تلویزیون، به عنوان یک رسانۀ مهم هنری و نافذ، در سطوحی بسیار کارهایی بسیار انجام میدهد. برنامههای تلویزیون که عملکردی هنری و تفریحی دارند، اطلاعاتی در اختیار بینندگان قرار میدهند و در کار شکل بخشیدن به ارزشهایاند. برنامهها که با مهارتی خارقالعاده تهیه میشوند، پیامهایی توانمند و تأثیرگذار ارائه میدهند و از این رو، در جهت دادن یا ایجاد جهانبینیای خاص نقشی مهم ایفا میکنند. تصاویر تلویزیونی، قصداً یا ناخواسته به مردم میآموزند از چه کسانی بترسند، از چه کسانی متنفر باشند و چه کسانی را دوست داشته باشند.
مدیران شبکههای تلویزیونی آمریکا، برای حفظ اعتبار خویش، گامهای قاطعی برای حذف اسطورهها انجام دادهاند که این امر نشانگر جدیت آنها برای نمایش دنیا بدون استفاده از کلیشهها است؛ برای نمونه، به تبع گلاسنوست،[1] نویسندگان به ندرت کمونیستهای روس را در نقش جنایتکار مینشاندند؛ اعضای مافیا در اجتماعات آمریکاییـایتالیایی به دلقکهایی بیآزار تقلیل داده شدند؛ و تصاویر گریسکار، ننه/عمو ماوز و چینک[2] به زبالهدان فیلمها و بازیهای ویدیویی فرستاده شدند. تولیدکنندگان برنامههای تلویزیون با وقوف به این که همۀ آمریکاییها مشخصهها و ویژگیهای خاصی دارند، در کار پیش گرفتن راهبردی تازه، به ترسیم گروههای متفاوت و متنوع مردم هستند. اینک تولیدکنندگان شخصیتهایی را از دامنهای وسیع از هویتهای فرهنگی متفاوت و متمایز به نمایش میگذارند و در ترسیم لهجهها و سایهروشنهای مختلف زبانی و هویتی دقتی ویژه به خرج میدهند.
در این کشور [یعنی ایالات متحده]، تنوع فرهنگی را میتوان به شکلی واضح در همه جا مشاهده کرد: در خیابانها، در مغازهها و در ادارات دولتی و خصوصی. این چنین تنوعی را حتی در برنامههای پربینندۀ تلویزیون نیز میتوان دید، البته با استثنایی چشمگیر: عربها و مسلمانان آمریکایی، دستاوردها و میراث تاریخیشان همچنان به نمایش درنمیآیند. گرچه هشت میلیون عرب و مسلمان آمریکایی جزیی جداییناپذیر از چشمانداز آمریکایی هستند، بینندگان تلویزیون هیچ گاه شاهد تصویری دقیق از آنها نیستند و آنها هیچ گاه کاملاً به شکل قهرمانان کاملاً انسانی نشان داده نمیشوند.
میراث تاریخی عربهای آمریکایی هنوز بخشی از چشمانداز تلویزیون نیست. از ابتدای تاریخ تلویزیون آمریکا، در برنامههای تلویزیون تنها دو شخصیت عربـآمریکایی در مجموعههای تلویزیونی حضور داشتهاند. اولی عمو تانوس، پدرسالار خانوادۀ ویلیامز بود که توسط هانس کانرید در دنی تامس شو (1971-1953) ترسیم شد. دومی سرجوخه ماکْسوِل کلینگر، سربازی بود که لباسهای زنانه میپوشید و نقشش را جیمی فار در M.A.S.H (1983ـ1972) بازی میکرد.
عربـآمریکاییها، با توجه به حساسیتهای اخیر تلویزیون نسبت به قومیتها و نمایش آنها، از اینکه چرا تولیدکنندگان برنامههای تلویزیونی هیچ گاه آنها را به شیوهای انسانی نمایش نمیدهند و چرا آنها همچنان از این برنامهها غایباند، گیج و در عین حال، گلهگذارند. گرچه آبینها، سنتها و موفقیتهای آنها آمریکا را به کشوری استثنایی بدل کرده است، خصوصیات خوب آنها و سهمشان در جامعه به عنوان پزشک، فروشنده، معمار، وکیل، کارگر و معلم نادیده گرفته شده است.
این فقدان حضور، موجِد زخمهایی میشود. بیشک برنامهریزان تلویزیون نیز میدانند چه بر سر جوانها میآید، «هنگامی که فرد دارای اقتدار» (فیالمثل برنامهریزان تلویزیون) جامعۀ ما را به نمایش میگذارد ولی «آنها در آن تصویر حضور ندارند». به نوشتۀ آدریان ریچ، چنین تجربیاتی ممکن است گیجکننده و اغتشاشزا باشند:
دقیقه و برآیندِ نوعی عدمتعادل روانی؛ مانند آنکه به آیینه بنگرید و در آن چیزی نبینید.[3]
بنا به این نوشته، هیچ یک از برنامههای شبکههای تلویزیونی آمریکا عربـآمریکاییها را به حساب نیاوردهاند. همچنین هیچیک از این برنامهها بر مسائل آمریکاییهای عربتبار تمرکز نکردهاند؛ برای نمونه شخصیتهای مشهوری از میان پزشکان، وکلا و روزنامهنگاران عرب و مسلمان در برنامههایی چون شیکاگو هوپ، A.R، مورفی براون، قانون و نظم، نیوز ردیو و جنایت یک حضور ندارند. هیچ فیلم تلویزیونیای دستآوردهای دنی تامس، عربـآمریکاییها و دیگرانی را که بیمارستان کودکان سنت جاد را در ممفیس تأسیس کردند، نشان نداده است. تا به امروز، تلویزیون شخصیتهایی را که بنا به الگوی مردان و زنانی از این اقلیت ساخته شده باشند، نشان نداده است؛ افرادی چون رالف نادر، وکیل و مدافع حقوق مصرفکنندگان؛ دکتر مایکا دیبیکی، جراح قلب؛ هلن تامس، خبرنگار یونایتدپرس در کاخ سفید؛ کیسی کاظم، از چهل شخصیت مشهور رادیو؛ دانا شلالا، دبیرکل خدمات بهداشتی و انسانی یا مقامات دولتیای چون مدیر کارکنان دولت، جان سونونو یا سلیوآ روزولت، مدیر تشریفات دولت.
