معناداركردن زندگی در دنیایی پرشتاب و نامطمئن در حكم یك چالش است. در یك بررسی سراسری اخیر، تقریباً دوسوم (64%) از آمریكاییهای بزرگسال شكایت داشتند از اینكه «زندگی این روزها زیادی پیچیده است»؛ پاسخی كه حتی گویاتر خواهد شد اگر در نظر آوریم همین افراد معتقدند كه آینده از این هم پرسرعتتر و نامطمئنتر خواهد بود. آنها احساس میكنند كه عقب ماندهاند و تغییرات اجتماعی و تكنولوژیكی ایشان را تهدید به نابودی میكند. نتیجة این وضع، اگر بخواهیم فقط به هشدارهای معمول اشاره كنیم، اطلاعاتِ بیش از حد، ناهمخوانی روانشناختی، نفسها یا شخصیتهای اشباعشده است. جرج بارنا[1] كه سرپرست بررسی مذكور بود، مینویسد:
ما داریم در دریای پیشرویها و دگرگونیهایی غرق میشویم كه همین حالا نیز در جستوجوی بیپایانِ جامعهمان برای پیشرفت پشت سر گذاشته شدهاند.
ریشههای این مرض در آمریكای معاصر متعددند، ولی قدر مسلم اینكه صنایع رسانهای در ردیف آنها به شمار میروند. پیش از این هرگز زندگی بشر تا این حد به واسطة تصویر و نمادِ رسانهای شكل نگرفته بود و پیش از این هرگز مردم تا این حد به این نكته آگاه نبودهاند كه جهان ما جهانی است گرفتار در تصویر و نماد. به طور روزافزون، جهان ما جهانی خودبازتابی است كه در آن، مردم در معانی زندگیهایشان در بافت و زمینة سیلان ظاهری و عدم ثبات تأمل میكنند. ذوق، رجحان، حاد واقعیت،[2] فرهنگ ژنریك یا عام، مد و مصرف جملگی محصولات رسانهها هستند و جملگی معرف واقعیتیاند كه تضاد صریحی با آنچه ما در گذشتهمان میشناختیم، دارند. به نظر میرسد این شكاف میان شیوهای كه ما هستیم و شیوهای كه بودیم، یا تصور میكنیم بودیم، دارد تشدید میشود ولی حتی همین هم به نحو تنگاتنگی به رسانهها و قدرتهایشان در شكلدادن به تخیلاتمان پیوند خورده است. تصویر و روایت ــ كه تاریخاً پیوند وثیقی با دین دارند ــ به طور روزافزونی در مهار رسانهها هستند و در نتیجه، مرزهای بین دین و رسانهها، به باور من، رفتهرفته مبهم میشوند. اگر این درست باشد، آنگاه میتوانیم با مجموعة جدیدی از پویشهای نهادی در اواخر قرن بیستم روبهرو شویم، چیزی كه چالشی برای همة ماست: تهیهكنندگان تلویزیونی و مدیران اجرایی، دینداران و نیز شهروندانی كه دغدغة این موضوع را دارند.
به نظر میرسد امروزه چند ویژگی وضعیت دینی ما تردیدناپذیر باشد، هرچند شناسایی آنها بسیار سادهتر از تبیینِ كاملشان است. در اینجا اجمالاً به سه ویژگی از این میان اشاره میكنم. یكی از این گرایشها فرسایشِ اقتدار و تأثیرگذاری نهادهای دینی است. این گرایش همچنان مانده است تا كاملا محقق گردد ولی به نحو فزایندهای در روزگار ما آشكار شده است. منظورم فقدان قدرت نزد رهبران دینی برای واداشتن مردمان به عمل و لاجرم متأثرساختنِ افكار و ارزشهای عمومی است. در همان حال كه این فقدانِ قدرت را همگان میفهمند، آنچه همواره چندان شناختهشده نیست، زمینة وسیعتری است كه چنین فقدانی در آن ظاهر میشود. گذشته از رقابت فزایندة دیگر نهادها یا بیگانگی عوام با نهادهای دینی، به لطف خیزش سرمایهداری در مقیاس بزرگ، دولتـملت و بُروكراسیهای بزرگ، نخبگان دینی روزبهروز به سبب جابهجایی ساختاری وضعیتی حاشیهای پیدا میكنند. منشأ تأثیر از ساحت دینی به صنایع اقتصادی، سیاسی و تولید فرهنگی انتقال یافته است. در قیاس با این ساختارهای بزرگترِ قدرت فرهنگی، نهادهای دینی سنتی اكنون بالاخص، چنانكه جیمز دیویدسن هانتر و جیمز ای. هاولند مینویسند، فاقد «قدرت ایجاد و حفظ تعریفی از واقعیت عمومی» هستند.
ویژگی دوم همانا نقش روزافزونِ صنایع رسانهای در چهارچوبِ كنونی نهادهاست. این نكته نیز وسیعاً تصدیق شده است ولی حق مطلب به طور كامل دربارۀ آن ادا نشده است. درست همانطور كه صنعت چاپ حدود چهار صد سال پیش، ارتباطات و ساختارهایی را تغییر داد كه گفتار به واسطهشان تحقق مییابد، به ناچار پیشرفتهای اخیر در فنآوری رسانهای عمیقاً شیوة شناخت و موضوع شناختمان را دگرگون كرده است. به بیان سادهتر، قدرت تعریفِ ساحت عمومی و نظارت بر دسترسی به گفتار آن اكنون وسیعاً تحت نظارتِ رسانهها و صنایع فرهنگی مربوطه است. رسانههای بصری و شبكههای جهانی بر این قدرت و نظارت افزودهاند. میتوان گفت كه مدرنیته زمینهای را ایجاد كرده است كه در آن، تعریفهای واقعیت و حتی شالودههای فلسفیای كه جامعه خود را بر آنها استوار میسازد، اینك خود به پرسش گرفته شدهاند و این بدین معناست كه چهارچوبهای نمادینی كه رسانهها به وجود میآورند، اهمیت هر چه بیشتری پیدا میكنند. نمودار فرهنگ در زمانهای رشد میكند كه در آن، ما بیش از همیشه به این نكته وقوف یافتهایم كه تصاویر، ارزشها، نشانهها، حتی ادعاهای متافیزیكی، آگاهانه تولید میشوند و ارزشهای اجتماعی و پیشفرضهای اخلاقی با حرارت به مناقشه گذاشته میشوند؛ وضعیتی كه زمانی بودریار را واداشت، تا اندازهای با بیپروایی، بگوید كه امروزه همه چیز فرهنگی است.
