ظهر یك روز تابستانی مشغول نهار خوردن بودیم. تلویزیون روشن بود. شبكۀ تهران، فیلم روباتها[1] را به نمایش گذاشته بود. روباتِ ستارة فیلم، از خانوادهاش دور افتاده بود و برای نجات جان پدرش، به شهری دیگر رفته بود. دیگر، لوازم یدكی مورد نیازِ زندگی پدرش تولید نمیشد. كارخانة روبات سازی مركزی، قبلاً لوازم یدكی تولید میكرد. رئیس اصلی آن ناپدید شده بود. رئیس جدید هم، فقط در فكر سود بیشتر بود و نه در فكر تأمین لوازم یدكی روباتهای پیر و زحمت كشیده و دنیا دیده. ولی تعلق روبات جوان به خانواده، او را آرام نمیگذاشت. تلاش بسیاری كرد. بسیاری دیگر از روباتهای كهنه و فرسوده را هم با خود همراه كرد. تلاش زیادی كرد تا رئیس قبلی كارخانه را پیدا كند. بالاخره او را یافت. اویی که كارخانه را به رئیس جوان و شرور فعلی سپرده بود. خود هم، در بازی و توهم و ناامیدی غرق شده بود. ستاره جوان ما با همكاری دوستان ضعیفش، جست و جو و تلاش خود را دو چندان كردند. آنها فهمیدند رئیس شرور جدید تصمیمی خطرناك دارد: نسلكشی روباتهای فرسوده و در نتیجه بیشتر شدن فروش روباتها و لوازم یدكی جدید تولید شده و افزایش سود کارخانه.
این شهر متمدن روباتیك باید سپاسگزار تلاش های روبات های قدیمی اش میبود. آنانی که رنج دنیا دیده و تجاربی افزوده و این تمدن را تا بدین جا رسانده بودند. روباتهای قدیمی دو راه بیشتر نداشتند: یا پول زیادی میدادند و لوازم یدكی كامل خود را عوض میكردند تا سود كارخانه حداكثر شود و یا تن به كورة روبات سوزی میدادند. جهنمی سوزان كه روباتهای مظلوم را ذوب می كرد و نسل اصیل نجیبان را از بین می برد. در این نسل کشی با آتش، از آهن مذاب روبات ها، محصولات جدید كارخانه را می ساختند. محصولاتی با شمایلی جدید و پول ساز.
این رئیس جدید، تنها نبود. در واقع، ارادة شیطانی مادر شرور و بد تركیبش بود كه داشت صحنه را میچرخاند. اما ستاره جوان ما ناامید نشد و در مقابل آقای رئیس و مادر شرورش کم نیاورد. او به مركز دشمن حمله كرد، با تجهیزاتی اندك و یارانی كم و پیروز میدان بود. او منجی مردم خود بود. رئیس قدیمی هم به واسطه او نیرو گرفت و با حمایت مردمش، روز موعود فرا رسید. در واپسین نبرد، مادر شیطانی به دریاچه آتشِ نسل كشی روباتها افكنده شد و فرزند شیطانیاش در زنجیر عدلِ ستارة داستان گرفتار شد. در پایان هم قهرمان دور از خانۀ ما با پیروزی و سربلندی به دامان خانوادهاش بازگشت و با نجات مردم و خانوادهاش به سِمَت جانشینی مدیر قدیمی و مهربان كارخانه برگزیده شد؛ یعنی به پول، ثروت، شهرت و محبوبیت فراوان رسید.
برایم جالب بود؛ چندین اسطورة قدیمی هالیوودی در قالب یك پویانمای جدید و به روز: خانوادة ستمدیده، فرزند دور از خانواده و مظلوم و شجاع، منجی برگزیده كه خود هم در ابتدا تواناییهای خود را نمی شناسد، جنگ بین خیر و شر، فرو افتادن شیطان در دریاچۀ آتش، نسل كشی با آتش و... . اسطورههایی كه بارها و بارها در صدها فیلم، انیمیشن، كتاب و داستان غربی دیده و شنیده بودیم. هالیوود را به حق می توان كارخانۀ تولید و بازآوری اساطیر دانست.
به راستی آیا میتوان باور كرد كه سینمای آمریكا و در كنار آن اروپا، صرفاً برای سرگرمی و شلوغی گیشة سینما چنین اسطوره پردازیهایی دارد؟ آیا یهودیان، مسیحیان و صهیونیستهای صاحب شركتهای فیلم سازی، ایده های قومی ـ مذهبی ـ ملّی خود را كنار میگذارند و این فیلم ها را میسازند؟ در این مقالۀ بر آنیم كه با شناسایی اجمالی مفهوم اسطوره و تفكرات حاكم بر هالیوود، میزان جهت داری اساطیر هالیوود را بررسی كنیم و برای نمونه برخی اساطیر را با توضیح بیشتری؛ ولی باز هم مختصر، از نظر بگذارنیم. امید كه این نگاشته بتواند در راززدایی اساطیر تصویر شده در رسانهها و رمزگشایی كاركرد فرهنگی اربابان هالیوود، مؤثر واقع شود و دریچهای باشد برای تحقیقات بعدی.
كاوشی در واژة اسطوره
تشریح معنای دقیق اسطوره در نظرعالمان لغت و اسطوره شناسان، فیلسوفان و جامعه شناسان مختلف، محل اختلاف فراوان است؛ پس شایسته است دقّت بیشتری در فهم صحصیح معنای آن به خرج دهیم و با رجوع به اصل لغت و معانی لغوی آن در زبان های مربوطه، تامل بیشتری در تعاریف مختلف داشته باشیم. با ورق زدن فرهنگ لغت های فارسی، این معانی را برای اسطوره مییابیم:
افسانه، قصه، سخن پریشان و بیهوده و باطل، حكایت[2].