از اواخر سدۀ نوزدهم، اعراب و مسلمانان آمریکا سهم به سزایی در پیشبرد کشور آمریکا داشتهاند. آنها مانند بیشتر آمریکاییها، افرادی صلحطلب و انساندوستاند که برای رفع نیازهای اساسی خانوادهشان تلاش میکنند و به همسایههای خویش، فارغ از نژاد، مذهب، موقعیت اجتماعی و ثروتشان، احترام میگذارند و به آنها یاری میرسانند. متأسفانه تولیدکنندگان تلویزیون در عوض نمایش افرادی سرشناس از میان آمریکاییهای مسلمان یا عربـآمریکاییها، با نمایش اعراب و مسلمانانی اهل دوردستها به تحقیر این اقلیت میپردازند.
تحقیقات نشان میدهند که اغلب تبهکاران در برنامههای تلویزیونی به صورت کلیشهای از این دست بودهاند: قاچاقچیان مواد مخدر از میان آمریکای لاتینیها، نازیهای سادیست، سیاستمداران فاسد و قاتلان حرفهای. با این حال، از سال 1974، وقتی نویسندۀ این مقاله تحقیق دربارۀ تصویر اعراب و مسلمانان در برنامههای تفریحی را آغاز کرد، تبهکاران و شخصیتهای منفی تصویرشده در این برنامهها عمدتاً از میان شخصیتهای عرب و مسلمان بودهاند: میلیاردرهای رسواییبرانگیز، تروریستهای مشهور، عربهای بدوی مرتجع، رقاصههای رقص شکم، زنان خانهدار حوصلهسربر و حاشیهنشینان قانونشکن.
بیش از دو دهه، تصاویر و مضامین شنیع، اعراب و مسلمانان را به شکل دیوها و آدمهایی حیوانصفت نشان دادهاند، به منزلۀ آن دیگری خطرناک و به لحاظ فرهنگی تهدیدکننده. تصویرسازان، انساندوستی، فرهنگ و تاریخ غنی آنان را نادیده میگیرند و در شناخت و فهم بسیاری از واقعیتهای بنیادین دربارۀ اعراب و مسلمانان درماندهاند؛ برای نمونه، آنها تشخیص نمیدهند که اسلام دین 1.2میلیارد نفر بر روی کرۀ زمین است، از جمله 250 میلیون عرب در 21 کشور. در ضمن، اسلام در میان دینهای جهان، سریعترین رشد را دارد. تخمین زده میشود که در سال 2000 مسلمانان 27% جمعیت زمین را تشکیل دهند. تقریباً 15میلیون مسیحی در کشورهای عربی اقامت دارند و در میان 3 میلیون اعراب آمریکا اکثریت مسیحی هستند. پنج تا هشت میلیون مسلمان در ایالات متحده زندگی میکنند.
مسلمانان بیش از 200000 بنگاه اقتصادی، 1200 مسجد، 165 مدرسۀ مذهبی، 425 انجمن و 85 انتشارات اسلامی دارند.[4]
تصاویر مخرب کلیشههایی بیزیان نیستند. این تصاویر مکرر، به ویژه آنهایی که به چالش کشیده نمیشوند، واجد تأثیرهای خطربار انباشتی هستند. برنامههای تلویزیونی، مانند کتابها، تا ابد باقی میمانند. هنگامی که اعراب و مسلمانان در مقام دیگری ذاتی نشان داده شوند، این تصاویر زشت زندگیای از آنِ خویش مییابند و برای نسلهای متمادی این پیام را انتقال میدهند که از اعراب/مسلمانان نفرت داشته باشید.
اثر تحقیقی من نشان میدهد که اعراب و مسلمانان قویاً به شیوهای کلیشهای نمایش داده میشوند. در اینجا گزیدهای از چشمانداز کلی و تحلیلهایی ارائه میشوند که برگرفته از صدها برنامۀ تلویزیونی، از جمله، کمدیها، سریالهای خانوادگی، کارتونها، درامها و فیلمهای آخر هفتهاند.
برای اثبات اینکه برنامههای تفریحی تلویزیون تنها رسانهای نیست که اعراب و مسلمانان را به شکلی کاریکاتوری نشان میدهند، نشان خواهم داد که این تصویری که در برنامههای تفریحی تلویزیون یافت شده است، به دیگر رسانهها نیز نفوذ کرده است و به همین منظور به برنامهها و مجلات خبری، برنامههای مستند و فیلمهای تلویزیون اشاره خواهم کرد. و به مانند این تصویر تلویزیونی، 800 فیلم و نمایش مستند اعراب و مسلمانان را فاقد چهرهای انسانی نشان میدهند.
فیلمهای تلویزیونی
جان بوکان،[5] نویسندۀ انگلیسی، در سال 1916 در رمان عامهپسند خویش با عنوان گرینمنتل[6] نوشته بود:
اسلام آیینی ترسناک است و ملاها هنوز در منابر، به موقع وعظ، در یک دست قرآن دارند و در دست دیگر، شمشیر.[7]
تقریباً هفتاد سال بعد، بینندگان، بدیلهای ملاهای بوکان را در برنامههای تلویزیونی میبینند. فیلمهای تلویزیونی تصاویری به ویژه اهانتبار را به نمایش میگذارند و بدین وسیله، برداشتی تنگنظرانه را در اختیار مخاطبان قرار میدهند و واقعیت را مخدوش میسازند.
