درآمد
یکی از چالشهای تلویزیون دینی، مسئلۀ سرگرمی است و اینکه آیا تعارضی بین سرگرمی و دین وجود دارد یا خیر؟ آیا سرگرمی همان لغو است؟ یک برنامۀ دینی تا چه اندازه میتواند هدف خود را سرگرم کردن مخاطب قرار دهد؟ و آیا رسانۀ دینی که ذاتاً هدفش کمک به دینداری است، با رسانۀ سرگرمکننده ـ که هدفش صرفاً جذب مخاطب است ـ قابل جمع است؟
این نوشتار ابتدا با تحلیل انواع برنامههای سرگرمکننده، به بازتعریف معانی گوناگون سرگرمی میپردازد و سه نوع مختلف از برنامههای سرگرمکننده را از یکدیگر تفکیک میکند:
1. سرگرمیهای غفلتزا و تخدیرکننده
2. سرگرمیهای استراحتدهنده و شادیآور
3. سرگرمیهای بهبوددهندۀ ارتباط و افزایشدهندۀ تاثیر
و سپس به بررسی این مسئله میپردازد که هر یک از این انواع سرگرمی چه جایگاهی در رسانۀ دینی دارند.
و اما بعد...
یکی از چالشهای اساسی و تعیینکنندۀ مبحث تلویزیون دینی، جایگاه سرگرمی در این تلویزیون است؛ اینکه آیا تلویزیون دینی میتواند سرگرمکننده باشد یا خیر و آیا اصولاً بین سرگرمی و دین تضادی وجود دارد یا خیر؟ در واقع آنچه مسئله را پیچیده میکند، آن است كه ظاهراً تلویزیون دینی هم باید سرگرمكننده باشد و هم نه! در ادامه تلاش میکنم این پیچیدگی را شرح دهم تا پس از روشن شدن آن، به دنبال پاسخ برآییم.
چرا تلویزیون دینی باید سرگرمكننده باشد؟
باید گفت چون نقش اصلی تلویزیون در زندگی مردم سرگرمی است، لازم است تلویزیون دینی نیز چنین نقشی داشته باشد. مردم تلویزیون میخرند تا به وسیلۀ آن سرگرم شوند. تحقیقات از گذشته تا حال نشان داده است که انگیزۀ اغلب خانوادهها از خرید تلویزیون، سرگرمی است و همواره سرگرمی اولین کارکرد تلویزیون به شمار آمده است. تلویزیون بدون مخاطب تحقق نمییابد و مخاطب، تلویزیونی را که سرگرمکننده نباشد، نگاه نمیکند. پس تلویزیون دینی اگر سرگرمکننده نباشد، مخاطب نخواهد داشت و اطلاق نام تلویزیون بر آن بیمورد خواهد بود.
ولی در همین جا و پیش از پرداختن به اینکه چرا تلویزیون دینی نباید سرگرمکننده باشد، مناسب است به این پرسش پاسخ دهیم كه چه چیزی سبب شده، تلویزیون این نقش را بپذیرد؟ آیا تلویزیون ذاتاً و الزاماً وسیلۀ سرگرمی است؟
به نظر نمیرسد این گونه باشد. چنان كه میبینیم، تلویزیون كاركردهای دیگری هم دارد و دربارۀ عدۀ كمی از مردم، كاركردهای دیگر آن، بر كاركرد سرگرمیاش غلبه دارد. ظاهراً دلیل این امر ظرفیتهای تجاری نهفته در این وسیله است که از آغاز اختراع آن، بر روی چگونگی کاربردش تاثیر گذاشته است. تلویزیون در زمان و مكانی وارد زندگی مردم شد كه محاسبات تجاری، تعیینكنندۀ نقشها بود. تلویزیون مجبور بود به اهداف تجاری كمك كند؛ یعنی باید مخاطبان بیشتری جذب میكرد. مخاطبان سرگرمی میخواستند و او برای جذبشان تا توانست به آنها سرگرمی ارائه كرد و پس از چندی این كار با ذاتش عجین شد. تلویزیون به این شكل تربیت شد و رشدكرد. شكی نیست كه لوازم و استعداد چنین نقشی را هم داشت و خوب از عهدۀ آن برآمد. جایگاه تلویزیون در اذهان مردم تثبیت شد و همه آن را به عنوان وسیلهای برای سرگرمی شناختند.
اگر بخواهیم بحث را پی بگیریم باید بپرسیم چرا مردم در طول تاریخ تلویزیون، بیش از هر چیز از آن سرگرمی خواستهاند؟ چرا مثلاً شناخت نخواستهاند، علم نخواستهاند یا چیزهای دیگر؟ چرا مردم تا این حد به سرگرمی نیاز دارند؟ توجه به این پرسشها از آن جهت دارای اهمیت است که ما را به سمت بخش دوم مسئله یعنی ضرورت سرگرمکنندهنبودن تلویزیون دینی هدایت میکند.