برخی اصل آن را عربی میدانند. در لغتنامه های عربی، ریشة این لغت را سطر به معنای كتابت و نوشتن می دانند و آن را بدین گونه تبیین كرده اند:
الأساطیر: الأباطیل و الأحادیث العَجیبه. و فی التنزیل العزیز: اِن هذا اِلاّ أُساطیرُ الاَولین. واحِدُها: اسطار و اسطیر و اسطور و بالهاء فی الثلاثه[3]
و
خرافه، وهم، تَرَّهه، قصة خرافیه او معتقدات خُرافیه[4]
اما تعریفی دیگر از اسطوره میبینیم كه كمی متفاوت است:
اسطوره داستانی است كه اصل و ریشه اش معلوم نباشد، تعبیر حقیقت است به زبان رمز و مجاز.[5]
برخی اسطوره را به دروغ نیم بند ترجمه كردهاند و واژه یونانی mythosرا به ریشه اوستایی میتخت به معنای گفتۀ دروغین برگردانده اند.[6] برخی فرهنگ نویسان اسطوره را معرب historia انگلیسی میدانند؛ البته نه به معنای تاریخ و سرگذشت پیشینیان، بلكه به معنای دیگر كلمۀ historia كه قصه، یاوه، مهمل، خرافه، ژاژ و تَرَّهٍٍات است.[7]
معادل این لغت در انگلیسی Myth میباشد كه آكسفورد چنین ترجمه كرده است:
1.داستانی كه در مورد خدایان و الههها و سایر چیزهای مربوط به دوران باستان است؛ مثل داستان آفرینش جهان. 2.همچنین معتقدات و باورهای جمعی یك گروه. 3.داستانهای موهوم و ساختگی[8]
در یونان باستان Mythos ـ یعنی گنگ و خاموش و بی زبان ـ ضد logos ـ یعنی كلمه، نطق، كلام ظریف و لطیف، عقل و خرد ـ معنا میداد.[9]
تعریف اصطلاحی اسطوره
دانشمندان مختلف، از منظر مكتب فكری و زاویة دید خاص خود، تعاریف بسیار متعددی از اسطوره داشتهاند؛ از روانكاوان و اسطوره شناسان تا فیلسوفان مسلمان، ساختارگرا، پدیدارشناس و سنت گرای غربی. بررسی همة این اقوال مجال واسعی میطلبد؛ اما میتوان در یك دسته بندی بسیار كلی تعاریف را دو گروه تقسیم كرد[10]:
1. برخی عالمان، اسطوره را داستانی رمزی دانستهاند كه ریشه در حقیقت دارد و الگوپرداز، فرهنگ ساز و تكرارپذیر است. اینان اسطوره را حاكی از اصول اولیه و مبادی و مذهب اسرار و نوعی عرفان دانستهاند و با تأویلش، شأن بالایی به آن دادهاند.
2. برخی دیگر از اندیشمندان اسطوره را افسانهپردازی و خرافه گویی و پنداربافی میدانند كه وسیلة بیان رمزی معتقدات و اهداف است و با اهداف مختلف خوب و بد ساخته شده و به قصد حكمت آموزی یا استعمار توده ها پرداخته میشود؛ اینان در نظر گروه قبلی، از شأن اسطوره كاستهاند و آن را به افسانه تقلیل دادهاند.
از طرفداران نظر اول در بین غربیان میتوان به میرچا الیاده، ژیلبر دوران، دنی دو روژمون و كارل گوستاویونگ اشاره كرد و از پیروان نظر دوم میتوان از پل والری نام برد.[11] شاید بتوان رولان بارت را هم در این گروه جای داد که در اثر ارزشمندش اساطیر، نقاب از برخی دروغهای اسطوره شده برداشته و با افشای اسطورههای پنهانِ جوامع، دستِ شیطنتِ رسانهها در این اسطورهپردازی را رو كرده است.[12] همچنین شاید بتوان پرفسور مسلمان فرانسوی روژه گارودی را هم در نوشتن كتاب گران سنگ تاریخ یك ارتداد، اسطورههای بنیانگذار سیاست اسرائیل[13] از این دسته به شمار آورد. كتابی كه با افشای حجاب دروغ از چهرة بدکارة انگارههای صهیونیستی، آب در لانه فرزندان صهیون ریخت و آنان را مجبور کرد که از شعار توخالی آزادی بیان در فرانسه آزادشان دست بردارند و او را به محاکمه بکشانند.
به نظر میرسد كه نظر جامعی هم میتواند وجود داشته باشد. اینکه مطلق ننگریم و سعی نکنیم که اسطوره را به یکی از معانی تقلیل دهیم؛ بلکه با توجه به چندمعنایی این لغت و تعامل فرهنگ های مختلف، آن را یک کلمه مشترک بین چند معنا بدانیم: برخی اساطیر را نیمه تاریخی، ریشه دار، قابل تأویل و الگو، نمونه و راهبر بدانیم و برخی اسطورهها را خرافهها و سخنان كذب و بیاصلی كه با اهداف خاص ساخته شدهاند. مثلاً شخصیت هایی واقعی كه در شجاعت و جوانمردی به اسطورة ملّت خویش بدل شدهاند از نوع اولّ و جعل تاریخها و انگارهپردازیهای صهیونیستی سینما ـ مانند مالكیت ذاتی یهود بر فلسطین و هولوكاست ـ را از نوع دومِ اسطوره بدانیم. در بین این دو نوع اسطوره هم طیفهای مختلفی از اسطوره وجود دارد؛ بسته به میزان صحت تاریخی و یا مقدار مجعولات و كذبهای وارد شده در اسطوره.