ژانر فیلم تلویزیونی این تأثیر را مینهد که مسلمانان عرب تروریستاند. در طول اواسط تا اواخر دهۀ 1980 این پنج فیلم این تصویر کلیشهای را نشان دادند؛ گرچه همگی آنها به کرات، در شبکههای آزاد و کابلی به روی آنتن رفتند: پرواز گروگان (NBC، 1985)؛ شمشیر گیدئون (HBO، 1986)؛ تحت محاصره (NBC، 1986)؛ پرواز 847 (NBC، 1980) و تروریست در دادگاه: ایالات متحره در برابر سلیم عجم (CBS، 1988).
تصاویر تلویزیونی از اعراب و مسلمانان شبیه تصاویر گذشته از اساسهای هیتلری و جنگجویان وحشی آتیلا است. در همگی این فیلمهای تلویزیونی، عربِ مسلمان در تاریکی و سایهها کمین میکند. او که یک کُلت AK 47، خنجر یا بمب دارد و برای تجاوز به آمریکاییهای معصوم، کتک زدن یا کشتنشان نزدیک میشود. در پرواز گروگان،[8] یکی از مسافرانی که سوار هواپیمای ربودهشده توسط تروریستها است، میگوید:
این وحشیها (عربها) با خونسردی تمام آدمها را میکشند. لعنتیها فکر میکنند شکار آمریکاییها آزاد است.
در تحت محاصره،[9] مسلمانان متعصب به ایالات متحده حمله میکنند و قرارگاهی را که 200 سرباز در آن است، منفجر میکنند. یکی از مقامات کاخ سفید میگوید:
آنها تروریستهای شیعهاند ... ما همگی میدانیم که آنها ما را در خانههایمان میکشند.
برخی صحنههای فیلم نشان میدهند که تروریستها، آدمهای بیگناه را در گوشۀ خیابان، رستوران و فرودگاه میکشند. در نهایت، آنها به کمک عربـآمریکاییهای ساکن دیاربرن در میشیگان، موفق میشوند کاخ سفید را منفجر کنند. یکی از مقامات FBI دستور میدهد همۀ اجتماعات خاورمیانهتبار (در ایالات متحده) را تحت نظر داشته باشند. او میافزاید:
در منطقۀ دیترویت، یک اجتماع بزرگ شیعی هست.
این صحنه به صحنۀ دیگری کات میشود که بر تصویر نوشته شده است: «دیاربرن، میشیگان». در ادامۀ این صحنه، ما نماهایی از مغازههایی را با اسامی و نشانهها و حروف عربی میبینیم. تهیهکنندگان در این فیلم داستانی، با نشان دادن اجتماع دیترویت/دیاربرن به عنوان کمینگاه تروریستهای مسلمان و عرب، نژادپرستی خود را عیان میکنند.
تولیدکنندگان این فیلم داستانی میباید شهری داستانی را به کار میگرفتند یا از مکانی استفاده میکردند که یا اجتماع اعراب و مسلمانان آمریکایی کوچکی دارد یا فاقد چنین اجتماعی است. تولیدکنندگان این فیلم با به تصویر کشیدن این موضوع که تروریستهای عرب و مسلمان از منطقۀ دیترویت/دیاربرن، بزرگترین اجتماع عربـآمریکایی و مسلمان در ایالات متحده، برآمدهاند، نه تنها تصاویر داستانی و واقعی را خلط کردهاند، بلکه در ضمن افراد بیگناه این منطقه را نیز به خطر انداختهاند. گرچه دیترویت/دیاربرن اقامتگاه بیش از نیممیلیون عربـآمریکایی صلحطلب و قانونمدار است، برخی بینندگان ممکن است به راحتی به عکس آن اعتقاد پیدا کنند. حتی دیالوگهای فیلم نیز نژادپرستانه است. وزیر امور خارجۀ ایالات متحده به سفیر ایران میگوید:
مردم کشور شما بربر [وحشی] هستند.
رییس FBI نیز به همکارش میگوید:
این مردم [عربها] با ما فرق دارند. اوضاع برایشان کاملاً متفاوت است. منظورم مردم شرق و خاورمیانه است. این مردم ذهنیت خاص خودشان را دارند. آنها برای خودشان برداشتهای خاصی از حق و باطل دارند، از اینکه برای چه زندگی کنند و برای چه بمیرند. با این همه، ما همهاش اصرار داریم با آنها مذاکره و معامله کنیم، آن هم طوری که انگار آنها مثل ما هستند. دیگر وقتش است که چشمهایمان را خوب باز کنیم.
در نهایت، دو نویسندۀ در محاصره ـ یکی از آنها باب وودوارد، برندۀ جایزۀ پولیتزر است ـ به شکلی مغلوط به بینندگان میگویند که ایرانیها عرب هستند. این نویسندگان نمیدانند که ایرانیها فارس هستند، مردمی که فارسی صحبت میکنند، نه عربهایی که عربی سخن میگویند.
قصۀ تروریست در دادگاه[10] دربارۀ عربی فلسطینی است كه متعصب، بیرحم و مخالف صلح است. او در خاورمیانه دستگیر شده است و به دادگاهی در ایالات متحده فرستاده میشود. عجمی، تروریست عرب فلسطینی، به هیچ وجه پیشمان نیست که دستور قتل زنان و کودکان بیگناه آمریکایی را صادر کرده است و اعتراف میکند اگر میتوانست حتی از بمب هستهای استفاده میکرد:
ما هر کجا آنها را بیابیم، میکشیمشان، حتی اگر آن سوی آبها باشند. زنده باد فلسطین!
یکی از شخصیتهای مثبت فیلم دربارۀ همۀ عربهای فلسطین و نه فقط عجمی، میگوید:
آنها ترجیح میدهند به مردم بیدفاع حمله کنند و آنها را بکشند.