به طور کلی سرگرمی به چیزهایی گفته میشود كه باعث هیجان یا برانگیختگی، آرامش و فرار از مشكلات» میشود. بنابراین آنچه نیاز به سرگرمی را تقویت و تشدید میكند، وجود یكنواختی، عدم آرامش و مشكلات فراوان ذهنی است. جالب است که این موارد همان معضلاتی است که در زندگی مدرن شدت و غلظتی بیش از پیش پیدا کردهاند. زندگی یكنواخت ماشینی نیاز به هیجان ایجاد میكند. مادیگرایی و بیتوجهی به معنویات هم باعث عدم آرامش و بروز مشكلات ذهنی میشود. با این حساب بشر امروزی حق دارد كه همیشه تشنۀ سرگرمی باشد. ولی سرگرمیهای تلویزیونی چگونه این معضلات را حل میکنند؟ چگونه مشكلات ذهنی افراد را برطرف میكنند؟ چگونه به آنها آرامش میدهند؟ چگونه آنها را از یكنواختی زندگی ماشینی و عدم برانگیختگی (= بیانگیزگی، بیهدفی) ناشی از آن نجات میدهند؟ واقعیت این است كه سرگرمیهای تلویزیونی هیچ كدام از این كارها را انجام نمیدهند؛ چرا كه تشنگی مخاطبان نسبت به این نیاز سیریناپذیر است و همواره برای ارضای نیازشان، مقادیر بیشتری سرگرمی طلب میكنند. نظرخواهیها همیشه مردم را تشنۀ سرگرمی نشان میدهد و در میان صاحبان رسانهها و متخصصین، این امری است پذیرفته شده:
مسئولان تبلیغات، سیاستمداران و روزنامهنگاران، برای انتقال پیامهای خود، به طور فزایندهای به تصاویر سرگرمكننده و قطعههای سرگرمكننده متكی شدهاند. عملی كه واقعیت را از طریقحذف همه چیز به استثنای سرگرمكنندهترین اطلاعات، تحریف و ساده میكند. (پراتكانیس و آرنسن، 1379)
سرگرمیهای تلویزیونی همانند آب نمكی كه به تشنه بدهند، نیاز به سرگرمی را تشدید میكنند. یعنی نیازهای حقیقی انسانها را به شكل كاذب ارضاء میكنند؛ که اگر این گونه نبود این نیاز باید برطرف میشد و یا دستكم کاهش پیدا میکرد.
بر اساس آموزههای دینی، بشر فقط نیازهای حقیقی دارد ولی این نیازهای حقیقی میتوانند به شكلی كاذب ارضا شوند؛ برای نمونه انسان هلوع و ولوع است؛ یعنی اشتیاق و ولع زیاد دارد. این اشتیاق اصلاً برای رسیدن به مقام قرباست ولی با شهوات به طور كاذب ارضا میشود.
پرسش ما از آنجا شروع میشود كه چرا برنامه باید سرگرمكننده باشد و حالا به جایی رسیدهایم كه به نظر میرسد برنامه نباید سرگرمكننده باشد؛ چون این سرگرمیها كمكی به رفع نیاز مخاطب نمیكنند. این پارادوكس چگونه باید حل شود؟
نكتۀ جالب اینجاست كه سرگرمیهای تلویزیونی نه تنها پاسخگوی نیاز مخاطبان نیستند، بلكه خود باعث بروز مشكلات عدیدهای نیز میشوند. نمونهای از این مشكلات در نقل قولی كه پیشتر آمد، دیده میشود: تلاش برای تبدیل همه چیز به سرگرمی، سبب تحریف اطلاعات میشود. دیگر اینکه وقتی تلویزیون بخواهد سرگرم كند، مجبور است از بین موضوعات مختلف، موضوعات هیجانانگیز را انتخاب كند و به مخاطب نشان دهد. به قول جان كندری:
چیزی كه هیجانی باشد، به ندرت میتواند خوب باشد.(پوپر و كندری، 1374)
به این نمونه توجه كنید:
پژوهشی كه در آن دلایل تماشای اخبار بررسی شده است، نتیجه میگیرد كه اغلب بینندگانمایل هستند سرگرم و مشغول باشند. به دست آوردن اطلاعات تنها یك انگیزۀ ثانوی برای تماشای اخبار است. همانطور كه مدیر B.B.C اظهار داشته ، اخبارتلویزیونی نوعی سرگرمی است. به همین روال زمانی كه مسئولان برنامههای خبری تصمیم میگیرند چه رویدادهایی گزارش گردد و چه بخشهایی از كیلومترها نوار ویدیوی روزانه، به مردم عرضه شود، آنان تصمیمات خود را ـ دستكم تا حدودی ـ برپایۀ ارزش سرگرمی موضوعات خود اتخاذ میكنند. یك فیلم خبری دربارۀ شهری سیلگرفته، ارزش سرگرمی به مراتب بیشتری نسبت به گزارش خبری سدی دارد كه برای جلوگیری از چنین سیلابی ساخته شده است. جان كلام اینكه تماشای یك سد كه جلوی سیلاب را میبندد، چندان هیجانآور نیست، گرچه عملیات ساختمان این سد، ممكن است اخبار بسیار مهمتری باشد. (پراتكانیس و آرونسِن، 1379)
مشكل سرگرمی در تلویزیون به همین جا ختم نمیشود. سرگرمیهای تلویزیونی از نوعی هستند كه بیننده را منفعل نگه میدارند. تلویزیون تكلیفی بر دوش تماشاچی نمیگذارد، تصویر همیشه در حركت است؛ كسی همواره صحبت میكند. گفتهها مدام به گوش میرسند ولی اكثر برنامهها توجه كمی را طلب میكنند:
اكثر اظهارات موفق آنهایی هستند كه مثل آگهیهای تجارتی سرگرمكننده و تكراری باشند. به نظر میرسد آن چیزی موفق میشود كه پیش پاافتاده باشد. (كالینگفورد، 1380)
معنی این حرف این است كه تلویزیون از مخاطب خود نمیخواهد كه فكر كند. او را راحت میگذارد. كازنو میگوید بعضی روانپزشكان این جنبۀ انفعالی را مانند بازگشت فرد به مرحلۀ دهانی تعبیر میكنند؛ یعنی بیننده مانند نوزادی است كه غذای خود را بیتلاش دریافت میكند. (كازنو، 1352) بیننده اگر با برنامهای روبهرو شود كه نیاز به تلاش ذهنی دارد، یا او را نسبت به مسئله یا مشكلی آگاه میكند، آن را نگاه نخواهدكرد.
