جُرج بوش فقدان دموکراسی در اکثر کشورهای اسلامی را با تروریسم و ضدآمریکایی بودن پیوند زده است. بدین ترتیب در جوامع غربی بحثهای جدیدی مطرح شده است که چگونه میتوان دموکراسی را در این جوامع شکوفا کرد و اینکه آیا اسلام با دموکراسی سازگار است یا خیر. اعلام آمریکا مبنی بر ترویج دموکراسی در خاورمیانه، اشغال عراق، موفقیتهای انتخاباتی رو به افزایش اسلامگراها در چندین کشور خاورمیانه، سرکوبگری رژیمهای استبدادی در منطقه و مقاومت رو به رشد در برابر این اقدامات بر اهمیت این بحثها افزوده است.
ضروری است که بازنماییهای رسانۀ جمعیشده دربارۀ رابطۀ بین اسلام و دموکراسی مورد مطالعه قرار گیرد؛ زیرا رسانهها کنشگران بسیار مهم اجتماعی هستند که قدرت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را اداره میکنند. رسانهها با قرار دادن موضوعات و اتفاقات در دامنهای از همذاتپنداریهای اجتماعی و فرهنگی نقش مهمی در معنا دار کردن آنها ایفا میکنند. (هال و دیگران، 1978)
هنگامی که رسانهها دربارۀ مسائل فرهنگی و جغرافیایی سرزمینهای دوردست گزارش میکنند، نقش معناسازی آنها بسیار بیشتر میشود. این مطالعه با استفاده از تحلیل گفتمان به بررسی بازنماییهای اسلام و دموکراسی پس از یازده سپتامبر در مطبوعات معتبر آمریکا، از جمله تایمز، نیویورکتایمز، واشنگتنپست، والاستریتژورنال، و لسآنجلستایمز در بسترهای ایران، عراق و ترکیه میپردازد.[1]
هر یک از این سه کشور محیطهای سیاسی مختلفی در منطقۀ بیثبات خاورمیانه دارند. جرج بوش در سخنرانی سالانۀ خود در برابر کنگره در سال 2002 ایران و عراق را بخشی از تهدیدات برای آمریكا خواند. (سانگر، 2002) نهاد راهبرد امنیت ملی ایالات متحده در مارس سال 2006 هنگام تعیین خطمشی آمریکا در برابر ایران چنین بیان کرد:
ما از سوی هیچ کشوری به اندازۀ ایران با چالش روبهرو نیستیم. رژیم ایران اسراییل را تهدید میکند و در عراق نگرانیهایی ایجاد کرده است.
دربارۀ عراق نیز، نهاد راهبرد امنیت ملی (کاخ سفید، 2006) بر این موضوع تاکید کرد که موفقیت دموکراسی در عراق سکوی پرتابی برای موفقیت آزادی در منطقهای است که برای چندین دهه منبع بیثباتی و رکود بوده است. در ترکیه نیز به قدرت رسیدن حزب عدالت و توسعه در نتایج انتخابات این کشور در نوامبر 2002، سبب شد ایالت متحدۀ آمریکا نسبت به قدرتمندشدن حزبی با ریشههای اسلامگرایی در این کشور ابراز نگرانی کند و آن را تهدیدی برای سنتهای سکولار ترکیه و جهتگیریهای طرفدار غرب آن در نظر گیرد. (فولر، 2004)
روابط بین این سه کشور عمدتا مسلماننشین با آمریکا جهتگیریهای مختلفی به خود گرفته است. با این حال در هر یک از این سه کشور، اسلام سیاسی به عنوان نیروی پیشبرنده شناخته شده است، اگرچه میزان و نوع آن متفاوت است. با این حال در این کشورها رابطۀ اسلام و دموکراسی پویا است. این مقاله به تحلیل گفتمانهای مسلط و ضدگفتمانها نسبت به اسلام و دموکراسی در مطبوعات معتبر آمریکا میپردازد و آن را در بسترهای اجتماعی/سیاسی قرار میدهد.
بحثهای دانشگاهی دربارۀ رابطۀ اسلام و دموکراسی
مارک تسلر[2] (2002) با استفاده از دادههای افکار عمومی که در فلسطین (سواحل جنوبی و غزه)، مراکش، الجزایر و مصر جمعآوری کرد، به بررسی تاثیر اسلام بر دیدگاههای مردم نسبت به دموکراسی پرداخت. وی به این نتیجه رسید:
مردمی که تعلق خاطر قوی اسلامی دارند، ضرورتاً حمایت کمتری از دموکراسی نمیکنند.
وی متوجه شد مردم این مناطق نسبت به جنبشهای اسلامگرایانه که در سیاست به دنبال رهنمودهای اسلامی هستند، دیدگاه مساعد دارند و همچنین مایلند در سیاست، مناظره و پاسخگویی را دنبال کنند. بنابراین تسلر چنین نتیجهگیری کرد که دست کم در ذهن عموم مردم، هیچ عدم سازگاری ضروری بین اسلام و دموکراسی وجود ندارد.