میرچا الیاده كه از مهمترین دانشمندان گروه اول میباشد برای رسیدن به نظر خود تعریفهای مختلف اسطوره در سیر تاریخ را جمع كرده كه برای وضوح بحث ما هم مفید است:[14]
ü در جوامع ابتدایی، اسطوره را تنها منبع معتبر الهام واقعیت میدانستند و آن را بیانگر حقیقت مطلق میدانستند، الهامی ورا انسانی كه در طلوع زمان بزرگ و در زمان مقدسِ سرآغاز روی داده است. اسطوره در نظر اینان واقعی و مقدس و فرهنگ ساز و سرمشق و تكرارپذیر است و توجیهی برای كردارهای آدمی است.
ü در قرن نوزدهم به هر آنچه كه با واقعیت تضاد داشت، اسطوره میگفتند، چرا كه مسیحیان معتقد، هر آنچه را كه با كتاب مقدسشان قابل توجیه نمیدیدند را افسانه تلقی میكردند.
ü گروهی اسطوره را بازگوكنندة ناممكنها و نامحتملها میدانستندکه امروزه این تعریف از اسطوره رنگ باخته است.
ü عده ای هم اسطوره را، شیوة تفكری متفاوت با روش اندیشه ورزی ما می دانند که نباید به عنوان كج راهه نگریسته شود.
ü و بالاخره او این تعریف را قبول میكند كه: اسطوره مهمترین شكل تفكر جمعی است؛ لذا در تاریخ عمومی اندیشه جا دارد و چون تفكر جمعی همه جا هست پس هنوز هم گونهای رفتار اسطورهای در جهان نو باقی است؛ مثل سهیم شدن افرد در برخی نمادهای جمعی مانند پرچم؛ چیزی كه تفاوت كرده است، جلوهها و بنیادهای ایدئولوژیك اسطوره هاست كه متفاوت شده است و تفكر فردی و فردگرایی قویتر از قبل شده است. اسطورهها به مثابه گونهای از رفتار انسانی و هم زمان به مثابه عنصری از تمدن ـ به همان صورتی كه در جوامع سنّتی یافت میشد ـ درسطح فردی هنوز دیده میشوند و در خیال بافیها، رؤیاها و اشتیاقهای انسان به نمایش گذاشته میشوند. اسطوره و نمادهای همراهش هرگز به طور كامل از جهان كنونی ناپدید نمیشوند و فقط تجلیات خود را عوض میكند. اسطوره، نمایة شیوة معینی از بودن در جهان است و آفرینش كودكانه و گمراهانۀ انسان ابتدایی نیست، بلكه بیان شیوة وجود داشتن در عالم میباشد و صرفاً انگارهای همه گیر نیست.
در نظر میرچا الیاده: اسطورههای جهان نوین مدتهاست كه به لباس مسیحیت درآمدهاند؛ یعنی مسیحیت از اوان فراگیر شدنش مخلوط با اساطیر رومی ـ یونانی شده است؛ ولی الیاده اضافه میكند كه جهان نوین ]غرب[ گسستگی ژرفی با مسیحیت پیدا كرده است و در بحران به سر میبرد و در تلاش است اسطورههای نوینی بیابد تا بتواند از منابع روحی تازهای سیراب شود. همو اعتقاد دارد كه اساطیر دنیای نو به دلیل فرآیند پیچیده و طولانی سكولار شدن ـ دنیوی و عرفی شدن ـ خیلی راحت قابل شناسایی نیستند مثلاً همدردی بین انسان و طبیعت كه در عالم قدیم به صورت جادویی بوده است، اكنون جای خود را به احساس زیبایی شناختی و عاطفی داده است و ستایش ورزش، بهداشت و محیط زیست جایگزین آن شده است.
این تاریخ دان ادیان میافزاید: مسیحیت و یهودیت هم كه دین هستند و دین در نظر او نوعی بودنِ خاص و هستی شناسی معین است و از طرف دیگر اسطوره هم نمایة شیوة معینی از بودن است پس مسیحیت و یهودیت ناگریز هستند حداقل یك رویكرد اسطورهای را حفظ كنند: رویكرد نسبت به زمان عبادی و رد كردن زمان نامقدس و بازگشت ادواری به زمان بزرگ و سرآغاز. مثلاً یك مسیحی با شركت در جشن یادبود مراسم تصلیب مسیح، صرفاً حادثهای را یادآوری نمیكند، بلكه از نو به رازی تحقق میبخشد و انگار عیسی(علیه السلام) در مقابل او تصلیب میشود و رستاخیز می کند.
او معتقد است كه حتی در زمان كنونی كه از مسیحیت چیزی جز نام باقی نمانده است، باز هم به طور كامل اسطورهها كنار نرفتهاند؛ به دلیل اینكه قوام رفتار اسطورهای به سرمشق، تكرار و گسستن از زمان نامقدس و پیوستن به زمان آغازین خلقت میباشد و حداقل دو عنصر الگوپذیری و تكرارشوندگی، با هرگونه شرایط انسانی سازگارند. باور میرچا الیاده بر این است كه در زمان پس از مسیحیت، نظام آموزشی همان كاركرد اسطوره در جوامع باستان را دارد؛ چرا كه:
1. در نظام آموزشی مدرن الگوهایی به ویژه از یونان و روم باستان به افراد تعلیم داده میشود و شخصیتهایی تاریخ زدایی و ازلی شده و سرمشق حسنۀ افراد مورد تعلیم میشوند.