روزنامهنگاری مشهور میگوید اعراب و مسلمانان خشنتر و بدویتر از بقیۀ آدم هستند:
آنها با نامیدن خویش به عنوان چریک یا آزادیخواه در پی طلب همدردی ما هستند ولی در واقع چریک یا آزادیخواه نیستند.
وکیلمدافع عجمی از هیئت ژوری میخواهد که توجه داشته باشند فلسطینیها «مردمانی از سیارهای دیگرند». آخرِ كار، نویسندگان بیتوجه به سهم رالف نادر و دیگر وکلای برجستۀ عربـآمریکایی در نظام قضایی آمریکا، از زبان یکی از مقامات وزارت دادگستری میگویند:
واقعیت، واقعیت است. هیچ وکیل مدافع عربـآمریکایی که صلاحیت دفاع از عجمی را داشته باشد، وجود ندارد.
موضوع بسیار ناراحتکننده دربارۀ این فیلمهای تلویزیونی این است که آنها به شکلی مؤثر در کار نمایش آن هستند که تمامی اعراب، مسلمانان و عربـآمریکاییها در حال جنگ با ایالات متحدهاند. نیکلاس كِیدی[11] که هنرپیشهای عربـآمریکایی است و بیشتر عمر کاری خود را با ایفای نقش تروریستهای عرب سر کرده است، از تخصص حرفهای خود ناراضی است. كیدی میگوید:
در فیلم آخرین محدوده[12] چندان صحبت نمیکردم و بیشتر موجودی خطرناک بودم؛ حالت و قیافهای ترسناک و تهدیدکننده، رفتاری تهدیدکننده و کارهایی تهدیدکننده. ما [من و دیگر شخصیتهای منفی عرب] میگفتیم آمریکا! و روی زمین تف میکردیم.
كیدی توضیح میدهد:
در جهان واقعی، به جز تروریست، عربهای دیگری نیز هست. همیشه آرزو میکنم روزی برسد که نقش عربی را بازی کنم که شخصیتی صادق و دوستداشتنی باشد.[13]
با این حال، یک دهۀ بعد از تقاضای كیدی برای ایجاد تعادل، موقعیت تلویزیون، همانی که بود، مانده است. دربارۀ این هنرپیشه، در ادامه بیشتر صحبت میشود.
مانند همۀ گروهها، اقلیتی کوچک در دل هر اقلیتی وجود دارد که تبهکاران و شخصیتهای منفی هستند. گرچه تروریسم در دنیای تصویر، مضمونی مشروع و پرداختن به آن بهجا است، همگی اعضای گروهی از انسانها و در این مورد اعراب را با قلمی منفینگرانه نقش زدن، به لحاظ اخلاقی و کرداری عملی نادرست و کاذب است. دهههای متمادی، تصاویر تکرنگ و یکجانبۀ تلویزیون به شکلی نادرست این اسطورۀ کاذب را استمرار بخشیده است که همگی اعراب از نوعی ژن قوی خشونت برخوردارند و انسانهایی از جنس ما نیستند و همگی مستحق مرگاند. از این نظر، مضمون تروریسم صرفاً مورد سوءاستفاده قرار گرفته است و به هیچ وجه، به شکلی جدی بدان پرداخته نشده است. تا به حال، هیچ فیلم تلویزیونیای نبوده است که به شکلی بیطرفانه به پیچیدگیهای مضمر در بمبگذاریهای تروریستی، آن گونه که در فیلم نبرد الجزایر[14] یا به آدمربایی و قتل چنانکه در فیلم محاصرهشده[15] تصویر شده است، بپردازد. در این آثار کلاسیک هنر سینما، شخصیتها با دقت و ظرافت پرداخته شدهاند.
تولیدکنندگان تلویزیون بینندگان را وامیدارند که اعراب و مسلمانان را صرفاً در مقام مرتکبان خشونت به شمار آورند و هیچ گاه آنها را به عنوان قربانیان نشان نمیدهند. متخصصان و فیلمهای تلویزیون هیچ گاه تصاویری از فلسطینیانی را نشان نمیدهند که برای زندگی در سرزمینی تحت اشغال اسراییلیها جان میکَنَند. دوربین هیچ گاه تصویری از خانههای فلسطینی را که ویران میشوند یا زندگی در شرایط فقیرانه، در کمپهای پناهندگان را ثبت نمیکنند. بینندگان هیچ گاه نمیبینند که اسراییلیها دستهای فلسطینیها را میشکنند یا تظاهرکنندگان فلسطینیای را نمیبینند که بر اثر شلیک گلولۀ سربازان اسراییلی کشته میشوند. حتی تصاویر غیرسیاسی هم نشان داده نمیشوند. بینندگان تصویر مادری عرب را نمیبینند که برای کودکش لالایی میخواند. بینندگان پزشکی را نمیبینند که به بیماران رسیدگی میکند یا معلمی را که درس زیستشناسی میدهد یا مهندسی را که در حال کار با نرمافزاری کامپیوتری است. هیچ مرد عربی همسرش را در آغوش نمیگیرد. خانوادهها هیچ گاه به پیکنیک، مسجد یا کلیسا نمیروند. با بهرهگرفتن از گفتۀ روزنامهنگار مشهور، ادوارد ماراو، آنچه ما نمیبینیم، اگر از چیزی که میبینیم مهمتر نباشد، کماهمیتتر از آن هم نیست.
نویسندگان چه نیتی دارند از اینکه گروهی از انسانها را از باقی جدا میکنند و به تحقیر آنها میپردازند؟ فیلمهای تلویزیونی دهۀ 1980 که دربارۀ تروریسم هستند، به نحو شایستهای از تحقیر و هتاکی کامپولونگوها، گلداشتاینها، گونثالسها، اورایلیها یا یاماموتوها تن میزنند؛ چرا که در غیر این صورت، موج اتهامات دربارۀ نژادپرستی است که به سویشان جاری میشود و سیلی از گزارشهای انتقادی و اعتراضات برانگیخته میشوند.