تلویزیون به این دلیل آرامشبخش است كه فكر ما را از چیزهای دیگر منحرف میسازد، بدون آنكه چیز زیادی برای به فكر انداختن، جایگزین آن كند. (باروایز و وارنبرگ، 1378)
در نتیجه اگر بخواهیم موضوع نسبتاً جدی و مهمی را به وسیلۀ تلویزیون به مردم انتقال دهیم، و مخاطب زیادی هم داشته باشیم، باید آن را به صورت یك برنامۀ كاملاً سرگرمكننده درآوریم. برنامهای كه دائماً تنوع داشته باشد و مسائل در آن به سرعت حل شوند. این روال پس از مدتی باعث میشود قدرت تفكر و استنباط عامۀ مردم پایین بیاید. یعنی آنها دیگر نمیتوانند موضوعات پیچیده را درك كنند. از فهم این موضوعات عاجز میمانند و مرتب چیزهای سرگرمكنندهتر میخواهند و تبعاً همه چیز سطحی و كمعمق خواهد شد. انتهای این مسیر به كجا میرسد؟ پیشبینیسختی نیست. آدورنو، جامعهشناس آمریكایی معتقد است:
تلویزیون با مردمیكردن اشكال هنری، كیفیت آن را تنزل میدهد و شاهكارهای هنری را در حد كالاهای مصرفی پایین میآورد. بدین طریق همگی آنچه كه میتواند شخصیت تماشاگر را رشد دهد، در پس انواع پستیها، زائل و ناپدید میشود و او را به وادی یكسانی سلیقهها و ارزشهای نازل میكشاند. (كازنو، 1364)
و از اینجاست كه یك شكاف بزرگ بین آنچه خوب است و آنچه مخاطب میپسندد به وجود میآید. در این مرحله، سلیقۀ بیننده آنقدر تنزل مییابد كه بیارزشترین چیزها را، ارزشمندترین آثار هنری به شمار میآورد. همان وضعی كه نیل پستمن شدیداً به آن معترض است و میگوید:
جوانی كه معتقد است مدونا به بالاترین قله و اوج بیان موسیقیایی دست یافته، حس تمیز میان عروج و نزول انسانیت را از دست میدهد. (پستمن، 1372)
اگر یك بار دیگر به عقب برگردیم تا ببینیم چه چیزی ما را به اینجا رسانده است، متوجه میشویم که عدم تفكر یا دوریجستن از تفكر باعث شده به این وضع برسیم؛ همان چیزی كه به نام یك نیاز شناخته شده است و چون نیاز است باید رفع شود: نیاز به فرار از مشكلات.
فكر كردن ما را با مشكلاتمان درگیر میكند. ناهماهنگیهای شناختی ما را به یادمان میآورد و ما این را دوست نداریم. انسان ترجیح میدهد كه این مسائل را فراموش كند. آیا این نیاز یك نیاز انسانی است؟ اگر انسان با قدرت تفكرش از حیوانات متمایز میشود، چگونه ممكن است نیاز به دوری جستن از تفكر یك نیاز انسانی باشد؟ این واقعیتی است كه وجود دارد و نظریهپردازان آن را در قالب یك نظریه مطرح کردهاند. بر اساس نظریۀ ناهماهنگی شناختی، انسانها میخواهند به نحوی ناهماهنگیهای ذهنی خود را از راههای مختلف كاهش دهند. (كریمی، 1379) و در بین این راهها راحتترین راه، فراموش كردن این ناهماهنگیهاست. گاهی به وسیلۀ تلویزیون و گاهی به وسیلۀ الكل:
صاحبنظران نظریۀ ناهماهنگی شناختی در تحقیقات خود دربارۀ الكلیسم به این نتیجه رسیدهاند كه برای بسیاری از مردمان، الكل ممكن است راهی برای كاهش تنش ناراحتكننده و اجتناب ورزیدن از درك تناقض موجود بین رفتار و گفتارشان باشد. (كریمی، 1379)
کدام ناهماهنگی بزرگی در ذهن انسان وجود دارد كه انسان تا این حد از آن فراری است؟
طبق نظر شهید آوینی، انسان ذاتاً متعهد، اخلاقی و تاریخی است؛ ولی به دنبال این است كه این معنا را فراموش كند. برای انسان امروز هر چه كه او را به این غفلت نزدیك كند، مجاز و معروف است. آنچه بشر امروز را به سمت سینما و تلویزیون میكشاند، از یك نظر همان گرایشی است كه او را به سوی میگساری، موادمخدر، موسیقی مدرن، رقص و... میكشاند. (آوینی، 1375) او همچنین میگوید یك اشتباه بزرگ در دنیای كنونی این است كه انسان، حیوانی فرض میشود كه نطق و عقل دارد. نتیجۀ این طرز تفكر تلاش برای ارضای هر چه بیشتر نیازهای حیوانی بشر است؛ برای نمونه خوردن شراب عادی تلقی میشود و بزرگترین گناهان به عنوان بیماریهای روانی شناخته میشوند و اصلاً غیرعادی و یا غلط به حساب نمیآیند؛ بلكه همگی صورت طبیعی یافتهاند و گفته میشود: اینها طبیعیاست! و هنر امروز به تبع همین تفكر در خدمت سرگرمی قرار گرفته و نه تذكر. او در ادامه به مثالی از شمس تبریزی اشاره میكند كه میگوید:
انسانی كه حوائج وجود خویش را اصل بینگارد، همچون راكبی است كه با اسب خویش همۀ عمر در طویله سر میكند. (پیشین)
از این مثال میتوان این گونه برداشت كرد كه اگر هم ما به عنوان انسان، نیازی به نام نیاز به سرگرمی داشته باشیم، آن نیازی برای انرژی گرفتن و پیمودن ادامۀ مسیر است و نه برای ماندن و فراموش كردن مقصد.