ویژگی سوم، خودآیینی شخصی بیشتری است كه مردم در امور مربوط به ایمان و كردار دینی كسب كردهاند. آمریكاییها به طور فزاینده انتخاب میكنند كه، در مواجهه با امر قدسی، آیا ایمان بیاورند یا نه و به چه چیز ایمان بیاورند. مردم با سهولتی نسبی از یك ایمان به ایمانی دیگر تغییرجهت میدهند؛ آنها در طول زندگیشان به سازمانهای دینی مختلف وارد و از آنها خارج میشوند. آنها غالباً كلیساها و كنیسهها را كنار میگذارند ولی همچنان ادعا میكنند كه یك كاتولیك، پروتستان یا یهودی خوب یا هر چیز دیگریاند. آنها عناصری را از سنتهای گوناگونی نظیر آموزههای بومی آمریكایی، اكولوژی، فمینیسم، رواندرمانی، مسیحیت، روانشناسی و علم درهم میآمیزند و چیزی را به وجود میآورند كه جامعهشناس كانادایی، رجینالد بیبی آن را دین مطابق سفارش[3] مینامد. به نظر میرسد در چشمانداز دینی معاصر، همه جا نشانههایی از فرهنگِ روبهگسترشِ انتخاب وجود دارد. این تمجید از مرجعیتِ خودِ فرد در تصمیمگیریهای دینی دقیقاً زمانی رخ نموده است كه اقتدار و مرجعیتِ درونِ نهادهای دینی تحلیل رفته است. میتوان گفت كه مأمن عواملِ اجتماعی اسنادی [ascriptive] (برای نمونه طبقة اجتماعی یا قومیتی كه یك شخص در متن آن زاده میشود) قدرت خویش بر زندگیهای مردم را از دست داده است یا آنطور كه پتر برگر مایل است بگوید، مدرنیته موجد نوعی جابهجایی روانشناختی «از تقدیر به انتخاب» شده است.
اكنون بناست با این گرایشهای بزرگ چه كنیم؟ آنها چه تأثیری بر روی تلویزیون در ساعات پربیننده[4] میگذارند؟ نظریهپرداز رسانههای تودهای، استوارت ام. هوور، تز قانعكنندهای را پیش مینهد. او استدلال میكند كه در این پسزمینة متغیر، صنایع رسانهای «اكنون دسترسی به حوزة عمومی را به شیوهای تعیین و مشروط میكنند كه هیچ نهاد اجتماعیای قادر به گریز از آن نیست». این استدلالی متقاعدكننده است، استدلالی كه نمیتوانیم كاربست آن دربارۀ دین را نادیده بگیریم. وقتی هوور میگوید كه هیچ نهادی در حال حاضر قادر به گریز از تأثیر صنایع رسانهای نیست، آنچه در ذهن دارد شیوهای است كه به یاری آن، این صنایع همة الگوهای ارتباطی را دگرگون میكنند. او از صنایع رسانهای به عنوان صنایعی حرف میزند كه از دیگر نهادها «پیشی میگیرد»، بدین معنا كه قواعدی برای چگونگی مرتبطشدنشان با یكدیگر وضع میكند. برای فهم این روند، او سه نوع یا زمینة ارتباطات را برمیشمرد: (1) ارتباطات خصوصی، آن گونه كه در مجموعهای بسته رخ میدهد، جایی كه مردم یكدیگر را میشناسند و ارزشها و باورهای مشتركی دارند؛ (2) ارتباطات جماعتی [community]، آن گونه كه در محدودة جمعیتی نظیر كلیسا، معبد یا مسجد رخ میدهد، جایی كه ارزشها، باورها و گفتار اخلاقی از دل سنتی تاریخی برمیخیزند؛ (3) ارتباطات عمومی، آن گونه كه در مجموعهای بازتر نظیر جلسات درس، مطبوعات و رسانههای بصری رخ میدهد. اكنون در عصر صنایع رسانهای، همین نوع اخیر از ارتباطات است كه از همة انواع دیگر ارتباطات پیشی میگیرد. این بدین معناست كه ارتباطات عمومی ـ نه گفتار جماعتهای دینی ـ ساحت عمومی را در كنترل دارد و از این طریق زمینههای معناییای را تعریف میكند كه در آنها انواع دیگر ارتباطات تحقق مییابند. صنایع رسانهای نه تنها تفسیر را شكل میدهند، بلكه خصوصیشدنِ معانی و ارزشهای دینی را تقویت میكنند. بنا به استدلال هوور، در همان حال كه در اعصار ارگانیكترِ گذشته، آگاهی و كنش جماعتمحور احتمالاً باید فضا و گسترة قابلملاحظهای داشته باشد، اكنون «جماعت به واسطة ضرورتِ تطبیقیافتن با قلمرو سراپا خصوصیِ ناظر به كنش فردی و یا قلمرو عمومی گفتار، محدود شده است. جنبشهای دینی و نهادهای دینی كه روزگاری با كمال آسودگی در آن میانه حضور داشتند، اكنون به یكی از این دو جهت سوق داده میشوند». از این رو، تأثیر رسانهها برای نقش دین در جامعه سرنوشتساز شده است؛ زیرا اگر آنچنانكه برخی امروزه میگویند راست باشد كه «زندگی ما در درونِ» ارتباطات است، آن گاه ما با وضعیتی روبهروییم كه در آن، زبان دینی حاوی بزرگترین معنای خویش است و بیشترین تأثیر را یا در زمینة افرادی خواهد داشت كه احتمالاً به شیوهای چهرهبهچهره، با هم ارتباط برقرار میكنند و یا در شیوة مجدداً صورتبندیشدهای از گفتار كه توسط قلمرو عمومی وساطتیافته شكل گرفته است. در هر دو حالت، تغییرجهت ساختاری عمدهای در رابطة دین با نظم مدرن رخ داده است، همراه با پیامدها و الزامات عمدهای برای كردار و بیان باورها و ارزشهای دینی در متن جامعه.
