آنچه در پی خواهد آمد گزارشی بلند است كه توسط دو تن از منتقدین و گزارشگران ژورنال مذهب و فیلم، ویلیام بلیزك(William L. Blizek) و روبی رامجی (Ruby Ramji) به مناسبت برگزاری جشنوارۀ فیلم ساندنس تهیه شده است. این جشنواره از تاریخ 17 تا 27 ژانویۀ سال 2008 در پارك سیتی شهر یوتای آمریكا برگزار شد. نظر به اهمیت این جشنواره و فیلمهای عمدتا مهجوری كه در آن به نمایش درآمدهاند ـ كه حتی این گزارش میتواند مدیران تامین برنامههای شبكههای مختلف رسانۀ ملی را ترغیب به خرید و نمایش برخی از آنها نماید ـ و همچنین آشنایی خوانندگان ماهنامۀ رواق هنر و اندیشه با برداشتها و تعاریف منتقدین و ریویونویسهای غربی از حضور دین در سینما، این گزارش بلند بالا در چند شمارۀ پیاپی به چاپ خواهد رسید.
و اما بعد...
اسامه بن لادن كجای جهان است؟[1]
(مستند)
1. پس از چهار سال، مورگان اسپورلاك[2] كارگردان مستند بزرگترین ساز، لطفاً![3] دربارۀ محصولات مكدونالد، اینبار با فیلمی دربارۀ اسامه بن لادن پا به جشنوارۀ ساندنس میگذارد. با اینكه شاهد اغراق در بعضی جاهای فیلم هستیم، كاری كه اسپورلاك انجام داده برگرداندن واقعیت به رویكردهای غیرواقعی دربارۀ تروریسم و جنگ است.
2. اسپورلاك به خاورمیانه سفر میكند و در جاهایی مانند مصر، مراكش، اسرائیل، اردن و عربستانسعودی همچنین افغانستان و پاكستان به دنبال بنلادن میگردد تا او را دستگیر كند ولی به جای بنلادن به مردمانی دست پیدا میكند كه اكثراً مسلمان بوده، خانههایشان را رها كردهاند و به دنبال همان چیزی هستند كه او اكنون در پی آن است؛ نجات خانواده و سلامتی. بعضی از آنها از او استقبال میكنند و دیگران نظرات جالب توجهای دربارۀ جنگ آمریكا علیه تروریسم دارند.
در طی سفر، اسپورلاك تاریخچهای مختصر از روابط خارجی آمریكا با دیگر كشورها و نقش آن در ایجاد رژیمهای افراطی ارائه میدهد ولی نكتۀ قابل توجه در این مستند، درس تاریخی نیست بلكه نقطه نظرات هوشمندانۀ مردمانی است كه او در كشورهای مختلف ملاقات میكند. اسپورلاك با شنیدن حرفهای مسلمانان دربارۀ زندگیهایشان و اسامه بن لادن بیننده را با طرز تفكر آنها آشنا میكند.
3. مردم مصر را میبینیم كه چگونه بین دولت فاسد مورد حمایت آمریكاییها و تروریسم گیر افتادهاند. در مراكش میبینیم كه چگونه فقر و بیكاری به افزایش افراطیگری منجر شده است. یك فعال اسلامگرای جوان معتقد است كه خشونت نتیجۀ پول و وعدة بهشت است. با ورود به اسرائیل اسپورلاك ابتدا به كرانۀ باختری میرود و با نگاهی متفاوت به مقولۀ جنگ روبهرو میشود. برای خیلیها این جنگ برای دین نیست بلكه برای اشغال زمین است. فلسطین تبدیل به یك ابزار استراتژیك برای توجیه رفتار تروریستی شده است. این نظر وقتی در اسرائیل قوت پیدا میكند كه یهودیان اُرتدكس خواستار رفتن اسپورلاك از این سرزمین میشوند. در اُردن كشیش ارتدكس، پدر نابیل حداد به اسپورلاك میگوید كه از دین برای مخفی كردن زشتیِ افراطیگری استفاده میشود. در حقیقت القاعده تبدیل به یك ایدۀ بین قارهای شده است. چیزی شبیه جهانی شدن! این ایده صادر شده است ولی حقیقت این است كه كسی خواستار آن نیست.
