از آغاز تا كنون، مذهب همواره نقش مهمي در زندگي ما ايفا كرده است. ما در سراسر تاريخمان[1] ايمان مذهبي را به عنصري مهم در جستوجوي خود براي دستيابي به اقناع فردي تبديل ساختهايم. ما سعي كردهايم تا زندگي خود را بر زمينهاي استعلايي قرار دهيم. تأثیر اين موضوع و ايمان مذهبي ما را قادر ساخته تا به منبعي از نيرو برسيم كه قادرمان ميسازد تا مسئوليت زندگي خود را بر عهده بگيريم و از آزادي خود به شيوهاي مسئولانه استفاده كنيم. تحقق ايمان مذهبي در زندگي ما باعث شد تا اين زندگي برخوردار از معنا شود و به ما كمك كند تا دريابيم چه كسي هستيم و چه ارزشهايي را برگزينيم كه از طريق آنها زندگي و تلاش كنيم تا با ديگر انسانها ارتباطي بر اساس عشق برقرار سازيم. شايد اين امر توضيح دهد كه چرا 94% از مردم آمريكا ميگويند به خداوند اعتقاد دارند. اينكه چرا 41% از آنها براي شركت در مراسم مذهبي آخر هفته به كليسا يا كنيسه ميروند و چرا كتابهاي مذهبي همواره در فهرست پرفروشترين كتابهاي آمريكا هستند.
البته با وجودي كه مذهب در فرهنگ ما نقشی محوري ایفا میکند، به نحو جالب توجهي در برنامههاي تلويزيوني حضور كمرنگی دارد. موضوع اين نيست كه تلويزيون تجاري به بُعد معنوي شخصيت انسان یورش آورده است، در واقع دست به كاري بدتر از آن زده است؛ چنانكه به اين مهمترين بخش از روح انساني بيتوجهي كرده است. تلويزيون بخشي از وجود ما را نادیده گرفته كه اساساً وجهي انساني است؛ جایگاهی صميمي كه در آن با خود و ديگر انسانهاي ديگري كه درون ما زندگي ميكنند، سخن ميگوييم. مهمترين كارها را با همين بخش انجام ميدهيم: به خيالپردازي، شهود، خلاقيت، تعهد ميپردازيم، با رازها كلنجار ميرويم، در جستوجوي معنا به تكاپو ميافتيم، امور ترسناك را درك ميكنيم، به ندای مقدس پاسخ ميدهيم، احساس ترس و حيرت ميكنيم، در پی چیزی برمیآییم که بالاتر و فراسوی ماست. پس با زمینة وجود خود پیوند برقرار میسازیم.
فروید این بخش از شخصیت انسانی را ناخودآگاه نامید؛ زیرا بسیار رازآمیز است و نمیتوان آن را وزن کرد یا اندازه گرفت. یونانیها آن را روان نامیدند؛ زیرا مهمتر از هر چیز جنبة روحانی دارد. اِنجیل آن را دل مینامد؛ زیرا عشق و تعهدات در آن جای میگیرند.