با فرض این وضعیت، به درستی میتوانیم تصور كنیم كه دین با مجموعة جدیدی از شرایط روبهروست. هم معنای گفتار دینی و هم جایگاه نهادی آن در حالتی از بلاتكلیفی به سر میبرد. معنای این وضع برای دین در ساعات پربینندة تلویزیون چیست؟
احتمالاً مهمترین پیامد یا دلالت، به گفتة هوور، این است كه دین «باید در عموم[5] موجودیت داشته باشد و این یعنی در رسانهها». این عملاً به معنای دو چیز است: اول، گفتار دینی «مسطح میشود» تا مناسبِ قلمرو عمومی گردد و دوم، معنای دین در تطابق با مقولات خاصِ تفسیر شكل میگیرد. «همسطح و تختشدن» در اینجا اشاره به فرآیند متمدنكردن ایمان [یا ایمان متمدنانه] دارد، فرآیندِ گرفتنِ تیزیهای آن، غیرتهاجمیساختنِ آن. یك نمونة آن اونجلیسم است. در این نمونه، فشارها به روشنی در طی دو دهة گذشته به همسطح و تختشدن گراییدهاند، نوعی تأكیدزدایی از عناصر تهاجمی سنت اونجلیكی (برای نمونه باور به دوزخ، غضب خدا، گناه) همپای نوعی موضعگیری مجدد رهبران اونجلیكی و مشاوران رسانهای در جهت مقبولترساختنِ این سنت در پسزمینة كثرت فرهنگی. جیمز دیوید هانتر، با تفسیر این تغییرجهت در سبكپردازی، مینویسد:
این امر متضمن نوعی نرمكردن و جلادادن به عناصر تندتر و تیزترِ جهانبینی پروتستانی ارتدوكس است. هر چند این جهانبینی در هستة آموزههایاش اساساً دستنخورده باقی میماند ولی به لحاظ فرهنگی ویرایش شده است تا به كیفیاتِ جامعهپذیری و اصالت [غیردینی] دست یابد. این جهانبینی كه خصلت متمدنانهای یافته است به صراحت اعلام میكند: «بیهیچ توهینی، من یك اونجلیست هستم».
این تغییرجهت در سبكپردازی به تفسیر دینیای راه میبرد كه از مقولات فرهنگی رایج استفاده میكند. مقولاتی نظیر تجربه، كامیابی نفس، بلوغ عاطفی و تعادل روانشناختی در كار میآیند ـ و همگی بازتابدهندة شیوهای از گفتار دینیاند كه به یك نفسِ تهی یا به تهرسیده دست مییازند. این شیوهای از گفتار است كه دیدگاهی نسبت به نمادها و معنای دینی را میپذیرد و حتی عمیقاً از آن حمایت میكند كه به ساحت خصوصی محدود شده است.
هر دو فرآیند ـ همسطحكردن و تفسیر مجدد ـ سهمی در مبهمساختنِ مرزها دارند. ادیان ـ غیر از كیشها ـ در حالی كه به دست تلویزیون رام میشوند، رفتهرفته بیشتر به یكدیگر شبیه میگردند و همین كه ایمان از نو در قالب مقولات روانشناختی طرحریزی میشود، به یكی دیگر از بسیار مخازن نمادینِ رسانهها بدل میگردد، مخازنی كه هر یك به نوبة خود متفاوت است و با این حال نه خیلی متفاوت. ایمان، شادی است، كامیابی است، رضایت است، چیزی مشخصاً معنوی است ولی شبیه فواید دیگری است كه مردم از soap opera یا تاكشوها عاید خود میسازند.
نقش رسانهها در تعریف نمادها و معناهای دینی ملاحظة جدی دیگری را پیش میكشد: چه كسی به ساحت عمومی دسترسی دارد؟ این پرسش بیش از پیش مهم میشود آن هم نه فقط به دلیل استیلای ارتباطات عمومی بلكه به دلیل هزینههای مارپیچی فنآوری رسانهها و زمان پخش. تا پیش از دهة 1960، پخش برنامههای دینی جزو خدمات عمومی محسوب میشد، در همان دهه شكلگیری كمیسیونِ ارتباطات فدرال [FCC] درب را به روی غلبة اصولِ اقتصاد بازار بر پخش برنامههای دینی گشود. ظهور فنآوری نوار ویدیو در طی همین دوره امكان آن را فراهم ساخت كه برنامهای واحد را همزمان در صدها شهر روی آنتن ببرند. روی هم رفته، این تحولات پیامدهای دوربردی برای دین داشت: به بیان ساده، آنها این تأثیر را به دنبال داشتند كه زمان پخش روی آنتن فقط در اختیار كسانی بود كه پول بیشتری برای آن میپرداختند و از دهة 1970 تاكنون، حوزههای انتخاباتی [یا الكترال، constituency] پروتستانِ اونجلی محافظهكار با دلارهایی كه برای خرید زمان پخش داشتهاند، به مراتب بیشتر از دیگر پروتستانهای جریان اصلی، كاتولیكها یا یهودیان در جریان رأیدادن تأثیرگذار بودهاند. گفته میشود كه تحولات دینی در ایالات متحده اغلب با تفسیرِ supply side [جناح عرضه، مكتبی اقتصادی كه در دهة 70 رواج یافت] تطابق دارند و ما در اینجا نمونة گویایی از این امر میبینیم كه چگونه آنانی كه قادر و مایل به بسیجكردنِ منابعاند، اكنون در وضعیتی قرار گرفتهاند كه میتوانند اِعمالِ تأثیر كنند: پول به نظارت بر امواج هوایی و از این رو، به قدرتِ شكلدهی به ایمان، از جمله معناهای اخلاقی و سیاسی آن و نیز قدرت مواجهه با فرهنگ سكولار، ترجمه شده است.
بار دیگر، صحنه برای مرزهای مبهم چیده شده است. تلویزیون، گرفتار در چنگ سرمایهداری، به امتدادِ كاركردی كلیسا، یا به بیان بهتر، به كلیسایی كه میتواند پول پرداخت كند، بدل میشود. دستكم تلویزیون باید حامل ارزشهای بیخطر، اگر نه مشخصاً دینی، باشد؛ چنین است استدلال بسیاری از محافظهكاران و به همان اندازه میانهروها.
اگر تلویزیون چنین نكند، آنچه در ساعات پربیننده رخ میدهد، تسلیمِ سانسورِ هنجاری میشود. بایكوتها علیه حامیان مالی ایستگاههای تلویزیونی شبكهای یا محلی به خاطر انتخاب محتوای برنامهها (دربارة سقط جنین، رابطة جنسی صریح و ارزشهای خانوادگی) در ساعات پربیننده احساسات اخلاقی و دینی نیرومندی را برمیانگیزند و این حس را به وجود میآورند كه ارزشهای مورد احترامِ بینندگانی كه به آنها اهانت شده است، به شیوهای آیینی تصدیق نمیشود. برای بسیاری از تماشاگران تلویزیون، این معادل توهینی جدی و مبهمشدنِ هر چه بیشترِ خطوط میان دین و سرگرمی است.
مورد دیگری هم هست ـ موردی افراطی از مرزهای مبهم ـ كه زمانی سر برمیآورد كه معانی و ارزشهای دینی در قالب برنامههای سكولار به بیان درمیآیند. رسانهها مشوّق نوعی حسّ هویت شخصیاند كه خصلتی بازتابی دارد؛ یعنی، برداشتی از نفس كه مصنوع است و ظاهراً گشودهتر و متلونتر است ولی در اینجا پارادوكسی به وجود میآید: از یك سو، رسانههای بصری به شكلگیری یك نفس سیالتر كمك میكنند با این حال از سوی دیگر، این نفس میكوشد در بحبوحة جریان و سیالیت، هویتی بسازد. این هویتِ جدید هویتی است كه انتخاب و شاید حتی درجهای از ناپایداری را تصدیق میكند و میپذیرد. همانطور كه داگلاس كلنر میگوید، در چهارچوب تلویزیون، هویت وسیعاً بدل میشود به «نوعی عرضة تئاتری نفس كه آدمی در آن قادر است خود را در قالب كثرتی از نقشها، تصاویر و فعالیتها عرضه كند، آن هم نسبتاً بیهیچ پروایی برای تغییرجهتها، استحالهها و دگرگونیهای دراماتیك». شاید این بیانی اغراقآمیز باشد، با این وجود كلنر سویهای از تغییراتی را درمییابد كه امروز در هویت و برداشتهای ما از نفس خویش رخ میدهد.