5. اسپورلاك دست ما را در این نمایشِ جنگِ بین خیر و شر خالی میگذارد. او اسامه بن لادن را نمییابد و كاری بزرگتر میكند. اسپورلاك به ما میفماند كه عوامل فراوانی باعث خَلق اسامه بن لادن میشوند نه ایدئولوژی دینی و این واقعیت كه این گونه عوامل در دنیای خارج وجود دارند به معنای بیشتر شدن روزبهروز آنهاست. به هر حال بقیۀ دنیا به فكر گذران زندگیاند.
نیمهعمر[4]
1. همانطور که میدانیم، دنیا در حال از هم پاشیدن است. در اخبار میشنویم که زندگی روی زمین به اعماق تحملناپذیری تنزل یافته است. کمبود آب، آلودگی هوا، حوادث طبیعی و جنگ رواج یافته و خورشید رو به انفجار است. خورشید به نیمهعمر خود نزدیک میشود. با وجود اینكه فیلم به آینده میپردازد ما در نزدیکیِ چنین سناریویی به سرمیبریم. بنابراین خیال آن دور از ذهن نیست.
2. فیلم، بیانگر داستان مادری با نام سورا وو ـ با بازی جولیا نیکسون ـ است که سعی میکند دو فرزند خود، دختری به نام پاملا که دبیرستان را تمام کرده و خدمۀ آشیانۀ هواپیماست و تیموتی هشتساله را بزرگ کند. در این دنیای دلمرده، پدر خانواده آنها را ترک کرده و پیِ زندگی خودش رفته است.
3. با جلو رفتن داستان با شخصیتهایی آشنا میشویم که با خانوادۀ وو رابطه دارند. وِندِل مردی جوان است که با دختر بزرگ و زیبای خانوادۀ سورا رابطه دارد. بهترین دوست پاملا، اسکات است؛ او یك همجنسگراست و پاملا عاشقش میباشد. والدین اسکات منتظران ظهور مسیح در روز هفتم هستند که از همجنسگرا بودن پسر خود راضی نمیباشند و تا حدودی بر علیه خداوند آشوب میکنند. جونا، معشوقۀ اسکات و معلم تیموتی است.
همۀ این شخصیتها ناکاملاند و با تکیه به یکدیگر سعی در معنا بخشیدن به زندگی هم دارند تا شاید بتوانند جلوی بدتر شدن اوضاع را بگیرند. تیموتیِ جوان، تنها شخصیتی است که به نظر میرسد تصویری کلی از رویدادها در ذهن داشته باشد.
4. فیلم، آکنده از تصاویر زیبای تپهها و افقهای والنات کریک[5] و درّۀ دایابلو[6] است که با تصاویر انیمیشنی مربوط به خیالات تیموتی و نوع نگاه او به دنیا ادغام شده است.
5. با کمرنگ شدن امید ـ پاملا از پشتبام خانهاش به پایین میپرد ـ رابطهها به هم میخورد. ما شاهد شخصیتهای مختلفی هستیم که سعی در اعلام خطر در تاریکی را دارند. پدر اسکات که کشیش کلیساست، پسرش را در حیاط پشتی منزلش غسل تعمید میدهد. سورا که حس میکند طرد شده است با اینکه میداند وِندِل به دخترش تجاوز کرده است به او اجازه میدهد در خانهاش بماند. پاملا که کسی را برای تکیه کردن ندارد با اسکات رابطۀ جنسی برقرار میکند ولی از او بیاعتنایی میبیند. جونا به دلیل داشتن رابطه با اسکات، شغلش را از دست میدهد و بعدها متوجه میشود که اسکات همۀ ماجرا را از خود درآورده است تا خود را در نزد والدین، بیگناه نشان دهد. به جز وندل و اسکاتِ بیاخلاق، دیگران را میبینیم که چگونه برای رسیدن به نور میجنگندند.
6. تیموتی که تنها شخصیت مورد وحی است، از وِندِل دربارۀ پایان جهان میپرسد. وِندِل که فردی غیرمذهبی است جوابهای مختلفی میدهد؛ مانند اینکه شاید مکاشفه اتفاق افتد یا که مسیح همه را نجات خواهد داد ولی بیشتر از همه اینکه خورشید منفجر میشود و همه میمیرند. این صحنه به طور قابل ملاحظهای ـ همچون امیدی به آینده ـ تیموتی را در برمیگیرد. با جلو رفتن فیلم، تیموتی قادر به آوردن معجزه میشود. هنگامیکه دستش میبُرد، آن را مداوا میکند، اجسام را حرکت میدهد، طیّ العرض[7] میکند و برای حفظ خانوادهاش وِندِل را ناپدید میکند.