2. نظام آموزشی جدید مثل اسطورههای باستان، آن دسته از سنّتها و هنجارهای اجدادی را كه نباید مورد تجاوز قرار گیرند را نمایانگر است. این هنجارهای اسطورهای دنیای نو عبارتند از: سكولاریسم، اومانیسم، لیبرالیسم، فمینیسم، ناسیونالیسم و... .
3. تكرارپذیری شخصیتهای جهان باستان در این نظام آموزشی مثل اسطورههای دنیای قدیم مورد تأكید قرا میگیرد.
البته در جهان كنونی، نفوذ و اقتدار تعلیم و تربیت رسمی كم شده است و انسان پس از مدرنیته، در معرض تأثیر اسطورههایی پراكنده ولی پرتوان قرار دارد كه الگوهای فراوانی برای تقلید در اختیارش میگذارد. گرچه تحولاتی در معنای اسطوره پیش آمده است ولی كاركرد آرمان سازی و الگودهی با قهرمانان بیشتر تخیلی، شخصیتهای داستانهای پرماجرا، قهرمانان جنگهای ستارهای، ستارگان سینما، موسیقی، خشونت، سكس، فوتبال، مدلها و مانكنها و... تأثیر به سزایی در شكلگیری شخصیت نوجوانان اروپایی و آمریكایی ]و متأسفانه شرقی[ دارد.
اسطوره در نظر متفكران مسلمان
به دو دلیل لازم است كه نظر برخی اندیشمندان و فلاسفه اسلامی را هم در اینجا یادآور شویم:
1. برای مقایسه تطبیقی و فهم بهتر اسطوره و بهرهای كه از حقانیت میبرد
2. برای رسیدن به معیارها و ملاك هایی واقعی كه بتوان راحتتر در نقد اسطورههای باستانی، مدرن، پست مدرن و صهیونیستی كوشید؛ چرا كه قویترین خط كش و میزان، صراط حق ولایت و آموزههای دین خاتم است.
در حكمت صدرالدین شیرازی كه امروزه فلسفۀ برترمسلمانان به شمار می آید، خدای واحد، آفرینندة تمام جهان است و ملائك در طول او و با اذن او، در برخی مراحل واسطههای فیض او هستند. حكمت صدرایی، دئیسم را قبول نمیكند كه خداوند جهان را آفریده باشد و كناری نشسته باشد و جهان خود به خود بچرخد. در بینش توحیدی نمی توان پذیرفت كه خدایگان و الهه هایی وجود داشته باشند. تنها معبود راستین را واجب متعال است. همچنین در تفکر عقلانی اسلام، امكان یقین و تحقق یقین، قطعی است و هست بودن وجود هم، یقینی است. در اندیشۀ صدرایی وجود اصیل را ذات حق است و جهان امكان، نماد حقیقی ذات باری است نه وصفی و اعتباری؛ یعنی تمام ذرات را در تمام حالات نشانة جمال یا جلال حق میداند.[15] باور به حكمت صدرایی، ما را به این سمت رهنمون می کند که علمِ پوزیتویستی و مادی و اومانیستی، بهره بسیار ناقصی از حق برده و اسطورههای جهان باستان، التقاطی و مشركانه هستند و اسطورههای عصر مدرن، لیبرال، سكولار و علم زده هستند و اسطورههای دروان پست مدرن، اومانیستی، یهودی زده و صهیونیستی هستند كه مملو از اباحیت و شكاكیت پیچیده و سود محور هستند. پس بر خلاف نظر برخی اسطوره شناسان غربی و غربزده، اسطوره قالب حقیقت نیست، بلكه تقلّب آن است و رواج تقلّب نسبت به یك سكه تا زمانی دوام دارد كه از حقیقت آن یادی در اذهان باشد؛[16]
پس التقاط و شرك و خودپرستی نهفته در اساطیر، عجین با حقایق هستند و لذا بازشناخت آنها دشوار میباشد. البته بیشتر این مطالب در حكمت مشایی، عرفانی و اشراقی دانشمندان مسلمان آمده است، ولی به دلیل اینكه حكمت صدرایی امروزه دامنة نفوذ بیشتری در تفكر اسلامی دارد، در بیان ما هم بیشتر بر آن تأكید شده است و الاّ مولوی هم سالها پیش فرموده كه:
اساطیر است و افسانه نژند نیست تعمیقی و تحقیقی بلند[17]
نیز، خواجه شیراز فرموده: چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند.
در دنیای وارونه فعلی، اساطیر كه از آغاز مردهاند، با ارائۀ دروغین حقیقت، رنگ زندگی را مینمایند و نماد در عرصۀ توحید است كه ره به حقیقت میبرد و اسطوره كه سراب است در دامن شرك به گزاف داعیۀ حقیقت دارد و جوامع غربی امروزه پس از غیبت حقیقت و نمادهای ارائه دهندۀ حقیقت، اینك در سوگ خداوندان اساطیری نیز به مرثیه نشستهاند.[18]
حجت الاسلام پارسانیادر متابخویش اورده است:
اساطیر، چون همة حقیقت را نمیگویند، نمیتوانند واگویة صحیحی از جهان خارج باشند و انفصال اساطیر از جهان واقع هر چند موجب انقطاع حكایت گری آنها از واقع میگردد؛ ولی نوع حاكی بودن ناقص را برای اساطیر باقی میگذارد. اساطیر رایج، برخی علل قابلی را نشان میدهند و برجسته كردن این علل قابلی بدون نگاه به محور واجب الوجود و دائم الفیضِ هستی، باعث رواج نگاه متشتت به جهانِ نیازهای متكثر انسان میشود و این نگاه متشتت، بشر غافل از وحدت را به بند اسارت خود میكشاند.[19]
و این چنین است که اسطورهها ـ چه آنها كه ریشهای در حقیقت دارند و چه آنها كه ریشه در كذب و افسانه دارند ـ جایگزین هایی زیانبار و پرضرر برای دین ناب اسلام، در جهان میشوند. خصوصا با تاکید شدیدی که سینمای آمریکا در ترویج این اساطیر مشرکانه و صهیون مآب دارد به گونه ای که برخی اساتید، هالیوود را امروزه با اسطوره هایش ترجمه می کنند.