سه معنای مختلف از سرگرمی
با كمی تعمق در مطالبی که ذکر شد، درمییابیم كه به احتمال كلمۀ سرگرمی برای ما، سه معنی متفاوت ولی تا حدی متداخل دارد و همین امر باعث میشود که از یک منظر سرگرمی امری مطلوب و ضروری برای تلویزیون دینی به نظر برسد و از منظری دیگر در تضاد کامل با ارزشها و آموزههای دینی قرار بگیرد. این معانی را میتوان این گونه تفکیک نمود:
1. معنای سرگرمی برای ما، دقیقاً همان معنایی است كه به صورت تحتاللفظی از لغت سرگرمی میشود فهمید: گرم شدن سَر. وقتی سر كسی گرم است، یعنی ذهنش و فكرش از جای اصلی منحرف است؛ برای نمونه گفته میشود: «سر او را گرم كن تا كارمان تمام شود».
این معنای سرگرمی در تلویزیون برنامههایی را به وجود میآورد كه ذهن انسان را از اصل و مسیر اصلی منحرف میكند و سبب فراموشی میشود. برنامههایی كه با شیوههای مختلف سعی میكنند ذهن مخاطب را تخدیر كنند، او را به تخیل شدید فرو ببرند، توهمزایی كنند و... تماشای این برنامهها به دقت و توجه نیاز ندارد و هدف نهایی آنها ـ خواسته یا ناخواسته ـ غافل ساختن انسان است؛ خاموش كردن چراغ فكر و عقل و نزدیك ساختن او به بُعد حیوانی. این قبیل برنامهها موضوع و محتوا دارند ولی نشانی از یك اراده برای انتقال پیامی خاص در آنها دیده نمیشود. گویا اصلاً قصد انتقال هیچ پیامی را ندارند. صرفاً میخواهند مخاطب را هر چه بیشتر با خود درگیر سازند تا او متوجه چیز دیگری نباشد. طوری كه نفهمد چه مدتی است كه پای تلویزیون است؛ یا صبح امروز چه كار كرده و یا فردا میخواهد چه كار كند. هر چه بیشتر سرِ مخاطب گرم شود، بیشتر لذت میبرد و بیشتر جذب میشود. گرچه به هر حال در این نوع سرگرمی، پیامهایی منتقل میشود و تاثیراتی بر روی مخاطب به جا میماند ولی سازندۀ اثر، هیچ تعهدی نسبت به ارزشمند بودن یا نبودن و صحیح بودن یا نبودن پیامها ندارد.
2. معنای دومی كه از سرگرمی میشناسیم، فرصتی است برای كسب انرژی یا استراحت ذهنی؛ برای نمونه در بین مطالعۀ یك كتاب، كمی قدم میزنیم. یا پس از یك هفته كار، یك روز در خانه میمانیم و به كارهای مورد علاقه میپردازیم. به باغچهها آب میدهیم؛ جدول كلمات متقاطع حل میكنیم و یا به طرف تلویزیون میرویم و آن را روشن میكنیم تا كمی سرگرم شویم. ما میتوانیم این نوع سرگرمی را تفریح یا استراحت یا نشاطبخشی بنامیم. در بعضی احادیث و روایات به واژۀ ادخال سرور برمیخوریم. امام علی (ع) میفرماید:
مؤمن باید شبانهروز خود را به سه قسم، تقسیم كند: زمانی برای نیایش و عبادت پروردگار، زمانی برای تأمین هزینۀ زندگی و زمانی برای واداشتن نفس به لذتهایی كه حلال و مایۀ زیبایی است. (نهجالبلاغه، حكمت 390)
تلویزیون به شكلهای مختلفی قادر است سرگرمیهایی از این نوع فراهم كند. البته به طور دقیق نمیشود تعیین كرد كه كدام برنامهها تحت این نام قرار میگیرند. این امر تا حدی بستگی به مخاطب دارد. برنامۀ واحدی را ممكن است یك نفر به قصد سرگرمی تماشا كند و فرد دیگری به قصد یادگیری. در یك شبكۀ خارجی، برنامهای پخش شد كه در آن یك دوربین كاملاً ثابت در جلوی یك قطار نصب شده بود و قطار، یك مسیر بسیار زیبای كوهستانی را میپیمود. شاید بتوانیم این برنامه را كه گاه نیمساعت هم به طول میانجامید، نمونۀ خالصی از این نوع سرگرمی به حساب آوریم. در این قبیل برنامهها جدیتی برای تأثیرگذاری روی بیننده مشاهده نمیشود؛ برای نمونه توصیهای رفتاری یا تلاش برای تغییر یك عقیده و... در این برنامهها وجود ندارد.
3. سرگرمی در معنای سومش زمانی به كار میرود كه تلاشی برای بهبود فرآیند انتقال پیامی خاص انجام گیرد؛ برای نمونه اگر در برنامهای تلاش شود كه توجه مخاطب جلب شود و بعد پیام ارسال شود، میگویند: برنامۀ سرگرمكنندهای بود یا وقتی تلاش میشود در یك برنامه، به طریقی از خسته شدن مخاطب برای پیگیری بحث جلوگیری شود و برنامه از یكنواختی خارج شود، میگویند برنامه سرگرمكننده شده است. حتی وقتی یك سخنران پیام خود را به شكلی جذاب و جالب انتقال میدهد، گفته میشود كه سرگرمكننده حرف زد.