در صحنۀ پایانی فیلم، تیموتی و پاملا، خورشید ـ این عامل قریبالوقوع ویرانی انسان را ـ تماشا میکنند که آرام آرام از پشت افق به پایین میرود. تیموتی به خواهرش میگوید که خورشید باز میگردد و دوباره میتابد. خواهرش رو به او میکند و میگوید:
چنین چیزی قبلاً اتفاق نیفتاده است. تو این کار را کردی. نه!؟
و ما بینندگان در کمال شگفت پیمیبریم که این پسر کوچک ـ که مادر و خواهرش به دلیل رفتن پدرشان به غرب و ترک خانواده شکست خوردهاند ـ میتواند خانوادۀ خود، خورشید و دنیا را شفا دهد. شاید او همان مسیحی است که جهان انتظارش را میکشد. باید فیلم را ببینید و خود تصمیم بگیرید.
در حاشیه
جنیفر فَنگ[8] کارگردان نیمهعمر تا پیش از این، فیلمی مکاشفهای نساخته بود. او از مکاشفۀ قریبالوقوع برای وادار كردن مردم به تفکر استفاده میکند. به نظر فنگ مردم باید دربارۀ آیندۀ خود تصمیم بگیرند. چون او نمیخواهد از پیش، پایان فیلم برای بینندگان مشخص شود تصمیمگیری دربارۀ سرنوشت را به خودمان میسپارد.
جنیفر فَنگ، فارغالتحصیل کارگردانی از مؤسسۀ فیلم آمریکا[9]است. او توانست جایزۀ یادبود هولیِ برنسون[10] و بورس استودیوی جهانی دریم وُرکس را دریافت کند. فنگ فیلمی ساخت که باید با ذهنی باز تماشا شود. او در این کار، نگران کشاندن بیننده به فضاهای دردناک و ناآرام نبود. در نگاه فنگ فیلم نوعی آرامش روحی همراه با زیر لایههای عمیق، ارتباطات عاطفی و در آنِ واحد لحظههایی پر از خنده است.
نیمهعمر را رودریگو گارسیا[11] پروراند. او تا به حال کارگردان برنامههای تلویزیونی معروفی مانند شش فوت زیر[12] و کارنیواله[13] بوده است. فیلمبرداری این پروژه 35 روز طول کشید. یکسال صرف کات کردن و یکسال دیگر صرف افزودن انیمیشنهای آکنده از امید و یأس شد.
روبِن لیم[14] تهیهکنندۀ نیمهعمر، فنگ را از سال 2000 میشناسد و معتقد است که فنگ منبع الهام وی در رویکردش به زندگی و فیلم بوده است. به نظر لیم، جنیفر میتواند ایدههای پر مغز را به فیلم تبدیل کند. لیم همچنین تحت تأثیر مفاهیم دینی فیلم بوده است. شخصیت اسکات تا اندازههایی شبیه لیم است. او بزرگ شدۀ خانوادهای از منتظران مسیح در روز هفتم[15] و جوانترین خادم[16] کلیسا بوده است. با اینکه از ریشههای دینی دور افتاده است ولی در ضمیر ناخودآگاهش حضور دارند و در فیلم نیمهعمر شاهد آنها هستیم. اسکات به دنبال هویت خود در دنیایی روبهفناست درحالیکه والدینش از نشان دادن راه صحیح به او خودداری میکنند. همزمان با ادعای استقلال اِسکات، پدرش رفتار او را نوعی خستگی تلقی میکند که به ناآرامی میانجامد. هر چه اسکات بیشتر تلاش میکند بر شخصیت و مسیر زندگیاش کنترل داشته باشد، والدینش بیشتر مقاومت میکنند. پدر اسکات معتقد است که به جای جنگیدن برای رسیدن به کنترل، بعضی مواقع لازم است آن را رها کرده و به خداوند بسپاری. اسکات با عصبانیت میگوید که دیگر به خدا اعتقاد ندارد. در این لحظۀ تقلید هنر از زندگی، شاید بفهمیم که چرا لیم، تهیهکنندگی فیلم را انتخاب کرده است.
فنگ و لیم با همدیگر فیلمی معنیدار دربارۀ مشکلات خانوادگی، استقامت و امید در دنیایی از هم پاشیده ساختهاند. فیلمی که شما را وادار به تفکر میکند؛ همانطور که فنگ آرزویش را میکرد.