گرچه مقامات و رؤسای شبکههای تلویزیونی لاف میزنند که از افراد نژادهای مختلف کلیشه نمیسازند، وقتی که پای اعراب، مسلمانان و میراث عربیـآمریکاییها به میان میآید، صنعت تلویزیون دقیقاً به چنین عملی متوسل میشود. به دستورالعمل استانداردهای پخش تلویزیون NBC توجه کنید که میگوید:
مدیران شبکههای تلویزیونی آمریکا، برای حفظ اعتبار خویش، گامهای قاطعی برای حذف اسطورهها انجام دادهاند که این امر نشانگر جدیت آنها برای نمایش دنیا بدون استفاده از کلیشهها است؛ برای نمونه، به تبع گلاسنوست،[1] نویسندگان به ندرت کمونیستهای روس را در نقش جنایتکار مینشاندند؛ اعضای مافیا در اجتماعات آمریکاییـایتالیایی به دلقکهایی بیآزار تقلیل داده شدند؛ و تصاویر گریسکار، ننه/عمو ماوز و چینک[2] به زبالهدان فیلمها و بازیهای ویدیویی فرستاده شدند. تولیدکنندگان برنامههای تلویزیون با وقوف به این که همۀ آمریکاییها مشخصهها و ویژگیهای خاصی دارند، در کار پیش گرفتن راهبردی تازه، به ترسیم گروههای متفاوت و متنوع مردم هستند. اینک تولیدکنندگان شخصیتهایی را از دامنهای وسیع از هویتهای فرهنگی متفاوت و متمایز به نمایش میگذارند و در ترسیم لهجهها و سایهروشنهای مختلف زبانی و هویتی دقتی ویژه به خرج میدهند.
در این کشور [یعنی ایالات متحده]، تنوع فرهنگی را میتوان به شکلی واضح در همه جا مشاهده کرد: در خیابانها، در مغازهها و در ادارات دولتی و خصوصی. این چنین تنوعی را حتی در برنامههای پربینندۀ تلویزیون نیز میتوان دید، البته با استثنایی چشمگیر: عربها و مسلمانان آمریکایی، دستاوردها و میراث تاریخیشان همچنان به نمایش درنمیآیند. گرچه هشت میلیون عرب و مسلمان آمریکایی جزیی جداییناپذیر از چشمانداز آمریکایی هستند، بینندگان تلویزیون هیچ گاه شاهد تصویری دقیق از آنها نیستند و آنها هیچ گاه کاملاً به شکل قهرمانان کاملاً انسانی نشان داده نمیشوند.
میراث تاریخی عربهای آمریکایی هنوز بخشی از چشمانداز تلویزیون نیست. از ابتدای تاریخ تلویزیون آمریکا، در برنامههای تلویزیون تنها دو شخصیت عربـآمریکایی در مجموعههای تلویزیونی حضور داشتهاند. اولی عمو تانوس، پدرسالار خانوادۀ ویلیامز بود که توسط هانس کانرید در دنی تامس شو (1971-1953) ترسیم شد. دومی سرجوخه ماکْسوِل کلینگر، سربازی بود که لباسهای زنانه میپوشید و نقشش را جیمی فار در M.A.S.H (1983ـ1972) بازی میکرد.
عربـآمریکاییها، با توجه به حساسیتهای اخیر تلویزیون نسبت به قومیتها و نمایش آنها، از اینکه چرا تولیدکنندگان برنامههای تلویزیونی هیچ گاه آنها را به شیوهای انسانی نمایش نمیدهند و چرا آنها همچنان از این برنامهها غایباند، گیج و در عین حال، گلهگذارند. گرچه آبینها، سنتها و موفقیتهای آنها آمریکا را به کشوری استثنایی بدل کرده است، خصوصیات خوب آنها و سهمشان در جامعه به عنوان پزشک، فروشنده، معمار، وکیل، کارگر و معلم نادیده گرفته شده است.
این فقدان حضور، موجِد زخمهایی میشود. بیشک برنامهریزان تلویزیون نیز میدانند چه بر سر جوانها میآید، «هنگامی که فرد دارای اقتدار» (فیالمثل برنامهریزان تلویزیون) جامعۀ ما را به نمایش میگذارد ولی «آنها در آن تصویر حضور ندارند». به نوشتۀ آدریان ریچ، چنین تجربیاتی ممکن است گیجکننده و اغتشاشزا باشند:
دقیقه و برآیندِ نوعی عدمتعادل روانی؛ مانند آنکه به آیینه بنگرید و در آن چیزی نبینید.[3]
بنا به این نوشته، هیچ یک از برنامههای شبکههای تلویزیونی آمریکا عربـآمریکاییها را به حساب نیاوردهاند. همچنین هیچیک از این برنامهها بر مسائل آمریکاییهای عربتبار تمرکز نکردهاند؛ برای نمونه شخصیتهای مشهوری از میان پزشکان، وکلا و روزنامهنگاران عرب و مسلمان در برنامههایی چون شیکاگو هوپ، A.R، مورفی براون، قانون و نظم، نیوز ردیو و جنایت یک حضور ندارند. هیچ فیلم تلویزیونیای دستآوردهای دنی تامس، عربـآمریکاییها و دیگرانی را که بیمارستان کودکان سنت جاد را در ممفیس تأسیس کردند، نشان نداده است. تا به امروز، تلویزیون شخصیتهایی را که بنا به الگوی مردان و زنانی از این اقلیت ساخته شده باشند، نشان نداده است؛ افرادی چون رالف نادر، وکیل و مدافع حقوق مصرفکنندگان؛ دکتر مایکا دیبیکی، جراح قلب؛ هلن تامس، خبرنگار یونایتدپرس در کاخ سفید؛ کیسی کاظم، از چهل شخصیت مشهور رادیو؛ دانا شلالا، دبیرکل خدمات بهداشتی و انسانی یا مقامات دولتیای چون مدیر کارکنان دولت، جان سونونو یا سلیوآ روزولت، مدیر تشریفات دولت.