یکی از چالشهای تلویزیون دینی، مسئلۀ سرگرمی است و اینکه آیا تعارضی بین سرگرمی و دین وجود دارد یا خیر؟ آیا سرگرمی همان لغو است؟ یک برنامۀ دینی تا چه اندازه میتواند هدف خود را سرگرم کردن مخاطب قرار دهد؟ و آیا رسانۀ دینی که ذاتاً هدفش کمک به دینداری است، با رسانۀ سرگرمکننده ـ که هدفش صرفاً جذب مخاطب است ـ قابل جمع است؟
این نوشتار ابتدا با تحلیل انواع برنامههای سرگرمکننده، به بازتعریف معانی گوناگون سرگرمی میپردازد و سه نوع مختلف از برنامههای سرگرمکننده را از یکدیگر تفکیک میکند:
1. سرگرمیهای غفلتزا و تخدیرکننده
2. سرگرمیهای استراحتدهنده و شادیآور
3. سرگرمیهای بهبوددهندۀ ارتباط و افزایشدهندۀ تاثیر
و سپس به بررسی این مسئله میپردازد که هر یک از این انواع سرگرمی چه جایگاهی در رسانۀ دینی دارند.
و اما بعد...
یکی از چالشهای اساسی و تعیینکنندۀ مبحث تلویزیون دینی، جایگاه سرگرمی در این تلویزیون است؛ اینکه آیا تلویزیون دینی میتواند سرگرمکننده باشد یا خیر و آیا اصولاً بین سرگرمی و دین تضادی وجود دارد یا خیر؟ در واقع آنچه مسئله را پیچیده میکند، آن است كه ظاهراً تلویزیون دینی هم باید سرگرمكننده باشد و هم نه! در ادامه تلاش میکنم این پیچیدگی را شرح دهم تا پس از روشن شدن آن، به دنبال پاسخ برآییم.
چرا تلویزیون دینی باید سرگرمكننده باشد؟
باید گفت چون نقش اصلی تلویزیون در زندگی مردم سرگرمی است، لازم است تلویزیون دینی نیز چنین نقشی داشته باشد. مردم تلویزیون میخرند تا به وسیلۀ آن سرگرم شوند. تحقیقات از گذشته تا حال نشان داده است که انگیزۀ اغلب خانوادهها از خرید تلویزیون، سرگرمی است و همواره سرگرمی اولین کارکرد تلویزیون به شمار آمده است. تلویزیون بدون مخاطب تحقق نمییابد و مخاطب، تلویزیونی را که سرگرمکننده نباشد، نگاه نمیکند. پس تلویزیون دینی اگر سرگرمکننده نباشد، مخاطب نخواهد داشت و اطلاق نام تلویزیون بر آن بیمورد خواهد بود.
ولی در همین جا و پیش از پرداختن به اینکه چرا تلویزیون دینی نباید سرگرمکننده باشد، مناسب است به این پرسش پاسخ دهیم كه چه چیزی سبب شده، تلویزیون این نقش را بپذیرد؟ آیا تلویزیون ذاتاً و الزاماً وسیلۀ سرگرمی است؟
به نظر نمیرسد این گونه باشد. چنان كه میبینیم، تلویزیون كاركردهای دیگری هم دارد و دربارۀ عدۀ كمی از مردم، كاركردهای دیگر آن، بر كاركرد سرگرمیاش غلبه دارد. ظاهراً دلیل این امر ظرفیتهای تجاری نهفته در این وسیله است که از آغاز اختراع آن، بر روی چگونگی کاربردش تاثیر گذاشته است. تلویزیون در زمان و مكانی وارد زندگی مردم شد كه محاسبات تجاری، تعیینكنندۀ نقشها بود. تلویزیون مجبور بود به اهداف تجاری كمك كند؛ یعنی باید مخاطبان بیشتری جذب میكرد. مخاطبان سرگرمی میخواستند و او برای جذبشان تا توانست به آنها سرگرمی ارائه كرد و پس از چندی این كار با ذاتش عجین شد. تلویزیون به این شكل تربیت شد و رشدكرد. شكی نیست كه لوازم و استعداد چنین نقشی را هم داشت و خوب از عهدۀ آن برآمد. جایگاه تلویزیون در اذهان مردم تثبیت شد و همه آن را به عنوان وسیلهای برای سرگرمی شناختند.
اگر بخواهیم بحث را پی بگیریم باید بپرسیم چرا مردم در طول تاریخ تلویزیون، بیش از هر چیز از آن سرگرمی خواستهاند؟ چرا مثلاً شناخت نخواستهاند، علم نخواستهاند یا چیزهای دیگر؟ چرا مردم تا این حد به سرگرمی نیاز دارند؟ توجه به این پرسشها از آن جهت دارای اهمیت است که ما را به سمت بخش دوم مسئله یعنی ضرورت سرگرمکنندهنبودن تلویزیون دینی هدایت میکند.