ستارۀ قطبی[17]
1. ستارۀ قطبی، داستان رقتانگیز رپخوانی با اشتیاق به نام دمتریوس ساکن هیوستون تگزاس است که رؤیاهایش حکایت از آیندهاش میكنند. در پایان فیلم معمای قتل حلشدهای را شاهدیم که آکنده از عناصر ناپایدار رشد معنوی و اصول شهودی است.
2. فیلم با سکانسی از رؤیاهایی شروع میشود که در زندگی دمتریوس مشهور به دی مَن[18] نقش فراوانی دارند. دمتریوس شاهد قتل دوستش جاستیس است و به همین دلیل از هیوستون و گرفتاریهای زندگیاش فرار میکند و در پایان سر از جایی پرت درمیآورد. دمتریوس درحالیکه به سایۀ درخت نگاه میکند در دفتر خاطراتش مینویسد:
در این جا به دنبال چه هستیم؟ چشمان روحم به دنبال آزادیاند. کور شدهام و علامتی را نمیبینم. بیا و تماشا کن.
او صلیب زمخت مرصع به الماسی را مییابد که پشت درخت، روی قبر دوستش جاستیس گذاشته شده است. جیپی از راه میرسد، کنار میزند و دارّینگ، تنها مرد سیاهپوست دیگر منطقه با کلاه گاوچرانی و شلوار خاکی از دمتریوس میخواهد سوار ماشینش شود. صدای ترانهای را از رادیو میشنویم که قدرتی ماورایی و الطاف الهی را برایتان میفرستد و پیمیبریم که شاید دارّینگ دیگر نشانهای برای کمک به دمتریوس در راه رسیدن به آزادی است.
3. با جلو رفتن فیلم، صحنههای آکنده از خشونت نژادی و دوستی را در شهر کوچکی در تگزاس با نام تروبلین شاهد هستیم. در اینجا دمتریوس همراه با دارّینگ در مزرعۀ ستارۀ قطبی به سر میبرند؛ جاییكه تمیز و اخلاقاً پاک است و درب ورودی گواهی بر نشانه بودن است. با آشنا شدن بیشتر این دو فرد با یکدیگر داستانهای متفاوت زندگیشان بر ملا شده و میفهمیم که هر دو مرد در پی رهایی از شبح گذشتۀ خود هستند. دارّینگ سعی میکند با مرگ همسرش کنار بیاید. در پایان پیمیبریم که دمتریوس به دنبال برادری است که دو سال پیش گم کرده است.
4. در اینجاست که عناصر معنوی فیلم نمایان میشوند. دمتریوس در رؤیاهایش با پسری بومی مواجه میشود که تیشرتی با علامت صلح پوشیده و صلیب الماس جاستیس را به گردن انداخته است. پسرک به دمتریوس میگوید که میداند چرا او به شهر آمده است. آمده است تا برادرش را پیدا کند. دارّینگ در توضیح به دمتریوس میگوید که این رؤیا در واقع پیشگویی حقیقت بوده است.
5. در اینجا میفهمیم که قسمت بوده است دارّینگ و دمتریوس همدیگر را ملاقات کنند. دارّینگ شاهد قتل برادرِ دمتریوس به دست سه فرد محلّی بوده است که در صحنههای پيشين نفرت نژادی خود را نسبت به هر دو نشان داده بودند. دارّینگ به دمتریوس میگوید تا پيش از مشاهدۀ این جنایت وحشتناک هرگز چنین انسانی نبوده است.
6. سه فرد محلّی که نگران برملاشدن حقیقتاند، تصمیم به قتل دمتریوس میگیرند و در نهایت این کار را انجام میدهند. همۀ نمادهایی که در سکانس رؤیاهای دمتریوس شاهد بودیم در سراسر فیلم اتفاق میافتند و جای خالی باقی نمیگذارند. دمتریوس چاقو میخورد و هنگامیکه روی ساحل میافتد، میفهمد که دیگر نابینا نیست. با اینکه عدالت اجرا نمیشود، دمتریوس به عدالت از نگاه خود میرسد. دمتریوس و تا اندازهاي دارّینگ بیانگر داستان رسیدن به رستگاری از طریق درمان زخمها و اعتماد به یکدیگرند.