در ارتباط با دین، این نفسِ سیالتر هم مایة هلاكت است و هم موهبت. در یك سطح، تلویزیون در پسزمینهای عمل میكند كه مشوّقِ دین مطابق با سفارش است یا اگر بخواهیم برچسبهایی را فهرست كنیم كه مد روز است: دین كافهتریایی، كپیكاری، بریكولاژ. مِنویی از مضامین دینی و معنوی در اختیار مردم گذاشته میشود و آنها قادرند از میانشان دست به گلچین و انتخاب بزنند یا عناصرشان را به شیوهای التقاطی درهم آمیزند. تجربه بر اعتقاد رجحان مییابد، كاوش از اطمینان سبقت میگیرد؛ ربط و معنای درونی مهمتر از انسجام عقلانیاند. تلویزیون را نباید به خاطر همة بیماریهای مدرنیته سرزنش كرد ولی باید بخشی از مسئولیتِ ایجاد جهانی را بپذیرد كه در آن افراد چندان در سنتها ریشه ندارند و به گفتة زیگمونت باومن، در مواجهه با امر قدسی، بیشتر دارند شبیه توریستها میشوند تا مؤمنان.
با این حال این نكته نیز صادق است كه تلویزیون درگیر نوعی فرآیند شكلدادن به هویت است، فرآیندی كه در آن، مضامین دینی و معنوی میتوانند رو بیایند و اغلب میآیند. برنامههای تلویزیونی مخاطبان را با مواجهههایی روبهرو میسازند كه از زندگی روزمره برخاستهاند و پتانسیل آن را دارند كه واكنشهای دینی یا عرفانیـمعنوی برانگیزند. نمونههایی دربردارندة لحظاتی نظیر تصمیم در این مورد كه آیا باید دخل یك همسر سالخورده را آورد، كشف نفسِ عمیقتر خود در عشق و روابط، دریافتن اینكه ایمان واجد لایههای معناییای است كه فراموش یا سركوب شدهاند و تجلیل از رابطة معنوی با زمین. مضامین سفر و بهبودی و بازیابی وسیعاً در كنار موتیفهای تاریخی زیارت، شفا، مكاشفه، فرزانگی باستانی و تحقق نفس مورد ستایش قرار میگیرند. اینها جملگی موتیفهای غالب در فرهنگ عامیانهاند، بالاخص برای نسلهایی كه بعد از جنگ جهانی دوم متولد شدهاند؛ متولدین دوران افزایش زاد و ولد[6] كه پیوندهای سستتری با دین سازمانیافته دارند تا آمریكاییهای مسنتر، بازار وسیعی را برای كاوش معنوی تشكیل میدهند. از این جهت، تلویزیون واجد برخی از كاركردهایی است كه سنتاً به اسطوره و آیین دینی نسبت داده میشود ولی این كار را به طرقی انجام میدهد كه ظریفاند و نیز به یاری واژگانی كه در بهترین حالت شبهدینیاند. حتی جنبههای جماعت یا اجتماع دینی نیز دخیل میشوند ـ جماعتهای تفسیر، جایی كه افراد، تا حدی، دارای واژگانی مشترك دربارۀ چیزهایی نظیر جستوجوی معنوی و كشف خویشاند. به دین به ندرت در مقام مجموعهای یكپارچه از باورها، ارزشها و نمادهای دینی میپردازند ـ یعنی، به منزلة سنتی به ارثرسیده ـ بلكه آن را بیشتر به منزلة لحظه یا مواجههای تلقی میكنند كه از دل تجربه یا بحران شخصی برمیخیزد. تفاوت دیگر این است كه مخاطب تلویزیون فقط با بصیرتهای فرّار ـ در واقع نگاههای سریع ـ به زندگی، شفایافتن، عمق روحی، تعالی، روبهرو میشود؛ آنانی كه تماشا میكنند میتوانند آنچه را دوست دارند از این تجلیات برگیرند؛ زیرا یك متن مقدس دینی صریح در دستشان نیست. تصاویر و روایتهای تلویزیون حاوی رمزگشاییها و رمزگذاریهایی متكثرند، چیزی كه به پیشبرد تفسیر مبسوط ـ دینی یا جز آن ـ از طریق فردِ خودبازتابنده كمك میكنند.
مبهمشدن مرزهای میان دین و رسانهها امروزه در چهارچوب نهادی وسیعاً بنیاندار و به سرعت دستخوش تغییر رخ میدهد. شاید ما زیاده نزدیك به این وضعیت هستیم طوری كه نمیتوانیم آنچه را واقعاً در حال وقوع است به تمامی درك كنیم یا به بینشی دست یابیم در این باره كه این وضعیت در آینده ما را به كجا خواهد برد. با تأمل پی میبریم كه دین به نحوی باورنكردنی پیچیده است: چیستی آن، چگونگی و كجایی تجلییافتن آن، زمینههای معانی آن، همگی پیچیدهتر از آنی هستند كه ممكن است در بادی امر تصور كنیم و امروزه یقیناً همة اینها موضوعاتیاند برای بحث دربارة تلویزیون در ساعات پربیننده و نقش آن در ارتباط با ارزشهای عوامانه. برنامهریزی و برنامهسازی تلویزیونی، با طرح و نقشة قبلی یا بدون آن، مسئولیت عظیمی را به مخاطبان تحمیل میكند. افراد باید دربارة كیفیت و مناسببودنِ برنامههایی كه میبینند دست به انتخاب بزنند؛ آنها باید در برساختن هر نوع معنای دینی یا معنویای كه ممكن است از برنامهها بهدست آید هدایت و مهار خود را به دست بگیرند. در عین حال پیداست كه آمریكاییها به طور روزافزون خواهان آنند كه صنعت تلویزیون مسئولتر باشد به ویژه در ارتباط با ارزشها، حساسیتهای اخلاقی و نیز در توسلش به روح بشری. اگر گرایشهایی كه ما در این مقاله برشمردیم درست باشند، چنین دغدغههایی چندان زود از بین نخواهند رفت. امیل دوركهیم، جامعهشناس بزرگ فرانسوی، تشخیص داد كه دین عمیقاً در تاروپودِ تصدیقات و تأكیدات آیینی خودِ جامعه تنیده شده است؛ رسانهها اكنون بخشی از آن فرآیند آیینیاند و به ناچار باید با فشارهای یك ساحت عمومی باپروا و دلنگران مواجه شوند.