البته تلويزيون آمريكا در بیشتر زماني كه از دوران شكلگيرياش ميگذرد، طوري عمل كرده كه انگار اين بخش از وجود ما ـ كه بگذاريد آن را روان انساني بناميم ـ وجود نداشته است. هاوارد روزنبرگ[2] هوشمندانه ميپرسد:
اگر مذهب خستهكننده است، پس چرا تا اين حد براي بسياري از مردم اهميت دارد؟
و اگر تا اين حد مهم است، چرا در برنامههاي سرگرمکنندة تلويزيون ما بازتاب نيافته است؟ چرا تا اين اواخر[3] سخن از خداوند در برنامههاي ساعات پربينندة تلويزيون ممنوع بود؟
آيا چنانكه برخي از منتقدان عقيده دارند، علت امر اين است كه دستاندركاران جامعة توليد سرگرمي به شدت سكولار هستند و كمتر از ديگر اعضاي اجتماع به خداوند اعتقاد دارند؟ (آيا كسي كه در اين جامعه زندگي ميكند و مسئولانه مردم آن را ميشناسد، ميتواند چنين عقيدهاي داشته باشد؟)
آيا علت اين است كه روان انسان و خداوند ـ كه تصويرش در آن شکل میگیرد ـ اسرارآميز هستند؟ ما ميتوانيم به چيزهاي زيادي دربارۀ آنها پي ببريم ولي نميتوانيم به همه چيز دربارۀ آنها برسيم. همچنين نميتوانيم آنها را برنامهريزي كنيم. آيا پيبردن به اين موضوع كه ذهنمان دچار محدوديت شده، دشوار است؟ آيا به همين علت است كه بسياري از افراد در صنعت سرگرمي و نيز تماشاگران، خداوند را با فراخودهای[4] ما اشتباه گرفتند، مهرباني و رحم خداوند را به فراموشي سپردهاند و اکنون صرفاً وجودي مستبد، كينهتوز و ترسناك را مد نظر دارند كه هيچ وجه اشتراكي با خداوندِ تورات و انجيل ندارد؟ آيا اين احساس وجود دارد كه سرگرمي براي گريز از واقعيت است و تجربة معنوي با واقعيترين امور واقعي سر و كار دارد و اين دو مانند روغن و آب با هم تركيب نميشوند؟ آيا اين بيتفاوتي از جانب کسانی که نام خداوند را موهوم ميپندارند و او را در فروش صابون دخيل ميكنند،[5] از حساسيت معنوي پديد ميآيد؟
پاسخ اين پرسشها ساده نيست ولي فكر ميكنم نشانههايي حاكي از آناند كه شايد ديوارهاي قديمي در حال فرو ريختن باشند. اين زمانه همراه با تحولاتي در شرف وقوع است. بسياري از مجموعههاي تلويزيوني معاصر به ويژه در زمان حاضر، ژرفاي اشتياق شخصيتهايشان را نسبت به ارتباط معنوي نشان ميدهند و جستوجوي آنها را براي زمينهاي استعلايي و نقطۀ اتكايي معنوي بيان ميكنند.
آنها در اين روند همان چيزهايي را كشف ميكنند كه سوفوكل و آشيل، شكسپير و جرج برنارد شاو، رابرت بُلت[6] و پَدي چایفسكي[7] پيش از آنها آموخته بودند: جستوجوي خداوند، براي زندگي همۀ انسانها درامي عظيم است و به اين علت، داستانهايي كه چنين جستوجويي را واقعهنگاري ميكنند، به شدت گيرا هستند. آنها با کلامی ژرف با ما سخن ميگويند و چيزهايي را درون ما فعال ميسازند كه نميدانستيم وجود دارند. اين داستانها به خطر، غافلگيري، طنز، اقدامات خطير و ارتباط عاطفي ميپردازند. درست مانند اين است كه بگوييم: هيچ چيز جذابتر و تئاتريتر از خداوند نيست. چرا؟ زيرا خداوند رازي دوستداشتني است كه ما در او زندگي ميكنيم، در او پويايي و وجود داريم. خداوند بيش از هر آغاز و پايان، معني و هدف، زمينه و افق زندگي همۀ انسانها است.
نویسنده:پدر اِلوود كيسر
برگردان: علی عامری مهابادی
منبع:ماهنامه رواق هنر و اندیشه ،شماره سی و نهم و چهلم
Ps147
1. مرجع ضمیر ما متوجه آمریكاییان است. (م.)
2. :Howard Rosenberg منتقد تلویزیونی معروف در امریکا که 25 سال برای روزنامة لس اًنجلس تایمز نقد نوشت و برندة جایزة پولیتزر در رشتة نقدنویسی شد. (م.)
3. اشارۀ مقاله از نظر زماني مبهم است ولي با توجه به تاريخ نشر مقاله احتمالا مربوط به دهۀ نود ميشود. (م.)
[4]. superegos
5. اشاره نویسنده به خاستگاه مجموعة خانوادگی ((soap opera است که اولین بار در 1932 از رادیو WGN آمريكا پخش شد سرمایهگذاران این مجموعه که خانوادة پادل نام داشتند، تولیدکنندة نوعی پودر لباسشویی بودند و اصطلاح مجموعة صابونی (خانوادگی) از همانجا ابداع شد. (م.)