برگردان: روحالله عطایی
بهكوشش: سیدحمیدرضا قادری
منبع:ماهنامه رواق هنرواندیشه،شماره بیست وسوم
Ps147
1. Where in the World is Osama Bin Laden?
2. Morgan Spurlock
3. Super Size Me
4. Half-Life
5. Walnut Creek
6. Diablo Valley
7. travel through space
8. Jennifer Phang
9. M.F.A
10. The Holleigh Bernson Memorial Award
11. Rodrigo GarcÃa
12. Six Feet Under
13. Carnivà le
14. Reuben Lim
15. Seventh Day
16. Deacon
17. North Starr
18. D-Man
و اما بعد...
اسامه بن لادن كجای جهان است؟[1]
(مستند)
1. پس از چهار سال، مورگان اسپورلاك[2] كارگردان مستند بزرگترین ساز، لطفاً![3] دربارۀ محصولات مكدونالد، اینبار با فیلمی دربارۀ اسامه بن لادن پا به جشنوارۀ ساندنس میگذارد. با اینكه شاهد اغراق در بعضی جاهای فیلم هستیم، كاری كه اسپورلاك انجام داده برگرداندن واقعیت به رویكردهای غیرواقعی دربارۀ تروریسم و جنگ است.
2. اسپورلاك به خاورمیانه سفر میكند و در جاهایی مانند مصر، مراكش، اسرائیل، اردن و عربستانسعودی همچنین افغانستان و پاكستان به دنبال بنلادن میگردد تا او را دستگیر كند ولی به جای بنلادن به مردمانی دست پیدا میكند كه اكثراً مسلمان بوده، خانههایشان را رها كردهاند و به دنبال همان چیزی هستند كه او اكنون در پی آن است؛ نجات خانواده و سلامتی. بعضی از آنها از او استقبال میكنند و دیگران نظرات جالب توجهای دربارۀ جنگ آمریكا علیه تروریسم دارند.
در طی سفر، اسپورلاك تاریخچهای مختصر از روابط خارجی آمریكا با دیگر كشورها و نقش آن در ایجاد رژیمهای افراطی ارائه میدهد ولی نكتۀ قابل توجه در این مستند، درس تاریخی نیست بلكه نقطه نظرات هوشمندانۀ مردمانی است كه او در كشورهای مختلف ملاقات میكند. اسپورلاك با شنیدن حرفهای مسلمانان دربارۀ زندگیهایشان و اسامه بن لادن بیننده را با طرز تفكر آنها آشنا میكند.
3. مردم مصر را میبینیم كه چگونه بین دولت فاسد مورد حمایت آمریكاییها و تروریسم گیر افتادهاند. در مراكش میبینیم كه چگونه فقر و بیكاری به افزایش افراطیگری منجر شده است. یك فعال اسلامگرای جوان معتقد است كه خشونت نتیجۀ پول و وعدة بهشت است. با ورود به اسرائیل اسپورلاك ابتدا به كرانۀ باختری میرود و با نگاهی متفاوت به مقولۀ جنگ روبهرو میشود. برای خیلیها این جنگ برای دین نیست بلكه برای اشغال زمین است. فلسطین تبدیل به یك ابزار استراتژیك برای توجیه رفتار تروریستی شده است. این نظر وقتی در اسرائیل قوت پیدا میكند كه یهودیان اُرتدكس خواستار رفتن اسپورلاك از این سرزمین میشوند. در اُردن كشیش ارتدكس، پدر نابیل حداد به اسپورلاك میگوید كه از دین برای مخفی كردن زشتیِ افراطیگری استفاده میشود. در حقیقت القاعده تبدیل به یك ایدۀ بین قارهای شده است. چیزی شبیه جهانی شدن! این ایده صادر شده است ولی حقیقت این است كه كسی خواستار آن نیست.
5. اسپورلاك دست ما را در این نمایشِ جنگِ بین خیر و شر خالی میگذارد. او اسامه بن لادن را نمییابد و كاری بزرگتر میكند. اسپورلاك به ما میفماند كه عوامل فراوانی باعث خَلق اسامه بن لادن میشوند نه ایدئولوژی دینی و این واقعیت كه این گونه عوامل در دنیای خارج وجود دارند به معنای بیشتر شدن روزبهروز آنهاست. به هر حال بقیۀ دنیا به فكر گذران زندگیاند.