این شهر متمدن روباتیك باید سپاسگزار تلاش های روبات های قدیمی اش میبود. آنانی که رنج دنیا دیده و تجاربی افزوده و این تمدن را تا بدین جا رسانده بودند. روباتهای قدیمی دو راه بیشتر نداشتند: یا پول زیادی میدادند و لوازم یدكی كامل خود را عوض میكردند تا سود كارخانه حداكثر شود و یا تن به كورة روبات سوزی میدادند. جهنمی سوزان كه روباتهای مظلوم را ذوب می كرد و نسل اصیل نجیبان را از بین می برد. در این نسل کشی با آتش، از آهن مذاب روبات ها، محصولات جدید كارخانه را می ساختند. محصولاتی با شمایلی جدید و پول ساز.
این رئیس جدید، تنها نبود. در واقع، ارادة شیطانی مادر شرور و بد تركیبش بود كه داشت صحنه را میچرخاند. اما ستاره جوان ما ناامید نشد و در مقابل آقای رئیس و مادر شرورش کم نیاورد. او به مركز دشمن حمله كرد، با تجهیزاتی اندك و یارانی كم و پیروز میدان بود. او منجی مردم خود بود. رئیس قدیمی هم به واسطه او نیرو گرفت و با حمایت مردمش، روز موعود فرا رسید. در واپسین نبرد، مادر شیطانی به دریاچه آتشِ نسل كشی روباتها افكنده شد و فرزند شیطانیاش در زنجیر عدلِ ستارة داستان گرفتار شد. در پایان هم قهرمان دور از خانۀ ما با پیروزی و سربلندی به دامان خانوادهاش بازگشت و با نجات مردم و خانوادهاش به سِمَت جانشینی مدیر قدیمی و مهربان كارخانه برگزیده شد؛ یعنی به پول، ثروت، شهرت و محبوبیت فراوان رسید.
برایم جالب بود؛ چندین اسطورة قدیمی هالیوودی در قالب یك پویانمای جدید و به روز: خانوادة ستمدیده، فرزند دور از خانواده و مظلوم و شجاع، منجی برگزیده كه خود هم در ابتدا تواناییهای خود را نمی شناسد، جنگ بین خیر و شر، فرو افتادن شیطان در دریاچۀ آتش، نسل كشی با آتش و... . اسطورههایی كه بارها و بارها در صدها فیلم، انیمیشن، كتاب و داستان غربی دیده و شنیده بودیم. هالیوود را به حق می توان كارخانۀ تولید و بازآوری اساطیر دانست.
به راستی آیا میتوان باور كرد كه سینمای آمریكا و در كنار آن اروپا، صرفاً برای سرگرمی و شلوغی گیشة سینما چنین اسطوره پردازیهایی دارد؟ آیا یهودیان، مسیحیان و صهیونیستهای صاحب شركتهای فیلم سازی، ایده های قومی ـ مذهبی ـ ملّی خود را كنار میگذارند و این فیلم ها را میسازند؟ در این مقالۀ بر آنیم كه با شناسایی اجمالی مفهوم اسطوره و تفكرات حاكم بر هالیوود، میزان جهت داری اساطیر هالیوود را بررسی كنیم و برای نمونه برخی اساطیر را با توضیح بیشتری؛ ولی باز هم مختصر، از نظر بگذارنیم. امید كه این نگاشته بتواند در راززدایی اساطیر تصویر شده در رسانهها و رمزگشایی كاركرد فرهنگی اربابان هالیوود، مؤثر واقع شود و دریچهای باشد برای تحقیقات بعدی.
كاوشی در واژة اسطوره
تشریح معنای دقیق اسطوره در نظرعالمان لغت و اسطوره شناسان، فیلسوفان و جامعه شناسان مختلف، محل اختلاف فراوان است؛ پس شایسته است دقّت بیشتری در فهم صحصیح معنای آن به خرج دهیم و با رجوع به اصل لغت و معانی لغوی آن در زبان های مربوطه، تامل بیشتری در تعاریف مختلف داشته باشیم. با ورق زدن فرهنگ لغت های فارسی، این معانی را برای اسطوره مییابیم:
افسانه، قصه، سخن پریشان و بیهوده و باطل، حكایت[2].