با این حال، همۀ محققین متقاعد نشدهاند که اسلام و دموکراسی سازگار هستند. میتوان محیط علمی جامعۀ آمریکا نسبت به اسلام را به دو پایگاه تقسیم کرد: مقابلهگرایان[3] و همسازگرایان.[4] برنارد لوییس، استاد دانشگاه پرینستون و ساموئل هانتینگتون، استاد دانشگاه هاروارد و دانیل پایپس، متخصص تاریخ خاورمیانه و بنیانگذار و مدیر گروه متفکران خاورمیانه، جزء اعضای برجستۀ پایگاه به اصطلاح مقابلهگرایی هستند. این پایگاه اعتقادی به سازگاری اسلام سیاسی با دموکراسی ندارد. (جرگز، 1999)
لوییس مصیبتهای سیاسی منطقهای در خاورمیانه را دارای ماهیت روانشناختی و حقیقتاً غلط، چهارچوبگذاری کرد و مسلمانان را برای پذیرش ایدهآلهای غرب به چالش کشید به گونهای که از نظر وی برای آنها تنها مصیبت و قربانی بودن باقی مانده است. در این بین، هانتینگتون (1993) بحث دربارۀ ماهیت تعاملات بین اسلام و غرب را به سطح برخورد تمدنها کشیده است.[5] پیشتر نیز لوییس در سال 1990 مفهوم برخورد تمدنها را در مقالهای با نام ریشههای طغیان مسلمانان مطرح کرده بود.
اظهارات این پایگاه مقابلهگرایان مورد انتقاد گروه همسازگرایان قرار گرفته است، با این حال نباید تصور کرد که طبقهبندی دقیقی در این خصوص وجود دارد.(جرگز، 1999) ادوارد سعید (1994) به انتقاد از مدل برخورد تمدنهای هانتینگتون پرداخت؛ زیرا مختلط بودن فرهنگی و ناهمگونی بین فرهنگها را نادیده گرفته است و روابط درونی، تعاملات و وابستگیهای متقابل آنها را کنار گذاشته است. پس از حوادث یازده سپتامبر، ادوارد سعید(2001) در مقالهای با نام برخورد جهالت که در مجلۀ Nation به چاپ رسید، به محبوبیت مجدد مدل برخورد تمدنهای لوییس و هانتینگتون پاسخ میدهد. در این مقاله سعید بیان کرد که «برچسبهایی مانند اسلام و غرب بر اساس تعمیمدهیهای گسترده قرار دارد و بهتر است در چهارچوب جماعتهای زورمند و بیزور مورد توجه قرار گیرد.»
جان اسپوزیتو[6] (1999) چنین بیان میکند که تحلیل گزینشی فعالگرایی اسلامی به عنوان «محصول برخورد تمدنها یا وفاداری کورکورانه و غیر منطقی به ایمان» کمک میکند که دلایل مطرحشده از سوی اسلامگرایان در انتقاد از غرب از جمله امپریالیسم و حمایت آمریکا از رژیمهای استبدادی در خاورمیانه کنار گذاشته شوند.
علاوه بر ادوارد سعید و اسپوزیتو، چندین دانشمند دیگر از جمله رابرت هفنر،[7] نوح فلدمان[8] و خالد ابوالفضل[9] بر تنوع و پویایی سیاستهای اسلامگراها تاکید کردهاند. فلدمان(2003) اسلام را «یک مجموعۀ پیچیده از ارزشها، رویکردها و اعتقادات مختلف و مشاجرهای» (2003) میداند که در آن حوزههای بسیاری وجود دارند که اسلام و دموکراسی میتوانند در کنار هم فعالیت کنند. وی بدون اینکه سکولاریسم غربی را به عنوان پیششرط ضروری برای دموکراسی ذکر کند، بر انعطافپذیری اسلام تاکید میکند. ابوالفضل (2004) نیز بر سازگاری فلسفی اسلام و دموکراسی تاکید میکند. بخشی که در ادامه میآید به تحلیل ادبیات مربوط به چگونگی بازنمایی مسلمانان در رسانههای غرب میپردازد.
بازنماییهای اسلام، مسلمانان و اعراب
هرچند مطالعاتی وجود ندارد که به بررسی بازنماییهای رسانههای آمریکا نسبت به ارتباط خاص بین اسلام و دموکراسی بپردازد ولی آثار قابل توجهی وجود دارند که به بررسی تصویرسازی از اسلام، مسلمانان و اعراب در رسانههای غربی میپردازند. دو کتاب ادوارد سعید با عنوانهای شرقشناسی (که ابتدا در سال 1978 به چاپ رسید) و پوشش [رسانهای] اسلام (ابتدا در سال 1981 به چاپ رسید) آثار بنیادین در این حوزه هستند. بحثهای سعید دربارۀ بازنماییهای اسلام در رسانههای غربی بر اساس انتقاد از دیدگاههای مستشرقین قرار دارد که اسلام را به عنوان مذهبی عقبمانده، خشونتگرا و غیرمنطقی به تصویر میکشند.
سعید در کتاب پوشش اسلام (1997) به ردیابی این موضوع میپردازد که اسلام چگونه با افزایش قیمت بهای نفت اوپک در دهۀ 1970 و انقلاب اسلامی در ایران تبدیل به خبر برای غرب گردید. سعید(1980) با اظهارنظر دربارۀ پوشش رسانههای آمریکایی از انقلاب اسلامی ایران و بحران گروگانگیری، بیان میکند که رسانههای آمریکایی توسعههای سیاسی در ایران را به عنوان زدوخورد تمدنی بین خیر و شر، که همان غرب و اسلام باشند، بازنمایی کردند. رسانهها بر مسائل مربوط چگونگی برخورد با بحران گروگانگیری پرداختند در حالی که آن را در بافت سیال سیاسی حاصل از تغییر انقلابی قرار نمیدادند.(سعید،1980)
بسیاری از محققین که به بررسی بازنماییهای اسلام در رسانهها پرداختهاند، نشان دادهاند که اخبار مربوط به اسلام اغلب اخبار بدی است که شامل گزارشهای مربوط به خشونت، بحرانهای گروگانگیری، آدمربایی، جنگ و درگیری است. چنین ویژگیهایی تنها محدود به پوشش رسانههای آمریکایی نیست، بلکه به بازنماییهای مسلط رسانهای در اروپا نیز تسری یافته است. حافظ(2000) به تحلیل محتوای 11518 مقاله که بین سالهای 1946 تا 1994 در آلمان به چاپ رسیده بود، پرداخت و چنین نتیجهگیری کرد که وضعیت طبیعی زندگی روزمره در خاورمیانه و منطقۀ شمال آفریقا از آن رخت بربسته است. حافظ(2000) همچنین به تحلیل محتوای پوشش مطبوعات معتبر آلمان بین سالهای 1991 تا 1992 نسبت به بحران الجزایر پرداخت و متوجه شد که مطبوعات آلمان از تعداد محدودی چهارچوب[10] در پوشش رسانهای خود استفاده میکنند که در وهلۀ اول بر خطر به قدرت رسیدن دیکتاتوری اسلامی از طریق راههای قانونی تمرکز میکنند.