نیمهعمر[4]
1. همانطور که میدانیم، دنیا در حال از هم پاشیدن است. در اخبار میشنویم که زندگی روی زمین به اعماق تحملناپذیری تنزل یافته است. کمبود آب، آلودگی هوا، حوادث طبیعی و جنگ رواج یافته و خورشید رو به انفجار است. خورشید به نیمهعمر خود نزدیک میشود. با وجود اینكه فیلم به آینده میپردازد ما در نزدیکیِ چنین سناریویی به سرمیبریم. بنابراین خیال آن دور از ذهن نیست.
2. فیلم، بیانگر داستان مادری با نام سورا وو ـ با بازی جولیا نیکسون ـ است که سعی میکند دو فرزند خود، دختری به نام پاملا که دبیرستان را تمام کرده و خدمۀ آشیانۀ هواپیماست و تیموتی هشتساله را بزرگ کند. در این دنیای دلمرده، پدر خانواده آنها را ترک کرده و پیِ زندگی خودش رفته است.
3. با جلو رفتن داستان با شخصیتهایی آشنا میشویم که با خانوادۀ وو رابطه دارند. وِندِل مردی جوان است که با دختر بزرگ و زیبای خانوادۀ سورا رابطه دارد. بهترین دوست پاملا، اسکات است؛ او یك همجنسگراست و پاملا عاشقش میباشد. والدین اسکات منتظران ظهور مسیح در روز هفتم هستند که از همجنسگرا بودن پسر خود راضی نمیباشند و تا حدودی بر علیه خداوند آشوب میکنند. جونا، معشوقۀ اسکات و معلم تیموتی است.
همۀ این شخصیتها ناکاملاند و با تکیه به یکدیگر سعی در معنا بخشیدن به زندگی هم دارند تا شاید بتوانند جلوی بدتر شدن اوضاع را بگیرند. تیموتیِ جوان، تنها شخصیتی است که به نظر میرسد تصویری کلی از رویدادها در ذهن داشته باشد.
4. فیلم، آکنده از تصاویر زیبای تپهها و افقهای والنات کریک[5] و درّۀ دایابلو[6] است که با تصاویر انیمیشنی مربوط به خیالات تیموتی و نوع نگاه او به دنیا ادغام شده است.
5. با کمرنگ شدن امید ـ پاملا از پشتبام خانهاش به پایین میپرد ـ رابطهها به هم میخورد. ما شاهد شخصیتهای مختلفی هستیم که سعی در اعلام خطر در تاریکی را دارند. پدر اسکات که کشیش کلیساست، پسرش را در حیاط پشتی منزلش غسل تعمید میدهد. سورا که حس میکند طرد شده است با اینکه میداند وِندِل به دخترش تجاوز کرده است به او اجازه میدهد در خانهاش بماند. پاملا که کسی را برای تکیه کردن ندارد با اسکات رابطۀ جنسی برقرار میکند ولی از او بیاعتنایی میبیند. جونا به دلیل داشتن رابطه با اسکات، شغلش را از دست میدهد و بعدها متوجه میشود که اسکات همۀ ماجرا را از خود درآورده است تا خود را در نزد والدین، بیگناه نشان دهد. به جز وندل و اسکاتِ بیاخلاق، دیگران را میبینیم که چگونه برای رسیدن به نور میجنگندند.
6. تیموتی که تنها شخصیت مورد وحی است، از وِندِل دربارۀ پایان جهان میپرسد. وِندِل که فردی غیرمذهبی است جوابهای مختلفی میدهد؛ مانند اینکه شاید مکاشفه اتفاق افتد یا که مسیح همه را نجات خواهد داد ولی بیشتر از همه اینکه خورشید منفجر میشود و همه میمیرند. این صحنه به طور قابل ملاحظهای ـ همچون امیدی به آینده ـ تیموتی را در برمیگیرد. با جلو رفتن فیلم، تیموتی قادر به آوردن معجزه میشود. هنگامیکه دستش میبُرد، آن را مداوا میکند، اجسام را حرکت میدهد، طیّ العرض[7] میکند و برای حفظ خانوادهاش وِندِل را ناپدید میکند.