به طور کلی سرگرمی به چیزهایی گفته میشود كه باعث هیجان یا برانگیختگی، آرامش و فرار از مشكلات» میشود. بنابراین آنچه نیاز به سرگرمی را تقویت و تشدید میكند، وجود یكنواختی، عدم آرامش و مشكلات فراوان ذهنی است. جالب است که این موارد همان معضلاتی است که در زندگی مدرن شدت و غلظتی بیش از پیش پیدا کردهاند. زندگی یكنواخت ماشینی نیاز به هیجان ایجاد میكند. مادیگرایی و بیتوجهی به معنویات هم باعث عدم آرامش و بروز مشكلات ذهنی میشود. با این حساب بشر امروزی حق دارد كه همیشه تشنۀ سرگرمی باشد. ولی سرگرمیهای تلویزیونی چگونه این معضلات را حل میکنند؟ چگونه مشكلات ذهنی افراد را برطرف میكنند؟ چگونه به آنها آرامش میدهند؟ چگونه آنها را از یكنواختی زندگی ماشینی و عدم برانگیختگی (= بیانگیزگی، بیهدفی) ناشی از آن نجات میدهند؟ واقعیت این است كه سرگرمیهای تلویزیونی هیچ كدام از این كارها را انجام نمیدهند؛ چرا كه تشنگی مخاطبان نسبت به این نیاز سیریناپذیر است و همواره برای ارضای نیازشان، مقادیر بیشتری سرگرمی طلب میكنند. نظرخواهیها همیشه مردم را تشنۀ سرگرمی نشان میدهد و در میان صاحبان رسانهها و متخصصین، این امری است پذیرفته شده:
مسئولان تبلیغات، سیاستمداران و روزنامهنگاران، برای انتقال پیامهای خود، به طور فزایندهای به تصاویر سرگرمكننده و قطعههای سرگرمكننده متكی شدهاند. عملی كه واقعیت را از طریقحذف همه چیز به استثنای سرگرمكنندهترین اطلاعات، تحریف و ساده میكند. (پراتكانیس و آرنسن، 1379)
سرگرمیهای تلویزیونی همانند آب نمكی كه به تشنه بدهند، نیاز به سرگرمی را تشدید میكنند. یعنی نیازهای حقیقی انسانها را به شكل كاذب ارضاء میكنند؛ که اگر این گونه نبود این نیاز باید برطرف میشد و یا دستكم کاهش پیدا میکرد.
بر اساس آموزههای دینی، بشر فقط نیازهای حقیقی دارد ولی این نیازهای حقیقی میتوانند به شكلی كاذب ارضا شوند؛ برای نمونه انسان هلوع و ولوع است؛ یعنی اشتیاق و ولع زیاد دارد. این اشتیاق اصلاً برای رسیدن به مقام قرباست ولی با شهوات به طور كاذب ارضا میشود.
پرسش ما از آنجا شروع میشود كه چرا برنامه باید سرگرمكننده باشد و حالا به جایی رسیدهایم كه به نظر میرسد برنامه نباید سرگرمكننده باشد؛ چون این سرگرمیها كمكی به رفع نیاز مخاطب نمیكنند. این پارادوكس چگونه باید حل شود؟
نكتۀ جالب اینجاست كه سرگرمیهای تلویزیونی نه تنها پاسخگوی نیاز مخاطبان نیستند، بلكه خود باعث بروز مشكلات عدیدهای نیز میشوند. نمونهای از این مشكلات در نقل قولی كه پیشتر آمد، دیده میشود: تلاش برای تبدیل همه چیز به سرگرمی، سبب تحریف اطلاعات میشود. دیگر اینکه وقتی تلویزیون بخواهد سرگرم كند، مجبور است از بین موضوعات مختلف، موضوعات هیجانانگیز را انتخاب كند و به مخاطب نشان دهد. به قول جان كندری:
چیزی كه هیجانی باشد، به ندرت میتواند خوب باشد.(پوپر و كندری، 1374)
به این نمونه توجه كنید:
پژوهشی كه در آن دلایل تماشای اخبار بررسی شده است، نتیجه میگیرد كه اغلب بینندگانمایل هستند سرگرم و مشغول باشند. به دست آوردن اطلاعات تنها یك انگیزۀ ثانوی برای تماشای اخبار است. همانطور كه مدیر B.B.C اظهار داشته ، اخبارتلویزیونی نوعی سرگرمی است. به همین روال زمانی كه مسئولان برنامههای خبری تصمیم میگیرند چه رویدادهایی گزارش گردد و چه بخشهایی از كیلومترها نوار ویدیوی روزانه، به مردم عرضه شود، آنان تصمیمات خود را ـ دستكم تا حدودی ـ برپایۀ ارزش سرگرمی موضوعات خود اتخاذ میكنند. یك فیلم خبری دربارۀ شهری سیلگرفته، ارزش سرگرمی به مراتب بیشتری نسبت به گزارش خبری سدی دارد كه برای جلوگیری از چنین سیلابی ساخته شده است. جان كلام اینكه تماشای یك سد كه جلوی سیلاب را میبندد، چندان هیجانآور نیست، گرچه عملیات ساختمان این سد، ممكن است اخبار بسیار مهمتری باشد. (پراتكانیس و آرونسِن، 1379)
مشكل سرگرمی در تلویزیون به همین جا ختم نمیشود. سرگرمیهای تلویزیونی از نوعی هستند كه بیننده را منفعل نگه میدارند. تلویزیون تكلیفی بر دوش تماشاچی نمیگذارد، تصویر همیشه در حركت است؛ كسی همواره صحبت میكند. گفتهها مدام به گوش میرسند ولی اكثر برنامهها توجه كمی را طلب میكنند:
اكثر اظهارات موفق آنهایی هستند كه مثل آگهیهای تجارتی سرگرمكننده و تكراری باشند. به نظر میرسد آن چیزی موفق میشود كه پیش پاافتاده باشد. (كالینگفورد، 1380)
معنی این حرف این است كه تلویزیون از مخاطب خود نمیخواهد كه فكر كند. او را راحت میگذارد. كازنو میگوید بعضی روانپزشكان این جنبۀ انفعالی را مانند بازگشت فرد به مرحلۀ دهانی تعبیر میكنند؛ یعنی بیننده مانند نوزادی است كه غذای خود را بیتلاش دریافت میكند. (كازنو، 1352) بیننده اگر با برنامهای روبهرو شود كه نیاز به تلاش ذهنی دارد، یا او را نسبت به مسئله یا مشكلی آگاه میكند، آن را نگاه نخواهدكرد.