چندین محقق با استفاده از بحثهای سعید به بررسی این موضوع پرداختهاند که آیا بازنماییهای اسلام در زمینههای خاص دیدگاههای شرقشناسی را تقویت میکنند. (کریم، 2000؛ پول، 2002؛ ریچاردسون، 2004). کریم(2000) با تحلیل پوشش رسانهایِ چندین کشمکش و موقعیت بحرانی نشان داد که برساختهای رسانهای از اسلام به عنوان دیگران[11] یك اصل است. هرچند کریم، مانند سعید، این بحث را مطرح کرد که گفتمانهای مسلط رسانههای غربی اسلام را به عنوان تمدن تهدیدکننده به تصویر میکشند ولی به این نکته نیز اشاره کرد که سعید بیش از اندازه بر هژمونی گفتمانهای شرقشناسی تاکید کرده است و دیدگاههای مخالف موجود در رسانهها را نادیده گرفته است. پول(2002) نیز از انتقادهای سعید نسبت به شرقشناسی در مطالعۀ اسلام و مسلمانان بریتانیا در مطبوعات بریتانیا بهره گرفت و این بحث را مطرح کرد که پوشش رسانهای تنها در ارتباط با شرایط سیاسی که در آن تولید شده است، قابل تحلیل است. مطالعات وی نشان داد که مسلمانان بریتانیا اغلب تهدیدی برای جریان مسلط ارزشهای بریتانیا محسوب میگردند و آنها مردمی هستند که باید یا به عنوان قربانی یا به عنوان دردسرساز مدیریت شوند.
چندین محقق با استفاده از روشهای تحقیق گوناگون تصویر سوگیرانه از اعراب و مسلمانان در اخبار و همچنین پوشش سرگرمی در رسانههای آمریکا را تصدیق کردند. (قریب، 1983؛ هاشم، 1995؛ موسی، 1984؛ مسقطی، 2002؛ پالمر، 1995؛ سعید، 1997؛ شاهین، 1984؛ سلیمان، 1988؛ ویلکینز و داونینگ، 2002). پوشش رسانهای از جنگ و کشمکش نیز مورد مطالعه قرار گرفته است تا بازنماییهای اسلام و اعراب مورد بررسی قرار گیرد. مسقطی (2002) نشان داد که حملۀ عراق به کویت به گونهای چهارچوبگذاری شد که تصور شود «باید غرب برای نجات اعراب از ماهیت وحشیانهشان مداخله کند».
پس از حمله به مرکز تجارت جهانی در یازده سپتامبر سال 2001، تمرکز بر اسلام و مسلمانان در گفتمانهای رسانهای و سیاسی به شدت افزایش یافته است. آبراهامیان(2002) در مطالعۀ خود از پوشش مجلات و مطبوعات اصلی و معتبر آمریکا بر این مسئله تاکید کرد که جریان مسلط رسانههای آمریکایی حوادث یازده سپتامبر را در بستر پارادایم برخورد تمدنها که از سوی هانتینگتون(1993) مطرح گردید، قرار دادهاند. محبوبیت مدل هانتینگتون در توانایی آن برای تحلیل روابط بینالملل بدون اشاره به سیاستهای فعلی نهفته است.(آبراهامیان، 2003) گزارشهای مربوط به خشونت سیاسی مسلمانان در رسانههای غربی همچنان اشاره به سیاستهای خارجی آمریکا و پیامدهای آن را حذف میکند.
باید به این نکته اشاره کنم که پیوند نظری مشترک بین بسیاری از این مطالعات دربارۀ بازنماییهای اسلام، مسلمانان و اعراب در رسانههای غربی انتقادهای ادوارد سعید از شرقشناسی، در کنار مفهوم قدرتدانش فوکو است که به عنوان چهارچوب نظری مهمی در این تحقیق مورد استفاده قرار گرفته است.
چهارچوب نظری: انتقاد سعید از شرقشناسی و مفهوم قدرتدانش فوکو
سعید (1994) به این بحث پرداخته است که جزماندیشیهای عمدۀ شرقشناسی در اصلیترین شکل مطالعات مربوط به اعراب و اسلام وجود دارد. وی این جزماندیشیها را به صورت اعتقاد به برتری غرب به عنوان توسعهیافته و منطقی و شرق به عنوان حقیر و راکد جمعبندی کرد. بنابراین شرق به گونهای به تصویر کشیده شده است که قادر نیست [حدود] خود را تعریف کند و ضروری است که یا ترسانده شود یا کنترل شود.(سعید، 1994)
سعید مفاهیم فوکویی گفتمان و قدرت را به خدمت گرفت تا شرقشناسی را تعیین کند و به تبیین این مسئله بپردازد که چگونه غرب با ساختن دانش دربارۀ شرق، بر شرق اعمال قدرت کرده است. فوکو(1990) در کتاب خود با نام تاریخ تمایلات جنسی گفتمان را به عنوان جایگاهی توصیف کرد که «در آن قدرت و دانش با یکدیگر تلاقی میکنند». لوک[12](1995ـ 1996) به تفصیل بیان کرد که روابط قدرتدانش با ساختن حقایق دربارۀ جامعه، به دست میآید، که اینها «حقایقی هستند که به مقولهها و تعریفهای بدیهی تبدیل میشوند و حکومتها با استفاده از آن حکمرانی میکنند و جمعیتهای خود را مورد نظارت قرار میدهند و اعضای اجتماعها با استفاده از آن، خود و دیگران را تعریف میکنند».