در صحنۀ پایانی فیلم، تیموتی و پاملا، خورشید ـ این عامل قریبالوقوع ویرانی انسان را ـ تماشا میکنند که آرام آرام از پشت افق به پایین میرود. تیموتی به خواهرش میگوید که خورشید باز میگردد و دوباره میتابد. خواهرش رو به او میکند و میگوید:
چنین چیزی قبلاً اتفاق نیفتاده است. تو این کار را کردی. نه!؟
و ما بینندگان در کمال شگفت پیمیبریم که این پسر کوچک ـ که مادر و خواهرش به دلیل رفتن پدرشان به غرب و ترک خانواده شکست خوردهاند ـ میتواند خانوادۀ خود، خورشید و دنیا را شفا دهد. شاید او همان مسیحی است که جهان انتظارش را میکشد. باید فیلم را ببینید و خود تصمیم بگیرید.
در حاشیه
جنیفر فَنگ[8] کارگردان نیمهعمر تا پیش از این، فیلمی مکاشفهای نساخته بود. او از مکاشفۀ قریبالوقوع برای وادار كردن مردم به تفکر استفاده میکند. به نظر فنگ مردم باید دربارۀ آیندۀ خود تصمیم بگیرند. چون او نمیخواهد از پیش، پایان فیلم برای بینندگان مشخص شود تصمیمگیری دربارۀ سرنوشت را به خودمان میسپارد.
جنیفر فَنگ، فارغالتحصیل کارگردانی از مؤسسۀ فیلم آمریکا[9]است. او توانست جایزۀ یادبود هولیِ برنسون[10] و بورس استودیوی جهانی دریم وُرکس را دریافت کند. فنگ فیلمی ساخت که باید با ذهنی باز تماشا شود. او در این کار، نگران کشاندن بیننده به فضاهای دردناک و ناآرام نبود. در نگاه فنگ فیلم نوعی آرامش روحی همراه با زیر لایههای عمیق، ارتباطات عاطفی و در آنِ واحد لحظههایی پر از خنده است.
نیمهعمر را رودریگو گارسیا[11] پروراند. او تا به حال کارگردان برنامههای تلویزیونی معروفی مانند شش فوت زیر[12] و کارنیواله[13] بوده است. فیلمبرداری این پروژه 35 روز طول کشید. یکسال صرف کات کردن و یکسال دیگر صرف افزودن انیمیشنهای آکنده از امید و یأس شد.
روبِن لیم[14] تهیهکنندۀ نیمهعمر، فنگ را از سال 2000 میشناسد و معتقد است که فنگ منبع الهام وی در رویکردش به زندگی و فیلم بوده است. به نظر لیم، جنیفر میتواند ایدههای پر مغز را به فیلم تبدیل کند. لیم همچنین تحت تأثیر مفاهیم دینی فیلم بوده است. شخصیت اسکات تا اندازههایی شبیه لیم است. او بزرگ شدۀ خانوادهای از منتظران مسیح در روز هفتم[15] و جوانترین خادم[16] کلیسا بوده است. با اینکه از ریشههای دینی دور افتاده است ولی در ضمیر ناخودآگاهش حضور دارند و در فیلم نیمهعمر شاهد آنها هستیم. اسکات به دنبال هویت خود در دنیایی روبهفناست درحالیکه والدینش از نشان دادن راه صحیح به او خودداری میکنند. همزمان با ادعای استقلال اِسکات، پدرش رفتار او را نوعی خستگی تلقی میکند که به ناآرامی میانجامد. هر چه اسکات بیشتر تلاش میکند بر شخصیت و مسیر زندگیاش کنترل داشته باشد، والدینش بیشتر مقاومت میکنند. پدر اسکات معتقد است که به جای جنگیدن برای رسیدن به کنترل، بعضی مواقع لازم است آن را رها کرده و به خداوند بسپاری. اسکات با عصبانیت میگوید که دیگر به خدا اعتقاد ندارد. در این لحظۀ تقلید هنر از زندگی، شاید بفهمیم که چرا لیم، تهیهکنندگی فیلم را انتخاب کرده است.
فنگ و لیم با همدیگر فیلمی معنیدار دربارۀ مشکلات خانوادگی، استقامت و امید در دنیایی از هم پاشیده ساختهاند. فیلمی که شما را وادار به تفکر میکند؛ همانطور که فنگ آرزویش را میکرد.
ستارۀ قطبی[17]
1. ستارۀ قطبی، داستان رقتانگیز رپخوانی با اشتیاق به نام دمتریوس ساکن هیوستون تگزاس است که رؤیاهایش حکایت از آیندهاش میكنند. در پایان فیلم معمای قتل حلشدهای را شاهدیم که آکنده از عناصر ناپایدار رشد معنوی و اصول شهودی است.