از اواخر سدۀ نوزدهم، اعراب و مسلمانان آمریکا سهم به سزایی در پیشبرد کشور آمریکا داشتهاند. آنها مانند بیشتر آمریکاییها، افرادی صلحطلب و انساندوستاند که برای رفع نیازهای اساسی خانوادهشان تلاش میکنند و به همسایههای خویش، فارغ از نژاد، مذهب، موقعیت اجتماعی و ثروتشان، احترام میگذارند و به آنها یاری میرسانند. متأسفانه تولیدکنندگان تلویزیون در عوض نمایش افرادی سرشناس از میان آمریکاییهای مسلمان یا عربـآمریکاییها، با نمایش اعراب و مسلمانانی اهل دوردستها به تحقیر این اقلیت میپردازند.
تحقیقات نشان میدهند که اغلب تبهکاران در برنامههای تلویزیونی به صورت کلیشهای از این دست بودهاند: قاچاقچیان مواد مخدر از میان آمریکای لاتینیها، نازیهای سادیست، سیاستمداران فاسد و قاتلان حرفهای. با این حال، از سال 1974، وقتی نویسندۀ این مقاله تحقیق دربارۀ تصویر اعراب و مسلمانان در برنامههای تفریحی را آغاز کرد، تبهکاران و شخصیتهای منفی تصویرشده در این برنامهها عمدتاً از میان شخصیتهای عرب و مسلمان بودهاند: میلیاردرهای رسواییبرانگیز، تروریستهای مشهور، عربهای بدوی مرتجع، رقاصههای رقص شکم، زنان خانهدار حوصلهسربر و حاشیهنشینان قانونشکن.
بیش از دو دهه، تصاویر و مضامین شنیع، اعراب و مسلمانان را به شکل دیوها و آدمهایی حیوانصفت نشان دادهاند، به منزلۀ آن دیگری خطرناک و به لحاظ فرهنگی تهدیدکننده. تصویرسازان، انساندوستی، فرهنگ و تاریخ غنی آنان را نادیده میگیرند و در شناخت و فهم بسیاری از واقعیتهای بنیادین دربارۀ اعراب و مسلمانان درماندهاند؛ برای نمونه، آنها تشخیص نمیدهند که اسلام دین 1.2میلیارد نفر بر روی کرۀ زمین است، از جمله 250 میلیون عرب در 21 کشور. در ضمن، اسلام در میان دینهای جهان، سریعترین رشد را دارد. تخمین زده میشود که در سال 2000 مسلمانان 27% جمعیت زمین را تشکیل دهند. تقریباً 15میلیون مسیحی در کشورهای عربی اقامت دارند و در میان 3 میلیون اعراب آمریکا اکثریت مسیحی هستند. پنج تا هشت میلیون مسلمان در ایالات متحده زندگی میکنند.
مسلمانان بیش از 200000 بنگاه اقتصادی، 1200 مسجد، 165 مدرسۀ مذهبی، 425 انجمن و 85 انتشارات اسلامی دارند.[4]
تصاویر مخرب کلیشههایی بیزیان نیستند. این تصاویر مکرر، به ویژه آنهایی که به چالش کشیده نمیشوند، واجد تأثیرهای خطربار انباشتی هستند. برنامههای تلویزیونی، مانند کتابها، تا ابد باقی میمانند. هنگامی که اعراب و مسلمانان در مقام دیگری ذاتی نشان داده شوند، این تصاویر زشت زندگیای از آنِ خویش مییابند و برای نسلهای متمادی این پیام را انتقال میدهند که از اعراب/مسلمانان نفرت داشته باشید.
اثر تحقیقی من نشان میدهد که اعراب و مسلمانان قویاً به شیوهای کلیشهای نمایش داده میشوند. در اینجا گزیدهای از چشمانداز کلی و تحلیلهایی ارائه میشوند که برگرفته از صدها برنامۀ تلویزیونی، از جمله، کمدیها، سریالهای خانوادگی، کارتونها، درامها و فیلمهای آخر هفتهاند.
برای اثبات اینکه برنامههای تفریحی تلویزیون تنها رسانهای نیست که اعراب و مسلمانان را به شکلی کاریکاتوری نشان میدهند، نشان خواهم داد که این تصویری که در برنامههای تفریحی تلویزیون یافت شده است، به دیگر رسانهها نیز نفوذ کرده است و به همین منظور به برنامهها و مجلات خبری، برنامههای مستند و فیلمهای تلویزیون اشاره خواهم کرد. و به مانند این تصویر تلویزیونی، 800 فیلم و نمایش مستند اعراب و مسلمانان را فاقد چهرهای انسانی نشان میدهند.
فیلمهای تلویزیونی
جان بوکان،[5] نویسندۀ انگلیسی، در سال 1916 در رمان عامهپسند خویش با عنوان گرینمنتل[6] نوشته بود:
اسلام آیینی ترسناک است و ملاها هنوز در منابر، به موقع وعظ، در یک دست قرآن دارند و در دست دیگر، شمشیر.[7]
تقریباً هفتاد سال بعد، بینندگان، بدیلهای ملاهای بوکان را در برنامههای تلویزیونی میبینند. فیلمهای تلویزیونی تصاویری به ویژه اهانتبار را به نمایش میگذارند و بدین وسیله، برداشتی تنگنظرانه را در اختیار مخاطبان قرار میدهند و واقعیت را مخدوش میسازند.
ژانر فیلم تلویزیونی این تأثیر را مینهد که مسلمانان عرب تروریستاند. در طول اواسط تا اواخر دهۀ 1980 این پنج فیلم این تصویر کلیشهای را نشان دادند؛ گرچه همگی آنها به کرات، در شبکههای آزاد و کابلی به روی آنتن رفتند: پرواز گروگان (NBC، 1985)؛ شمشیر گیدئون (HBO، 1986)؛ تحت محاصره (NBC، 1986)؛ پرواز 847 (NBC، 1980) و تروریست در دادگاه: ایالات متحره در برابر سلیم عجم (CBS، 1988).