این مطالعه به بررسی و تعیین این تعاریف بدیهی انگاشتهشده و مفروضات دربارۀ رابطۀ بین اسلام و دموکراسی میپردازد. این مطالعه انواع دانش دربارۀ اسلام و دموکراسی را که میتوان در صفحات روزنامههای معتبر آمریکایی یافت، تعیین میکند، دانشی که میتواند از سوی سیاستمداران مورد سوء استفاده قرار گیرد تا حمایت از طرحهای امپریالیسم در اغلب کشورهای مسلمان را تقویت کند.
فوکو (1980) با تاکید بر همبستگی متقابل قدرت و دانش، نشان داد که «برای قدرت این امکان وجود ندارد که بدون دانش اعمال شود، برای دانش نیز غیر ممکن است که تولید قدرت نکند». بنابراین، هم دانش و هم حقیقت توسط قدرت آلوده میگردند؛ هر دو تاثیرات قدرت را فراهم میکنند.(فوکو، 1980) در این فرآیند، قدرت دیگر تنها یک کنش سرکوبگر باقی نمیماند. فوکو این بحث را مطرح میکند که «قدرت عبور میکند و چیزهایی تولید میکند، لذت ایجاد میکند، به دانش شکل میدهد، تولید گفتمان میکند».
سعید(1994) بر اساس بحثهای فوکو نشان میدهد که «رابطۀ بین غرب و شرق رابطۀ بین قدرت، سلطه و درجات مختلف یک هژمونی پیچیده است». بر خلاف انتقادهایی که از سوی چندین محقق نسبت به دیدگاههای سعید مطرح شده است(هالیدی، 1993؛ کر، 1980؛ لوییس، 1982؛ مسلّم، 1979؛ ترنر، 1989) انتقادهای وی همچنان نقش مهمی در آشکارسازی سرکوبگری اشکال دانش امپریالیستی ایفا کرده است. سعید ضرورت مورد تردید قرار دادن دانش شرقشناسی، مقاومت از سوی به حاشیهراندهشدگان و شکستن مرزهای بین پیرامون و مرکز را پایهگذاری کرد. انتقادهای سعید از شرقشناسی همچنین نقش مهمی در بنیانگذاری انتقادهای پسااستعماری ایفا کرده (پراکاش، 1995) و جهان سوم را به پایگاهی جدید برای نظریهپردازی تبدیل کرده است.(باتناگار، 1986)
هامی بهابها[13]با پذیرش بحثهای کلی سعید در انتقاد از شرقشناسی، تنش و ناهماهنگی در گفتمان استعماری را مشخص میسازد و نشان میدهد که قدرت استعماری دارای ویژگی ناپایداری و تشویش است که نسبت به موضوع دلخواه و مورد تمسخر به طور همزمان مغایرت ایجاد میکند. بهابها همچنین از سعید به دلیل اهمیت ندادن کافی به پیچیدگی مفهوم قدرتدانش فوکو انتقاد میکند. به نظر وی سعید در این بین یک مفهوم ابزاری به دست آورده است که فهم اینکه «قدرت چگونه به عنوان عامل تحریککننده و بازدارنده عمل میکند» را دشوار میسازد. این مطالعه بر اساس مفهوم قدرتدانش فوکو، به بررسی این موضوع میپردازد که چگونه دانش دربارۀ اسلام و دموکراسی در آن واحد اشکال سرکوبگر و تولیدگر به خود میگیرد، بدین صورت که نشان میدهد این دانش چطور میتواند حکمرانی بر زیردستان را تضمین کند، در حالی که ادعای نجات آنها را دارد. فوکو (1990) علاوه بر تاکید بر عملکردهای تولیدگر قدرت، این بحث را نیز مطرح کرد که نقطههای مقاومت در «هر جایی در شبکۀ قدرت حاضر هستند».
راکا شوم[14] (2006) با توجه به این مقاومت توسط استعمارزدگان نشان میدهد که حضور فراوان گروههای جهان سومی در بازنماییهای رسانهایشده گاهی هژمونی آنها را دچار اختلال میکند و استعمارزدگان را قادر میسازد که اظهار وجود کنند. بر اساس چنین بنیانهای نظریای این مطالعه همچنین به بررسی گفتمانهایی میپردازد که در برابر بازنماییهای مسلط اسلام و دموکراسی در مطبوعات معتبر آمریکا مقاومت میکنند.
بررسی ضد گفتمانها نشان میدهد که آیا تعریفهای هژمونیک غرب از مدرنیته، سکولاریسم و توسعه در صفحات مطبوعات معتبرآمریکا مورد چالش قرار گرفته است یا خیر. طارق بانوری[15](1990) در کتاب خود با نام دانش سلطهگر: توسعه، فرهنگ و مقاومت تاکید کرد که مفهوم مدرنیزاسیون غربی به عنوان «فرآیندی موزون و به عنوان جایگزین کردن زندگی نامطلوب توسط زندگی مطلوبتر» نابهجا است و تفاوتهای مهمی بین جوامع در نوع نگاه وجود دارد. با توجه به بانوری «مدرنیتۀ غربی همواره در راستای کاهش آزادی عمل کرده است و هر جا که معرفی شده است حق حاکمیت مردم را انکار کرده است».