2. فیلم با سکانسی از رؤیاهایی شروع میشود که در زندگی دمتریوس مشهور به دی مَن[18] نقش فراوانی دارند. دمتریوس شاهد قتل دوستش جاستیس است و به همین دلیل از هیوستون و گرفتاریهای زندگیاش فرار میکند و در پایان سر از جایی پرت درمیآورد. دمتریوس درحالیکه به سایۀ درخت نگاه میکند در دفتر خاطراتش مینویسد:
در این جا به دنبال چه هستیم؟ چشمان روحم به دنبال آزادیاند. کور شدهام و علامتی را نمیبینم. بیا و تماشا کن.
او صلیب زمخت مرصع به الماسی را مییابد که پشت درخت، روی قبر دوستش جاستیس گذاشته شده است. جیپی از راه میرسد، کنار میزند و دارّینگ، تنها مرد سیاهپوست دیگر منطقه با کلاه گاوچرانی و شلوار خاکی از دمتریوس میخواهد سوار ماشینش شود. صدای ترانهای را از رادیو میشنویم که قدرتی ماورایی و الطاف الهی را برایتان میفرستد و پیمیبریم که شاید دارّینگ دیگر نشانهای برای کمک به دمتریوس در راه رسیدن به آزادی است.
3. با جلو رفتن فیلم، صحنههای آکنده از خشونت نژادی و دوستی را در شهر کوچکی در تگزاس با نام تروبلین شاهد هستیم. در اینجا دمتریوس همراه با دارّینگ در مزرعۀ ستارۀ قطبی به سر میبرند؛ جاییكه تمیز و اخلاقاً پاک است و درب ورودی گواهی بر نشانه بودن است. با آشنا شدن بیشتر این دو فرد با یکدیگر داستانهای متفاوت زندگیشان بر ملا شده و میفهمیم که هر دو مرد در پی رهایی از شبح گذشتۀ خود هستند. دارّینگ سعی میکند با مرگ همسرش کنار بیاید. در پایان پیمیبریم که دمتریوس به دنبال برادری است که دو سال پیش گم کرده است.
4. در اینجاست که عناصر معنوی فیلم نمایان میشوند. دمتریوس در رؤیاهایش با پسری بومی مواجه میشود که تیشرتی با علامت صلح پوشیده و صلیب الماس جاستیس را به گردن انداخته است. پسرک به دمتریوس میگوید که میداند چرا او به شهر آمده است. آمده است تا برادرش را پیدا کند. دارّینگ در توضیح به دمتریوس میگوید که این رؤیا در واقع پیشگویی حقیقت بوده است.
5. در اینجا میفهمیم که قسمت بوده است دارّینگ و دمتریوس همدیگر را ملاقات کنند. دارّینگ شاهد قتل برادرِ دمتریوس به دست سه فرد محلّی بوده است که در صحنههای پيشين نفرت نژادی خود را نسبت به هر دو نشان داده بودند. دارّینگ به دمتریوس میگوید تا پيش از مشاهدۀ این جنایت وحشتناک هرگز چنین انسانی نبوده است.
6. سه فرد محلّی که نگران برملاشدن حقیقتاند، تصمیم به قتل دمتریوس میگیرند و در نهایت این کار را انجام میدهند. همۀ نمادهایی که در سکانس رؤیاهای دمتریوس شاهد بودیم در سراسر فیلم اتفاق میافتند و جای خالی باقی نمیگذارند. دمتریوس چاقو میخورد و هنگامیکه روی ساحل میافتد، میفهمد که دیگر نابینا نیست. با اینکه عدالت اجرا نمیشود، دمتریوس به عدالت از نگاه خود میرسد. دمتریوس و تا اندازهاي دارّینگ بیانگر داستان رسیدن به رستگاری از طریق درمان زخمها و اعتماد به یکدیگرند.
برگردان: روحالله عطایی
بهكوشش: سیدحمیدرضا قادری
منبع:ماهنامه رواق هنرواندیشه،شماره بیست وسوم
Ps147
1. Where in the World is Osama Bin Laden?
2. Morgan Spurlock
3. Super Size Me
4. Half-Life
5. Walnut Creek
6. Diablo Valley
7. travel through space
8. Jennifer Phang
9. M.F.A
10. The Holleigh Bernson Memorial Award
11. Rodrigo GarcÃa
12. Six Feet Under
13. Carnivà le
14. Reuben Lim
15. Seventh Day
16. Deacon
17. North Starr
18. D-Man