نویسنده:وِید كلارك روف
برگردان : امید مهرگان
منبع:ماهنامه رواق هنر وادیشه ،شماره سی وششم
ما داریم در دریای پیشرویها و دگرگونیهایی غرق میشویم كه همین حالا نیز در جستوجوی بیپایانِ جامعهمان برای پیشرفت پشت سر گذاشته شدهاند.
ریشههای این مرض در آمریكای معاصر متعددند، ولی قدر مسلم اینكه صنایع رسانهای در ردیف آنها به شمار میروند. پیش از این هرگز زندگی بشر تا این حد به واسطة تصویر و نمادِ رسانهای شكل نگرفته بود و پیش از این هرگز مردم تا این حد به این نكته آگاه نبودهاند كه جهان ما جهانی است گرفتار در تصویر و نماد. به طور روزافزون، جهان ما جهانی خودبازتابی است كه در آن، مردم در معانی زندگیهایشان در بافت و زمینة سیلان ظاهری و عدم ثبات تأمل میكنند. ذوق، رجحان، حاد واقعیت،[2] فرهنگ ژنریك یا عام، مد و مصرف جملگی محصولات رسانهها هستند و جملگی معرف واقعیتیاند كه تضاد صریحی با آنچه ما در گذشتهمان میشناختیم، دارند. به نظر میرسد این شكاف میان شیوهای كه ما هستیم و شیوهای كه بودیم، یا تصور میكنیم بودیم، دارد تشدید میشود ولی حتی همین هم به نحو تنگاتنگی به رسانهها و قدرتهایشان در شكلدادن به تخیلاتمان پیوند خورده است. تصویر و روایت ــ كه تاریخاً پیوند وثیقی با دین دارند ــ به طور روزافزونی در مهار رسانهها هستند و در نتیجه، مرزهای بین دین و رسانهها، به باور من، رفتهرفته مبهم میشوند. اگر این درست باشد، آنگاه میتوانیم با مجموعة جدیدی از پویشهای نهادی در اواخر قرن بیستم روبهرو شویم، چیزی كه چالشی برای همة ماست: تهیهكنندگان تلویزیونی و مدیران اجرایی، دینداران و نیز شهروندانی كه دغدغة این موضوع را دارند.
به نظر میرسد امروزه چند ویژگی وضعیت دینی ما تردیدناپذیر باشد، هرچند شناسایی آنها بسیار سادهتر از تبیینِ كاملشان است. در اینجا اجمالاً به سه ویژگی از این میان اشاره میكنم. یكی از این گرایشها فرسایشِ اقتدار و تأثیرگذاری نهادهای دینی است. این گرایش همچنان مانده است تا كاملا محقق گردد ولی به نحو فزایندهای در روزگار ما آشكار شده است. منظورم فقدان قدرت نزد رهبران دینی برای واداشتن مردمان به عمل و لاجرم متأثرساختنِ افكار و ارزشهای عمومی است. در همان حال كه این فقدانِ قدرت را همگان میفهمند، آنچه همواره چندان شناختهشده نیست، زمینة وسیعتری است كه چنین فقدانی در آن ظاهر میشود. گذشته از رقابت فزایندة دیگر نهادها یا بیگانگی عوام با نهادهای دینی، به لطف خیزش سرمایهداری در مقیاس بزرگ، دولتـملت و بُروكراسیهای بزرگ، نخبگان دینی روزبهروز به سبب جابهجایی ساختاری وضعیتی حاشیهای پیدا میكنند. منشأ تأثیر از ساحت دینی به صنایع اقتصادی، سیاسی و تولید فرهنگی انتقال یافته است. در قیاس با این ساختارهای بزرگترِ قدرت فرهنگی، نهادهای دینی سنتی اكنون بالاخص، چنانكه جیمز دیویدسن هانتر و جیمز ای. هاولند مینویسند، فاقد «قدرت ایجاد و حفظ تعریفی از واقعیت عمومی» هستند.
ویژگی دوم همانا نقش روزافزونِ صنایع رسانهای در چهارچوبِ كنونی نهادهاست. این نكته نیز وسیعاً تصدیق شده است ولی حق مطلب به طور كامل دربارۀ آن ادا نشده است. درست همانطور كه صنعت چاپ حدود چهار صد سال پیش، ارتباطات و ساختارهایی را تغییر داد كه گفتار به واسطهشان تحقق مییابد، به ناچار پیشرفتهای اخیر در فنآوری رسانهای عمیقاً شیوة شناخت و موضوع شناختمان را دگرگون كرده است. به بیان سادهتر، قدرت تعریفِ ساحت عمومی و نظارت بر دسترسی به گفتار آن اكنون وسیعاً تحت نظارتِ رسانهها و صنایع فرهنگی مربوطه است. رسانههای بصری و شبكههای جهانی بر این قدرت و نظارت افزودهاند. میتوان گفت كه مدرنیته زمینهای را ایجاد كرده است كه در آن، تعریفهای واقعیت و حتی شالودههای فلسفیای كه جامعه خود را بر آنها استوار میسازد، اینك خود به پرسش گرفته شدهاند و این بدین معناست كه چهارچوبهای نمادینی كه رسانهها به وجود میآورند، اهمیت هر چه بیشتری پیدا میكنند. نمودار فرهنگ در زمانهای رشد میكند كه در آن، ما بیش از همیشه به این نكته وقوف یافتهایم كه تصاویر، ارزشها، نشانهها، حتی ادعاهای متافیزیكی، آگاهانه تولید میشوند و ارزشهای اجتماعی و پیشفرضهای اخلاقی با حرارت به مناقشه گذاشته میشوند؛ وضعیتی كه زمانی بودریار را واداشت، تا اندازهای با بیپروایی، بگوید كه امروزه همه چیز فرهنگی است.