ضروری است که بازنماییهای رسانۀ جمعیشده دربارۀ رابطۀ بین اسلام و دموکراسی مورد مطالعه قرار گیرد؛ زیرا رسانهها کنشگران بسیار مهم اجتماعی هستند که قدرت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را اداره میکنند. رسانهها با قرار دادن موضوعات و اتفاقات در دامنهای از همذاتپنداریهای اجتماعی و فرهنگی نقش مهمی در معنا دار کردن آنها ایفا میکنند. (هال و دیگران، 1978)
هنگامی که رسانهها دربارۀ مسائل فرهنگی و جغرافیایی سرزمینهای دوردست گزارش میکنند، نقش معناسازی آنها بسیار بیشتر میشود. این مطالعه با استفاده از تحلیل گفتمان به بررسی بازنماییهای اسلام و دموکراسی پس از یازده سپتامبر در مطبوعات معتبر آمریکا، از جمله تایمز، نیویورکتایمز، واشنگتنپست، والاستریتژورنال، و لسآنجلستایمز در بسترهای ایران، عراق و ترکیه میپردازد.[1]
هر یک از این سه کشور محیطهای سیاسی مختلفی در منطقۀ بیثبات خاورمیانه دارند. جرج بوش در سخنرانی سالانۀ خود در برابر کنگره در سال 2002 ایران و عراق را بخشی از تهدیدات برای آمریكا خواند. (سانگر، 2002) نهاد راهبرد امنیت ملی ایالات متحده در مارس سال 2006 هنگام تعیین خطمشی آمریکا در برابر ایران چنین بیان کرد:
ما از سوی هیچ کشوری به اندازۀ ایران با چالش روبهرو نیستیم. رژیم ایران اسراییل را تهدید میکند و در عراق نگرانیهایی ایجاد کرده است.
دربارۀ عراق نیز، نهاد راهبرد امنیت ملی (کاخ سفید، 2006) بر این موضوع تاکید کرد که موفقیت دموکراسی در عراق سکوی پرتابی برای موفقیت آزادی در منطقهای است که برای چندین دهه منبع بیثباتی و رکود بوده است. در ترکیه نیز به قدرت رسیدن حزب عدالت و توسعه در نتایج انتخابات این کشور در نوامبر 2002، سبب شد ایالت متحدۀ آمریکا نسبت به قدرتمندشدن حزبی با ریشههای اسلامگرایی در این کشور ابراز نگرانی کند و آن را تهدیدی برای سنتهای سکولار ترکیه و جهتگیریهای طرفدار غرب آن در نظر گیرد. (فولر، 2004)
روابط بین این سه کشور عمدتا مسلماننشین با آمریکا جهتگیریهای مختلفی به خود گرفته است. با این حال در هر یک از این سه کشور، اسلام سیاسی به عنوان نیروی پیشبرنده شناخته شده است، اگرچه میزان و نوع آن متفاوت است. با این حال در این کشورها رابطۀ اسلام و دموکراسی پویا است. این مقاله به تحلیل گفتمانهای مسلط و ضدگفتمانها نسبت به اسلام و دموکراسی در مطبوعات معتبر آمریکا میپردازد و آن را در بسترهای اجتماعی/سیاسی قرار میدهد.
بحثهای دانشگاهی دربارۀ رابطۀ اسلام و دموکراسی
مارک تسلر[2] (2002) با استفاده از دادههای افکار عمومی که در فلسطین (سواحل جنوبی و غزه)، مراکش، الجزایر و مصر جمعآوری کرد، به بررسی تاثیر اسلام بر دیدگاههای مردم نسبت به دموکراسی پرداخت. وی به این نتیجه رسید:
مردمی که تعلق خاطر قوی اسلامی دارند، ضرورتاً حمایت کمتری از دموکراسی نمیکنند.
وی متوجه شد مردم این مناطق نسبت به جنبشهای اسلامگرایانه که در سیاست به دنبال رهنمودهای اسلامی هستند، دیدگاه مساعد دارند و همچنین مایلند در سیاست، مناظره و پاسخگویی را دنبال کنند. بنابراین تسلر چنین نتیجهگیری کرد که دست کم در ذهن عموم مردم، هیچ عدم سازگاری ضروری بین اسلام و دموکراسی وجود ندارد.
با این حال، همۀ محققین متقاعد نشدهاند که اسلام و دموکراسی سازگار هستند. میتوان محیط علمی جامعۀ آمریکا نسبت به اسلام را به دو پایگاه تقسیم کرد: مقابلهگرایان[3] و همسازگرایان.[4] برنارد لوییس، استاد دانشگاه پرینستون و ساموئل هانتینگتون، استاد دانشگاه هاروارد و دانیل پایپس، متخصص تاریخ خاورمیانه و بنیانگذار و مدیر گروه متفکران خاورمیانه، جزء اعضای برجستۀ پایگاه به اصطلاح مقابلهگرایی هستند. این پایگاه اعتقادی به سازگاری اسلام سیاسی با دموکراسی ندارد. (جرگز، 1999)
لوییس مصیبتهای سیاسی منطقهای در خاورمیانه را دارای ماهیت روانشناختی و حقیقتاً غلط، چهارچوبگذاری کرد و مسلمانان را برای پذیرش ایدهآلهای غرب به چالش کشید به گونهای که از نظر وی برای آنها تنها مصیبت و قربانی بودن باقی مانده است. در این بین، هانتینگتون (1993) بحث دربارۀ ماهیت تعاملات بین اسلام و غرب را به سطح برخورد تمدنها کشیده است.[5] پیشتر نیز لوییس در سال 1990 مفهوم برخورد تمدنها را در مقالهای با نام ریشههای طغیان مسلمانان مطرح کرده بود.