6. :Robert Bolt نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس برجستة انگلیسی (1924-1995) که برای نوشتن فیلمنامة دو فیلم دکتر ژیواگو (1965) و مردی برای تمام فصول (1966) برندة جایزة اسکار شد. (م.)
7. :Paddy Chayefsky نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس ممتاز آمریکایی (1981-1923)، وی اساساً از رادیو و تلویزیون به تئاتر و سینما آمد و به خاطر نوشتن فیلمنامة درخشان مارتی (1955) و فیلمنامة اثر افشاگرانة شبکه (1976) جایزة اسکار گرفت. (م.)
البته با وجودي كه مذهب در فرهنگ ما نقشی محوري ایفا میکند، به نحو جالب توجهي در برنامههاي تلويزيوني حضور كمرنگی دارد. موضوع اين نيست كه تلويزيون تجاري به بُعد معنوي شخصيت انسان یورش آورده است، در واقع دست به كاري بدتر از آن زده است؛ چنانكه به اين مهمترين بخش از روح انساني بيتوجهي كرده است. تلويزيون بخشي از وجود ما را نادیده گرفته كه اساساً وجهي انساني است؛ جایگاهی صميمي كه در آن با خود و ديگر انسانهاي ديگري كه درون ما زندگي ميكنند، سخن ميگوييم. مهمترين كارها را با همين بخش انجام ميدهيم: به خيالپردازي، شهود، خلاقيت، تعهد ميپردازيم، با رازها كلنجار ميرويم، در جستوجوي معنا به تكاپو ميافتيم، امور ترسناك را درك ميكنيم، به ندای مقدس پاسخ ميدهيم، احساس ترس و حيرت ميكنيم، در پی چیزی برمیآییم که بالاتر و فراسوی ماست. پس با زمینة وجود خود پیوند برقرار میسازیم.
فروید این بخش از شخصیت انسانی را ناخودآگاه نامید؛ زیرا بسیار رازآمیز است و نمیتوان آن را وزن کرد یا اندازه گرفت. یونانیها آن را روان نامیدند؛ زیرا مهمتر از هر چیز جنبة روحانی دارد. اِنجیل آن را دل مینامد؛ زیرا عشق و تعهدات در آن جای میگیرند.
البته تلويزيون آمريكا در بیشتر زماني كه از دوران شكلگيرياش ميگذرد، طوري عمل كرده كه انگار اين بخش از وجود ما ـ كه بگذاريد آن را روان انساني بناميم ـ وجود نداشته است. هاوارد روزنبرگ[2] هوشمندانه ميپرسد:
اگر مذهب خستهكننده است، پس چرا تا اين حد براي بسياري از مردم اهميت دارد؟
و اگر تا اين حد مهم است، چرا در برنامههاي سرگرمکنندة تلويزيون ما بازتاب نيافته است؟ چرا تا اين اواخر[3] سخن از خداوند در برنامههاي ساعات پربينندة تلويزيون ممنوع بود؟
آيا چنانكه برخي از منتقدان عقيده دارند، علت امر اين است كه دستاندركاران جامعة توليد سرگرمي به شدت سكولار هستند و كمتر از ديگر اعضاي اجتماع به خداوند اعتقاد دارند؟ (آيا كسي كه در اين جامعه زندگي ميكند و مسئولانه مردم آن را ميشناسد، ميتواند چنين عقيدهاي داشته باشد؟)
آيا علت اين است كه روان انسان و خداوند ـ كه تصويرش در آن شکل میگیرد ـ اسرارآميز هستند؟ ما ميتوانيم به چيزهاي زيادي دربارۀ آنها پي ببريم ولي نميتوانيم به همه چيز دربارۀ آنها برسيم. همچنين نميتوانيم آنها را برنامهريزي كنيم. آيا پيبردن به اين موضوع كه ذهنمان دچار محدوديت شده، دشوار است؟ آيا به همين علت است كه بسياري از افراد در صنعت سرگرمي و نيز تماشاگران، خداوند را با فراخودهای[4] ما اشتباه گرفتند، مهرباني و رحم خداوند را به فراموشي سپردهاند و اکنون صرفاً وجودي مستبد، كينهتوز و ترسناك را مد نظر دارند كه هيچ وجه اشتراكي با خداوندِ تورات و انجيل ندارد؟ آيا اين احساس وجود دارد كه سرگرمي براي گريز از واقعيت است و تجربة معنوي با واقعيترين امور واقعي سر و كار دارد و اين دو مانند روغن و آب با هم تركيب نميشوند؟ آيا اين بيتفاوتي از جانب کسانی که نام خداوند را موهوم ميپندارند و او را در فروش صابون دخيل ميكنند،[5] از حساسيت معنوي پديد ميآيد؟
پاسخ اين پرسشها ساده نيست ولي فكر ميكنم نشانههايي حاكي از آناند كه شايد ديوارهاي قديمي در حال فرو ريختن باشند. اين زمانه همراه با تحولاتي در شرف وقوع است. بسياري از مجموعههاي تلويزيوني معاصر به ويژه در زمان حاضر، ژرفاي اشتياق شخصيتهايشان را نسبت به ارتباط معنوي نشان ميدهند و جستوجوي آنها را براي زمينهاي استعلايي و نقطۀ اتكايي معنوي بيان ميكنند.
آنها در اين روند همان چيزهايي را كشف ميكنند كه سوفوكل و آشيل، شكسپير و جرج برنارد شاو، رابرت بُلت[6] و پَدي چایفسكي[7] پيش از آنها آموخته بودند: جستوجوي خداوند، براي زندگي همۀ انسانها درامي عظيم است و به اين علت، داستانهايي كه چنين جستوجويي را واقعهنگاري ميكنند، به شدت گيرا هستند. آنها با کلامی ژرف با ما سخن ميگويند و چيزهايي را درون ما فعال ميسازند كه نميدانستيم وجود دارند. اين داستانها به خطر، غافلگيري، طنز، اقدامات خطير و ارتباط عاطفي ميپردازند. درست مانند اين است كه بگوييم: هيچ چيز جذابتر و تئاتريتر از خداوند نيست. چرا؟ زيرا خداوند رازي دوستداشتني است كه ما در او زندگي ميكنيم، در او پويايي و وجود داريم. خداوند بيش از هر آغاز و پايان، معني و هدف، زمينه و افق زندگي همۀ انسانها است.
نویسنده:پدر اِلوود كيسر
برگردان: علی عامری مهابادی
منبع:ماهنامه رواق هنر و اندیشه ،شماره سی و نهم و چهلم
Ps147
1. مرجع ضمیر ما متوجه آمریكاییان است. (م.)
2. :Howard Rosenberg منتقد تلویزیونی معروف در امریکا که 25 سال برای روزنامة لس اًنجلس تایمز نقد نوشت و برندة جایزة پولیتزر در رشتة نقدنویسی شد. (م.)
3. اشارۀ مقاله از نظر زماني مبهم است ولي با توجه به تاريخ نشر مقاله احتمالا مربوط به دهۀ نود ميشود. (م.)
[4]. superegos
5. اشاره نویسنده به خاستگاه مجموعة خانوادگی ((soap opera است که اولین بار در 1932 از رادیو WGN آمريكا پخش شد سرمایهگذاران این مجموعه که خانوادة پادل نام داشتند، تولیدکنندة نوعی پودر لباسشویی بودند و اصطلاح مجموعة صابونی (خانوادگی) از همانجا ابداع شد. (م.)
6. :Robert Bolt نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس برجستة انگلیسی (1924-1995) که برای نوشتن فیلمنامة دو فیلم دکتر ژیواگو (1965) و مردی برای تمام فصول (1966) برندة جایزة اسکار شد. (م.)
7. :Paddy Chayefsky نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس ممتاز آمریکایی (1981-1923)، وی اساساً از رادیو و تلویزیون به تئاتر و سینما آمد و به خاطر نوشتن فیلمنامة درخشان مارتی (1955) و فیلمنامة اثر افشاگرانة شبکه (1976) جایزة اسکار گرفت. (م.)