برخی اصل آن را عربی میدانند. در لغتنامه های عربی، ریشة این لغت را سطر به معنای كتابت و نوشتن می دانند و آن را بدین گونه تبیین كرده اند:
الأساطیر: الأباطیل و الأحادیث العَجیبه. و فی التنزیل العزیز: اِن هذا اِلاّ أُساطیرُ الاَولین. واحِدُها: اسطار و اسطیر و اسطور و بالهاء فی الثلاثه[3]
و
خرافه، وهم، تَرَّهه، قصة خرافیه او معتقدات خُرافیه[4]
اما تعریفی دیگر از اسطوره میبینیم كه كمی متفاوت است:
اسطوره داستانی است كه اصل و ریشه اش معلوم نباشد، تعبیر حقیقت است به زبان رمز و مجاز.[5]
برخی اسطوره را به دروغ نیم بند ترجمه كردهاند و واژه یونانی mythosرا به ریشه اوستایی میتخت به معنای گفتۀ دروغین برگردانده اند.[6] برخی فرهنگ نویسان اسطوره را معرب historia انگلیسی میدانند؛ البته نه به معنای تاریخ و سرگذشت پیشینیان، بلكه به معنای دیگر كلمۀ historia كه قصه، یاوه، مهمل، خرافه، ژاژ و تَرَّهٍٍات است.[7]
معادل این لغت در انگلیسی Myth میباشد كه آكسفورد چنین ترجمه كرده است:
1.داستانی كه در مورد خدایان و الههها و سایر چیزهای مربوط به دوران باستان است؛ مثل داستان آفرینش جهان. 2.همچنین معتقدات و باورهای جمعی یك گروه. 3.داستانهای موهوم و ساختگی[8]
در یونان باستان Mythos ـ یعنی گنگ و خاموش و بی زبان ـ ضد logos ـ یعنی كلمه، نطق، كلام ظریف و لطیف، عقل و خرد ـ معنا میداد.[9]
تعریف اصطلاحی اسطوره
دانشمندان مختلف، از منظر مكتب فكری و زاویة دید خاص خود، تعاریف بسیار متعددی از اسطوره داشتهاند؛ از روانكاوان و اسطوره شناسان تا فیلسوفان مسلمان، ساختارگرا، پدیدارشناس و سنت گرای غربی. بررسی همة این اقوال مجال واسعی میطلبد؛ اما میتوان در یك دسته بندی بسیار كلی تعاریف را دو گروه تقسیم كرد[10]:
1. برخی عالمان، اسطوره را داستانی رمزی دانستهاند كه ریشه در حقیقت دارد و الگوپرداز، فرهنگ ساز و تكرارپذیر است. اینان اسطوره را حاكی از اصول اولیه و مبادی و مذهب اسرار و نوعی عرفان دانستهاند و با تأویلش، شأن بالایی به آن دادهاند.
2. برخی دیگر از اندیشمندان اسطوره را افسانهپردازی و خرافه گویی و پنداربافی میدانند كه وسیلة بیان رمزی معتقدات و اهداف است و با اهداف مختلف خوب و بد ساخته شده و به قصد حكمت آموزی یا استعمار توده ها پرداخته میشود؛ اینان در نظر گروه قبلی، از شأن اسطوره كاستهاند و آن را به افسانه تقلیل دادهاند.
از طرفداران نظر اول در بین غربیان میتوان به میرچا الیاده، ژیلبر دوران، دنی دو روژمون و كارل گوستاویونگ اشاره كرد و از پیروان نظر دوم میتوان از پل والری نام برد.[11] شاید بتوان رولان بارت را هم در این گروه جای داد که در اثر ارزشمندش اساطیر، نقاب از برخی دروغهای اسطوره شده برداشته و با افشای اسطورههای پنهانِ جوامع، دستِ شیطنتِ رسانهها در این اسطورهپردازی را رو كرده است.[12] همچنین شاید بتوان پرفسور مسلمان فرانسوی روژه گارودی را هم در نوشتن كتاب گران سنگ تاریخ یك ارتداد، اسطورههای بنیانگذار سیاست اسرائیل[13] از این دسته به شمار آورد. كتابی كه با افشای حجاب دروغ از چهرة بدکارة انگارههای صهیونیستی، آب در لانه فرزندان صهیون ریخت و آنان را مجبور کرد که از شعار توخالی آزادی بیان در فرانسه آزادشان دست بردارند و او را به محاکمه بکشانند.
به نظر میرسد كه نظر جامعی هم میتواند وجود داشته باشد. اینکه مطلق ننگریم و سعی نکنیم که اسطوره را به یکی از معانی تقلیل دهیم؛ بلکه با توجه به چندمعنایی این لغت و تعامل فرهنگ های مختلف، آن را یک کلمه مشترک بین چند معنا بدانیم: برخی اساطیر را نیمه تاریخی، ریشه دار، قابل تأویل و الگو، نمونه و راهبر بدانیم و برخی اسطورهها را خرافهها و سخنان كذب و بیاصلی كه با اهداف خاص ساخته شدهاند. مثلاً شخصیت هایی واقعی كه در شجاعت و جوانمردی به اسطورة ملّت خویش بدل شدهاند از نوع اولّ و جعل تاریخها و انگارهپردازیهای صهیونیستی سینما ـ مانند مالكیت ذاتی یهود بر فلسطین و هولوكاست ـ را از نوع دومِ اسطوره بدانیم. در بین این دو نوع اسطوره هم طیفهای مختلفی از اسطوره وجود دارد؛ بسته به میزان صحت تاریخی و یا مقدار مجعولات و كذبهای وارد شده در اسطوره.
میرچا الیاده كه از مهمترین دانشمندان گروه اول میباشد برای رسیدن به نظر خود تعریفهای مختلف اسطوره در سیر تاریخ را جمع كرده كه برای وضوح بحث ما هم مفید است:[14]
ü در جوامع ابتدایی، اسطوره را تنها منبع معتبر الهام واقعیت میدانستند و آن را بیانگر حقیقت مطلق میدانستند، الهامی ورا انسانی كه در طلوع زمان بزرگ و در زمان مقدسِ سرآغاز روی داده است. اسطوره در نظر اینان واقعی و مقدس و فرهنگ ساز و سرمشق و تكرارپذیر است و توجیهی برای كردارهای آدمی است.