اظهارات این پایگاه مقابلهگرایان مورد انتقاد گروه همسازگرایان قرار گرفته است، با این حال نباید تصور کرد که طبقهبندی دقیقی در این خصوص وجود دارد.(جرگز، 1999) ادوارد سعید (1994) به انتقاد از مدل برخورد تمدنهای هانتینگتون پرداخت؛ زیرا مختلط بودن فرهنگی و ناهمگونی بین فرهنگها را نادیده گرفته است و روابط درونی، تعاملات و وابستگیهای متقابل آنها را کنار گذاشته است. پس از حوادث یازده سپتامبر، ادوارد سعید(2001) در مقالهای با نام برخورد جهالت که در مجلۀ Nation به چاپ رسید، به محبوبیت مجدد مدل برخورد تمدنهای لوییس و هانتینگتون پاسخ میدهد. در این مقاله سعید بیان کرد که «برچسبهایی مانند اسلام و غرب بر اساس تعمیمدهیهای گسترده قرار دارد و بهتر است در چهارچوب جماعتهای زورمند و بیزور مورد توجه قرار گیرد.»
جان اسپوزیتو[6] (1999) چنین بیان میکند که تحلیل گزینشی فعالگرایی اسلامی به عنوان «محصول برخورد تمدنها یا وفاداری کورکورانه و غیر منطقی به ایمان» کمک میکند که دلایل مطرحشده از سوی اسلامگرایان در انتقاد از غرب از جمله امپریالیسم و حمایت آمریکا از رژیمهای استبدادی در خاورمیانه کنار گذاشته شوند.
علاوه بر ادوارد سعید و اسپوزیتو، چندین دانشمند دیگر از جمله رابرت هفنر،[7] نوح فلدمان[8] و خالد ابوالفضل[9] بر تنوع و پویایی سیاستهای اسلامگراها تاکید کردهاند. فلدمان(2003) اسلام را «یک مجموعۀ پیچیده از ارزشها، رویکردها و اعتقادات مختلف و مشاجرهای» (2003) میداند که در آن حوزههای بسیاری وجود دارند که اسلام و دموکراسی میتوانند در کنار هم فعالیت کنند. وی بدون اینکه سکولاریسم غربی را به عنوان پیششرط ضروری برای دموکراسی ذکر کند، بر انعطافپذیری اسلام تاکید میکند. ابوالفضل (2004) نیز بر سازگاری فلسفی اسلام و دموکراسی تاکید میکند. بخشی که در ادامه میآید به تحلیل ادبیات مربوط به چگونگی بازنمایی مسلمانان در رسانههای غرب میپردازد.
بازنماییهای اسلام، مسلمانان و اعراب
هرچند مطالعاتی وجود ندارد که به بررسی بازنماییهای رسانههای آمریکا نسبت به ارتباط خاص بین اسلام و دموکراسی بپردازد ولی آثار قابل توجهی وجود دارند که به بررسی تصویرسازی از اسلام، مسلمانان و اعراب در رسانههای غربی میپردازند. دو کتاب ادوارد سعید با عنوانهای شرقشناسی (که ابتدا در سال 1978 به چاپ رسید) و پوشش [رسانهای] اسلام (ابتدا در سال 1981 به چاپ رسید) آثار بنیادین در این حوزه هستند. بحثهای سعید دربارۀ بازنماییهای اسلام در رسانههای غربی بر اساس انتقاد از دیدگاههای مستشرقین قرار دارد که اسلام را به عنوان مذهبی عقبمانده، خشونتگرا و غیرمنطقی به تصویر میکشند.
سعید در کتاب پوشش اسلام (1997) به ردیابی این موضوع میپردازد که اسلام چگونه با افزایش قیمت بهای نفت اوپک در دهۀ 1970 و انقلاب اسلامی در ایران تبدیل به خبر برای غرب گردید. سعید(1980) با اظهارنظر دربارۀ پوشش رسانههای آمریکایی از انقلاب اسلامی ایران و بحران گروگانگیری، بیان میکند که رسانههای آمریکایی توسعههای سیاسی در ایران را به عنوان زدوخورد تمدنی بین خیر و شر، که همان غرب و اسلام باشند، بازنمایی کردند. رسانهها بر مسائل مربوط چگونگی برخورد با بحران گروگانگیری پرداختند در حالی که آن را در بافت سیال سیاسی حاصل از تغییر انقلابی قرار نمیدادند.(سعید،1980)
بسیاری از محققین که به بررسی بازنماییهای اسلام در رسانهها پرداختهاند، نشان دادهاند که اخبار مربوط به اسلام اغلب اخبار بدی است که شامل گزارشهای مربوط به خشونت، بحرانهای گروگانگیری، آدمربایی، جنگ و درگیری است. چنین ویژگیهایی تنها محدود به پوشش رسانههای آمریکایی نیست، بلکه به بازنماییهای مسلط رسانهای در اروپا نیز تسری یافته است. حافظ(2000) به تحلیل محتوای 11518 مقاله که بین سالهای 1946 تا 1994 در آلمان به چاپ رسیده بود، پرداخت و چنین نتیجهگیری کرد که وضعیت طبیعی زندگی روزمره در خاورمیانه و منطقۀ شمال آفریقا از آن رخت بربسته است. حافظ(2000) همچنین به تحلیل محتوای پوشش مطبوعات معتبر آلمان بین سالهای 1991 تا 1992 نسبت به بحران الجزایر پرداخت و متوجه شد که مطبوعات آلمان از تعداد محدودی چهارچوب[10] در پوشش رسانهای خود استفاده میکنند که در وهلۀ اول بر خطر به قدرت رسیدن دیکتاتوری اسلامی از طریق راههای قانونی تمرکز میکنند.