تلویزیون به این دلیل آرامشبخش است كه فكر ما را از چیزهای دیگر منحرف میسازد، بدون آنكه چیز زیادی برای به فكر انداختن، جایگزین آن كند. (باروایز و وارنبرگ، 1378)
در نتیجه اگر بخواهیم موضوع نسبتاً جدی و مهمی را به وسیلۀ تلویزیون به مردم انتقال دهیم، و مخاطب زیادی هم داشته باشیم، باید آن را به صورت یك برنامۀ كاملاً سرگرمكننده درآوریم. برنامهای كه دائماً تنوع داشته باشد و مسائل در آن به سرعت حل شوند. این روال پس از مدتی باعث میشود قدرت تفكر و استنباط عامۀ مردم پایین بیاید. یعنی آنها دیگر نمیتوانند موضوعات پیچیده را درك كنند. از فهم این موضوعات عاجز میمانند و مرتب چیزهای سرگرمكنندهتر میخواهند و تبعاً همه چیز سطحی و كمعمق خواهد شد. انتهای این مسیر به كجا میرسد؟ پیشبینیسختی نیست. آدورنو، جامعهشناس آمریكایی معتقد است:
تلویزیون با مردمیكردن اشكال هنری، كیفیت آن را تنزل میدهد و شاهكارهای هنری را در حد كالاهای مصرفی پایین میآورد. بدین طریق همگی آنچه كه میتواند شخصیت تماشاگر را رشد دهد، در پس انواع پستیها، زائل و ناپدید میشود و او را به وادی یكسانی سلیقهها و ارزشهای نازل میكشاند. (كازنو، 1364)
و از اینجاست كه یك شكاف بزرگ بین آنچه خوب است و آنچه مخاطب میپسندد به وجود میآید. در این مرحله، سلیقۀ بیننده آنقدر تنزل مییابد كه بیارزشترین چیزها را، ارزشمندترین آثار هنری به شمار میآورد. همان وضعی كه نیل پستمن شدیداً به آن معترض است و میگوید:
جوانی كه معتقد است مدونا به بالاترین قله و اوج بیان موسیقیایی دست یافته، حس تمیز میان عروج و نزول انسانیت را از دست میدهد. (پستمن، 1372)
اگر یك بار دیگر به عقب برگردیم تا ببینیم چه چیزی ما را به اینجا رسانده است، متوجه میشویم که عدم تفكر یا دوریجستن از تفكر باعث شده به این وضع برسیم؛ همان چیزی كه به نام یك نیاز شناخته شده است و چون نیاز است باید رفع شود: نیاز به فرار از مشكلات.
فكر كردن ما را با مشكلاتمان درگیر میكند. ناهماهنگیهای شناختی ما را به یادمان میآورد و ما این را دوست نداریم. انسان ترجیح میدهد كه این مسائل را فراموش كند. آیا این نیاز یك نیاز انسانی است؟ اگر انسان با قدرت تفكرش از حیوانات متمایز میشود، چگونه ممكن است نیاز به دوری جستن از تفكر یك نیاز انسانی باشد؟ این واقعیتی است كه وجود دارد و نظریهپردازان آن را در قالب یك نظریه مطرح کردهاند. بر اساس نظریۀ ناهماهنگی شناختی، انسانها میخواهند به نحوی ناهماهنگیهای ذهنی خود را از راههای مختلف كاهش دهند. (كریمی، 1379) و در بین این راهها راحتترین راه، فراموش كردن این ناهماهنگیهاست. گاهی به وسیلۀ تلویزیون و گاهی به وسیلۀ الكل:
صاحبنظران نظریۀ ناهماهنگی شناختی در تحقیقات خود دربارۀ الكلیسم به این نتیجه رسیدهاند كه برای بسیاری از مردمان، الكل ممكن است راهی برای كاهش تنش ناراحتكننده و اجتناب ورزیدن از درك تناقض موجود بین رفتار و گفتارشان باشد. (كریمی، 1379)
کدام ناهماهنگی بزرگی در ذهن انسان وجود دارد كه انسان تا این حد از آن فراری است؟
طبق نظر شهید آوینی، انسان ذاتاً متعهد، اخلاقی و تاریخی است؛ ولی به دنبال این است كه این معنا را فراموش كند. برای انسان امروز هر چه كه او را به این غفلت نزدیك كند، مجاز و معروف است. آنچه بشر امروز را به سمت سینما و تلویزیون میكشاند، از یك نظر همان گرایشی است كه او را به سوی میگساری، موادمخدر، موسیقی مدرن، رقص و... میكشاند. (آوینی، 1375) او همچنین میگوید یك اشتباه بزرگ در دنیای كنونی این است كه انسان، حیوانی فرض میشود كه نطق و عقل دارد. نتیجۀ این طرز تفكر تلاش برای ارضای هر چه بیشتر نیازهای حیوانی بشر است؛ برای نمونه خوردن شراب عادی تلقی میشود و بزرگترین گناهان به عنوان بیماریهای روانی شناخته میشوند و اصلاً غیرعادی و یا غلط به حساب نمیآیند؛ بلكه همگی صورت طبیعی یافتهاند و گفته میشود: اینها طبیعیاست! و هنر امروز به تبع همین تفكر در خدمت سرگرمی قرار گرفته و نه تذكر. او در ادامه به مثالی از شمس تبریزی اشاره میكند كه میگوید:
انسانی كه حوائج وجود خویش را اصل بینگارد، همچون راكبی است كه با اسب خویش همۀ عمر در طویله سر میكند. (پیشین)
از این مثال میتوان این گونه برداشت كرد كه اگر هم ما به عنوان انسان، نیازی به نام نیاز به سرگرمی داشته باشیم، آن نیازی برای انرژی گرفتن و پیمودن ادامۀ مسیر است و نه برای ماندن و فراموش كردن مقصد.