ویژگی سوم، خودآیینی شخصی بیشتری است كه مردم در امور مربوط به ایمان و كردار دینی كسب كردهاند. آمریكاییها به طور فزاینده انتخاب میكنند كه، در مواجهه با امر قدسی، آیا ایمان بیاورند یا نه و به چه چیز ایمان بیاورند. مردم با سهولتی نسبی از یك ایمان به ایمانی دیگر تغییرجهت میدهند؛ آنها در طول زندگیشان به سازمانهای دینی مختلف وارد و از آنها خارج میشوند. آنها غالباً كلیساها و كنیسهها را كنار میگذارند ولی همچنان ادعا میكنند كه یك كاتولیك، پروتستان یا یهودی خوب یا هر چیز دیگریاند. آنها عناصری را از سنتهای گوناگونی نظیر آموزههای بومی آمریكایی، اكولوژی، فمینیسم، رواندرمانی، مسیحیت، روانشناسی و علم درهم میآمیزند و چیزی را به وجود میآورند كه جامعهشناس كانادایی، رجینالد بیبی آن را دین مطابق سفارش[3] مینامد. به نظر میرسد در چشمانداز دینی معاصر، همه جا نشانههایی از فرهنگِ روبهگسترشِ انتخاب وجود دارد. این تمجید از مرجعیتِ خودِ فرد در تصمیمگیریهای دینی دقیقاً زمانی رخ نموده است كه اقتدار و مرجعیتِ درونِ نهادهای دینی تحلیل رفته است. میتوان گفت كه مأمن عواملِ اجتماعی اسنادی [ascriptive] (برای نمونه طبقة اجتماعی یا قومیتی كه یك شخص در متن آن زاده میشود) قدرت خویش بر زندگیهای مردم را از دست داده است یا آنطور كه پتر برگر مایل است بگوید، مدرنیته موجد نوعی جابهجایی روانشناختی «از تقدیر به انتخاب» شده است.
اكنون بناست با این گرایشهای بزرگ چه كنیم؟ آنها چه تأثیری بر روی تلویزیون در ساعات پربیننده[4] میگذارند؟ نظریهپرداز رسانههای تودهای، استوارت ام. هوور، تز قانعكنندهای را پیش مینهد. او استدلال میكند كه در این پسزمینة متغیر، صنایع رسانهای «اكنون دسترسی به حوزة عمومی را به شیوهای تعیین و مشروط میكنند كه هیچ نهاد اجتماعیای قادر به گریز از آن نیست». این استدلالی متقاعدكننده است، استدلالی كه نمیتوانیم كاربست آن دربارۀ دین را نادیده بگیریم. وقتی هوور میگوید كه هیچ نهادی در حال حاضر قادر به گریز از تأثیر صنایع رسانهای نیست، آنچه در ذهن دارد شیوهای است كه به یاری آن، این صنایع همة الگوهای ارتباطی را دگرگون میكنند. او از صنایع رسانهای به عنوان صنایعی حرف میزند كه از دیگر نهادها «پیشی میگیرد»، بدین معنا كه قواعدی برای چگونگی مرتبطشدنشان با یكدیگر وضع میكند. برای فهم این روند، او سه نوع یا زمینة ارتباطات را برمیشمرد: (1) ارتباطات خصوصی، آن گونه كه در مجموعهای بسته رخ میدهد، جایی كه مردم یكدیگر را میشناسند و ارزشها و باورهای مشتركی دارند؛ (2) ارتباطات جماعتی [community]، آن گونه كه در محدودة جمعیتی نظیر كلیسا، معبد یا مسجد رخ میدهد، جایی كه ارزشها، باورها و گفتار اخلاقی از دل سنتی تاریخی برمیخیزند؛ (3) ارتباطات عمومی، آن گونه كه در مجموعهای بازتر نظیر جلسات درس، مطبوعات و رسانههای بصری رخ میدهد. اكنون در عصر صنایع رسانهای، همین نوع اخیر از ارتباطات است كه از همة انواع دیگر ارتباطات پیشی میگیرد. این بدین معناست كه ارتباطات عمومی ـ نه گفتار جماعتهای دینی ـ ساحت عمومی را در كنترل دارد و از این طریق زمینههای معناییای را تعریف میكند كه در آنها انواع دیگر ارتباطات تحقق مییابند. صنایع رسانهای نه تنها تفسیر را شكل میدهند، بلكه خصوصیشدنِ معانی و ارزشهای دینی را تقویت میكنند. بنا به استدلال هوور، در همان حال كه در اعصار ارگانیكترِ گذشته، آگاهی و كنش جماعتمحور احتمالاً باید فضا و گسترة قابلملاحظهای داشته باشد، اكنون «جماعت به واسطة ضرورتِ تطبیقیافتن با قلمرو سراپا خصوصیِ ناظر به كنش فردی و یا قلمرو عمومی گفتار، محدود شده است. جنبشهای دینی و نهادهای دینی كه روزگاری با كمال آسودگی در آن میانه حضور داشتند، اكنون به یكی از این دو جهت سوق داده میشوند». از این رو، تأثیر رسانهها برای نقش دین در جامعه سرنوشتساز شده است؛ زیرا اگر آنچنانكه برخی امروزه میگویند راست باشد كه «زندگی ما در درونِ» ارتباطات است، آن گاه ما با وضعیتی روبهروییم كه در آن، زبان دینی حاوی بزرگترین معنای خویش است و بیشترین تأثیر را یا در زمینة افرادی خواهد داشت كه احتمالاً به شیوهای چهرهبهچهره، با هم ارتباط برقرار میكنند و یا در شیوة مجدداً صورتبندیشدهای از گفتار كه توسط قلمرو عمومی وساطتیافته شكل گرفته است. در هر دو حالت، تغییرجهت ساختاری عمدهای در رابطة دین با نظم مدرن رخ داده است، همراه با پیامدها و الزامات عمدهای برای كردار و بیان باورها و ارزشهای دینی در متن جامعه.
با فرض این وضعیت، به درستی میتوانیم تصور كنیم كه دین با مجموعة جدیدی از شرایط روبهروست. هم معنای گفتار دینی و هم جایگاه نهادی آن در حالتی از بلاتكلیفی به سر میبرد. معنای این وضع برای دین در ساعات پربینندة تلویزیون چیست؟
احتمالاً مهمترین پیامد یا دلالت، به گفتة هوور، این است كه دین «باید در عموم[5] موجودیت داشته باشد و این یعنی در رسانهها». این عملاً به معنای دو چیز است: اول، گفتار دینی «مسطح میشود» تا مناسبِ قلمرو عمومی گردد و دوم، معنای دین در تطابق با مقولات خاصِ تفسیر شكل میگیرد. «همسطح و تختشدن» در اینجا اشاره به فرآیند متمدنكردن ایمان [یا ایمان متمدنانه] دارد، فرآیندِ گرفتنِ تیزیهای آن، غیرتهاجمیساختنِ آن. یك نمونة آن اونجلیسم است. در این نمونه، فشارها به روشنی در طی دو دهة گذشته به همسطح و تختشدن گراییدهاند، نوعی تأكیدزدایی از عناصر تهاجمی سنت اونجلیكی (برای نمونه باور به دوزخ، غضب خدا، گناه) همپای نوعی موضعگیری مجدد رهبران اونجلیكی و مشاوران رسانهای در جهت مقبولترساختنِ این سنت در پسزمینة كثرت فرهنگی. جیمز دیوید هانتر، با تفسیر این تغییرجهت در سبكپردازی، مینویسد:
این امر متضمن نوعی نرمكردن و جلادادن به عناصر تندتر و تیزترِ جهانبینی پروتستانی ارتدوكس است. هر چند این جهانبینی در هستة آموزههایاش اساساً دستنخورده باقی میماند ولی به لحاظ فرهنگی ویرایش شده است تا به كیفیاتِ جامعهپذیری و اصالت [غیردینی] دست یابد. این جهانبینی كه خصلت متمدنانهای یافته است به صراحت اعلام میكند: «بیهیچ توهینی، من یك اونجلیست هستم».