چندین محقق با استفاده از بحثهای سعید به بررسی این موضوع پرداختهاند که آیا بازنماییهای اسلام در زمینههای خاص دیدگاههای شرقشناسی را تقویت میکنند. (کریم، 2000؛ پول، 2002؛ ریچاردسون، 2004). کریم(2000) با تحلیل پوشش رسانهایِ چندین کشمکش و موقعیت بحرانی نشان داد که برساختهای رسانهای از اسلام به عنوان دیگران[11] یك اصل است. هرچند کریم، مانند سعید، این بحث را مطرح کرد که گفتمانهای مسلط رسانههای غربی اسلام را به عنوان تمدن تهدیدکننده به تصویر میکشند ولی به این نکته نیز اشاره کرد که سعید بیش از اندازه بر هژمونی گفتمانهای شرقشناسی تاکید کرده است و دیدگاههای مخالف موجود در رسانهها را نادیده گرفته است. پول(2002) نیز از انتقادهای سعید نسبت به شرقشناسی در مطالعۀ اسلام و مسلمانان بریتانیا در مطبوعات بریتانیا بهره گرفت و این بحث را مطرح کرد که پوشش رسانهای تنها در ارتباط با شرایط سیاسی که در آن تولید شده است، قابل تحلیل است. مطالعات وی نشان داد که مسلمانان بریتانیا اغلب تهدیدی برای جریان مسلط ارزشهای بریتانیا محسوب میگردند و آنها مردمی هستند که باید یا به عنوان قربانی یا به عنوان دردسرساز مدیریت شوند.
چندین محقق با استفاده از روشهای تحقیق گوناگون تصویر سوگیرانه از اعراب و مسلمانان در اخبار و همچنین پوشش سرگرمی در رسانههای آمریکا را تصدیق کردند. (قریب، 1983؛ هاشم، 1995؛ موسی، 1984؛ مسقطی، 2002؛ پالمر، 1995؛ سعید، 1997؛ شاهین، 1984؛ سلیمان، 1988؛ ویلکینز و داونینگ، 2002). پوشش رسانهای از جنگ و کشمکش نیز مورد مطالعه قرار گرفته است تا بازنماییهای اسلام و اعراب مورد بررسی قرار گیرد. مسقطی (2002) نشان داد که حملۀ عراق به کویت به گونهای چهارچوبگذاری شد که تصور شود «باید غرب برای نجات اعراب از ماهیت وحشیانهشان مداخله کند».
پس از حمله به مرکز تجارت جهانی در یازده سپتامبر سال 2001، تمرکز بر اسلام و مسلمانان در گفتمانهای رسانهای و سیاسی به شدت افزایش یافته است. آبراهامیان(2002) در مطالعۀ خود از پوشش مجلات و مطبوعات اصلی و معتبر آمریکا بر این مسئله تاکید کرد که جریان مسلط رسانههای آمریکایی حوادث یازده سپتامبر را در بستر پارادایم برخورد تمدنها که از سوی هانتینگتون(1993) مطرح گردید، قرار دادهاند. محبوبیت مدل هانتینگتون در توانایی آن برای تحلیل روابط بینالملل بدون اشاره به سیاستهای فعلی نهفته است.(آبراهامیان، 2003) گزارشهای مربوط به خشونت سیاسی مسلمانان در رسانههای غربی همچنان اشاره به سیاستهای خارجی آمریکا و پیامدهای آن را حذف میکند.
باید به این نکته اشاره کنم که پیوند نظری مشترک بین بسیاری از این مطالعات دربارۀ بازنماییهای اسلام، مسلمانان و اعراب در رسانههای غربی انتقادهای ادوارد سعید از شرقشناسی، در کنار مفهوم قدرتدانش فوکو است که به عنوان چهارچوب نظری مهمی در این تحقیق مورد استفاده قرار گرفته است.
چهارچوب نظری: انتقاد سعید از شرقشناسی و مفهوم قدرتدانش فوکو
سعید (1994) به این بحث پرداخته است که جزماندیشیهای عمدۀ شرقشناسی در اصلیترین شکل مطالعات مربوط به اعراب و اسلام وجود دارد. وی این جزماندیشیها را به صورت اعتقاد به برتری غرب به عنوان توسعهیافته و منطقی و شرق به عنوان حقیر و راکد جمعبندی کرد. بنابراین شرق به گونهای به تصویر کشیده شده است که قادر نیست [حدود] خود را تعریف کند و ضروری است که یا ترسانده شود یا کنترل شود.(سعید، 1994)
سعید مفاهیم فوکویی گفتمان و قدرت را به خدمت گرفت تا شرقشناسی را تعیین کند و به تبیین این مسئله بپردازد که چگونه غرب با ساختن دانش دربارۀ شرق، بر شرق اعمال قدرت کرده است. فوکو(1990) در کتاب خود با نام تاریخ تمایلات جنسی گفتمان را به عنوان جایگاهی توصیف کرد که «در آن قدرت و دانش با یکدیگر تلاقی میکنند». لوک[12](1995ـ 1996) به تفصیل بیان کرد که روابط قدرتدانش با ساختن حقایق دربارۀ جامعه، به دست میآید، که اینها «حقایقی هستند که به مقولهها و تعریفهای بدیهی تبدیل میشوند و حکومتها با استفاده از آن حکمرانی میکنند و جمعیتهای خود را مورد نظارت قرار میدهند و اعضای اجتماعها با استفاده از آن، خود و دیگران را تعریف میکنند».