سه معنای مختلف از سرگرمی
با كمی تعمق در مطالبی که ذکر شد، درمییابیم كه به احتمال كلمۀ سرگرمی برای ما، سه معنی متفاوت ولی تا حدی متداخل دارد و همین امر باعث میشود که از یک منظر سرگرمی امری مطلوب و ضروری برای تلویزیون دینی به نظر برسد و از منظری دیگر در تضاد کامل با ارزشها و آموزههای دینی قرار بگیرد. این معانی را میتوان این گونه تفکیک نمود:
1. معنای سرگرمی برای ما، دقیقاً همان معنایی است كه به صورت تحتاللفظی از لغت سرگرمی میشود فهمید: گرم شدن سَر. وقتی سر كسی گرم است، یعنی ذهنش و فكرش از جای اصلی منحرف است؛ برای نمونه گفته میشود: «سر او را گرم كن تا كارمان تمام شود».
این معنای سرگرمی در تلویزیون برنامههایی را به وجود میآورد كه ذهن انسان را از اصل و مسیر اصلی منحرف میكند و سبب فراموشی میشود. برنامههایی كه با شیوههای مختلف سعی میكنند ذهن مخاطب را تخدیر كنند، او را به تخیل شدید فرو ببرند، توهمزایی كنند و... تماشای این برنامهها به دقت و توجه نیاز ندارد و هدف نهایی آنها ـ خواسته یا ناخواسته ـ غافل ساختن انسان است؛ خاموش كردن چراغ فكر و عقل و نزدیك ساختن او به بُعد حیوانی. این قبیل برنامهها موضوع و محتوا دارند ولی نشانی از یك اراده برای انتقال پیامی خاص در آنها دیده نمیشود. گویا اصلاً قصد انتقال هیچ پیامی را ندارند. صرفاً میخواهند مخاطب را هر چه بیشتر با خود درگیر سازند تا او متوجه چیز دیگری نباشد. طوری كه نفهمد چه مدتی است كه پای تلویزیون است؛ یا صبح امروز چه كار كرده و یا فردا میخواهد چه كار كند. هر چه بیشتر سرِ مخاطب گرم شود، بیشتر لذت میبرد و بیشتر جذب میشود. گرچه به هر حال در این نوع سرگرمی، پیامهایی منتقل میشود و تاثیراتی بر روی مخاطب به جا میماند ولی سازندۀ اثر، هیچ تعهدی نسبت به ارزشمند بودن یا نبودن و صحیح بودن یا نبودن پیامها ندارد.
2. معنای دومی كه از سرگرمی میشناسیم، فرصتی است برای كسب انرژی یا استراحت ذهنی؛ برای نمونه در بین مطالعۀ یك كتاب، كمی قدم میزنیم. یا پس از یك هفته كار، یك روز در خانه میمانیم و به كارهای مورد علاقه میپردازیم. به باغچهها آب میدهیم؛ جدول كلمات متقاطع حل میكنیم و یا به طرف تلویزیون میرویم و آن را روشن میكنیم تا كمی سرگرم شویم. ما میتوانیم این نوع سرگرمی را تفریح یا استراحت یا نشاطبخشی بنامیم. در بعضی احادیث و روایات به واژۀ ادخال سرور برمیخوریم. امام علی (ع) میفرماید:
مؤمن باید شبانهروز خود را به سه قسم، تقسیم كند: زمانی برای نیایش و عبادت پروردگار، زمانی برای تأمین هزینۀ زندگی و زمانی برای واداشتن نفس به لذتهایی كه حلال و مایۀ زیبایی است. (نهجالبلاغه، حكمت 390)
تلویزیون به شكلهای مختلفی قادر است سرگرمیهایی از این نوع فراهم كند. البته به طور دقیق نمیشود تعیین كرد كه كدام برنامهها تحت این نام قرار میگیرند. این امر تا حدی بستگی به مخاطب دارد. برنامۀ واحدی را ممكن است یك نفر به قصد سرگرمی تماشا كند و فرد دیگری به قصد یادگیری. در یك شبكۀ خارجی، برنامهای پخش شد كه در آن یك دوربین كاملاً ثابت در جلوی یك قطار نصب شده بود و قطار، یك مسیر بسیار زیبای كوهستانی را میپیمود. شاید بتوانیم این برنامه را كه گاه نیمساعت هم به طول میانجامید، نمونۀ خالصی از این نوع سرگرمی به حساب آوریم. در این قبیل برنامهها جدیتی برای تأثیرگذاری روی بیننده مشاهده نمیشود؛ برای نمونه توصیهای رفتاری یا تلاش برای تغییر یك عقیده و... در این برنامهها وجود ندارد.
3. سرگرمی در معنای سومش زمانی به كار میرود كه تلاشی برای بهبود فرآیند انتقال پیامی خاص انجام گیرد؛ برای نمونه اگر در برنامهای تلاش شود كه توجه مخاطب جلب شود و بعد پیام ارسال شود، میگویند: برنامۀ سرگرمكنندهای بود یا وقتی تلاش میشود در یك برنامه، به طریقی از خسته شدن مخاطب برای پیگیری بحث جلوگیری شود و برنامه از یكنواختی خارج شود، میگویند برنامه سرگرمكننده شده است. حتی وقتی یك سخنران پیام خود را به شكلی جذاب و جالب انتقال میدهد، گفته میشود كه سرگرمكننده حرف زد.