تصاویر تلویزیونی از اعراب و مسلمانان شبیه تصاویر گذشته از اساسهای هیتلری و جنگجویان وحشی آتیلا است. در همگی این فیلمهای تلویزیونی، عربِ مسلمان در تاریکی و سایهها کمین میکند. او که یک کُلت AK 47، خنجر یا بمب دارد و برای تجاوز به آمریکاییهای معصوم، کتک زدن یا کشتنشان نزدیک میشود. در پرواز گروگان،[8] یکی از مسافرانی که سوار هواپیمای ربودهشده توسط تروریستها است، میگوید:
این وحشیها (عربها) با خونسردی تمام آدمها را میکشند. لعنتیها فکر میکنند شکار آمریکاییها آزاد است.
در تحت محاصره،[9] مسلمانان متعصب به ایالات متحده حمله میکنند و قرارگاهی را که 200 سرباز در آن است، منفجر میکنند. یکی از مقامات کاخ سفید میگوید:
آنها تروریستهای شیعهاند ... ما همگی میدانیم که آنها ما را در خانههایمان میکشند.
برخی صحنههای فیلم نشان میدهند که تروریستها، آدمهای بیگناه را در گوشۀ خیابان، رستوران و فرودگاه میکشند. در نهایت، آنها به کمک عربـآمریکاییهای ساکن دیاربرن در میشیگان، موفق میشوند کاخ سفید را منفجر کنند. یکی از مقامات FBI دستور میدهد همۀ اجتماعات خاورمیانهتبار (در ایالات متحده) را تحت نظر داشته باشند. او میافزاید:
در منطقۀ دیترویت، یک اجتماع بزرگ شیعی هست.
این صحنه به صحنۀ دیگری کات میشود که بر تصویر نوشته شده است: «دیاربرن، میشیگان». در ادامۀ این صحنه، ما نماهایی از مغازههایی را با اسامی و نشانهها و حروف عربی میبینیم. تهیهکنندگان در این فیلم داستانی، با نشان دادن اجتماع دیترویت/دیاربرن به عنوان کمینگاه تروریستهای مسلمان و عرب، نژادپرستی خود را عیان میکنند.
تولیدکنندگان این فیلم داستانی میباید شهری داستانی را به کار میگرفتند یا از مکانی استفاده میکردند که یا اجتماع اعراب و مسلمانان آمریکایی کوچکی دارد یا فاقد چنین اجتماعی است. تولیدکنندگان این فیلم با به تصویر کشیدن این موضوع که تروریستهای عرب و مسلمان از منطقۀ دیترویت/دیاربرن، بزرگترین اجتماع عربـآمریکایی و مسلمان در ایالات متحده، برآمدهاند، نه تنها تصاویر داستانی و واقعی را خلط کردهاند، بلکه در ضمن افراد بیگناه این منطقه را نیز به خطر انداختهاند. گرچه دیترویت/دیاربرن اقامتگاه بیش از نیممیلیون عربـآمریکایی صلحطلب و قانونمدار است، برخی بینندگان ممکن است به راحتی به عکس آن اعتقاد پیدا کنند. حتی دیالوگهای فیلم نیز نژادپرستانه است. وزیر امور خارجۀ ایالات متحده به سفیر ایران میگوید:
مردم کشور شما بربر [وحشی] هستند.
رییس FBI نیز به همکارش میگوید:
این مردم [عربها] با ما فرق دارند. اوضاع برایشان کاملاً متفاوت است. منظورم مردم شرق و خاورمیانه است. این مردم ذهنیت خاص خودشان را دارند. آنها برای خودشان برداشتهای خاصی از حق و باطل دارند، از اینکه برای چه زندگی کنند و برای چه بمیرند. با این همه، ما همهاش اصرار داریم با آنها مذاکره و معامله کنیم، آن هم طوری که انگار آنها مثل ما هستند. دیگر وقتش است که چشمهایمان را خوب باز کنیم.
در نهایت، دو نویسندۀ در محاصره ـ یکی از آنها باب وودوارد، برندۀ جایزۀ پولیتزر است ـ به شکلی مغلوط به بینندگان میگویند که ایرانیها عرب هستند. این نویسندگان نمیدانند که ایرانیها فارس هستند، مردمی که فارسی صحبت میکنند، نه عربهایی که عربی سخن میگویند.
قصۀ تروریست در دادگاه[10] دربارۀ عربی فلسطینی است كه متعصب، بیرحم و مخالف صلح است. او در خاورمیانه دستگیر شده است و به دادگاهی در ایالات متحده فرستاده میشود. عجمی، تروریست عرب فلسطینی، به هیچ وجه پیشمان نیست که دستور قتل زنان و کودکان بیگناه آمریکایی را صادر کرده است و اعتراف میکند اگر میتوانست حتی از بمب هستهای استفاده میکرد:
ما هر کجا آنها را بیابیم، میکشیمشان، حتی اگر آن سوی آبها باشند. زنده باد فلسطین!
یکی از شخصیتهای مثبت فیلم دربارۀ همۀ عربهای فلسطین و نه فقط عجمی، میگوید:
آنها ترجیح میدهند به مردم بیدفاع حمله کنند و آنها را بکشند.
روزنامهنگاری مشهور میگوید اعراب و مسلمانان خشنتر و بدویتر از بقیۀ آدم هستند:
آنها با نامیدن خویش به عنوان چریک یا آزادیخواه در پی طلب همدردی ما هستند ولی در واقع چریک یا آزادیخواه نیستند.