ü در قرن نوزدهم به هر آنچه كه با واقعیت تضاد داشت، اسطوره میگفتند، چرا كه مسیحیان معتقد، هر آنچه را كه با كتاب مقدسشان قابل توجیه نمیدیدند را افسانه تلقی میكردند.
ü گروهی اسطوره را بازگوكنندة ناممكنها و نامحتملها میدانستندکه امروزه این تعریف از اسطوره رنگ باخته است.
ü عده ای هم اسطوره را، شیوة تفكری متفاوت با روش اندیشه ورزی ما می دانند که نباید به عنوان كج راهه نگریسته شود.
ü و بالاخره او این تعریف را قبول میكند كه: اسطوره مهمترین شكل تفكر جمعی است؛ لذا در تاریخ عمومی اندیشه جا دارد و چون تفكر جمعی همه جا هست پس هنوز هم گونهای رفتار اسطورهای در جهان نو باقی است؛ مثل سهیم شدن افرد در برخی نمادهای جمعی مانند پرچم؛ چیزی كه تفاوت كرده است، جلوهها و بنیادهای ایدئولوژیك اسطوره هاست كه متفاوت شده است و تفكر فردی و فردگرایی قویتر از قبل شده است. اسطورهها به مثابه گونهای از رفتار انسانی و هم زمان به مثابه عنصری از تمدن ـ به همان صورتی كه در جوامع سنّتی یافت میشد ـ درسطح فردی هنوز دیده میشوند و در خیال بافیها، رؤیاها و اشتیاقهای انسان به نمایش گذاشته میشوند. اسطوره و نمادهای همراهش هرگز به طور كامل از جهان كنونی ناپدید نمیشوند و فقط تجلیات خود را عوض میكند. اسطوره، نمایة شیوة معینی از بودن در جهان است و آفرینش كودكانه و گمراهانۀ انسان ابتدایی نیست، بلكه بیان شیوة وجود داشتن در عالم میباشد و صرفاً انگارهای همه گیر نیست.
در نظر میرچا الیاده: اسطورههای جهان نوین مدتهاست كه به لباس مسیحیت درآمدهاند؛ یعنی مسیحیت از اوان فراگیر شدنش مخلوط با اساطیر رومی ـ یونانی شده است؛ ولی الیاده اضافه میكند كه جهان نوین ]غرب[ گسستگی ژرفی با مسیحیت پیدا كرده است و در بحران به سر میبرد و در تلاش است اسطورههای نوینی بیابد تا بتواند از منابع روحی تازهای سیراب شود. همو اعتقاد دارد كه اساطیر دنیای نو به دلیل فرآیند پیچیده و طولانی سكولار شدن ـ دنیوی و عرفی شدن ـ خیلی راحت قابل شناسایی نیستند مثلاً همدردی بین انسان و طبیعت كه در عالم قدیم به صورت جادویی بوده است، اكنون جای خود را به احساس زیبایی شناختی و عاطفی داده است و ستایش ورزش، بهداشت و محیط زیست جایگزین آن شده است.
این تاریخ دان ادیان میافزاید: مسیحیت و یهودیت هم كه دین هستند و دین در نظر او نوعی بودنِ خاص و هستی شناسی معین است و از طرف دیگر اسطوره هم نمایة شیوة معینی از بودن است پس مسیحیت و یهودیت ناگریز هستند حداقل یك رویكرد اسطورهای را حفظ كنند: رویكرد نسبت به زمان عبادی و رد كردن زمان نامقدس و بازگشت ادواری به زمان بزرگ و سرآغاز. مثلاً یك مسیحی با شركت در جشن یادبود مراسم تصلیب مسیح، صرفاً حادثهای را یادآوری نمیكند، بلكه از نو به رازی تحقق میبخشد و انگار عیسی(علیه السلام) در مقابل او تصلیب میشود و رستاخیز می کند.
او معتقد است كه حتی در زمان كنونی كه از مسیحیت چیزی جز نام باقی نمانده است، باز هم به طور كامل اسطورهها كنار نرفتهاند؛ به دلیل اینكه قوام رفتار اسطورهای به سرمشق، تكرار و گسستن از زمان نامقدس و پیوستن به زمان آغازین خلقت میباشد و حداقل دو عنصر الگوپذیری و تكرارشوندگی، با هرگونه شرایط انسانی سازگارند. باور میرچا الیاده بر این است كه در زمان پس از مسیحیت، نظام آموزشی همان كاركرد اسطوره در جوامع باستان را دارد؛ چرا كه:
1. در نظام آموزشی مدرن الگوهایی به ویژه از یونان و روم باستان به افراد تعلیم داده میشود و شخصیتهایی تاریخ زدایی و ازلی شده و سرمشق حسنۀ افراد مورد تعلیم میشوند.
2. نظام آموزشی جدید مثل اسطورههای باستان، آن دسته از سنّتها و هنجارهای اجدادی را كه نباید مورد تجاوز قرار گیرند را نمایانگر است. این هنجارهای اسطورهای دنیای نو عبارتند از: سكولاریسم، اومانیسم، لیبرالیسم، فمینیسم، ناسیونالیسم و... .
3. تكرارپذیری شخصیتهای جهان باستان در این نظام آموزشی مثل اسطورههای دنیای قدیم مورد تأكید قرا میگیرد.