این تغییرجهت در سبكپردازی به تفسیر دینیای راه میبرد كه از مقولات فرهنگی رایج استفاده میكند. مقولاتی نظیر تجربه، كامیابی نفس، بلوغ عاطفی و تعادل روانشناختی در كار میآیند ـ و همگی بازتابدهندة شیوهای از گفتار دینیاند كه به یك نفسِ تهی یا به تهرسیده دست مییازند. این شیوهای از گفتار است كه دیدگاهی نسبت به نمادها و معنای دینی را میپذیرد و حتی عمیقاً از آن حمایت میكند كه به ساحت خصوصی محدود شده است.
هر دو فرآیند ـ همسطحكردن و تفسیر مجدد ـ سهمی در مبهمساختنِ مرزها دارند. ادیان ـ غیر از كیشها ـ در حالی كه به دست تلویزیون رام میشوند، رفتهرفته بیشتر به یكدیگر شبیه میگردند و همین كه ایمان از نو در قالب مقولات روانشناختی طرحریزی میشود، به یكی دیگر از بسیار مخازن نمادینِ رسانهها بدل میگردد، مخازنی كه هر یك به نوبة خود متفاوت است و با این حال نه خیلی متفاوت. ایمان، شادی است، كامیابی است، رضایت است، چیزی مشخصاً معنوی است ولی شبیه فواید دیگری است كه مردم از soap opera یا تاكشوها عاید خود میسازند.
نقش رسانهها در تعریف نمادها و معناهای دینی ملاحظة جدی دیگری را پیش میكشد: چه كسی به ساحت عمومی دسترسی دارد؟ این پرسش بیش از پیش مهم میشود آن هم نه فقط به دلیل استیلای ارتباطات عمومی بلكه به دلیل هزینههای مارپیچی فنآوری رسانهها و زمان پخش. تا پیش از دهة 1960، پخش برنامههای دینی جزو خدمات عمومی محسوب میشد، در همان دهه شكلگیری كمیسیونِ ارتباطات فدرال [FCC] درب را به روی غلبة اصولِ اقتصاد بازار بر پخش برنامههای دینی گشود. ظهور فنآوری نوار ویدیو در طی همین دوره امكان آن را فراهم ساخت كه برنامهای واحد را همزمان در صدها شهر روی آنتن ببرند. روی هم رفته، این تحولات پیامدهای دوربردی برای دین داشت: به بیان ساده، آنها این تأثیر را به دنبال داشتند كه زمان پخش روی آنتن فقط در اختیار كسانی بود كه پول بیشتری برای آن میپرداختند و از دهة 1970 تاكنون، حوزههای انتخاباتی [یا الكترال، constituency] پروتستانِ اونجلی محافظهكار با دلارهایی كه برای خرید زمان پخش داشتهاند، به مراتب بیشتر از دیگر پروتستانهای جریان اصلی، كاتولیكها یا یهودیان در جریان رأیدادن تأثیرگذار بودهاند. گفته میشود كه تحولات دینی در ایالات متحده اغلب با تفسیرِ supply side [جناح عرضه، مكتبی اقتصادی كه در دهة 70 رواج یافت] تطابق دارند و ما در اینجا نمونة گویایی از این امر میبینیم كه چگونه آنانی كه قادر و مایل به بسیجكردنِ منابعاند، اكنون در وضعیتی قرار گرفتهاند كه میتوانند اِعمالِ تأثیر كنند: پول به نظارت بر امواج هوایی و از این رو، به قدرتِ شكلدهی به ایمان، از جمله معناهای اخلاقی و سیاسی آن و نیز قدرت مواجهه با فرهنگ سكولار، ترجمه شده است.
بار دیگر، صحنه برای مرزهای مبهم چیده شده است. تلویزیون، گرفتار در چنگ سرمایهداری، به امتدادِ كاركردی كلیسا، یا به بیان بهتر، به كلیسایی كه میتواند پول پرداخت كند، بدل میشود. دستكم تلویزیون باید حامل ارزشهای بیخطر، اگر نه مشخصاً دینی، باشد؛ چنین است استدلال بسیاری از محافظهكاران و به همان اندازه میانهروها.
اگر تلویزیون چنین نكند، آنچه در ساعات پربیننده رخ میدهد، تسلیمِ سانسورِ هنجاری میشود. بایكوتها علیه حامیان مالی ایستگاههای تلویزیونی شبكهای یا محلی به خاطر انتخاب محتوای برنامهها (دربارة سقط جنین، رابطة جنسی صریح و ارزشهای خانوادگی) در ساعات پربیننده احساسات اخلاقی و دینی نیرومندی را برمیانگیزند و این حس را به وجود میآورند كه ارزشهای مورد احترامِ بینندگانی كه به آنها اهانت شده است، به شیوهای آیینی تصدیق نمیشود. برای بسیاری از تماشاگران تلویزیون، این معادل توهینی جدی و مبهمشدنِ هر چه بیشترِ خطوط میان دین و سرگرمی است.
مورد دیگری هم هست ـ موردی افراطی از مرزهای مبهم ـ كه زمانی سر برمیآورد كه معانی و ارزشهای دینی در قالب برنامههای سكولار به بیان درمیآیند. رسانهها مشوّق نوعی حسّ هویت شخصیاند كه خصلتی بازتابی دارد؛ یعنی، برداشتی از نفس كه مصنوع است و ظاهراً گشودهتر و متلونتر است ولی در اینجا پارادوكسی به وجود میآید: از یك سو، رسانههای بصری به شكلگیری یك نفس سیالتر كمك میكنند با این حال از سوی دیگر، این نفس میكوشد در بحبوحة جریان و سیالیت، هویتی بسازد. این هویتِ جدید هویتی است كه انتخاب و شاید حتی درجهای از ناپایداری را تصدیق میكند و میپذیرد. همانطور كه داگلاس كلنر میگوید، در چهارچوب تلویزیون، هویت وسیعاً بدل میشود به «نوعی عرضة تئاتری نفس كه آدمی در آن قادر است خود را در قالب كثرتی از نقشها، تصاویر و فعالیتها عرضه كند، آن هم نسبتاً بیهیچ پروایی برای تغییرجهتها، استحالهها و دگرگونیهای دراماتیك». شاید این بیانی اغراقآمیز باشد، با این وجود كلنر سویهای از تغییراتی را درمییابد كه امروز در هویت و برداشتهای ما از نفس خویش رخ میدهد.
در ارتباط با دین، این نفسِ سیالتر هم مایة هلاكت است و هم موهبت. در یك سطح، تلویزیون در پسزمینهای عمل میكند كه مشوّقِ دین مطابق با سفارش است یا اگر بخواهیم برچسبهایی را فهرست كنیم كه مد روز است: دین كافهتریایی، كپیكاری، بریكولاژ. مِنویی از مضامین دینی و معنوی در اختیار مردم گذاشته میشود و آنها قادرند از میانشان دست به گلچین و انتخاب بزنند یا عناصرشان را به شیوهای التقاطی درهم آمیزند. تجربه بر اعتقاد رجحان مییابد، كاوش از اطمینان سبقت میگیرد؛ ربط و معنای درونی مهمتر از انسجام عقلانیاند. تلویزیون را نباید به خاطر همة بیماریهای مدرنیته سرزنش كرد ولی باید بخشی از مسئولیتِ ایجاد جهانی را بپذیرد كه در آن افراد چندان در سنتها ریشه ندارند و به گفتة زیگمونت باومن، در مواجهه با امر قدسی، بیشتر دارند شبیه توریستها میشوند تا مؤمنان.
با این حال این نكته نیز صادق است كه تلویزیون درگیر نوعی فرآیند شكلدادن به هویت است، فرآیندی كه در آن، مضامین دینی و معنوی میتوانند رو بیایند و اغلب میآیند. برنامههای تلویزیونی مخاطبان را با مواجهههایی روبهرو میسازند كه از زندگی روزمره برخاستهاند و پتانسیل آن را دارند كه واكنشهای دینی یا عرفانیـمعنوی برانگیزند. نمونههایی دربردارندة لحظاتی نظیر تصمیم در این مورد كه آیا باید دخل یك همسر سالخورده را آورد، كشف نفسِ عمیقتر خود در عشق و روابط، دریافتن اینكه ایمان واجد لایههای معناییای است كه فراموش یا سركوب شدهاند و تجلیل از رابطة معنوی با زمین. مضامین سفر و بهبودی و بازیابی وسیعاً در كنار موتیفهای تاریخی زیارت، شفا، مكاشفه، فرزانگی باستانی و تحقق نفس مورد ستایش قرار میگیرند. اینها جملگی موتیفهای غالب در فرهنگ عامیانهاند، بالاخص برای نسلهایی كه بعد از جنگ جهانی دوم متولد شدهاند؛ متولدین دوران افزایش زاد و ولد[6] كه پیوندهای سستتری با دین سازمانیافته دارند تا آمریكاییهای مسنتر، بازار وسیعی را برای كاوش معنوی تشكیل میدهند. از این جهت، تلویزیون واجد برخی از كاركردهایی است كه سنتاً به اسطوره و آیین دینی نسبت داده میشود ولی این كار را به طرقی انجام میدهد كه ظریفاند و نیز به یاری واژگانی كه در بهترین حالت شبهدینیاند. حتی جنبههای جماعت یا اجتماع دینی نیز دخیل میشوند ـ جماعتهای تفسیر، جایی كه افراد، تا حدی، دارای واژگانی مشترك دربارۀ چیزهایی نظیر جستوجوی معنوی و كشف خویشاند. به دین به ندرت در مقام مجموعهای یكپارچه از باورها، ارزشها و نمادهای دینی میپردازند ـ یعنی، به منزلة سنتی به ارثرسیده ـ بلكه آن را بیشتر به منزلة لحظه یا مواجههای تلقی میكنند كه از دل تجربه یا بحران شخصی برمیخیزد. تفاوت دیگر این است كه مخاطب تلویزیون فقط با بصیرتهای فرّار ـ در واقع نگاههای سریع ـ به زندگی، شفایافتن، عمق روحی، تعالی، روبهرو میشود؛ آنانی كه تماشا میكنند میتوانند آنچه را دوست دارند از این تجلیات برگیرند؛ زیرا یك متن مقدس دینی صریح در دستشان نیست. تصاویر و روایتهای تلویزیون حاوی رمزگشاییها و رمزگذاریهایی متكثرند، چیزی كه به پیشبرد تفسیر مبسوط ـ دینی یا جز آن ـ از طریق فردِ خودبازتابنده كمك میكنند.
مبهمشدن مرزهای میان دین و رسانهها امروزه در چهارچوب نهادی وسیعاً بنیاندار و به سرعت دستخوش تغییر رخ میدهد. شاید ما زیاده نزدیك به این وضعیت هستیم طوری كه نمیتوانیم آنچه را واقعاً در حال وقوع است به تمامی درك كنیم یا به بینشی دست یابیم در این باره كه این وضعیت در آینده ما را به كجا خواهد برد. با تأمل پی میبریم كه دین به نحوی باورنكردنی پیچیده است: چیستی آن، چگونگی و كجایی تجلییافتن آن، زمینههای معانی آن، همگی پیچیدهتر از آنی هستند كه ممكن است در بادی امر تصور كنیم و امروزه یقیناً همة اینها موضوعاتیاند برای بحث دربارة تلویزیون در ساعات پربیننده و نقش آن در ارتباط با ارزشهای عوامانه. برنامهریزی و برنامهسازی تلویزیونی، با طرح و نقشة قبلی یا بدون آن، مسئولیت عظیمی را به مخاطبان تحمیل میكند. افراد باید دربارة كیفیت و مناسببودنِ برنامههایی كه میبینند دست به انتخاب بزنند؛ آنها باید در برساختن هر نوع معنای دینی یا معنویای كه ممكن است از برنامهها بهدست آید هدایت و مهار خود را به دست بگیرند. در عین حال پیداست كه آمریكاییها به طور روزافزون خواهان آنند كه صنعت تلویزیون مسئولتر باشد به ویژه در ارتباط با ارزشها، حساسیتهای اخلاقی و نیز در توسلش به روح بشری. اگر گرایشهایی كه ما در این مقاله برشمردیم درست باشند، چنین دغدغههایی چندان زود از بین نخواهند رفت. امیل دوركهیم، جامعهشناس بزرگ فرانسوی، تشخیص داد كه دین عمیقاً در تاروپودِ تصدیقات و تأكیدات آیینی خودِ جامعه تنیده شده است؛ رسانهها اكنون بخشی از آن فرآیند آیینیاند و به ناچار باید با فشارهای یك ساحت عمومی باپروا و دلنگران مواجه شوند.
نویسنده:وِید كلارك روف
برگردان : امید مهرگان
منبع:ماهنامه رواق هنر وادیشه ،شماره سی وششم