وکیلمدافع عجمی از هیئت ژوری میخواهد که توجه داشته باشند فلسطینیها «مردمانی از سیارهای دیگرند». آخرِ كار، نویسندگان بیتوجه به سهم رالف نادر و دیگر وکلای برجستۀ عربـآمریکایی در نظام قضایی آمریکا، از زبان یکی از مقامات وزارت دادگستری میگویند:
واقعیت، واقعیت است. هیچ وکیل مدافع عربـآمریکایی که صلاحیت دفاع از عجمی را داشته باشد، وجود ندارد.
موضوع بسیار ناراحتکننده دربارۀ این فیلمهای تلویزیونی این است که آنها به شکلی مؤثر در کار نمایش آن هستند که تمامی اعراب، مسلمانان و عربـآمریکاییها در حال جنگ با ایالات متحدهاند. نیکلاس كِیدی[11] که هنرپیشهای عربـآمریکایی است و بیشتر عمر کاری خود را با ایفای نقش تروریستهای عرب سر کرده است، از تخصص حرفهای خود ناراضی است. كیدی میگوید:
در فیلم آخرین محدوده[12] چندان صحبت نمیکردم و بیشتر موجودی خطرناک بودم؛ حالت و قیافهای ترسناک و تهدیدکننده، رفتاری تهدیدکننده و کارهایی تهدیدکننده. ما [من و دیگر شخصیتهای منفی عرب] میگفتیم آمریکا! و روی زمین تف میکردیم.
كیدی توضیح میدهد:
در جهان واقعی، به جز تروریست، عربهای دیگری نیز هست. همیشه آرزو میکنم روزی برسد که نقش عربی را بازی کنم که شخصیتی صادق و دوستداشتنی باشد.[13]
با این حال، یک دهۀ بعد از تقاضای كیدی برای ایجاد تعادل، موقعیت تلویزیون، همانی که بود، مانده است. دربارۀ این هنرپیشه، در ادامه بیشتر صحبت میشود.
مانند همۀ گروهها، اقلیتی کوچک در دل هر اقلیتی وجود دارد که تبهکاران و شخصیتهای منفی هستند. گرچه تروریسم در دنیای تصویر، مضمونی مشروع و پرداختن به آن بهجا است، همگی اعضای گروهی از انسانها و در این مورد اعراب را با قلمی منفینگرانه نقش زدن، به لحاظ اخلاقی و کرداری عملی نادرست و کاذب است. دهههای متمادی، تصاویر تکرنگ و یکجانبۀ تلویزیون به شکلی نادرست این اسطورۀ کاذب را استمرار بخشیده است که همگی اعراب از نوعی ژن قوی خشونت برخوردارند و انسانهایی از جنس ما نیستند و همگی مستحق مرگاند. از این نظر، مضمون تروریسم صرفاً مورد سوءاستفاده قرار گرفته است و به هیچ وجه، به شکلی جدی بدان پرداخته نشده است. تا به حال، هیچ فیلم تلویزیونیای نبوده است که به شکلی بیطرفانه به پیچیدگیهای مضمر در بمبگذاریهای تروریستی، آن گونه که در فیلم نبرد الجزایر[14] یا به آدمربایی و قتل چنانکه در فیلم محاصرهشده[15] تصویر شده است، بپردازد. در این آثار کلاسیک هنر سینما، شخصیتها با دقت و ظرافت پرداخته شدهاند.
تولیدکنندگان تلویزیون بینندگان را وامیدارند که اعراب و مسلمانان را صرفاً در مقام مرتکبان خشونت به شمار آورند و هیچ گاه آنها را به عنوان قربانیان نشان نمیدهند. متخصصان و فیلمهای تلویزیون هیچ گاه تصاویری از فلسطینیانی را نشان نمیدهند که برای زندگی در سرزمینی تحت اشغال اسراییلیها جان میکَنَند. دوربین هیچ گاه تصویری از خانههای فلسطینی را که ویران میشوند یا زندگی در شرایط فقیرانه، در کمپهای پناهندگان را ثبت نمیکنند. بینندگان هیچ گاه نمیبینند که اسراییلیها دستهای فلسطینیها را میشکنند یا تظاهرکنندگان فلسطینیای را نمیبینند که بر اثر شلیک گلولۀ سربازان اسراییلی کشته میشوند. حتی تصاویر غیرسیاسی هم نشان داده نمیشوند. بینندگان تصویر مادری عرب را نمیبینند که برای کودکش لالایی میخواند. بینندگان پزشکی را نمیبینند که به بیماران رسیدگی میکند یا معلمی را که درس زیستشناسی میدهد یا مهندسی را که در حال کار با نرمافزاری کامپیوتری است. هیچ مرد عربی همسرش را در آغوش نمیگیرد. خانوادهها هیچ گاه به پیکنیک، مسجد یا کلیسا نمیروند. با بهرهگرفتن از گفتۀ روزنامهنگار مشهور، ادوارد ماراو، آنچه ما نمیبینیم، اگر از چیزی که میبینیم مهمتر نباشد، کماهمیتتر از آن هم نیست.
نویسندگان چه نیتی دارند از اینکه گروهی از انسانها را از باقی جدا میکنند و به تحقیر آنها میپردازند؟ فیلمهای تلویزیونی دهۀ 1980 که دربارۀ تروریسم هستند، به نحو شایستهای از تحقیر و هتاکی کامپولونگوها، گلداشتاینها، گونثالسها، اورایلیها یا یاماموتوها تن میزنند؛ چرا که در غیر این صورت، موج اتهامات دربارۀ نژادپرستی است که به سویشان جاری میشود و سیلی از گزارشهای انتقادی و اعتراضات برانگیخته میشوند.
گرچه مقامات و رؤسای شبکههای تلویزیونی لاف میزنند که از افراد نژادهای مختلف کلیشه نمیسازند، وقتی که پای اعراب، مسلمانان و میراث عربیـآمریکاییها به میان میآید، صنعت تلویزیون دقیقاً به چنین عملی متوسل میشود. به دستورالعمل استانداردهای پخش تلویزیون NBC توجه کنید که میگوید: