرده است و بینندگان این چنین آموختهاند که همواره برای گذران اوقات فراغت باید به برنامههای سرگرمكننده توجه کنند نه آموزشی و تربیتی.
2. منطق موزاییکی: تلویزیون به پیروی از خصلتهای خاص و استعاری خود، جهان را تجزیه و مثله میکند و بر روی یک جزء پافشاری کرده[12] و قطعۀ دیگر را نادیده میگیرد. همانطور که جان کندری و نیل پستمن بر این باورند که آنچه تلویزیون ارائه میکند، غالبا منقطع، مشخص و مجزا است؛ چون از ساعت فرمان میگیرد و وقت و زمان را بر حسب ثانیه و دقیقه میفروشد و معمولا فکر و احساسی که از برنامۀ قبل حاصل شده، به برنامۀ آینده منتقل نمیشود و به علت این عدم پیوستگی و انفکاک، انتظار هیچ گونه چهارچوب فکری و عملی را از آن نمیتوان داشت.
جُرج اوروِل نویسندۀ انگلیسی میگوید:
انسان امروز همان قدر ساده و زودباور است که انسان قرون وسطی این چنین بود ولی نیل پستمن عبارت دقیقتر را این گونه میداند که وضعیت انسان قرون وسطی تا حدودی بهتر از انسان امروزی بوده است؛ چون در قرون وسطی مسیحیت، جهانبینی و چهارچوب فکری لازم را برای انسانهای آن عصر فراهم میکرد ولی امروز، در عصر تفوق علم و فنآوری در غرب، چهارچوب فکری و عملی مشخصی که بتواند جایگاه هر چیزی را تعیین کند، وجود ندارد؛ چون انسان امروزی در میان سیل اخبار و اطلاعات پراکنده و پارهپارهای حیران و سرگردان است که نمیتواند آنها را در یک مسیر خاص قرار دهد و راهنمای عمل خود سازد. (عباسی،1382) و زمانی که چهارچوب و مجموعۀ واحد از میان رفت، تناقضات موجود نیز نادیده گرفته میشود؛ زیرا شرط اصلی تناقض وجود یک مجموعۀ واحد مشترک است. تلویزیون با منطق موزاییکی دارای اجزایی است که با یکدیگر انسجام و پیوستگی و ارتباط ندارند؛ دو مسئلۀ متناقض به نظر نخواهند آمد و یکدیگر را نفی نخواهند کرد. در این صورت هر چیزی را میتوان به مخاطب عرضه کرد و دیگر نیازی به درک و شناخت درست از مخاطب و نیازهای واقعی او نیست. تنها کافی است آنچه سیاستگزاران و تهیهکنندگان میپسندند، حتی اگر به ضرر مخاطب باشد، جمعآوری کرد، طبقهبندی نمود، چیزی به آن اضافه یا کم کرد و سپس بازنمایی و به مخاطب عرضه نمود. در این صورت نیز نگرانی برای باور و یا عدم باور از سوی مخاطب وجود ندارد؛ زیرا فقدان یک چهارچوب منسجم باعث میشود هر چیزی پذیرفتنی شود. مخاطبِ فاقد چهارچوب همه چیز را باور میکند و هیچ دلیلی برای باور کردن لازم ندارد.
همچنین عدم وجود یک نگرش و تصور منسجم یکی از عواملی تلقی میشود که کنترل بر اطلاعات را از دست بدهیم و در نتیجه نظام امنیت اطلاعاتی ما بیاثر شود. (عباسی، 1382)
عبارت «و حالا»[13] در تلویزیون نمونهای ملموس از توضیحات بالا است که نمایشگر جهان قطعات منفکشده از یکدیگر است که در آن حوادث هیچ گونه رابطهای با گذشته و آینده و حوادث دیگر ندارند و برای خود مستقل مینمایند و به علت این عدم انسجام و چهارچوب، هر گونه تناقض نیز از میان میرود. این عبارت بدین معنی است که شما به اندازۀ کافی دربارۀ موضوع پیشین تامل و اندیشه کردهاید و لزومی ندارد خود را نگران سازید، اندیشه کنید و آن را جدی تلقی کنید، بلکه از همین حالا توجه خود را به قطعهای دیگر معطوف سازید.[14] (پستمن،1373)
3. ایدئولوژی: در هر فنآوری بزرگ، پیشداوریها و تعصبات اجتماعی و سیاسی یا معرفتشناسانهای وجود دارد که گاه این پیشداوریها و گرایشات نهفته برای ما بسیار سودمند است و گاهی نیز این چنین نیست. به این جهتگیریها ایدئولوژی گفته میشود.