این مطالعه به بررسی و تعیین این تعاریف بدیهی انگاشتهشده و مفروضات دربارۀ رابطۀ بین اسلام و دموکراسی میپردازد. این مطالعه انواع دانش دربارۀ اسلام و دموکراسی را که میتوان در صفحات روزنامههای معتبر آمریکایی یافت، تعیین میکند، دانشی که میتواند از سوی سیاستمداران مورد سوء استفاده قرار گیرد تا حمایت از طرحهای امپریالیسم در اغلب کشورهای مسلمان را تقویت کند.
فوکو (1980) با تاکید بر همبستگی متقابل قدرت و دانش، نشان داد که «برای قدرت این امکان وجود ندارد که بدون دانش اعمال شود، برای دانش نیز غیر ممکن است که تولید قدرت نکند». بنابراین، هم دانش و هم حقیقت توسط قدرت آلوده میگردند؛ هر دو تاثیرات قدرت را فراهم میکنند.(فوکو، 1980) در این فرآیند، قدرت دیگر تنها یک کنش سرکوبگر باقی نمیماند. فوکو این بحث را مطرح میکند که «قدرت عبور میکند و چیزهایی تولید میکند، لذت ایجاد میکند، به دانش شکل میدهد، تولید گفتمان میکند».
سعید(1994) بر اساس بحثهای فوکو نشان میدهد که «رابطۀ بین غرب و شرق رابطۀ بین قدرت، سلطه و درجات مختلف یک هژمونی پیچیده است». بر خلاف انتقادهایی که از سوی چندین محقق نسبت به دیدگاههای سعید مطرح شده است(هالیدی، 1993؛ کر، 1980؛ لوییس، 1982؛ مسلّم، 1979؛ ترنر، 1989) انتقادهای وی همچنان نقش مهمی در آشکارسازی سرکوبگری اشکال دانش امپریالیستی ایفا کرده است. سعید ضرورت مورد تردید قرار دادن دانش شرقشناسی، مقاومت از سوی به حاشیهراندهشدگان و شکستن مرزهای بین پیرامون و مرکز را پایهگذاری کرد. انتقادهای سعید از شرقشناسی همچنین نقش مهمی در بنیانگذاری انتقادهای پسااستعماری ایفا کرده (پراکاش، 1995) و جهان سوم را به پایگاهی جدید برای نظریهپردازی تبدیل کرده است.(باتناگار، 1986)
هامی بهابها[13]با پذیرش بحثهای کلی سعید در انتقاد از شرقشناسی، تنش و ناهماهنگی در گفتمان استعماری را مشخص میسازد و نشان میدهد که قدرت استعماری دارای ویژگی ناپایداری و تشویش است که نسبت به موضوع دلخواه و مورد تمسخر به طور همزمان مغایرت ایجاد میکند. بهابها همچنین از سعید به دلیل اهمیت ندادن کافی به پیچیدگی مفهوم قدرتدانش فوکو انتقاد میکند. به نظر وی سعید در این بین یک مفهوم ابزاری به دست آورده است که فهم اینکه «قدرت چگونه به عنوان عامل تحریککننده و بازدارنده عمل میکند» را دشوار میسازد. این مطالعه بر اساس مفهوم قدرتدانش فوکو، به بررسی این موضوع میپردازد که چگونه دانش دربارۀ اسلام و دموکراسی در آن واحد اشکال سرکوبگر و تولیدگر به خود میگیرد، بدین صورت که نشان میدهد این دانش چطور میتواند حکمرانی بر زیردستان را تضمین کند، در حالی که ادعای نجات آنها را دارد. فوکو (1990) علاوه بر تاکید بر عملکردهای تولیدگر قدرت، این بحث را نیز مطرح کرد که نقطههای مقاومت در «هر جایی در شبکۀ قدرت حاضر هستند».
راکا شوم[14] (2006) با توجه به این مقاومت توسط استعمارزدگان نشان میدهد که حضور فراوان گروههای جهان سومی در بازنماییهای رسانهایشده گاهی هژمونی آنها را دچار اختلال میکند و استعمارزدگان را قادر میسازد که اظهار وجود کنند. بر اساس چنین بنیانهای نظریای این مطالعه همچنین به بررسی گفتمانهایی میپردازد که در برابر بازنماییهای مسلط اسلام و دموکراسی در مطبوعات معتبر آمریکا مقاومت میکنند.
بررسی ضد گفتمانها نشان میدهد که آیا تعریفهای هژمونیک غرب از مدرنیته، سکولاریسم و توسعه در صفحات مطبوعات معتبرآمریکا مورد چالش قرار گرفته است یا خیر. طارق بانوری[15](1990) در کتاب خود با نام دانش سلطهگر: توسعه، فرهنگ و مقاومت تاکید کرد که مفهوم مدرنیزاسیون غربی به عنوان «فرآیندی موزون و به عنوان جایگزین کردن زندگی نامطلوب توسط زندگی مطلوبتر» نابهجا است و تفاوتهای مهمی بین جوامع در نوع نگاه وجود دارد. با توجه به بانوری «مدرنیتۀ غربی همواره در راستای کاهش آزادی عمل کرده است و هر جا که معرفی شده است حق حاکمیت مردم را انکار کرده است».