البته در جهان كنونی، نفوذ و اقتدار تعلیم و تربیت رسمی كم شده است و انسان پس از مدرنیته، در معرض تأثیر اسطورههایی پراكنده ولی پرتوان قرار دارد كه الگوهای فراوانی برای تقلید در اختیارش میگذارد. گرچه تحولاتی در معنای اسطوره پیش آمده است ولی كاركرد آرمان سازی و الگودهی با قهرمانان بیشتر تخیلی، شخصیتهای داستانهای پرماجرا، قهرمانان جنگهای ستارهای، ستارگان سینما، موسیقی، خشونت، سكس، فوتبال، مدلها و مانكنها و... تأثیر به سزایی در شكلگیری شخصیت نوجوانان اروپایی و آمریكایی ]و متأسفانه شرقی[ دارد.
اسطوره در نظر متفكران مسلمان
به دو دلیل لازم است كه نظر برخی اندیشمندان و فلاسفه اسلامی را هم در اینجا یادآور شویم:
1. برای مقایسه تطبیقی و فهم بهتر اسطوره و بهرهای كه از حقانیت میبرد
2. برای رسیدن به معیارها و ملاك هایی واقعی كه بتوان راحتتر در نقد اسطورههای باستانی، مدرن، پست مدرن و صهیونیستی كوشید؛ چرا كه قویترین خط كش و میزان، صراط حق ولایت و آموزههای دین خاتم است.
در حكمت صدرالدین شیرازی كه امروزه فلسفۀ برترمسلمانان به شمار می آید، خدای واحد، آفرینندة تمام جهان است و ملائك در طول او و با اذن او، در برخی مراحل واسطههای فیض او هستند. حكمت صدرایی، دئیسم را قبول نمیكند كه خداوند جهان را آفریده باشد و كناری نشسته باشد و جهان خود به خود بچرخد. در بینش توحیدی نمی توان پذیرفت كه خدایگان و الهه هایی وجود داشته باشند. تنها معبود راستین را واجب متعال است. همچنین در تفکر عقلانی اسلام، امكان یقین و تحقق یقین، قطعی است و هست بودن وجود هم، یقینی است. در اندیشۀ صدرایی وجود اصیل را ذات حق است و جهان امكان، نماد حقیقی ذات باری است نه وصفی و اعتباری؛ یعنی تمام ذرات را در تمام حالات نشانة جمال یا جلال حق میداند.[15] باور به حكمت صدرایی، ما را به این سمت رهنمون می کند که علمِ پوزیتویستی و مادی و اومانیستی، بهره بسیار ناقصی از حق برده و اسطورههای جهان باستان، التقاطی و مشركانه هستند و اسطورههای عصر مدرن، لیبرال، سكولار و علم زده هستند و اسطورههای دروان پست مدرن، اومانیستی، یهودی زده و صهیونیستی هستند كه مملو از اباحیت و شكاكیت پیچیده و سود محور هستند. پس بر خلاف نظر برخی اسطوره شناسان غربی و غربزده، اسطوره قالب حقیقت نیست، بلكه تقلّب آن است و رواج تقلّب نسبت به یك سكه تا زمانی دوام دارد كه از حقیقت آن یادی در اذهان باشد؛[16]
پس التقاط و شرك و خودپرستی نهفته در اساطیر، عجین با حقایق هستند و لذا بازشناخت آنها دشوار میباشد. البته بیشتر این مطالب در حكمت مشایی، عرفانی و اشراقی دانشمندان مسلمان آمده است، ولی به دلیل اینكه حكمت صدرایی امروزه دامنة نفوذ بیشتری در تفكر اسلامی دارد، در بیان ما هم بیشتر بر آن تأكید شده است و الاّ مولوی هم سالها پیش فرموده كه:
اساطیر است و افسانه نژند نیست تعمیقی و تحقیقی بلند[17]
نیز، خواجه شیراز فرموده: چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند.
در دنیای وارونه فعلی، اساطیر كه از آغاز مردهاند، با ارائۀ دروغین حقیقت، رنگ زندگی را مینمایند و نماد در عرصۀ توحید است كه ره به حقیقت میبرد و اسطوره كه سراب است در دامن شرك به گزاف داعیۀ حقیقت دارد و جوامع غربی امروزه پس از غیبت حقیقت و نمادهای ارائه دهندۀ حقیقت، اینك در سوگ خداوندان اساطیری نیز به مرثیه نشستهاند.[18]
حجت الاسلام پارسانیادر متابخویش اورده است:
اساطیر، چون همة حقیقت را نمیگویند، نمیتوانند واگویة صحیحی از جهان خارج باشند و انفصال اساطیر از جهان واقع هر چند موجب انقطاع حكایت گری آنها از واقع میگردد؛ ولی نوع حاكی بودن ناقص را برای اساطیر باقی میگذارد. اساطیر رایج، برخی علل قابلی را نشان میدهند و برجسته كردن این علل قابلی بدون نگاه به محور واجب الوجود و دائم الفیضِ هستی، باعث رواج نگاه متشتت به جهانِ نیازهای متكثر انسان میشود و این نگاه متشتت، بشر غافل از وحدت را به بند اسارت خود میكشاند.[19]
و این چنین است که اسطورهها ـ چه آنها كه ریشهای در حقیقت دارند و چه آنها كه ریشه در كذب و افسانه دارند ـ جایگزین هایی زیانبار و پرضرر برای دین ناب اسلام، در جهان میشوند. خصوصا با تاکید شدیدی که سینمای آمریکا در ترویج این اساطیر مشرکانه و صهیون مآب دارد به گونه ای که برخی اساتید، هالیوود را امروزه با اسطوره هایش ترجمه می کنند.